eitaa logo
برش‌ ها
383 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
346 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
عصر #پنج_شنبه بود و از یک هفته پر مشغله راحت شده بودیم. مصطفی به عباس گفت: موافقی بریم اون جا خستگی مان را در کنیم. بعد از شام فانوس را برداشته سوار ماشین شدیم. از ماه شهر به سمت بوشهر حرکت کردیم. از یک جاده خاکی خودمان را به مقصد رساندیم. #امامزاده ای با بارگاهی قدیمی و گلی. بعد از نماز عباس #مفاتیح را باز کرد و شروع کرد: اللهم ان یاسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء…. مصطفی که انگار منتظر شروع #دعای_کمیل بود ناله اش بلند شد. وقتی نوبت مصطفی شد برای مان روضه حضرت علی (ع) را خواند. عجب شبی بود و چه خستگی در کردیم. #سیره_عبادی_شهدا #شهید_مصطفی_اردستانی #شهید_عباس_بابایی #دعای_کمیل_شهدا #خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها) #کتاب_ستاره_دنباله_دار ؛ روایاتی از زندگانی شهید مصطفی اردستانی، باز نویسی: هادی علیی، نشر فاتحان/چاپ اول-۱۳۸۸؛ صفحه ۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در سال ۱۳۶۹ در قسمتی از می خواستیم تفحص کنیم. مسئولین سپاه اجازه نمی دادند. گفته بودند تنهاترین راه تان این است از این منطقه یک شهید بیاورید تا باور کنیم که در این منطقه شهید برای تفحص هست. مشغول کار شدیم. شش روز تمام گشتیم اما خبری نشد. برای آخرین روز شروع به کار کردیم. صبح بود. نیت کردیم به یاد (عج) بگردیم. تا ظهر هم خبری نشد. بچه ها رفتند برای استراحت. گفتم: یا امام زمان! یعنی می شود ما دست خالی برگردیم. در همین حین چشمم خورد به دسته ای گل . با خودم گفتم: شهید که پیدا نکردیم، حداقل این گلها را ببرم برای بچه ها تا در این روز عید شاد شوند. همین که گلها را چیدم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. همان شهید مجوز کشف ۳۰۰ شهید در آن منطقه بود. «شهید مهدی منتظر قائم» عیدی امام زمان (عج) در روز نیمه شعبان به ما بود. ( امام زمان عج) راوی: شهید علی رضا غلامی کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برخی دست به کار شده بودند تا جنازه خبیث را از به ایران آورده و دفنش کنند. سید مجتبی با شنیدن این خبر آتش گرفت و در نشریه مقاله مفصلی را علیه نوشت تا جراید زرد نتوانند تطهیرش کرده و جای جلاد و شهید را عوض کنند: ✔️اگر رشید بودیم، سنگر دین و میهن را این طوری خالی نمی گذاردیم تا هوس آوردن جنازه سخت ترین معاند اسلام و پلیدترین ننگ ایران در مغز خشک و آشوب طلب افرادی جنایت شعار و خیره سر تولید گردد. ✔️غرض گور به گور کردن رضاخان نیست، بلکه می خواهند یک پهلوی دیگری برای این ملت مادر مرده تراشیده و دوره دیکتاتوری را بار دیگر تجدید و بقایای هستی دین و میهن ما را به کلی نیست و نابود کنند. ✔️می خواهند از یک پهلوی مرده ، صد پهلوی زنده بسازند. ✔️می خواهند ماشین های دروغ ساز جراید و مجلات و مردان دریده و خائن این کشور را به کار انداخته، خدمات و معجزاتی از پهلوی ساخته و نشر کنند. ✔️می خواهند با دهان های پر باد بگویند و بخوانند که رضاخان شخصی خائن و طماعی نبوده، بلکه جنایات و تعدیات بیست ساله او را خدمات برجسته وانمود کرده و به خورد این ملت بدهند. ✔️فریاد می زنیم که محیط ما تحمل و گنجایش جسد این ناپاک را ندارد؛ اگرچه جسد قلابی باشد. با شجاعت تمام و در آن فضای اختناق آبروی نداشته خاندان پهلوی رال بر باد داد. (مرگ رضا شاه پهلوی) ؛ نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه 64-66. @boreshha
مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در شهید شود. می گفت: می دانستم محمود شهید می شود. برداشتم که اگر شهید می شود، روز عاشورا شهید شود تا گریه هایم برای امام حسین (ع) باشد و رنگ او را بپذیرد. تا غروب خبر شهادت محمود به او نرسید. ناراحت بود. گفت: خدایا! نذرم را قبول نکردی؟! مادر عازم مسجد بود. وقتی خبر شهادت محمود را به مادر دادیم، اولین سؤالش این بود که کی شهید شد؟ وقتی گفتیم روز عاشورا، گفت: خدایا! ممنونم که نذرم را قبول کردی. دوباره راه مسجد را در پیش گرفت. در مقابل نگاه سؤال انگیز ما گفت: محمود به امام حسین (ع) اقتدا کرد و امام حسین (ع) شهید نماز شد. من هم عازم نمازم. (همایش مادران و شیرخوارگان حسینی) ؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه 75-74. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در محاسبات علی آقا امام زمان (عج) جای خاصی داشت. آماده عملیاتی در رأس البیشه بودیم. مصادف بود با تولد و (وزیر جنگ حکومت صدام) گفته بود: «به چادر زنان بغداد قسم! تا ۴۸ ساعت آینده را از ایرانی ها پس می گیریم». آن شب علی آقا سخنرانی حماسی ایراد کرد و در ضمن سخنرانی گفت: «عدنان خیر الله می خواهد برای صدام خوش رقصی کند اما شما برای (عج) می جنگید». با آن سخنرانی شور و شوق عجیبی بچه ها را فرا گرفت و خط کارخانه نمک، کنج جاده فاو بصره شکسته شد. اسم عملیات هم شد عملیات صاحب الزمان (عج). (امام زمان) راوی: علی رضا رضایی مفرد؛ هم رزم ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۱۶۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
می دانستم ابراهیم عاشق #حضرت_زهرا (س) و مجالس منتسب به ایشان است. یک شب به اصرار بردمش جلسه معروف به #عید_الزهرا (س) شب #نهم_ربیع . فکر می کردم ابراهیم از حضور در این جمع خوشحال باشد. مداح جلسه به خیال خودش برای شادی دل حضرت زهرا (س)، حرف های زشتی به زبان می آورد. اواسط جلسه بود که ابراهیم دیگر طاقتش طاق شد. به من اشاره ای کرد و باهم بیرون رفتیم. خیلی به هم ریخته بود. خطاب به من با عصبانیت دستش را تکان می داد و گفت: «توی این مجالس #خدا پیدا نمی شود. همیشه جایی برو که حرف خدا و اهل بیت (ع) باشد». این جمله را چند بار تکرار کرد. بعدها که نظر علما را درباره این مجالس و #ضرورت_حفظ_وحدت دیدم، به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. #شهید_ابراهیم_هادی #سیره_فرهنگی_شهدا #مبارزه_با_انحرافات_هیئات_مذهبی #مراسم_عید_الزهرا (س) #خاطرات_مناسبتی (شب نهم ربیع) #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی؛ نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و نشر شهید ابراهیم هادی؛ نوبت چاپ: یکصد و سی و ششم (هشتادم ناشر) -۱۳۹۶؛ جلد اول، صفحه 162. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عبد المهدی واقعا مرید و دلباخته (عج) بود. برش اول: در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراهش بود. ی د رمیان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی». گفتم: حاج آقا! از این پشانی بندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم. گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟! فوری رفت پیشانی بند را شست و در جیبش گذاشت. برش دوم: یک بار ایشان گفت: آقا مهدی! چه آرزویی داری؟ گفت: آرزو دارم امام زمان (عج) کند و در خدمت شان باشم. بعد انگار بداند به زودی شهید می شود، گفت: اگر من نبودم و آقا ظهور کرد، سلام مرا به او برسانید و بگوئید مهدی آرزوی ظهور و دیدار شما را داشت. بگوئید مهدی عاشق بود و از فساد و تباهی و کار ناصواب دلتنگ و آماده خدمت در رکاب شما بود. ع (عج) (امام زمان) ؛ خاطرات شهید عبد المهدی مغفوری. نوشته اصغر فکوری. ناشر: لشکر 41 ثار الله. نوبت چاپ: اول-1378. صفحه 77-78 و 161. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
دوران انقلاب و حتی دوران جنگ زیاد به بهشت زهرا (س) و می رفتم. از این که مادر شهید نبودم، احساس داشتم. همیشه وقتی با پدر و مادر شهدا رو به رو می شدم، می ماندم به آنها چه بگویم. وقتی حسن شهید شد کمی از شرمندگی بیرون آمدم و خدا را شاکر هستم. وقتی محمد زنگ زد تا خبر شهادت برادرش را بدهد، همین که گوشی را از پدرش گرفتم و خبر مصدومیتش را شنیدم، احساس کردم نیرویی وارد سینه ام شد. لطف خدا بود که صبری در من ایجاد شد. گفتم: شهادت مبارکش باشد. وقتی خبر شهادتش پخش شد، مشکی نپوشیدم و اجازه ندادم کسی به من تشلیت بگوید. حسن که نمرده بود؛ شهید شده بود. زنده بود. تازه او خودش شهادت را خواسته بود. البته گاهی از اینکه چرا با این شرایط که پدر و مادرش پیرند و همسر جوان و کودکی در دست دارد، شهادت را انتخاب کرده، متعجب می شدم، اما وقتی می دیدم که همه رفتنی هستیم، چه بهتر که سعادت مند برویم، آرام می شدم. راوی: مادر شهید ؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر: سوره مهر نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه 307-308. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
یک شب در پشت سر شهید مدنی نماز خواندنم. وقتی مسجد خلوت شد، دیدم شروع کرد به گریه کردن. چون به من اظهار لطف داشتند، به خودم جرأت دادم و نزدیک شدم و علت گریه شان را جویا شدم. ایشان گفتند: یک نفر (که بعدا فهمیدم خودشان هستند) بعد از نماز (عج) را دیده است. امام زمان به او گله کرده اند که: «می بینی شیعیانم را. همه وقتی نماز تمام شد، بلافاصله پی کارهای خود رفتند و هیچ کدان برای من دعا نکردند». تا شنیدم خیلی متأثر شدم. ع عج (جمعه ها) راوی: آیت الله مجتهدی تهرانی . نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. نوبت چاپ: دوم-1397. صفحه 20. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمد هجده ماهه بود. چند روز بود که تب شدیدی داشت و پائین نمی آمد. مادر برش داشت آورد بیمارستان. دکترها پس از معاینه و آزمایشات، گفتند که بچه شما دارد و تنهاترین راه درمانش برداشتن برای تحقیق بیشتر است. در این صورت هم احتمال سلامتی خیلی پائین است و ممکن است بچه شود. مادر تنش گر گرفت. نمی توانست بچه فلج ار نگه دارد. گفت: نه نمی خواهم. دکتر عصبانی شد و گفت: اگر بخواهی بچه را از این بیمارستان بیرون ببری، زیر پرونده اش می نویسم هیچ بیمارستانی قبولش نکند. مادر گفت: آنکه درد داده درمان هم می دهد. هر چه می خواهی بنویس. ما که بی صاحب نیستیم. محمد را آورد خانه و رختخوابش را روی قبله انداخت. شش روز بود که محمد روی به قبله داشت. بدنش داشت کم کم خشک می شد و سرش به عقب برگشته بود. دیگر طاقت نیاورد. محمد را برد بالای پشت بام و سجاده اش را انداخت و شروع کرد خواندن به (ص). شروع کرد به عرض حاجت. در همان حال اسب سواری را دید که دور سجاده اش می چرخید. بی اخیار بلند شد و گفت: یا رسول الله! من بچه ام را از شما می خواهم؛ اما سالم. اگر ماندنی است از خدا بخواه سالم به من برش گرداند. از پشت بام که آمد پائین به مادرش گفت: همین امروز این بچه یا خوب می شود یا می میرد. اگر غیر از این باشد از نیستم. محمد را در رختخوابش خواباند. پس از مدت زمانی کم کم چشم های محمد باز شد. بلند شد و خندید. فردا صبح با محمد بیمارستان. دکتر تا دیدش، گفت: آمدی که کنی؟ گفت: نه آمده ام بگویم رفتاری که با من کردی با دیگران نکن. بچه من به عنایت رسول خدا (ص) صحیح و سالم است. دکتر معاینه اش کرد. سالم سالم بود. ع ص (مبعث حضرت رسول ص ) مجموعه از او؛ ؛ خاطرات شهید محمد معماریان. نویسنده: نرگس شکوریان فرد. ناشر: عهد مانا. نوبت چاپ: هفتم-1396. صفحات 7-16. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺مهندس تو بودی؛ بقیه اداتو در میارن! 🔅 در مدتی که رئیس هیئت ایرانی بازسازی لبنان بود، کارهای ناممکنی را ممکن کرد. در کار یک شعار داشت و آن این بود که «بهترین کار با بیشترین زحمت در کمترین زمان». 🌀شرایطی را که بانک بین المللی با تأیید مجلس بازسازی و توسعه برای جاده ها و پل ها اعلام کرده بودند، نمی پذیرفت. می گفت: «ما باید جاده ای بسازیم که تا پنجاه سال ماندگار باشد». 🔸آنها می گفتند زیر سازی آسفالت 20 سانتی متر و آسفالت روی کار دو تا چهار سانتی متر برای عبور هشت الی نه میلیون اتومبیل. مهندس در ابتدای کار، آزمایشگاه مرکزی خاک شناسی را تأسیس کرد و از هر 150 متر نمونه خاک برمی داشتند و طبق نتایج علمی زیر سازی می کردند. 🌦در بعضی مناطق زیر سازی تا 70 سانتی متر انجام می شد. آن هم برای عبور 20 میلیون اتومبیل. 🌱برای عایق سطح زیرین زیرسازی هم ماده به نام ژئوتکستال از ترکیه، ایران و یونان وارد می کردیم. آسفالت روی کار هم پنج سانتی متر بود. 🔹با همه این کارها هزینه تمام شده طرح ها، یک سوم هزینه هایی بود که حندین سال قبل انجام گرفته بود. 💠شهید حسام می گفت: اگر آمار و ارقام را اعلام کنیم و مردم بفهمند که طرح های قبلی با هزینه چند برابر و کیفیت پایین انجام شده رسوایی به بار خواهد آمد. (روز مهندس) 📚؛ خاطرات شهید حسن شاطری. نوشته عبدالقدوس الامین. ترجمه زهرا عباسی سمنانی؛ صفحه 200-201. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir