eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
تابستان ۱۳۸۹ بود؛ قبل از شهادت استاد. روزی برای کاری رفتم خدمت دکتر. اصلا سر حال نبود. گفتم شاید کاری کردم که از دست من ناراحت است. پنج شنبه ها می رفتیم کلاس . بیانات . پنج شنبه بعد از کلاس علت ناراحتی اش را پرسیدم. سفره دلش را باز کرد: «دیگر خسته شده ام. با تمام عشقم به معلمی از آن هم شده ام. گاهی فکر می کنم هیچ خبری نیست. کلا توی دنیا هیچ خبری نیست. دلم می خواهد شود». کلام استادمان را به ایشان تذکر دادم: «مگر استادمان نگفته آن قدر “یا ربّ” بگویید تا نفَس تان بند بیاید. کنایه از این که سالک باید آن قدر بدود تا نفسش بند بیاید و به عجز و درماندگی برسد». گفت: «بند آمد… بند آمد. دیگر نفسی نمانده که بند بیاید». وقتی به خانه آمدم توی دفتر خاطراتش نوشتم: «امروز احساس کردم دنیا برای استادم دیگر شده است». وداعش با دنیا چهار ماه بیشتر طول نکشید. ؛ خرده روایت های زندگی شهید مجید شهریاری. نویسنده: فاطمه شایان پویا. ناشر: نشر شهید کاظمی. نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۹۸؛ صفحه ۲۱۳ -۲۱۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
علی خواب دیده بود می‌شود. صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری. ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید می‌شود. خودش می گفت: «وقت شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام می کنم، بعد می روم سر وقت نماز». همان موقع پایش رفت روی مین. تمام چاشنی‌های داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد. می گفت: چون نمازم را نخواندم، از شهدا جا ماندم. ، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره 10. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام https://eitaa.com/boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
با هم رفته بوددیم زیارت #امام_رضا (ع). محسن محو تماشای امام رضا (ع) بود و من غرق در آینه کاری های حرم. بهش گفتم: ببین چقدر کار کردند. نگاهی کرد و گفت: آره! قشنگه. اما زیبایی اش برای این است که کسی نمی تواند خودش را توی این آئینه های شکسته ببیند. زائر اگر بخواهد سیمش به امام رضا (ع) وصل شود، باید دل شکسته باشد. بعد ادامه داد: من از امام رضا (ع) چیزی خواسته ام که انشاء الله به زودی برآورده می کنند. از زیارت که برگشتیم، یک ماه نشد که خواسته اش برآورده شد. میل شهادت داشت. #شهید_محسن_گلستانی #شهدا_و_اهل_بیت (ع) #شهدا_و_امام_رضا (ع) #راهکار_شهادت راوی: هم رزم شهید #کتاب_خط_عاشقی3؛ نوشته حسین کاجی. ناشر: انتشارات حماسه یاران. نوبت چاپ: سوم-1396. صفحه 23. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در #فلافل فروشی جوادین کار می کرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد، و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می رفت، مراقب چشمش بود. برش اول: در ان اواخر اقامت در ایران که در #حوزه_علمیه حاج ابوالفتح خان درس می خواند، رفتم دیدنش. موقع برگشت قرار شد باهم برگردیم. در مسیر برگشت چند خانم بد #حجاب را دید، با صدای بلند گفتک خواهرم حجابت را حفظ کن. در مسیر گفت: دیگ راز اینجا خسته شده ام. این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) نمی دهد. بعد از سفر #کربلا دیگر دوست ندارم توی خیابان بروم. من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی از چیزها را از دست می دهد. چشم گناهکار لایق #شهادت نمی شود. برش دوم: این اواخر وقتی می آمد ایران، در خیابان ها احساس راحتی نمی کرد و #چفیه اش را روی صورتش می انداخت. می گفت: از وضعیت حجاب خانم ها خیلی ناراحتم و در رفت و آمدها نمی توانم سرم را بالا بگیرم. معتقد بود اگر به نامحرم نگاه کند،از لحاظ معنوی خیلی عقب می افتد و راه شهادت بسته می شود. برش سوم: یک روز باهم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: وضعیت حجاب در #بغداد چطور است؟ گفتم: مثل تهران. گفت: برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تاتوفیق شهادت را ازدست ندهیم. بعد چفیه اش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم،همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم. #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری #سیره_تهذیبی_شهدا #نگاه_به_نامحرم #راهکار_شهادت #کتاب_پسرک_فلافل_فروش ؛صفحات: 19، 54، 60-61، 69، 89، 132. @boreshha
قسمتی از یادداشت های شهید احمد رضا احدی: هر که را خدا خالص کرد، شهیدش می کند. کتاب حرمان هور؛ صفحه 33. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام (ایتا و هورسا👇) @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش اول: مصیب مجیدی معاون علی آقا بود که به تازگی شهید شده بود. تمام فکر و ذکر علی آقا شده بود مصیب. این ایام مصادف شده بود با ما. علی آقا جسمش با ما بود اما روحش جای دیگری بود. از پشت ویترین طلا فروشی حلقه ای ساده و ارزان قیمت را نشانش دادم و گفتم: نظرت چیه؟ گفت: مصیب. برش دوم: علی آقا بعد از شهادت برادرش امیر خیلی فرق کرده بود. دو هفته از شهادت امیر می گذشت. خانه پدر علی آقا بودیم. نیمه شب بود. علی آقا پاور چین پاور چین رفت طرف تراس. کنجکاو شدم رفتم دنبالش. سر به سجده گذاشته بود و زار زار گریه می کرد. وقتی فهمید پشت سرش نشستم، گفت: فرشته! برای من دعا کن که شهید بشم. امیر چهار ماهه اجر جهادش را گرفت، من روسیاه هفت سال است که معطلم. علی آقا پیش کسی گریه نمی کرد. اما این بار زد زیر گربه و با بغض و حسرت گفت: وقتی مصیب تازه شهید شده بود، توی خواب دیدمش. دستش را گرفتم و گفتم: مصیب! من و تو همه راهکارها را باهم قفل کردیم؛ تو را به خدا این راهکار اخری را به من بگو. نمی گفت. دستش را محکم چسبیدم و قسمش دادم. می دانستم اگر با مرده چنین کنی جواب می دهد. گفتم: تا جواب ندهی رهایت نمی کنم. گفت: راهکارش اشک است. دوباره دست هایش را به حالت دعا بالا گرفت و گفت: بار الها!اگه شهادت را با اشک م یدهی، اشک ها و گریه های من روسیاه را قبول کن. همین راهکار بود که علی آقا را آسمانی کرد. راوی: زهرا پناهی روا؛ همسر شهید چیت سازیان صفحه 219 . صفحه 223-226. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برش اول: ارادت حسن به (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر نیروهای پشتیبان تک تیر اندازان، نیروی داوطلب خواستیم. فقط شش نفر آمدند. با من و حسن شدیم هشت نفر. رفتیم طرف ساختمان. مکث کردم. گفتم: حسن هشت نفریم ها! گفت: پس اسم عملیات امام رضا (ع) است. با نوای یا علی بن موسی الرضا (ع) وارد ساختمان شدیم. تکفیری ها می پرسیدند: من انتم؟ حسن با دو نارنجک رفت طرفشان و فریاد زد: نحن شیعة علی بن ابی طالب(ع)، نحن ابناء فاطمة الزهرا(س)، نحن ابناء الحسین (ع). با انفجار نارنجک ها و تبادل آتش حسن پرواز کرد. هشت نفری با رمز ذکر امام رضا (ع) وارد معرکه شدیم. حسن شهید شد و من با هشت ترکش برگشتم عقب. برش دوم: بعد از شهادت حسن، یکی از اقوام خوابش را دیده بود. گفته بود: حسن! تو که مثل ما بودی، چه شد که شهید شدی؟ گفته بود: به خاطر این که شب های جمعه زیارت حرم امام رضا (ع) رفتنم قطع نشد. راست می گفت: چهار سال برنامه ثابتش این بود. شب جمعه می رفت هیئت علمدار، بعد از آن تا صبح زیارت امام رضا (ع) بود و دم صبح کله پاچه می خورد و می آمد خانه. ع ع راوی: شهید مصطفی صدار زاده؛ فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون و مهدی قاسمی دانا؛ برادر شهید ، شماره ۱۸۰؛ اردیبهشت ۱۳۹۷؛ صفحه ۶۱ و ۶۷-۶۶. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدای جهان اسلام @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
🔺راهکار شهادت 🔹حسن می گفت: «با جمعی از فرماندهان سپاه رسیدیم خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی و از مشکلات اداره امور جنگ گفتیم. ایشان فرمودند:«ما در ایران یک طبیب داریم که شفا دهنده همه دردهاست. چرا حاجت های خود را از (ع) نمی خواهید؟!». 🔸بعد از زیارت ایشان رفتیم، خدمت امام رضا (ع). یاد جمله آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که بهتر از چیزی نیست که از حضرتش بخواهم و خواستمش». ⚡️⚡️هنوز یک هفته از این زیارت نورانی نگذشته بود که امام رضا (ع) همه دردهای حسن را با شهادت التیام بخشید. (ع) (ع) ▫️راوی: محمد گلزاری 📚 ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)؛صفحه ۵۵ ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
💠برش سوم: 🔷یک روز باهم از سامرا رفتیم بغداد. از من پرسید: وضعیت حجاب در چطور است؟ گفتم: مثل تهران. گفت: «برای رسیدن به شهادت باید از خیلی گناهان گذشت. باید مراقب چشم خودمان باشیم تاتوفیق شهادت را ازدست ندهیم». بعد چفیه اش را روی صورتش انداخت. در کل مدتی که بغداد بودیم،همین طور بود تا اینکه از شهر به سمت نجف خارج شدیم. 🔺قبلی 📚 ؛صفحات: 19، 54، 60-61، 69، 89، 132. ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 اشک، میانبر مسیر شهادت ➕ قسمت ششم برنامه با حضور استاد محمدتقی فیاض‌بخش ✂️برش ها - پایگاه جامع سیره شهدا 🇮🇷@boreshha🇵🇸 🌍http://www.boreshha.ir