با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان #ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح.
صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه #تأخیر رسیدم.
با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد.
برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح.
این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم.
بعد از نماز گفت: آقا جواد! من #نظم و انظباط را از #نماز آموخته ام.
#شهید_بهشتی
#نظم
#کارکرد_نماز
کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه 62.
@boreshha
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷
حاج آقا ردانی پور! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. #آب می خواست.
گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد.
مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست.
وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم #تشنه شهید شوم.
رو به #کربلا، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … .
سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد.
#شهید_علی_نوری
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#لحظه_های_شهادت
#شهدا_و_امام_حسین (ع)
کتاب مصطفی، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص ۶۸٫
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
برش ها
#شهید_امروز #شهید_سید_مجتبی_هاشمی .
معرفی و بررسی کتاب آقا مجتبی؛ خاطرات شهید سید مجتبی هاشمی
yon.ir/HiSui
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۷
#افسوس عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد.
شب ها با پای برهنه بر روی #خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در تمام عملیات ها #پا_برهنه بود؛ چه #تابستان که از شدت گرما، بخار از همه جا بلند بود و چه در سرمای #زمستان که سایرین با پوتین هم سردشان بود.
هر وقت از پابرهنگی اش می پرسیدیم، بحث را عوض می کرد. می گفت: این طوری راحت ترم. اصرار که می کردیم، می گفت: دلم نمی آید در مناطقی که #خون مطهر دوستانم ریخته با پوتین تردد کنم.
یک بار در کرخه نشسته بودیم و صحبت می کردیم. سید گفت: من هیچ آرزویی ندارم، جز اینکه یک گلوله مستقیم بیاید و به قلبم بنشیند و شهید شوم. این طوری از شر #گناهانم راحت می شوم.
برخی او را بشر حافی جبهه ها می دانستند.
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
احساس_گناه
شهدای_توابین
پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۱۳-۱۱۱ و 117
.
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
میگما
در روزهای اخیر، آن قدر درباره #گرگ بزرگ نمایی می شود که حماقت #گوسفند فراموش گردد.
#گوسفند_احمق همان قدر مورد سرزنش است که #گرگ_درنده مورد نفرت.
طوری از جنایت #آمریکا در اسقاط حکومت #مصدق صحبت می کنند که آدم فکر می کند مصدق چقدر انسان نازنینی بود.
مصدقی که به خیرخواهی های روحانیت پشیزی ارزش قائل نشد و حتی #شهید_نواب_صفوی را زندانی ساخت، لیاقتش سقوط بود.
دولتی که علی رغم نصیحت های #رهبری، تمام #صنعت_هسته_ای را در چشم بر هم زدنی نابود کند و اکثر پرسنل علمی مراکز هسته ای را اخراج کند و هم اکنون در کانال مذاکره با اروپا به فکر سودای #صنعت_موشکی است، حقش خواری و خفت و شکست است و از ترامپ و دار و دسته اش بیشتر لایق مذمت و نکوهش و تف و لعن و نفرین.
طوری از تجربه #برجام در نشان دادن عهد شکنی آمریکا سخن می گویند که گویا اگر این طعمه نبود، باطن خبیث آمریکا رو نمی شد. اگر کسی طلا و جواهرات خود را در پیاده رو رها کند و برای غارت آن، به دزد ها چراغ سبز نشان دهد، تنهاترین درس اخلاقی که می تواند از این اتفاق بگیرد #خیانت و یا لا اقل #حماقت خود است نه خباثت سارقان.
آری من جب المجرب حلت به الندامة.
#میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده.
@boreshha
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
لباس احرام تنم بود و آماده رفتن به #عرفات.
گفتند: عباس زنگ زده. تا رفتم دم تلفن دیدم صف ۱۶-۱۵ نفره ای برای صحبت با عباس درست شده که آخرینش من بودم.
بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای خودت از خدا #صبر بخواه. دیگر مرا نخواهی دید. مبادا برگشتنی گریه کنی و ناراحت شوی. تو به من قول داده ای. ارتباطت را با #امام_زمان (عج) بیشتر کن.
دیگر در حال خودم نبودم. گوشی تلفن از دستم افتاد. رفتم اتاق مثل دیوانه ها سرم را به دیوار می کوبیدم طاقت نیاوردم. هنوز هم برخی با عباس مشغول صحت بودند.
به زور گوشی را گرفتم. گفتم: عباس! به دادم برس. من نمی توانم از تو خداحافظی کنم. دیگر نه او می توانست چیزی بگوید نه من.
وقتی گفتم خداحافظ. با گوشی تلفن با هم افتادیم روی زمین.
#شهید_عباس_بابایی
#مرگ_آگاهی
#روضه_وداع_شهدا
آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ صفحه ۴۳-۴۲.
@boreshha
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
میگما
#اروپا کلی گویی می کند
#دولت ماست مالی می کند
#مجلس با بیماری خفه خون، آماده شکستن رکورد تصویب بیست دقیقه ای می شود.
#رسانه ها و چهره های زرد، با فرا فکنی پای #نظام را وسط می کشند.
...
و ناگهان #برجام_دو با هدف اصلی محدود سازی توان #موشکی ایران محرمانه امضا می شود که خبر آن را نه رسانه های های حامی دولت، بلکه رسانه های صهیونیستی افشا می کنند، تا بعد از کش و قوس ها و ناکامی های فراوان، یک بار دیگر به جهان! ثابت شود که اروپا هم #غیر_قابل_اعتماد است.
و شیخ حسن در نقش معلم تاریخ اخلاقی، در نطقی تلویزیونی با پیش دستی، سیاهه ای از خیانت های اروپا علیه ملت ایران را قرائت می کند تا علی برکة الله شری دیگر از سر حضرت #برجام (ادام الله ظله) کم شود.
برجام و حسن #دوگانه هایی اند همچون مرغ و تخم مرغ، آمریکا و اسرائیل که بر همگان معلوم نیست وجود کدام یک به وجود دیگری وابسته است. آنچه مسلم است این است که:
تا حسن هست برجام هم هست؛ برجام هسته ای، برجام موشکی، برجام فرهنگی، برجام حقوق بشر تا برسد به برجام عزت و شرف و غیرت و در نهایت برجام وجود.
عده ای تا بودهای جمهوری اسلامی را نابود نکنند، آرام نخواهند نشست.
گرچه نمی فهمند
هر آن شمعی که ایزد برفروزد/ هر آنکه پف کند ریشش بسوزد
و مکرو و مکر الله والله خیر الماکرین.
#میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده
@boreshha
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
احسان؛ اولین فرزندمان تازه به دنیا آمده بود. فرصت استخدامی برای من پیش آمده بود. حمید خودش رفت فرم ثبت نام را برایم گرفت. روز امتحان احسان را نگه داشت تا بروم و برگردم.
از امتحان که برگشتم، گفت: ببین فاطمه! درست است که رفتی امتحان دادی؛ ولی فکر میکنم در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. اصلا با تو ازدواج کردم تا بچه ام خوب تربیت شود. راضی نیستم آن را مهد_کودک یا خانه اقوام بگذاری. سعی کن این ها را بفهمی.
مدام تاکید داشت: مادر حتما باید چشمش روی بچه اش باشد.
شاید به خاطر همه این تأکید ها بود که از سپاه آمدم بیرون و تمام هوش و حواسم را سپردم به احسان و بودن و نبودن های حمید.
کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ حمید باکری،نویسنده: فرهاد خضری، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دهم- ۱۳۹۲؛ صفحه ۱۱ و ۱۲.
@boreshha
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
#شهید_امروز
#شهید_محمد_بروجردی
مقام معظم رهبری:
من تصور مي کنم روحيه آرامش و نداشتن حالت ستيزه جويي با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کساني که تعارض هاي کاري با او داشتند، نشانه آن روح عرفاني شهيد بود.
.
۱ خرداد ۱۳۹۷
#شهید_امروز
#شهید_محمود_شهبازی
مگر مي شود مسلمان بود، از رسول اكرم (ص) تبعيت نمود، دوستدار حسين بوده باشيم، تشيع علوي را برگزيده باشيم و #روحانيت را كنار گذارده باشيم و بگذاريم. ابداً . روحانيت با آن مشخصه هاي بارزي كه هر زمان داشته، از كليني ها گرفته تا خميني ها هر زمان حافظ اسلام بوده اند و إنشاءالله تا انقلاب مهدي (عج) خواهند بود. اولين سفارشي كه دارم همين كلمه است « روحانيت» .
.
۲ خرداد ۱۳۹۷
میگما
صدا و سیما با فدا کردن مصالح نظام، بلندگوی دولت در #برجام شد، اکنون که برجام به بن بست رسیده، سخنان مقامات سابق آمریکایی را در دفاع از برجام و اشتباه نشان دادن اقدام ترامپ پخش می کنند که "اگر برجام نبود، نظام تحریم ها اثر خود را از دست می داد" .
این اقرار دشمن، کوس رسوایی برای دولت و حامیان آن از جمله ریاست صدا و سیما و مجلس است که با فریب ملت، ننگ ابدی برای خود به ارث خواهند گذاشتند. اینان از مصادیق این آیه می باشند:
إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (بقره 174)
مگر کتمان مصالح دنیای اسلام، گناه کوچکی است؟!
مگر تضعیف جریان مقاومت و صدای اسلام در منطقه و مسلط کردن آمریکا بر گلوی امت اسلام جرم کمی است؟!
امام خمینی (ره) #کاپیتولاسیون را #مبارزه_با_اسلام می دانست؛ در حالی که ایران بود و آن مصوبه ننگین.
آقا من اعلام خطر می کنم، ای #ارتش ایران! من اعلام خطر می کنم ای #سیاسیون ایران! من اعلام خطر می کنم، ای #بازرگانان! من اعلام خطر می کنم، ای #علمای ایران! ای #مراجع اسلام! من اعلام خطر می کنم، ای فضلا! ای طلاب ! ای مراجع! ای آقایان! ای نجف! ای قم! ای مشهد! ای تهران! ای شیراز! من اعلام خطر می کنم، خطردار است، معلوم می شود زیر پرده چیزهایی است و ما نمی دانیم. در #مجلس گفتند نگذارید پرده ها بالا برود، معلوم می شود برای ما خواب ها دیده اند. از این بدتر چه خواهند کرد. نمی دانم از #اسارت بدتر چه از ذلت بدتر چه؟ چه می خواهند با ما بکنند. چه خیالی دارند اینها... ای سران اسلام به داد اسلام برسید، ای علمای نجف به داد اسلام برسید، ای علمای قم به داد اسلام برسید، رفت #اسلام. ای ملل اسلام! ای سران ملل اسلام! ای رؤسای جمهور ملل اسلامی! ای سلاطین ملل اسلامی! ای شاه به داد خودت برس، به داد همه ما برسید. ما زیر چکمه #امریکا برویم چون ملت ضعیفی هستیم! چون دلار نداریم! امریکا از #انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، #شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پلیدتر.
#میگما ؛ نیش نوشت های پراکنده
@boreshha
۲ خرداد ۱۳۹۷
برش ها
میگما صدا و سیما با فدا کردن مصالح نظام، بلندگوی دولت در #برجام شد، اکنون که برجام به بن بست رسیده،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعتراف اوباما به اینکه اگر برجام نبود چه می شد؟!
۲ خرداد ۱۳۹۷
۳ خرداد ۱۳۹۷
هدایت شده از خانهی طراحان انقلاب اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_گرافیک | کلیدفتحخرمشهر
⚪ بهمناسبت فرارسیدن سومخرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر در عملیات «الیبیتالمقدس»
◽ خانهطراحانانقلاباسلامی
@khattmedia
۴ خرداد ۱۳۹۷
۴ خرداد ۱۳۹۷
ولی الله از جبهه که می آمد، مهلت تکان خوردن هم به من نمی داد و همه کارها را انجام می داد.
می گفتم: خسته ای، استراحت کن.
می گفت: وقتی من نیستم، خیلی سختی می کشی؛ اما حالا که آمده ام، دیگر سختی ها تمام شد. می گفت: حالا شما امر کن، ما انجام می دهیم.
ول کن #آشپزخانه نبود. به شوخی می گفتم: هیکلت درشت است و در آشپزخانه جا نمی شوی. هر بار هم می رفت آشپزخانه صدای #شکستن ظرفی می آمد.
موقع را رفتن پشت سرم می آمد تا #کفش_هایم را جفت کند. خیلی خجالت می کشیدم.
می شنیدم صدای طعنه دیگران را که می گفتند: آقا ولی کفش های این جوجه را برایش جفت می کند.
#شهید_ولی_الله_چراغچی
#همسر_داری_شهدا
#کمک_در_کارهای_خانه
راوی: همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه 22.
@boreshha
۴ خرداد ۱۳۹۷
قبل از عملیات کربلای چهار بود. جلسه ای در قرارگاه مرکزی با حضور فرمانده کل سپاه، #محسن_رضایی. هر فرمانده گردان باید می ایستاد و طرح مانور خودش را توضیح می داد.
نوبت به #شهید_علی_باقری رسید. گفت: آقا محسن! طرح ما اشکالاتی دارد. این رودخانه عقبه چند لشکر است. برای دشمن بستن این عقبه با آتش بار کاری ندارد، اگر چنین کردند، برنامه شما چیست؟
محسن رضایی گفت: نقاط استراتژیک و این حرف ها #ربطی به شما ندارد. شما فقط طرح مانورت را بگو.
حسین خیلی ناراحت شد و خطاب به محسن رضایی گفت: آقا محسن! من می توانم به فرمانده گردان هایم بگویم که چیزی را نفهمند؟ می توانم بگویم متوجه نشوند؟ من هیچ وقت نمی توانم از این ها بخواهم که #درک نداشته باشند.
بعد هم از باقری خواست طرحش را توضیح دهد.
راوی: محمود جان نثاری
#شهید_حسین_خرازی
#شهید_علی_باقری
#حمایت_از_نیروهای_تحت_امر
کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه 21.
@boreshha
۵ خرداد ۱۳۹۷
وارد مهمان خانه شدیم. مهدی گفت: هر کس هر چیزی دوست دارد سفارش دهد.
تا آماده شدن #غذا وضو گرفته و نماز خواندیم. سر میز غذا که نشستیم دیدیم مهماندار یک کاسه #سوپ گذاشت جلوی آقا مهدی. فکر کردم پیش غذاست. با خودم گفتم حتماً خورشتی چلوکبابی، چیزی سفارش داده است.
نان خشک روی میز را برداشت #ترید کرد توی سوپ و شروع کرده خوردن.
راوی علی حاجی زاده
#شهید_مهدی_زین_الدین
#سیره_غذایی_شهدا
#ساده_خوری
کتاب شهید مهدی زین الدین، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۳۵
@boreshha
۶ خرداد ۱۳۹۷
کاظم عازم لبنان بود. وقت خداحافظی، وصیت ها و نصیحت ها را داخل اتاق گفت. وقتی می خواستم پا را از اتاق بگذارم بیرون، گفت:
از این به بعد، خداحافظی ما تا همین جا توی اتاق. نمی خواهم بیایی بدرقه ام.
گفتم: یعنی نمی گذاری تا دور نشدی ببینمت؟ حتی داخل حیاط؟
گفت: بگذار اگر می روم با دل قرص بروم؛ بدون دلبستگی به دنیا. می خواهم دلبستگی هایم را پشت همین در اتاق بگذارم و بروم.
تو که جایت امن و همیشگی است در این دل من، نگذار نگاهم به دنیا بماند.
در چهارچوب در خشکم زد. کاظم رفت انگار نه انگار که من در یک قدمی اش تشنه یک نگاهش هستم.
همیشه می گفت: به سن و سال کمت نگاه نکن. تو زود ازدواج کردی که ساخته شوی. پس در مشکلات هم ظاهرت را حفظ کن.
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۴۳ و ۴۴.
۷ خرداد ۱۳۹۷
قبل از عملیات الی بیت المقدس برای دیدن رضا به اردوگاه انرژی اتمی در جاده اهواز-آبادان رفتم.
رضا با وجودی که #فرمانده گردان بود، یک لحظه آرامش نداشت. می رفت به نیروها در #زدن_چادر و دیگر کارها کمک می کرد. تعجب می کردم این چگونه فرمانده گردانی است که نمی شود بین او و نیروهایش #فرقی قائل شد.
راوی محمد چراغی برادر شهید
#شهید_رضا_چراغی
#سیره_مدیریتی_شهدا
#همراهی_با_نیروخای_تحت_امر_در_سختیها
کتاب راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، ناشر: نشر صاعقه، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۹۳؛ صفحه ۵۰
۸ خرداد ۱۳۹۷
عماد پوستر هایی از #امام_خمینی تهیه کرده بود که در آن امام پرچم اسلام را روی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت میکردند به انقلاب.
خودش هم آنها را پخش میکرد.
عماد و دوستانش از بس که به امام علاقه داشتند معروف شده بودند به #خمینیون.
#شهید_عماد_مغنیه
#عشق_و_اردات_شهدا_به_امام_خمینی
#روشهای_تبلیغ_دین
کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره 12.
@boreshha
۹ خرداد ۱۳۹۷
۹ خرداد ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت تلخ این روزهای مجلس
پس گرفتن امضاها به زور مهمانی های شبانه.
۹ خرداد ۱۳۹۷
ماه نهمی بود که علی اکبر را باردار بودم. صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم همسرم محمد علی خیره خیره به من نگاه می کند. با تعجب پرسیدم چه شده است؟
گفت: خواب دیدم چیزی شبیه یک ستاره_نورانی در آسمان به سمت خانه ما می آمد. آمد و آمد تا بالای خانه ما رسید. آن قدر نزدیک آمد که نورش همه خانه را در بر گرفت.
گویا خورشید روی بام خانه ما آمده بود. نور همه خانه را فرا گرفته بود. گویا خانه ما می درخشید.
بعد ادامه داد: فکر می کنم این بچه ای که در رحم داری انسان مهمی خواهد شد. یک بنده_خیلی_خوب برای خدا.
راوی: شهر بانو شیرودی؛ مادر شهید
کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم (اول ناشر) ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۱ و ۱۲
۱۰ خرداد ۱۳۹۷