eitaa logo
برش‌ ها
411 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
452 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روی خط شهادت
الشهيد فتحي الشقاقي في رثاء السيد عبَّاس الموسوي.mp3
1.17M
نغر گفتار در رثای که هیچگاه کهنه نمی شود. هذه الأمة على موعد مع الدم، دم يلون الارض دم يلون الافق دم یلون التاريخ دم يلون الدم و نهر الدم لا یتوقف دفاعاً عن العقیدة دفاعا عن الارض و الافق و التاریخ دفاعا عن الحق و العدل و الحریة و الکرامة و انتم یا اهل بیت رسول الله من حمزة الی ابی عبد الله الحسین و الی السید عباس الموسوی تضیئون بدمکم الطاهر هذا الوادی و هذا الحور کلما اشتد الکر و کلما ازدهمت الدنیا. @khateshahadat
صبح ها در مسجد مهدیه مراسم داشتم و شهید مدنی خودشان سخنرانی می کردند. مراسم به حدی با استقبال مردم مواجه شده بود که از شهرهای دیگر هم برای شرکت در مراسم می آمدند. ایشان در منبر مستقیم و غیر مستقیم از (ره) یاد می کردند و به من هم گفته بودند که در پایان دعا امام را دعا کنم: «اللهم ایّد حماة الدین لاسیما سیدنا و مولانا آیت الله العظمی الخمینی» و همه مردم یک صدا الهی آمین می گفتند. چند نفر از سرشناسان، از این دعا خیلی می ترسیدند که ساواک برخورد کند و جلسه را به تعطیلی بکشاند. بارها به من تذکر دادند. وقتی حریف من نشدند، میکروفون را در اختیار من نمی گذاشتند تا دعا کنم. یک بار شهید مدنی گفت: یا باید آن دعا را بخوانی و گرنه من دیگر به این مراسم نمی آیم. دوباره ذکر دعا برای امام (ره) از سر گرفته شد. راوی: علی اصغر فریدی ؛ خاطراتی از شهید سید اسد الله مدنی، نویسنده: علی اکبری مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: اول – ۱۳۹۳؛ صفحه ۳۶-۳۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
به ابراهیم گفتیم: نمی خواهی کنی؟ گفت چرا؟ هر کس بخواهد با من ازدواج کند یک شرط دارد و آن این است که بتواند پشت یک ماشین با من زندگی کند. من جلو می نشینم و او همان پشت همراه من زندگی کند. ما خیلی تعجب کردیم. گفتیم شاید خانه ندارد به همین خاطر چنین شرطی را می گذارد. برایش خانه ساختیم. گفتیم. این هم خانه. زنت اینجا بماند تو هر کجایی می خواهی برو و هر وقت دلت خواست برگرد. زیر بار نمی رفت. می گفت: زنی را می خواهم که شریک و همدمم باشد و هر کجا رفتم دنبالم بیاید. پس از مدتی خبر داد که فرد مورد نظرش را یافته. گفتم: قبول کرد با تو پشت ماشین زندگ یکند. خندید و گفت: تا هر کجای دنیا هم بروم با من می آید. راوی: پدر شهید. ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه۲۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در #عملیات_والفجر_دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه ها گفتم: دیدید امام زمان (عج) ما راتنها نگذاشت. #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_زمان عج راوی: شهید تورجی زاده #کتاب_یا_زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۳ و ۷۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
آخرین شب جمعه حیات مرتضی بود. داشت خواب می دید. پاهایش را به شدت بر زمین می زد. وقتی بیدار شد، گفتم: چه شده؟ گفت: خواب دیدم که من و امام_خمینی (ره) مشغول زیارت خانه خدا بودیم. ناگهان متوجه شدم رسول_خدا (ص) به سرعت به من نزدیک می شوند. برای اینکه به امام بی احترامی نکرده باشم، دست پاچه شدم و خودم را عقب کشیدم و با اشاره به امام گفتم: یا رسول الله (ص)! آقا از اولاد شمایند. حضرت ضمن تأیید با امام رو بوسی کرده، دوباره سمت من متوجه شدند. لب هایشان را روی لب هایم گذاشتند و دیگر برنداشتند. من از شدت شعف از خواب بیدار شدم. هنوز هم داغی لب های شان را روی لبانم احساس می کنم. گفتم: انشاء الله رسول خدا (ص) سخنرانی های شما را تأیید کرده است. کمی سکوت کرده گفتند: «من مطئنم که به زودی اتفاق مهمی برایم خواهد افتاد». آن خواب شیرین، پیک شهادتش بود. راوی: همسر شهید کتاب_مرتضی_مطهری ؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه ۶۶. کتاب_پاره_ای_از_خورشید ،صفحه ۱۰۵ و ۴۴۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
ایام رحلت رسول خدا (ص) و حضرت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) را حضور همه محبان و شیعیان حضرتشان تسلیت عرض می کنم.
غلام علی انس خاصی با امام رضا داشت. در عالم رؤیا دیده بود که در صحن نو، برای امام رضا (ع) زیارت می خواند. وقتی بود کمتر داخل حرم می رفت. اکثر اوقات همان صحن نو می نشست. از ساعت ۱۲ شب تا اذان صبح با خودش خلوت می کرد و دو ساعت مانده به صبح را برای مردم زیارت جامعه می خواند. کم کم دورش شلوغ شد. داخل همین صحن بود که توسل کرد که چهارده قدم به سوی ضریح بردارد و در هر قدم شعری برای حضرت بگوید. قدم بر می داشت و گریه می کرد. حاصلش شد شعر معروف قربون کبوترای حرمت امام رضا /قربون این همه لطف و کرمت امام رضا آخرش هم را از امام رضا (ع) گرفت: توی دیدمش. گفت: انشاء الله اذن شهادت را از امام رضا (ع) گرفتم. گفتم: حالا حالا باهات کار داریم. دعای عرفه امسال را باید بخوانی. دو روز مانده بود به عرفه آمد برای خداحافظی و گفت: منافق ها دارند کارهایی می کنند. احتمالا عملیاته. من هم باید بروم. گفتم: پس برنامه عرفه و محرم چه می شود؟ گفت: نمی خواهم از جهاد جا بمانم. احتمالا تا محرم مرغ از قفس پریده. (ع) ،جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی، به قلم سید احمد معصومی نژاد،ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم-۱۴۲۲؛ خاطره شماره ۸۶ و ۷۱-۷۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لِلْجَنَّةِ بَابٌ يُقَالُ لَهُ بَابُ الْمُجَاهِدِينَ يَمْضُونَ إِلَيْهِ فَإِذَا هُوَ مَفْتُوحٌ وَ هُمْ مُتَقَلِّدُونَ سُيُوفَهُمْ وَ الْجَمْعُ فِي الْمَوْقِفِ وَ الْمَلَائِكَةُ تُرَحِّبُ بِهِمْ قَالَ فَمَنْ تَرَكَ الْجِهَادَ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ذُلًّا وَ فَقْراً فِي مَعِيشَتِهِ وَ مَحْقاً فِي دِينِهِ إِنَّ اللَّهَ أَغْنَى‏ أُمَّتِي بِسَنَابِكِ خَيْلِهَا وَ مَرَاكِزِ رِمَاحِهَا. (وسائل الشيعة ؛ ج‏15 ؛ ص10). امام صادق (ع) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود: بهشت، درى دارد كه نام آن « » مى‏باشد؛ مجاهدان با شمشیرهای همایل به طرف در حركت كرده، آن در برای شان باز می شود. در حالی که مردم در معطلند، فرشتگان خدا درودگويان به استقبالشان مى‏شتابند؛ پس هر كس را ترك كند خداوند جامه خوارى و ذلّت را بر اندام او بپوشاند، و او را در طول زندگى نيازمند و تهي دست مى‏گرداند، و دين او را از ميان بردارد. چرا كه خداوند تبارك و تعالى امّت مرا به خاطر سم اسبان مجاهدان و جايگاه نيزه‏هاى آنان، عزيز و سرافراز مى‏دارد. @boreshha
سه روز بعد از تظاهرات ، از کلانتری آمدند دنبال پدرم. می گفتند: نیم ساعته می رویم و می آییم. وقتی وارد شهربانی می شوند به این بهانه که تیمسار فردی عصبانی است، پاها و دست های طیب را با زنجیر می بندند. وقتی وارد شدیم، “حسین آقا مهدی” هم آنجا بود. نصیری بعد از نیم ساعت بی محلی شروع کرد به دادن های ناموسی به “حسین آقا مهدی”. دیدم اگر همین طور ساکت بنشینم به من هم فحش خواهد داد. اعتراض کردم که حق نداری فحش بدهی. نصیری عصبانی شد و گفت: «به تو هم فحش می دهم». عصبانی شدم و با دست و پای بسته پریدم روی میز و شروع کردم به زدن نصیری که مأمورها آمدند داخل و ما را جدا کردند. پدرم از طریق سرهنگ احمدی پیغام فرستاد که برایم پول بفرستید. با این کاری که کردم حتما مرا به بندر عباس تبعید خواهند کرد. چند ماه بعد توانستیم وقت ملاقات بگیریم. ار آن طیب ۱۴۰ کیلویی خبری نبود. زیر بار شکنجه ها شکسته شده بود و وزنش بیش از هشتاد کیلو نمی شد. راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۶-۲۸. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی با حاج حسن در هیئت مدیره تیم #صبا_باتری بودیم، رشته های ورزشی آن را از ده رشته به بیست رشته ارتقا دادیم. حسن بیش از کارهای فوتبالی روی #کار_فرهنگی تأکید داشت. می گفت: «کار فرهنگی باید تا بدان جا پیش رود که روی سکوهای #استادیوم صد هزار نفری آزادی، صد هزار نفر نماز بخوانند». برای همین منظور رفتیم دیدار #علی_پروین . پروین آن زمان خانه نشین بود. کاپ های توی ویترین را نشان داد و گفت: «این ها را زمانی که در پرسپولیس بودم گرفتم». شهید طهرانی گفت: «حاج علی آقا! برای آخرت تان چه به دست آوردید؟ آیا کارهای فرهنگی شما هم اندازه کاپ های تان هست؟ شما الگوی جوان ها هستید. اگر در نماز جمعه و جماعت شرکت کنید، جوان ها هم اهل جمعه و جماعت و کار خیر می شوند. بیایید کار فرهنگی و معنوی کنید. این ها دست شما را خواهد گرفت و گره گشای مشکلات خواهد بود». علی پروین چشم هایش از اشک قرمز شده بود. گفت: «حاج حسن آقا! من رفیقی مثل شما نداشتم که چنین حرفهایی به من بزند و روشنم کند. همه آمدند به به و چه چه کردند و رفتند. اما شما چشم و دلم را روشن کردید و باعث افتخارم است که در خدمت شما باشم». #شهید_حسن_طهرانی_مقدم #سیره_ورزشی_شهدا #کار_فرهنگی_در_سیره_شهدا #فوتبال_فرهنگی راوی: ناصر شهسواری #کتاب_با_دست_های_خالی ؛ خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم؛ نویسنده مهدی بختیاری؛ نشر یا زهرا (س)، چاپ سوم- پاییز ۱۳۹۵؛ صفحه ۸۵-۸۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
امروز هفتمین روز شهادت شهید وسام جاسم العلیاوی است. این روزها خیلی به او فکر می کنم. -از اولین مبارزان با نظامیان آمریکایی در سال 2003 -مهندس شرکت نفت که از سال 2014 حقوق و مزایای شرکت نفت را رها کرد و به فتوای مرجعیت به صف مبارزان با داعش پیوست. -رئیس دفتر حرکة عصائب اهل الحق در استان میسان؛ دفتری 700 شهید در مبارزه با داعش تقدیم اسلام کرده است. -از فرماندهان میدانی حشد الشعبی که نقش مهمی در آزاد سازی شهرهای الکرمة و آمرلی و الحضر داشته -فرمانده محور غربی در عملیات آزاد سازی استان نینوا -فرمانده یک یاز محورهای حساس در آزاد سازی شهر بیجی -چهار سال مبارزه بی امان با داعش تصویر او در حالی که یک کودک را در شهر موصل بغل گرفته و میدود تا از دست داعش نجاتش دهد دست به دست چرخید. همه و همه تصویری بسیار محبوب و نیازمند تقدیر را نشان می دهد. اما همین فرمانده به دست مردم خودش در شهر العماره زخمی شده و از آمبولانس پیاده شده و همراه برادرش به شهادت می رسد. مردم عراق را چه شده است. اگر توبه و تدارک نبینند باید منتظر سیلی از جانب خدا باشند. یادتان هست.شیخ فضل الله نوری را. مجتهد مردم تهران بود. اما در سال 1288مقابل چشم همین مردم به دار کشیده شد. اما کسی ککش نگزید.14 سال بعد رضا خانی به حکومت رسید که هر چه از دستش بر آمد علیه دین و روحانیت و عفت و عزت ایرانیان کوتاهی نکرد. اگر ملامتم نکنید می گویم: خباثت های پنجاه ساله پهلوی ها، همان سیلی شهادت مظلومانه شهید شیخ فضل الله نوری و سکوت مردم بود. این سیلی غیبی هم از مردم عراق دور نیست. و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون.
آخرین نوشته به آتش کشیدن دفتری (دفتر حرکة عصائب در استان میسان) که 700 شهید در مبارزه با داعش داده است، جشنی برای داعش است . یادتان هست فقره زیارت اربعین را: و قد بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة و حیرة الضلالة. گفتم که الف، گفت دگر هیچ مگو در خانه اگر کس است یک حرف بس است @boreshha
رهبر انقلاب در بخشی از خطبه‌های نماز جمعه، در تاریخ ۱۳۶۳/۳/۱۸: «خیلی خوب است که یاد کنم از چهره‌ی دو نفر از شهدای عزیزی که حالا کمتر از ایشان یاد می‌شود: مرحوم طیّب و مرحوم رضائی که این دو نفر عزیزانی بودند که مبارزه کردند. در این مبارزات نقش داشتند بعد هم شدیدترین انتقام را از اینها دستگاه گرفت و آنها را به شهادت رساند.» همچنین رهبر انقلاب در دیدار با دو پسر مرحوم حاج اسماعیل رضایی در تاریخ ۱۳۷۵/۱۰/۱۰ چنین فرمودند: «یکی از بالاترین و با فضیلت‌ترین شهادت‌ها، شهادتی است که پدر شما و مرحوم طیب به آن شهید شدند. در دوران غربت، وحشت و اختناق؛ آن هم تنها. یک وقت انسان با هزار نفر به میدان جنگ می‌رود؛ یک وقت انسان، تنها در مقابل دشمن قرار می‌گیرد؛ این یک‌طور دیگر است. دوره‌ی اختناق واقعاً خیلی سخت بود؛ بخصوص نسبت به اینها که وضع عجیبی داشتند. خداوند ان‌شاءاللَّه درجاتشان را عالی کند. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از بی قرارم
#شهید_امروز #شهید_طیب_حاج_رضایی برش هایی از خاطرات این شهید عزیز را در لینک ذیل مشاهده بفرمایید. http://ytre.ir/uhi
#ماه_رمضان سال ۵۸ بود. از طرف #جهاد_سازندگی با یک گروه ۲۵ نفره رفته بودیم روستای وسف برای کمک به کشاورز ها در چیدن میوه باغ ها و دروی گندم. مهدی را اولین بار آنجا دیدم. از سر زمین که می آمدیم، بعد از افطار بچه ها دور هم می نشستند و بگو و بخند داشتند. بازی هایی مثل گل یا پوچ هم انجام می دادند؛ اما مهدی برنامه های خودش را داشت؛ یا استراحت یا #مطالعه . بعضی وقت ها هم #قرآن تلاوت می کرد. ما بچه قمی ها بچه تهران خطابش می کردیم. #شهید_مهدی_زین_الدین #سیره_اخلاقی_شهدا #روحیه_کار_جهادی_در_سیره_شهدا راوی: دکتر امیر خبری #کتاب_شهید_مهدی_زین_الدین ، نویسنده: مهدی قربانی، ناشر: انتشارت حماسه یاران، تاریخ نشر: اول- ۱۳۹۳ ؛ صفحه ۱۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ وَهْبٍ‏ قَالَ: قِيلَ لِلنَّبِيِّ ص: مَا بَالُ الشَّهِيدِ لَا يُفْتَنُ فِي قَبْرِهِ قَالَ كَفَى بِالْبَارِقَةِ فَوْقَ رَأْسِهِ فِتْنَةً.( وسائل الشيعة ؛ ج‏15 ؛ ص11) از رسول خدا (ص) درباره اینکه چرا در قبر مورد آزمایش و سؤال قرار نمی گیرد، سؤال شد. حضرت فرمودند: شمیر بالای سر شهید در زمان قبل از شهادت، از امتحان و سؤال قبرش کفایت می کند. @boreshha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام حسن عسکری (علیه‌السلام) برش هایی از سیره حضرتش را در لینک زیر مشاهده بفرمائید. http://ytre.ir/uXs @boreshha
مجید استعداد خاصی در فراگیری زیان داشت. وقتی سقز مدرسه می رفت همانجا زبان_کردی را از دانش آموزان یاد گرفته بود و یک نوار کردی آورده بود و برای ما ترجمه می کرد. همین زبان کردی هم در شناسایی ها چقدر به درد مان خورد: در یکی از شناسایی ها با این که لباس کردی تنمان بود، کردها به ما مشکوک شدند. طرف ما که آمدند؛ مجید ماند با آنها صحبت کند. ما هم به راه خود ادامه دادیم. از دور می دیدیم که هر چه سؤال می پرسیدند با تسلط به زبان کردی و با اعتماد به نفس پاسخ شان را می داد. گویی یکی از خودشان است. بالاخره دست از سر ما برداشتند. با وجود خستگی روزانه، ضبط صوت می گذاشت کنار و مکالمه_انگلیسی را یاد می گرفت. توصیه اش یادگیری زبان_عربی بود: امیدوارم دوستان و رفقا؛ هم د ردرجه اول به عنوان یک فریضه مذهبی و در درجه دوم به عنوان یک وظیفه ملی و برای ابقای فرهنگ اسلامی فارسی، کوشش کنند که زبان عربی را به خوبی یاد بگیرند که بتوانند از متون عربی استفاده کنند. قرآن بخوانند؛ نهج البلاغه بخوانند؛ دعای ابوحمزه بخوانند و لذت ببرند. نماز بخوانند در نماز لذت ببرند و حضور_قلب پیدا کنند. قنوت های خودشان را بفهمند چه می گویند.و امیدوارم همه شما موفق باشید. والسلام راوی: خواهر شهید و محمد خوش نویس کتاب_شهید_مجید_زین_الدین ؛ نویسنده: لیلا موسوی؛ ناشر: حماسه یاران؛ نوبت چاپ: اول-۱۳۹۳ ؛ صفحات ۱۷،۲۲،۳۷و ۵۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
می دانستم ابراهیم عاشق #حضرت_زهرا (س) و مجالس منتسب به ایشان است. یک شب به اصرار بردمش جلسه معروف به #عید_الزهرا (س) شب #نهم_ربیع . فکر می کردم ابراهیم از حضور در این جمع خوشحال باشد. مداح جلسه به خیال خودش برای شادی دل حضرت زهرا (س)، حرف های زشتی به زبان می آورد. اواسط جلسه بود که ابراهیم دیگر طاقتش طاق شد. به من اشاره ای کرد و باهم بیرون رفتیم. خیلی به هم ریخته بود. خطاب به من با عصبانیت دستش را تکان می داد و گفت: «توی این مجالس #خدا پیدا نمی شود. همیشه جایی برو که حرف خدا و اهل بیت (ع) باشد». این جمله را چند بار تکرار کرد. بعدها که نظر علما را درباره این مجالس و #ضرورت_حفظ_وحدت دیدم، به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم. #شهید_ابراهیم_هادی #سیره_فرهنگی_شهدا #مبارزه_با_انحرافات_هیئات_مذهبی #مراسم_عید_الزهرا (س) #خاطرات_مناسبتی (شب نهم ربیع) #کتاب_سلام_بر_ابراهیم ؛ زندگی نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی؛ نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و نشر شهید ابراهیم هادی؛ نوبت چاپ: یکصد و سی و ششم (هشتادم ناشر) -۱۳۹۶؛ جلد اول، صفحه 162. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج حسن همیشه نوجوانان و #جوان ها را با خودش جمع می کرد می برد #کوهنوردی . بودند در بین بچه ها کسانی که حرمت ایشان را آن طور که لازم بود ادا نمی کردند. حتی یکی از بچه ها بود که ایشان را با اسم کوچک صدا می کرد. این فضا خیلی اذیتم می کرد. یک بار بهش گفتم: حاج حسن! اگه اجازه دهی می خواهم به این شخصی که شما را با اسم کوچک صدا می کند، تذکری دهم. ایشان ممانعت کرد و گفت: این بچه ها الان با فضای اینترنتی و #مجازی سر و کار دارند. کوچه و خیابان هم که پر از گناه است. همین که ما بتوانیم یک ساعت این ها را از آن محیط گناه دور کنیم، این یعنی چکیده و حاصل تمام کار کوهنوردی ما. #شهید_حسن_طهرانی_مقدم #سیره_فرهنگی_شهدا #راهکار_مبارزه_با_تهاجم_فرهنگی #کتاب_با_دست_های_خالی ؛ خاطراتی از شهید حسن طهرانی مقدم؛ نویسنده مهدی بختیاری؛ نشر یا زهرا (س)، چاپ سوم- پاییز ۱۳۹۵؛ صفحه ۹۷. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/