eitaa logo
فلسفه نظری
1.9هزار دنبال‌کننده
421 عکس
67 ویدیو
52 فایل
🔮شناخت عقلانی پیرامون حقیقت‌ موجودات‌ را فلسفه‌نظری گویند. ✔والحّقُ لایعرفُ الّا بِالبُرهان لابِالرِجال @eshragh1300
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مسأله عليت‌‌‌‌‌ در نزد حکما و عرفا ⬅️از نظر حکما صدور و مصدر و صادر و ... مطرح است؛ يعنی فلاسفه معتقد به نظامی از موجوداتند که به ترتيب از ذات حق صادر شده‌‌‌‌‌اند: صادر اول، دوم، سوم ...،عرفا نه به صدور و معلوليت اعتقاد دارند و نه به تکثّر صادرها. 💠عارف دشمن کثرت است و مخالف قول به وجود ثانی براي حق هر چند اين ثانی معلول باشد، معلولی صادر از حق. عارف هرگونه موجودی را در جنب حق، شريک الباری و اعتقاد به آن را شرک می‌‌‌‌‌داند، بنابر اين با هرگونه علّيتی مخالف است. 💠عارف معتقد به تجلّی است. مفهوم «خلق» که در قرآن آمده، از نظر حکيم «علّيت» ذات حق است و از نظر عارف «تجلّی» ذات حق است. 💠آيا اين نزاع، لفظی است؟ يعنی «خلق» قرآن را عارف «تجلّی» و حکيم «علّيت» نام نهاده است؟ نه. 💠در تجلی و ظهور، نوعی وحدت ميان ظاهر و مظهر حکم فرماست؛ مظهر همان ظاهر است؛ حقيقت جلوه، خود متجلّی است؛ جلوه شئ، ثانی شئ نيست؛ جلوه يک حقيقت، مرتبه‌‌‌‌‌ای از مراتب همان حقيقت است نه اينکه موجودی باشد در جنب آن حقيقت. 💠از کارهای بزرگ ملاصدرا اين بود که مفهوم «علّيت» و «تجلّی» را به هم نزديک کرد و ثابت کرد که معلول واقعی «ليس الّا شأنا من شؤون العلّة و ظهورا من ظهورات العلّة و وجها من وجوه العلّة». در واقع او علّيت را به تجلّی برگرداند. 💠قبلًا می‌‌‌‌‌پنداشتند که پيوندی علت و معلول را به هم می‌‌‌‌‌پيوندد؛ ذات معلول ذاتي است جداگانه و مرتبط با علت است و اين پيوند زائد بر ذات معلول است؛ مثلًا اگر الف علت و ب معلول باشد ب منتسب است به الف؛ ب حقيقتی است دارای انتساب به الف. 💠ملاصدرا ثابت کرد که معلول واقعی با تمام حقيقتش عين انتساب به علت است. حقيقت معلول عين اضافه به علت است؛ چنان نيست که علت اشراق کند معلول را و معلول چيزی باشد که اشراق بدان تعلّق گرفته باشد؛ ايجاد عين موجد است و اضافه عين مضاف؛ در اينجا «اشراق» عين «اشراق شده» است؛ معلول، ذاتی نيست که‌‌‌‌‌ اشراق بدان تعلق گرفته باشد. صدرا با برهان اثبات می‌‌‌‌کند که حقيقت علّيت به تجلّی برمی‌‌‌‌‌گردد. ⬅️عرفا با عليتب که فلاسفه قبل می‌‌‌‌‌گفتند، مخالفند. بنا بر آنچه فلاسفه قبل می‌‌‌‌‌گفتند ذات حق علت اشياء است؛ ذات حق که علت است خود چيزی است و عليت او يعنی خلق و ايجاد او چيز ديگر است و وجود مخلوق چيز سوم. اما با ديد ملاصدرا خلق و مخلوق يکی می‌‌‌‌‌شود و خلق و مخلوق از شئون علت است، جدا و ثانی علت نيست؛ به اين معنی که تفاوت عليت با معلول، يعنی تفاوت ايجاد با وجود، ذهنی محض است؛کثرت ايجاد و وجود صرفاً ساخته ذهن می‌‌‌‌‌باشد اما کثرت علت و معلول کثرتی است واقعی و در عين حال از نوعی وحدت خالی نيست، به اين معنی که معلول ثانی علت نيست بلکه شأن اوست و به منزله اسم و صفت اوست و مانند هر موصوف و صفت و مسمّی و اسم، مرتبه‌‌‌‌‌اي از مراتب اوست. اگر ما به حقيقت اشياء (وجود آنها) برسيم نمی‌توانيم آنها را از مضاف‌‌‌‌‌اليه‌‌‌‌‌شان (خدا) جدا کنيم؛ ولي چون ما ماهيات موجودات را درک می‌‌‌‌‌کنيم، کثرت را می‌‌‌‌‌نگريم نه وحدت را. 💠در فلسفه ملاصدرا بين عقيده فلاسفه و عرفا آشتی داده شد، او دريافت که عليت جز تجلّی نيست و تجلّی جز عليت نتواند بود. . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
✅حکایت ماهیت_۱ بنابرنظریه مفهوم به حمل هوهو حقیقتا وبالذات برهمه واقعیات قابل صدق است. یعنی میتوانیم به درخت وشجروقمربگوییم: این وجود. قبل ازبیان وطرح نظام‌مند اصالت وجود، تمام حکمای مسلمان،به اینکه میتوان به هویات متشخص خارجی، واژه موجود رااطلاق کرد اشتراک‌نظر داشتند.اما دراینکه آیا میتوان به موجودات گفت وجود، بینشان اختلاف نظر بود.عموما حمل وجود برهویات خارجی رابه حمل ذوهو میدانستند.یعنی این موجود خارجی، خودش وجود نیست،بلکه ماهیتی است که وجود براو حمل شده. امابعداز مجاهدتهای علمی آخوند (ره) که به تنقیح دقیق وایضاح موستوفای اصالت وجود منجرشد،عموم حکمابراین نظرکه موجودات خارجی، به حمل هوهو وجود هستند اجماع کردند. زیرا حقیقت خارجی راوجود دربرگرفته، واساسا چیزی جز درعالم تحقق ندارد. لذاموجودات هرکدام وجودی متعین وقیدخورده میباشند، نه آنکه ماهیاتی مستقله،که وجود بالزیاده برآنها حمل میشود. براین اساس آنچه ازحق‌تعالی به عنوان مخلوق صادرشده، وجودمحدوداست.وجودی که دارای شدت وضعف میباشدوهرمرتبه نزد ذهن انسان به صورت قالبی مستقل به نام ظاهرمیشود. لذا بعداز آنکه کنگره ذهن و رواقِ علم حصولی رابامنجنیق ویران کنیم، بالوضوح میبینیم که ازشمس حقیقت، تنها نور وجود صادرشده.وکثرات عالم شدت وضعف آن صدور واحده میباشند. لذاچیزی جزوجود درعالم نیست که به آن وجود نگوییم. اما دربین شارحین وقائلین به بحثی مطرح شد که محور بسیاری از مناقشات فلسفی،درحوزه است. وآن اینکه ازچه چیز حکایت میکند؟؟به عبارتی چنانچه بپذیریم که وجود، همه چیز رادربرگرفته،در مواجه با هویت خاص خارجی مثلا یک درخت،آیا میتوان به آن عنوان ماهوی درخت اطلاق شود؟؟ زیراهویت خارجی ازسنخ وجودمیباشد،بااین حساب اگربه آن وجود، عنوان ماهوی درخت اطلاق کنیم،صحیح میباشد؟؟ آیا ماهیت از چیزی حکایت میکند؟؟ دراین بین سه پاسخ وجود دارد: ۱_ماهیت حاکی از حدومرز وجوداست. ماهیت،ازهیچ چیز حکایت نمیکند وبرهیچ امری صدق نمیکند. لازمه این سخن این است که بپذیریم ماهیت حاکی از حدونفاد وجود است. چون ماهیت دراین قرائت خودهویت خارجی نیست برهویت خارجی هم صدق نمیکندوحاکی ازآن نیست.بلکه بر تمام شدن حدموجود دلالت میکند. مرحوم از قائلین به این نظریه میگوید: ماهیت از هویت خارجی حکایت نمیکند بلکه هویت خارجی چون حدومرز دارد ودریک جا تمام میشود، ماهیت از نفادوتمام شدن هویت خارجی،حکایت میکند.لذا نمیشود به یک هویت خاص خارجی اشاره کنیم وبگوییم این‌انسان است.ماهیت برمتن هویت خارجی صدق نمیکند مگر مجازا وبالعرض.یعنی مامیپنداریم که صدق میکند.بنابراین مرحوم ازماهیت شان وجودخارجی راخلع میکند، وهم شانیت حکایتگری وذهنی ماهیت را ازآن نفی میکند. بنابرهمین ماهیات یک جنبه سلبی پیدامیکنند یعنی ظاهرمفهومش ایجابی است ولی باطنش سلب است. حدونَفاد یعنی آنجایی که دیگر این موجود نیست یعنی وجودرا دراین مرتبه بااین ویژگیها می‌یابیم ولی درمرتبه دیگر وجایی دیگر آنرا نمی‌یابیم.ازآنجایی که وجود رانمی‌یابیم ماهیت آغاز میشود،لذا چون ازاینجا به بعد وجود نیست ماهیت آغازمیشود وآنرا می‌یابیم .پس ماهیت بر خود درخت مجازا وبالعرض وبر حدِدرخت حقیقتا وبالذات حمل میشود. وچون درخت وحدش بایکدیگر معیت دارند، مجازا ماهیت برخود درخت هم صدق میکند.لذا ماهیت را از حد وجود انتزاع میکنیم .ماهیت معدم است.مثل کوری که از نبود بینایی انتزاع میشود.حد یعنی این موجود تمام شد وازاین تمام شدن من ماهیت آنرا انتزاع میکنم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅حکایت ماهیت_۳ چنانچه گفته آمد، درصورت پذیرش این سوال مطرح میشود که حمل برافرادوهویات خارجی به چه نحواست؟؟اگر وعاءحقیقت را وبه چیزی غیرازخودش مجال ظهوروتحقق نداده، پس عناوین ماهوی دلالت برچه چیز دارند؟؟ به اعتقاد ماهیت حکایت ازوجودنمیکندبلکه حاکی‌ازفقدان وجود است. وبه نظر ماهیت از خودماهیت حکایت میکند،زیراماهیت درخارج تحقق دارد.گرچه سعی ایشان درتنقیح محل نزاع، احتراز ازمحذور است،اما کلام ایشان توام باابهام وجرح است. اما دربین حکیمان متاخر پاسخ دیگری وجود دارد. به اعتقاد و ماهیت حاکی از وجود میباشد. به عبارتی ماهیت شانیت حکایی دارد امانه از فقدان وجود ویا ماهیت خارجی بلکه از وجود حکایت میکند.گرچه ماهیت هیچگاه حقیقت وجود خارجی را در ذهن حاضر نمیکندزیراحقیقت‌وجودتوام باخارجیت وآثارمعین است،اما نمود وپدیدار وجود خارجی است وروایتی توصیفی از آن برای ذهن ارائه میکند. درتوصیف چیستی وحکایتگری ماهیت، به سبک حکمای متاخر عمل کرده.وباتوضیح وتفصیل مستوفی شان ماهیت را تبیین کرده. توضیح آنکه موجودیت دومعنا دارد.اول: موجودیت یعنی صدق مفهوم برهویت خارجی.دوم: خودهویت خارجی. مثلا مفهوم علت،امری نیست که درخارج فردمشخص داشته باشد،بلکه مفهومی است که برموجودات خارجی صادق است.یعنی علت درمعنای اول موجودنیست ودرمعنای دوم موجود است. اما مفهوم درخت، نه تنها برموجود خارجی صدق میکند، بلکه میتوانیم به فردخارجی اشاره کنیم وبگوییم درخت است.لذا درخت درهردومعنا موجود است. براین اساس ماهیت درمعنای اول موجوداست، مفهوم وصورتی است که برحقایق خارجی صدق میکند امادرمعنای دوم موجود نیست،یعنی وعاءخارج راوجود فراگرفته نه ماهیت. لذا نمیتوانیم بگوییم هویت خارجی انسان است ولی میتوانیم بگوییم عنوان ماهوی انسان براین هویت و وجودمتعین خارجی صدق میکند.به عبارتی‌آنچه درخارج است وجودات متعین ومحدود میباشند.پس از حاصل شدن صورت آن وجودات محدود، ذهن آنهارا به صورت قالب مستقلی به نام ماهیت اخذ میکند.بنابراین ماهیت حکایت از وجودمحدود میکند. ماهیت را نقشِ وجود در ذهن میداند. و ماهیت را ظهور وجود برای ذهن میداند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ فلسفه اسلامی_۲ 1_تفکر فلسفی یونان اندیش است.دغدغه فیلسوفان یونان، تفسیر وتبیین بُعد ماهوی موجودات میباشد. چنانچه وحالات آن یعنی رامصداق میدانست. و درصدد تبیین بود، عالمی که حقیقت راتشکیل میدهد.حکمای پیش از درتوضیح عالم که همان حقیقت موجودات است، امور ماهوی نظیر آب وآتش واعدادو...رابه عنوان ذکر میکردند. نخستین بار حقیقت خارجی رابه دوبُعد و تقسیم کردند. بدین معنا که حقیقت بسان دریایی است که سطح ظاهری آن همان بُعدماهوی موجودات و مساله به مثابه عمق این دریا میباشد. پس به زعم مسلمین،آنچه در یونان گفته شده تنها بیان بخش مختصری ازحقیقت است. درمقاله هفتم کتاب الهیات‌شفا به بیان احکام وجودمی‌پردازد.بنابراین فضای فکری متفاوت ازفلسفه یونان است.یکی به بیان احکام ماهیت میپردازد وحاصلش مباحثی چون و وماده وصورت است.ودیگری از احکام وجود ومسائلی چون تشکیک،وحدت وکثرت،نور و ظلمت،وحدت‌حقه،تجلیات وجود سخن میگوید.به همین دلیل به عنوان نماینده کامل فلسفه یونانی درعالم اسلام،فلسفه مشائی وابداعات بوعلی رابه شدت نقد میکند،زیرابه زعم او بوعلی ازمسیر ارسطو فاصله گرفته.بنابراین فلسفه اسلامی صرفاحاشیه‌ای برفلسفه یونان نیست وازحیث موضوعات واغراض وروش بافلسفه یونان تفاوت مبنایی دارد.گرچه جریان مشائی دربیان احکام ماهوی تابع اصول ارسطویی بودند والبته در الهیات مسیری متفاوت راطی کرده اما دربیان احکام ماهیات به میراث ارسطو وافلاطون اکتفا نکرده وباطرح احیای وپذیرفتن منبع کشف وشهود درفهم حقیقت مسیری جدید درفلسفه ایجادکردند.همچنین در باطرح تفسیری کاملا متفاوت ازاحکام ماهوی نسبت به آنچه در یونان مطرح بود ارائه شد. 2_قید اسلامی درعنوان فلسفه اسلامی افاده کننده تقدسی که مانع از نقدوانتقاد شودنمیباشد.قیداسلامی اشاره به مقام جمع آوری ومنبع ایده‌پردازی فیلسوف دارد.بدین معناکه فیلسوف در اندیشه خود ازفرهنگ اسلامی تاثیر پذیرفته وایده‌های راجهت تفکر اخذ کرده.حال درمقام داوری بایدببینیم اوتوانسته ایده خودرابه نحویک فراروایت کلان به نحو روشمندواستدلالی بیان کند یاخیر؟براین اساس مباحث انتقادی بسیاری دراین مقام شکل گرفته.لذا بامراجعه به متون اصلی فلسفه اسلامی در می‌یابید که اخذ برخی ایده‌ها از اسلام مانع ازشکل‌گیری فضای نقدوبررس بین حکمای مسلمان نشده است. ➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ انسان متعالیه درفضای طبیعت کلِ واحد جانداری است که نفسی مجرد وروحی ملکوتی بر آن حاکم است.گرچه ارسطو نفس افلاک را انطباعی وطبعی میدانست اما شیخ الرئیس نفسِ مدبرِ افلاک که وحدت بخش کثرات جسمانی عنصری است را ناطقه وروحانی قلمداد میکرد. این بدان معناست که زیست انسان در ضمن یک واحد جاندار به نام طبیعت که بهره‌مند از عقل است جریان دارد.به عبارتی جان داری عالم صغیر(انسان) در متن جانداری عالم کبیر(افلاک_طبیعت) ومتاثر از نفس ناطقه حاکم برطبیعت(نفس کل)میباشد. طبیعت به عنوان سومین طورِ ظهور وجود امکانی که شرح کامل تفصیلی فیض مقدس میباشد، ظاهر وباطنی دارد. ظاهر طبیعت هیئتِ جسمانی است که متشکل از عناصراربعه میباشد. و باطن آن موجودی مجرداست که فیض وجود و ماهیت را به موجودات افاضه میکند. عقل فعال واسطه افاظه حیات به نفوس ارضی(معدنیات،نبات،حیوان،انسان)میباشد، واو همان باطن قدسی ونشئه ملکوتی طبیعت میباشد. در نگاه انسان موجودی است بالقوه که تحققش در گروِ ارتباط با باطن طبیعت وعقل فعال میباشد. طلوع عقل سبب ظهور انسان میشود. و مشرق عقل با اتصالِ به شمسِ عقل فعال امکان پذیراست. به عبارتی ظهور انسان درصورت اتصال باطنی او با باطنِ طبیعت وعالم امکان پذیر است. مادام که بشر عقل فعال را مشاهده نکند در ساحت حیوانی بسرمیبرد. سفربه عالم عقول مفارق، لازمه تحقق عقلانیت است. در نگاه صدرا اتصال انسان با عقل فعال طی سه مرحله،ترتیب معدات، اشراق وفناء میسور است. تنظیم مقدمات قیاس واستدلال وحرکت فکر همگی معد وزمینه‌ساز ارتقاء نفس به عالم عقول است. چنانکه بشر حرکت ذاهبه وراجعه فکر را آغاز کند، درجریانِ اشراقات عقل فعال قرار میگیرد. اشراق، نوری است که برجان سالک می‌تابد و سبب ارتقاءوجودی او و سیر از ظاهربه باطن ملکوتی عالم میشود. آنگاه که براثر اشراق، ارتقاءوجودی یابیم، حقایق امور رااز دور به نحو غبارآلود درعقل فعال مشاهده میکنیم واین سبب ایجاد مفاهیم کلی میشود، اما چنانچه توجه وتذکر خویش رااز دست ندهیم این سیر ادامه یافته وتاجایی پیش میرود که به دیدار عقل فعال نائل میشویم، آنگاه حقایق رابه نحو جزیی دریافت میکنیم. براین اساس فعلیت عقل وظهور عقلانیت در صورت اتصال باطنی نفس انسان بانفس طبیعت وعقل فعال امکان است. واین اتصال وجودی بیگانه با حصولیات مفهومی نیست. انسانی که توصیف میکند، بادوبال حصولیات مفهومی واشراقیات حضوری تا آشیان فناء در حقایق عقل ملکوتی پرواز میکند. دراین نگاه انسان مستقل ودورافتاده از عالم نیست بلکه عینیت معنایی باعالم وطبیعت دارد. 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
b.m4a
31.07M
─⊰❋✿✿❋⊱─ ❀› ❀› ◎مدخل 【فلسفه در معنای عام علم به حقیقت اشیاء میباشد. ودر معنای خاص تفکر استدلالی وقیاسی است.】 ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
۱۰.m4a
36.54M
─⊰⊹❋✿✿❋⊹⊱─ ❀› ❀› ◎مدخل 【مبادی عام فلسفه عبارتند از: اصل واقعیت، اصل هوهویت(شیئیت عام) اصل شیئیت خاص، اصل امتناع نقیضین】 ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
4_6005940867813084990.ogg
22.49M
┄═❁❁࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅ 🔻 : عرض سلام و احترام به طور کلی خیلی این حرف زده میشه که مشکلات اجتماعی و فرهنگی و.... جامعه ما بخاطر غلبه است. این حرف من قبلا از می‌شنیدم اما جدیدا خیلی از طرفداران هم این حرف و بیان میکنند. با این بهانه‌ها که اینقدر رو بزرگ کردیم که در متوقف شدیم!! یااینکه ملاصدرا بیش‌ازحد عرفانیه و نتیجه میشه اوضاع جامعه ما و.... ممنون میشم نظر شما رو بشنویم ┄═༻⃘⃕❀ŏ‌🦋ŏ‌༻⃘⃕❀═┄ فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari