eitaa logo
فلسفه نظری
1.8هزار دنبال‌کننده
390 عکس
61 ویدیو
52 فایل
🔮شناخت عقلانی پیرامون حقیقت‌ موجودات‌ را فلسفه‌نظری گویند. ✔والحّقُ لایعرفُ الّا بِالبُرهان لابِالرِجال @eshragh1300
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴نظری اجمالی به سیر فلسفه در اسلام ♨️قسمت سوم. ⬅️آنچه ما مي‌‌‌‌‌خواهيم در اين مقاله نظري اجمالي به آن بيفکنيم «سير فلسفه در اسلام» است؛ و البته مقصود، فلسفه به معني خاص يعني فلسفه اولي يا علم مابعدالطبيعه (متافيزيک) است؛ و نظر به آميختگي فراوان منطق با فلسفه اولي ممکن است دامنه بحث به منطق هم کشيده شود، همچنانکه مباحث «نفس» نيز که به علت خاصي در قلمرو فلسفه اولي قرار گرفته است مشمول بحث ما خواهد بود. عليهذا بحث «سير فلسفه در اسلام» شامل چهار قسمت است: 💠امور عامّه، الهيات بالمعني الاخص، مباحث نفس، منطق. 💠در ميان علوم و معارف وابسته به فرهنگ اسلامي آنچه از لحاظ سير تاريخي از همه ناشناخته‌‌‌‌‌تر است فلسفه است. سرّ مطلب معلوم است، ابهام و پيچيدگي مسائل فلسفي. ⬅️چيزي که کار اين تحقيق را دشوارتر مي‌‌‌‌‌سازد اين است که فلاسفه اسلامي نه تنها توجهي به سير تاريخي اين مسائل نداشته‌‌‌‌‌اند، احياناً به علل خاصي موجبات ابهام و اشتباهکاري فراهم کرده‌‌‌‌‌اند و سخنان گمراه کننده‌‌‌‌‌اي از اين نظر گفته‌‌‌‌‌اند. 💠به نظر ما شيخ شهاب الدين سهروردي معروف به «شيخ اشراق» بيش از هر فيلسوف ديگري بيانات گمراه کننده‌‌‌‌‌اي از نظر ريشه‌‌‌‌‌هاي تاريخي مسائل ابراز داشته است. 💠مرحوم حاج ملا هادي سبزواري حکيم و عارف بزرگوار قرن سيزدهم نيز به نوبه‌‌‌‌‌ خود در گمراه ساختن افکار از نظر ريشه‌‌‌‌‌هاي تاريخي سهم به سزايي دارد. ولي آن چيزي که موجب شده بيانات مرحوم حاجيـسبزواري ارزش تاريخي خود را از دست بدهد با آنچه که درباره شيخ اشراق مصداق دارد متفاوت است. نداشتن کتابخانه و اعتماد به نقل هاي ديگران، و مخصوصا ميل شديد آن مرد بزرگ به توجيه و تأويل کلمات گذشتگان به محملي قابل قبول، علت اصلي اين امر است. 💠در کلمات مرحوم حاجي غالباً بر مي‌‌‌‌‌خوريم به اينکه به طور قاطع مي‌‌‌‌‌گويد: در فلان مسأله اشراقيون چنين گفته‌‌‌‌‌اند و مشّائين چنان. براي يک دانشجو که به او القا شده اشراقيون پيرو افلاطونند و مشائين پيرو ارسطو، ترديدي باقي نمي‌‌‌‌‌ماند که اين مسأله از زمان افلاطون و ارسطو مطرح بوده است و تا زمان ما ادامه داشته است؛ ولي وقتي که به کتب قدما مراجعه مي‌‌‌‌‌کند مي‌‌‌‌‌بيند اسمي از اين مسأله نيست. گاهي برخي طلاب و دانشجويان سؤال مي‌‌‌‌‌کنند که مثلًا مسأله اصالت وجود و اصالت ماهيت در کجاي کتاب شفا يا کتاب نجات يا کتاب اشارات بوعلي است؟ و وقتي که مي‌‌‌‌‌بينند در همه کتب بوعلي که رئيس المشّائين اسلامي است نه کلمه «اصالت وجود» آمده و نه کلمه «اصالت ماهيت»، تعجب مي‌‌‌‌‌کنند که پس چگونه است که مي‌‌‌‌‌گويند مشائين اصالت وجودي و اشراقيون اصالت ماهيتي بوده‌‌‌‌‌اند؛ تازه مي‌‌‌‌‌فهمند که بسياري از مسائل که به نام مشائين و اشراقيين در فلسفه اسلامي مطرح است، هم روح افلاطون از آن بي‌‌‌‌‌خبر است و هم روح ارسطو، و مسأله‌‌‌‌‌اي که حاجي سبزواري به ضرس قاطع عموم مشائين و اشراقيين را در برابر هم قرار مي‌‌‌‌‌دهد از مستحدثات دوره اسلامي است. 💢 ... . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
🔴نظری اجمالی به سیر فلسفه در اسلام ♨️قسمت چهارم. ⬅️مرحوم حاجي سبزواري گاهي کار توجيه و تأويل گفته‌‌‌‌‌هاي قدما را به جايي مي‌‌‌‌‌رساند که حتي با منقولات خودش نيز سازگار نيست. ⬅️مثلًا مي‌‌‌‌‌گويد: الفهلويون الوجود عندهم‌‌‌‌‌ حقيقة ذات تشکک تعم‌‌‌‌‌ از اين بين چنين استنباط مي‌‌‌‌‌شود که فلاسفه‌‌‌‌‌اي که حاجي آنها را به تبع شيخ اشراق «فهلويون» ناميده است، وجود را حقيقت واحد ذي مراتب مي‌‌‌‌‌دانند. اهل فن مي‌‌‌‌‌دانند که چنين نظريه‌‌‌‌‌اي منحل به دو نظريه مي‌‌‌‌‌شود: يکي اينکه آنچه حقيقت است وجود است نه ماهيت؛ ديگر اينکه وجود که حقيقت است، واحد ذي مراتب است. 💠اما همه مي‌‌‌‌‌دانيم مدرک مرحوم حاجي در اين سخن، شيخ اشراق است. شيخ اشراق که صاحب اين عقيده است و مدعي است که در ايران باستان حکمايي وجود داشته‌‌‌‌‌اند و آنها هم چنين نظريه‌‌‌‌‌اي داشته‌‌‌‌‌اند، به شدت منکر اصالت و حقيقي بودن وجود است و در حکمة الاشراق تحت عنوان «في عدم زيادة الوجود علي الماهية» ادلّه زيادي بر اعتباري بودن وجود اقامه مي‌‌‌‌‌کند. کسي که وجود را امري اعتباري مي‌‌‌‌‌داند چگونه مي‌‌‌‌‌تواند مدعي شود که: «الوجود حقيقة ذات مراتب تعمّ مراتباً مختلفاً غني و فقراً». 💠حقيقت اين است که شيخ اشراق که مدرک مرحوم حاجي است هرگز تفوّه نکرده است که حکماي ايران باستان (فهلويون) وجود را حقيقت واحد ذي مراتب مي‌‌‌‌‌دانسته‌‌‌‌‌اند، همچنانکه چنين نظريه‌‌‌‌‌اي را به خودش نيز نسبت نداده بلکه آن را نفي کرده است و همه جا بر اعتباريت وجود نظر داده است. چيزي که هست، شيخ اشراق اساس فلسفه خود را بر «نور و ظلمت» گذاشته است و نور را حقيقت واحد ذي مراتب شناخته است. ⬅️در فصل سوم از مقاله اول بخش فلسفي حکمة الاشراق مي‌‌‌‌‌گويد: «شي‌‌‌‌‌ء به نور و غير نور، نور نيز به نوبه خود منقسم مي‌‌‌‌‌گردد به نور مجرد و نور عارض ... الي آخر». او معتقد است که نور که ذي مراتب است، در يک مرتبه واجب است و در يک مرتبه ممکن، در يک مرتبه جوهر است و در مرتبه ديگر عرض. 💠فلاسفه اصالت وجودي مخصوصاً شخص صدرالمتألهين که پايه گذار «اصالت وجود» در شکل فلسفي است به او اعتراض کرده‌‌‌‌‌اند که آنچه تو به نام «نور» در صدد اثبات آن هستي همان حقيقت وجود است که تو اصرار بر اعتباريت آن داري، نوريت حکمي از احکام وجود است. 💠اينجاست که براي فلاسفه‌‌‌‌‌اي مانند مرحوم حاجي سبزواري که تمايل شديد به توجيه و تأويل و حمل به احسن کلمات ديگران دارند اين فکر پيدا شده که بهتر است بگوييم مقصود شيخ اشراق هم از «نور» حقيقت وجود بوده است. ولي البته مي‌‌‌‌‌دانيم که اين توجيه با تصريحات شيخ اشراق به هيچ وجه سازگار نيست. اگر شيخ اشراق به اعتباريت وجود تصريح نکرده بود و فقط قاعده نور را بيان کرده بود، مانعي نبود که سخنش توجيه و تأويل شود که مقصود از «نور» ماهيت خاص نيست، بلکه منظور حقيقت وجود است. اما با آن تصريحات به هيچ وجه جاي چنين توجيهات و تأويلات نيست. اثر اينچنين توجيهات و تأويلات صرفاً گمراه شدن ذهن دانشجو از نظر سير تاريخي مسائل است. ⬅️در کلمات مرحوم حاجي نمونه‌‌‌‌‌هاي ديگر از اين قبيل نيز هست. ما اين نمونه را بدان جهت آورديم که خواننده محترم بداند کتب قدماي ما از نظر ارائه خط سير تاريخي مسائل نه تنها کمک درستي نمي‌‌‌‌‌کند، احياناً دشواري‌هايي ايجاد مي‌‌‌‌‌نمايد. 💠نگارنده در چند سال پيش به فکر افتاد مسأله «وجود ذهني» را از نظر سير تاريخي مورد بررسي قرار دهد. به نکات زيادي در اين زمينه برخورد و شايد توفيق يابد که روزي آنها را منتشر نمايد. از جمله نکاتي که بدان برخورد اين است که برداشت شرح منظومه از نظر ارائه سير تاريخي اين مسأله برداشت صحيحي نيست. 💠وقتي که آن را با برداشت اسفار مقايسه کرد، نقل هاي اسفار را و برداشت هاي آن را از نظر ارائه مسير تاريخي مسأله بسي متقن‌‌‌‌‌تر يافت. علت اساسي اين است که مرحوم حاجي کتاب زيادي در دسترس نداشته است بر خلاف صدرالمتألهين که کتب زيادي در اختيار داشته است. 💢 ... . . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
🔴نظری اجمالی به سیر فلسفه در اسلام ♨️قسمت ششم. ⬅️مسائلي که قيافه اوليه خود را حفظ کرده‌‌‌‌‌اند: 💠اکثر مسائل منطق، مبحث مقولات دهگانه، علل اربعه، تقسيمات علوم، تقسيم و تعديد قواي نفس از اين رديف مسائلند. 💠البته مقصود اين نيست که مسائل بالا دربست به صورت اول باقي مانده‌‌‌‌‌اند و هيچ گونه دخل و تصرفي در آنها به عمل نيامده است؛ بلکه مقصود اين است که در مجموع، چهره و قيافه همان است که بوده است و الّا مي‌‌‌‌‌دانيم که ابن سينا تحقيقات بسيار ارزنده و بي سابقه‌‌‌‌‌اي در باب مقولات کرده است. ابن سهلان ساوجي مقولات را چهار مي‌‌‌‌‌داند نه ده. شيخ اشراق نيز قائل به پنج مقوله است، چهار مقوله‌‌‌‌‌اي که ابن سهلان قائل است بعلاوه حرکت. 💠شيخ اشراق حرکت را مقوله مستقل مي‌‌‌‌‌شمارد. بوعلي و صدرالمتألهين تحقيقي درباره جسم تعليمي دارند که نتيجه اين است: تفاوت جسم تعليمي با جسم طبيعي به يک امر تحليلي عقلي برمي‌‌‌‌‌گردد يعني جسم تعليمي «عرض» خارجي جسم طبيعي نيست، بلکه «عارض» عقلي و تحليلي آن است، بلکه اساساً مقادير عموماً از صورت اعراض خارجي بيرون مي‌‌‌‌‌روند. 💠با همه اينها مقولات دهگانه ارسطويي هنوز شکل و قيافه قديم خود را حفظ کرده است. ⬅️در تقسيمات علوم نيز شيخ اشراق نظريات تازه‌‌‌‌‌اي ابداع کرده است ولي البته‌‌‌‌‌ مورد قبول متأخران واقع نشده است. 💢 ... . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
(قسمت دوم) مدرکات‌حسی مااز کثرات خلقی حکایت میکنند، و همه چیزرا درقالب میفهمد.زیرا برای رسیدن به تنها به گزارشات حسی اکتفانکرده بلکه درمتن ماهیات عالم، وحدتی آفاقی راجستجو میکند وحکم به تقررآن میدهد.اگر به یافت قوای حسی اعتناکنیم وبگوییم درعالم‌خارج کثرات‌اصیل‌هستنداین سوال بوجودمی‌آید که چگونه صفتی راحمل بر موجودی میکنیم؟ مثلا میگوییم آب‌گرم است؟ لازمه قول به این است که گرما وآب هرکدام ماهیتی مستقل و وجودی متباین از هم باشند،دراین‌صورت چگونه حکم به حمل و آن دومیدهیم؟؟ اگرحقیقت عبارت‌است از کثرات متباینه، صفات‌وجودی یا چگونه تبیین میشوند؟ مثلا حرکت چیست؟؟پاسخ آنکه ماهیتی مستقل. سوال بعد،ظرف این ماهیت‌کجاست؟؟ پاسخ دوچیز است: اول:درعالم خارج، سوال به چه نحودرخارج موجوداست؟؟ یا ،که این حالت محال میباشد(زیرالازم می‌آید که حرکت به عنوان موجودی مستقل درعالم خارج درکنار درخت وسنگ تقرر داشته باشد.وآنگاه مساله حمل آن به موجودات دیگر دارای محذوریت میشود.زیرا در حمل، محمول باید به نحو لابشرط اخذشود واگرحرکت وجود مستقلی باشد یعنی به نحو بشرط‌شی اخذشده وامکان حملش منتفی است) یا (یعنی در ضمن یک متن اصلی وموضوعی به‌نحواندماجی موجوداست مثل کشتی درحال حرکت)که این سخن فقط با قابل توجیه است. دوم:قائلین‌به اصالت ماهیت معقولات‌ثانی را وساخته میدانند (زیرا اعتقاد اگراز وجود چیزی درخارج تکرر نوعش لازم آید، وجودخارجی آن امر محال است زیرا سبب میشود.مثلا اگر حرکت درخارج وجود مستقل داشته باشد، اگر آن موجود دچار حرکت شود یعنی حرکتی غیراز خودش باید موجودباشد که اورامتصف به حرکت کرده‌ایم، وبرای حرکت دوم هم باید حرکتی دیگر باشد که آنرا حمل براو کرده‌ایم و..الخ...این امرتسلل وباطل است) دراین صورت این سوال مطرح میشود که آیا ذهن صفتی راکه موجود حائزآن نیست به او حمل میکند؟؟؟ اگربله،پس انسان درتوهم بزرگی بسرمیبرد، زیرااز چیزی سخن میگوید که حظی ازهستی ندارد واین آغازشکاکیت است.واگرپاسخ خیرباشد بازهم سوال است که پس چگونه درخارج موجودند؟؟؟ وپاسخهای قبل تکرار شده وبه مرحله اول بازمیگردیم. چنانچه خارج راوعاء موجودات متباین بدانیم حقیقت عبارت است از کثرت.درجهانی که کثرت‌حقیقت است، ساحت و چگونه توجیه میشود؟؟؟ در اتاق من که تمام فضا توسط وسائلم پرشده، وهرمکانی مختص به چیزی است، چگونه دارد؟؟؟ ایا اودر موجودات است؟؟ یاخارج آنها؟؟ اگرخارج آنهاست چگونه مکانی رااشغال نکرده( زیراهرمکانی اختصاص به یک ماهیت دارد) ولی همه جا هست؟؟؟ براین اساس ساحت قدسی عالم در مکانی بعیداز ماتقرر دارد.پس رابطه ماباآن عالم چگونه است؟؟؟زیرا مرزهای ماهوی مانع از اتحاد حضوری سالک با مراتب مجردعالم میباشد. اصلا رابطه و چه میشود؟؟؟دو مستقل متباین که هرکدام خاص خودرادارند،چگونه میتوان باماهیتی به نام نفس که ازسنخ است جواهرغیرهم‌سنخش که جسمانیات اطرافش می‌باشند رادرک کند؟؟؟ واینها نیمی از ابهامات پیش آمده از اصیل دانستن‌کثرات ماهوی است. تاریخ اثبات کرد که درصورت اعتقاد به ، به گونه‌ای که تمام لوازم ومفردات ونتایج وخروجی آن پذیرفته شود، اگر و تشرع‌دینی ونگاه راکنار بگذارد،قطعا منتهی به میشود.(البته این بدان معنانیست که همان است.بلکه اصالت ماهیت کماهی‌علیه منتهی به این مساله میشود) آیا کثرات عالم رااصیل نمیدانست؟؟؟ اوهرگز نتوانست ازتباین دوماهیت مستقل به نام‌نفس وبدن فراتر رود.چگونه جوهری مجرد(نفس)میتواند جوهری جسمانی(بدن ومثلا درخت)را درک کند؟؟؟ از طریق ؟؟ از کجا بفهمیم صورت حاصله مطابق خارج است؟؟ راهی جز انشاءنفس باقی نمیماند. اینکه مانند نتیجه راپذیرفته وصراحتا اعلام کنیم حقایق مدرکه همگی ذهن انسان هستند، وگرنه راهی به فهم خارجی نیست.ماآنچیزی را میفهمیم که ذهن میسازد نه آنچه را که او بازتاب میدهد. قائلین به اصالت ماهیت‌درعالم بیشتر دعوِ تنزیه حضرت از ماسوای‌خلقی‌اش را داشته‌اند،وگرنه‌نتایج‌ اصالت‌ماهیت به هیچ‌عنوان‌توجیه پذیرنیست. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔸فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ حکمای خسروانی گروهی از یکتاپرستان ایران باستان که را سینه به سینه از جناب نبی گرفته بودند درواقع اولین وحکیمان جهان بوده‌اند. آنها را حکمای و آنها را یا حکمای مینامند. به اعتقاد حکیمان خسروانی اختلاف وتمایز میان موجودات به نحو تباینی واصیل نیست بلکه حقیقت عالم مانند یک طیف نور واحد ویکپارچه میباشد که البته دارای مراتب شدت وضعف است. هرمرتبه‌ای نسبت به مرتبه پائین‌تر (درقوس نزول) قوی ومقدم ونسبت به مرتبه بالاتر (در قوس صعود) ضعیف وموخر میباشد. وبین مراتب بالا وپائین رابطه اضافه اشراقیه برقرار است. در هزار بیت شاهنامه خود نخستین حکیم ایرانی را خوانده است. البته منظور از زردهشت اسم عامی است که برحکیمان اولیه اطلاق میشد ویک مصداقش حضرت میباشد. حکیمان زردهشتی با وحی در ارتباط بودند.البته نه به نحو تشریعی وخاص بلکه به نحو تکوینی وعام. لذا هم دارای نبوت به معنای عام وهم پادشاهی دنیایی بودند وچون سلاطین حکمت وحکومت بودند آنها را می‌نامیدند. این حکیمان عبارتند از: سان‌آجام_کیومرث_سیامک_هوشنگ_تهمورس_جمشید_فریدون_منوچهر_کیخسرو_ وشت سپنتمان_براهیم. این حکیمان وانبیاء الهی را به نام آذرهوشنگ و یا زردهشت خوانده‌اند زیرا زردشت به معنای عقل کل، روان ونفس کل است. 📌گروه دوم حکمای فهلوی بعد از یازده حکیم اول پدیدار گشتند. درباره آنها میگوید براثر ریاضات شاقّه وفناءکلی بعوالم غیبی دسترسی یافتند وعلوم خود را از لوح محفوظ میگرفتند. 📌گروه سوم حکمای فهلوی عبارتند از: شت ویسکر_شت ساسان پنجم_شت آذرکیوان و...که هرصدسال یک بار یک یاچندتن از آنان ظاهر میشدند.این حکماء یاانبیاء الهی تمام عمر بعبادت وریاضت مشغول بودند و بسبب کشف وشهود به حقیقت ولایت که همان نور نبوت حضرت خاتم المرسلین(ص) است راه یافتند وبه تعبیر سهروردی بادسترسی به بهمن‌امشاسفند یاعقل اول یا خردنخستین که همان نور نبوت رسول الله(ص) قادر برفع تاریکی وجهالت از مردم وهدایت آنها به نور و دیانت راستین زمان خود بودند. 📌گروه چهارم از حکمای فهلوی را پیرای‌وُخشور مینامیدند. بسیاری از سلاطین ایران باستان از همین گروه بودند.این گروه صاحب سلطنت دنیا واحکام دین بودند. این گروه به واسطه عقل‌دوم یا اردیبهشت‌امشاسفند بر اسرار ورموز جهان آگاه بودند ودارای مکاشفاتی بودند. این گروه خود را سایه‌خدا یاظل‌الله مینامیدند. 📌گروه پنجم را دستور‌دستوران میخوانند. حکیمان بزرگ وعلمای راسخی که دارای وزارت سلاطین بوده واز نسل انبیاء ایران ونسل نبی و راهبر و اداره کننده امت محسوب میشدند. این گروه نائب حق و راهنمای خلق بودند وبه واسطه عقل‌سوم یا شهریور‌ امشاسپند کسب نور میکردند برحقایق آگوه میشدند. 📌گروه ششم از حکمای خسروانی یا موبدموبدان یا هیربد مینامیدند. علمای مجتهد دراحکام که درهرشهر ودیاری متناسب بااحکام الهی برمردم حکومت میکردند. این گروه از نسل گروه پنجم بودند. مقام آنها انحصاری نبود وهرکس باتحصیل علم وریاضت میتوانست بمقام آنان رسد ودر ردیف میان امنای دولت و واسطه میان سلاطین و مردم قرار گیرند. این گروه بواسطه ارتباط با: اسفند ارمَزد( عقل چهارم) خرداد (عقل پنجم) مرداد امشاسفند (عقل ششم) بر حقایق وامور حسنه آگاه میشدند وبراثر تاثیر کلام خود در نفوس سلاطین وپادشاهان موثر واقع میشدند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅روح بُخاری قسمت اول انسان دارای دو بعد جسم ونفس میباشد.جسم دارای ابعادثلاث بوده وشاغل حیز(مکان‌داری) میباشد ونفس جوهرمجردی است که فاقدابعاد ومکان است. اما ارتباط این دوجوهر چگونه میباشد؟؟ یکی جوهر ذوابعادجسمانی ودیگری جوهر مجرد روحانی است. چگونه این دوحقیقت غیرمسانخ بایکدیگرارتباط دارند ودر ماهیت انسان اتحاد یافته‌اند؟؟ یکی از پاسخ‌های رایج در استناد به مساله طبی است. روح بخاری لطيف ترين جزء بدن جسمانی به شمار ميآيدو واسطه ميان نفس مجردوبدن مادی هست.روح بخاری همچون مركَبی است که حامل قوای نفسانی قرار ميگيرد ونفس از طریق روح بخاری به اعضای بدن دسترسی می‌يابد. در رساله (الادويةالقلبية) که کتابی درباره داروهای قلبی وشيوه‌های آرام بخش ونشاط‌آور قلب است، توضيحات مفصلی پيرامون روح بخاری ارائه داده است. اومیگوید: روح بخاری جسـم لطيفی است كه در همه اعضای بدن، نفوذ يافته وجریان دارد.اين جسم لطيف، از اخلاط موجود در بدن تشكيل میشود. جمع است و در تعريف اجمالی خلط ميتوان گفت: خلط جسم مرطوب و سيالی است كه از هضم غذا توليد ميشود و ميتواندجانشين اجزای تحليـل رفته بدن شـود. اخلاط در یك تقسيم بندی به چهار قسم خون، بلغم، صفرا، و سودا، تقسيم ميشود. زمانی که پس ازهضم غذا اخلاط تشکیل میشوند، از بخش لطيف آن که بخار برخواسته از اخلاط است روح بخاری ایجاد میشود واز بخش متكاثف وجرم‌دار اخلاط اعضای بدن ایجاد میشوند. به اعتقاد روح بخاری درقلب تولید میشود وپس از خروج ازقلب روانه اعضای بدن میشود و به آنها سرايت مييابد.و پس از استقرار در هر كدام ازاعضای بدن مزاجی خاص ومتناسب با همان عضو پيدا ميكند تا بتواند حامل قوه ای از نفس كه اختصاص به آن عضو دارد شود.بنابراين مثلاً آن بخش از روح بخاری كه به كبد ميرسد مزاجی مستعد برای قبول قوای مربوط به تغذيه و رشد پيدا می‌كند. دراین باره میگوید: ازآنجاكه روح بخاری لطيف‌ترين جسم است ودر بالاترين مراتب موجودات جسمانی قرار دارد، بيشترين نزدیکی ومناسبت را بانفس مجرد دارد.لذا نور اسفهبد(نفس)به واسطه روح بخاری بدن را از نور خود بهره‌مند ميكند. نکته بسیارمهم این است که به اعتقاد روح بخاری در مرتبه اعلای اعتدال قرار دارد و موجودات مثالی (کشف وشهودات ملکوتی)در آن ظهور می‌یابند. شارح بزرگ در توضیح این عبارت میگوید: روح بخاری هنگامی كه به مغز راه يافته و به تهی گاههای آن نفوذ ميكندمزاجش اعتدال يافته و ويژگی نورانيت برآن غلبه می‌يابد...درنتيجه چون در نهايت صفا و شفافيت و لطافت است شرايط برای ظهور اشباح مثالی، كه مجرد و غير مادی هستند، در آن فراهم ميشود. براین اساس روح بخاری موطن ظهور کشف وشهودات مثالی برای نفس است. این سخن بدان معناست که عامل اتصال ما به ساحت مجرد وملکوتی هستی، روح بخاری میباشد. جسمی لطیف که درآیینه آن حقایق شهودی ومکاشفات ملکوتی برای ما ظاهر میشوند. این روح بخاری توسط اخلاط تشکیل میشود واخلاط حاصل هضم غذا میباشند. یعنی آنچه که میخوریم به نحو مستقیم در اتصال مابه عرصه مجرد هستی وساحت ملکوتی وجود تاثیر دارد. اگر انسان تسلط بر بطن واکلمه واشربه داشته باشد، قسمت لطیف اخلاط که روح بخاری است صیقل یافته ونفس به بدون گره ومشکلی میتواند جسم را از نور خود بهره‌مند کند و درنهایت اتصال مابه عالم ملکوت را قوت می‌بخشد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ نظریه اِبصار این سوالی که از میپرسه یکی از مهم‌ترین مباحث در است. در دو کتاب و این بحث رابه نحو مستوفی مطرح میکند که فرایند ابصار ودیدن چگونه رخ میدهد.گرچه ابصار نزد سهروردی همان دیدن حسی نیست اما او بحث خود رابا این سوال آغاز میکند که: چگونه شکل وصورت یک جسم بزرگ مثل کوه در چشم جای میگیرد؟؟ او اقوال گذشتگان دراین باره رانقل وسپس نقدمیکند. تازمان درباره مساله ابصار ومشاهده دونظریه وجود داشت: اول)نظریه خروج شعاع، که منتسب به است ودر طول تاریخ ریاضی‌دانها بدان قائل بودند. براساس آن وقتی به اشياء مينگريم ازچشم پرتوهایی خارج میشوند و بااشيای ديدنی برخورد ميكنند و در نتيجه رؤيت انجام میگیرد. این نظریه نمیتواند به سوال فامیل‌دور پاسخ دهد. زیرا این شعاع مبصر مادی ومحدود است وتا مسافتی خاص را پوشش نمیدهد. اساسا چگونه میتوان بااین شعاع ابصاری محدود کهکشانهای نامحدود را مشاهده کرد؟؟ دوم)نظریه انطباع صورت، که فلاسفه بدان قائل‌اند. و پس از نقدنظریه خروج شعاع به شرح این نظریه پرداختند.براین اساس چشم در دیدن مانند آینه عمل میکند.یعنی وقتی درختی رامشاهده میکنیم صورت آن در عدسی چشم(رطوبت جلیدیّه) استقرار وانطباع مييابد و ازطريق آن صورت حاصله به درخت عالم میشویم. لذا درپاسخ به سوال فامیل دور باید گفت: فقط صورت این جهان بزرگ(بدون ماده وجرم)برای ماحاصل میشود وچون صورت انطباعی مجرد است ابعادی از ذهن مارا اشغال نمیکند لذا قدرت آگاهی ذهن بیش ازآن چیزی است که میپنداریم.زیرا ذهن میتواند تا بینهایت صورتهای مجرد کسب کند. ♨️ اما سهروردی هردونظریه رابه شدت نقد کرده وسپس قول ابداعی خویش رابیان میکند. به اعتقاد او در ادراك بصری،نه چيزی ازچشم خارج ميشودونه چيزی بدان وارد ميگردد زیرا نفس انسان از جنسِ میباشد. منظور وی از نور، این است که موجود ادراک حضوری ازخود داشته باشد وعلاوه برآن قدرت اوصاف خود وهمچنین پدیدار کرن اشیاء دیگر راداشته باشد.لذا این از اقتدار نورِ اسپهبدی(نفس انسان) است که بدون نیاز به واسطه صورتهای علمیه به نحو شهودی حقايق خارجی راادراک میکند.به اعتقاد سهروردی، طبیعت جوهرغاسق(تاریک)بوده وفاقد نور میباشد.یعنی جسم ومادیات هیچگونه ظهور وتجلی وادراک حضوری ازخود ندارند.براین اساس آنچه فاقدنور است نمیتواند ظاهر شود. لذا طبیعت مادی وتاریک خارجی درسایه اقتدار نوراسپهبدی نفس است که پدیدار ومعلوم میشود. بدین معنا که اگر من به عنوان نور اسپهبدی، نباشم عالم نیست. نه اینکه عالم در وجود خود نیست بلکه عالم از حیث ظهورش نیست.یعنی اگر من نباشم کوه و سنگ و دریا و....همه هستند اما کیفیت ظهوری که اکنون برای من دارند دیگر نخواهد داشت.این کیفیت ظهور مبتنی بر من است، و من شرط این ظهورم. بنابراین کلام شیخ اشراق با فرق میکند. شیخ قائل به اضافه اشراقیه نفس باخارج است. نفس حقایق اشیاء راآنگونه که هست آشکار میکند. اما سخن کانت مبتنی بر اضافه استحظاریه است.یعنی شیء خارجی که در ذات خودش فی‌نفسه است ذهن طبق اصول زمان ومکان ومقولات پیشینی بر انسان ظاهر میکند وآنگونه که هست. از آنجا که طبیعت فاقدنور است نمیتواند ظاهر شود بلکه تنها میتواند مظهَر ونمایش‌گر حقیقتی والاتر باشد.لذا طبیعت محسوس مادی، مانند آینه‌ای است که تصویر حقایق ملکوتی عالم مثال را نشان میدهد. یعنی ما ظهورات ملکوتی عالم مثال را در طبیعت مشاهده میکنیم نه خود اشیاءجسمانی. لذا طبیعت خود رانشان نمیدهد بلکه بواسطه اشراقِ نور اسپهبدی حقایق ملکوتی رانشان میدهد. لذابه فامیل دور باید گفت: متعلق تعجب خودت راباید عوض کنی. تعجب تو به نحو مشائی است.میگویی چگونه این همه تصویر در چشم به این کوچکی جا میشوند؟؟ امابراساس نگاه جناب سهروردی باید بگویی، اقتدار نور اسپهبدی نفس تا چه اندازه است که میتواند این همه ستارگان وکهکشانهای دور دست را پدیدار وظاهر کند. وثانیا آنچه ظاهر شده صرفا چند جسم هیدروژنی وهلیومی نیست بلکه حقایق ملکوتی است که به واسطه تابش نور نفس برآینه این ستارگان افتاده است...البته اگر غفلت به او اجازه این تنبه را بدهد... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅فرایند معکوس بنابر نظریه اِبصار وقتی انسان با موجودی مواجهه میشود ابتدا بوسیله حواس پنجگانه صورت‌جزئی از آن دریافت میکند، سپس آن صورت وارد قوه خیال شده وطی فرایند تجرید متعلقات جزئی حسی آن زائل شده درنهایت یک صورت کلی برای عقل حاصل میشود. این فرایند مراحل معرفتی نفس جهت ادراک مفاهیم ومعانی معقول کلی است.اما انسان علاوه بر مفاهیم وادراکات حسی وخیالی وعقلی دارای معارف شهودی نیز میباشد. سالک طی مراتب سلوکی حجب مختلف راخرق کرده ودر نهایت حقایق هستی را به چشم دل مشاهده میکند. اما سوالی که مطرح میشود این است که فرایند ادراکی معارف شهودی چگونه میباشد؟؟ یعنی دستگاه معرفتی وادراکی بشر هنگام دریافت حقایق شهودی چه فرایندی را طی میکند؟؟ از جمله اولین حکمایی بود که به تشریح این فرایند پرداخت، سپس به تفصیل پیرامون آن سخن گفت. اگر بخواهیم فرایند ادراکات کشفی وشهودی رادریک جمله توصیف کنیم باید گفت: فرایند ادراک شهودی، معکوس شده فرایند ادراک حسی میباشد. یعنی در ادراک حسی حواس ظاهری، مثلا قوه باصره یک صورت جزئی رادریافت میکند آن صورت به مرتبه بالاتر یعنی قوه خیال رفته درآنجاذخیره میشود سپس تمام جوانب جزئی آن حذف شده وبه عقل رسیده وکلی میشود، حالا در اداراکات شهودی این روال رابرعکس کنید. یعنی ابتدا نفس بشر ارتقاء می‌یابد وبه ملاقات موجودی مثالی یاجبروتی نائل میشود، سپس صورتی کلی ازآن موجود به عقل میرسد، آنگاه مغزما تحریک میشود وآن صورت کلی از عقل به قوه خیال تنزل می‌یابد،لذا رنگ وبوی موجودات جزئی عنصری را پیدا میکند سپس آن صورت خیالی به قوه باصره وچشم ما میرسد، لذا گویی یک موجود مادی درمقابلمان مشاهده میکنیم، در حالی که آن لحظه هیچ موجودی درعالم دنیا مقابل مانیست، آن موجود درعالم مثال است، نفس ماصعود کرده واو را درآن موطن ملاقات میکند، اما تصویر وصورت حسی شده آن موجود را چشم ما مشاهده میکند. براین اساس تجسدی برای یک موجود مجرد رخ نداده که همه افراد بتوانند آنرا ببیند بلکه در قوای ادراکی فردی تمثل رخ داده وفقط او قادر به دیدن آن موجود مثالی درقالب یک موجودی مادی دنیایی شده است. اما چرا درحالت عادی فرایند معکوس برای ما رخ نمیدهد؟؟ چون دائم درحال استفاده از مجاری حسی وخیالی هستیم. وذهن وفکر مادائم درحال فعالیت است.قاعده این است که یا قوای حسی وخیالی وذهن ما ورودی ادراکی دارد وفعال میباشد، یا قوای حسی تعطیل شده واز عالم بالا معارف به ما داده میشود وما طی فرایند معکوس، آن حقایق رابه نحو تمثل یافته دریافت میکنیم.لذا برای دریافت حقایق مثالی ملکوتی باید ورودی‌های حسی وخیالی را تعطیل کنیم وذهن وفکر را از مشغولیت بازداریم تافرایند معکوس رخ دهد. برهمین اساس در خواب که قوای ادراکی فعالیتی ندارند از عوالم علوی وملکوتی حقایقی را به نحو تمثل یافته دریافت میکنیم. ابن سینا وسهروردی براساس فرایند معکوس اموری چون وحی را توجیه میکردند. یعنی نفس نبی ارتقاء یافته به عالم جبروت صعود میکند وجناب جبرائیل رامشاهده کرده وحقایقی از او دریافت می‌کند سپس به عقل انتقال داده شده آنگاه به قوه خیال وسپس به قوای حس ظاهر رسیده و نبی‌الله صورت ظاهری جبرائیل را می‌بیند، صدای اورا میشنود وپیامش رادریافت میکند. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ درباره اِخوانُ الصفا اِخوان الصّفا وخُلّان الوَفا گروهی از بصره بودندکه در سده چهارم قمری جمعیت سری فلسفی وعرفانی دربصره وبغدادتشکیل دادند.این گروه دائرةالمعارف رسائل  که درباره علوم متداول روز و و و بودبه نگارش درآوردند.اساس مسلک ومرام آنان این بودکه بین دین وعلوم روز و  هیچ‌گونه تضادوتعارض وجود نداردوشخص می‌تواندشریعت اسلامی و حکمت یونانی را به‌طور متحدچراغ راه خویش سازد. یکی از عقایدجمعیت که در رسائل اخوان‌الصفا آمده‌است این بودکه به همان معناکه پیامبرانی چون حضرت آدم(ع)وابراهیم(ع)منشأ هدایت و راهنمایی مردم بوده‌اند  پیغمبر ایرانی و  فیلسوف یونانی می‌توانندمردم رابه طریق حقیقت و راه نجات هدایت نمایند.در نظرجماعت اخوان‌الصفا خدای پیغمبران بنی اسرائیل همان خدایی است که زردشت آن را اهورامزدا می‌خواند واهورامزدا نیز همان مبدئی است که افلاطون یونانی تحت عنوان خیر اعلی از آن سخن می‌گفت.البته اخوان قائل به کثرت‌گرایی دینی نبودند بلکه بنابر نص صریح (و لِکُلِ قَوم هاد)اعتقاد داشتند که خداوند برای هر قوم وگروهی هادی ورهبری فرستاده است.عبدالطیف الطیباوی درباره اخوان میگوید: (آنها معتقدند که حقیقت یکی است بدون اینکه از فردخاصی سرچشمه گرفته باشد.خداوند روح القدس رابه همه مردم فرستاده است اعم ازمسیحی ومسلمان وسفید وسیاه)لذا علت اصلی تحیر وگمراهی مردم، روحِ فردیت طلبی است نه تعدد مآخذمعرفتی ومنابع علمی. جمعیت اخوان الصفا جوهره دین اسلام راحقیقت ازلیه میدانستندکه در هر عصری توسط پیامبر ونبی ارسال شده است.بنابه قول خود اخوان قصد این انجمن توضیح وتشریح آن حقیقت وحکمت الهی ازلی است که آنرا حکمت لدنیّه نامیده است، یعنی حکمتی که بشر همیشه از آن بهره‌مند بوده وپس از فراموشی اکنون بدست اخوان بنحو کامل جلوه‌گر شده است. هدف جمعیت اخوان از تنظیم رسائل توام کردن دین وفلسفه وایجاد هم‌آهنگی بین آن دو بوده است. به اعتقاد اخوان فلسفه بعنوان یک روش استدلالی ودیعه‌ای الهی است که با یکی میباشد وحکمت را معرفتی می‌شمارند که از عالم بر انسان نازل شده ومحدود به تفکر بشری نیست.فلسفه بنظر اخوان (شبیه شدن انسان است بخداوند تاحد امکان) وغایت آن (کسب فضیلت مخصوص به انسان است)یعنی به فعلیت رساندن تمام علومی که انسان بالقوه دارای آن است. بوسیله فلسفه بشرخصائص نهفته نوع خود را بدست می‌آورد وصورت انسانی بخود میگیرد ومراتب وجودی راسیر میکند تا باگذشتن از مسیر رستگاری در راه ملائکه قرار میگیرد. 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
۱۰.m4a
36.54M
─⊰⊹❋✿✿❋⊹⊱─ ❀› ❀› ◎مدخل 【مبادی عام فلسفه عبارتند از: اصل واقعیت، اصل هوهویت(شیئیت عام) اصل شیئیت خاص، اصل امتناع نقیضین】 ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
✅ به سخنانی از این سنخ چند نقد اساسی وارد است: ۱_ بانگاه به تحلیل تاریخ و میروند...در نگاه مدرن اراده بشر در عرض وبلکه در تقابل و تعارض بااراده الهی است ودر نهایت این اراده خداوند است که باید مقهور آزادی بشر باشد، چنانچه پای خرد زمینی به میان آید حکم الهی رنگ باخته و عرصه را واگذار میکند. لذا در هر موقف از بسط تاریخ مدرن سخن از خرد انسان به میان می‌آید مقصود، نفی اراده واحکام است. نویسنده متن دقیقا باهمین نگاه به سراغ تحلیل دعوای و رفته است. درحالی که این دوگانه مدرن، در سنت تاریخی ما وجود نداشته، این که چون معتزله دم از اراده بشری میزدند به معنای تقابل با اراده الهی نمیباشد. از یک مواجهه علمی، شرقی_اسلامی نباید این تفسیر مدرن به ذهن متبادر شود که چون گروهی دم از اراده وخرد بشری زده‌اند وگروه دیگر از اراده مطلق الهی گفته‌اند پس تقابل این دو آنچنان عمیق و تاریخی است که سبب بدبختی هزارساله ما شده است، چه اینکه غرب تکلیف خود را با خدامحوری وعقب ماندگی مشخص کرد ولی پای ما در دام جریانهای گیرافتاده ودر گِل مانده‌ایم!! هر دوجریان اشعری و قائل به سببیت حقیقی اراده الهی در امورات بشری هستند بااین فرق که تفکر اعتزالی اراده الهی را با واسطه اراده بشری محقق میداند و جریان اشعری تاثیر اراده الهی در زندگی بشر را بدون واسطه میداند.یکی میگوید حق تعالی با واسطه فعل ورفتار بشر مقدرات خود را محقق میکند ودیگری میگوید بدون واسطه این تقدیر محقق میشود.در واقع اراده وخرد بشری در طول علم واراده الهی است. وقتی از اراده انسان دم میزنیم تنزل اوصاف الهی را بیان میکنیم. نه آنکه اراده انسان در تقابل با اراده خداباشد. دعوای معتزلی واشعری بر سر واسطه گری اراده بشر است. وگرنه هر دوگروه ابتدا وغایت امور را از جانب حق تعالی میدانند. اصلا جامعه سنتی هزارسال قبل، برنمی‌تابید که گروهی نقشی برای اراده خدا در نظر نگیرند ومانند روشنفکران رنسانس از اراده مستقل بشری دم بزنند. لذا تقابل این دوجریان آنقدر عمیق وجدی نیست که تحولات هزارساله تاریخ ایران را تختِ بند آن دعوای علمی کنیم. . ۲_نویسنده محترم، بین جریان‌ ضدعرفان اشعری و جریانهای و خلط بزرگی انجام داده است. گویا هرکسی بگویید هیچ اراده‌ای جز اراده حق تعالی وجود ندارد، پس اشعری است وعامل بدبختی هزارساله ما میباشد!!! بین نگاه عرفانی مولوی تا فهم ابوالحسن اشعری از جهان والهیات، تفاوت بسیاری وجود دارد. حکمای اهل عرفان که نگاه اشراقی داشته‌اند لزوما اشعری مسلک وضدعلم وعقل نبودند. گروه یکی از اصلی‌ترین جریانهای اشراقی_هرمسی عالم بودند. نگاه دقیق وعمیق عرفانی این گروه، تاثیر زیادی بر عرفای بزرگی چون در امور جهان‌شناسی و برخی رئوس معرفتی داشته است. اما در عین حال این گروه، صاحب بزرگترین دایره المعارف علمی، تحقیقاتی جهان (رسائل اخوان الصفا) هستند. مکتب فلسفی شیراز با آنکه به شدت تحت تاثیر ونگاه عرفانی بود اما دقیق‌ترین مباحث علمی تاریخ تمدن اسلامی را انجام داده‌اند و این جریان در اوج تسلط مغولها توانستند رصدخانه وکتابخانه بزرگ را تاسیس کنند. ضمن آنکه طوسی در عین مکاتبات عرفانی با به نگاشتن زیج‌های نجومی و تدوین دقیق‌ترین تقویمها و رصدهای علمی ومحاسبات ریاضی میپرداخت. لذا وجود جریانهای عرفانی در عالم اسلام به معنای انسداد باب علم ومعرفت وخرد بشری نبوده است. . ۳_به اعتقاد حقیر، عامل بدبختی ما در طول صدسال اخیر، تقلید کورکورانه از و حس خود تحقیری عمیق در برابر تمدن اروپایی_آمریکایی میباشد. آنچه به مراتب تاثیر تخریبی بسیار بیشتری از و بر تاریخ معاصر ماداشته جریان تقلیدمحور میباشد. جریانی که اعتنایی به اقتضائات تاریخی واجتماعی ما ندارد وبدون توجه به میراث گذشته وظرفیت فعلی، صرفا در صدد پیاده سازی آن‌نسخه‌ای است که درغرب اجرایی و عملی شده است. چون در غرب سبب پیشرفت شده پس حتما در کشور ما هم سبب پیشرفت وآبادانی میشود. اساسا وقتی ماایرانیها نمیتوانیم لوله‌هنگ بسازیم باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم. این حس تحقیر ملی، و مطلق انگاری غرب، ضررهای بیشتر نسبت به عملکرد داشته است. ┅┅┅┅──✺──•⊰➺ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
ایشان بین و خلط کرده‌اند، تشخص لازمِ وجود خارجی است، هر موجودی خودش است و بادیگری متفاوت است. این خودیت یا تشخص از لوازم وذاتیات وجود است نه ماهیت. لذا نفسِ وجود سبب انفراد و تمیز افرادش از یکدیگر میشود. به عبارتی وقتی میگوییم وجود دارد، وفرد ومصداق است، همین امر دال بر تعیّن درونی وفارق بودن ذات از مخلوقاتش است. پس نیازی نیست ماهیت آن‌هم بالمعنی الاخص را برای حق تعالی مطرح کنیم. قاعده‌ای را بیان کرد والبته نیز برصحت آن تاکید میکند، تحت عنوان: النفس ومافوقها انیات محضه و وجودات صرفه. یعنی مافوق عالم جسم و طبیعت، مثل عالم نفس وعقل، ماهیتی درکار نیست و تشخص و اِنیات موجودات به خود وجود آنهاست. یعنی وجود به تنهایی برای تشخص و فارقیت از دیگران کفایت میکند به نحوی که در عوالم مجرد همین وجود تنها، مفید تشخص موجودات از یکدیگر است. اما ماهیت به معنای اخص دلالت بر تشخص ندارد بلکه دلالت بر محدودیت دارد. چون موجودات خارجی، وجوداتِ متشخصِ محدود هستند، این محدودیت را ذهن به عنوان حد مستقل لحاظ میکند وآنرا ماهیت مینامد. لذا ماهیت دال بر تعین درونی وفارق اشیاء نیست اگرهم باشد به واسطه وجود است. زیرا خود ماهیت افاده کلیت میکند ونه تشخص وفردیت.اساسا ماهیت من حیث هی لیست الا هی.... هرگز سبب تمیز افراد نیست زیرا بنفسه کلی میباشد. براین اساس خداوند ماهیت ندارد... البته این متن بنده را یاد متنی از انداخت مرحوم خواجه در جلد دوم شرح اشارات قولی رااز نقل میکند، مبنی براینکه به اذعان فخر رازی خداوند ماهیت دارد (شاید جناب استاد فیاضی این عقیده رااز فخر رازی گرفته باشند) وسپس خواجه نصیر حدود یازده صفحه در نقد سخن فخررازی مطالبی را بیان میکنند که قابل توجه است. محور نقد خواجه این است که، فخررازی بین وجود ذهنی مفهومی، که کلی است با وجود خارجی خلط کرده. وجود درمقام ذهن ومفهوم، کلی است وبرماهیات به نحو یکسان حمل میشود لذا افاده وحدت برای همه موجودات میکند اما وجود خارجی توام باتشخص وتفاوت وانیت است. لذا بنفس آنکه اذعان به وجود خداوند میکنیم به دلالت خفیه تشخص و تعین درونی وفارق بودن او از مخلوقات را افاده میکنیم. 𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄‌┄‌ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
درباره فلسفه اسلامی _۱.ogg
29.86M
◍⃟﷽˼ 🎙ویس چت گروه تلگرامی الهیات اسلامی ↡↡ https://t.me/Islamic_Theology0 ᯽┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ 📌نسبت فلسفه اسلامی با فلسفه غرب در ایران |↫ |↫ |↫ |↫ |↫ |↫ 𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄‌┄‌ فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
درباره فلسفه اسلامی_۲.ogg
33.24M
◍⃟﷽˼ 🎙ویس چت گروه تلگرامی الهیات اسلامی ↡↡ https://t.me/Islamic_Theology0 ᯽┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ 📌چیستی و هویت فلسفه اسلامی |↫ |↫ |↫ |↫ |↫ |↫ 𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄‌┄‌ فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
درباره فلسفه اسلامی_۳.ogg
26.54M
◍⃟﷽˼ 🎙ویس چت گروه الهیات اسلامی ↡↡ https://t.me/Islamic_Theology0 ᯽┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈ 📌ماهیت وصدق معارف کشف وشهودی نسبت فلسفه اسلامی با فلسفه یونان |↫ |↫ |↫ |↫ |↫ |↫  𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄‌┄‌ 🔸فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
🔻 بدان اول چیزی که حق تعالی بیافرید گوهری بود تابناک. او را «عقل» نام کرد. و این گوهر را سه صفت بخشید: یکی شناخت حق و یکی شناخت خود و یکی شناخت آنکه نبود، پس ببود. از آن صفت که به شناخت حق تعلق داشت حُسن پدید آمد - که آن را «نیکویی» خوانند. و از آن صفت که به شناخت خود تعلق داشت عشق پدید آمد که آن را «مهر» خوانند و از آن صفت که نبود پس به بود تعلق داشت حُزن پدید آمد - که آن را «اندوه » خوانند. 📖 فی حقیقه العشق @falsafeh_nazari