eitaa logo
فلسفه نظری
1.9هزار دنبال‌کننده
421 عکس
67 ویدیو
52 فایل
🔮شناخت عقلانی پیرامون حقیقت‌ موجودات‌ را فلسفه‌نظری گویند. ✔والحّقُ لایعرفُ الّا بِالبُرهان لابِالرِجال @eshragh1300
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴رهبر، مشهد، فلسفه، و مخالفان فلسفه! ⬅️پیشینه حکمی مشهد! 💠رهبر معظم انقلاب: 💠همین مشهدی که شما مثال زدید و تعجب می‌کنید که مشهد طالب و مایل مسائل حکمی و فلسفی است، خب این مشهد یک روزی در کشور ما کانون حکمت بوده است. یعنی حکمای بزرگی در این شهر حضور داشتند؛ مثل مرحوم آقا بزرگ حکیم، پسرش آقا میرزا مهدی حکیم، یا مثل مرحوم شیخ اسدالله یزدی که عارف بود؛ اینها همه در مشهد بودند، مال دوره قبل از دوره اساتید ما هستند. یعنی پدر من، هم پیش مرحوم آقا بزرگ درس خوانده بود، هم پیش مرحوم آشیخ اسدالله یزدی. طبقه قبل از ما و اساتید ما، اینها را درک کرده بودند قبل از اینها، مرحوم آمیرزا حبیب ـ عارف و حکیم ـ در مشهد بوده. یا مرحوم حاج فاضل سبزواری الاصلِ سَرخَروی در مشهد در عین حال که ملا و مدرّس فقه و اصول بود، لیکن اهل حکمت بود. بنابراین مشهد مرکز اینجوری بوده. خب، دقت نکردند، توجه نکردند، یکباره از بین رفت؛ مشهد تبدیل شد به یک مرکز ضد حکمت. یعنی توجه نکنید، اینجوری می‌شود. ⬅️ دیدار جمعی از اعضای هیئت مؤسس و هیئت مدیره مجمع عالی حکمت اسلامی در تاریخ ۲۳ بهمن ۹۱ با مقام معظم رهبری. . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
فلسفه نظری
🔴شرح فلسفه ♨️قسمت بیست و یکم. ⬅️وجود، و اصالت وجود! چگونه و چرا؟! 💠بحث اصالت وجود و اعتباريت ماه
🔴شرح فلسفه ♨️قسمت بیست و دوم. ⬅️ابطال اصالت ماهیت، و مغایرت در اصالت ماهیت! 💠خود اصالت ماهوی ها قبول دارند که ماهيت فى حد ذات ها اعتبارى است، و نمى‌توان ملاک واقعيت را به اين امر اعتبارى استناد داد. 💠اما در توجیه مى‌گويند: 💠"ماهيت وقتى صلاحيت آن را پيدا كرد كه بشود از آن مفهوم وجود را (به دليل شرايط خاصى) انتزاع كرد، آنگاه اين ماهيت اعتبارى، اصيل خواهد شد." 💠جواب اين ادعا اين است كه اگر انتزاع مفهوم اعتبارى وجود از ماهيتى كه تا به حال، خود نیز اعتبارى بوده، دليلی بشود بر اين كه آن ماهيت از اعتباريت به اصالت، تغيير موضع داده و از اين پس، ماهيت يک حقيقتى شود كه واقعيت به آن مستند بوده و حقيقت خارجى بر آن قائم شده باشد، اين انقلابى خواهد بود كه در ذات ماهيت پديده آمده و ذات آن را بدون هيچ دليل از اعتباریت به اصالت منقلب می‌کند، و انقلاب در ذات، همانطورى كه همه منطق می‌دانند می‌دانند که یعنی تقدم بر نفس است، محال است، مانند این است که بگوییم حادث شدن(پدیده آمدن) مستلزم به داشتن علت نیست.♥️ 💢 ... . . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
فلسفه نظری
🔴عرفان و حکمت اسلامی ♨️قسمت اول. ⬅️ آنچه در پی می‌آيد مقاله‌ ای از حضرت آية الله مصباح يزدی ميباش
🔴عرفان و حکمت اسلامی ♨️قسمت دوم. ⬅️عرفان در جهان اسلام: ⬅️از ديرباز در جهان اسلام گرايش‌هايی به نام «‌عرفان‌»؛ و «‌تصوّف‌»؛ وجود داشته و از قرن چهارم تا هشتم هجری در بسياری از كشورها مانند ايران و تركيه به اوج خود رسيده است. اكنون نيز نحله های گوناگون متصوّفان در سراسر جهان اسلام حضور دارند. مشابه اين گرايش در ميان پيروان ساير اديان نيز وجود داشته است. با توجه به همين نقطه‌ي اشتراک، اين سؤال مطرح می‌شود كه آيا در اسلام چيزی به نام عرفان اسلامی وجود دارد يا مسلمانان آن را از ديگران گرفته‌اند و آنچه به نام «‌عرفان اسلامی‌»؛ ناميده می‌شود در واقع، عرفان مسلمانان است، نه عرفان اسلام؟ و در صورتي كه اسلام چيزی به نام «‌عرفان‌»؛ آورده باشد آيا اين همان چيزي است كه امروز در ميان مسلمانان وجود دارد يا دستخوش تغيير و تحوّل شده است؟ 💠در پاسخ به اين سؤال، برخی مطلقاً منكر وجود عرفان در اسلام شده و آن را امری بدعت آميز و مردود شمرده‌اند. برخی ديگر آن را خارج از متن اسلام، ولي سازگار با آن دانسته‌اند. در همين زمينه، بعضی گفته‌اند كه تصوّف بدعتی مَرْضی است، مانند رهبانيت در مسيحيت، چنان كه قرآن كريم در اين باره ميفرمايد: «‌وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْناها عَلَيْهِم اِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ الّلهِ‌»؛ (حديد: 27): رهبانيت را مسيحيان از خود در آوردند و ما آن را برايشان الزام نكرديم جز اينكه به انگيزه‌ی كسب رضوان الهی انجام دهند. و بالاخره گروهي عرفان را جزئی از اسلام، بلكه به منـزله‌ي مغز و روح آن دانسته‌اند كه مانند ساير بخش‌ های اسلام از قرآن كريم و سنّت نبوی سرچشمه گرفته است، نه آنكه از ساير مكاتب و مسالک اقتباس شده باشد و وجود مشابهت بين عرفان اسلامی و ساير عرفان‌ها دليل اقتباس از آنها نيست، چنان كه مشابهت شريعت اسلام با ساير شرايع آسماني به معنی اقتباس اسلام از آنها نمی‌باشد. ⬅️نظر اخير پسنديده‌تر است و اضافه ميكنيم كه اصالت داشتن عرفان اسلامی به معنی صحّت هر آنچه در عالم اسلام به نام «‌عرفان‌»؛ و «‌تصوّف‌»؛ ناميده می‌شود نيست، چنان‌كه هرگونه عقيده يا رفتاری را كه در ميان هر گروهی از منسوبان به اسلام يافت شود نميتوان عقيده يا رفتاری اسلامی به شمار آورد، وگرنه بايد اسلام مجموعه‌ی از عقايد و ارزش‌های متضاد و متناقض باشد يا اسلام‌ های متضاد و متعارضي داشته باشيم. به هر حال، ما در عين اعتراف به وجود عرفان اصيل اسلامی ـ عرفانی كه مرتبه‌ی عالی آن را پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) و جانشينان راستين آن حضرت (عليهم السلام) داشتند ، وجود عناصر بيگانه را در ميان عرفا و متصوّفه‌ی مسلمان انكار نمی‌كنيم و بسياری از آراء نظري و شيوه‌ های رفتاری طوايفی از متصوفان را قابل مناقشه می‌دانيم. 💢 ... . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
فلسفه نظری
🔴عرفان و حکمت اسلامی ♨️قسمت دوم. ⬅️عرفان در جهان اسلام: ⬅️از ديرباز در جهان اسلام گرايش‌هايی به ن
🔴عرفان و حکمت اسلامی ♨️قسمت سوم. ⬅️مفهوم عرفان، تصوّف، حكمت و فلسفه: ⬅️پيش از تبيين اصالت عرفان اسلامی، شايسته است توضيحی درباره واژه‌ های عرفان و تصوّف بدهيم تا از پاره ی خلط‌ها و سوء تفاهم‌ها جلوگيری شود: 💠واژه‌ ی «‌عرفان‌»، مانند واژه‌ی هم‌خانواده‌اش «‌معرفت‌»، در لغت به معنی شناختن است، ولی در اصطلاح، به شناخت ويژه‌ی اختصاص يافته كه از راه حس و تجربه يا عقل و نقل حاصل نميشود، بلكه از راه شهود درونی و يافت باطنی حاصل می‌گردد. اين مشاهدات به گزاره های حاکی از آن مشاهدات و مكاشفات تعميم داده شده است. به دليل اينكه محصول چنان كشف و شهودهايی معمولاً متوقف بر تمرين‌ها و رياضت‌های خاصی است، روش‌های عملی يا آيين سير و سلوک را نيز «‌عرفان‌»؛ ناميده، و آن را با قيد «‌عملی‌»؛ مشخص كرده‌اند، چنان كه گزاره‌های حاكی از شهود را «‌عرفان نظری‌»؛ ناميده‌اند و بعضاً مانند فلسفه‌ی اشراق با نوعی استدلال عقلی توأم ساخته‌اند. ⬅️اما واژه‌ی «‌تصوّف‌»، بنابر اظهر احتمالات، از واژه‌ی «‌صوف‌»؛ گرفته شده و به معنی پشمينه پوشی به عنوان نمادی از زندگی سخت و دور از تن پروری و لذّت پرستی است و مناسبت بيشتری با «‌عرفان عملي‌»؛ دارد، چنان كه واژه‌ی «‌عرفان‌»؛ با «‌عرفان نظری»؛ مناسب‌تر است. بدين ترتيب، در حوزه‌ی عرفان، دست كم سه عنصر را می‌توان شناسايی كرد: 💠يكی، دستورالعمل‌های خاصي كه به ادعای توصيه‌كنندگان، انسان را به معرفت شهودی و باطنی و علم حضوری آگاهانه نسبت به خدای متعال و اسمی حسنی و صفات علی او و مظاهر آنها می‌رساند. 💠دوم، حالات و ملكات روحی و روانی خاص و در نهايت، مكاشفات و مشاهداتي كه برای سالک حاصل می‌شود. 💠سوم، گزاره‌ها و بياناتی كه از اين يافته‌های حضوری و شهودی حكايت می‌كند و حتی برای كسانی كه شخصاً مسير عرفان عملی را نپيموده‌اند نيز كمابيش قابل دانستن است، هرچند يافتن حقيقت و كنه آنها مخصوص عارفان راستين ميباشد. ⬅️با توجه به اين توضيحات، روشن شد كه عارف حقيقی كسی است كه با اجرای برنامه‌های عملی خاصی به معرفت شهودی و حضوري نسبت به خدای متعال و صفات و افعال او نايل شده باشد و عرفان نظری در واقع، گزارش و تفسيری از آن است كه می‌تواند نارسايی های بسياری نيز داشته باشد و با نوعي مسامحه و توسعه در اصطلاح، می‌توان همه‌ی سير و سلوک‌هايی را كه به انگيزه‌ی يافتن حقيقت و رسيدن به رستگاری انجام ميگيرد و حالات روحی و شهودهای ناشی از آنها را عرفان ناميد، به گونه‌ی كه شامل عرفان‌های هندی و بودايی و عرفان‌های بعضي از قبايل ساكن سيری و قبايل بومي آفريقا هم بشود. 💠واژه «‌دين‌»؛ هم با همين توسّع و تسامح بر بوديسم و توتم پرستا و مانند آنها اطلاق می‌گردد. ⬅️در اينجا مناسب است اشاره ی به مفهوم حكمت و فلسفه نيز داشته باشيم: ⬅️واژه‌ی «‌حكمت‌»، كه يک واژه‌ی عربی اصيل است، به معنی معرفت محكم و متقن می‌باشد و غالباً در مورد معارف عملی به كار می‌رود. در قرآن كريم نيز اين واژه در همين مورد به كار رفته است: (اسراء: 39). اما در اصطلاح شايع، به معنی فلسفه‌ی الهی و نيز به معني فلسفه‌ی عملی و علم اخلاق به كار می‌رود. در خود علم اخلاق هم طبق اصطلاح خاصي، به معنی ملكه‌ی نفساني مرتبط با به كارگيری عقل و به عنوان حدّ وسط بين جُربُزه و غَباوت، استعمال می‌شود و در هر حال، در مورد فلسفه‌های الحادی و شكاكيت به كار نمی‌رود، بخلاف واژه‌ی «‌فلسفه‌»؛ كه از ريشه‌ی يونانی گرفته شده و به معنی هر نوع تلاش فكری و عقلانی برای فهم مسائل كلّی هستی استعمال می‌شود، هرچند منجر به انكار معرفت يقينی و ثابت و حتی انكار وجود خارجی گردد. 💢 ... . . . . . . ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
✅واژگونی فلسفه_۳ به اعتقاد حکمای اسلامی ماهیت حائز دو وجوداست: و . وجودآتش درعالم خارج توام باآثاراست، ازجمله حرارت ودود. بعداز مشاهده آتش، صورتی ازآن درذهن انسان نقش میبندد، که مطابق مصداق خارجی است،بااین تفاوت که آتش ذهنی دارای آثارآتش خارجی نیست.یعنی صورت ذهنی آتش دود نمیکندوحرارت ندارد.دراین مثال ماهیت یک چیزواحد به نام آتش است،اما به دو وجود متقرر میباشد.وجودخارجی آتش باآثارخاص، و وجود ذهنی آتش بدون آثارخارجی.بنابراین صورت حاصل ازماهیات خارجی درذهن، که فاقدآثاروجودخارجی هستندرا وجود ذهنی مینامند. وجود ذهنی یکی ازاصول اساسی فلسفه کلاسیک است.اینکه واقعیتی درعالم خارج موجود بوده، وصورتی از آن برای انسان حاصل میشود که مطابق ماهیت خارجی است مبنای و میباشد. وجود ذهنی قائم به دو بُعد مهم است: (۱)وجه ارتسامی: به معنای تبعیت و انفعال ذهن از عالم خارج، در پذیرش حقایق است. (۲)بُعدانطباقی:صورت ذهنی ماهیات مطابق باافراد خارجی است. وعلم به حقایق هستی، برمبنای این دوبُعد مهم شکل میگیرد. وجه ارتسامی وجود ذهنی توسط مورد تشکیک ونقد قرار گرفت.به این معنا که هرآنچه ثبوت ذهنی دارد لزوما ازعالم خارج بدست نیامده بلکه ذهن به نحو فطری واجدآنهاست. او مفاهیمی چون وامتداد وآگاهی و را سه مفهوم بنیادین بدیهی میدانست که هرذهنی بدون رجوع به عالم خارج بدانها آگاه است.گرچه دکارت بحث وجود ذهنی رانقد نمیکند زیرا به لزوم احرازحیث انطباقی مفاهیم قائل است اما این فکر که در رواج داشت مبنی براینکه انسان درابتدای تولد خالی الذهن بوده وفاقد هرگونه مفهوم میباشد،توسط دکارت مورد نقد جدی واقع شد.دکارت بانقد بُعد ارتسامی معرفت،مساله وجود ذهنی رامتزلزل ساخت. و هرکدام طریق دکارت را ادامه دادند.به زعم آنها برخی‌ازمفاهیم ذهنی باحس وتجربه بدست نمی‌آیند بلکه آنهارا ازدرون عقل میابیم وباخارج منطبق میکنیم. # دیوید_هیوم برخلاف دکارت اعتقاد داشت که همه مفاهیم ذهنی ازخارج می‌آیند وهیچ تصوری ذاتی عقل نیست اما حیث انطباقی توسط به شدت مورد نقد واقع شد.به زعم وی هیچ راهی جهت فهم این مطلب که تصورات ذهنی ماآیابامصادیق خارجی مطابقت دارند یاخیر وجود ندارد. بنابراین هرکدام از دومشرب فلسفی و هرکدام یکی از پایه‌های رئالیسم و وجود ذهنی را نقد میکنند. اما درخاتمه این نزاع، قرار دارد. او جهت برون رفت ازاین انسداد، بحث وجودذهنی وپارادایم رئالیسم و واقع‌گرایی فلسفه کلاسیک را مورد جرح ونقد قرار داد.به زعم وی تاوقتی در فضای فلسفه رایج و مساله وجود ذهنی قرار داشته باشیم، دعوابرسر اثبات حیث انطباقی یاارتسامی معرفت با شکاکانی نظیر هیوم کماکان وجود دارد.لذا باید به تحولی اساسا در بپردازیم.واین همان انقلاب کانت درفلسفه نام دارد. یعنی نفی وجود ذهنی ویکی شدن مقام ثبوت واثبات در معرفت.بدین روی عصر دوران واژگونی فلسفه میباشد.چنانچه کانت در فصل سوم کتاب نقداول،یعنی فصل دیالکتیک استعلایی، فلسفه را مورد نقد جدی قرار میدهد، زیرا بدنبال کشف حقیقت فراتر از انسان بوده.فیلسوف به صیرورت عقلی جهت نیل به احکام ذاتی وجود میپرداخته ودر آخربه مصاحبت با حقیقت نائل میشده.رشد وکمال بشر در گروِ توجه به این حیث التفاتی بوده.اما در دوران جدید وباانقلاب کپرنیکی کانت ،فلسفه سودای کشف حقیقت خارجی راکنار نهاده، وبه نقادی دستگاه معرفتی بشر میپردازد.عالم خارج، وعاء تاریک نومن، وطور مبهم ماده حسی است. سهم بشراز حقیقت، فراتر از وی نمیباشد بلکه توسط ذهن خودش جعل واعتبار شده. خود انسان مصدر امور است.مُعطی حقیقت وجاعل معرفت، بشر میباشد.وقتی حقیقت ذومراتب که انسان رااحاطه کرده، به نحو استقلالی وذاتی وجود نداشته باشدمسلما بحث احراز صورارتسامی که انطباقش با آن حقیقت مطمح نظر باشد، منتفی میباشد. قبل از کانت فلسفه پل ارتباطی انسان با حقیقت خارجی به نحو ارتسامی بود، بعداز کانت خارج مستقل که انسان بتواند آنرا به کمک ذهن بشناسد نقض شد، دراین فضا فلسفه پلی بین ذهن وعین نمیباشد.لذا جایگاه تفسیر حقیقت رااز دست میدهد وبه نقادی ریاضی وار ویا تحلیلی ذهن مبادرت میورزد. واین به معنای واژگونی ونقض و است. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅تکفیرِ عرفان سالهاست که زنگی مستِ جهل، تیغ تکفیر را برگلوی و نهاده وعرصه رابرعرضه معارف شهودی وذوقی به تنگ آورده وضجرتی بر اهل باطن روا داشته که زبان شرم از بیان وافشای شُنعت‌ قول وسخن آن جماعت متهتک دارد. جهل اهل ظاهر، چون تازیانه‌ای بر پیکر دین است، که تاب غواصی درمعارف الهی را از تلامیذ حقیقت میستاند،چه آنکه دشنه حِقد اهل تکفیر،همیشه زبانِ تمّارِ اهل ولایت راضخمی کرده است. حکایت مخاصمه ساکنان ظاهر وسالکان باطن دراین وجیزه نمیگنجد اما استخوان تکفیر همیشه گلوی مذهب رامیفشارد...و این گروه، چه جفاها که درحق دین ومومنین نکرده‌اند. چنانچه در تصویر فوق مشاهده میکنید، فردی بنام درپی درگذشتِ حکیم متاله حضرت پس ازتقطیع کلام ایشان وتحریف مدلول سخن، مرحوم استاد را به چوب تکفیر نواخته ومرگ ایشان راگواهی بربطلان مدعیات اهل ذوق دانسته است. گرچه پرداختن به تُرهاتِ محتسبین مصداق اتلاف‌وقت بوده ومجادله باآنها دم‌افزایی لجاجت می‌باشد، اماسعی دارم به نحوخلاصه نکاتی پیرامون مطالب بیان کنم تامشخص شود احاطه این جماعت برمعارف عرفانی درچه سطح است وباچه سطح ازمعلومات به نقدوبررسی معارف اهل باطن میپردازند. آقای صافی اصفهانی به چند دلیل حکم به تکفیر وبطلان عقاید علامه حسن‌زاده(ره) میدهد: 1⃣ ایشان بااشاره به کلام حضرت علامه در کتاب که میگویند: (الهی تا بحال می‌گفتم لاتأخذه سنة ولا نوم، الان می‌بینم مرا هم لاتأخذنی سنة و لانوم است)نتیجه میگردکه علامه صفات خدا رابه خود اختصاص داده لذامیگوید (کسی که ادعامیکند لاتاخذنی‌ سنةولانوم که نباید بمیرد!!) 💢پاسخ:صفات خداوند سه قسم است: ۱_صفات مشترک بین خداومخلوقات: مثل معدوم نبودن که بین خداوهمه مخلوقاتش مشترک است.گرچه به اصطلاحی خاص درعرفان مخلوقات رامعدوم مینامند، که به معنای نفی وجود استقلالی واثبات فقرو ظهور برای مخلوق است. ۲_صفات مشترک بین خداوبرخی از مخلوقات مثل: جسم نبودن،محسوس نبودن،مکان نداشتن که عقلاً و نقلاً مسلم است که برخی ازمخلوقات ازمرتبه جسم وجسمانی بالاتر میباشند. ۳_صفات مختص به خداکه مخلوقات فاقدآن هستند.مثل وجوب وبی‌نیازی ذاتی و کبریاء ونامتناهی بودن. بدیهی است که نسبت دادن صفات دسته اول ودوم به غیرخداوند نه غلواست ونه شرک،گر چه کسانی که با معارف الهی ناآشنایند با شنیدن برخی توصفات درباره برخی مخلوقات فوراً برآشفته شده و اعتراض می کنند. مثلاً قائل به و معرفت بر همه‌امور می‌باشند، ازاین روی رامشرک میداندبااینکه این صفت ازصفات اختصاصی نیست و حق تعالی این علم خودرا به هر کس ازبندگان که بخواهدعطامینماید. اکنون باید دید که نداشتن خواب و پینگی(نوم و سنه) از صفات مختص خداونداست یانه؟؟ مشخصا ازصفات اختصاصی خداوند نیست. مثلاملائکه وفرشتگان از خواب و چرت مبرایند. ازطرفی این صفت در روایات متعدد در وصف پیامبراسلام(ص)واهل بیت(ع) ایشان ودیگر انبیاء آمده است که: (إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ تَنَامُ عُيُونُنَا وَ لَا تَنَامُ قُلُوبُنَا) و دروصف گروهی ازملائکه آمده است: (مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا يَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا يَتَزَايَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لَا يَسْأَمُونَ لَا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْيَان‏) و به انضمام روایات فراوانی که بالاتر بودن درجات شیعیان خالص را ازانبیاء سلف اثبات میکند می‌توان فهمید که ایشان نیز در این خصوصیات با انبیاء شریکند. ⬅️ بنابراین عبارت (لاتاخذنی سنته ولانوم) هیچ ربطی به شراکت باخداوند درصفات خاص ندارد!! وبه معنای پایین آوردن حق‌تعالی ازمقام عزّربوبی نیست، بلکه به معنای بیان مقام عالی نفس ناطقه است که اگر انسان حقیقت آن راشهودکند او را مجرد از نقایصی چون خواب می‌بیند. لذا جناب شیخ علی صافی اصفهانی گمان کرده اند این سخن علامه، نوعی ادعای شراکت با خداوند است!!درصورتی که گمان ایشان اشتباه است. 🔻 (از شاگردان علامه) می‌فرمود: از خود معنای این سخنشان را پرسیدم وایشان فرمودند: مرادمن از این جمله این بودکه وقتی این بدن به خواب میرود نفس ناطقه انسانی راخواب فرا نمیگیرد، یعنی این روح. مراد من از این که گفتم: “لا تاخذنی سنة و لا نوم” جنبه روح وجنبه نفس راتوجه داشتم.یعنی این بدن واین نفس باتوجه به تعلقش به بدن هست که قضیه خواب برایش رخ میدهد. وگرنه جنبه روح همان موقعی که بدن به خواب میرود در دنیا ودر ماوراء و درملکوت سیر داردومشاهدات ومکاشفاتی دارد و خواب میبیند؛ در آن موقع هم او به خواب نیست، این بدن به خواب است. @falsafeh_nazari ادامه مطالب 👇👇👇👇👇👇
✅ متافیزیک علم_۲ اشکال مطرح شده بر چیستی نزد مسیر علم در را تغییر داد. مَساعی ارباب درجهت رفع ابهام فوق طَرفی نبست و راه‌گشا نبود. گویی هر پاسخ گره‌ای جدید برمساله علم و ایجاد میکرد. جهت فراروی از اشکالات فوق از موضع وجود ذهنی عقب نشینی کرده و را مطرح کردند. وجود ذهنی بیان‌گر آن بودکه قادر است صورتی مطابق با موجودات از عالم خارج دریافت کند. به نحوی که بیانگر ذاتیات و حقیقت موجودات باشد. اما در نظریه شبح ذهن نمیتواند حقیقی موجودات (ذاتیات) را دریافت کند بلکه سیاهه و شبحی از شیء برای ذهن حاصل میشود. یعنی ذهن فقط اعراض و امور وصفی اشیاء رادرک میکند. و هیچگاه به فهم ارتسامی حقیقت آنگونه که هست نائل نمیشود. گرچه این فرضیه درصدد نجات از دام بود اما ناخواسته حیثیت انطباقی وحکایی علم را نفی میکرد. برخی از اعاظم حکمت نظیر و و پاسخ‌های را جهت نجات مساله وجود ذهنی ارائه کردند اما هیچ کدام رافع مشکل نبود. علت راهگشانبود پاسخهای فوق این بود که علم را وفق روایت توضیح میدادند. چرا که علم بیانگر حیثی وحدانی است. درامر حکایتگری بامصادیق خویش وحدت دارد. اما وجه این وحدت چیست؟ ماهیات مثار واختلافات هستند. زمانی که تحقق ماهیات را اصیل بدانیم در واقع پذیرفتیم که حقیقت ذاتا چندپاره و متباین است. حال چطورمیتوان روایتی واحدازحاکی ومحکی این حقیقت متباین ارائه کرد؟؟ دراین بین پاسخ رافع ابهام تاریخی مساله علم و وجود ذهنی بود. ایشان باطرح نظریه نگرشی نوین در مسائل و ایجاد کرد وتوانست بسیاری از مشکلات و ابهامات فلسفی را گره‌گشایی کند. به دونحو میتوانیم وعلم را لحاظ کنیم(مثلا صورت درخت): اول: صورت درخت از این حیث که در ذهن است وچیزی جز نمیباشد. دراینحالت به چیزی جز معنای خودش اشاره نمیکند. معنای مفهوم درخت اشاره به موجودی است که درطبیعت به نحو استقلالی موجود است(حیث مفهومی علم) دوم: منشاء آثار است. و هر چیزی که حضی از وجود دارد آثاری براو متبادر میشود. صورت ذهنی درخت بهره‌ای از وجود دارد، پس باید آثاری داشته باشد آثاروجودی مفهوم درخت چیست؟(حیث وجودی علم) بُعد نخست را وجهت دوم را نامید. صورت ذهنی درخت به جهت اینکه مفهوم است وهر مفهومی حکایت ازچیزی میکند حاکی از مصداقی است که درطبیعت به نحو موجود است. پس صورت ذهنی درخت به جهت مفهومی وبه حمل اولی (از این حیث که شان مفهومی و ذهنی دارد و به معنای خودش دلالت میکند) است. اما صورت ذهنی درخت از این حیث که بهره‌ای از وجود دارد و موجود است پس آثاری دارد. این صورت عارض بر ذهن شده. وهرامر عارضی حالِ در محل(جوهر) است. پس صورت درخت عرضی میباشد وهرعرضی که غیرقابل تقسیم باشد از سنخ یا است. و کیفیتی که عارض بر نفس شود و حالت وچگونگی برای و ذهن ایجاد کند اصطلاحا است. بنابراین وجودِ صورت ذهنی درخت، آثارِ موجود عرضی وکیف را دارد. پس صورت درخت به حمل شایع کیف نفسانی است. بنابراین، صورت درخت چون شان مفهومی وحکایی دارد، منطبق بر مصداقش است و حاکی از جوهریت مصداق و محکی خویش میباشد. لذا مفهوم درخت به حمل اولی است. واز این جهت که وجود حقیقت عالم را فراگرفته و هیچ امری خارج از آن نیست، صورت درخت آثار کیف نفسانی را دارد. پس مفهوم درخت به حمل شایع کیف است. محور اصلی پاسخ صدرا اشاره به وجود دو بعد ماهیت و وجود در موجودات است. علم نیز شان ماهوی و وجودی دارد. علم، حسبِ بُعد منطبق بر مصداق ومحکی خویش است لذا حاکی از حقیقت ماهوی شیء است. و بر وفقِ بُعد وجودی، آثار وحقیقت دیگری دارد که ما رابه سطح عمیق‌تر حقیقت رهنمون میکند. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ حکمای خسروانی گروهی از یکتاپرستان ایران باستان که را سینه به سینه از جناب نبی گرفته بودند درواقع اولین وحکیمان جهان بوده‌اند. آنها را حکمای و آنها را یا حکمای مینامند. به اعتقاد حکیمان خسروانی اختلاف وتمایز میان موجودات به نحو تباینی واصیل نیست بلکه حقیقت عالم مانند یک طیف نور واحد ویکپارچه میباشد که البته دارای مراتب شدت وضعف است. هرمرتبه‌ای نسبت به مرتبه پائین‌تر (درقوس نزول) قوی ومقدم ونسبت به مرتبه بالاتر (در قوس صعود) ضعیف وموخر میباشد. وبین مراتب بالا وپائین رابطه اضافه اشراقیه برقرار است. در هزار بیت شاهنامه خود نخستین حکیم ایرانی را خوانده است. البته منظور از زردهشت اسم عامی است که برحکیمان اولیه اطلاق میشد ویک مصداقش حضرت میباشد. حکیمان زردهشتی با وحی در ارتباط بودند.البته نه به نحو تشریعی وخاص بلکه به نحو تکوینی وعام. لذا هم دارای نبوت به معنای عام وهم پادشاهی دنیایی بودند وچون سلاطین حکمت وحکومت بودند آنها را می‌نامیدند. این حکیمان عبارتند از: سان‌آجام_کیومرث_سیامک_هوشنگ_تهمورس_جمشید_فریدون_منوچهر_کیخسرو_ وشت سپنتمان_براهیم. این حکیمان وانبیاء الهی را به نام آذرهوشنگ و یا زردهشت خوانده‌اند زیرا زردشت به معنای عقل کل، روان ونفس کل است. 📌گروه دوم حکمای فهلوی بعد از یازده حکیم اول پدیدار گشتند. درباره آنها میگوید براثر ریاضات شاقّه وفناءکلی بعوالم غیبی دسترسی یافتند وعلوم خود را از لوح محفوظ میگرفتند. 📌گروه سوم حکمای فهلوی عبارتند از: شت ویسکر_شت ساسان پنجم_شت آذرکیوان و...که هرصدسال یک بار یک یاچندتن از آنان ظاهر میشدند.این حکماء یاانبیاء الهی تمام عمر بعبادت وریاضت مشغول بودند و بسبب کشف وشهود به حقیقت ولایت که همان نور نبوت حضرت خاتم المرسلین(ص) است راه یافتند وبه تعبیر سهروردی بادسترسی به بهمن‌امشاسفند یاعقل اول یا خردنخستین که همان نور نبوت رسول الله(ص) قادر برفع تاریکی وجهالت از مردم وهدایت آنها به نور و دیانت راستین زمان خود بودند. 📌گروه چهارم از حکمای فهلوی را پیرای‌وُخشور مینامیدند. بسیاری از سلاطین ایران باستان از همین گروه بودند.این گروه صاحب سلطنت دنیا واحکام دین بودند. این گروه به واسطه عقل‌دوم یا اردیبهشت‌امشاسفند بر اسرار ورموز جهان آگاه بودند ودارای مکاشفاتی بودند. این گروه خود را سایه‌خدا یاظل‌الله مینامیدند. 📌گروه پنجم را دستور‌دستوران میخوانند. حکیمان بزرگ وعلمای راسخی که دارای وزارت سلاطین بوده واز نسل انبیاء ایران ونسل نبی و راهبر و اداره کننده امت محسوب میشدند. این گروه نائب حق و راهنمای خلق بودند وبه واسطه عقل‌سوم یا شهریور‌ امشاسپند کسب نور میکردند برحقایق آگوه میشدند. 📌گروه ششم از حکمای خسروانی یا موبدموبدان یا هیربد مینامیدند. علمای مجتهد دراحکام که درهرشهر ودیاری متناسب بااحکام الهی برمردم حکومت میکردند. این گروه از نسل گروه پنجم بودند. مقام آنها انحصاری نبود وهرکس باتحصیل علم وریاضت میتوانست بمقام آنان رسد ودر ردیف میان امنای دولت و واسطه میان سلاطین و مردم قرار گیرند. این گروه بواسطه ارتباط با: اسفند ارمَزد( عقل چهارم) خرداد (عقل پنجم) مرداد امشاسفند (عقل ششم) بر حقایق وامور حسنه آگاه میشدند وبراثر تاثیر کلام خود در نفوس سلاطین وپادشاهان موثر واقع میشدند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
✅ شیخ الاکبر محی الدین : علم باعلم شرع(وتصوف) مباین است.در واقع نوع دیگری ازعلم است. علم شرع مبتنی بر حضرت محمد(ص) است وعلم فلاسفه وابسته به شرع حضرت (ع) میباشد. 📖 الیواقیت_عبدالوهاب الشعرانی_ج اول_ص۱۳۳ 🔸از این رو مسلمانان حضرت ادریس(ع) یا به تعبیر یونانی و در زبان مصری ، را موسس علوم از جمله و میدانستند. لذا فلسفه وعلوم عقلی در با عنوان علوم مشهور بوده است. @falsafeh_nazari
✅ درباره اِخوانُ الصفا اِخوان الصّفا وخُلّان الوَفا گروهی از بصره بودندکه در سده چهارم قمری جمعیت سری فلسفی وعرفانی دربصره وبغدادتشکیل دادند.این گروه دائرةالمعارف رسائل  که درباره علوم متداول روز و و و بودبه نگارش درآوردند.اساس مسلک ومرام آنان این بودکه بین دین وعلوم روز و  هیچ‌گونه تضادوتعارض وجود نداردوشخص می‌تواندشریعت اسلامی و حکمت یونانی را به‌طور متحدچراغ راه خویش سازد. یکی از عقایدجمعیت که در رسائل اخوان‌الصفا آمده‌است این بودکه به همان معناکه پیامبرانی چون حضرت آدم(ع)وابراهیم(ع)منشأ هدایت و راهنمایی مردم بوده‌اند  پیغمبر ایرانی و  فیلسوف یونانی می‌توانندمردم رابه طریق حقیقت و راه نجات هدایت نمایند.در نظرجماعت اخوان‌الصفا خدای پیغمبران بنی اسرائیل همان خدایی است که زردشت آن را اهورامزدا می‌خواند واهورامزدا نیز همان مبدئی است که افلاطون یونانی تحت عنوان خیر اعلی از آن سخن می‌گفت.البته اخوان قائل به کثرت‌گرایی دینی نبودند بلکه بنابر نص صریح (و لِکُلِ قَوم هاد)اعتقاد داشتند که خداوند برای هر قوم وگروهی هادی ورهبری فرستاده است.عبدالطیف الطیباوی درباره اخوان میگوید: (آنها معتقدند که حقیقت یکی است بدون اینکه از فردخاصی سرچشمه گرفته باشد.خداوند روح القدس رابه همه مردم فرستاده است اعم ازمسیحی ومسلمان وسفید وسیاه)لذا علت اصلی تحیر وگمراهی مردم، روحِ فردیت طلبی است نه تعدد مآخذمعرفتی ومنابع علمی. جمعیت اخوان الصفا جوهره دین اسلام راحقیقت ازلیه میدانستندکه در هر عصری توسط پیامبر ونبی ارسال شده است.بنابه قول خود اخوان قصد این انجمن توضیح وتشریح آن حقیقت وحکمت الهی ازلی است که آنرا حکمت لدنیّه نامیده است، یعنی حکمتی که بشر همیشه از آن بهره‌مند بوده وپس از فراموشی اکنون بدست اخوان بنحو کامل جلوه‌گر شده است. هدف جمعیت اخوان از تنظیم رسائل توام کردن دین وفلسفه وایجاد هم‌آهنگی بین آن دو بوده است. به اعتقاد اخوان فلسفه بعنوان یک روش استدلالی ودیعه‌ای الهی است که با یکی میباشد وحکمت را معرفتی می‌شمارند که از عالم بر انسان نازل شده ومحدود به تفکر بشری نیست.فلسفه بنظر اخوان (شبیه شدن انسان است بخداوند تاحد امکان) وغایت آن (کسب فضیلت مخصوص به انسان است)یعنی به فعلیت رساندن تمام علومی که انسان بالقوه دارای آن است. بوسیله فلسفه بشرخصائص نهفته نوع خود را بدست می‌آورد وصورت انسانی بخود میگیرد ومراتب وجودی راسیر میکند تا باگذشتن از مسیر رستگاری در راه ملائکه قرار میگیرد. 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
🔻 هدف جمعیت از تنظیم رسائل توام کردن و وایجاد هم‌آهنگی بین آن دو بوده است. به اعتقاد اخوان فلسفه بعنوان یک روش استدلالی ودیعه‌ای الهی است که با یکی میباشد وحکمت را معرفتی می‌شمارند که از عالم بر انسان نازل شده ومحدود به تفکر بشری نیست. @falsafeh_nazari
✅ معبد فلسفه به اعتقاد عموم اندیشمندان هدف جمعیت از گردآوری دایره المعارف بزرگ‌ رسائل، ایجاد هماهنگی بین و بوده است.اما تلقی آنها از فلسفه مانند طريق چون نمیباشد. فلسفه بنظر اخوان صرفا شامل استدلال وقياس محض نمیباشد، بلکه آنرا با که ودیعه‌ای الهی است یکی می‌دانستند. وحکمت نیزمعرفتی است که از عالم ملکوت بر انسان نازل شده ومحدود به تفکر بشری نیست. فضای فکری اخوان نسبت به فلسفه را میتوان به نگاه نزدیک دانست. در نگاه چون و غایت فلسفه صرفا پرداختن به اختلافات وجدال‌های مدرسی نیست بلکه فلسفه بایدبا تهذیب نفس وتكامل اخلاقی توام باشد. اخوان از فلسفه‌ای که توام با قیل وقال بوده وازحکمت بی بهره برحذر بودند. چنانکه در پایان رساله حیوان شناسی در فصل منازعه بین حیوانات و انسان، طوطی انسان را چنین خطاب می کند: (واما در باره بالیدن شما به این که در بین شما فیلسوف منطقی یافت میشود بدانید که از آنان زائده‌ای بشما نرسد بلکه آنان شما را گمراه و بی ایمان خواهند ساخت، زیرا انسان را از راهی که خداوند تعیین کرده است منحرف می‌سازند و با آراء مختلف خود اثر مقررات دینی را از بین می‌برند.) به زعم جمعیت اخوان فلسفه توسط ادريس نبی(ع)آورده شده واساسا جزئی از مذهب ایشان بوده است لذا همانطور که برخی از اهالی حران که خود را پیرو جناب ادریس میدانند و نامیده میشوندفلسفه صرفا مباحث استدلالی اختلافی نیست بلکه توام با اعمال وعبادات اشراقی است. عبادات فلسفی اخوان ماهی سه بار در ابتداء و وسط وبین بیست وششم واخر هرماه انجام می‌گرفت. در شب اول افراد خطابه ای شخصی میخواندند ودر شب دوم متنی درباره عالم خلقت قرائت میشد که بایدزیر گنبد پرستاره آسمان ودرجهت ستاره قطبی انجام میشد. و درشب سوم سرودی فلسفی بنام «دعای افلاطون یامناجات ادریس» یا «زبور سری ارسطو» قرائت می‌شد و به این صورت دوره عبادات ماهانه خاتمه می‌یافت. علاوه براین شبهای عبادت، اخوان سه عید بزرگ فلسفی را در موقع ورود خورشید به برج حمل و سرطان و میزان نام برده و این ایام رابا اعیاد اسلامی عیدفطر و عيد اضحی وعید غدير ومن باب تمثيل مترادف بافصلهای بهار و تابستان و پائیز منطبق میساختند، لکن برای فصل زمستان یک روز در صومعه بجای عید مقرر کرده و آن روز را بیاد زمانی که اصحاب کهف در غار خوابیده بودند می گذرانیدند . این رابطه بین فلسفه واحکام عبادی چنین می‌رساند که اخوان بیشتر وارث مکتب هرمس وفيثاغوریان جدید بودند. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠فلسفه نظری @falsafeh_nazari
جلسه۱.mp3
23.64M
┄❀❀❀❀┄ ❀› ❀› |↫ |↫ |↫ |↫ |↫ 𖤓┅┅┅┅┅┅┅┅┄‌┄‌ 💠فلسفه نظری ⌜@falsafeh_nazari
در منابع اسلامی اشاره زیادی به شده است. برای مسلمانان، هرمس پایه گذار فلسفه و علوم به ویژه نجوم و طالع بینی، کیمیا و پزشکی و اختراعات مهم بسیاری است که به او نسبت داده شده است.فیلسوفان مسلمان، هرمس یا را منشأ حکمت یا سوفیا و از جمله اولین فیلسوفان و حکما در نظر گرفته­ اند. فیلسوفان مسلمان، هرمس یا ادریس را منشأ یا و از جمله اولین فیلسوفان و حکما در نظر گرفته­ اند. و نیز شاگرد وی او را یکی از متألهین (حكمای الهی) پنداشتند. شهرزوری هرمس را «پدر فلاسفه» می ­نامید. از نظر سهروردی در کتاب مطارحات، هرمس منشأ حکمت یا سوفیا بود که از یک سو از طریق آسلیپيوس، فیثاغورث و افلاطون به یونانیان و از طریق کیومرث، فریدون و کیخسرو به ایرانیان رسیده بود و سرانجام در طول دوره اسلامی با تعالیم یکی شده بود. درباره هرمس می­نویسد: «بدانید که حکمت در واقع با آدم و فرزندانش ست(seth) و هرمس، یعنی ادریس و نوح شروع شد، چون دنیا هرگز از شخصی که بر علم واحد و فرجام شناس بر او تکیه کند، محروم نمی­شود و بزرگ ترین آنها هرمس­ است كه حکمت را در سراسر دنیا و کشورهای مختلف منتشر و آشکار ساخت و آنرا بر عابدان واقعی نمودار ساخت. او پدر فلاسفه (ابوالحکما) و استاد استادان است.» به اعتقاد مسلمانان سن وی به مدت ۳۶۵ سال بوده است. مطابق با منابع اسلامی، هرمس نمرده بلکه زنده از زمین به آسمان برده شده و اکنون در آسمان زندگی می­ کند. 📖مقاله: هرمس وآثار هرمسی درجهان اسلام @falsafeh_nazari
🔻در باب عشق_۳ (نگاهی به کتاب مونس العشاق سهروردی) (مونس العشاق) یا (رساله فی حقیقه العشق) اثری است گرانبها به قلم شیخ شهاب الدین که در آن با زبانی تمثیلی به تشریح مفهوم و بیان مراحل و مراتب مختلف آن میپردازد. در این حکایت، هم به فلسفه نظر دارد و هم به اندیشهٔ نظر دارد و هم از اشارات و لطائف قرآنی بهره می‌گیرد. در بیان معنا و وجه تسمیه عشق میگوید: «عشق را از عَشَقه گرفته اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید. در بُن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد بتاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود. همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجودات است، درختی است مُنتَصفُ القامه(ایستاده_استعاره از انسان) که آن بِحبةُ القلب پیوسته است و حُبةُ القلب در زمین روید.... و چون این شجره طیبه(انسان) بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد، عشق از گوشه‌ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچِ عشق بر تن شجره زیادتر می شود، آن شجره مُنتَصِف القامه، زردتر و ضعیف‌تر می‌شود تا به یکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان، مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد. رسالة فی حقیقة العشق ص ۱۳» وی در ادامه میگوید: « چون بغایت رسد آنرا خوانند و گویند که "العشق محبة ُمُفرَطه" و عشق خاص‌تر از محبت است زیرا که همه‌ی عشق محبت باشد اما همه‌ی محبت عشق نباشد و محبت خاص‌تر از معرفت است زیرا که همه‌ی محبت معرفت است. اما همه‌ی معرفت محبت نباشد. از دو چیزِ متقابل، تَولد کند که آن را و خوانند. زیرا که معرفت : ۱_یا به چیزی خواهد بودن،مناسب و ملایم جسمانی یا روحانی که آن را ویا خوانند و نفسِ انسان، طالبِ آن است و خواهد که خود را بدانجا رساند و کمالْ حاصل کند. ۲_یا به چیزی خواهد بود که نه ملایم بود و نه مناسب، خواه جسمانی و خواه روحانی که آن را و خوانند. و نفسِ انسانی دائما از آنجا می گریزد و از آنجاش نفرتی طبیعی به حاصل می شود. پس اول پایه، معرفت است و دوم پایه، محبت و سوم پایه، عشق. و به عالمِ عشق که بالای همه است نتوان رمیدن تا از معرفت و محبت، دو پایه ی نردبان نسازد. همان ص۱۳_۱۴» 🔸نکته قابل توجه در سخنان شیخ اشراق آن است که ایشان بین عقل و عشق تفاوتی قائل نیست بلکه اولین پایه عشق و محبت را معرفت وعقل میداند. آموزه‌ای که از ویژگیهای مهم و است مبنی بر وحدت نفس در کل قوا و عدم تباین بین حالات نفس از جمله عقل وعشق میباشد. این مساله در وعرفانهای شرقی کاملا برعکس است، در آموزه این معارف تباینی اصلی بین عقل وعشق برقرار است به نحوی که سالک یا باید جانب عقل را بگیرد ویا جانب عشق را. اما حکمای مسلمان سالک را عاقلِ عاشق توصیف میکردند. متاسفانه آموزه عرفانهای شرقی در برخی از فرق تصوف نفوذ کرده و آنها نیز پای استدلالیان را چوبین تر و سست‌تر از آن میدانستند که یارای ایستادگی یا همراهی در برابر عشق را داشته باشد. @falsafeh_nazari