⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
ناكثین و قاسطین و مارقین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
علی علیهالسلام در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پیكار برخاست:
اصحاب جمل كه خود آنان را «ناكثین» نامید و اصحاب صفّین كه آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج كه خود آنها را «مارقین» می خواند [1]:
فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْری وَ قَسَطَ اخَرونَ [2].
پس چون به امر خلافت قیام كردم، طایفه ای نقض بیعت كردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سركشی و طغیان كردند.
ناكثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض.
سخنان او درباره ی عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است.
اما روح قاسطین روح سیاست و تقلّب و #نفاق بود. آنها می كوشیدند تا زمام حكومت را در دست گیرند و بنیان حكومت و زمامداری علی علیهالسلام را در هم فرو ریزند.
عده ای پیشنهاد كردند با آنها كنار آید و تا حدودی مطامعشان را تأمین كند. او نمی پذیرفت؛ زیرا كه او اهل این حرفها نبود. او آمده بود كه با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضا كند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حكومت علی علیهالسلام مخالف بودند.
آنها می خواستند كه خود مسند خلافت اسلامی را اشغال كنند، و در حقیقت جنگ علی علیهالسلام با آنها جنگ با نفاق و دورویی بود.
دسته ی سوم كه مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسی ها و جهالتهای خطرناك بود.
علی علیهالسلام نسبت به همه ی اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت.
یكی از مظاهر جامعیت و انسان كامل بودن علی علیهالسلام این است كه در مقام اثبات و عمل، با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه كرده است.
گاهی او را در صحنه ی مبارزه با پول پرست ها و دنیاپرستان متجمّل می بینیم، گاهی هم در صحنه ی مبارزه با سیاست پیشه های ده رو 🎭 و صد رو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف.
بحث خود را معطوف می داریم به دسته ی اخیر یعنی خوارج.
اینها ولو اینكه منقرض شده اند؛ اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند.
افكارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینكه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در كالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت #اسلام و مسلمین به شمار می رود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] و قبل از آن حضرت، پیغمبر آنان را به این نامها نامید كه به وی گفت: «سَتُقاتِلُ بَعْدِیَ النّاكِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» پس از من با ناكثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی كرد. این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 1 / ص 201 نقل می كند و می گوید: این روایت یكی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتبت است؛ زیرا كه اخباری صریح است از آینده و غیب كه هیچ گونه تأویل و اجمالی در آن راه ندارد.
[2] نهج البلاغه ، خطبه ی شقشقیه (3) .
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
⎚ پیدایش خوارج
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
خوارج یعنی شورشیان.
این واژه از «خروج» [1] به معنای سركشی و طغیان گرفته شده است. پیدایش آنان در جریان حكمیت است.
در جنگ صفّین در آخرین روزی كه جنگ داشت به نفع علی علیهالسلام خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یك نیرنگ ماهرانه ای زد. او دید تمام فعالیتها و رنجهایش بی نتیجه ماند و با شكست یك قدم بیشتر فاصله ندارد. فكر كرد كه جز با اشتباهكاری راه به نجات نمی یابد. دستور داد قرآنها را بر سر نیزه ها بلند كنند كه مردم! ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حَكَم قرار دهیم.
این سخن تازه ای نبود كه آنها ابتكار كرده باشند، همان حرفی است كه قبلاً علی علیهالسلام گفته بود و تسلیم نشدند و اكنون هم تسلیم نشده اند. بهانه ای است تا راه نجات یابند و از شكست قطعی، خود را برهانند.
علی علیهالسلام فریاد برآورد: بزنید آنها را! اینها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده، می خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن، ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوه ی راستین قرآن منم. اینها كاغذ و خط را دستاویز كرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.
عده ای از نادانها و مقدس نماهای بی تشخیص كه جمعیت كثیری را تشكیل می دادند، با یكدیگر اشاره كردند كه علی چه می گوید؟
فریاد برآوردند كه با قرآن بجنگیم؟! جنگ ما به خاطر احیای قرآن است. آنها هم كه خود تسلیم قرآن اند، پس دیگر جنگ چرا؟
علی علیهالسلام گفت: من نیز می گویم به خاطر قرآن بجنگید؛ اما اینها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسیله ی حفظ جان خود قرار داده اند.
در فقه اسلامی در «كتاب الجهاد» مسأله ای است تحت عنوان «تَتَرُّس كفار به مسلمین».
مسأله این است كه اگر دشمنان اسلام در حالی كه با مسلمین در حال جنگند عده ای از اسرای مسلمان را در مقدّم جبهه سپر خویش قرار دهند و خود در پشت این جبهه مشغول فعالیت و پیشروی باشند به طوری كه سپاه اسلام اگر بخواهد از خود دفاع كند و یا به آنها حمله كند و جلو پیشروی آنها را بگیرد چاره ای نیست جز اینكه برادران مسلمان خود را كه سپر واقع شده اند نیز به حكم ضرورت از میان بردارد، یعنی دسترسی به دشمن ستیزه گر و مهاجم امكان پذیر نیست جز با كشتن مسلمانان؛ در اینجا قتل مسلم به خاطر مصالح عالیه ی اسلام و به خاطر حفظ جان بقیه ی مسلمین در قانون اسلام تجویز شده است. آنها نیز در حقیقت سرباز اسلامند و در راه خدا شهید شده اند، منتها باید خونبهای 🩸 آنان را به بازماندگانشان از بودجه ی اسلامی بپردازند[2] و این تنها از خصایص فقه اسلامی نیست بلكه در قوانین نظامی و جنگی جهان یك قانون مسلّم است كه اگر دشمن خواست از نیروهای داخلی استفاده كند، آن نیرو را نابود می كنند تا به دشمن دست یابند و وی را به عقب برانند.
در صورتی كه مسلمان و موجود زنده ای را اسلام می گوید بزن تا پیروزی اسلام به دست آید، كاغذ و جلد كه دیگر جای سخن نباید قرار گیرد.
كاغذ و كتابت احترامش به خاطر معنی و محتواست. امروز جنگ به خاطر محتوای قرآن است.
اینها كاغذ را وسیله قرار داده اند تا معنی و محتوای قرآن را از بین ببرند.
اما نادانی و بی خبری همچون پرده ای سیاه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقیقت بازشان داشت.
گفتند: ما علاوه بر اینكه با قرآن نمی جنگیم، جنگ با قرآن خود منكری است و باید برای نهی از آن بكوشیم و با كسانی كه با قرآن می جنگند بجنگیم.
تا پیروزی نهایی ساعتی بیش نمانده بود.
مالك اشتر كه افسری رشید و فداكار و از جان گذشته بود، همچنان می رفت تا خیمه ی فرماندهی معاویه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نماید.
در همین وقت این گروه به علی علیهالسلام فشار آوردند كه ما از پشت حمله می كنیم. هرچه علی علیهالسلام اصرار می كرد، آنها بر انكارشان می افزودند و بیشتر لجاجت می كردند.
علی علیهالسلام برای مالك پیغام فرستاد: جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد.
او به پیام علی علیهالسلام جواب داد كه اگر چند لحظه ای را اجازتم دهی، جنگ به پایان رسیده و دشمن نیز نابود گشته است. شمشیرها را كشیدند كه یا قطعه قطعه ات می كنیم یا بگو برگردد. باز به دنبالش فرستاد كه اگر می خواهی علی علیهالسلام را زنده ببینی، جنگ را متوقف كن و خود برگرد.
او برگشت و دشمن 😈 شادمان كه نیرنگش خوب كارگر افتاد.
جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند، مجلس حكمیت تشكیل شود و حَكَمهای دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت، اتفاقی طرفین است حكومت كنند و خصومتها را پایان دهند و یا اختلافی را بر اختلافات بیفزایند و آنچنان را آنچنانتر كنند.
علی علیهالسلام گفت: آنها حَكم خود را تعیین كنند تا ما نیز حكم خویش را تعیین كنیم.
آنها بدون كوچكترین اختلافی با اتفاق نظر عمرو عاص، عصاره ی نیرنگها را انتخاب كردند.
علی علیهالسلام، عبد اللّه بن عبّاس سیاستمدار و یا مالك اشتر، مرد فداكار و روشن بین باایمان را پیشنهاد كرد و یا مردی از آن قبیل را؛ اما آن احمقها به دنبال همجنس خویش می گشتند و مردی چون ابوموسی را كه مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه ی خوبی نداشت انتخاب كردند. هرچه علی علیهالسلام و دوستان او خواستند این مردم را روشن كنند كه ابوموسی مرد این كار نیست و شایستگی این مقام را ندارد، گفتند:
غیر او را ما موافقت نكنیم.
گفت: حالا كه اینچنین است، هرچه می خواهید بكنید.
بالأخره او را به عنوان حكم از طرف علی علیهالسلام و اصحابش به مجلس حكمیت فرستادند.
پس از ماهها مشورت، عمرو عاص به ابوموسی گفت: بهتر این است كه به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب كنیم و آن جز عبد اللّه بن عمر، داماد تو، دیگری نیست. ابوموسی گفت: راست گفتی، اكنون تكلیف چیست؟
گفت: تو علی را از خلافت خلع می كنی، من هم معاویه را. بعد مسلمین می روند یك فرد شایسته ای را كه حتماً عبد اللّه بن عمر است انتخاب می كنند و ریشه ی فتنه ها كنده می شود.
🤝 بر این مطلب توافق كردند و اعلام كردند كه مردم جمع شوند برای استماع نتایج حكمیت.
مردم اجتماع كردند.
ابوموسی رو كرد به عمرو عاص كه بفرمایید منبر و نظریه ی خویش را اعلام دارید.
عمرو عاص گفت: من؟! تو مرد ریش سفید🎅🏼 محترم از صحابه ی پیغمبر؛ حاشا كه من چنین جسارتی را بكنم و پیش از تو سخنی بگویم.
ابوموسی از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت.
اكنون دلها می تپد، چشمها خیره گشته و نفسها در سینه ها بند آمده است. همگان در انتظار كه نتیجه چیست؟
او به سخن درآمد كه ما پس از مشورت، صلاح امت را در آن دیدیم كه نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند، و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع كردم همچنانكه این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم.
این را گفت و از منبر به زیر آمد.
عمرو عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید كه علی را از خلافت خلع كرد و من نیز او را از خلافت خلع می كنم همچنانكه ابوموسی كرد، و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ كرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می كنم همچنانكه انگشترم را در انگشت كردم. این را گفت و از منبر فرود آمد.
مجلس آشوب شد.
مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مكه فرار كرد و عمرو عاص نیز به شام رفت.
خوارج كه به وجودآورنده ی این جریان بودند، رسوایی حكمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند؛ اما نمی فهمیدند اشتباه در كجا بوده است.
نمی گفتند خطای ما در این بود كه تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف كردیم، و هم نمی گفتند كه پس از قرار حكمیت، در انتخاب «داور» خطأ كردیم كه ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلكه می گفتند: اینكه دو نفر انسان را در دین خدا حكم و داور قرار دادیم خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصراً خداست نه انسانها.
آمدند پیش علی كه نفهمیدیم و تن به حكمیت دادیم؛ هم تو كافر گشتی و هم ما؛ ما توبه كردیم، تو هم توبه كن.
مصیبت تجدید و مضاعف شد.🤦🏻
علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می كنیم.
گفتند: این كافی نیست، بلكه باید اعتراف كنی كه «حكمیت» گناه بوده و از این گناه توبه كنی.
گفت: آخر من مسأله ی تحكیم را به وجود نیاوردم؛ خودتان به وجود آوردید و نتیجه اش را نیز دیدید، و از طرفی دیگر چیزی كه در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهی كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم؟!
از اینجا به عنوان یك فرقه ی مذهبی دست به فعالیت زدند.
در ابتدا یك فرقه ی یاغی و سركش بودند و به همین جهت «خوارج» نامیده شدند ولی كم كم برای خود اصول عقایدی تنظیم كردند و حزبی كه در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت، تدریجاً به صورت یك فرقه ی مذهبی درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت.
خوارج بعدها به عنوان طرفداران یك مذهب، دست به فعالیتهای تبلیغی حادّی زدند. كم كم به فكر افتادند كه به خیال خود ریشه ی مفاسد دنیای اسلام را كشف كنند. به این نتیجه رسیدند كه عثمان و علی و معاویه همه بر خطأ و گناهكارند و ما باید با مفاسدی كه به وجود آمده مبارزه كنیم، امر به معروف و نهی از منكر نماییم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر به وجود آمد.
وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد:
یكی بصیرت در دین
و دیگری بصیرت در عمل.
#بصیرت در دین- همچنانكه در روایت آمده است- اگر نباشد زیان این كار از سودش بیشتر است.
و اما بصیرت در عمل لازمه ی دو شرطی است كه در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تكلیف [3]
خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلكه اساساً منكر بصیرت در عمل بودند؛ زیرا این تكلیف را امری تعبدی می دانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] كلمه ی «خروج» اگر به «علی » متعدی شود دو معنای نزدیك به یكدیگر دارد: یكی در مقام پیكار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد و عصیان و شورش. «خَرَجَ فُلانٌ عَلی فُلانٍ: بَرَزَ لِقِتالِهِ. وَ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَی الْمَلِكِ: تَمَرَّدَتْ» ( المنجد ) .
كلمه ی «خوارج» كه معادل فارسی آن «شورشیان» است، از «خروج» به معنای دوم گرفته شده است. این جمعیت را از آن نظر «خوارج» گفتند كه از فرمان علی تمرّد كردند و علیه او شوریدند و چون تمرّد خود را بر یك عقیده و مسلك مذهبی مبتنی كردند، نحله ای شدند و این اسم به آنها اختصاص یافت و لذا به سایر كسانی كه بعد از آنها قیام كردند و بر حاكم وقت طغیان نمودند «خارجی» گفته نشد. اگر اینها مكتب و عقیده ی خاصی نمی داشتند مثل سایر یاغیهای دوره های بعد بودند ولی اینها عقایدی داشتند و بعدها خود این عقاید موضوعیت پیدا كرد. اگرچه هیچ وقت موفق نشدند حكومتی تشكیل دهند؛ اما موفق شدند فقه و ادبی برای خود به وجود بیاورند (به ضحی الاسلام، ج 3 / ص 340- 347، طبع ششم مراجعه شود) .
اشخاصی بودند كه هرگز اتفاق نیفتاد كه خروج كنند ولی بر عقیده ی خوارج بودند. مثل آنچه در باره ی عَمْرو بن عُبَیْد و بعضی دیگر از معتزله گفته می شود. افرادی از معتزله كه در عقیده ی امر به معروف و نهی از منكر و یا در مسأله ی مخلّد بودن مرتكب كبیره با خوارج همفكر بوده اند، درباره شان گفته می شود: «وَ كانَ یَری رَأْیَ الْخَوارج» یعنی همچون خوارج می اندیشد.
حتی بعضی از زنها بوده اند كه عقیده ی خارجی داشته اند. در كامل مبرد، ج 2 / ص 154 داستان زنی را نقل می كند كه عقیده ی خارجی داشته است.
بنابراین بین مفهوم لغوی كلمه و مفهوم اصطلاحی آن عموم من وجه است.
[2] لمعه ج 1، كتاب الجهاد، فصل اول؛ و شرایع، كتاب الجهاد.
[3] یعنی #امر_به_معروف و #نهی_از_منكر برای این است كه «معروف» رواج گیرد و «منكر» محو شود. پس در جایی باید امر به معروف كرد و نهی از منكر نمود كه احتمال ترتب این اثر در بین باشد. اگر می دانیم كه قطعاً بی اثر است دیگر وجوب چرا؟
و دیگر اینكه اصل تشریع این عمل برای این است كه مصلحتی انجام گیرد. قهراً در جایی باید صورت بگیرد كه مفسده ی بالاتری بر آن مترتب نشود. لازمه ی این دو شرط #بصیرت در عمل است. آدمی كه بصیرت در عمل را فاقد است نمی تواند پیش بینی كند كه آیا اثری بر این كار مترتب هست یا نیست و آیا مفسده ی بالاتری را در بر دارد یا ندارد؟ این است كه امر به معروف های جاهلانه همان طوری كه در حدیث است افسادش بیش از اصلاح است.
در سایر تكالیف گفته نشده كه شرطش احتمال ترتب فایده است و اگر احتمال اثر دارد باید انجام داد و اگر احتمال اثر ندارد نباید انجام داد و حال آنكه در هر تكلیفی، فایده و مصلحتی منظور است؛ اما تشخیص آن مصلحتها بر عهده ی مردم گذاشته نشده است. درباره ی نماز گفته نشده اگر دیدی به حالت مفید است بخوان و اگر دیدی مفید نیست نخوان.
در روزه هم گفته نشده اگر احتمال می دهی فایده دارد بگیر و اگر احتمال نمی دهی نگیر. در روزه گفته شده اگر دیدی به حالت مضر است نگیر.
همچنین در حج یا زكات یا جهاد اینچنین قید نشده است؛ اما در باب امر به معروف و نهی از منكر این قید هست كه باید دید چه اثر و چه عكس العملی دارد و آیا این عمل در جهت صلاح اسلام و مسلمین است یا نه؛ یعنی تشخیص مصلحت بر عهده ی خود عاملان اجراست.
در این تكلیف هر كسی حق دارد بلكه واجب است كه منطق و عقل و بصیرت در عمل و توجه به فایده را دخالت دهد، و این عمل تعبدی صرف نیست (رجوع شود به گفتار ماه ، جلد اول، سخنرانی امر به معروف و نهی از منكر) .
این شرط كه إعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منكر واجب است، مورد اتفاق جمیع فرق اسلامی است به استثنای خوارج. آنها روی همان جُمود و خشكی و تعصب خاصی كه داشتند می گفتند امر به معروف و نهی از منكر تعبد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد، نباید نشست در اطرافش حساب كرد. طبق همین عقیده با علم به اینكه كشته می شوند و خونشان هدر می رود و با علم به اینكه هیچ اثر مفیدی بر قیامشان مترتب نیست، قیام می كردند و یا ترور می كردند.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #ببینید | در او ذوب شوید همانگونه که او در اسلام ذوب شد
چه زیبا و حق گفت شهید صدر رحمت الله علیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_خامنه_ای مدظله العالی
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نفسِ گرم شهید دستغیب
✏️ رهبر انقلاب: شیراز مأمن امامزادگان بزرگوار بود؛ در هیچ نقطهای از کشور به قدر فارس، مرقدِ امامزاده وجود ندارد.
معنای این حرف این است که از هر کجا امامزادهها و فرزندان معصومین، یا از جور خلفا میگریختند و یا به امیدِ کمک مردم حرکت میکردند، متوجه شهر شیراز یا شهرهای دیگر استان فارس میشدند.
✏️ آن معنویتی که شخصیتی مثل شهید بزرگوار مرحوم آیتالله #دستغیب مظهر آن #معنویت بود، از این خانواده و از این مرکز فیاضِ تمام نشدنی اهل بیت (علیهمالسّلام) سرچشمه گرفته است. این عمق انگیزهی دینی را نشان میدهد.
👈 این نورانیت، شخصیتی مثل #شهید_دستغیب میسازد و میپروراند و نفَس گرم آن شهید عزیز، در این منطقه این همه دل جوان و جوینده را شیدای معنویت میکند؛ دلهای جوانی که از همان روزهای اول به میدانهای جنگ رفتند.
🗓 سالروز شهادت آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب رضوان الله تعالی علیه
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ #هشدار به تمام عمامه به سرها!
🌷 به مناسبت سالروز شهادت آیت الله #دستغیب رضوان الله تعالی علیه
#شهید_دستغیب
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#شهید_دستغیب
🔻 خدا رحمت کند مرحوم آیت الله دستغیب را که به مزاح گفته بود: ما وقتی کتاب گناهان کبیره را نوشتیم هر وقت که وارد بعضی مجالس میشدیم میگفتند: آقا، صاحب گناهان کبیره هستند؛
🔸 بعد ما هم کتاب قلب سلیم را نوشتیم؛ از آن به بعد دیگر میگفتند: آقا صاحب قلب سلیم هستند.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۶ - عنایت علوی علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری نقل فرمود هنگامی که پدرم مرحوم حاج شیخ محمد علی از نجف اشرف به هندوستان مسافرتی نمود، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگی بودیم. اتفاقاً سفر پدرم طولانی شد به طوری که آن مبلغی که برای مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بیچاره شدیم .
طرف عصر از گرسنگی گریه می کردیم و به مادر خود می چسبیدیم؛ پس مادرم به من و برادرم گفت وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم. مادرم گفت من در ایوان می نشینم شما هم به حرم بروید و به #حضرت_امیر علیه السلام بگویید پدر ما نیست و ما امشب گرسنه ایم و از حضرت خرجی بگیرید و بیاورید تا برای شما شام تدارک کنم .
ما وارد حرم شدیم و سر به ضریح گذاشته عرض کردیم : پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را داخل ضریح نموده گفتیم خرجی بدهید تا مادرمان شام تدارک کند.
مقداری گذشت اذان مغرب را گفتند و صدای قدقامت الصلوه شنیدم.
من به برادرم گفتم حضرت امیر علیه السلام می خواهند نماز بخوانند ( به خیال بچگی گفتم حضرت نماز جماعت می خوانند ) پس گوشه ای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم.
کمتر از ساعتی که گذشت شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هرچه لازم داشتید به فلان محل (بنده فراموش کردم نام محلی را که حواله فرمودند) مراجعه کن.
و بالجمله فرمود مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهی مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره می شد تا پدرم از مسافرت برگشت .
#کرامت
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 کی دور خدا گشتی؟!
شهید آیت الله #دستغیب
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۷ - شرافت علما
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
و نیز نقل فرمود که جدّ من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانی شاگرد شیخ اعظم یعنی شیخ مرتضی انصاری - اعلی اللّه مقامه - بود و در اثر حوادث روزگار به #قرض زیادی مبتلا می شود تا اینکه مبلغ پانصد تومان (البته در یکصد سال قبل خیلی زیاد بود) مقروض می گردد و عادتا ادای این مبلغ محال می نمود؛ پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر می دهد، شیخ پس از لحظه ای فکر، می فرماید سفری به تبریز برو ان شاء اللّه فرج می شود.
ایشان حرکت می کند و وارد تبریز می شود و در منزل مرحوم امام جمعه - که در آن زمان اشهر علمای تبریز بود - می رود.
مرحوم امام چندان اعتنایی به ایشان نمی کند و شب را در قسمت بیرونی منزل امام می ماند.
پس از اذان صبح درب خانه را می کوبند.
خادم در را باز کرده می بیند رئیس التجار تبریز است و می گوید به آقای امام کاری دارم.
خادم، امام را خبر می دهد.
ایشان می آیند و می گویند سبب آمدن شما در این هنگام چیست ؟ می گوید آیا شب گذشته کسی از اهل #علم بر شما وارد شده؟
امام می گوید بلی یک نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نکرده ام بدانم کیست و برای چه آمده است.
رئیس التجار می گوید از شما خواهش می کنم میهمان خود را به من واگذار کنید.
امام می گوید مانعی ندارد، آن شیخ در این حجره است؛ پس رئیس التجار می آید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل می برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را برای صرف نهار دعوت می کند و پس از صرف نهار می گوید 🗣 آقایان! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم بیرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر می آیند، دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم یا مولای! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزین فرموده اید؟
حضرت فرمودند قرض زیادی داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود.
از خواب بیدار شدم در فکر فرو رفتم؛ پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرّب درگاه آن حضرت است قرض زیادی دارد و به شهر ما آمده بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند، بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم، گفتم اگر اهل علم است ناچار نزد آقایان علما وارد می شود؛ پس از ادای فریضه صبح، از خانه بیرون آمدم به قصد اینکه خانه های علما را تحقیق کنم و بعد مسافر خانه ها و کاروانسراها را و از حُسن اتفاق، اول به منزل آقای امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد که ایشان از علمای نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از پانصد تومان بدهکارند و من خودم یکصد تومان می دهم؛ پس سایر تجار هم هر یک مبلغی پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه، خانه ای در نجف اشرف می خرد.
مرحوم صدر می فرمود : آن منزل فعلاً موجود و به ارث به من منتقل شده است .
https://eitaa.com/mabaheeth/45133
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#داستانهای_شگفت
۱۸ - کرامت علما
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
جناب آقای حاج آقا معین شیرازی ساکن تهران نقل فرمودند که روزی به اتفاق یکی از بنی اعمام در خیابان تهران ایستاده منتظر تاکسی 🚕 بودیم تا سوار شویم و به محل موعودی که فاصله زیادی داشت برویم .
قریب نیم ساعت ایستادیم هرچه تاکسی می آمد یا پر از مسافر بود یا نگه نمی داشت و خسته شدیم. ناگاه یک تاکسی آمد و خودش توقف کرد و به ما گفت: آقایان بفرمایید سوار شوید و هرجا می خواهید بفرمایید تا شما را برسانم، ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم. در اثنای راه من به ابن عمم گفتم شکر خدای را که در تهران یک راننده مسلمانی پیدا شد که به حال ما رقّت کرد و ما را سوار نمود!
راننده شنید و گفت : آقایان ! تصادفاً من مسلمان نیستم و ارمنی هستم، گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودی؟
گفت اگر چه مسلمان نیستم؛ اما به کسانی که عالم مسلمانها هستند و لباس اهل #علم در بر دارند عقیده مندم و احترامشان را لازم می دانم به واسطه امری که دیدم.
پرسیدم چه دیدی ؟
گفت : سالی که مرحوم آقای حاج میرزا صادق مجتهد تبریزی را به عنوان تبعید از تبریز به کردستان ( سنندج ) حرکت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم، در اثنای راه نزدیک به درخت و چشمه آبی شدیم، آقای تبریزی فرمودند اینجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم.
سرهنگی که مأمور ایشان بود به من گفت اعتنا نکن و برو !
من هم اعتنایی نکرده رفتم تا محاذی آب رسیدیم، ناگهان ماشین خاموش شد هرچه کردم روشن نگردید.
پیاده شدم تا سبب خرابی آن را بدانم، هیچ نفهمیدم.
مرحوم آقا فرمود حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم، سرهنگ ساکت شد.
آقا مشغول #نماز گردید من هم سرگرم باز کردن 🔧⚙🔩 آلات ماشین شدم بالاخره هنگامی که آقا از نماز فارغ شد و حرکت کرد، فورا ماشین روشن گردید.
از آن روز من دانستم که اهل این لباس، نزد خدای عالَم، محترم و آبرومندند .
در موضوع و شرافت علماء و لزوم اکرام و احترام آنها روایات و داستانهایی است که ذکر آنها از وضع این رساله بیرون است، به کتاب کلمه طیبه مرحوم نوری مراجعه شود.
https://eitaa.com/mabaheeth/45697
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وای بر ملتی که از رهبر خود فاصله بگیرد.
💠 عالم ربانی شهید آیت الله عبدالحسین دستغیب رحمت الله علیه:
🔶 خدا لعنت کند هر عمامه سری را که از رهبری اطاعت نکند. رهبر یکی است، امام یکی است و نائب امام هم یکی است.
تا زمانی که حسن (علیهالسلام) امام بود حسین(علیهالسلام) امام نبود.
وای بر ملتی که از رهبر خود فاصله بگیرد.
🔶 مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند.
شما را گروه گروه نکنند.
شما را طعمه خودشان قرار ندهند.
وسیله پیشرفت دشمن نشوید.
شما الان در جبهه جنگید.
در جبهه جنگ دینی هستید.
🔰 شادی روح آیت الله دستغیب صلواتی اهداء بفرمایید.
#شهید_دستغیب
#امام_خامنه_ای
#ولایت_فقیه
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
#نهج_البلاغه
#توصیه_های_پدرانه | ۸
📜 متن : أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ، فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ; بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ، فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ وَ رَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ وَ أَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة وَ نَفْس صَافِیَة.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
🗞️ #ترجمه_نامه۳۱ :
↓↓↓↓↓↓
📄 ... پسرم! گرچه من به اندازه همه کسانى که پيش از من مى زيستند عمر نکرده ام؛ اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سير و سياحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر اين آموزش ها) همانند يکى از آنها شدم بلکه گويى بر اثر آنچه از تاريخشان به من رسيده با همه آنها از اوّل تا آخر بوده ام (من همه اينها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تيره باز شناختم و سود و زيانش را دانستم؛ آن گاه از ميان تمام آنها از هر امرى گُزيده اش را براى تو برگرفتم و از ميان (زشت و زيباى) آنها زيبايش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که يک پدر مهربان بهترين نيکى ها را براى فرزندش مى خواهد من نيز صلاح ديدم که تو را به اين وسيله #تربيت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که #عمر تو رو به پيش است و روزگارت رو به جلو و داراى نيّتى سالم و روحى باصفا هستى.
╭───
│ 🌐 @Mabaheeth
╰──────────
سایه استفاده از عمر طولانى در تجارب دیگران
امام(علیه السلام) در آغاز این بخش از وصیّت نامه به نکته بسیار مهمى اشاره مى کند و آن اهمّیّت مطالعه و بررسى تاریخ پیشینیان است.
آنچه از اعمال آنها به ما رسیده و از اخبار آنها در اختیار ما قرار گرفته و آنچه در آثار بازمانده از آنها: (کاخ هاى ویران شده، قبرهاى 🪦 خاموش، ثروت هاى💰 به جا مانده و...) باقى است مى فرماید: «پسرم گرچه من به اندازه همه کسانى که پیش از من مى زیستند عمر نکرده ام؛ اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سیر و سیاحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر این آموزش ها) همانند یکى از آنها شدم بلکه گویى بر اثر آنچه از تاریخشان به من رسیده با همه آنها از اوّل تا آخرشان بوده ام»; (أَیْ بُنَیَّ، إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ; حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ، بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ).
اشاره به اینکه زندگى چیزى جز #تجربه نیست.
اگر کسى از تجارب دیگران بهره بگیرد، در اعمال آنها و نتایجى که از عملشان گرفتند دقت کند و در اخبار #عبرت انگیزى که از آنها به یادگار باقى مانده بیندیشد و در آثار بازمانده از آنان با دیده عبرت بین بنگرد، عمرى به درازاى تمام تاریخ بشریت پیدا مى کند و گویى از روز اوّل خلقت آدم تا کنون زنده بوده است.
آن گاه امام(علیه السلام) مى افزاید: «(من همه اینها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تیره باز شناختم و سود و زیانش را دانستم.
سپس از میان همه آنها از هر امرى گُزیده اش را براى تو برگرفتم و از میان (زشت و زیباى) آنها زیبایش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم»; (فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ، وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ، فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْر نَخِیلَهُ(۱)وَ تَوَخَّیْتُ(۲) لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ).
اشاره به اینکه مطالعه آثار پیشینیان و سیر و سیاحت در آثار آنها به تنهایى کافى نیست.
انسان باید همچون صرّاف، سره را از ناسره جدا سازد و آنچه را خوب است گزینش کند و ناخالصى ها را به دور افکند و من زحمت این کار را نیز براى تو کشیده ام.
امام(علیه السلام) در پایان این بخش از وصیّت نامه انگیزه خود را بر بیان این وصیّت نامه به این صورت بیان مى کند که مى فرماید: «و همان گونه که پدرى مهربان بهترین نیکى ها را براى فرزندش مى خواهد، من نیز صلاح دیدم که تو را به این وسیله تربیت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پیش است و روزگارت رو به جلو و داراى نیّتى سالم و روحى باصفا هستى»; (وَ رَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیقَ وَ أَجْمَعْتُ عَلَیْهِ مِنْ أَدَبِکَ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ أَنْتَ مُقْبِلُ الْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ(۳) الدَّهْرِ، ذُو نِیَّة سَلِیمَة وَ نَفْس صَافِیَة).
اشاره به اینکه اگر من زحمتِ گردآورى تجارب پیشینیان و آموزه هاى تاریخ را براى تو کشیدم و همه آنها را در این اندرزنامه ام خلاصه کردم، به دو دلیل است نخست اینکه پدرم; پدرى مهربان و عاشق و دلباخته سعادت فرزندش و دیگر اینکه تو هم جوان هستى و در آغاز عمر و نیتى پاک و قلبى صاف دارى.
این دو، دست به دست هم داده و این زحمت را براى من آسان نموده است.
در واقع امام(علیه السلام) با این سخنانش به همه پدران دلسوز درس مى آموزد که اگر خواهان سعادت فرزندان خود هستند از آن زمان که قلب فرزندان صاف و پاک است در تربیتشان بکوشند و مخصوصاً از تاریخ پیشینیان که مملوّ از درس ها و عبرت هاست و نمونه هاى حسى براى مسائل اخلاقى به دست مى دهد، کمک بگیرند.
👌 نکته ها
۱. مجموعه پر از اسرارى به نام تاریخ
از آن روز که خط اختراع شد و بشر توانست آثار خود را به وسیله آن به یادگار بگذارد، تاریخ بشر آغاز گردید و تجربیات اقوام پیشین به عنوان میراث گرانبهایى براى اقوام آینده به دل تاریخ سپرده شد.
عوامل پیروزى ها و اسباب شکست ها و ناپایدارى قدرت ها و تلخ و شیرین هاى بسیارى دیگر در دل آن ثبت شد به گونه اى که افراد آگاه مى توانند مسیر زندگى فردى و اجتماعى خود را در آینه تاریخ ببینند و بى آنکه نیاز به تجربه جدیدى داشته باشند از تجارب دیگران استفاده کنند.
به همین دلیل در قرآن مجید بخش مهمى از آیات، بیانگر تاریخ عبرت آموز پیشینیان است و با صراحت مى گوید: «(لَقَدْ کَانَ فِى قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبَابِ)»; به راستى در سرگذشت آنها عبرتى براى صاحبان اندیشه بود».(۴)