eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
نمازِ شامِ غریبان چو گریه آغازم به مویه‌هایِ غریبانه قِصه پردازم که از جهان رَه و رسمِ سفر براندازم من از دیارِ حبیبم نه از بِلاد غریب مُهَیمَنا به رفیقانِ خود رَسان بازم خدای را مددی ای رفیقِ رَه تا من به کویِ میکده دیگر عَلَم برافرازم خِرَد ز پیریِ من کِی حساب برگیرد؟ که باز با صَنَمی طفل، می‌بازم عزیز من، که به جز باد نیست دَمسازم هوایِ منزل ، آب زندگانیِ ماست صبا بیار نسیمی ز خاکِ سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی شکایت از کِه کنم؟ خانگیست غَمّازَم ز چَنگِ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت غلامِ خوش لهجهٔ خوش آوازم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/891 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگویم آب و است آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی اگر تو آب و همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمر به آب حیوانی به هر چه اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند تو ز آنی وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی گرت در آینه سیمای ببرد چو من شوی و به درمان درمانی دلی که با سر زلفت تعلقی دارد چگونه جمع شود با چنان پریشانی مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم رواست گر بنوازی و گر برنجانی ولی خلاف بزرگان که گفته‌اند مکن بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی طمع مدار که از دامنت بدارم دست به آستین ملالی که بر من افشانی فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود برای عید بود گوسفند قربانی روان روشن که مجلس توست به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/70 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگویی باز: کای غم خوار چونی؟ همیشه با غم و تیمار چونی؟ ؟_با_فراقم_در_چه_کاری؟ جدا افتاده از چونی؟ مرا دانی که بیمارم ز تیمار نپرسی هیچ: کای بیمار چونی؟ :_کای_ز_غم_زار درین رنج و غم بسیار چونی؟ مرا گر چه ز غم جان بر لب آمد نخواهی گفت: کای غم خوار چونی؟ تو گر چه بینیم غلتان به خون در نگویی آخر: ای افگار چونی؟ : که هر شب با من بیدار چونی؟ خیالت گفت: کآری نیک زارم ز بهر تو، که هر شب زار چونی؟ سگ کویت را نگوید شبی: کای یار من، بی یار چونی؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/947 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگفتم روزه بسیاری نپاید ریاضت بگذرد سختی سر آید پس از دشواری آسانیست ولیکن آدمی را صبر باید رخ از ما تا به کی پنهان کند عید هلال آنک به ابرو می‌نماید سرابستان در این موسم چه بندی درش بگشای تا برگشاید غلامان را بگو تا عود سوزند کنیزک را بگو تا مشک ساید که پندارم نگار سروبالا در این دم تهنیت گویان درآید سواران حلقه بربودند و آن شوخ هنوز از حلقه‌ها می‌رباید چو یار اندر حدیث آید به مجلس مغنی را بگو تا کم سراید که شعر اندر چنین مجلس نگنجد بلی گر گفته شاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/449 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارینی که با ما می‌نپاید به ما کی رخ نماید؟ ،_ای_بخت،_تا_بر_خود_بموییم که از ما یار آرامی نماید اگر جانم به لب آید عجب نیست به حیله نیم جانی چند پاید؟ شب هجر است، تا فردا چه زاید؟ مگر روشن شود صبح امیدم مگر خورشید از روزن برآید دلم را از غم جان وا رهاند مر از من زمانی در رباید ،_بر_درش_امید_در_بند که داند، بو که ناگه واگشاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1138 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی دلم بی‌تو به جان آمد، بیا، تا جان من باشی مرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی به غم زان شاد می‌گردم که تو غم خوار من گردی از آن با درد می‌سازم که تو درمان من باشی ،_جانا،_که_بر_خوان_غمت_خوردم به بوی آنکه یک باری تو هم مهمان من باشی منم دایم تو را خواهان، تو و خواهان خود دایم مرا آن بخت کی باشد که تو خواهان من باشی؟ همه زان خودی، جانا، از آن با کس نپردازی چه باشد، ای ز جان خوشتر ، که یک دم آن من باشی؟ ،_ازین_و_آن_نیندیشم ز کفر آخر چرا ترسم، چو تو ایمان من باشی؟ ز دوزخ آنگهی ترسم که جز تو مالکی یابم بهشت آنگاه خوش باشد که تو رضوان من باشی فلک پیشم زمین بوسد، چو من خاک درت بوسم ملک پیشم کمر بندد، چو تو سلطان من باشی عراقی، بس عجب نبود که اندر من بود حیران چو خود را بنگری در من، تو هم حیران من باشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/969 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، گر چه از ما برشکستی ز جانت بنده‌ام، هر جا که هستی ،_چون_رخ_نمودی شکستی پشت من، چون برشکستی چرا پیوستی، ای جان، با من؟ چو آخر دست، از من می‌گسستی ز نیش لب چرا جانم بخستی؟ ز بهر کشتنم صد حیله کردی چو خونم ریختی فارغ نشستی اگر چه یافتی از کشتنم رنج ز محنت‌های من، باری، برستی ،_به_طنز_آنگاه_گویی: عراقی، از کف من نیک جستی! ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/989 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، کی بود کامیدواری بیابد بر در وصل تو باری؟ به کام رسد امیدواری بده کام مگذار جانا که دشمن‌کام گردد دوستداری ندارد جز غم تو غمگساری چنان خو کرد با غم، که گویی بجز غم خوردن او را نیست کاری بیا، ای یار و را یاریی کن که بیچاره ندارد جز تو یاری ،_کاندر_فراقت ندارم از تو جز غم یادگاری چه خوش باشد که جان من برآید ز محنت وارهم یک باره، باری عراقی را ز غم جان بر لب آمد چه می‌خواهد غمت از فگاری؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/976 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، جسمت از جان آفریدند ز کفر زلفت ایمان آفریدند ؟ تو را خوبی دو چندان آفریدند ز باغ عارضت یک گل بچیدند بهشت جاودان زان آفریدند وزان خاک آب حیوان آفریدند غمت خون ریخت وزان خون لعل و آفریدند سراپایم فدایت باد و جان هم که سر تا پایت را جان آفریدند ؟ که صد دیوت نگهبان آفریدند دمادم چند نوشم درد دردت؟ مرا خود مست و حیران آفریدند ز تو را دمی هست کزان دم روی انسان آفریدند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/848 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، بی‌تو برگ جان که دارد؟ دل شاد و لب خندان که دارد؟ وگرنه طاقت هجران که دارد؟ غم ار ندهد جگر بر خوان وصلت دل درویش را مهمان که دارد؟ بجز یوسف سر زندان که دارد؟ مرا با تو خوش آید خلد، ورنه غم حور و سر رضوان که دارد؟ همه کس می کند دعوی ولی با درد بی درمان که دارد ؟ چه انصاف است؟ چندین جان که دارد؟ مرا گویند: فردا روز وصل است وگرنه طاقت هجران که دارد؟ نشان می‌جویی، ببین تا چشم خون افشان که دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/883 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟ سر کفر و غم ایمان که دارد؟ غمت را هر شبی مهمان که دارد؟ دل من با خیالت دوش می‌گفت: که این درد مرا درمان که دارد؟ :_ز_من_پرس که من با تو بگویم: کان که دارد؟ مرا گفتی که: فردا روز وصل است امید زیستن چندان که دارد؟ دلم در بند زلف توست ور نه سر سودای بی‌پایان که دارد؟ عراقی را چنین حیران که دارد؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/882 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، بی‌تو برگ جان ندارم سر کفر و غم ایمان ندارم وگرنه طاقت هجران ندارم مرا گفتی که: فردا روز وصل است امید زیستن چندان ندارم ،_ورنه سر سودای بی‌پایان ندارم نیاید جز خیالت در من بخر یوسف، سر زندان ندارم غمت هر لحظه جان می‌خواهد از من چه انصاف است؟ چندین جان ندارم که: این درد تو را درمان ندارم لب شیرین تو گفتا: ز من پرس که من با تو بگویم کان ندارم وگر لطف خیال تو باشد عراقی را چنین حیران ندارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1067 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟ چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟ ؟_که_هر_لحظه_دلم_از_غم_به_جان_آری چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟ ؟_تا_چه_اجر_آرم_من_مسکین_بجای_تو که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری! ؟_که_در_هر_کو میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/975 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا وقت آن آمد که با مهر پیوندی که ما را بیش از این طاقت نمانده‌ست آرزومندی غریب از مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی نگفتی بی‌وفا یارا که از ما نگسلی هرگز مگر در چنین بودت که با ما نپیوندی زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی نمودی چند بار از که حافظ عهد و پیمانم کنونت بازدانستم که عهد و سوگندی مرا پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت تو در جمع آمدی و مجموعان پراکندی گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم که از من خدمتی چنان که بپسندی ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید چه می‌گویی چنین که شوری در من افکندی شکایت گفتن مگر باد است نزدیکت که او چون رعد می‌نالد تو همچون برق می‌خندی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/156 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان ز ملک خویش سلطان را بدر کردن توان؟ نتوان مرا این دوستی با تو قضای آسمانی بود قضای آسمانی را دگر کردن توان؟ نتوان از آن معنی رقیبان را خبر کردن توان؟ نتوان چو چشم مست خونریزت ز مژگان ناوک اندازد بجز جان پیش تیر تو سپر کردن توان؟ نتوان گرفتم خود که بگریزم ز دام زلف ز تیر غمزهٔ مستت حذر کردن توان؟ نتوان ،_که_خون_من_همی_ریزد ز خون بی‌گناه او را حذر کردن توان؟ نتوان بگو با غمزهٔ شوخت، که رسوای جهانم کرد: به پیران سر را سمر کردن توان؟ نتوان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1023 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نکته‌ای بگویم خال آن مه رو ببین عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین گفت چشم و غنج آن آهو ببین حلقه زلفش تماشاخانه باد صباست جان صد صاحب آن جا بسته یک مو ببین عابدان آفتاب از ما غافلند ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین زلف دزدش صبا را بند بر گردن نهاد با هواداران ره رو حیله هندو ببین کس ندیده‌ست و نبیند مثلش از هر سو ببین حافظ ار در گوشه محراب می‌نالد رواست ای نصیحتگو خدا را آن خم ابرو ببین از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب تیزی شمشیر بنگر قوت بازو ببین ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/814 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نقدها را بُوَد آیا که عَیاری گیرند؟ تا همه صومعه داران پیِ کاری گیرند بِگُذارَند و خَمِ طُرِّهٔ گیرند خوش گرفتند حریفان سرِ زلفِ ساقی گر فَلَکْشان بِگُذارَد که قراری گیرند قُوِّتِ بازویِ پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حِصاری به سواری گیرند یا رب این بَچِّهٔ تُرکان چه به خون که به تیرِ مُژه، هر لحظه شکاری گیرند خاصه رقصی که در آن دستِ نگاری گیرند حافظ اَبنایِ زمان را غمِ مسکینان نیست زین میان گر بتوان بِه که کناری گیرند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1056 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست عاشقی رندانِ بلاکش باشد ؟_باده_بخور حیف باشد دانا که مُشَوَّش باشد دلق و سجادهٔ بِبَرَد باده فروش گر شرابش ز کفِ ساقی مَه وَش باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1085 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نفسی وقت صحرا بود با دو که دایم نتوان تنها بود خاک چو دیبای منقش دیدم وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود پارس در سایه اقبال اتابک ایمن لیکن از مرغان چمن غوغا بود شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت که چه گویم نتوان گفت که چون بود یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود فتنه سامریش در نظر شورانگیز نفس عیسویش در لب شکرخا بود من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود دل و جهانی به دمی غارت کرد همچو نوروز که بر ملک یغما بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/470 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم درختِ کام و مرادم به بَر نمی‌آید مگر به رویِ ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید مقیمِ زلفِ تو شد که خوش سَوادی دید وز آن غریبِ بلاکش خبر نمی‌آید ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید بسم حکایتِ هست با نسیمِ سحر ولی به بختِ من امشب سحر نمی‌آید در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمی‌آید ز بس که شد رمیده از همه کس کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمی‌آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/998 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل تا سراپردهٔ نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای ار امروز به فردا فکنی مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟ ،_کاین_خورشید از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟ حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1079 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد تو از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد اگرم تو بریزی به قیامتت نگیرم که میان دوستان این همه ماجرا نباشد نه حریف مهربانست حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد تو در آینه نگه کن که چه ولیکن تو که ببینی نظرت به ما نباشد تو گمان مبر که ز جفا ملول گردد که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/536 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر از مدعیان بر تو نمی‌اندازم تا نگویند که من با تو نظر می‌بازم آرزو می‌کندم در همه عالم صیدی که نباشند حسود انبازم درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت ور نه از نرسیدی به زبان آوازم چون کبوتر بگرفتیم به دام سر زلف دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم به سرانگشت بخواهی مسکینان برد دست واپوش که من پنجه نمی‌اندازم مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند که از این پرده که گفتی به درافتد رازم کس ننالید در این عهد چو من در غم دوست که به آفاق نظر می‌رود از چند گفتند که باز آی گفتم از دوست نشاید که به پردازم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/313 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر ز حال من ناتوان دریغ مدار نظارهٔ رخت از عاشقان دریغ مدار خیال روی تو باری ز جان دریغ مدار به پرسش من رنجور اگر نمی‌آیی عنایتی ز من ناتوان دریغ مدار تو نیز این قدر از میهمان دریغ مدار به من، که گرد درت چون سگان همی گردم نواله گر ندهی، استخوان دریغ مدار چو دوستان را بر تخت وصل بنشانی ز من، که خاک توام، آستان دریغ مدار نصیب جرعه‌ای از خاکیان دریغ مدار ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1125 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نصیحتی کُنَمَت بشنو و بهانه مَگیر هر آنچه ناصِحِ مُشْفِق بگویَدَت بپذیر که در کمینگهِ عمر است مَکرِ عالَمِ پیر نَعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی که این متاعِ قلیل است و آن عَطایِ کثیر معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم که دردِ خویش بگویم به نالهٔ بَم و زیر بر آن سَرَم که نَنوشَم مِی و گُنَه نکنم اگر موافقِ تدبیرِ من شَوَد تقدیر گر اندکی نه به وِفقِ رضاست خرده مگیر چو لاله در قَدَحم ریز ساقیا مِی و مُشک که نقشِ خالِ نگارم نمی‌رود ز ضمیر بیار ساغرِ دُرِّ خوشاب ای ساقی حسود گو کَرَمِ آصفی ببین و بمیر به عزمِ توبه نهادم قدح ز کف صد بار ولی کرشمهٔ ساقی نمی‌کُنَد تقصیر مِی دوساله و محبوبِ چارده ساله همین بس است مرا صُحبتِ صَغیر و کَبیر دل رمیدهٔ ما را که پیش می‌گیرد؟ خبر دهید به مجنونِ خسته از زنجیر حدیثِ توبه در این بزمگه مگو که ساقیان کمان ابرویَت زَنَند به تیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/977 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈