eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
نفسی وقت صحرا بود با دو که دایم نتوان تنها بود خاک چو دیبای منقش دیدم وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود پارس در سایه اقبال اتابک ایمن لیکن از مرغان چمن غوغا بود شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت که چه گویم نتوان گفت که چون بود یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود فتنه سامریش در نظر شورانگیز نفس عیسویش در لب شکرخا بود من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود دل و جهانی به دمی غارت کرد همچو نوروز که بر ملک یغما بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/470 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید فغان که بختِ من از خواب در نمی‌آید که آبِ زندگیم در نظر نمی‌آید قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمی‌گیرم درختِ کام و مرادم به بَر نمی‌آید مگر به رویِ ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمی‌آید مقیمِ زلفِ تو شد که خوش سَوادی دید وز آن غریبِ بلاکش خبر نمی‌آید ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید بسم حکایتِ هست با نسیمِ سحر ولی به بختِ من امشب سحر نمی‌آید در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمی‌آید ز بس که شد رمیده از همه کس کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمی‌آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/998 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نفسِ بادِ صبا مُشک فشان خواهد شد عالَمِ پیر دگرباره جوان خواهد شد چشمِ نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تَطاول که کشید از غمِ هجران بلبل تا سراپردهٔ نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای ار امروز به فردا فکنی مایهٔ نقدِ بقا را که ضِمان خواهد شد؟ ،_کاین_خورشید از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد گل عزیز است غنیمت شِمُریدَش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلسِ انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد؟ حافظ از بهر تو آمد سویِ اقلیمِ وجود قدمی نِه به وداعش که روان خواهد شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1079 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد تو از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد اگرم تو بریزی به قیامتت نگیرم که میان دوستان این همه ماجرا نباشد نه حریف مهربانست حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد تو در آینه نگه کن که چه ولیکن تو که ببینی نظرت به ما نباشد تو گمان مبر که ز جفا ملول گردد که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/536 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر از مدعیان بر تو نمی‌اندازم تا نگویند که من با تو نظر می‌بازم آرزو می‌کندم در همه عالم صیدی که نباشند حسود انبازم درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت ور نه از نرسیدی به زبان آوازم چون کبوتر بگرفتیم به دام سر زلف دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم به سرانگشت بخواهی مسکینان برد دست واپوش که من پنجه نمی‌اندازم مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند که از این پرده که گفتی به درافتد رازم کس ننالید در این عهد چو من در غم دوست که به آفاق نظر می‌رود از چند گفتند که باز آی گفتم از دوست نشاید که به پردازم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/313 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر ز حال من ناتوان دریغ مدار نظارهٔ رخت از عاشقان دریغ مدار خیال روی تو باری ز جان دریغ مدار به پرسش من رنجور اگر نمی‌آیی عنایتی ز من ناتوان دریغ مدار تو نیز این قدر از میهمان دریغ مدار به من، که گرد درت چون سگان همی گردم نواله گر ندهی، استخوان دریغ مدار چو دوستان را بر تخت وصل بنشانی ز من، که خاک توام، آستان دریغ مدار نصیب جرعه‌ای از خاکیان دریغ مدار ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1125 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نصیحتی کُنَمَت بشنو و بهانه مَگیر هر آنچه ناصِحِ مُشْفِق بگویَدَت بپذیر که در کمینگهِ عمر است مَکرِ عالَمِ پیر نَعیم هر دو جهان پیش عاشقان به جوی که این متاعِ قلیل است و آن عَطایِ کثیر معاشری خوش و رودی بساز می‌خواهم که دردِ خویش بگویم به نالهٔ بَم و زیر بر آن سَرَم که نَنوشَم مِی و گُنَه نکنم اگر موافقِ تدبیرِ من شَوَد تقدیر گر اندکی نه به وِفقِ رضاست خرده مگیر چو لاله در قَدَحم ریز ساقیا مِی و مُشک که نقشِ خالِ نگارم نمی‌رود ز ضمیر بیار ساغرِ دُرِّ خوشاب ای ساقی حسود گو کَرَمِ آصفی ببین و بمیر به عزمِ توبه نهادم قدح ز کف صد بار ولی کرشمهٔ ساقی نمی‌کُنَد تقصیر مِی دوساله و محبوبِ چارده ساله همین بس است مرا صُحبتِ صَغیر و کَبیر دل رمیدهٔ ما را که پیش می‌گیرد؟ خبر دهید به مجنونِ خسته از زنجیر حدیثِ توبه در این بزمگه مگو که ساقیان کمان ابرویَت زَنَند به تیر ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/977 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشنیده‌ام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی گر من سخن نگویم در حسنِ اعتدالت بالات بگوید، راست‌تر گواهی روزی چو پادشاهان، که برنشینی تا بشنوی ز هر سو فریادِ دادخواهی با لشکرت چه حاجت؟ رفتن به جنگِ دشمن تو به چشم و ابرو، بر هم زنی سپاهی خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده گر می‌کنی به رحمت در کشتگان نگاهی ایمن مَشو که رویت آیینه‌ایست روشن تا کی چُنین بماند وز هر کناره آهی گویی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی؟ خود را نمی‌شناسم جز دوستی گناهی ای ماهِ سرو قامت، شکرانهٔ سلامت از حالِ می‌پرس گاه گاهی شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم وز رُستَنی نبینی بر گورِ من گیاهی به هر چه آید گردن بنه که شاید پیشِ که داد ؟ از دستِ پادشاهی؟ ،_بر_سر_نَهَد_کُلاهی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/48 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشسته بودم و خاطر به مشغول در سرای به هم کرده از خروج و دخول شب دراز دو چشمم بر آستان امید که بامداد در حجره می‌زند مأمول خمار در سر و دستش به هشیاران خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول بیار ساقی و همسایه گو دو چشم ببند که من دو گوش بیاکندم از حدیث عذول چنان تصور معشوق در خیال من است که دیگرم متصور نمی‌شود معقول حدیث عقل در ایام پادشاهی چنان شده‌ست که فرمان عامل معزول شکایت از تو ندارم که شکر باید کرد گرفته خانه درویش پادشه به نزول بر آن سماط که منظور میزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول به دوستی که ز دست تو ضربت چنان موافق طبع آیدم که ضرب اصول مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول مرا به گوش تو باید حکایت از لب دریغ باشد پیغام ما به دست رسول درون خاطر مجال غیر تو نیست چو بود به تو از هر که در جهان مشغول ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/364 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشاید گفتن آنکس را هست که ندهد بر چنین صورت از دست نه منظوری که با او می‌توان گفت نه خصمی کز کمندش می‌توان رست به گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مست سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر برپیچید و بشکست نه آزاد از سرش بر‌ می‌توان خاست نه با او می‌توان آسوده بنشست اگر دودی رود بی‌آتشی نیست و گر بیاید کشته‌ای هست خیالش در نظر، چون آیدم ؟ نشاید در به روی دوستان بست نشاید خرمن بیچارگان سوخت نمی‌باید درمندگان خست به آخر دوستی نتوان بریدن به اول نمی‌بایست پیوست دلی از دست بیرون رفته نیاید باز تیر رفته از شست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/288 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشاید که به صحرا روند همه کس شناسند و هر جا روند حلالست رفتن به صحرا ولیک نه انصاف باشد که بی ما روند نباید از دست مردم ربود چو جایی که تنها روند که بپسندد از باغبانان که از بانگ به سودا روند برآرند فریاد از ختا گر این شوخ چشمان به یغما روند همه سروها را بباید خمید که در پای آن سروبالا روند بسا هوشمندا که در کوی چو من عاقل آیند و شیدا روند بسازیم بر آسمان سلمی اگر شاهدان بر ثریا روند نه در این فرورفت و بس که آنان که بر روی دریا روند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/474 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی یکیست ترکی و تازی در این معامله حدیث بیان کن بدان زبان که تو دانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/733 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان در این جهان ز برایِ رهی آورد همی‌رویم به با عنایتِ بخت زهی رفیق که بختم به همرهی آورد به جبرِ خاطرِ ما کوش کاین کلاهِ نمد بسا شکست که با افسرِ شهی آورد چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد رساند رایتِ منصور بر فلک که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1098 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشان بخت بلند است و طالع میمون علی الصباح نظر بر جمال روزافزون علی الخصوص کسی را که طبع موزون است چگونه دوست ندارد موزون گر آبروی بریزد میان انجمنت به دست دوست حلال است اگر بریزد مثال عاشق و معشوق و پروانه‌ست سر هلاک نداری مگرد پیرامون بسوخت مجنون در صورت لیلی عجب که لیلی را نسوخت بر مجنون چگونه وصف جمالش کنم که حیران را مجال نطق نباشد که بازگوید چون همین تغیر بیرون بس است که در حدیث نمی‌گنجد اشتیاق درون اگر کسی از زمان صحبت دوست به ملک روی زمین می‌دهد زهی مغبون سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست حدیث فتان و عاشق مفتون جفای تو چندان که می‌برد خیال وصل تو از سر نمی‌کند بیرون ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/228 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم برفت در همه عالم به بی خبرم نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم من از تو روی نخواهم به دیگری آورد که زشت باشد هر روز قبله دگرم بلای تو بر من چنان اثر کرده‌ست که پند عالم و عابد نمی‌کند اثرم قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند میان آن همه تشویش در تو می‌نگرم به جان دوست که چون دوست در برم باشد هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم نشان پیکر نمی‌توانم داد که در تأمل او خیره می‌شود بصرم تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم مرا مگوی که چرا پریشانی خیال روی تو بر می‌کند به یک دگرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/328 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش ،_به_مراد،_جز_لب_او رخ خوب او نبیند به جز از دو چشم شنگش لب من رسیدی آخر ز لبش به کام روزی شدی ار پدید وقتی اثر از دهان تنگش ؟_لیکن سپرش تن است، ترسم که بدو رسد خدنگش چو مرا نماند رنگی همه رنگ او گرفتم که جهان مسخرم شد چو برآمدم به رنگش منم آفتاب از ، که ز سنگ لعل سازم منم آبگینه آخر، که کند خراب سنگش ،_حالی پس ازین نمانده ما را سرآشتی و جنگش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1104 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی وفای عهد نمودی سلیم ربودی چو به تو دادم تو میل باز گرفتی نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم به چشم بدیدم خلاف هر چه بگفتی هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی مگر شبی که چو به داغ بخفتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/165 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است به یک کرشمه از غمزهٔ تو خرسند است فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت بدین صفت که در ابرو گره درافکند است که صدهزار چو من در آن بند است مبر ز من، که رگ جان من بریده شود بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟ شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1006 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو مرا مگو که چه به هر لقب که تو چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان که پیر داند مقدار روزگار جوانی تو را که دیده ز و خمار باز نباشد ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو به هیچ روی نتابد اسیر گرفتی بکش چنان که تو دانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/71 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندیدم در جهان کامی دریغا بماندم بی‌سرانجامی دریغا مرا جز غصه‌آشامی دریغا نشد از بزم وصل خوبرویان نصیب بخت من جامی دریغا که آن را نیست آرامی دریغا فرو شد روز عمر و بر نیامد از آن شیرین لبش کامی دریغا درین امید عمرم رفت کاخر: کند یادم به پیغامی دریغا نمی‌ارزد به دشنامی دریغا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/902 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی اگر تو بر آشفتگان ببخشایی ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی به عمری از رخ تو برده‌ام نظری کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی دریغ نیست ز تو هر چه هست را وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/47 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند شراب بیخودی در جام کردند لب میگون جانان جام در داد شراب عاشقانش نام کردند کمند زلف خوبان دام کردند به گیتی هر کجا درد بود به هم کردند و نام کردند سر زلف بتان آرام نگرفت ز بس که بی‌آرام کردند به یک جولان دو عالم رام کردند ز بهر نقل مستان از لب و چشم مهیا پسته و بادام کردند از آن لب، کز در صد آفرین است نصیب بی‌دلان دشنام کردند به مجلس نیک و بد را جای دادند به جامی کار خاص و عام کردند به غمزه صد سخن با جان بگفتند به ز ابرو دو صد پیغام کردند جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه دو عالم رام کردند دلی را تا به دست آرند، هر دم سر زلفین خود را دام کردند نهان با محرمی رازی بگفتند جهانی را از آن اعلام کردند چو خود کردند راز خویشتن فاش عراقی را چرا بدنام کردند؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/849 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نتوان شاد را به فرسودن وقت خوش خود بسنگ محنت سودن می باید و معشوق و به کام آسودن ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1657 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه حافظا در تنگت چو فرود آمد خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/794 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نبایستی هم اول مهر بستن چو در داشتی پیمان شکستن به وصل پروردن یکی را خطا کردی به تیغ هجر خستن دگربار از پری رویان جماش نمی‌باید وفای عهد جستن اگر کنجی به دست آرم دگر بار منم نوبت و تنها نشستن ولیکن صبر تنهایی محال است که نتوان در به روی دوست بستن همی‌گویم بگریم در غمت زار دگر گویم بخندی بر گرستن گر آزادم کنی ور بنده مرا قید ممکن نیست جستن گرم دشمن شوی ور دوست گیری نخواهم دستت از دامن گسستن قیاس آن است کز کمندش به جان دادن توانی باز رستن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/245 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈