eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
141 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«صدای مظلومیت بچه‌های غزه» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) مدتی پیش همان روزهایی که از سر و صدا و شلوغی فرزندانم در منزل خوشحال بودم و از سکوت خانه پی به خرابکاری بچه‌ها می‌بردم، برای کانال مادران شریف، متنی نوشتم از سکوتِ صدادارِ خانه. و این روزها فهمیدم همه چیز صدا دارد مظلومیت مردمان فلسطین که صدایش در وسعت جهانی به گوش همه رسیده جنگ و ناامنی هم صدا دارد، صدایی به بلندی انفجار بمب، صدایی به عظمت و بزرگی آوار شدن ساختمان‌ها روی سر صاحبان مظلومش، همان‌ها که روزی با عشق و امید، ذره ذره پولشان را پس‌انداز کردند تا خانه‌ای بسازند که بشود پناهگاه و مأمنشان و امروز آوارِ همان پناهگاه، بی‌پناه و بی‌کسشان کرد. صدایی به سوزناکی و دلخراشیِ ضجهٔ مادری در غم از دست دادن نوزادش که همین هفتهٔ پیش، مادر با تَحَمُل دردی شیرین، فرزند را به دنیا آورد و در دامن مادرانه‌اش، در آغوش کشید و امروز با تَحْمیلِ دردی جانکاه و تلخ، فرزندِ از دنیا رفته را به دامان سرد خاک سپرد.😞 ناامنی صدا دارد، لرز دارد، مثل صدای گریهٔ کودکان و خردسالانی که آخرین تصویر به یاد مانده از مادرشان، چهرهٔ غرق در خون و متلاشی شدهٔ مادر زیر آوار است. مثل لرزی که انفجار بمب بر دل زمین به جای می‌گذارد و لرزی که همان انفجار و دیدن چشمان نیمه باز پدر، بر دل و جسم و جان پسرک خردسالش می‌اندازد، لرز از ترس تنها ماندن، لرز از وحشت بی‌پناهی و بی‌کسی و بویی که از این همه صدا به مشام می‌رسد، بوی عطر تن مادر، آمیخته با خونِ رگ‌هایش، بوی زیر گلوی خواهر شیر خوار، همراهِ بوی گرد و خاکِ نشسته از آوار، بر روی تنِ کوچک و بی‌جانش، بوی آغوش گرم پدر، آمیخته با بوی دود و آتش. و این روزها و شب‌ها من بیشتر از همیشه صدای شادی و نشاط فرزندانم را با گوش جان می‌شنوم و خریدار تمام شلوغی‌های روزمرهٔ فرزندانم هستم. ای کاش تمام صداها، صدای خنده بود و بازیگوشی خردسالان، ای کاش تمام گریه‌ها، گریهٔ حسرت بود برای خرید اسباب‌بازی کوچک یا پفک و تنقلات، نه گریهٔ یتیمان در حسرت سایهٔ پدر و مادر.😞 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام حسن عسكرى (عليه‌السلام) فرمودند: «هيچ گرفتارى و بلايى نيست مگر آن كه نعمتى از خداوند آن را در ميان گرفته است.» «ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ وللّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها» (بحارالانوار جلد ۷۵، صفحه ۳۷۴) شیعیان مژده که از پرده برون یار آمد عسکرى پورنقى مظهر دادار آمد گشت از کان کرم گوهر پاکى ظاهر ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد🌱 🌸ولادت امام حسن عسکری مبارک باد🌸 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام 🌷❤️ خداقوت🌸 این ماه می‌خوایم با خاطرات یک مادر شهید همراه بشیم و باهاشون زندگی کنیم. 📚 کتاب تب ناتمام روایت زندگی شهلا منزوی «مادر جانباز شهید حسین دخانچی» ایشون ۱۷ سال از فرزندشون که در جبهه، جانباز قطع نخاعی شدن، پرستاری کردن و توی این کتاب از خاطرات تلخ و شیرین‌شون از کودکی تا شهادت فرزندشون گفتن. قلم کتاب هم خیلی شیرین و روانه👌🏻 📚 مهلت مطالعه‌: تا پایان آبان ماه 🎁 هدیه: قرعه کشی برای ۱۰‌ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی 🛍️ نسخهٔ الکترونیکی کتاب رو می‌تونید با تخفیف ۵۰ درصد و نسخه چاپی‌ش رو با تخفیف ۲۰ درصد تهیه کنید. برای عضویت توی گروه همخوانی و تهیه کتاب و شرکت در پویش، وارد این کانال بشید: 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
گفتگو درباره پیش‌دبستانی و مدرسه.mp3
29.72M
‌ 🔸 گفتگوی دورهمی مامانا با موضوع پیش‌دبستانی و مدرسه‌ی بچه‌ها ❓از چه سنی فرزندتون رو فرستادید پیش دبستانی یا کلاس اول؟ ❓چه مدل مدرسه‌ای انتخاب کردید؟ ❓توی این مدتی که از مهر گذشته،‌ چه چالش‌هایی داشتید؟ 💭 مامانایی که توی این گفتگو شرکت کردن: مامان ۵ فرزند مامان ۳ فرزند مامان ۲‌ فرزند مامان ۳ فرزند مامان ۳ فرزند مامان ۳ فرزند 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ یادتونه تو مدرسه معلم چند نفرو صدا می‌زد و به خط می‌کرد جلو کلاس و درس می‌پرسید؟! 🤓 امروز چندتا از مامانای مادران شریف رو به خط کردیم و ازشون درس! یعنی چیز! سؤال پرسیدیم. 😀 تا ببینیم درس «من و فرزند پیش دبستانی یا کلاس اولیم» رو توی مهرماه خوب خوندن یا نه😂 اینم نتیجه اش 👆🏻 نظرتون رو درباره‌ی این گفتگو بهمون بگید. شما این یک ماه رو چطور گذروندید با بچه‌ی پیش دبستانی یا کلاس اولی‌تون؟ 😊 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «برای بهشت هشت در است که سه تای آن‌ها رو به قم است، درآنجا زنی از فرزندان من رحلت می‌کند که نام او فاطمه دختر موسی بن جعفر (علیهما‌السلام) است و تمام شیعیان من (که شایستهٔ شفاعت باشند) با شفاعت این خانم وارد بهشت می‌شوند.» «لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا إِلَى قُمَّ تُقْبَضُ فِيهَا اِمْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي اِسْمُهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُوسَى وَ تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِيعَتِي اَلْجَنَّةَ بِأَجْمَعِهِمْ.» (بحارالانوار، جلد ۵۷، صفحهٔ ۲۲۸) تا که دل را آه سینه راهی قم می‌کند با نگاهی بر ضریحت دست و پا گم می‌کند آه چون از دل برآید کار آتش می‌کند بی‌محابا رخنه‌ای در جان هیزم می‌کند آن ضریحی که بود گرم طوافش جبرئیل حضرت حق قبلهٔ حاجات مردم می‌کند. 🏴سالروز وفات حضرت معصومه (علیهاالسلام) تسلیت باد.🏴 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«نماز جماعت با بچه‌ها» (مامان ۷ساله، ۴ساله، ۱۶ماهه) صدای اذان می‌آید. هر کدام به هر نحوی که عقلشان می‌رسد سراغ گرفتن وضوی من‌درآوردی خود می‌روند. پسرک کلاه آفتابی‌اش را که از صبح در خانه بر سر گذاشته، را درآورده و مسحش را بر عکس می‌کشد.😅 دخترک ۴ ساله‌ام چادر به سر سراغ شیرآب می‌رود و صورت خود را می‌شوید، چادرش هم خیس می‌شود. روبالشتی تازه شسته شده را می‌آورد تا سجادهٔ نمازش بشود.😄 جانمازم را که پهن می‌کنم. پسرکم بر اساس چیزی که در مسجد یاد گرفته به عنوان امام جماعت جلو می‌ایستد و به خواهرش تذکر می‌دهد که نمازت را از من جلو نزن.☝🏻 قامت می‌بندم. دخترک ۱ساله‌ام سوار بر روروئکش متوجه این ترتیب ما می‌شود؛ دو پا که دارد، دو پای دیگر هم برای بر هم زدن این وحدت مادرنماز؛ قرض می‌کند. پستونک را برعکس می‌مکد و به میان صف نماز ما می‌آید. به سجده می‌رویم؛ با ارابهٔ بازی‌اش به سر خواهر، پای برادر و به بازوی من می‌زند. باورش نمی‌شود که ما مهرهای نمازمان را با آسودگی خاطر بر زمین گذاشته‌ایم و آن را مخفی نکرده‌ایم.😱😁 پستونک را می‌اندازد. باید خودش را به مهرهای ما برساند. رکعت دوم هستیم... سیدحیدر: اهدناالصراه المستقیم... ذهنم مشغول می‌شود. چه زیبا نمازی شده است...💛 خواهر کوچکتر به برادرش اقتدا کرده آیات سوره‌ها را هم نمی‌خواند. در این دنیایی که صاحبش در پس پرده است، انسان‌هایش دل به زرق و برق رنگی‌ش سپرده‌اند و خبری از داشتن برادر و خواهری هم‌خون نیست. میوه‌های دل من همدیگر را دارند که روزی به هم تکیه کنند، در گوش هم درد دلشان را نجوا کنند و درمشکلات زندگی به یکدیگر اقتدا کنند. حوراسادات من میان نماز هر بار دستش را حائل می‌کند تا خواهرش با جغجغه‌اش نتواند به سرش بکوبد.😅 برادر که احتمالاً در حین نماز تمام فکرش مشغول این است که چگونه پس از نماز خواهر کوچکش را سر ذوق بیاورد، دارد به ساخت یک ارابهٔ جدید دستی فکر می‌کند و ضمن به زبان آوردن سوره‌هایی که بلد است، فوراً قنوتی به دست می‌گیرد و بعد از قنوت سریع سلام می‌دهد تا در عالم کودکی خودش چیزی که یادش آمده را بپرسد... - مامان راستی اون نقاشیه بود تو دفترم، عنکبوته رو چه رنگی رنگ بزنم؟! و من که در حال تماشا هستم... از سجده‌های سرپای حَـــــوراساداتم تا قنوت دست‌های کوچک سیدحیدرم... همه را می‌بینم... السلام علیکم و رحمه الله و برکاته پس از نماز دست‌هایی به رسم قبول باشد‌های مسجد به هم می‌دهیم... حال باخود می‌گویم چه ثروتی می‌تواند این حس‌های خوب را برایم بسازد؟ دخترک روروئک نشین در رکعت آخر نماز توانسته خود را از ارابه‌اش چپه کند. یک پا زمین یک پا هوا، دست‌ها در زمین به مهر نمازمان رسید. نماز تمام شد. خیلی زود، پس از سلام نماز به فکر ساخت اسباب‌بازی جدید دستی افتادند. سبد میوهٔ نوبرانه شد ارابهٔ جدید بازی.😍 خدایا این روزهایی که تمام ذره ذرهٔ عمرم جهت رشد و نمو کودکانم صرف شد را ذخیرهٔ آخرتم قرار ده. نمازهای دست‌وپا شکسته‌ام که گاهی مهرم سرجایش هست و گاهی به زور پیشانی‌ام به زمین می‌رسد را از من بپذیر. خدایا به حق نمازهای کودکانه و صادقانه و پاک بچه‌های سرزمینم هر چه زودتر زمین را از عدل وصلح به دست صاحبمان پُر کن... صاحب اصلی زمینمان☘ بقیه الله اعظم 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تجربه‌ورزی در تربیت فرزند» ( ۱۶، ۱۰، ۸، ۸، ۱.۵) دوستی پرسید: روش خاص تربیتی‌ت چیه؟🙄 هر چی فکر کردم یادم نیومد تو کل این ۱۶ سال مادری روش خااااااص تربیتی داشته باشم، متناسب با شرایط و موقعیت‌ها عمل کردم، گاهی حتی کیلومترها از روش قبلی عقب‌نشینی کردم و مسیر جدیدی رو باز کردم. اصلاً به نظرم تربیت همین منعطف بودنش قشنگه. اما چند تا اصل ثابت برای خودم همیشه داشتم که حس می‌کنم تو رشد موفق بچه‌ها خیلی موثر بوده.👌🏻 اولی‌ش تجربه‌ورزیه. بچه‌ها تو موقعیت‌های تجربی و حقیقی رشد می‌کنن و بزرگ می‌شن. کمبودهاشون رو پیدا می‌کنن، اعتماد به نفسشون بالا می‌ره و اثرات مثبت فراوان دیگه داره. البته ازسختی‌های بسیار زیادش برای مادر نمی‌شه نگفت، بالاخره تو هر کسب تجربه‌ای ریخت‌و‌پاش و فشار کاری مادر چند برابر می‌شه، اعصابش تحت فشار قرار می‌گیره ولی از اون دردهای شیرینیه که ارزش تحمل کردن رو داره.🤭 یادم میاد از وقتی پسر اولم محمدعلی دو ساله بود، انواع پخت و پز، از شیرینی و کیک تا بیسکوییت و آشپزی رو با مشارکتش انجام می‌دادم، وقتی با دستای کوچولوش خمیر ورز می‌داد یا بیسکوییت‌ها رو شکل می‌داد یا قارچ‌ها رو تکه‌تکه می‌کرد، با همهٔ ریخت و پاشی که ایجاد می‌شد، من رشد و بالندگی فرزندم رو می‌دیدم تا همین الان که یک آشپز حرفه‌ای شده برای خودش و مسئول اشپزخونهٔ هیاتذ مدرسه. خیلی وقت‌ها من دستیارش می‌شم و ازش می‌خوام که بگه باید این مرحله چی کار کنم!!! اون زمان حس اعتماد به نفس و موفقیت رو قشنگ تو وجودش می‌بینم یا وقتی به مهمونا می‌گم که شام اصلی رو پسرم پخته، حس غرور هر دومون مثال زدنیه، (ناگفته نمونه که پشت صحنه، به قدر یک آشپزخونه ظرف شستم و جمع‌وجور کردم تا این غذا به سفره برسه🤪) یا مثلاً یک تیکه از چوب تختش جدا شده بود که دیگه به درد نمی‌خورد، تصمیم گرفت به کاتانا (شمشیر چوبی) تبدیلش کنه. چیزی که مدتی دنبالش بود. رفتم براش ارهٔ چوب‌بر خریدم. تقریباً یک هفته اتاقشون تو خاک چوب بود تا تموم شد🥴 ولی نتیجه رضایت‌بخش بود. یا دخترها همیشه در حال تجربه‌اندوزی هستن طوری که اتاق و کمدشون اغلب پر بوده از کاردستی با کاغذ و مقوا و ربان و... حتی وقتی مشغول انجامش نیستن مشغول تماشای انواع هنرها و کاردستی‌ها و ....هستن. خاطرم هست حدودا دوسال پیش، برای شگفت‌زده کردنم وقتی رفته بودم خرید، خودشون یک دسر کیک بستنی خوشمزه درست کرده بودن، از چندتا خرابکاری فسقلی و کثیف‌کاری کف آشپزخونه که بگذریم، خیلی دلچسب بود.😉 این روزها با خیال راحت‌تری بهشون آشپزخونه رو می‌سپرم تا برای خودشون با دستورهای مختلف، کیک و... درست کنن. معمولاً هم سعی می‌کنم بالای سرشون نرم تا آخر کار. از تجربهٔ مدیریت اقتصادی که اصلاً نمی‌تونم بگذرم. تجربه‌ای بسیاااااار جذاب با دریافت پول تو جیبی از سنین ۴_۵ سالگی، گاهی خساست به خرج می‌دادن و در حسرت چیزی که دوست داشتن می‌موندن، گاهی ولخرجی می‌کردن و دچار معضل بی‌پولی می‌شدن.😅 بعد این تجربیات تا حدی یاد گرفتن نیازهاشون رو بر اساس دارایی‌شون اولویت‌بندی کنن و تو خریدهاشون دقت بیشتری دارن. نکات بیشتری رو بررسی می‌کنن و سعی می‌کنن پس‌اندازم داشته باشن.👌🏻 تجربه‌ها همیشه هم به این آسونی نیستن. گاهی یک تجربه با دل کندن و سختی روحی بیشتری همراهه، مثل سال گذشته که پسرم رو تنها همراه معلم‌هاش راهی پیاده‌روی اربعین کردم، دل کندن اونم انقدر طولانی اونم تو این سفر، همون قدر که برای پسرم خاص بود برای من مادر خاص‌تر، اصلاً تو خیلی از تجربه‌ها من بیشتر رشد کردم تا بچه‌ها.😅 خلاصه هر فرصتی پیدا بشه که قابلیت کسب تجربه داشته باشه، غنیمت می‌شمریم و ازش بهره می‌بریم.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«اسراف در حق بچه‌ها» (مامان ۱۴، ۱۲، ۱۰، ۲ساله) حالم خیلی بد بود. خیلی بد! درونم شعلهٔ آتش خشم و کلافگی بود. پر از انرژی منفی بودم😓 نیاز به تنهایی داشتم... کاش یک ساعت می‌رفتم بیرون قدم می‌زدم. کاش در خانه نمی‌ماندم. پنج شنبه روز گیر دادنم بود‌... شروع کردم به تذکر پشت تذکر.😏 چرا خونه به هم ریخته است؟! چرا رو تختی‌تو صاف نکردی؟! چرا می‌خوای چیزی بخوری تو سینی نمی‌ذاری؟!😏 چرا ظرفای دیشب کامل شسته نشده؟!🤨 چرا حواستون نبود قاسم آب نریزه رو فرش؟ چرا حولهٔ خیس گذاشتی رو مبل؟! چرا لباس مدرسه ات کثیف بود ننداختی تو ماشین چرا تبلتو همین‌جور رو زمین ول کردی رفتی؟! وای چرا جورابا یک لنگه‌اش این طرفه یک لنگه‌اش اون طرف؟🤦🏻‍♀️ چرا لیوان آب رو نصفه گذاشتی تو آشپزخونه؟! چرا چرا چرا چرا همین جور پشت هم به همه چیز گیر دادم. پسرا یک در میون توجه می‌کردن، بعدش هم اصلاً انگار نه انگار (حرفم براشون بی‌اهمیت شده بود😢) و داد و هوار من بیشتر🤦🏻‍♀️ چرا... چرا... چرا... دخترم همه‌ش براش مهم بود دونه دونه می‌دوید و انجام می‌داد. اگر هم نصفه انجام می‌داد قبول نداشتم! باید کامل انجام می‌داد. کاسهٔ صبرش لبریز شد. شب یک هو زد زیر گریه.😭 گفت شام نمی‌خورم میل ندارم... همسرم خیلی سعی کرد بیاردش سر سفره ولی نیامد و شب بدون شام با گریه خوابید. زنگ خطر من به صدا در اومد! شاید تو روزهای دیگه ۹۰ درصد چیزایی که می‌گفتم برام اهمیت نداشت. مثل آب ریختن قاسم روی فرش، یا جوراب‌های لنگه به لنگه این طرف و اون طرف... ولی اون روز همه چیز رو ریز به ریز می‌دیدم و تذکر می‌دادم.🤭 اتفاقات بدی افتاد! حرفم بی‌اهمیت شد، دخترم توی روم ایستاد، آرامش خونه به هم خورد، حجم عصبانیت خودم بیشتر می‌شد و... و... و... که حالا باید چیزی که زدم خراب کردم رو ترمیمش کنم. و به این فکر می‌کنم که چند بار می‌شه یک رابطه را ترمیم کرد. چند بار دیگه می‌شود خطا کرد... شاید اولین اشتباه، آخرین اشتباه باشه... و من زنگ خطر را شنیدم! و چقدر خواندن این آیه که دخترم به کمدش زده بود تا حفظ کند، نجاتم داد: «وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا ۗ أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (باید مؤمنان عفو و صفح پیشه کنند و از بدی‌ها درگذرند، آیا دوست نمی‌دارید که خدا هم در حق شما مغفرت (و احسان) فرماید؟ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.) من در حق خودم و بچه‌ها در حال اسراف بودم... انه هو الغفور الرحیم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام صبح پاییزی‌تون بخیر 🍂 کارتون اون دختر مو قرمز کک‌مکی که خیییلی حرف می‌زد رو یادتونه!؟ 👩🏻‍🦰 هیچ وقت فهمیدین وقتی بزرگ شد چه اتفاقاتی براش افتاد؟! می‌خوایم دورهمی کتابش رو بخونیم. 🤓 ما از شهریور ماه تصمیم گرفتیم بعضی رمان‌های خوب دنیا رو دورهمی بخونیم. چند وقت پیش همخوانی رمان جین‌ ایر رو به پایان رسوندیم و حالا می‌خوایم بریم سراغ مجموعه‌ی ۸ جلدی جذاب «آنی شرلی» 😍 تو این مجموعه زندگی آنی از کودکی‌ش به تصویر کشیده می‌شه تا بزرگ‌ شدن و ازدواج و مادر شدنش 💗 یکی از رمان‌های حال خوب کن دنیا، بخصوص برای خانوما و مامان‌ها 😋 📆 إن شاءالله از دوشنبه ۸ آبان همخوانی رو شروع می‌کنیم. 📖 میزان مقرری هم روزانه حدود یک ساعت از کتاب صوتی هست. ❣نسخه‌های صوتی و الکترونیک کتاب رو می‌تونین از اپلیکشن‌های کتابخوانی تهیه کنین. 🎵 نسخه صوتی کتاب خیلی قشنگه و می‌تونه یک تفریح سالم و لذت‌بخش در کنار خانه داری و کارهای روزمره محسوب بشه 😉 ❇️ ضمنا نسخه الکترونیکیش توی فیدی پلاس هم موجوده، مخصوص دوستانی که اشتراکش رو دارن. اگر قصد مطالعه‌ی کتاب رو دارین اینجا با ما همراه بشین 😉👇🏻 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«مامان من چی بپوشم؟!» (مامان ۱۱، ۹، ۷، ۳ساله) چه خبر از بحرانِ مامان، لباس چی بپوشم؟ الحمدلله در منزل ما این بحران با خیر و خوشی به سرانجام رسید. هر بار که قرار بود جایی بریم، حتی تا سرکوچه، برای خرید بستنی! باید این سوال پرسیده می‌شد و تا جوابگو نبودم، این پرسش روی دور تکرار بود...🤯 تا همین چند وقت پیش که هنوز دورهٔ لباس‌شناسی برای بچه‌ها برگزار نکرده بودم، واقعاً هربار سرِ انتخاب لباس، پروژه داشتیم. ماشاالله بچه‌های این دوره هم که دوست دارن همیشه منحصر به فرد باشن، بخشی از این هدف رو با پوشیدن لباس‌های خاص، محقق می‌کنن. مثلاً روزی که از مکّه برگشتم، چند دست لباسِ سوغاتی که برای بچه‌ها خریده بودم رو با یک دنیا عشق و ذوق و شوق بهشون تقدیم کردم. لباس‌ها، لباسِ مجلسی و شیک بودن .😎😍 اما قشنگ صدای شکستنِ غرور و شخصیت لباس‌ها رو شنیدم، وقتی که بچه‌ها برای گذاشتن زباله سر کوچه، انتخاب لباسشون، پیراهن صورتی و تورتوری با روبان‌های قرمز بود.🥺😭💔 یا مثلاً تابستون دوسال پیش، وقتی برای بچه‌ها مایوی نو خریدم تا در اولین فرصت به استخر برن... از خاطرات طلایی و شیرین اون دوره، روزی بود که یک ماه از خرید مایو گذشته بود و بچه‌ها همچنان استخر نرفته بودن. بچه‌ها هر روز مایو به دست می‌اومدن و می‌پرسیدن پس کی می‌ریم استخر؟ امروز بریم؟ مامان اگه کمکت کنیم کارهاتو زود تموم کنی می‌ریم؟ همون ایام که توی دل بچه‌هام کله قند آب می‌شد از فکر پوشیدن مایوی نو، به مهمانی منزل یکی از اقوام دعوت شدیم و خب همون سوال همیشگی که ماماااان لباس چی بپوشیم؟ و جواب همیشگی ترِ من، که هر چی دوست دارید بپوشید فقط تمیز سالم و مناسب باشه.🥲 عجیب بود برام که این‌بار با جواب تکراریِ من قانع شدن و مجدد، با اصرار، من رو سرِ کمد لباساشون نبردن تا برای تک‌تکشون لباس انتخاب کنم!!! حتماً دیگه خودشون عاقل شدن یاد گرفتن که لباس انتخاب کنن☺️👌🏻 زهی خیال باطل!!!😐😒😑 - مامان ما حاضریم. + باریکلا، برید دم در کفش بپوشید منم الان میام. یک لحظه هم بیایید ببینم چی پوشیدید؟ خوشحال و شاد و خندان، با ذوقی وصف‌ناپذیر، یک‌به‌یک اومدن داخل اتاقم.😇 + این چیهههه؟!🤯😬 چرا مایو پوشیدید؟ - شما گفتی لباستون تمیز و سالم باشه. تازه مایوهامون نو هم هست دیگه. حالا مگه چی می‌شه یک بارم مایوهامونو بپوشیم؟!😢 اجازه بده دیگه مامان.🥲 و گروه سرود «مامان اجازه بده» راه افتاد. + سکوووووووت🤫 اجازه نمی‌دم چون مایو برای مهمونی مناسب نیست. بهتون می‌خندن. آخه این چه سَمی بود؟!😭 در نهایت با انتخاب من لباس پوشیدن و با حسرت فراوان مایوها رو روی زمین رها کردن تا بعداً بذارن سر جاش. این انتخاب‌های عجیب در لباس پوشیدن، بعد از هربار جواب من که خودتون یه چیز مناسب بپوشید، ادامه داشت. روزهای گرم که دلشون لباس زمستونی می‌خواست. روزهای سرد که به جای بافت، لباس خنک و بهاری رو هوس می‌کردن و... در نهایت طی یک حرکت انتحاری، لباس‌ها رو سطح‌بندی کردم و به ترتیب داخل کمد گذاشتم. سطح۱: برای دم‌دست، باغ، سرکوچه و پارک. سطح۲: برای منزل مامان بزرگ‌ها سطح۳: برای روضه سطح۴: برای مهمانی سطح۵: برای مجلس و مهمانی‌های مهم‌تر سطح۶: فقط برای عروسی لباس‌ها رو به ترتیب در کمد آویزون کردم و چون مشخص شده بود کدوم لباس برای کجا کاربرد داره، دیگه راحت انتخاب می‌کردن. موقع آویزون کردن لباس هم چون چوب‌لباسی خالی، در کمد باقی می‌موند، به راحتی جای لباس رو پیدا می‌کردن و لباس سرجای اولش قرار می‌گرفت. البته می‌شد با نوشتن سطح لباس، روی یک تکه کاغذ، راحت‌تر مرزبندی کرد، اما برای بچه‌های من واقعاً لازم نبود و همون توضیح اولیه در مورد چینش لباس‌ها و کاربردشون، در ذهن بچه‌ها باقی موند. من که از این معضل به سلامت نجات پیدا کردم. شما چی؟😃 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
❓اگه بچه‌مون جست و خیز و بازیگوشی نداشته باشه باید نگران و ناراحت باشیم؟🤔 ❓چطور می‌تونیم حوصله و صبرمون رو در برابر بچگی کردن بچه‌ها زیاد کنیم؟😩 ✅ پاسخ کتاب من دیگر ما رو بخونید.👆🏻 ☘️☘️☘️ کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«حتی دغدغه‌ها هم بزرگ می‌شوند» (مامان .۵، .۵، .۵، .۵ساله) خیلی اوقات با خواندن کتاب‌های شهدا از زبان مادرانشان شنیده بودم که چطور دفاع مقدس سرعت رشد و بزرگ شدن بچه‌هایشان را بیشتر کرده، به اندازه‌ای که همان پسر بچه‌ای که دیروز تمام غصه‌اش، پاره شدن کفشش بوده، لباس رزم می‌پوشد و عدد شناسنامه را دست کاری می‌کند که مبادا از همراهی حق جا بماند. تا اینکه یک روز فاطمه نقاشی‌اش را آورد و توضیح داد سمت راست، مردم فلسطین اند که کشته می‌شوند و غصه دارند. سمت چپ اما ایرانی‌ها به کمکشان می‌شتابند و آن‌ها پیروز و خوشحال می‌شوند. من در دلم محاسبه می‌کردم او کی انقدر بزرگ شده که موضوع نقاشی‌اش بدون آنکه من یا معلمش بخواهیم، از گل و خانه به مقاومت رسیده... اصلاً ما به طور مستقیم که او را مخاطب صحبتمان در خانه دربارهٔ فلسطین قرار نداده بودیم.. یادم آمد راهپیمایی و تجمع را با بچه‌ها رفتیم، یک روز جمعه. جمعه‌ها را بچه‌ها به خاطر نماز جمعه دوست دارند، اما این بار گفتم بچه‌ها بعد از نماز، باید مسافتی را پیاده برویم و شعار بدهیم. گفتم ظهر است، آفتاب داغ جنوب اذیتتان می‌کند، گرسنه می‌شوید. بیشتر نگران محمد بودم که طاقتش تمام شود. اما با جدیت اعلام کردند که پای تمام سختی‌هایش هستند. از اینکه خیابان را بدون ماشین می‌دیدند، ذوق کرده بودند. توی خیابان با فاصلهٔ نزدیک خودم می‌دویدند و همراه جمعیت، با مشت‌های گره کرده شعار مرگ بر اسرائیل را فریاد می زدند.👌🏻 (البته بماند آخر راهپیمایی چون یک چهارراه به خانه مانده بود، تصمیم گرفتیم بقیهٔ راه را هم پیاده برویم، که محمد تحمل نکرد، گفت: «پاهام خسته است.🥵» بغلش کردم و دو تا کیک هم مهمانشان کردم😋) در خانه هم من و همسرم وقتی بچه‌ها مشغول بازی بودند، دراین باره با هم گفتگو می‌کردیم. نقاشی‌های بچه‌های دیگر را هم درباره فلسطین، از شبکه پویا دیده بود. اما با تمام این‌ها، هیچ‌گاه انتظار این همه درک از وقایع منطقه را از دختر هفت ساله‌ام نداشتم. اینکه نقاشی‌اش مفهوم داشته باشد و این من را به وجد می‌آورد، که اوست که تربیت می‌کند، رشد می‌دهد و برای روز موعود آماده می‌کند... پ.ن: همین الان هم که در حال نوشتن این مطلب هستم فاطمه و محمد کاملاً خودجوش برای نقاشی‌شان موضوع آزاد و فلسطین قرار داده‌اند. همراه نقاشی شعار مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل سر می‌دهند. پ.ن۲: از راهپیمایی که برگشتیم، مشغول آشپزی بودم که صدای شعار شنیدم. محمد تکرار می‌کرد مرگ بر اسرائیل. خدیجه و زینب هم همراهش مشت‌هایشان را گره می‌کردند.👊🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱. دوران کودکی و خانوادهٔ ۸ نفرهٔ ما» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) اواخر سال ۱۳۶۰ در تهران به دنیا آمدم. ۶ بچه بودیم. سه پسر قبل ازش انقلاب و دو دختر و یک پسر بعد از پیروزی انقلاب به دنیا آمده بودند. رابطهٔ ما سه تای آخری با هم صمیمی بود. از آن خواهر برادری‌های بدون تو هرگز و با تو هم هرگز،😄 نه تاب دوری هم را داشتیم، نه کنار هم بدون دعوا سپری می‌شد. زندگی کودکی ما در خانه‌ای قدیمی با پدر و مادری با تجربه می‌گذشت؛ بارزترین ویژگی مادرم آزادی دادن بودن؛ آزادی در فعالیت‌ها و انتخاب‌هایمان داشتیم، و درعین‌حال مسئولیت‌های جدی در خانه بر عهده‌مان بود که مادرم برای انجام دادن آن‌ها با ما شوخی نداشت.😉 و پدرم که اصولاً ما کمتر می‌دیدمشان، روش‌های خاص خودشان را در مستقل و محکم بارآوردن ما داشتند؛ خیلی خیلی کم در امور ما دخالت می‌کردند. در عین محبتی که به ما داشتند ولی نمی‌گذاشتند تن‌پرور بار بیاییم؛ مثلاً اگر از سرویس مدرسه جا می‌ماندیم، ما را نمی‌رساندند می‌گفتند با اتوبوس بروید و‌ خودتان جواب ناظم را پس بدهید یا اگر پول دارید تاکسی تلفنی سوار شوید ولی پول اضافه‌ای از این بابت به ما نمی‌دادند. در عین اینکه برای هدیه خریدن دست و دلباز بودند ولی اگر می‌دیدند ما با سهل‌انگاری وسایلمان گم و خراب می‌شود سخت می‌گرفتند و به ما می‌فهماندند که از هدیه‌ای محروم شده ایم.🥲 برای مادرم خیلی مهم بود ما در کارهای خانه مشارکت کنیم، ظرف بشوریم و سفرهٔ شام را پهن و جمع کنیم؛ برادرم که مسئول خریدهای خانه بود هم از این کارها مستثنی نبود، مادرم می‌گفتند: «تو‌ پسری توان بدنی‌ت بیشتره!» میزان مسئولیت‌ها ربطی به اینکه درس و امتحان داریم هم نداشت، کارهایی که مادرم به عهدهٔ ما می‌گذاشتند روزی نیم ساعت بیشتر وقتمان را نمی‌گرفت و البته ما هم دوست داشتیم از زیرکارها در برویم که با جدیت مادر روبه‌رو می‌شدیم.🤭 پدرم و مادرم سواد حداقلی داشتند ولی اوضاع مالی خانواده روبه‌راه بود. الحمدلله ولی این به معنای ریخت و پاش و نازپرورده بودن نبود؛ به قول پدرم: «پول من حساب کتاب داره اگر بتونید من را قانع کنید پول را برای چیزی می‌خواهید که به آن احتیاج دارید دریغ نمی‌کنم»؛ ولی خوی ساده‌زیستی پدر و دلایلش اغلب مواقع به دلایل ما می‌چربید.😉 پدرم همیشه نگران بودند که ما به سبب درس خواندن در مدرسهٔ غیر انتفاعی شمال شهر، تجملگرا و اهل بریز بپاش بار بیاییم و ازین بابت خیلی به مادرم هم می‌سپردند که مراقب حدودمان در خرج کردن باشد.👌🏻 دبستان را در یک مدرسه ابتدایی‌ای که مدیرش همسایه و دوست مادرم بود و با خانهٔ ما چند خیابان فاصله داشت، درس خواندم؛ دل مادرم راضی نبود مدرسهٔ سرکوچه که مدیرش خانم جوان تندخویی بود بروم.👌🏻 ما به خاطر اینکه بزرگترین برادرم در دفاع مقدس شهید شده بود امکان استفاده از مدارس شاهد را داشتیم و بنابراین مقطع راهنمایی را در مدرسهٔ شاهد درس خواندم ولی به دلیل اینکه در مدرسهٔ ما تبعیض قابل توجهی بین فرزندان شهدا و سایرین قائل بودند، خیلی تحت فشار بودم و اصلاً جو‌ مدرسه و دوستان را نمی‌پسندیدم😓 و اصرار من بالاخره مادرم را راضی کرد و ایشان به سختی توانستند، پدرم را برای ثبت نام در مدرسهٔ غیر انتفاعی اسلامی که با تحقیق و جستجوی فراوان به دست آورده بودند قانع کنند. بنابراین من دبیرستان در مدرسه غیر انتفاعی مذهبی درس خواندم. فضای مدرسه خیلی خوب بود؛ معلم‌ها همدل بودند و دوستان از خانواده‌های هم‌سطح انتخاب شده بودند؛ شاید الان بگویند جمع کلونی انتخاب شده، باعث می‌شود نوجوان در جو ایزوله‌ای بزرگ شود ولی من می‌گویم جو سالم مدرسهٔ ما واقعاً من را از حواشی وقت‌تلف‌کن و آسیب‌زای نوجوانی دور نگه داشته بود.👌🏻 من انس با کتاب را از دوستان دبیرستانم دارم؛ رابطهٔ صمیمی با معلم‌هایم من را اهل و عاشق هیئت کرد. اردوهای معرفتی مدرسه بینش سیاسی مؤثری به من داد؛ در بخش فرهنگی و پرورشی مدرسه خیلی فعال بودیم و کم‌کم کنار دست مربی‌های دلسوز رشد کردیم و در برنامه‌ریزی‌ها برای مدرسه و برگذاری اردو و... کمک می‌کردیم. و من این را بسیار ارزشمند می‌دانم.🧡 جو غالب دبیرستان رشتهٔ ریاضی بود و من به رؤیای مهندس شدن😅، رشتهٔ ریاضی را انتخاب کردم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۲. صبح‌ها دونفری از خانه می‌رفتیم.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) کنکور سختی دادم؛ من آدم این‌همه درس خواندن نبودم🤦🏻‍♀️؛ درسم در مدرسه انصافاً خوب بود. سرکلاس متمرکز بودم روی تدریس معلم ولی حوصله‌ام اصلاً یاری نمی‌کرد ساعت‌ها دوباره همهٔ درس‌ها را بخوانم و تست بزنم و... اما با هر جان کندنی بود کنکور دادم و فیزیک دانشگاه تهران قبول شدم. (هم‌زمان کنکور دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) را هم داده بودم و حقوق قبول شده بودم) درحالی‌که من واقعاً عاشق مهندسی معماری و برق بودم ولی قبول نشدم😓 و با بی‌علاقگی و از روی اجبار در رشتهٔ فیزیک شروع به تحصیل کردم... یک ترم گذشت که فهمیدم فیزیک اصلاً رشتهٔ مورد علاقهٔ من نیست! انصراف دادم و با پیگیری فراوان تحصیل در رشتهٔ حقوق دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) را انتخاب کردم و تا همیشه از این انتخاب راضی‌ام.😍 ترم دوم دانشگاه به واسطهٔ یکی از دوستان عضو جامعه اسلامی دانشجویان شدم و فعالیت تشکیلاتی را در آنجا شروع کردم و این مسیر خیلی من را رشد داد. دانشگاه ما هیچ تشکل دانشجویی نداشت و من عضو دفتر مرکزی جامعه اسلامی شدم و آن‌جا فعالیت می‌کردم، فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی. سال ۱۳۸۱ ازدواج کردم، اولین دیدار ما برمی‌گردد به برنامهٔ کوهنوردی که من به دعوت برادرم شرکت کرده بودم...‌ بعد از آن هم در چند برنامهٔ دیگر گروه‌ کوهنوردی دانشگاه تهران شرکت کردم و این برنامه‌ها زمینهٔ آشنایی ما را فراهم کرد.🤭 مراسم ازدواجمان یک مراسم دانشجویی ساده بود. سالن عروسی، سلف سرویس دانشگاه بود و ما تمام تلاشمان را برای کم هزینه شدن مراسم کردیم درحالی‌که باید استانداردهای خانواده‌ها در مراسم را رعایت می‌کردیم و البته همسر اصرار داشتند خودشان هزینه‌ها را بپردازدند و این کار را سخت‌تر می‌کرد.🫣 هیچ‌وقت حس‌نکردم ازدواج هدفم را تغییر داده یا تحصیل را برایم سخت‌تر کرده. صبح با همسر از منزل خارج می‌شدیم، او به طرف محل کار و من به طرف دانشگاه. عصرها هم من زودتر از او برمی‌گشتم و بساط شام را آماده می‌کردم. خودم دوست داشتم حتماً قبل از همسر خانه باشم. و این باعث شد از بعضی فعالیت‌های جانبی‌ام کم کنم. اما همچنان درس می‌خواندم و کار تشکیلاتی را تا جایی که وقتم اجازه می‌داد پیش می‌بردم.👌🏻 زمان امتحان‌ها کمی کار سخت می‌شد که آن هم وقتی هر دو دانشجو بودیم و یکدیگر را درک می‌کردیم، با تدابیر ساده حل می‌شد. بعد از اتمام کارشناسی کنکور کارشناسی ارشد دادم و دانشگاه قم قبول شدم. هر هفته یک روز تا قم می‌رفتم و برمی‌گشتم و روزهای دیگر را شغل پاره‌وقت مطالعاتی تحقیقاتی داشتم. هنوز پایان‌نامه را دفاع نکرده بودم که استخدام یک سازمان دولتی شدم، کار تمام وقت!☝🏻 تا قبل بچه‌دار شدن هم حس نکردم کار لطمه‌ای به خانواده و روابط همسری بزند؛ تدابیر مختلف باعث می‌شد خستگی کار سایه روی تکالیف و‌ وظایف خانواده نیندازد.☺️ همیشه سعی می‌کردم قبل از همسر خانه باشم و این خودش عامل موثری در حفظ و تحکیم روابطمان بود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🌪 طوفان آمده، بپاخیز...🗣 🔥کونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلومِ عَوناً🤝 2️⃣خیزش دوم مادران و بانوان ایرانی🧕🧕 همراه با آینده‌سازان جهان بدون اسرائیل 😔اگه نمیتونیم بریم غزه و کمک کنیم، با این قیام✊ به مادران و کودکان فلسطینی کنیم.💞 🇵🇸راهپیمایی کالسکه‌ای مادران با کودکان🇵🇸 🔴در یوم‌الله ۱۳ آبان و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی🇺🇸 🇲🇫 📣وعده ما راس ساعت۸:۴۵ صبح میدان فلسطین🇵🇸 💚هر کی حاضره این بار هم با ما بیاد سر قرار عاشقی بسم الله ✌ 🇮🇷 نهضت مادری و امهات القدس اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ https://ble.ir/ommahatalqods@nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein