eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
278 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه قصد سفر کرده ای، ای گل زهرا حسین به کربلا میروی، سفر به خیر یا حسین مدینه خون گریه کن، وقت جدایی شده عزیز زهرا دگر، کرببلایی شده اذان بگو ای حرم، پشت سر قافله منتظر اصغر است، به کربلا حرمله دگر به همراه خود، دختر خود را مبر اکبر خود میبری، اصغر خود را مبر تند مران ساربان، به حرمت مادرش تا ننشیند غبار، به چادر خواهرش (مباد افتد زمین، ز ناقه ها دخترش) @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دنیای بی ‌نگاه تو تاریک و مبهم است بی‌ تو تمام زندگی ما جهنم است! ای آفتاب سیصد و چندین قمر، بگو تا جنگ بدر دیگرتان چند تا کم است؟ نور تو خامُشیِ همه اعتراض‌ هاست این راز سجده‌ های ملائک به آدم است با پنجه‌ های ظلم به روی گلوی عدل دیگر بهار آمدن تو مسلّم است صبح طلوع جمعه دلم آفتابی است اما غروب مثل غروبِ محرّم است! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ساعت هجر تو را لحظه ی پایانی نیست در تنِ بی رمقِ ثانیه‌ ها جانی نیست شهر در حسرت فانوسِ سحر می‌ سوزد سالیانی‌ ست که این کوچه چراغانی نیست دشتِ چشمم به بیابان‌ شدنش خو کرده خاک خشکیده ی من تشنه ی بارانی نیست پیرها در طلب دیدن تو کور شدند عمر رفت و خبر از یوسف کنعانی نیست می‌ کُشد آخر سر زخم فراقت ما را درد عشاق تو را نسخه ی درمانی نیست آن که دلخوش به هوس‌ هاست، خرابت نشود کاخ امیال دلم لایق ویرانی نیست تو به فکر همه و ما همگی فکر گناه به ‌خداوند که این رسم مسلمانی نیست من، سرافکنده‌ ترین سینه‌ زن فاطمه‌ ام هیچ رنجی به‌ علی رنج پشیمانی نیست سخت دلتنگ تماشایِ ضریح نجفم مثل ایوان طلای پدر، ایوانی نیست لب من را برسانید به انگور علی باده‌ ای در حَدِ این باده ی سلطانی نیست کاشکی روی سرم دست نوازش بکشی وقت این که ز گدا روی بگردانی، نیست «گرچه آلوده ولی مال حسینیم همه» نزد ما بهتر از این تشنه که خواهانی نیست جان آن کشته ی بی‌ غسل و کفن، زود بیا دیر شد آمدنت، فرصت چندانی نیست چوب‌ ها در دل تاریخ شهادت دادند خیزران خورده‌ تر از او، لب و دندانی نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه صدای پای خدا می‌رسد به گوش بیا سبو به دست و غزلخوان و باده نوش بیا بگیر بیرق میخانه را به دوش بیا به بزم آمدن پیر می فروش بیا دوباره صحبت هل من مزید آمده است خدای عشق در انسان پدید آمده است صدای پای بهار است، عید می‌آید به قفل بستهٔ دلها کلید می‌آید کسی که دل به هوایش تپید می‌آید خبر دهید به فطرس امید می‌آید بیا که یأس، مرام خدا فروخته‌هاست شب رسیدن آقای بال سوخته‌هاست به تشنه‌ای که به دام سراب افتاده‌ست بگو که کشتی رحمت به آب افتاده‌ست فقط نه از سر فطرس عذاب افتاده‌ست دهان هرچه گنهکار، آب افتاده‌ست پیاله‌ها همه از این شراب پر شده است به هر کسی که نظر کرده است حُر شده است حسین آمده تا خلق، رستگار شوند به یمن گریه به او فصل‌ها بهار شوند حسین آمده تا قلب‌ها شکار شوند به محض بردن این نام، بیقرار شوند حسین آمده با یک نگاه دل ببرد وگرنه کیست از این روسیاه دل ببرد ز عرش گفت خداوند قادر منان خموش باش جهنم! که سوم شعبان بجای آتش تو کرده رحمتم طغیان حسین مانَد و بس، کل من علیها فان بگو رسول به این خلق تا ابد گمراه که «مَن أحبّ حسیناً فقد أحبّ الله» اگر چه شیر ز انگشت وحی می‌نوشد و جبرئیل به جسمش لباس می‌پوشد شهنشه است ولی با غلام می‌جوشد مرا بخاطر روی سیاه نفروشد کسی که رو، به روی بنده‌اش گذاشته است هوای نوکر خود را همیشه داشته است خدا کند که مرا عاقبت بخیر کند فدایی وهب و مسلم و بریر کند مرا نگاه، چو راهب میان دیر کند به خیمه‌اش بکشاند مرا، زهیر کند چنان حبیب در این خانه موسپید شوم شبیه جَون در آغوش او شهید شوم اگر نبود حسینیه ما کجا بودیم چنان کبوتر صد بام و صد هوا بودیم هزار شکر که با او از ابتدا بودیم شب ولادتش ای کاش کربلا بودیم نشد کنار تو باشیم، از بد اقبالی‌ست دم ضریح تو صد حیف جایمان خالی‌ست دم ضریح تو اما دلی پریشان است به روی سینه زند مادری که گریان است هنوز هم پسرم روی خاک، عریان است هنوز بین دو تا نهر آب عطشان است چه کربلاست که آدم به هوش می‌آید هنوز ناله‌ی زینب به گوش می‌آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه به فرزندت بگو مولای ما یک پهلوان بوده بگو در جنگ با دشمن همیشه قهرمان بوده بگو مولای ما با اینکه جنگ‌آورترین مرد است ولی با دوستان خیلی کریم و مهربان بوده همیشه روی دوشش گرم بازی بوده‌اند، آری به فرزندت بگو مولا رفیق کودکان بوده بگو مولای ما با این که حاکم بوده، هر وعده غذای سفره‌اش تنهایِ تنها شیر و نان بوده بگو هر شب به شانه می‌کشیده نان و خرما را فقیران را غذا می‌داده، فکر دیگران بوده برای خادم خود می‌خریده رخت نو، اما عبای وصله‌دارش آبروبخش جهان بوده بگو وقتی پیمبر با خدا صحبت نمود آن شب صدای صحبت مولای ما در آسمان بوده شبی که مشرکان در نقشه‌ی قتل نبی بودند بگو مولای ما در خواب حتی جان‌فشان بوده به فرزندت بگو نَقل مسیحی‌های نجران را که مولا طبق قرآن بر پیمبر همچو "جان" بوده بگو مولای ما بر قلب‌ این مردم حکومت کرد بگو مولای ما تنها امیر مؤمنان بوده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها رو سیاهی زیاد هم بد نیست در زمستان به كار می آید بدم اما همیشه اربابم با غلامش كنار می آید غیر لیلی دم از كسی نزدم عاشق این گونه بار می آید داغ زینب چقدر پیرم كرد به من این انكسار می آید مرگ در زینبیه یعنی یار لحظه احتضار می آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این بار بی مقدمه از سر شروع کرد این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را از جای بوسه های پیمبر شروع کرد از تل دوید مرثیه قتلگاه را از لابلای نیزه و خنجر شروع کرد از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع کرد اینجا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست! طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد از روضه‌ی ربودن معجر شروع کرد برگشت، روضه را به تمامی دشت برد از ارباً اربا تن اکبر شروع کرد لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد از التهاب مشک برادر شروع کرد هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد تیر از گلوی کودک من در بیاورید! هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت مدّاحی از کناره منبر شروع کرد: ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین! دم را برای روضه مادر شروع کرد یک کوچه وا کنید که زهرا رسیده است مداح بی مقدمه از  در شروع کرد «هیزم می آورند حرم را خبر کنید» این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد این شعر هم که قافیه هایش تمام شد شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه شنیده بود که این‌بار باز دعوت نیست کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق! اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست غمی‌ست در دل جامانده‌های کرب‌وبلا که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست میان ما که نرفتیم و رفته‌ها، شاید تفاوتی‌ست در آغاز و در نهایت نیست همیشه آن‌که نرفته‌ست بی‌قرارتر است همیشه آن‌که نرفته‌ست، کم‌سعادت نیست و آن کسی که در این راه اهل دل باشد مدام اهل گله کردن و شکایت نیست خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در شبستان دلم روشَنیِ ماهی نیست چشمِ ظلمت‌زده، شایسته‌ی گمراهی نیست نا نمانده است که در هِجر تو حسرت بکشم متعجب شده آئینه، چرا آهی نیست! سر به صحرا زده یعقوب، به یوسف برسد غافل از اینکه در این بادیه‌ها، چاهی نیست گِله از غربت خود داری و من باخبرم مشکلی سخت‌تر از مُعضل آگاهی نیست حاضرم داغ فراق تو مرا پیر کند بخدا نوکر تو، آدم خودخواهی نیست اختیاراً گره انداخته ام در کارم این گرفتاریِ من گردنِ اِکراهی نیست کوه طُغیان من از عرش فراتر رفته طاعتی کو؟ که در انبار عَمَل، کاهی نیست جانِ شاهَنشهِ وادیِ نجف، جانِ منی! گرچه این عاشقت، آنگونه که میخواهی نیست زود دریاب که «أَبْلَیتُ شَبابي»، آقا! عُمر من صرف تباهی شده و راهی نیست بین رویا چِقَدَر دستِ تو را بوسیدم کاش تائید کنی خوابِ خوشم، واهی نیست «هرگز از رونق بازار غمت کم نشود» بس که در کار گدایان تو کوتاهی نیست من فقیرم، همه داراییِ من چیست؟! حـسـیـن... جز فراق حرمش ماتم جانکاهی نیست نوکِ نیزه، تَهِ خورجین، کَفِ خاکیِ تنور وسط طشت طلا جای سر شاهی نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هرچه از دست تو اى دوست به ما غم برسد چونكه نيكوست الهى كه دمادم برسد پسر خير كثيرى همه چيزت خير است از سرم نيز زياد است اگر كم برسد تا كه در تربت تو داروى هر دردى هست چه نيازى ست كه از غير تو مرهم برسد دستمان از همه كوتاه كه شد مى گوئيم دستمان كاش به حاشيه‌ی پرچم برسد نوكرى نزد تو ارث پدرم بود حسين بايد اين ارثيه دست پسرم هم برسد هرگز از رونق بازار غمت كم نشود بگذاريد فقط ماه محرّم برسد!! دوزخ از اشك عزاى تو شود باغ بهشت اين چه فيضى ست كه حتى به جهنم برسد آن قدَر فاطمه در روز جزا نوحه كند كه بعيد است به پيغمبر اكرم برسد ته گودال هم انگار به فكر همه اى به يكى سر... به يكى حلقه‌ی خاتم برسد @poem_ahl
عجّل‌الله‌فرجه عجّل‌الله‌فرجه به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش هزار سال دگر هم نمی رود طربش طبابتی‌ست برای طبیب ما که هنوز نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش ز فیض ریخته دستش چو عمر، کوتاه است کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش من انتقام دلم را ز هجر میگیرم شبی که لب بگذارم بر آستان لبش اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب خودم به دست خودم صبح میکنم ادبش برای من سحر وصل عید قربان است شب وصال نمردم اگر یکی طلبش به خیل گوشه نشینان فراق را دادند همیشه خیر ببیند مسببش، سببش به وقت بردن نامش به سجده می افتم نگار ما به خداوند میرسد نسبش دلش به ما عجمی زادگان بود مایل اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش خدا کند که تقرب از آنطرف باشد به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش «ز بخت خفته ملولم، بود که بیداری...» دعا کند همه را باز در نماز شبش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه یک غنچه لاله، سینه‌ی تنگش کباب شد پژمرد و زخمِ داغ دل آفتاب شد چون نذر کرده بود فدای پدر شود آن قدر گریه کرد که بابا مُجاب شد طفلی که با اشاره‌ای از خواب می‌پرید با لای لای تیر سه شعبه به خواب شد تا چشم تیر را هدف حنجرش نمود با چشم غرق خون عمو بی حساب شد می‌خواست نقش آب بقا زنده‌تر شود اما اسیر نقشه شُوم سراب شد با دستهای خالی خود خواهرش نشست گهواره خیالی طفل رباب شد تصویر حلق پاره اصغر، سه روز بعد در سینه شکسته ارباب قاب شد @poem_ahl