eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
207 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند ولی برای پریدن زمانمان دادند خبر دهید دوباره به بال فطرس‌ها مجال پر زدن آسمانمان دادند به احترام ملائک امانت حق را به دست فاطمۀ مهربانمان دادند بدون واسطه امشب کنار سجاده تمام حُسن خدا را نشانمان دادند قسم به بوسۀ لب‌های سبز پیغمبر برای بردن نامت زبانمان دادند امام سوم دنیا، امام عاشورا اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا برای آن که بیابیم ما خدایت را گرفته‌ایم نشانی ردِ پایت را برای آن که به سمت خدایشان ببری گرفته‌اند ملائک نخ عبایت را و جبرئیل دلش تنگ می‌شد ای آقا نمی‌شنید اگر یک شبی صدایت را فرشتگان مقرب هنوز حیرانند تو را به سجده درآیند یا خدایت را زمین به دور خودش چرخ می‌زند تا که نشان دهد به سماوات کربلایت را امام سوم دنیا، امام عاشورا اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا به بوم عشق به مژگان تر کشید تو را به وقت نافله‌های سحر کشید تو را نه از برای زمین‌ها و آسمان‌ها بود فقط برای خودش بود اگر کشید تو را تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد که از جمال خودش خوب تر کشید تو را تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی که زینب آمد و یکباره سر کشید تو را برای آنکه نشان زمینیان بدهد سوار نی شدی و در سفر کشید تو را امام سوم دنیا، امام عاشورا اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا تو آسمان بلندی و ما کبوترها نمی‌رسند به بالای بامتان پرها بدون بردن نام تو بی نتیجه بود توسَل سر سجادۀ پیمبرها شریعت از سخن تو حیات می‌گیرد تویی که جاذبه بخشیده‌ای به منبرها تو جای خود که قیامت کسی نمی‌داند کجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها تو مثل کعبۀ سیّار آسمان بودی که در طواف تو بودند جملۀ سرها امام سوم دنیا، امام عاشورا اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود حکایت من و چشمم حکایت عبد است حکایت تو و چشمت حکایت معبود و قبل از آنکه شود جبرئیل حاجی عشق کبوتر حرمت بود و کربلایی بود یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داود به نیت همۀ خانواده، پیغمبر «حسین منی انا من حسین» می فرمود امام سوم دنیا، امام عاشورا اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا رسیده است زمان غروب عاشورا چه می‌کشد ز وداع تو زینب کبری تو روی شانۀ جبرئیل منزلت داری به زیر این همه نیزه چه می‌کنی آقا؟ میان این همه نیزه که رو به پایین‌اند صدای زینب کبراست، می‌رود بالا حسین توست بله، باورش اگر سخت است مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد گذاشت روی گلوی بریدۀ لب‌ها را امام سوم دنیا، امام عاشورا اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دل ما خورده گره بر ورق دفتر عشق درس‌ها یاد گرفتیم از این منبر عشق کسب تکلیف نمودیم اگر از در عشق عشقمان بوده بمانیم فقط محضر عشق عشق با عاشق دلدادۀ تو همزاد است آری آری به خدا عشق همه، سجاد است مرد شب‌های مناجات، علی بن حسین ای برآوردۀ حاجات، علی بن حسین نوۀ مادر سادات، علی بن حسین ذکر ما درهمه اوقات، علی بن حسین ای به قربان تو و سفرۀ با اکرامت ای علی بن حسین بن علی، می‌خوامت شده شب شیفتۀ طرز دعاخوانی تو اثر خوف خدا هست به پیشانی تو و زمین تشنه لب گونۀ بارانی تو عزت ماست همان یک رگ ایرانی تو ای مسیحای همه، هرم تبت را عشق است پسر بانوی ایران، نسبت را عشق است تو چه سوزی و چه حالی به عبادت داری زینت سجده، به سجاده ارادت داری به روی شانۀ خود شال سیادت داری گفتنی نیست چه اندازه رشادت داری مصلحت بود که شمشیر نگیری آقا ورنه اندازۀ حیدر تو دلیری آقا قسمتت بود پیام‌آور قرآن باشی دور از معرکه و ورطۀ میدان باشی با صحیفه همۀ عمر رجزخوان باشی سال‌ها گریه کن داغ شهیدان باشی کربلا بود ولی شام امانت را برد خنده‌های سر بازار دلت را آزرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بنا نیست امروز افسرده باشیم پس از چند شب باز پژمرده باشیم مگر می‌شود نور را دیده باشیم؟ ولی دل به خورشید نسپرده باشیم بنا بود ما را سر پا ببینند اگر بارها هم زمین خورده باشیم سه شب در به در بین کوچه نشستیم که سهمی از این سفره‌ها برده باشیم محال است ما را از آقا بگیرند محال است حتی اگر مرده باشیم اسیرم به گیسوی بالا نشینی فدای گرفتاری این چنینی تو شهر غریبی، مسافر نداری شب پنجم ماه، زائر نداری در این چند شب بال‌ها کربلایند بمیرم برایت، مهاجر نداری نبینم برای تو شعری نگفتند مبادا بگویند شاعر نداری تو چهارم مسیر به سمت خدایی تو چهارم مسیری که عابر نداری در این روزها که تو تنهاترینی در این روزها که تو زائر نداری مرا زائر بی قرار تو کردند دلم را چراغ مزار تو کردند بنا شد اگر سائلی نان بگیرد چه خوب است که از کریمان بگیرد بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد علی خواست تا که برای حسینش زنی در بلندای ایمان بگیرد تمام زمین و زمان را که می‌گشت بنا شد عروسی از ایران بگیرد اسیری شهبانوی ما می‌ارزد که این خاک بوی «حسین جان» بگیرد تو آقاترینی و سجاد مایی تو شاهی و فرزند داماد مایی خدا باز تصویر مولا کشیده برای حسینش، علی آفریده تو از بس که غرق حضور خدایی برای عبادت تو را برگزیده هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب سر سفره‌های مناجات دیده ترحم کن ای آسمان محبت! به این قطره‌های چکیده چکیده چه می‌خواهم از تو که داده نباشی به‌اندازه کافی از تو رسیده همین که گدای تو هستیم کافی ست ابو حمزه‌های تو هستیم کافی ست بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد بخوان آدمی بوی انسان بگیرد بخوان: «أبکی أبکی، لنفسی، لقبری» دل مردۀ ما کمی جان بگیرد و یا غافر الذنب یا قابل التّوب الهی تصدّق علیّ بعفوک أنا لا انسی أیادیک عندی الهی تصدّق علیّ بعفوک الهی و ربی علیک رجائی الهی تصدّق علیّ بعفوک لباس مناجات را هر که باید شب پنجم ماه شعبان بگیرد تو هستی دلیل مسلمانی ما نجات پر و بال زندانی ما به جز عالم سائلی عالمی نیست به غیر از کریمی تو حاتمی نیست بر این خشک‌ها تا که باران ببارد به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست خدا از سرم سایه‌ات را نگیرد جز این هر چه را هم بگیرد غمی نیست چهل سال بر سر در خانۀ تو به جز پرچم کربلا، پرچمی نیست تو یعقوبی و پلک مجروح داری چهل سال گریه، زمان کمی نیست چهل سال گریه، چهل سال ناله چهل سال گریه برای سه ساله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همین که بوی تو را با خودش بیارد باد به خاک پات می‌افتیم، هرچه بادا باد هزار مرتبه ممنون چشم مست توأیم از اینکه قرعۀ مستی به نام ما افتاد به دام حلقۀ مویت چنان اسیر شدیم که هیچ وقت نخواهیم شد از آن آزاد چه اتّفاق قشنگی ست این که در شعبان فقط به صفحۀ تقویم حک شده میلاد نماز پنجم شعبان، به مسلک عشق است به سمت قبلۀ رخسار حضرت سجّاد خدا به یمن قدم‌هاش بر بنی آدم برای بال گشودن به عرش، فرصت داد همیشه دامن پر خیر شهربانو، سبز بهشت خانۀ آقای ما حسین، آباد علی، دوباره علی، باز هم علی، یا رب عنایتی که نگردد حسین، دشمن شاد چگونه نئشۀ دنیا شود کسی که فقط به ذکر حیدر کرّار می‌شود معتاد علیّ عالی اعلاست، زین الله و علیّ دوّم ارباب ماست زین العباد شب ولادتی هر علیّ آل علی دعای ماست رسیدن به صحن گوهرشاد دعا به کسوت شاگرد در می‌آید و بس اگر صحیفۀ سجّادیه شود استاد نمی‌رسیم به حال بکاء و خوف و رجاء مگر دعای ابوحمزه‌ای کند امداد به اقتدای دو تا چشم خیس پیغمبر بناست گریه بریزیم پای این اعیاد تلاش می‌کند امّا غم اسیری را اسیر واقعه هرگز نمی برد از یاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پر می‌کنیم از می‌گلوی باده‌ها را تا مست باشیم انتهای جاده‌ها را بعد از دو رکعت عشق بازی باز خواندند در رکعت سوم همان دلداده‌ها را امشب به سمت خانۀ سجاد ‌انداخت دست ارادت‌های ما سجاده‌ها را خاکیم و مشتاقیم تا دامانی امشب آنی بگیرد دست این افتاده‌ها را بعد از پدر حالا پسر می‌آید از راه خدمت کنید آقا و آقازاده ها را این دومین نوریست که تا منجلی شد او هم علی بن حسین بن علی شد با تیرهایی که روان از چشم جادوست صید غزال نرگس او هرچه آهوست حافظ! بگو باد صبا تا باز آرد عطر خوشی از نفحه‌های گیسوی دوست حالا که سجاد است و زین العابدین است محراب ما طاق و رواق آن دو ابروست محصول پیوند عرب ها و عجم‌هاست طفلی که کسری زاده است و هاشمی خوست چون همسری پادشاه کشور عشق این افتخار مادری شهربانوست این افتخار مردم این آسمان است اربابمان داماد ما ایرانیان است با یک نگاهش سنگ هم اعجاز کرده در راه اثباتش حجر لب باز کرده نه دوستانت، که ید عقده گشایت از دشمانت هم گره‌ها باز کرده حتی دعاهایت، جدا از حرف‌هایت در علم بحثی تازه را آغاز کرده شاگردهایت را هم این اسلوب تدریس آموزگار آسمان! ممتاز کرده هرکس فرازی از ابوحمزه شنیده تا قاب قوسین خدا پرواز کرده هر وقت می‌خواهم که قلبم را بشویم باید الهی لاتودّبنی بگویم آزادی از بند اسارت در اسارت دست خدا بوده است یارت در اسارت در مجلس حکام، بر منبر نشستی بر روی کرسی صدارت در اسارت بر دشمنت هم باب بخشش باز کردی یعنی شدی پیک بشارت در اسارت با دست بسته باز دستی باز داری وقتی عطا گشته است کارت در اسارت جسم شهیدان را که کفن و دفن کردی با اشک می‌خواندی زیارت در اسارت ای آسمان، شرمنده از باران چشمت دست مرا پر می‌کند احسان چشمت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مرغ دل باز هم غزل خوان شد پنجمین روزِ ماه شعبان شد دو سه روزی به کربلا رفت و حال آمد دخیل سلطان شد اول آمد سراغ خانۀ او هرکسی از ازل مسلمان شد هر که سجده نکرده بر درِ او آخر از مسلکش پشیمان شد پینه بسته است روی پیشانیش سید الساجدین دوران شد آنقدَر کیسه روی دوش گرفت نیمه شب‌ها گدا فراوان شد از ابوحمزه‌های او بوده نفْس بیمار اگر که درمان شد امشب آمد گلی به عالم که مایۀ آبروی ایران شد کاش بینم بقیع او مثل بارِگاه شه خراسان شد کار او بود اگر که چشمانم چشمه گردید و پر زِ باران شد اصلاً از گریه های هرشب اوست که به روی لبم حسین جان شد تا چهل سال آب را دید و روضه خوان گلوی عطشان شد تا چهل سال اگر ذبیحی دید مشکلش آب دادن آن شد تا که چشمش به شیرخوار افتاد یاد طفل رباب گریان شد گریه‌های محرمم از اوست شال مشکی و پرچمم از اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مستم از جام، مستم از باده سر خوشی کار دست من داده نام من عبد، عبد ثارالله کنیه‌ام عاشق جنون زاده زده‌ام سوز سینه‌ام را بر نفس زائران دلداده می‌روم تا به نا کجاهایِ پیچ و خم دارِ ساکت جاده رو به قبله نشسته‌ام بزنم پرسه‌ای حول مهر سجاده سر مستی، سر جنون دارم گر زنندم هزار قلاده حوری‌ام یا نوادۀ آدم آشنایم، گدای سجادم بنگر سینۀ خراب مرا لب به لب جامی از شراب مرا راهیان غیور میخانه در لبت دیده‌اند عذاب مرا لبتان را به خنده خواهم دید یا که چشمت دهد جواب مرا آخرین توبه، تَرک غیر تو بود بنویسم اولین ثواب مرا هوس روی تو به هم زده است مستی پلک چشم خواب مرا کاسه کاسه ملائکه بردند عطش لحظه‌های ناب مرا لب خود را به نی گره دادم آشنایم، گدای سجادم بالی ز جنس آسمان دارم ابرم و بر بهشت می‌بارم تا هو الهوست وردِ لب‌هایم دستِ حق می‌شود نگهدارم تا که او هست بی خیال همه تا دوا هست من که بیمارم نان اگر که به نرخ روز کسی غیر او هست می‌شود عارم چشم طناز و مست و مخمورش ناز اگر می کند خریدارم ز سر کوی او دل من را نرهانید چون گرفتارم خود او خواست بعدا افتادم آشنایم، گدای سجادم حضرت سجده‌های طولانی السلام ای نبوغ عرفانی السلام ای عبودیت در وحی سرّ مکنون، بلوغ قرآنی خطبه‌های رسای تو کرده در صحیفه، عجیب طوفانی خط به خطِ دعای دستت هست باده‌ای از شراب روحانی من دخیلت شدم جلوس کنید در شبستان چشم بارانی می‌رسم عاقبت به کوی تو در کوچه پس کوچه‌های حیرانی داده‌اند این مدیحه را یادم آشنایم گدای سجادم ای ضریحِ لبت ضریحِ حسین خنده‌ات خندۀ ملیح حسین ذوالفقار دعای تو بُران منطقت منطق صریح حسین اشتباهت گرفته‌ام با نور اصلا عیسایی و مسیحِ حسین اذن از تو گرفته بنویسد قلمم واژۀ صحیح حسین گر شود تنگ قافیه بر من التماست کنم شبیهِ حسین جان فدای تو که میان بلا زنده بودی ولی ذبیح حسین مادرم گفت: تا مرا زادم آشنایم، گدای سجادم تشنگی اعتکافِ لب‌هایت شعله‌ها در طوافِ لب‌هایت هر چه دشنام و طعنۀ دشمن آمده در مطافِ لب‌هایت حکمتش چیست در نیامده است تیغ ها از غلافِ لب‌هایت بوسه می‌زد غروب عاشورا آفتاب از شکافِ لب‌هایت مثل قالیِ نخ نما شده بود رشته رشته کلافِ لب‌هایت بوسه از حنجر پدر شده بود آرزوی معافِ لب‌هایت شده آهی که مانده بر جگرت سند انعطاف لب‌هایت از غم تو ز پای افتادم آشنایم، گدای سجادم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها تا خداوند می‌رسم با تو با خداوند می‌رسم تا تو همه در وحدت تو گم شده‌اند من تو ما تو شما تو آنها تو ما مسیر تو را عبور شدیم راهِ سیر و سلوکی ِما تو عبدم و لافقیر الا من ربی و لاکریم الا تو آنکه از تو سبو گرفته منم بارها آبرو گرفته منم چه مقامی است مادر تو شدن مثل پروانۀ سر تو شدن بال جبریلِ عرش مال خودش راضی‌ام با کبوتر تو شدن علیِّ اکبر است و آرزوی چند سالی برادر تو شدن می‌شود برتر از سلیمان شد ظرف یک روز نوکر تو شدن این غلام سیاه را نفروش کردم عادت به قنبر تو شدن به خدای یگانه می‌ارزد کشتۀ نام اطهر تو شدن پدرت هم به تو ولی می‌گفت بابی أنت یا علی می‌گفت آمدی و حسین خندان شد همه جا جز بقیع چراغان شد آمدی و به برکت نامت نام جدت علی فراوان شد مادرت شد عروس زهرا و افتخارش نصیب ایران شد آشنا با صحیفه‌اش کردی هرکه بر سفرۀ تو مهمان شد رمضان ماهِ سِرِّ شعبان است رمضان شرح ماه شعبان شد عده‌ای که به پات افتادند به مناجات راهشان دادند ابر و خورشید و ماه در کارند خاکی از زیر پات بردارند تب تو تب نبود درمان بود راویان تب تو بیمارند دوستان قدیمی زهرا به تو و مادرت بدهکارند در اسیری مادرت حتی از مقامات او خبر دارند هرچه مِهریه‌اش گران باشد باز قوم علی خریدارند به غلامت بگو دعا بکند این گرفتارها گرفتارند با مناجات تو ملائکه هم سر شب تا به صبح بیدارند تا نگاهی به بالشان بکنی از کرم خوش به حالشان بکنی کاش می‌شد بنا درست کنند گنبدی از طلا درست کنند همه جای مدینه را نه، نه لااقل پنج تا درست کنند گرد و خاک بقیع را ببرند تا برایم دوا درست کنند شیعیان حاضرند با گریه آستان تو را درست کنند با النگوی دختران عجم چند ایوانْ طلا درست کنند سنگ‌ها می‌خورد بر سر تو تا که شاید صدا درست کنند عمه را زد ولی سر تو شکست هم سر عمه هم سر تو شکست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها روز میلادتان چه روزی بود در مدینه هوا بهاری بود برق می‌زد نگاهتان از عشق وقت یک عکس یادگاری بود روز میلادتان چه روزی بود چشم عالم به دست ِآقا بود سر تبریک گفتنِ به حسین بین خورشید و ماه دعوا بود روز میلادتان خدا خندید فتبارک دوباره نازل شد حضرت حق برای شیعۀ تو امتیازات ویژه قائل شد روز میلادتان زحل پا شد غسل در آب حوض کوثر کرد شادباشش به آسمانی‌ها گوش آل‌ امیه را کر کرد روز میلادتان نسیم آمد غنچه‌ها را یکی یکی وا کرد خنده‌های تو بس که شیرین بود هوس شیر و شهد خرما کرد ای کلیم مدینۀ نبوی مرد شب زنده دار سجاده همۀ عرش تحت سلطۀ توست حضرت شهریار سجاده آسمان‌ها به پات افتادند هرزمانی به سجده افتادی با زبور صحیفه‌ات آقا درس دلدادگی به ما دادی آمد ابلیس شکل یک افعی نقشه‌ای شوم را رقم بزند عددی نیست این فرومایه که نماز تو را به هم بزند پوزه‌اش را به خاک مالیدی مرحبا، آفرین، چه پیکاری! تا سلاح البکاء به دستت هست چه نیازی که تیغ برداری خاک نعلین‌هایتان آقا سرمۀ چشم حوریان بهشت اشک‌های زلال نافله‌ات عسل ِچشمۀ روان بهشت بندگی را به من بیاموزید نروم سمت لااُبالی‌ها کاش می‌شد بخواهی و بشوم از ابوحمزۀ ثمالی‌ها سیدالساجدین دعایی کن گرۀ کور خورده در کارم غیراز اینجا بگو کجا بروم!؟ با امید آمدم، گرفتارم سیدالعابدین نگاهی کن بی پناهم مرا تو یاری کن نوکرت کربلا نرفته هنوز! تا نمُردم ز غصه کاری کن کربلا گفتم و...دلت خون شد یاد گودال و دشنه افتادی جگرت سوخت از عطش آقا یاد اطفال تشنه افتادی خندۀ نحس حرمله؛ آقا شده کابوس هر شبت ای وای پیش چشم ترت به یغما رفت چادر عمه زینبت ای وای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نشیب‌های دل من فراز می‌خواهد فراز اشک مرا در نماز می‌خواهد مؤیَّد است به روحُ القُدس قلم اما برای شعر سرودن نیاز می‌خواهد اگر چه کرده دل من خیال پردازی حقیقت است که عاشق مَجاز می‌خواهد برای سفرۀ بازش نیامدم اینجا گدای این در، آغوش باز می‌خواهد اگر چه این دو شب از جام کربلا مستم دلم دوباره شراب حجاز می‌خواهد پیاله‌ای بدهیدم که دم زنم حق را دوباره زنده کنم قصۀ فرزدق را نسیم پنجم شعبان ز راه آمده است صدای پای بهاران ز راه آمده است ببین بدون پیمبر بدون جبرائیل دوباره آیۀ قرآن ز راه آمده است میان بیشۀ شیران هاشمی امشب غزال عرصۀ ایمان ز راه آمده است فقط نه اینکه ز راه آمده عزیز عرب عزیز دختر ایران ز راه آمده است زنی که در رگ او خون آریایی‌هاست که از دیار دلیران ز راه آمده است شب تولد فرزند شاه دختر ماست زبان مادری او زبان کشور ماست کسی که شد ششمین نور سورۀ انسان کسی که خسته شد از سجده‌های او شیطان کسی که هست تجلی پنج تن در او کسی که شد پدر هشت قبلۀ ایمان کسی که با نفس یک غلام سادۀ او نفس گرفته زمین مدینه از باران کسی که موقع انفاق بین سائل‌ها ملقّب است دل شب به صاحب انبان به حق او حجر الاسودی شهادت داد که جز به حق علی وا نکرده است دهان به حیرت است کنار حَجر دو چشم هشام ز اهتمام خلایق به احترام امام بخوان که ضبط کند آسمان صدایت را صحیفه پخش کند بعد این نوایت را برای این که بخوانیم «لا تؤدّبنی» بخوان برای ابوحمزه‌ها دعایت را تو با زبان خدا حرف می‌زنی آخر چگونه یاد بگیریم ربنایت را بیا و بعد دعا روضه هم بخوان آقا بیا و شرح بده داغ کربلایت را بیا بگو چه کشیدی تو در چهل منزل بگو که بست به زنجیر دست و پایت را بیا بگو چه به روز رقیه آوردند بگو چگونه کشیدند عمه‌هایت را کسی که حرف خدا و کتاب می‌آورد کنار یک سر تشنه شراب می‌آورد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بسته است همۀ پنجره‌ها رو به نگاهم چندی است که گم گشتۀ در نیمۀ راهم حس می‌کنم آیینۀ من تیره و تار است بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است از بس که مناجات سحر را نسرودم سجادۀ بارانی خود را نگشودم پای سخن عشق دلم را ننشاندم یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم ای کاش کمی کم کنم این فاصله‌ها را با خمسه عشر طی کنم این مرحله‌ها را بر آن شده‌ام تا که صدایت کنم امشب تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب ای زینت تسبیح و دعا زمزمه‌هایت در حیرتم آخر بنویسم چه برایت اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت در پردۀ عشاق تو یک گوشه نشسته است صد حنجره داوود در آغوش صدایت از بس که ملک دور و برت پر زده گشته است پیراهن افلاک پر از عطر عبایت تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران باشد حجرالاسود الکن به ثنایت من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده و افتاده به پایت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عید است و من شراب زاده عازم به خُمم به عزم باده می زاده اگر شراب نوشد در دیدن خویشِ خویش کوشد من زادۀ خم و خویش خامم گه واجبم و گهی حرامم در سینۀ من به جز طرب نیست هرگز غم دوست مستحب نیست من با همه فقرم و نداری هرگز نکشیده‌ام خماری پس نعره ز استخوان بر آرم پهنای فلک دهان در آرم ای جوش جهان بر آتش تو ای دست همه در آتش تو بنشین که ارادتی بخیزم از روی سعادتی بخیزم ای تیغ فصاحت و بلاغت ای داده به کیمیا سعادت سجادۀ تو پر از حیات است اشک تو خود از مطهرات است ای مست نماز تو ملائک ای بسته به راز تو ملائک ای مصحف تو کلام عالم ای در کف تو زمام عالم ای کعبۀ ازدحام دیده ای محتشمِ هُشام دیده برخیز و طواف کن حرم را از کعبه مگیر این کرم را بگذار که حاجیان حیران دنبال نگاه تو چو جیران ای دلبر مکّی و عراقی معراج سعادت نراقی سبحانک یا من اسمهُ فیه ای مجلس فیهِ ما فیه ای یاد تو شاه نامۀ من زلف تو سیاه نامۀ من ای نیم شرر ز تو به ققنوس ای یک نم حکمت تو قابوس ای یاد تو کامل بهایی من ناقصم و تو پر بهایی خاقان فلک تویی، و لا غیر سیمرغ، سفیر توست، لا طیر ای خسرو تخت و تاج و دیهیم شیرین حرکات هفت اقلیم دستم نرسد اگر به تختت تخت تو بلند همچو بختت نِشتر برسان که رگ رسیده ای زاده ی پارس، سگ رسیده ای خاک نشین صاف و ساده ای حُرّ فلک، اسیر زاده ای زادۀ مکه و مدینه ای اصغر و اکبر و سکینه ای یاد تو کامل الزیارات ای ذکر تو بهترین تجارات ایران ز تو دارد این بقا را ای مادر تو عروس زهرا تو مصحف پاک و تازه داری در هر ورقش اجازه داری تو با دل زینب عفیفه دیدی که چه رفت بر صحیفه یعقوب بیا که غم بزرگ است یوسف جگرش به دست گرگ است چون پای شه از رکاب افتاد مابین دو نهر آب افتاد خون بود خضاب روی ماهش غم بود بساط رو به آهش ناگاه به فکر چاره افتاد برخاست ولی دوباره افتاد پس تکیه به نیزه زد به گودال با شمر خطاب کرد آن حال تا هستم و می‌کشم نفس را غارت مکنید این قفس را من در حرمم غزاله دارم آهو روشی سه ساله دارم «معنی» نده طول این سخن را آشفته مکن تو مرد و زن را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه زلفیم پریشانی ما را بنویسید بالیم پر افشانی ما را بنویسید ما سجده به ابروی کج یار نمودیم بد نیست مسلمانی ما را بنویسید یک لحظه نشستیم سر کوچه ی دنیا یک عمر پشیمانی ما را بنویسید یک بار بیایید به بین الحرمینش تا سجده ی پیشانی ما را بنویسید ما مست حسینیم حسینیم حسینیم این نعره ی طوفانی ما را بنویسید سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب تا عین علی گردش تیغ دودم ماست این گردش خورشید هم از پیچ و خم ماست ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست ما نسل به نسل از نفس فاطمه هستیم یعنی که علی هم دم و هم بازدم ماست آنقدر به ما لطف شما داد خدا هم گیرم که دو دنیا بدهد باز کمِ ماست این خاک فقط گوشه ی ایران حسین است از کرب و بلا تا به خراسان حرم ماست ما را چه شرافت بِه از این خاک حسینیم یعنی که جهان نیز به زیر قدم ماست ما کاشی چسبیده به ایوان تو هستیم سوگند به لبخند حسن آنِ تو هستیم سودا زده ی طره ی جانانه ام امشب زنجیر بیارید که دیوانه ام امشب آتشکده ی باده ی پیمانه ات آباد من خانه خراب تو ام ای خانه ات آباد انگشت نما بودن ما لطف کمی نیست ای عشق دلِ این همه دیوانه ات آباد یک نیم نظر غارتمان کرد عزیزم گفتیم ولی شوکت جانانه ات آباد ما پشت در خانه رسیدیم گرفتیم این خانه و این خوان کریمانه ات آباد ما را جگری هست ولی سوخته از شوق قلبی که سپردیم به میخانه ات آباد ما را جگری بود ولی کرب و بلا برد هر گوشه ی شش گوشه ی شاهانه ات آباد ما زاده ی اشکیم برای تو بگرییم بگذار که یک عمر به پای تو بگرییم تا خیمه عزیزم خبرت را چه کسی برد از گودی گودال پرت را چه کسی برد دیدم که زمینگیر شدی پیش جوانت بر روی عبایت پسرت را چه کسی برد در علقمه گفتند که پشت تو شکستند با نیزه هلال قمرت را چه کسی برد جز شیحه ی اسبی که دم خیمه رسیده است پیغام تن مختصرت را چه کسی برد فهمید حرم پیرهنت را چه کسی کند افسوس نفهمید سرت را چه کسی برد از کنج تنور آمده ای گوشه ی ویران فهمید رقیه که سرت را چه کسی برد میگفت که ابروی بهم ریخته داری ای وای چرا موی بهم ریخته داری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه السلام ای فکر فرداهای من پیشواز روز عاشورای من السلام ای غمزه ی کاری شده عشوه ی از قبل معماری شده ای خدای زارعان کشت ها ای به مسجدهای مردم خشت ها کیستی ای داغ عرفان بر جبین در تحرّک اولین کوه زمین من تو را دیدم که در نذری قدیم برتری می یافت نامت بر کلیم از رُعایا چون وکیلان یاد کن کدخدایی در حسین آباد کن آه ای ستر نوامیس علی کیستی ای مرد قدّیس علی ای بلندای «اُحامی» را ابد تیغ بازِ قل هو الله احد جز تو بعد از چهارده یکتا که شد؟ زیر این هفت آسمان دریا که شد؟ ای سر زلفت خم اندر خم ترین ای جدا و از همه درهم ترین ای ازل قدّ ابد بالای من ای غروب روز تاسوعای من ای علاج دردهای لا علاج دردها دارند بر تو احتیاج بی تو نذری های ما ته می گرفت روضه خوان هم شور کوته می گرفت ای کلیم الله ممتد آمده «فوق کُلّ ذی یدٍ ید» آمده چون به چشمانت نظر انداخته موسی از دستش سپر انداخته ای نمازت در فلک ذوقبلتین گه به سوی زینبی گاهی حسین تا که بالای سرت مولای توست شاخص قبله قد رعنای توست ای همه قدها نگونسار سرت هرچه پیشانی است بر خاک درت ای به موقوفات زهرایی نخست برترین موقوفه ها دستان توست ای دعای مستجاب فاطمه ای سحاب بی حساب فاطمه بازی طفلان حَکَم دارد، تویی داوری کردن قسم دارد، تویی دجله بازی کار مشک دوش توست دجله پیراهن سر کوی تو شست نبض دریا زیر انگشت تو زد آسمان هم تکیه بر پشت تو زد بوتراب آب ناب قاب چشم حکمران دست ها، ارباب چشم خاک من در روز فهم خوب و بد زیر پای تو دهن وا می کند پس قیامت شور احساس من است صور من عباس عباس من است ای بلور اختصاص فاطمه ای صحابیِ خواص فاطمه ای غرور دختران سوخته عصمت بی معجران سوخته ای به مضمون های نو تدوین شده ای همه خوبان ز تو تضمین شده مزرع سبز فلک مال تو بود هرچه سبزی بود در شال تو بود تو ملائک را ادب آموختی آدمی را هم تو تب آموختی عشق بی تو پاری ای تلبیس بود آدمی دور از ادب ابلیس بود بی تو ملک غبطه آبادی نداشت اینچنین جعفر شدن شادی نداشت تا ثریا راست شد دیوار تو آفرین ها بر تو و معمار تو مادر تو سالها پیش از غزل آفرینش درس می داد از ازل جانمازش معبر جبریل بود چادرش از بال میکائیل بود حضرت مریم به پابوس درش وقت قبلی می گرفت از نوکرش مادر تو انعکاس فاطمه است ظرف تکریم و سپاس فاطمه است ای دو دستت مثل طوبی سربلند اولیاء مداح دستان تواند یاد حمزه می کنند از یاد تو از جگر سوزند با اولاد تو حمزه و عباس! از این تعبیر پاک یک عمو بودن نباشد اشتراک بین صدها نذر رایج تر تویی از همه باب الحوائج تر تویی ای نمکدان های پای روضه ها شورهای انتهای روضه ها ای بلوغ شورهای هیئتی ای دف و تنبورهای هیئتی من یقین دارم که طوفان کار توست سیل در خشم و غضب ابزار توست مرکز ثقل تکامل ها تویی قبضه دار جان کاکل ها تویی بادها فرمانبر انگشترت مملکت ها خانه های بی درت عرض اندام تو ای ثانیِ اب موی می ریزد ز شیران عرب گرچه ماهی، یک دو دم هم سیل باش روز من! بر قوم کافر لیل باش تیغ تو جولان فروش عرصه هاست تیغ تو در اصل شمشیر خداست جز تو خشم الله را ابرو که شد؟ جز تو جسم الله را بازو که شد؟ جز تو عید تیربارانی که داشت؟ غیر تو پینه به پیشانی که داشت؟ کی به چشم خود پناه تیر شد؟ کی دعاگوی لب شمشیر شد؟ سجده ی بی دست غیر از تو که کرد؟ رکعتی بدمست غیر از تو که کرد؟ یا ابالغوث ای ولی بن ولی کاشف الکرب حسین بن علی ای یل ام البنین پور نجف دولت محمود و منصور نجف تو به تنهایی بنین مادری عونی و عثمانی و هم جعفری چون تو را دادند دست مرتضی خیس مِی شد چشم مست مرتضی پس دو دستت را ضریح کام کرد یعنی اول شرح سر انجام کرد عکس حیدر را دو چشمانت گرفت شیر حق جا در میان جام کرد با صدا بوسید دستان تو را ملک خود را شیر حق اعلام کرد گفت با برّ زمان ربّ زمین دل پریشان و غمین ام البنین ای عزیز قوم، میر عاطفه ای دل قرص تو قرص عاطفه ای به پایت جای لبهای شعیب دست نوزادم گمانم داشت عیب گفت آن دید بلند روزگار حضرت سبّوح قدّوس اعتبار عیب با اطفال ما بیگانه است کی دهد کامل به دست نقص، دست؟ من تبرک می کنم احساس را شاخه ی طوبی و عطر یاس را کودک تو حضرت عباس ماست شیرخوارت شیرخوار کربلاست ما به تو دریای بی حد داده ایم ساقیِ آل محمد داده ایم من نمی بوسم مگر آداب را در شفاعت جامع اسباب را پس تو ای مهمور لب های خدا جمع شد در تو سبب های خدا چونکه لب نشر عواطف می کند در بدن لب کار عارف می کند بوسه ای کالم به داد من برس جز دو دستت بهر چیدن نیست کس نابلد هستم نشانم را بگیر بی ادب هستم دهانم را بگیر ای خطیب نهر سرد روز داغ از چه از منبر نمی گیری سراغ؟ آبهای پست را «ارشاد» کن چون «امالی» اولیا را یاد کن
ای شهاب زین سوار تند رو زین ره پر نخل لطفی کن مرو پشت هر نخلی عمود کینه ای است هر عمودی قاتل آئینه ای است ای عمود نور، مایل تر برو ای یم توحید، ساحل تر برو پیش مردم عشوه کاری، خوب نیست این قَدر لیلا شدن مطلوب نیست ترسم اینک تیرها کاری کنند صورت مه را قلمکاری کنند کاش در گردن دعایی داشتی یا که تیغ ره گشایی داشتی ای کلام الله پر تذهیب من سوره ی والنّجم خوش ترتیب من آن مبادا بین این دلواپسی آیه هایت را به هم ریزد کسی ترسم اینک تیراندازی کنند نیزه ها با پیکرت بازی کنند چشم زخم کوفیان خیره سر چیره می سازد سنان را بر سپر وای بر من منقبت باران شدی صنعت دست قلمکاران شدی تیرها بوسه به مینویت زدند دست بر دامان ابرویت زدند رس به فریاد ای کماندار نجف بر هزاران تیر، تنها یک هدف؟! طفلکت را در بغل جایی بده مشک خود را لااقل جایی بده کولیان چشم سیاهت دیده اند بدصفت ها بی پناهت دیده اند بد چو آمد بر سرت شد بد دلش مادرت در خانه می ریزد دلش دستهایت را به قدری فاصله خوب خواباندند بین غائله مشک بر دندان گرفتی روز سخت مثل میوه بر سر شاخ درخت حیف از آن چشمی که راه تیر بست گونه ای که عهد با ششیر بست حیف از آن قامت که خون آلود شد حیف از آن نخلی که پر از دود شد استخوانت خورده با آهن گره گشته درهم پیکر تو با زره آه یا عباس مشکت را زدند کیسه ی مجموع اشکت را زدند پس الف کن دال را مرکب مران این فرس را جانب زینب مران کوه رحمت بر زمین افتاده است یا امیرالمؤمنین افتاده است کینه های خیبری گل می کند مرحبا! مرحب تأمّل می کند ای نمازت فارغ از رکن و قیام متّصل شد نیت تو بر سلام نیّتت بود آب و بر خاکت زدند تیغ بر «ایّاک ایّاک»ت زدند متّفق گشتند موران هوس تا بیندازند شیری از نفس پس تو استمداد را آغاز کن «یا اخا ادرک اخاک»ت ساز کن مژده یا عباس می آید نگار ذوالجناحش اسب و تیغش ذوالفقار با شتاب از دور می آید حسین زیر خون مستور می آید حسین از سر هر کشته ای رنگی بر اوست از سر هر زخمه آهنگی بر اوست گرد کرده چشم و در ابرو گره از غضب افکنده در بازو گره می فشارد پای در پای رکاب چرخ می ترسم بماند از شتاب لک زده چشمش برای دیدنت کرده لب را غنچه ی بوسیدنت این توقّف چیست مولا می کند؟ چیست آن کز خاک پیدا می کند؟ خم شد و بوسید و شد بیچاره ای گوییا دیده است قرآن پاره ای صبر کن اما! لبش گلرنگ شد مثل وقت رفتنت دلتنگ شد دستهای توست می مالد به لب بوسه می گیرد ز قتّال العرب ای سرت در خیل سرها سربلند زآن بلندی بر من سائل بخند من شریک گریه های زینبم من فراتی خسته و جان بر لبم شرمسارم از خروش و جوش خود می کشم بار گنه بر دوش خود بعد تو ماندن گناه اکبر است زین گنه خواندن گناهی دیگر است بعد تو باید که افتاد و شکست چون عمود خیمه ات از پا نشست جان به لب آمد لب شطّ فرات «معنی» از دستش نمی ریزد دوات در حقیقت جزء با کل واصل است شیربچه نیز شیر کامل است شیر شیر است و نمی گنجد به وهم لیک هر کس می برد از شیر سهم تا علی کار پیمبر می کند پور حیدر کار حیدر می کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از روز عهد، روز ازل نه، قدیم تر نشنیده ایم از تو کسی را کریم تر اول تو با خدا به سخن لب گشوده ای موسی کلیم بوده ولی تو کلیم تر چیزی ته پیاله برای کسی نماند جام بلا عظیم ولی تو عظیم تر ای بی سلام بر لب تو، آبِ خوش گوار از آب های داغ جهنم حمیم تر از این که چشم های مرا خشک تر کنی دیده ندیده است عذابی الیم تر این چند طفل اشک به دامن نبود اگر از چشم ما نبود به عالم عقیم تر چون راه گریه بر غم بی انتهای تو راهی ندیده ام به خدا مستقیم تر این شغل خانوادگی چشم های ماست هستند در عزای شما از قدیم، تر @poem_ahl
چارتا گنبد کنار هم، عجب قابی که نیست خیره ام‌ شبها به سمت چار مهتابی که نیست چارتا اذن دخول از چارتا باب المراد می روم سمت بهشت از چارتا بابی که نیست گوشه ی صحن حسن می ایستم با احترام دلخوشم در آرزوهایم به آدابی که نیست در میان زائران گاهی به کنجی قانعم گرم قرآن خواندنم در کنج سردابی که نیست با دو رکعت عاشقی بالای سر، حالم خوش است سجده کردم بارها در بین محرابی که نیست می روم نزدیک سقّاخانه ی ام البنین تشنه ام، باید بنوشم جامی از آبی که نیست خادمی می بیندم هرگاه پلکم بسته ماند با پر قو می شوم بیدار از خوابی که نیست صحن و ایوان و رواقی نیست شاید، من ولی حاجتی دارم که می گیرم از اربابی که هست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها حرفی، کلامی، مطلبی، چیزی، جوابی ساکت تر از هر دفعه ای مثل کتابی از چه نمی خواهی شفایت را بگیری؟ تو خود مفاتیح الجنان مستجابی یک دستْ تر از رنگ نیلی ات ندیدم در زیر این چرخ کبود و سقف آبی امروز با دیروز خیلی فرق کردی دیروز آیینه ولی امروز قابی این خانه محتاج کمی نور است، ور نه تو رو بگیری یا نگیری آفتابی با دست پخت تو سر سفره نشستم وقتی نباشی تو، چه نانی و چه آبی پروانه ها را گفته ام دورت نگردند شاید شب آخر کمی راحت بخوابی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ای گُلِ زیر گِلم، یا زهرا به تو خوش بود دلم یا زهرا رفتی و ترک عزیزان کردی جمع ما را تو پریشان کردی محرم راز علی، باز بیا راز دل تا کنم ابراز بیا یاد باد آنکه به شب‌های دراز من و تو هر دو به خلوتگه راز تا سحرگاه خدا می‌گفتی تو به همسایه دعا می‌گفتی من هم از سینه نوا می‌کردم بر شفای تو دعا می‌کردم ماه محرابِ نماز شب من! بی‌خبر از من و از زینب من! یاد تو شمع من و محفل من غم تو عقدۀ لاینحل من مانده‌ام بی کس و تنها چه کنم؟ دور از فاطمه، آیا چه کنم؟ ای شده عمر تو ناکام به سر از فراق پدر و مرگ پسر هم سلامم برسان بر پدرت هم ببوس از عوض من پسرت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه آنان که گفته‌ اند «نگارم» همه‌ ش تویی «معشوقم و نگارم و یارم» همه‌ ش تویی اسماء، تو، صفات، تو، تو، تو، تو، تو، تو، تو فرصت نمی‌ کنم بشمارم، همه‌ ش تویی توحید را من از فقرا ارث برده‌ ام «من هیچم و هر آن چه که دارم همه‌ ش تویی» به داده و نداده ی تو شکر می‌ کنم «دارم» همه‌ ش تویی و «ندارم» همه‌ ش تویی کار تو بود جنس مرا هر کسی خرید آن‌ کس که داد رونق کارم همه‌ ش تویی فرقی نمی‌ کند که چه ذکری گرفته‌ ام روی لبم هر آن چه بیارم همه‌ ش تویی کوچه به کوچه حبّ تو را جار می‌ زنم حمّال دوره‌ گردم و بارم همه‌ ش تویی نام تو بیشتر به روی بچه‌ های ماست با این حساب ایل‌ و تبارم همه‌ ش تویی من فاتحه نخواستم از لطف دیگران وقتی جواب‌ های مزارم همه‌ ش تویی باید به فهم وصل رسید و وصال یافت ورنه شبانه‌ روز کنارم همه‌ ش تویی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه موسیقی عُشّاق دفش فرق ندارد دلداده که حُزن و شعفش فرق ندارد دل؛ تُنگ بلوری‌ست پُر از عشق به سادات یک دایره که هر طرفش فرق ندارد آن طاقچه ای که وسطش حک شده زهرا با عرش خدا قوسِ رَفَش فرق ندارد در حِصن علی هر که درآمد..،در امان است این ساختمان سقف و کفش فرق ندارد مقصود لب ما نمی از کوثر مولاست... این تیر، خدایی هدفش فرق ندارد؟! دنبال علی هاست دل در به در ما پس خاک بقیع و نجفش فرق ندارد قنداقه ی سجّاد در آغوش حسین است دیدیم که دُر با صدفش فرق ندارد در عالم ذر مِهر تو در قلب من افتاد ای حضرت سجّاده‌نشین! خانه‌‌ات آباد تفسیر کند حُسن تو تجلیل شدن را تشریح کند اشک تو تنزیل شدن را الفاظ خداوند، عبارات صحیفه است دادند به تو قدرت تمثیل‌ شدن را در زنگ کلاسِ کلماتت همه هستند... یعنی تو ببین عاشق تحصیل‌ شدن را! گهواره‌ی چوبیِ تو معراج پَر ماست بخشید به ما فرصت جبریل‌ شدن را تشخیص تو و چهره ی بابات محال است... آموختی آئینه ی این ایل شدن را شهزاده‌ی ایران! همه مدیون تو هستیم این حِس شعف‌آورِ فامیل‌ شدن را تقدیر زمستانی ما با تو بهاری‌ست تقویم گره زد به تو تحویل‌ شدن را غمناک شدن با تو بعید است همیشه هر روز کنارت شبِ عید است همیشه عشق تو به سلمان اگر اِحراز نمی شد این قصه‌ی عاشق‌شدن آغاز نمی شد از چهره اگر پرده نیانداخته بودی شخصیت عُشّاق تو ابراز نمی شد گر مادر ایرانی‌تان لطف نمی کرد اهل عجم این‌قدر سرافراز نمی شد در پنجره ی چشم تو دیدیم خدا را... هر منظره ای این همه دلباز نمی شد صحن پُر خاک تو مرا عرش‌نشین کرد بی تو پر من لایق پرواز نمی شد موسای کلیمی و عصایت کلمات است بی نُطق تو در معرکه اعجاز نمی شد آهنگ کلام تو پُر از شور حسینی‌ست آن نغمه جز این حنجره هم‌ساز نمی شد از نطق پر از منطق‌ات افکار بهم ریخت با خطبه ی تو لشکر کفار بهم ریخت ما جیره‌خورِ سفره‌ی پُر بار تو هستیم پس تا اَبَدُ الدَّهر بدهکار تو هستیم مانند عمو‌جان حسنت دست‌ به خِیری شرمنده‌ی این شیوه‌ی رفتار تو هستیم از خانه‌یمان عطر ابوحمزه بلند است ما پرسه‌زنان در دل گلزار تو هستیم تمثال تو در قاب دعا جای گرفته هر ثانیه مشتاق به دیدار تو هستیم ای چارمین خط‌کشِ توحید خداوند! عمریست که ما بنده‌ی معیار تو هستیم اقرار به حَقّانیتت کُفر اگر بود منصور تو هستیم..،سرِ دار تو هستیم آن رازِ پُر از رمز مصیباتِ عظیمی مابینِ کُتُب در پیِ اسرار تو هستیم ناموس تو را در دل انظار کشاندند... ما لطمه‌زن روضه‌ی بازار تو هستیم وای از صف طولانی دروازه ی ساعات ای کاش نفهمیم چه آمد سر سادات!... @poem_ahl
انا للله و انا الیه راجعون پدربزرگ بنده امروز به رحمت خدا رفتند. ممنون میشم یک فاتحه لطف کنید.
یادتان باشد لباس مشکیم را تا کنید گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما خرجیم را نذر خرج ظهر عاشورا کنید هم کفن دارم و هم قومی که دفنم می کنند پس فقط هنگام دفنم یاد آن آقا کنید از صدای ناله ها و گریه های مادرم بیشتر یاد غم صدیقه ی کبرا کنید آه من مردم ولی یک کربلا قسمت نشد پیش مردم مایلم این نکته را حاشا کنید مرگ من آمد ولی آقا نیامد، حیف شد! فرصت دیدار را شاید شما پیدا کنید @poem_ahl
انا لله و انا الیه راجعون ایشون حاج آقای جاودان استاد بنده بودن امروز به دلیل ایست قلبی به رحمت خدا رفتند. ممنون میشم فاتحه ای لطف کنید.
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها از شوق کسی راهی میخانه‌ام امشب تا خط جنون پر شده پیمانه‌ام امشب “سودا زده‌ی طره‌ی جانانه‌ام امشب زنجیر بیارید که دیوانه‌ام امشب” آورده خبر قاصدک از خانه‌ی ارباب از عرش خدا آمده ریحانه‌ی ارباب از سوی خدای علی عالی اعلا سیبی که به احمد پس از آن چله شد اعطا آن سیب دو قسمت شد و در عرش معلیٰ نیمش به ظهور آمد و شد زهره‌ی زهرا نیم دگرش هم به حسین است حواله حالا متولد شده زهرای سه ساله از غار حرا می‌رسد آوای پیمبر نازل شده یک بار دگر سوره‌ی کوثر بر بال ملائک نوه‌ی حضرت حیدر آرام رسیده است به دست علی اکبر از دست علی رفت در آغوش ابوالفضل تا عرش خدا می‌رود از دوش ابوالفضل خیل ملک از شوق، در این خانه لبالب هر آینه می‌آمد و می‌رفت مرتب قنداقه‌ی او دست به دست همه امشب چرخید و رسید آخر سر در بر زینب او در بر زینب، نگرفتید نتیجه؟ انگار که زهراست در آغوش خدیجه خورشید شده دست به دامان رقیه کرده ست فلک سجده به ایوان رقیه جمعیت کفر است پریشان رقیه صد شکر که هستیم مسلمان رقیه دیر و حرم و باده و پیمانه رقیه ست مقصود من از کعبه و بتخانه رقیه ست ایام گذشت و به سوی شام دویدند دور حرمش حرمله‌ها نعره کشیدند یاران علی پیرهن صبر دریدند ایام دفاع از حرم آمد همه دیدند با بنت حسین ابن علی هر که در افتاد با تیغ ابوالفضل علمدار ور افتاد اوقات خوش آن بود که در کوی تو بودیم با گریه به تو حال دل ابراز نمودیم خواندیم برایت غزل و نوحه سرودیم "در صحن و سرایت همه جا دیده گشودیم جایی ننوشته‌ست گنه‌کار نیاید" ای کاش که ما را پدرت عفو نماید در راه دویدی و دویدی و دویدی اما به سر زخمی بابا نرسیدی از زجر حرامی چقدر زجر کشیدی چه روی کبودی و چه گیسوی سپیدی عنوان شده در دفتر تاریخ، رقیه “ای پیرترین دختر تاریخ، رقیه” @poem_ahl