6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
فریادی از سر عقلانیت
در جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی یک محیط کاملا آزاد علمی ایجاد کردند، با آرامش با این که وقت آزاد ایشان از همه کمتر بود وقت میگذاشتند همه صحبت کنند...
امیرحسین بانکیپورفرد
جمعه | ۱۸ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌#رئیسجمهور_مردم
ماجرای نیمروز
رئیسجمهور رئیسی قرار بود به مناسبت آغاز سالتحصیلی به دانشگاه تهران بیاید. آن زمان دانشجو بودم و محل کارم هم به دانشگاه نزدیک بود. مرخصی گرفتم تا به دانشگاه بروم. عدهای از بچههای تشکلی دلخور بودند که چرا به تشکلها تریبون ندادهاند تا جلوی رئیسجمهور صحبت کنند (معمولاً رسم نبود که در مراسم آغاز سالتحصیلی به تشکلها تریبون بدهند و این کار در ۱۶ آذر و روز دانشجو انجام میشد).
من تنها و مستقل وارد دانشگاه شدم. دیدم دانشجوها در دانشگاه تجمع کردهاند و کلی نیروی امنیتی روبهروی کتابخانه و مصلی مستقر شده بود.
من دور از تجمع ایستادم و وارد تجمعشان نشدم. بعضی شعارها تند و بیانصافی بود به زعم من، پیشتر ایشان چندبار در این دانشگاه و در حضور تشکلها برنامه داشتند. بلاتکلیف بودم؛ نه میتوانستم به داخل سالنی که رئیسجمهور سخنرانی داشت بروم و نه قصدی برای اعتراض داشتم.
در گوشهای دیدم که یکی از بچهها با یکی از محافظان رئیسجمهور در حال صحبت است. وارد جمع دو نفرهشان شدم. بینشان بحث بود. من سعی کردم میانجیگری کنم و برای محافظ رئیسجمهور علت دلخوری بچهها را تشریح کنم. خودمان را به یکدیگر معرفی کردیم. اسمش آقای موسوی بود. گمان میکرد من از دانشجويانی هستم که تجمع کردهام. رو به من گفت: «این تجمع خیلی بازتاب منفی در رسانههای معاند داشته. همین الآن فلان رسانه و فلان رسانه پوشش دادهاند خبر را. با بچههاتون صحبت کنید که این کار را نکنند. انصاف نیست». گفتم: «آقای موسوی من حقیقتاً مستقل آمدم و در چهارچوب تشکل و گروهی به اینجا نیامدهام و کاری از دستم بر نمیآید».
وقت نماز شد. رفتم مسجد دانشگاه تا نماز بخوانم. گفتند که آقای رئیسی میخواهند به مسجد بیایند. آقای موسوی جلوتر به مسجد آمده بود و من را در مسجد دید. گفت: «میخوای با رئیسجمهور صحبت کنی؟» گفتم: «بله. گفت پس سریع بیاید تا به محوطه مسجد برویم، آقای رئیسی الآن آنجا هستند». گفتم: «وایسید تا کفشهامو از جلوی درب اصلی بیارم». در حال حرکت بودم که گفت: «وایسا نرو، خودشون دارن میان داخل. بعد نماز باهاشون صحبت کنید».
نماز را به امامت آقای رئیسی خواندیم و بعد از نماز با ایشان صحبت کردم. محتوای صحبتهایم ۳ انتقاد در گوشی و یک تشکر بود. نمیخواستم کسی صحبتهایم را بشنود و از آب گلآلود ماهی بگیرد، چون اوایل دولت ایشان بود و انتقاداتم از سر دلسوزی بودند. با روی گشاده پذیرفتند انتقادهایم را و به مرور زمان جهت رفع آنان اقداماتی را انجام دادند. بعد از صحبت با ایشان با چند تن از وزرای دیگر هم صحبت کردم و به محوطه پشتی مسجد رفتم. شهید موسوی را آنجا دیدم که در کنار خودروی رئیسجمهور شهید بود و هماهنگیهای لازم جهت خروج رئیسجمهور از دانشگاه را انجام میداد. از ایشان تشکر کردم و دعوتشان کردم به خرمآباد و از یکدیگر خداحافظی کردیم.
به محل کار که برگشتم، یکی از دوستان گفت: «فیلم صحبتت با آقای رئیسی منتشر شده». خدا را شکر کردم که محتوای صحبتهایم با ایشان در فیلم مشخص نبود. شب به کوی رفتم و هنگام خواب، دیدم صفحه اینستاگرام رئیسجمهور هم عکسم با رئیسجمهور را در صفحه اول گذاشته؛ عکس جالبی بود. به یکی از دوستان با شوخی گفتم: «بوی شهادت میده، بعداً یه عکس دونفره با رئیسجمهور شهید رو دارم».
خداوند هر دو عزیز را رحمت کند.
علی نصرتی
دوشنبه | ۱۴ خرداد ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عید_غدیر
📌 #شهدا
صدای لبیک خدا
برای خداحافظی آمد. گفت: «آقای کلامی دعا کن این بار عمودی بروم، افقی برگردم!»
گفتم: «انشاالله هفته دیگر اینجا هستی، ما بیست تا کلاس داریم که شما باید اداره کنید.»
اخمهایش توی هم رفت. با ناراحتی گفت: «تو هنوز معنای شهادت را نفهمیدی که میگویی انشاالله هستی. حداقل انشاالله را نگو!
ادامه داد: «باید بگی، "انشاالله" این بار عمودی بروی، افقی برگردی.»
سکوت کرد. لبخندی روی لبش آمد و گفت: «انشاالله این بار لحظه شهادت را درک میکنم، ببینیم نوبت شما کی است.»
کمی با هم راه رفتیم. ایستاد و گفت: «امسال من دعای عرفه امام حسین (ع) را در منزل خواندم، والله بعد از دعا من "لبیک خدا" را با گوش خودم شنیدم.»
با تعجب و سکوت نگاهش کردم. خندید و گفت: «فکر نکنی من هذیان یا دروغ میگویم، والله من صدای "لبیک خدا" را بعد از دعای عرفه شنیدم، میدانم غدیر امسال دیگر نتیجه میگیرم و شهید میشوم.»
برای بار سوم با نشاط خاصی تکرار کرد و گفت: «والله شوخی نمیکنم، من صدای "لبیک خدا" را شنیدم.»
چیزی نداشتم در برابرش بگویم. گفت: «اسم من علی است؛ چون شب عید غدیر به دنیا آمدم. شب عید غدیر هم ازدواج کردم، امیدوارم این شب عید غدیر هم شهید شوم!»
خداحافظی کرد و رفت.
دو سه روز بعد بود، روز عید غدیر. اول وقت با من تماس گرفتند که کسائی شهید شده و در معراج شهدای باختران است.
ابراهیم کلامی
به قلم: مجید ایزدی
یکشنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
برای زایندهرود به پهنای صورت اشک ریخت
شرق اصفهان. همانجا که لَهلَه زمین برای آب زایندهرود بیشتر است. تا آن موقع نه هیچ رئیسجمهوری که حتی یک وزیر هم حاضر نشده بود پا به آنجا بگذارد و حرف مردم را از دهان مردم بشنود؛ اما آقای رئیسی بعد از انتخابات در اولین سفر استانیاش رفت به شرق اصفهان. حرف مردم را شنید و عزمش را جزم کرد برای حل مسئله.
در راه برگشت وقتی هلیکوپتر از بالای زمینهای خشک مردم عبور میکرد، با دیدنشان بهپهنای صورت اشک ریخت که چرا نمیتوانیم در کوتاهمدت این مسئله را حل کنیم. مسئول بود و خودش را درگیر مشکل مردم میدانست. رئیسی عزیز قاضی بود و حقوقدان. اصلاً مصائب مردم را بیشتر از نگاه حقوقی بررسی میکرد.
پاورپوینتی آماده شده بود. مسائل حقوقی و فقهی مرتبط با آب اصفهان برایش توضیح داده شد. شاهکلید مسئله، درک این حقیقت بود که مسئلۀ آب در اصفهان با جاهای دیگر کشور فرق دارد. اگر گفته میشود حقآبهای وجود دارد، یعنی مردم اصفهان، مالک حق هستند. این نگاه با نگاه انفالی که بعضی دولتمردان به آب اصفهان داشتند، تفاوتهای اساسی داشت.
رئیسجمهور مسئله را در همان ارائه اول درک کرد. اینکه ریشۀ این مشکل، فنی یا تکنیکی نیست، حقوقی و فقهی است. بلافاصله دستور داد حتما نشستی فقهی- حقوقی با وزارت نیرو و مسئولان تصمیمگیر گذاشته و از همین مسیر حقآبه اصفهان پیگیری شود.
حامد یزدیان
به قلم: نسیم کریمی
یکشنبه | ۲۰ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
روایت کفایت
@revayate_kefayat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ابراهیم
عکسنوشت سوم
رئیس جمهور باید "مثل ابراهیم" مقتدر باشد...
گردآوری: علیرضا اسلامی
طراح: علیرضا باقری
مدیر تولید: امین زادهتقی
زهره نمازیان
شنبه | ۲ تیر ۱۴۰۳ | #کرمان
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان کرمان
@artkerman
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #عید_غدیر
دنیا علی است/ عقبی علی است
حال و هوای شهر امروز مملو از شادی و شور بود. شور و اشتیاقی جسم خسته مردمم را فرا گرفته بود که با گوش جان شنیدنی، با چشم دل دیدنی و با هر روایتش حس کردنی بود.
عدهای در این هوای گرم طاقتفرسا با پای جان و معرفت دل به خیابانهای شهر روان شده بودند تا در بر پایی یک جشن بزرگ سهیم باشند. در مسیر هر کسی مشغول به کاری شده بود؛ یکی بنر میآورد، یکی دیگر داشت داربستها را علم میکرد ... در این همهمه سه چیز موج میزد: اول حس امنیت، دوم صبوری و آرامش و سومی شادی درونی بچههایی بود که گاهی با آن دستهای کوچک و ظریفشان به بزرگترها در بر پایی موکبها کمک میکردند. زمانی هم که خسته میشدند، در هوایی که بسیار گرم بود، میرفتند زیر سایه یا نه، اینکه میرفتند کنار دیگر بچههایی که در یک موکب تازه تأسیس مشغول به بازی فوتبالدستی بودند.
حس و علاقهی عجیبی میان این افراد و عشقشان واسطه قرار گرفته بود، حس و علاقه نابی که هیچ کجای دنیا آن را نمیشد با این شور و حال یافت.
مسیر با اینکه خلوت بود، اما با دیدن موکبها نمیدانم چی شد؟! یکهو دلم پر کشید رفت سوی مسیر اربعین. من هم از خدا خواسته، با این حس همراه شدم و با هر قدم خودم را بیشتر به این حس عجیب آغشته می کردم.
برای یک لحظه چشمهایم را بستم و خودم را در ایوان صحن طلا شاه نجف علی (ع) دیدم. «آقا روز، روز توست، بیا و آقایی کن و مراد دل ما که زیارت دوباره صحن و سرای توست را بده».
کم کم از محیط و مسیر جشن خارج و دور شدم اما دلم بدجور بی طاقتی کرد، با این کلام کمی آرامش کردم که «انشاءالله اربعین راهی حرم میشویم...»
امیرحسین کوهنورد
سهشنبه | ۵ تیر ۱۴۰۳ | #لرستان #الشتر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه |ایتــا
📌 #عید_غدیر
ز کودکی خادم این تبار محترمم
پس از خیابانگردیهای عید غدیر درحالیکه تا گرمازدگی فاصلهی چندانی نداشتم؛ ساعت ماشین ۱۲:۲۷ را نشان میداد؛ رادیو روی فرکانس 95.5 مگاهرتز تنظیم بود و خانم گوینده قوانین مناظرات را یادآور میشد، ناگهان صحنهای نظرم را جلب کرد...
زیر درخت نه چندان پر سایهای پسر بچهای، کلمن آبی همقد خودش را گذاشته بود و توی لیوانهایی که به ترتیب توی سینی گذاشته بود شربت میریخت، یک سینی پر از شکلات هم در کنار شربت داشت؛ بلندگوی کوچکی هم کنار دستش مولودی غدیر میخواند...
موکب کوچک اما دلنشین او آنقدر جذبم کرد که دور زدم و برای لحظاتی فارغ از مناظره لیوان شربتی را مهمان پسرک کلمن آبی شدم...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۵ تیر ۱۴۰۳ | #قم پردیسان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
اصلاح یک چرخه.mp3
2.92M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
اصلاح یک چرخه
اوایل آغاز به کار دولت انبارهای خوراک دام وضعیت خوبی نداشتند و این مسئله روی بالا رفتن قیمت دام و طیور اثر میگذاشت...
📃 متن کامل
به قلم: فاطمه نصراللهی
و صدای: مریم ابوالحسنی
آرش علاءالدینی | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا