eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
254 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 بل احیا... بل احیا... یک چشمم به تلویزیون است و یک چشمم به صفحه گوشی. تصاویر سید حسن تو حالت‌های مختلف در حال پخش است. همراهش دارد آیات قرآن پخش می‌شود. همان آیاتی که می‌گوید گمان نکنید شهدا مرده‌اند بلکه زنده‌اند... چشمم از صفحه تلویزیون می‌چرخد روی گوشی. گروه بازارچه خیریه مشهد جلویم باز است. زن‌ها مشغول کارند. هرکس، هرچی تو خانه‌اش دارد، عکس می‌گیرد و می‌گذارد تو گروه. زیرش هم می‌نویسد؛ پولش خرج جبهه مقاومت. اشکم سُر می‌خورد روی عکس‌های گوشی. از کنارش عکس سید را می‌بینم تو تلویزیون که انگشت اشاره‌اش را گرفته بالا و قاری پشت هم می‌خواند؛ بل احیا... بل احیا... پلک‌هام را روی هم فشار می‌دهم تا قطره‌های اشک بروند پی کارشان و صفحه گوشی را بهتر ببینم. جمله زیر همه عکس‌ها یکی‌ست. خرج جبهه مقاومت. آیه را با قاری بلند بلند تکرار می‌کنم بل احیا... بل احیا... مریم برزویی @koookhak پنج‌شنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
مترجم خطبه به زبان کودک روایت فهیمه فرشتیان | مشهد
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
مترجم خطبه به زبان کودک روایت فهیمه فرشتیان | مشهد
📌 مترجم خطبه‌ به زبان کودک دلم پر می‌کشید که بروم.‌ هر چه در ذهنم شرایط خانه و بچه‌ها را بالا و پایین کردم دیدم تدبیر و تقدیر برای من ماندن است. درست مثل اربعین که برایم همین را نوشتند.‌ نشسته‌ام پای تلویزیون، اما راستش بازهم امید چندانی به تمرکز و توجه در شنیدن صحبت‌های امام امّتم ندارم‌. فقط دلم را با این کار آرام خواهم کرد.‌ پسرک همیشه وقتی می‌بیند من و بابا و خواهر و برادرش میخکوب برنامه‌ای هستیم نمی‌خواهد هیچ اطلاعاتی را از دست بدهد. مدام سوال دارد. سخنران عرب زبان که می‌آید پشت تریبون پرسش‌های سختی رو می‌کند. در قسمتی از صفحه که تصویر وعده صادق را می‌بیند فضای گفتگو را می‌برد سمت علوم جدید و موشک. انتظار دارد تمام فرایندی را که شهید تهرانی‌مقدم بلد بود برایش توضیح بدهم! خدا را شکر وقت شعرخوانی سکوت می‌کند و مشغول بازی می‌شود.‌ همه سوال‌هایش را به این امید پاسخ می‌دهم که برسیم به لحظات حساس امروز: همان دقایقی که آقا و رهبرم اسلحه به دست، استوار، با نگاهی نافذ و کلامی بلیغ بیایند پشت تریبون. آن‌وقت من تشنه پرسیدن‌هایش خواهم شد. شاید مترجم خطبه‌های نمازجمعه به زبان کودکانه شوم. شاید هم باید آماده باشم به سوال‌هایی در زمینه ولایت فقیه پاسخ دهم، باز هم به زبان خودش. من اینجا مانده‌ام امّا امید دارم که جا نمانم از بودن پای ولایت از همراهی با محور مقاومت از تربیت نسل ولی شناس. فهیمه فرشتیان جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | جریان، تربیت نویسنده جریان ساز eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 خنکای پاییزی پیامرسان دوم مجازی و چهره به چهره همه‌جا صحبت از فردا بود؛ فردا موسم حضور و اقتدا، نه بیم و پروا از یاوه‌گوییهای اسقاطیل یکی از خانم‌های محله این پست را گذاشت توی گروه: «ساعت ۱۰ امشب، حرکت سمت تهران، برای شرکت در مراسم گرامیداشت شهادت سید مقاومت، شهید سیدحسن نصرالله و نماز جمعه با حضور و امامت حضرت آقا» خیلی‌ از خانم‌ها خوش‌به‌حالی و سفر بخیر و التماس دعا گفتند و خیلی دیگر از خودشان عکس و ویدیو گذاشتند که ما هم تو راه کعبه‌ی عشقیم. بانویی هم این با این پست مشق عشق کرد: «میرین بسلامت خواهرم به نیابت از بانوان گروه یک نفس و یک سلام هدیه کنین به آسمان مصلی تهران؛ شما پیامرسان اول خنکای پاییزی پیامرسان دوم برسد به قلب و وجود نورانی آقاجان» طاهره نورمحمدی جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | نهضت روایت گلستان eitaa.com/revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه |ایتــا [اینستا
📌 همش برمی‌گرده و از تو درباره زن در انقلاب اسلامی می‌پرسند، بگو او کسی است که بلد است چه‌طور با یک بغل روسری، بیاید تو حزب خدا. به چهره‌اش ۲۰ سال بیش‌تر نمی‌خورد. نشستم کنارش. می‌گفت اولین بار است می‌آید چنین بازارچه‌ای. ازش پرسیدم: «با این کسادی بازار، چه‌جور حاضر شدی پنجاه درصد فروشت رو بذاری برای جبهه مقاومت؟» نگاهی به من کرد و نگاهی به روسری‌ها. خط لبخند پهن شد رو صورتش. «برمی‌گرده. همش برمی‌گرده.» مریم برزویی @koookhak پنج‌شنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
صد‌در‌صد سود روایت مریم برزویی | مشهد
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
صد‌در‌صد سود روایت مریم برزویی | مشهد
📌 صددرصد سود دنیای آدم‌های اطرافم افتاده رو دور بخشیدن. آن هم با چه سرعتی. درست مثل حوادث ماه‌های اخیر که اقلا خوراک یک دهه بود و ما توی چند ماه، از سر گذراندیم. ولی من هنوز مانده‌ام روی خط شروع. انگار کر بودم وقتی سوت آغاز مسابقه را زدند. همین جور که روی مبل دراز کشیده‌ام دور و اطراف خانه‌ام را می‌پایم. خاطرات زن‌هایی که این روزها از عزیزترین دارایی‌هایشان گذشته‌اند، جلو چشمم جان می‌گیرد. با خودم می‌گویم: «تو این خانه چی برای من از همه‌چیز باارزش‌تر است؟» نگاهم قفل می‌شود روی کتابخانه. بلند می‌شوم و زانو می‌زنم جلوش. با تک‌تک‌شان هزار و یک خاطره دارم. برای به‌دست آوردن بعضی‌شان کلی کتابفروشی زیر پا گذاشته‌ام. چندتایشان هم هدیه است. هدیه روزهای مخصوصی از زندگی. عزیزترین من هم کم‌کم از پشت ابر می‌آید بیرون. کتاب‌هایم. یاد آدم‌هایی می‌افتم که هر بار جلو کتابخانه‌ام ایستاده‌اند با کلی التماس، که حداقل هدیه نمی‌دهی بفروش. گوشی را برمی‌دارم. شماره‌ها را می‌آورم. دست و دلم می‌لرزد. گوشی را می‌گذارم زمین و دوباره تک‌تک‌شان را نگاه می‌کنم. یکی‌یکی از قفسه می‌آورمشان بیرون. درددل‌هام که تمام می‌شود، زنگ می‌زنم به بچه‌ها. اولش خیال می‌کنند چیزی خورده تو سرم. وقتی می‌گویم می‌روند جایی بهتر از قفسه‌های خانه ما، تازه دوزاری‌شان می‌افتد. بعضی‌ چند برابر قیمت پشت جلد، کتاب‌ها را برمی‌دارند. بعضی‌ هم فقط پولش را می‌ریزند به حساب جبهه مقاومت و می‌گویند بفروش به یک نفر دیگر. چند روز است، بیش‌تر کتاب‌ها هنوز سرجاش است و دارد خرید و فروش می‌شود. یاد قرآن می‌افتم، وقتی دودوتا چهارتای دنیا را به هم می‌زند. «...که هفت خوشه برویاند، که در هر خوشه یکصد دانه باشد...» مریم برزویی @koookhak جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
در بازداشت حزب‌الله - ۴ محمدحسین عظیمی | لبنان
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
در بازداشت حزب‌الله - ۴ محمدحسین عظیمی | لبنان
📌 در بازداشت حزب‌الله - ۴ پسر جوان چشم‌آبی با شلوار پارچه‌ای خاکستری دوباره پرسید؟ - چی شده؟ نگران نباش لحنش مهربان‌تر از چیزی بود که فکر می‌کردم. با هیجان ماجرای بازداشتم را گفتم. - بگم برات چای بیارن؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم. - باید شرایط ما رو درک کنی. توی یه هفته تعداد زیادی از فرماندهان‌مون رو از دست دادیم. ما هر روز کُلی جاسوس می‌گیریم. شیعه، سنی، مسیحی. از همه کشورها، سوری، مصری حتی ایرانی. - کاملا قبول دارم و شرایطتونو درک می‌کنم از این‌که این همه نیروی حزب‌الله را در یکی از قرارگاه‌های محرمانه‌شان می‌دیدم ذوق کردم. در گوشه‌ای تعدادی ابر روی زمین گذاشته بودند و بچه‌هایی که شب قبلش پُست داده بودند، استراحت می‌کردند. به موی وزوزی پسری که سرش از زیر پتو بیرون زده بود، نگاه کردم. دوست داشتم همه جزییات را توی ذهنم ضبط کنم. رو کردم به پسر چشم آبی و پرسیدم: شما از نیرو قدس هستین؟ - نه! از حزب‌اللهم - چه‌قدر خوب فارسی صحبت می‌کنی؟ جوابی نداد. قیافه‌اش طوری بود که یعنی حالا زود نمی‌خواد پسرخاله بشی. وقت نماز ظهر بود. اصلا داشتم آنجا می‌گشتم تا مسجدی پیدا کنم و نمازم را بخوانم. به چشم‌آبی گفتم: می‌خوام نماز بخونم. روی زمین کارتنی پهن بود و جای مُهر هم کاغذ گذاشته بودند. گفت: همین‌جا بخون. - مُهر نیست؟ - روی همین کاغذ بخون - نمی‌خونم‌. وقتی دسترسی به خاک یا سنگ دارم چرا روی کاغذ؟ برای بچه‌های حزب‌الله با خنده ترجمه کرد و ازشان خواست برایم مُهر بیاورند. دو تا دو رکعتی ظهر و عصر را که خواندم، دوباره نشستم بین‌شان. دست همه‌شان گوشی هوشمند بود. - مگه سید بهتون نگفته از گوشی هوشمند استفاده نکنین؟ چشم‌آبی برایشان ترجمه کرد. - اون برای نیروهاییه که خط‌مقدم هستن‌. دوباره خنده‌شان شروع شد. پیرمرد لباس راه‌راه گفت: "حالا این داره ما رو بازجویی می‌کنه" و همه با هم خندیدند. چند دقیقه نشستم. برایم چای آوردند. - چیزی نمی‌خوای باهاش بخوری؟ دهانم تلخ شده بود. جواب دادم: - شای عراقی. مع سُکَر (چای عراقی با شکر) چایم را که خوردم، گفتم: برم دیگه؟! خلاص؟ - نه. کجا؟ حالاحالاها هستی. باید یه نفر از قسمت امنیتی بیاد و هویتت رو تایید کنه. دوباره تپش قلبم شدید شد. - یا صاحب‌الزمان خودت درستش کن. ادامه دارد... محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا @ravayat_nameh دوشنبه | ۱۶ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا