eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
226 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 وقت جنگ توی دقایق بامداد جمعه، انگار نشسته باشم وسط کنسرت استاد سقایی و او بخواند: "دایه دایه وقت جنگه سنگران بَونیت لَشَم دِرارید (سنگرها را ببندید و نعشم را بیرون بیاورید) قلایانه بَگردید چینه و چینه (خانه‌ها را دیوار به دیوار بگردید) لَشکَمه وردارید کافر نینَه نعشم را بردارید تا کافر نبیند) خیره به کلیپ بودم. فیلم پهپاد اسرائیلی نشان از جنگیدن تا آخرین نفس یحیی سنوار می‌داد. نه بغض کردم و نه اشک ریختم. غیر از این هیچ سناریویی به مرگ او نمی‌آمد. خدا می‌خواست از دل صفحه‌های ناخوانده تاریخ پررنگ نشان همه بدهد که داد! قرار بود تشت رسوایی اسرائیلی‌ها از بام بیافتد که آن هم افتاد. دروغ‌هایشان از سپر انسانی قرار دادن اسرا برای حفظ جان تا پناه گرفتن در تونل‌های مخفی! بقیه‌اش جنگ است؛ "وَ قاتَلُوا و قُتلُِوا". قرار نیست بی‌خون رنگ فتح را ببینیم. شیعه و سنی زیر یک پرچم، با هدفی واحد می‌جنگیم تا اگر نبودیم تاریخ بنویسد که روزگاری امت ابراهیمی در برابر ظلم قومی اسرائیلی خون‌ها دادند ولی عاقبت "اِنَّ الارضَ یَرِثُها عِباِدیَ الصَّالِحُونَ" زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ملاقات با ابراهیم هادی در بیروت.mp3
7.75M
📌 🎧 🎵 ملاقات با ابراهیم هادی در بیروت با صدای: یونس مودب محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا @ravayat_nameh جمعه | ۲۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 تبلیغ عملی چشم و هم چشمی همیشه هم‌ بد نیست‌. امروز در مهمانی خانه مامان، دو‌نفر از اقوام میل به دست با کامواهای آبی و کرم تند و تند رج‌ها را بالا می‌رفتند. دخترخاله مامان می‌پرسد چه می‌بافند و آنها توضیح می‌دهند شال و کلاه است برای جبهه مقاومت. متوجه می‌شود کامواها را من از ساختمان جهاد گرفته‌ام. شروع می‌کند به پرسیدن. من هم از خدا خواسته، هر چه را بخواهد بداند می‌گویم. سفارش می‌دهد چهارکلاف برایش بگیرم. در قبول یا رد این پیشنهاد تردید می‌کنم: «آخه می‌دونید، باید هر چی زودتر بافت‌ها رو تحویل بدیم. بافتن چهارتا کلاف طول می‌کشه» نگاه چپ چپی به من می‌کند و خاطرات سال‌های دفاع مقدس را با مامان و مادربزرگ به رخ ما جوان‌ها می‌کشد. همه‌شان صبح می‌رفته‌اند مسجد محل و کاموا می‌گرفته‌اند. او تمام شب را بیدار می‌مانده و یک جلیقه را تا ظهر روز بعد تکمیل شده و اتو خورده و به قول خودش شیک و پیک تحویل می‌داده.‌ حالا هم با همان شوق حاضر است مثل قدیم‌ روز و شب را به هم بدوزد و برای رزمنده‌ها لباس گرم ببافد.‌ می‌گوید: «تو فردا کاموا رو به من برسون.‌ زودتر از بقیه شال و کلاه رو تحویل می‌دم.» دارم فکر می‌کنم اگر هر کدام از ما را با یک کلاف از این کامواها برویم در دل مهمانی‌های زنان، با تبلیغ عملی و برانگیختن چشم و هم چشمی میان جمع، تا پایان زمستان چه اندازه رزمنده را از سرما نجات داده‌ایم.‌ و بعد در ذهنم گردانی از بانوان را تصور می‌کنم که مدام در حال بافتن هستند و فوج‌فوح فرشتگان را که از میان دانه‌های بافت، نور می‌برند به آسمان‌ها.‌ فهیمه فرشتیان دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | مشهدنامه، روایت بچه محل‌های امام رضا علیه‌السلام @mashhadname ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۰ بخش اول روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ بخش اول دوباره آمدیم بعلبک. نرسیده به شهر، آثار خرابی‌ها آشکار می‌شود؛ برِ خیابانِ اصلی. ظاهرا این بخشی از استراتژیِ رعب است. آثار اصابت‌ها، باید توی ویترینِ شهرها پیدا باشد. ساعتی را در حرم خوله می‌گذرانیم تا کسی بیاید دنبالمان. مثنی و فرادی می‌رویم خانه‌ی یکی از دوستان. ناهار را که می‌خوریم می‌گویند باید جایمان را عوض کنیم. می‌رویم یک خانه‌ی دیگر. امنیت بعلبک ظاهرا ناپایدار است. هنوز چند دقیقه از حضورمان در خانه‌ی دوم نگذشته که صدای پهپادها شدیدتر می‌شود؛ شدیدتر از هر بار دیگری که در این چند روز شنیده‌ایم. این هم طبعا بخشی از پروژه ایجاد رعب است. مثل همین دو روز قبل که جنگنده‌ها، توی آسمان بیروت، دو بار دیوار صوتی را شکستند. چند دقیقه بعد از چرخیدن پهپادها توی آسمان، دو صدای انفجار نسبتا مهیب با فاصله چند ثانیه از هم، فضا را پر می‌کند و موج انفجار، بی‌اجازه از در و پنجره می‌آید تو! استقبال خوبی نیست! یکی از دوستانِ همراهمان، چند دقیقه بعد انفجارها، عروسکی توی خانه پیدا می‌کند. عروسک را می‌گذارد روی پاش طوری که توی تصویر پیدا باشد و با خانواده‌اش -دخترِ کوچکش- تماس تصویری می‌گیرد: "ببین بابا، این‌جا همه‌چی آرومه، خودت از عروسک بپرس!" صاحب‌خانه هرچند دقیقه یک‌بار می‌آید و با صدای بلند خواهش و تمنا و عتاب و خطاب می‌کند که گوشی‌ها را خاموش کنیم. می‌گوید پهپادها سیگنال‌ها را می‌گیرند، می‌زنند و جنت‌مکان می‌شویم. سعی می‌کنیم گوش کنیم. یک بیسیم هم گذاشته‌اند توی خانه که پیام‌های هشدارآمیز می‌دهد؛ الان جنگنده‌ها آمدند، الان پهپادها بالای سرمان هستند و الخ! وسط این پلیس‌بازی‌ها، یکی از جوان‌های حزب‌الله می‌آید تو و لم می‌دهد روی مبل. یک کلاش هم گرفته دستش. با هم گپ می‌زنیم. یخش که باز می‌شود، گوشی‌اش را می‌گیرد سمت‌مان و فیلم‌هایی از خودش نشانمان می‌دهد؛ اغلب در حال تیراندازی! از ظاهر فیلم‌ها و آهنگ‌هایی که روش گذاشته می‌فهمیم که این‌ها را توی شبکه‌های اجتماعی هم منتشر می‌کند. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ بخش دوم بگذار از یک زاویه‌ی دیگر بروم سروقتِ رعب. اسرائیل می‌خواهد نشان بدهد که تکان بخورید من می‌فهمم. که تک‌تک‌تان را می‌شناسم. که بین‌تان جاسوس دارم. که از به‌ترین تکنولوژی‌ها استفاده می‌کنم و قس‌علیهذا. سلمنا! اما خطاهای خودِ ماها هم گاهی در تکمیل اطلاعاتِ این‌ها بی‌تاثیر نیست. جوانِ حزب‌الله، فیلم‌های نظامی‌ش را که منتشر می‌کند، عملا یک شبکه در اطرافش شناسایی می‌شود. از خوبی‌هاش هم بگویم. جوانِ محکمی است. حرفِ این می‌شود که یک خطر ممکن است این باشد که اسرائیل نیروهاش را در شمال هلی‌بورن کند و جبهه را گسترش دهد. جوان می‌گوید توی جنگ زمینی، ما دستِ برتر را داریم. بیایند پایین، ۱۰۰ هزار نفر فی‌المجلس، آماده‌ی شلیک‌اند. از وضعیت بعلبک می‌پرسیم. می‌گوید توی یکی دو هفته‌ی گذشته، بعلبک، ۱۰۰ تا شهید داده. در این عدد کمی تردید دارم اما خب، چیزی نمی‌گوییم. وسط عملیاتِ رعبِ پهپادها، خبرِ شهادت السنوار، قطعی می‌شود. فیلمی که منتشر شده عجیب است. توی یک خانه‌ی عادی او را زده‌اند و صحنه‌های مقاومتش تا آخرین لحظه، به آدم احساس غرور می‌دهد. دارم فکر می‌کنم که پادزهرِ عملیاتِ رعب، یکی‌ش دقیقا همین است. اسرائیل می‌خواهد ترس بیندازد توی دل مردم، بعد درست وسطِ این هراس‌ها، رهبرِ حماس طوری شهید می‌شود که امریکایی‌ها آرزو دارند قهرمانانشان را توی چنین قالبی در فیلم‌های سینمایی‌شان تصویر کنند؛ سلحشور، مقاوم، پا‌ک‌باخته. از خیلی‌ها درباره پادزهرِ رعب پرسیده‌ام. بعدِ آن شب که راننده‌ تاکسی، نزدیک ضاحیه با انگشت به بالا اشاره می‌کرد و می‌گفت آرام‌تر حرف بزنید، اصلا حرف نزنید که می‌شنوند؛ تا آن روز که یکی از اهالی ضاحیه نصف قیمت سوارمان کرد و تا آمدیم سوال‌های بودار بپرسیم گفت که زنم -که جلو نشسته بود- استرس می‌کشد؛ بگذار برسیم مقصد، آن‌جا حرف بزنیم؛ ذهنم مشغول بود که با این ترس چه می‌شود کرد. واقعیت این است که دفع این هراس‌ها، راه‌حل کوتاه‌مدت ندارد. این درست است که صدای پهپادها، چند صباح دیگر برای مردم عادی می‌شود اما باید نسلی تربیت شود که سرِ نترس داشته باشد، که الگوهاش، جای بتمن و مرد عنکبوتی، امثال السنوار باشند. بگذریم. شب، صدای پهپادها، دست‌مایه شوخی می‌شود. بخوابیم و بمیریم یا نخوابیم و بمیریم؟ جوانِ عضو حزب‌الله خیلی جدی می‌گوید با مسئولیت من بخوابید! اگر زد و همه‌مان خلدآشیان شدیم، با کی باید حساب کنیم الله‌اعلم! سرمان را می‌گذاریم زمین و من فکر می‌کنم ما یک شب‌مان این‌طوری پلیسی است اما این بچه‌ها هرشب‌شان با خون و آتش، گره خورده. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۰ بخش سوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ بخش سوم صبح با یکی از جمع‌های جهادی همراه می‌شویم که برویم چند تا مدرسه. این که سبک گروه‌های جهادی دارد بین‌المللی می‌شود، چیز خوبی است. یکی از گروه‌های جهادی می‌خواهد احتیاجات عمرانی مدرسه‌ها را پایش کند و آستین بالا بزند. حالِ مدرسه‌ها در مجموع خوب است. توی مدرسه‌ی دوم، بچه‌ها با نیمکت‌هایشان یک دایره تشکیل داده‌اند و خانمِ معلم دارد با مهربانی چیزی یادشان می‌دهد. روی دیوارهای مدرسه، پر از نقاشی‌هایی است که عنصرِ پرتکرارش، پرنده‌ای است که برگِ سبزِ درخت زیتون را چپانده توی دهانش. زنی که می‌بیند دارم از نقاشی‌های روی دیوارها عکس می‌گیرم می‌گوید از من هم بگیر! بنویس آقا! بنویس که پیروزی دیر یا زود می‌رسد. و بعد ژست می‌گیرد و دستش را به علامت پیروزی می‌برد بالا؛ یک، دو، سه... جوانی از بچه‌های حزب همراهمان است. پخته و مشتی. یک ماه قبل رفته‌اند تا پای سفره‌ی عقد که جنگ می‌شود. می‌گوید حالا فرصت هست برای تشکیل زندگی؛ ان‌شاءالله بعدِ پیروزی. انگشتِ کوچکِ دست راستش را با آتل بسته. می‌گوید چند روز پیش توی یکی از انفجارها دست و پاش آسیب دیده. اولین‌بارش نیست. وقتی رفتیم یکی از مدرسه‌های تهِ بعلبک، به کوه‌های قلمون غربی اشاره کرد و گفت که داعش سال ۲۰۱۷، تا پشت این کوه‌ها آمده بود؛ توی جنگ با داعشی‌ها پایم تیر خورد؛ جریحِ معرکه‌ام. یکی دو ماهی ایران بوده و تلاش می‌کند با گفتن جمله‌های فارسی، ابراز ارادت کند. وقت رفتن از یکی از مدرسه‌ها، صدای بچه‌های قد و نیم‌قد را می‌شنوم که شعار می‌دهند. از دوستِ همراهمان می‌پرسم چه می‌گویند؟ می‌گوید دارند شعر می‌خوانند که نترسید، نترسید، هواپیمای وطنی است. صدای مستمر جنگنده‌ها روانِ بچه‌ها را می‌آزارد و یک آدم‌حسابی، برای تاب‌آوری، این شعار را یادشان داده. توی یکی دیگر از مدرسه‌ها مردی سروصدا می‌کند که نباید کسی عکس بگیرد. مردمی که از خانه‌هایشان به مدرسه‌ها پناه آورده‌اند، عجیب عزت نفس دارند. دوست ندارند تصویری از وضعیتشان منتشر شود که حاکی از ضعفشان باشد. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ بخش چهارم پیرزنی از ته سالنِ مدرسه می‌آید جلو و از دوست لبنانی‌مان می‌پرسد این‌ها اهل کجا هستند؟ تا می‌شنود ایران، یک سخنرانیِ آتشین می‌کند و بعد هم قبول می‌کند که دو کلام جلوی دوربینِ گوشی حرف بزند. پیرزن می‌گوید ما از این سگ‌های هار نمی‌ترسیم. ما به رزمنده‌هایمان اعتماد داریم. ما حیدری هستیم. می‌پرسم بعد شهادت سید، بعضی‌ها گفتند ایران، حزب‌الله را رها کرده. کسی آن‌طرف‌تر می‌پرد توی حرف پیرزن:"ایران، برادرِ حزب‌الله است؛ برادر که برادر را رها نمی‌کند." پیرزن انگار که حرف زنِ کناری‌ش را کافی می‌داند، به سخنرانی‌ش ادامه می‌دهد:"ما حاضریم تا آخرین نفس بجنگیم و بمیریم. مرگ برای ما عادی است؛ و شهادت، پیروزی." حرف‌هاش که تمام می‌شود، می‌آید سمتم، بازوهام را می‌گیرد و ماچم می‌کند! خیلی پیر است(به خدا!) جوانِ عضو حزب‌الله می‌گوید این‌جا عادی است، پیرزن‌ها که دیگر قیدهای جوان‌ها را ندارند، از روی محبت مادرانه ماچ می‌کنند! ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۰ بخش پنجم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۰ بخش پنجم سر راهمان می‌رویم روستای العین. دوست لبنانی‌مان یک خانه‌ی ویران را نشان می‌دهد و می‌گوید که چند روز قبل، یک زن و شوهرِ جوان، از سرِ کار برمی‌گشتند که درست دم درِ خانه‌، پهپادها جانشان را می‌گیرند. یک بنای ویران‌‌شده‌ی دیگر کمی آن‌سوتر است که روی دیوارش نوشته خیاطی! هدف‌های غیرنظامی با اهداف نظامی. برمی‌گردیم بیروت. دوستِ جدیدِ اهل بعلبک، پیام می‌دهد:"من می‌خواهم فارسی یاد بگیرم؛ یادم می‌دهی؟" ما تازه داریم همدیگر را پیدا می‌کنیم. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 خدا قوت به مردم صبور جبالیا دوستان! وقتی از خانواده‌ام به عنوان یک نمونه‌ای از جامعه‌ی غزه‌ای صحبت می‌کنم، فقط دوست دارم حقایق را لمس کنید. سعی نمی‌کنم دلتان را بسوزانم. امروز ما؛ همه‌ی ما در یک جبهه هستیم و شانه به شانه داریم جلوی اسرائیل، نه، بلکه جلوی کل استعمار غربی می‌ایستیم. نقش مهم و خطیر مجاهدان و مردم غزه در این جنگ صبر و ایستادگی بود، این نقش در کنار نقش‌های بقیه مجاهدان در محور مقاومت تکمیل کننده کل داستان است. ایستادگی و صبری که مردم غزه، و خصوصا مردم شمال غزه، و امروز خصوصا مردم جباليا نشان دادند، باعث شد که این محور، این عکس العمل را نشان دهد. باعث شد حزب الله همه‌ی عملیاتش را تقدیم صبر و ایستادگی مردم غزه کند. باعث شد عملیات وعده صادق یک و دو رخ دهد. باعث شد یمنی‌ها و عراقی همچنین افتخاراتی به دست بیاروند. حالا فکر کنید از روز اول همه مردم غزه، پا به فرار می‌گذاشتند و می‌رفتند سینا. آیا این اتفاقات می‌افتاد؟ آیا محور مقاومت می‌توانست دلیلی برای اقدام داشته باشد؟ این نقش مهم نشان می‌دهد چطور این افراد ساخته شده‌اند، بزرگ شده‌اند. تصمیم به ماندن در آنجا آسان نیست؛ این تصمیم کاملا شخصی است، و هیچ کسی، هیچ کسی را برای ماندن مجبور نکرد، این تصمیم بنا بر احتمالات دنیوی جز مرگ هیچ سرنوشتی ندارد. این بصیرتی که مردم دارند جای ستایش دارد، که بنا بر آن تصمیم فردی، با بصیرت، منطقه دارد عوض می‌شود. امروز داریم با چشم‌های خودمان آزادی، وحدت و ظهور را می‌بینیم. خدا قوت به شما مردم با بصیرت ایران، و به همه افرادی که به اَحقّیت این مسیر اعتقاد دارند. خدا قوت به مردم صبور جباليا و نوار غزه. مهدی صالح | از eitaa.com/SalehGaza دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
عاقبت به‌خیر روایت مریم نامجو | شیراز