eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
226 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش سوم یک تیم ایرانی آمده‌اند توی کنیسه که فکری به حال پنجره‌های بزرگِ بی‌در و پیکرِ این‌جا بکنند. پاییز، ناگهان رسیده و باید به فکر سرما بود. توی نخ پنجره‌هاییم که بچه‌های کشافه می‌آیند. دو تا سازه‌ی بادی با خودشان آورده‌اند که بچه‌ها را هیجان‌زده می‌کند. حیاطِ نسبتا خالی، حالا یک سرسره داشت و یک اتاقِ بپربپر(اسمش چی بود؟) دخترهای جوان کشافه، با قلم روی صورت بچه‌ها شکل می‌کشند و به گربه و شیر و این‌جور چیزها تبدیل‌شان می‌کنند. بعضی از بچه‌ها گرد نشسته‌اند و با مربی قرآن کار می‌کنند. یک میز هم گذاشته‌اند برای نقاشی. یکی از پسربچه‌ها، پرچم اسرائیل را می‌کشد. کسی می‌گوید بچه‌ها این‌جا پرچم اسرائیل را نقاشی می‌کنند و بعد پاره‌اش می‌کنند. پس‌زمینه‌ی همه این‌ها علی‌العطار دارد خطاب به سیدحسن می‌خواند که یاسید، الله معک، نحنا معک... و بخشی از جمعیتِ توی حیاط به وجد آمده‌اند! وسطِ این هیاهوها، اسرائیل نقطه‌ای را آن نزدیکی‌ها می‌زند و دود سپیدی توی افق مدرسه، می‌رود تا آسمان. بیم این می‌رود که شادیِ بچه‌ها دود شود و برود هوا اما مردم فقط چند ثانیه به افق خیره می‌شوند و دوباره بازی. نزدیکِ غروب است. مردی با لباس ورزشی می‌آید نزدیکم و کلی لاو می‌ترکاند برای سیدالقائد. اهل جنوب است و نظافت‌چیِ یک بیمارستان. می‌گوید من که باور نمی‌کنم سید شهید شده باشد. بعد یک‌طوری که انگار دارد از یک منبع ایرانی استعلام می‌کند می‌پرسد که تو هم همین‌طوری فکر می‌کنی دیگر؟ دلم نمی‌آید بزنم توی ذوقش اما چه بگویم... فیلم شهادت سنوار را دیده. می‌گوید ما فکر نمی‌کنیم که سنوار شهید شد، بل‌که فکر می‌کنیم که سنوار سعید شد. می‌گوید این از حماقت‌های اسرائیل بود و این‌طوری نیست که بعدِ سنوار، اسرائیل نفس راحتی بکشد. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۲۹ مهر
ایستاده در غبار - ۲۱ بخش چهارم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
۲۹ مهر
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۱ شنبه در کنیسه! بخش چهارم چند دقیقه‌ای می‌نشینیم بیرون کنیسه، روی جدول. دخترکی که پرسیده بود سیدحسن را دوست داری، می‌آید سراغمان. هراسان می‌پرسد دارید می‌روید ایران؟ می‌گوییم نه هنوز هستیم. "الحمدلله"ی می‌گوید و به دو می‌رود توی کنیسه. موقع رفتن، دخترک دوباره پیداش می‌شود. -دارید می‌روید؟ -ولی دوباره برمی‌گردیم. چند لحظه سکوت می‌کند و بعد:"آی لاو ایران!" حُسن ختام! به محل اقامت که می‌رسیم، یک سینیِ بزرگ و مشتیِ غذا منتظرمان است. هدیه است؛ هدیه‌ی خانواده‌ی شهید فادی جزار. فادی جزار، فلسطینی‌الاصل است. ۱۱ سال همراه سمیر قنطار، اسیر اسرائیل بوده؛ بعدِ تصمیم برای اجرای عملیات استشهادی. بعدها هم توی قائله‌ی داعش در سوریه، جزو اولین نفراتی است که از لبنان می‌رود به جنگ تکفیری‌ها و در العیس، شهید می‌شود. خانواده‌ی شهید این روزها در صیدا برای نازحین، غذا می‌پزند. وقتی شنیدند که گروه‌های جهادیِ ایرانی آمده‌اند برای کمک، برای بچه‌ها، غذای ویژه فرستادند. کفشِ شهید را هم داده بودند به یکی از بچه‌ها که توی این راه، پایش کند. دارم به سرمای شب فکر می‌کنم؛ به استادِ سلمانی، به پاییز. این آدم‌ها، مثل برگِ درخت‌ها، توی پاییزِ آوارگی، از خانه و زندگی‌شان دور شده‌اند اما دوباره بهار که برسد، جوانه می‌زنند؛ سرزنده‌تر از قبل. این را استادِ سلمانی می‌گفت: برمی‌گردیم به خانه‌هایمان، دیر یا زود، بعدِ پیروزی دوباره می‌سازیمش. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۸ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۲۹ مهر
🔖 قابل توجه نویسندگان و راویان همراه راوینا؛ یکی از اهداف راوینا حمایت و هویت‌بخشی به انسان‌رسانه‌های جبهه انقلاب اسلامی است؛ لذا خواهشمندیم همراه با ارسال روایت‌های خود، در صورت داشتن «کانال شخصی»، «اینستا» و یا «ویراستی» نشانی آن را نیز ارسال نمایید. با تشکر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۲۹ مهر
خدایا! حاضر روایت محمدحسین عظیمی | لبنان
۳۰ مهر
📌 خدایا! حاضر روزهای اول می‌خواندم مَجمع. می‌گفتم لغت عربی است دیگر و با همان فتحه میم و سکون جیم خوانده می‌شود ولی دیدم لبنانی‌ها می‌گویند مُجَمّع. یعنی با ضمه میم و فتحه جیم. حاج تقی می‌گفت: این جمع شدن ما دور هم در مُجمّع شبیه معجزه است. توضیحاتی می‌دهد که قانع می‌شوم از جمله ماجرای خودمان را: ما حاج‌آقای عزت‌زمانی را روز اول در یک مهمانسرای درب‌و‌داغان در ورودی ضاحیه دیدیم. معاون سازمان تبلیغات مملکت آمده بود در ارزانترین مهمانسرای بیروت. می‌توانست مثل خیلی افراد دیگر برود هتل‌های باکلاس مناطق مسیحی‌نشین ولی نرفته بود و ما همدیگر را در میان این‌همه هتل این‌جا پیدا کرده بودیم. حاج تقی را هم همان‌روز دیدم. با ظاهری ژولیده و مویی نامرتب نشسته بود روی یکی از میزهای لابی به نان و انگور خوردن. من هم که جانم درمی‌رود برای این ساده‌زیستی‌ها. اگر ما همدیگر را آنجا ندیده بودیم دوباره کجا می‌توانستیم در آن اوضاع قمردرعقرب بیروت پیدا کنیم؟! حاج‌تقی ولی می‌گوید عالم حساب‌و‌کتاب دارد و هیچ‌چیز در آن ناگهانی نیست. می‌گوید اگر یک لحظه خلوص نیت‌مان را از دست بدهیم این جمع از هم می‌پاشد. خودشان را می‌گوید وگرنه اخلاص برای من سیخی چند؟ سیدمحمد از شب اول در مجمع به چشمم آمد. داشت به رفیقش می‌گفت: "توی این‌طور جاها نباید صدای فرزندت را بشنوی چون دلت می‌لرزد." سرم را از روی لیوان چای بالا بردم و چهره‌اش را برانداز کردم. عینک گرد و موهای پرپشت مشکی‌اش و صدای خش‌دار مردانه‌اش می‌خورد از بچه‌های نیروی قدس باشد. سیدمحمد ولی شغل آزاد داشت. کنار دست پدرش در کارگاه تولیدی لوازم گاوداری کار می‌کرد. همه‌جا هم بوده. از زلزله کرمانشاه تا سیل سیستان. از دفاع از حرم تا الان در لبنان. می‌گوید: "بچه شیعه هر اشتباهی در زندگیش کند باید در ایام خاصی حاضری‌اش را جلوی خدا بزند. جاهایی که خدا نگاه خاص بهش می‌کند باید حاضر باشد و بگوید خدایا هستم!" سیدابوالقاسم هم مثل ما به جمع اضافه شده. جوان بلندقد خوزستانی که فارسی را هم با لهجه عربی صحبت می‌کند. سالها در عراق و سوریه جنگیده، حالا خودش را رسانده بود لبنان برای رزم؛ می‌بیند بچه‌های حزب‌الله نمی‌گذارند کسی غیر از خودشان خط‌مقدم باشد. می‌رود روضه‌الشهیدین سر مزار حاج عماد و ختم صلوات می‌گیرد تا مگر از عالم بالا چاره‌ای شود. همان‌روز به او می‌گویند بیاید مُجمّع تا به اوضاع آوارگان رسیدگی کند. یادم رفت بگویم مجمع چه‌کار می‌کند. مجمع یک قرارگاه رصد است. جزء اولین مجموعه‌هایی است که یک‌دور لبنان را چرخیده و فهمیده هر منطقه چه چیزی نیاز دارد؟ شیخ تقی می‌گوید در بحران‌ها ما باید اولین کسی باشیم که بلادیده روی شانه‌های ما گریه می‌کند. برای همین قبل از شهادت سیدحسن خودش را رسانده بود لبنان. یعنی حتی قبل از پیام آقا؛ در روزهای شرمندگی. الان بعد از حدود یک ماه به یک نقشه عملیاتی رسیده‌اند. خودشان هم به‌طور مستقیم وارد اجرا نمی‌شوند. پول را از خیّر می‌گیرند و می‌دهند به جوانان حزب‌الله که مسئول دفاتر آوارگان هستند تا نیازها را تامین کند. خیلی‌وقتها همان پول را هم نمی‌گیرند. مستقیم خیّر را وصل می‌کنند به نیازمند. از این‌جور افراد زیادند. شیخ محسن موکب‌دار انصارالزهرا تا شیخ دیگری که اگر اسم کوچکش را هم بنویسم شاکی می‌شود و با پول طلاهای زنش به‌این‌جا آمده و همراه خودش دودست لباس نظامی هم آورده تا به‌قول خودش جئنا لنبقی (آمده‌ایم تا بمانیم) باشد. یا حاج مهدی ایرانی ساکن لبنان که خانه‌اش را محل استقرار پنج خانواده آواره کرده و از اول جنگ تجارت پرسودش را کنار گذاشته برای کمک به نازحین. حرف برای این‌جا زیاد است. خدا توفیق دهد استمرار یابد و کتابش را بنویسم. فعلا کار بزرگی که در مجمع انجام شده، تجلی دعای شیخ تقی است: "خدایا! کارهای بزرگ را به‌دست ما و به‌نام دیگران به‌سرانجام برسان." محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا @ravayat_nameh سه‌شنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
📌 جهاد دیروز، جهاد امروز می‌گفت شنیده بودم برای کمک به لبنان در حال جمع‌آوری پول و پتو هستند، مالی کمک کرده بودم اما دلم آرام نگرفت. با خانم‌های محل تصمیم گرفتم زمستان که نزدیک است لباس آماده کنیم، من بافتنی ساده بلد بودم در حد کلاه. میل بافتنی‌ام را بعد سال‌ها از ته کمد در آوردم. شروع کردم به بافتن. دائم به کسی که این کلاه‌ها را به سر می‌گذارد فکر می‌کردم. - اونی که سرش میذاره چه داستانی داره؟ پسره یا دختر؟ زنه یا مرد؟ یاد خاطرات مادر افتادم زمانی که پدر و دایی‌ها در جبهه جنگ ایران و عراق مشغول دفاع از کشور بودند و این طرف مادرهایمان با همسایه‌ها مشغول تدراکات پشت جبهه. جنگ همان جنگ بود. مظلوم در برابر ظالم و رهبری که حکم جهاد داده بود. حضرت آقا: بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند. من که بعد مدت‌ها کلی حس خوب بهم تزریق شد وقتی به این فکر می‌کنم با همسایه‌ها قرار است توی فصل سرما کلی کلاه و شالگردن و دستکش آماده شود برای مردم مقاوم لبنان. مژگان رضائی چهارشنبه | ۲۴ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
📌 آدم‌های عادی حرفه‌اش تصویربرداری و کارگردانی بود. سرش را تراشیده بود و ريشش را بلند کرده بود. برای رفتن سر قرار سوار موتور بزرگ چند سیلندر قرمزش شدم؛ به‌سختی. علاء میگفت ۱۵ هزار دلار قیمت دارد. رسیدیم به مقصد. گفت: "من لامذهب بودم؛ نه خدا نه پیغمبر. یازده سال قبل برای پروژه‌ای تو کربلا دعوت به کار شدم. نه با زیارت و نه با امام حسین کاری نداشتم؛ پول خوبی می‌دانن، قبول کردم. همان کربلا حالم عوض شد. اونقدر درگیر امام حسین شدم که برای فراموش کردنش مشروب می‌خوردم. ولی مشروب هم کارگر نبود. بالاخره تسلیم شدم؛ از ۲۰۱۴ نماز خواندن رو هم شروع کردم." حالا از حزب‌الله بود‌! خیلی از مجاهدین حزب‌الله آدم‌های عادی هستند. با خالکوبی، سیگاری و... آنها خود خود مردم‌اند‌. خدا خواسته در طلایی‌ترین لحظات تاریخ در طلایی‌ترین جغرافیای جهاد باشند. وحید یامین‌پور @yaminpour چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
آقازاده‌های حزب‌الله روایت جواد موگویی | لبنان
۳۰ مهر
📌 آقازاده‌های حزب‌الله مهدی قمی و سجاد مدام در پی سوراخی برای رفتن به جبهه جنوب‌اند! سجاد چندماهی در جنگ سوریه بوده، دست به اسلحه‌شدن مهدی را هم دیده‌ام، مسلط است. به شیخ‌ظاهر گفتند، جواب رد داد! گفتم خیال کردید با دادن چهار تا پتو، طرف شما را می‌برد خط مقدم؟! یکی از مسئولان تشکیلات تنظیمی حزب به کمپ آمد. دو روزیست پسرش در جنوب شهید شده‌. همه بغلش کردند. خم به ابرو نیاورد. پسر شیخ‌ظاهر هم از جبهه آمده. متولد ایران است. اینجا با هر رده‌ای از حزب هم‌کلام می‌شوی، یک‌نفر از اهل خانه‌اش در جبهه هست. اینجا آقازده‌ها و دامادها همه در خط مقدم‌اند. همین‌ چیزها، حزب را در لبنان محبوب کرده. اینجا گاه، رهبران و فرماندهان با کل خانواده ترور می‌شوند؛ از سیدعباس دومین دبیرکل حزب گرفته تا همین فرماندهان اخیر. آقازاده‌ها از نوجوانی وارد سازمان رزم حزب می‌شوند، در چشم نیستند و بعد از شهادت شهره می‌شوند. «مقاومت» شعار و لقلقه زبان رهبران حزب در سخنرانی‌ها و سمینارها نیست. از داخل خانه و از فرزندان خودشان شروع می‌کنند‌. این رسم را سیدحسن بناکرد؛ سال ۱۹۹۷ سه نیروی حزب پس از حمله به صهیونیست‌ها در عملیات جبل الرفیع به‌شهادت رسیدند. تلویزیون اسراییل بی‌خبر از هویت‌ آن‌ها فیلم اجسادشان را پخش کرد‌. بلافاصله مشخص شد یکی از آنها سیدمحمدهادی فرزند دبیرکل حزب است. سیدحسن و همسرش گفتند تنها در صورت بازگشت دیگر اسرا و پیکر‌های شهدای لبنانی حاضر به دریافت پیکر هادی هستند. سال بعد، پیکر به همراه بسیاری از شهدا طی عملیات تبادل به لبنان برگشت. سیدحسن در میان مقامات لبنانی اولین فردی بود که فرزندش در راه آزادی لبنان را از دست داد. همین او را محبوب قلب‌های نه فقط شیعیان، بلکه مسیحیان و اهل سنت کرد. عماد مغنیه نیز همین راه پیمود، با شهادت پسرش جهاد مغنیه. براستی که تسخیر قلب‌ها با عمل بدست می‌آید نه با شعار و گنده‌گویی. سید حسن می‌گفت: «ما فرزندان‌مان را برای آینده نگه نمی‌داریم، به خط‌‌ مقدم جنگ با اسراییل می‌فرستیم.» مگر می‌شود این ملت را شکست داد؟! جواد موگویی t.me/javadmogoei شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۱.mp3
11.31M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۱ با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
📌 مهاجرین و انصار محمدعلی جعفری توی کانالش نوشته بود: «خانواده‌ای هفت‌نفره از جنوب لبنان دارن میان ایران. قصد اقامت در قم دارن. از بزرگواران کسی هست خانه‌ای در قم داشته باشه بتونه بذاره در اختیارشون؟! پ.ن: این پست رو منتشر کنید؛ امید که گره‌ای از مشکلات شیعیان مرتضی‌علی(ع) باز کنیم!» پیام را به چند گروه قمی ارسال کردم، به امید اینکه به دست نهاد یا مجموعه‌ای برسد. فردایش گوشی‌ام زنگ خورد: - حاجی این خانواده لبنانی کی می‌رسن؟ من تا یک ماه می‌تونم خونه‌م رو خالی کنم و برم خونه بابام، شرمنده بیشتر از یک ماه نمی‌تونم خانم رو راضی کنم... - حاجی‌جان فرستادم بلکه بچرخه یه خونه‌ی خالی یا یه ارگانی پیدا بشه، نه تو با زن و بچه... - داشتم فکر می‌کردم اونا الان مهاجرن و ما باید مثل زمان پیغمبر انصار باشیم، باید تو خونه‌های خودمون بهشون جا بدیم... زبانم قفل شد. گفتم از خود جعفری بپرسد... محمدصادق رویگر پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
بازار پر سود روایت فاطمه صداقتی به قلم فهیمه فرشتیان | مشهد
۳۰ مهر
📌 بازار پرسود حسابی شلوغ شده.‌ بچه‌ها با ذوق و شوق دنبال جلب مشتری هستند. بعضی‌هایشان صدا را بالا می‌برند و می‌گویند: «بیاید از ما هم خرید کنید.» هر چند می‌دانند هیچ‌ چیز به جیب خودشان نخواهد رفت. این وسط خریدار دیگری هم در بازار هست، کسی که دنبال سوژه می‌گردد. دختر نوجوان ۱۴ ساله دوست داشته به ثبت روایت‌های حمایت مردم از جبهه مقاومت کمک کند. گوشی مامان را دست گرفته و در بازارچه دور می‌زند. می‌خواهد بداند در ذهن و دل این فروشنده‌ها چه می‌گذرد. سراغ فاطمه می‌رود. او هدف از این فعالیت‌ها را ایستادن پای سخن رهبر انقلاب می‌داند تا ایشان دلگرم باشند مردم ایران حواسشان به همه چیز هست. فادیا زهرا هم یکی از فروشنده‌های نوجوان است.‌ از حرف‌هایش بر‌می‌آید که حسابی معنای جهاد را فهمیده. هم حفظ چادرش را بخشی از تلاش در راه حق می‌داند و هم حمایت از جبهه مقاومت را. محمد، کلاس چهارم است و وقتی نظرش را درباره نبرد اسرائیل و فلسطین می‌پرسند با یقین می‌گوید که دشمن هیچ کاری نمی‌تواند بکند. عبارت موشک هایپرسونیک فتاح را که می‌گوید قند دارد در دلش آب می‌شود. تشعشع افتخار و اعتماد به نفس از قدرت نظامی ایران در تمام وجودش دیده می‌شود. اینجا در بازارچه حمایت از محور مقاومت کسی سود مالی نخواهد داشت، اما این نوجوان‌ها چیزهایی در حین خرید و فروش به دست می‌آورند که در هیچ بازار دیگری یافت نمی‌شود. برای عزت و سربلندی جبهه حق چه منفعتی بالاتر از اینکه کودکان و نوجوانانش معنای جهاد را بارها و بارها در ذهن خود مرور کنند. روایت فاطمه صداقتی به قلم: فهیمه فرشتیان چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | مشهدنامه، روایت بچه محل‌های امام رضا علیه‌السلام @mashhadname ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۲.mp3
28.56M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۲ با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
📌 ولا تهنو غروب پنج‌شنبه راهی مشهد بودیم؛ که خبر شهادت یحیی سنوار روی صفحه گوشی‌ام آمد. لحظه‌ای متحیر از این خبر بودم. اتفاقات عجیب و غریب این چندماهه در کسری از ثانیه از جلوی چشمانم گذشت. شهادت رئیس جمهور، شهادت اسماعیل هنیه، شهادت سیدحسن نصرالله، وعده صادق۲ و شکست خفت بار دستگاه‌های امنیتی اسرائیل و هم پیمانانش، و حالا، شهادت مغز متفکر عملیات طوفان الاقصی یحیی سنوار... سید حسن نصرالله روحت شاد که در وقت شهادت سردارمان از سیده زینب گفتی و دلمان را آتش زدی «چه خون‌ها از ما ریختید چه جگرها از ما سوزاندید...» تصاویر شادی مردم اسرائیلی روی کانال‌های خبری قرار گرفته بود... شادی‌تان کوتاه باد یاد سخن مقام معظم رهبری افتادم «شرایط کنونی منطقه به گونه‌ای است که هم برای دشمن صهیونیستی شرایط مرگ و زندگی است و هم برای جبهه حق» با یادآوری این جمله حس کردم دشمنان از همیشه به ما نزدیکترند و شمشیر ما از همیشه برای آنها برنده‌تر... جدال سنگینی در این عالم به راه افتاده همه چیز در ذهنم فروکش کرده بود این روزها بیشتر از همیشه با مرگ مأنوس شده‌ایم و پرچم عزای این چندماهه در دلم پایین نمی‌آمد،گ. نهیبی به خودم زدم؛ حوادث این روزها مجال عزاداری از ما می‌گیرد. و چقدر در این رفتن‌ها عزت نهفته است. به مشهد رسیده بودم و در صحن حرم قدم می‌زدم و فکر می‌کردم؛ کمربندها را باید محکم بست که انگار روزگار امروز آبستن حوادث بزرگیست... که آیه‌ای از قرآن به خاطرم رسید: وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ سستى مكنيد و غمگين نشويد، كه شما [از ديگران] برتريد ،[البتّهّ‌] اگر با ايمان باشيد سوره آل عمران، آیه ۱۳۹ سارا رحیمی | از جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
ایستاده در غبار - ۲۲ بخش اول روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
۳۰ مهر
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲ بخش اول دو سه روز قبل، یک زنِ ایرانی و هم‌سر لبنانی‌ش توی منطقه‌ی جونیه‌ی لبنان، شهید شدند؛ با شلیکِ پهپاد. ظاهرا اسرائیل این روزها علاقه‌ای ندارد که تا پاسخ احتمالی‌اش، تنشِ دیگری با ایران داشته باشد که "پاسخ" تلقی شود؛ اما خبر شهادتِ این زنِ ایرانی را می‌توان پرچم کرد و بالا برد‌ و برای دشمن هزینه ساخت. توی فضای مجازی که چرخ می‌زنم احساس نمی‌کنم که این موضوع خیلی جدی گرفته شده باشد. این‌جا می‌گویند پیکرِ شهیده کرباسی را می‌خواهند ببرند ایران؛ خدا کند! شاید پیکرِ شهید به وضعیت موجود تکانی بدهد. این‌جا خیلی‌ها فکر می‌کنند که واکنش دولت به شهادتِ این زوج، کافی نبوده؛ باید قوی‌تر عمل می‌کردیم و موج می‌ساختیم. حالا که حرفِ دولت است این را هم بگویم که واکنش دولت به زدنِ ویلای نتانیاهو هم خوشایند نبوده. خود حزب‌الله هنوز رسما مسئولیت ماجرا را نپذیرفته. اگر کارِ حزب‌الله باشد که هیچ اما ممکن است خود اسرائیل نقشه‌ای کشیده باشد. به هر حال، این که ایران بگوید، "ما نبودیم ها" یک طوری است؛ یک طوری که حاکی از خوف است. این جنگ ممکن است حالا حالاها طول بکشد و باید برای واکنش‌های این مدلی سیاست به‌تری داشته باشیم؛ باز هم هرطور دوستان صلاح می‌بینند! القصه؛ دیروز، خانم ملک‌ناصر را دیدیم؛ از دوستانِ لبنانیِ شهیده کرباسی. سه سال با شهید، آشنا بوده. می‌گفت آخرین‌بار یک هفته قبل شهادت، همدیگر را دیده بودند و شهید گفته بود که این روزها یک جای امن هستیم. خانه‌شان توی ضاحیه بود و بعدِ شهادت سید، مثل خیلی‌ها رختشان را کشیده بودند یک جای دیگر. یکی از بچه‌های این زوج جوان، یک دخترِ سه‌ساله است. می‌خواستیم با خانم ملک‌ناصر برویم جونیه؛ محلِ شهادت. قبل آمدن، سر کوچه‌ی محل اقامتمان، بچه‌های حزب‌الله یک جاسوس را گرفته بودند و قپونی می‌بردند. وقتی رسیدیم به محل قرار، کسی که می‌خواست ما را ببرد جونیه، پرسید قرآن داری؟ گفتم نه! بعد با تسبیحش دو سه بار استخاره گرفت که برویم یا نرویم. به هر حال، تهِ ماجرا بچه‌های حزب‌الله نگذاشتند برویم. جونیه، منطقه‌ای مسیحی‌نشین و در تصرفِ نیروهای قوات است. خانم ملک‌ناصر می‌گوید خودمان مدتی آن‌جا زندگی می‌کردیم و عجیب اذیتمان می‌کردند. فضا یک‌جوری تیره و تار است که هزار تا گمانه سرِ ترورها مطرح می‌شود. مثلا می‌گویند چه بسا دشمنانِ داخلیِ حزب‌الله دارند برای این ترورها با اسرائیل هم‌کاری می‌کنند. والله‌العالم! ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
ایستاده در غبار - ۲۲ بخش دوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
۳۰ مهر
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲ بخش دوم عصر، آقاهادیِ معصومی زارع، دستِ پدرِ دو تا شهید را گرفته بود و آورده بود که ببینمش. پیرمردِ مجاهد، جدی جدی نورانی بود. روزی با چمران و امام موسی، هم‌سنگر بوده و بعد هم رفته توی دم و دستگاه حزب‌الله. روی صورت پیرمرد جای چند تا زخمِ جدی هست. چند شبِ قبل، توی یکی از بمباران‌ها در "بسطه" تکه‌های شیشه‌ و چیزهای دیگر صورتش را زخمی کرده‌اند. پیرمرد یک پسرش -احمد- را توی تدمرِ سوریه به خدا سپرده و پیکرِ پسر دیگرش -هادی- را بعدِ بیست‌وپنج روز بی‌خبری، سه‌چهار شب پیش در لبنان تحویل گرفته. از چهار تا پسرش، دوتاش مانده‌اند. پیرمرد پکِ عمیقی می‌زند به سیگارش:"من قبلِ فتوای امام خمینی، سیگار می‌کشیدم! امام فرمود سیگاری‌ها عیبی ندارد که بکشند!" و بعد می‌گوید، توی قبر سه‌طبقه، احمد پایین است، بعد هادی است و بعد ان‌شاءالله خودم. چشم‌های سرخِ پیرمرد، سرخ‌تر می‌شود:"بعد شهادت سیدحسن، ان‌شاءالله من هم بروم." توی ظلماتِ ضاحیه، از خانه‌اش بیرون نمی‌آید. همسرش جای دیگری دارد دیالیز می‌شود اما خودش حاضر نیست از ضاحیه بزند بیرون. پیرمرد می‌گوید بعدِ دیدن این همه شهید، دیگر می‌فهمد کی شهید خواهد شد. می‌گوید چهره و صوت و لحنِ آدم‌ها قبل شهادت یک‌جورِ دیگر می‌شود. مثلا هادی، هرچه به شهادت نزدیک‌تر می‌شد، متواضع‌تر می‌شد. بعد به صورت‌هایمان نگاه می‌کند و بعضی‌هایمان را نشان می‌کند. می‌پرسیم شهادت احمد سخت‌تر بود یا هادی؟ معطل نمی‌کند:"احمد! شهیدِ اول بود؛ پسرِ اول بود. بعدِ شهادت احمد، هادی هم رفت توی نخِ شهادت. آن‌قدر رفت جنوب تا به آرزوش رسید. مادرشان، سرِ شهادت احمد، کارش افتاد به بیمارستان؛ نتوانست بیاید موقع دفن. اما سرِ هادی، خودش با پای خودش آمد سر مزار و رجز می‌خواند." برای احمد، از برج‌البراجنه تا خودِ روضتین، جمعیت آمده بود اما هادی را غریبانه‌تر امانت گذاشتند پیش برادرش. پیرمرد، از سال ۱۹۸۲، درگیر جنگ با اسرائیل بوده و هنوز زندگی‌ش آغشته به جهاد است. چشم پیرمرد این روزها مشکل پیدا کرده اما مناعت طبعش آن‌قدر بالاست که نمی‌گوید وضع مالی‌ش برای درمان خوب نیست. بچه‌ها به فکر می‌افتند که راضی‌ش کنند برای آمدن به ایران و زیارت و درمان؛ و کاش راضی شود. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
ایستاده در غبار - ۲۲ بخش سوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
۳۰ مهر
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲ بخش سوم می‌خواهیم برویم خانه کسی که اسیر اسرائیل بوده. قبلِ رفتن، ابوالقاسم، رفیق‌مان که این روزها دارد توی بعلبک به آوارگان کمک می‌کند می‌آید و می‌گوید که توی بعلبک یک سوژه‌ی ناب پیدا کرده. مردی که سرِ ماجرای پیجرها، آسیب جدی دیده؛ دو تا چشم و یکی از دست‌هاش را از دست داده و حالا زیر تختش یک کلاش گذاشته که با همان انگشت‌هایی که به زحمت کار می‌کنند، یک گلوله هم که شده به سمت اسرائیل شلیک کند. القصه؛ پدرِ شهید را با خودمان می‌بریم خانه‌ی یک مجاهد. توی مسیر از کنارِ مسجد رفیق حریری می‌گذریم. آوارگان هنوز توی پیاده‌روهای نزدیک مسجد زندگی می‌کنند. این بدترین اتفاق ممکن است. چهره‌ی بیروت، نباید با آوارگیِ خیابانی مخدوش شود. شب می‌رسیم و دیر می‌رسیم. مصطفی حمود توی یکی از مناطقِ درب و داغانِ تحت تسلط قوات زندگی می‌کند؛ البته موقت. خانه‌اش مرکاوا بوده و این روزها پیش برادرزنش آمده‌اند تا آبِ جنگ از آسیاب بیفتد. ۱۶ سال اسیرِ اسرائیل بوده؛ با فادی جزار و حالا هم پنج شش‌ماه است که خانه و زندگی‌ش را ترک کرده و آواره شده. اول رفته‌اند جایی از بیروت خانه اجاره کرده‌اند اما یک شب، دو طرف خانه‌شان را می‌زنند و مجبور می‌شوند بیایند این‌جا. توی خبرها خوانده که امروز، اسرائیلی‌ها کمی توی منطقه‌شان پیشروی زمینی کرده‌اند. اما هیچ نشانه‌ای از تزلزل توی رفتار مصطفی حمود دیده نمی‌شود. می‌گوید ما اصلا به خاطر حرکت توی این مسیر زنده‌ایم. آخر حرف‌ها می‌گوید اسرائیل برای این که مسیحی‌ها را از حضور ما بترساند، ممکن است اینجاها را بزند و ان‌شاءالله عمرم طولانی نباشد؛ کاش من هم شهید شوم... برمی‌گردیم محل اقامتمان. اسرائیل اعلام کرده که شعبه‌های قرض‌الحسن را می‌خواهد بزند؛ گسترده. صدای انفجارها نیم ساعت بعد از این اعلام، شروع می‌شود. بچه‌ها محل اقامت را تا جای ممکن خالی می‌کنند. قرض‌الحسن را سیدعیسی طباطبایی پایه‌گذاری کرده بود؛ خدا به عمرت برکت بدهد سید! سحر است؛ صدای انفجارها تمام نمی‌شود. فردا را اگر دیدیم، از امشب می‌نویسم. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۳۰ مهر
تاریخ پر است از این خیانت‌ها به وطن روایت جواد موگویی | لبنان
۱ آبان
📌 تاریخ پر است از این خیانت‌ها به وطن در لبنان ارتش محلی از اعراب ندارد! خدمت سربازی هم ندارند! حقوق یک ارتشی حدود ۲۰۰ دلار است! حالا فلافل ۳ دلار! یعنی ماهی ۷۰ فلافل! ارتش ۹۰ هزار نفری لبنان، کاری به تمامیت ارضی کشور ندارد! کارکردش شبیه پلیس یا ژاندارمریست! با حمله اسراییل به جنوب در ۱۹۷۸، جنبش امل و بعد حزب پرچم دفاع از تمامیت ارضی بلند کرد بخشی از ارتش لبنان نیز همراه اسراییل شد؛ «آنتوان لحد» نظامی مسیحی مارونی بود که با جدایی از ارتش، «ارتش جنوب» را در هم‌پیمانی با اسراییل تشکیل داد. لحد با شعارهای ناسیونالیستی و وطن‌پرستی، با پول و سلاح اسرائیل، رسما از مناطق اشغال‌شده برای اسراییل نگهبانی می‌کرد و تا سال ۲۰۰۰ با مقاومت لبنان جنگید. چیزی شبیه سازمان مجاهدین خلق کومه‌له و دمکرات در هم‌پیمانی با صدام در جنگ خودمان. یا شبیه فارسی‌زبان‌های طرفدار حمله به ایران در این روزها. سمير جعجع، مسیحی مارونی، یکی دیگر از نظامیان لبنان است که در رهبری حزب كتائب (فالانژها) و حزب القوات‌اللبنانیه، هم‌پیمان نانوشته اسراییل بود. کشتار صبرا و شتیلا، دو اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان، عملیات مشترک «آنتوان لحد - فالانژها - اسراییل» در سپتامبر ۱۹۸۲ بود. شبیه عملیات مشترک مجاهدین خلق و صدام در عملیات مرصاد. در تاریخ پر است از این خیانت‌ها به وطن. همه نیز با شعار وطن‌پرستی و آزادیِ خلق! اخراج کامل اسراییل از جنوب در می ۲۰۰۰، حزب و سیدحسن را قهرمان ملی لبنان کرد. ایضا بعد پیروزی در جنگ ۳۳ روزه. اگرچه از سال ۱۹۶۷، مزارع شبعا در ارتفاعات جولان هنوز در اشغال اسراییل است. حزب، حفظ تمامیت ارضی لبنان را فلسفه‌وجودی خود می‌داند، نه صرفا یک تشکل سیاسی-شیعی. همین رویکرد ملی‌گرایانه، حزب را محبوب کرده. سیدحسن بارها آزادی مزارع شعبا را هدف ملی‌گرایانه و آزادی فلسطین را هدف ایدئولوژیک حزب عنوان می‌کرد: «ما می‌خواهیم به آمریکا، به اسراییل، به انگلیس، به دست نشانده‌هایشان در منطقه بگوییم: به ما بگویید رافضیه، بگویید تروریست، بگویید جنایتکار، هرچه می‌خواهید بگویید، ولی ما شیعه علی‌بن‌ابی‌طالب در جهان، فلسطین را تنها نخواهیم گذاشت.» فاصله تلاویو با لبنان ۱۱۰ کیلومتر است؛ تهران-قم! و این یعنی، حزب تهدید و کابوس همیشگی اسراییل است. تنها ۱۱۰ کیلومتر! بی‌خود نبود که موشه‌دایان (وزیر خارجه اسراییل) انقلاب ایران را زلزله‌ای علیه اسراییل خوانده بود. بعد از انقلاب ایران حزب تنها سنگر و تهدید جهان عرب در برابر اسراییل شد. و هنوز نیز. جواد موگویی t.me/javadmogoei دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
۱ آبان