دو خوشه انگور.mp3
10.29M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 دو خوشه انگور
با صدای: یونس مودب
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
خط پایان
تازه از میهمانی خانوادگی برگشته بودم. هنوز لبخند روی لبم نشسته بود از شبی بدون تکنولوژی. خوب بود همه چیز سنتی و دلچسب مثل سالهای دور اما همین که پایم به خانه رسید ورق برگشت. دینگ دینگ پیامرسان بلند شد و من روی عنوان خبر ثابت ماندم: حاوی تصاویر دلخراش!
دلخراش بود؟ سرباز اسرائیلی با ترس دستمالی را از جیب یحیی سنوار در میآورد. انگار میترسید بیدار شود و مچ دستش را بگیرد. آیهای در پس ذهنم جا گرفته بود: "وَ تَحسَبُهُم اَیقاظًا وَ هُم رُقودِِ"
خوب نگاه کردم؛ دراز کشیده بود با دستی روی سینه. توی چهرهاش همه چیز میدیدی الا ترس!خوابیده بود آرام مثل خواب نیم روز.
از پس سالها اسارت و جنگیدن حالا وقتش بود تا مزد عمری مجاهدت را از رسول خدا(ص) بگیرد.
از صفحه پیامرسان خارج شدم و به لحظه ورودش به بهشت فکر کردم. یعنی چند نفر به استقبالش آمده بودند که "خسته نباشی مرد! تمام شد مجاهدت! هنیئاً لک الجنه!"
حتما تمام شهدای مقاومت فلسطین صف به صف آمده بودند به پیشواز تن خسته و مجروحش و در صدرشان اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله!
زهرا شنبهزادهسَرخائی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۳.mp3
21.76M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۳
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۲۲ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بعلبک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
پیروزی یا شهادت
جسارت کرده بودند و اقدام به ترور مهمان عزیزمان در تهران کردند. از او چیز زیادی نمیدانستم؛ جز اینکه رهبر جنبش حماس بود و خانداناش نیز زندگی مجاهدانهای داشتند و چندین تن از عزیزانش نیز به شهادت رسیده بودند. ولی همین اطلاعات کافی بود برای اینکه بدانم چه بزرگمردی را ازمان گرفتند و جز خجالت و شرمندگی چیزیاش برایمان نمانده بود! با خودم کلنجار میرفتم: «مفت مفت انسانهایی را از دست میدهیم که خدا میداند چه خوندلها خوردهاند تا خود، خانواده و امتشان، اینگونه ایمان را و جهاد را نفس بکشند و زندگی کنند... .»
اندوه اگر در دلمان ریشه دوانده بود؛ امّا ناامیدمان نکرده بود و تو گویی رفتنش، فرصتی ایجاد کرده بود برای شناخت بیشتر شهید هتیّه و حالا یحیی السنوار؛ جانشینش.
تمام بیانات و مکاتبات سابق او با رهبری را خواندم. ایمان، ایمان و ایمان جانمایهی تمام کلام و سخنهایش بود.
برایم جالب بود از یحیی السنوار نیز بیشتر بدانم. قبل از سفر اربعین از او جملهای دیدم که هر شنوندهای را به خود میآورد و اتمام حجتی بود با تمام کسانی که ظلم به انسانیت مسالهشان و با همهی کسانی که خود را همسرنوشت مردم فلسطین میدیدند:
«صلح و مذاکره درکار نیست یا پیروز میشویم یا کربلاء رخ میدهد.»
میبینی؟! هیچ خط میانهای در کار نبوده و نیست! مردان خدا و مبارزین در راهش، نیک میدانند که در کارزار حق و باطل، هیچ خط وسطی وجود ندارد!
و حالا السنوار است که با رفتنش نیز چون اسمش به تمام خفتگان، حیات میبخشد و همهی ما را فرا میخواند که پیش رویم، پیش رویم در مسیری که شروع کردهاند و تهش به قول یحیی السّنوار «و إنه لجهاد نصر أو استشهاد...»
فاطمه احمدی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
سوهان خانگی
از وقتی آقا گفته بودند فرض نه، دقیقا از وقتی معنای فرض را فهمیدم شروع کردهام. طرح درسم را تغییر دادم و هر مطلبی که در کتاب آمادگی دفاعی بود را به جهاد تبیین تعبیر میکنم. شبهههای فضای مجازی را میآورم کلاس و با شاگردها حلّاجی میکنیم. شمارهکارت سایت رهبری را گذاشتهام داخل لیست پر استفادهها و هرموقع دستم میرسد پول واریز میکنم.
شب قبل از خواب اعلامیهی هیئت را میبینم:
«خبر ویژه: همزمان با مراسم هیئت برپایی بازارچهٔ خیریه به نفع جبههٔ مقاومت»
وسط خمیازه به همسرم میگویم فردا پستههای باغ را به بازارچه برساند و اقلامی که پیامک کردم را تهیه کند. ساعت را برای اذان صبح کوک میکنم.
با صدای الله اکبر بیدار میشوم. نماز را که میخوانم شروع میکنم. تمام دبههای بزرگ و کوچک که قابلیت شیشهترشی شدن دارند را در میآورم و حسابی میشویم. ظهر همسرم با دست پر برمیگردد. هر چه لازم داشتهام فراهم است. خریدهایش میشود ترشی.
شب راهی بازارچه میشویم.
میز را که تحویل میگیریم. دخترم بستهها را میچیند. پستهها و کشمشهای باغ و چند ظرف سوهان که خودم چند وقت پیش درست کردهام، یکی یکی روی میز قطار میشوند.
چند دقیقهای طول میکشد تا چیزی بفروشیم. دخترم پول را از اولین مشتری میگیرد. میگویم:
میتونی سودش رو حساب کنی؟
- چرا؟
- میخواهم تمام سودش را بدهیم برای مردم غزه و لبنان.
خوشحال است که از دست ما هم کاری برآمده. لبخند میزند و شروع میکند به حساب و کتاب.
روایت خانم جوانمرد
به قلم: فاطمه قلمشاهی
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
مشهدنامه، روایت بچه محلهای امام رضا علیهالسلام
@mashhadname
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا