📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲
بخش دوم
عصر، آقاهادیِ معصومی زارع، دستِ پدرِ دو تا شهید را گرفته بود و آورده بود که ببینمش. پیرمردِ مجاهد، جدی جدی نورانی بود.
روزی با چمران و امام موسی، همسنگر بوده و بعد هم رفته توی دم و دستگاه حزبالله.
روی صورت پیرمرد جای چند تا زخمِ جدی هست. چند شبِ قبل، توی یکی از بمبارانها در "بسطه" تکههای شیشه و چیزهای دیگر صورتش را زخمی کردهاند.
پیرمرد یک پسرش -احمد- را توی تدمرِ سوریه به خدا سپرده و پیکرِ پسر دیگرش -هادی- را بعدِ بیستوپنج روز بیخبری، سهچهار شب پیش در لبنان تحویل گرفته. از چهار تا پسرش، دوتاش ماندهاند. پیرمرد پکِ عمیقی میزند به سیگارش:"من قبلِ فتوای امام خمینی، سیگار میکشیدم! امام فرمود سیگاریها عیبی ندارد که بکشند!" و بعد میگوید، توی قبر سهطبقه، احمد پایین است، بعد هادی است و بعد انشاءالله خودم. چشمهای سرخِ پیرمرد، سرختر میشود:"بعد شهادت سیدحسن، انشاءالله من هم بروم."
توی ظلماتِ ضاحیه، از خانهاش بیرون نمیآید. همسرش جای دیگری دارد دیالیز میشود اما خودش حاضر نیست از ضاحیه بزند بیرون.
پیرمرد میگوید بعدِ دیدن این همه شهید، دیگر میفهمد کی شهید خواهد شد. میگوید چهره و صوت و لحنِ آدمها قبل شهادت یکجورِ دیگر میشود. مثلا هادی، هرچه به شهادت نزدیکتر میشد، متواضعتر میشد. بعد به صورتهایمان نگاه میکند و بعضیهایمان را نشان میکند.
میپرسیم شهادت احمد سختتر بود یا هادی؟ معطل نمیکند:"احمد! شهیدِ اول بود؛ پسرِ اول بود. بعدِ شهادت احمد، هادی هم رفت توی نخِ شهادت. آنقدر رفت جنوب تا به آرزوش رسید. مادرشان، سرِ شهادت احمد، کارش افتاد به بیمارستان؛ نتوانست بیاید موقع دفن. اما سرِ هادی، خودش با پای خودش آمد سر مزار و رجز میخواند."
برای احمد، از برجالبراجنه تا خودِ روضتین، جمعیت آمده بود اما هادی را غریبانهتر امانت گذاشتند پیش برادرش.
پیرمرد، از سال ۱۹۸۲، درگیر جنگ با اسرائیل بوده و هنوز زندگیش آغشته به جهاد است.
چشم پیرمرد این روزها مشکل پیدا کرده اما مناعت طبعش آنقدر بالاست که نمیگوید وضع مالیش برای درمان خوب نیست. بچهها به فکر میافتند که راضیش کنند برای آمدن به ایران و زیارت و درمان؛ و کاش راضی شود.
ادامه دارد...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲
بخش سوم
میخواهیم برویم خانه کسی که اسیر اسرائیل بوده. قبلِ رفتن، ابوالقاسم، رفیقمان که این روزها دارد توی بعلبک به آوارگان کمک میکند میآید و میگوید که توی بعلبک یک سوژهی ناب پیدا کرده. مردی که سرِ ماجرای پیجرها، آسیب جدی دیده؛ دو تا چشم و یکی از دستهاش را از دست داده و حالا زیر تختش یک کلاش گذاشته که با همان انگشتهایی که به زحمت کار میکنند، یک گلوله هم که شده به سمت اسرائیل شلیک کند.
القصه؛ پدرِ شهید را با خودمان میبریم خانهی یک مجاهد. توی مسیر از کنارِ مسجد رفیق حریری میگذریم. آوارگان هنوز توی پیادهروهای نزدیک مسجد زندگی میکنند. این بدترین اتفاق ممکن است. چهرهی بیروت، نباید با آوارگیِ خیابانی مخدوش شود.
شب میرسیم و دیر میرسیم. مصطفی حمود توی یکی از مناطقِ درب و داغانِ تحت تسلط قوات زندگی میکند؛ البته موقت. خانهاش مرکاوا بوده و این روزها پیش برادرزنش آمدهاند تا آبِ جنگ از آسیاب بیفتد. ۱۶ سال اسیرِ اسرائیل بوده؛ با فادی جزار و حالا هم پنج ششماه است که خانه و زندگیش را ترک کرده و آواره شده. اول رفتهاند جایی از بیروت خانه اجاره کردهاند اما یک شب، دو طرف خانهشان را میزنند و مجبور میشوند بیایند اینجا.
توی خبرها خوانده که امروز، اسرائیلیها کمی توی منطقهشان پیشروی زمینی کردهاند. اما هیچ نشانهای از تزلزل توی رفتار مصطفی حمود دیده نمیشود. میگوید ما اصلا به خاطر حرکت توی این مسیر زندهایم.
آخر حرفها میگوید اسرائیل برای این که مسیحیها را از حضور ما بترساند، ممکن است اینجاها را بزند و انشاءالله عمرم طولانی نباشد؛ کاش من هم شهید شوم...
برمیگردیم محل اقامتمان. اسرائیل اعلام کرده که شعبههای قرضالحسن را میخواهد بزند؛ گسترده. صدای انفجارها نیم ساعت بعد از این اعلام، شروع میشود. بچهها محل اقامت را تا جای ممکن خالی میکنند. قرضالحسن را سیدعیسی طباطبایی پایهگذاری کرده بود؛ خدا به عمرت برکت بدهد سید!
سحر است؛ صدای انفجارها تمام نمیشود. فردا را اگر دیدیم، از امشب مینویسم.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
تاریخ پر است از این خیانتها به وطن
در لبنان ارتش محلی از اعراب ندارد! خدمت سربازی هم ندارند! حقوق یک ارتشی حدود ۲۰۰ دلار است! حالا فلافل ۳ دلار! یعنی ماهی ۷۰ فلافل!
ارتش ۹۰ هزار نفری لبنان، کاری به تمامیت ارضی کشور ندارد! کارکردش شبیه پلیس یا ژاندارمریست!
با حمله اسراییل به جنوب در ۱۹۷۸، جنبش امل و بعد حزب پرچم دفاع از تمامیت ارضی بلند کرد
بخشی از ارتش لبنان نیز همراه اسراییل شد؛ «آنتوان لحد» نظامی مسیحی مارونی بود که با جدایی از ارتش، «ارتش جنوب» را در همپیمانی با اسراییل تشکیل داد. لحد با شعارهای ناسیونالیستی و وطنپرستی، با پول و سلاح اسرائیل، رسما از مناطق اشغالشده برای اسراییل نگهبانی میکرد و تا سال ۲۰۰۰ با مقاومت لبنان جنگید.
چیزی شبیه سازمان مجاهدین خلق کومهله و دمکرات در همپیمانی با صدام در جنگ خودمان. یا شبیه فارسیزبانهای طرفدار حمله به ایران در این روزها.
سمير جعجع، مسیحی مارونی، یکی دیگر از نظامیان لبنان است که در رهبری حزب كتائب (فالانژها) و حزب القواتاللبنانیه، همپیمان نانوشته اسراییل بود.
کشتار صبرا و شتیلا، دو اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان، عملیات مشترک «آنتوان لحد - فالانژها - اسراییل» در سپتامبر ۱۹۸۲ بود.
شبیه عملیات مشترک مجاهدین خلق و صدام در عملیات مرصاد.
در تاریخ پر است از این خیانتها به وطن. همه نیز با شعار وطنپرستی و آزادیِ خلق!
اخراج کامل اسراییل از جنوب در می ۲۰۰۰، حزب و سیدحسن را قهرمان ملی لبنان کرد. ایضا بعد پیروزی در جنگ ۳۳ روزه.
اگرچه از سال ۱۹۶۷، مزارع شبعا در ارتفاعات جولان هنوز در اشغال اسراییل است. حزب، حفظ تمامیت ارضی لبنان را فلسفهوجودی خود میداند، نه صرفا یک تشکل سیاسی-شیعی. همین رویکرد ملیگرایانه، حزب را محبوب کرده.
سیدحسن بارها آزادی مزارع شعبا را هدف ملیگرایانه و آزادی فلسطین را هدف ایدئولوژیک حزب عنوان میکرد: «ما میخواهیم به آمریکا، به اسراییل، به انگلیس، به دست نشاندههایشان در منطقه بگوییم: به ما بگویید رافضیه، بگویید تروریست، بگویید جنایتکار، هرچه میخواهید بگویید، ولی ما شیعه علیبنابیطالب در جهان، فلسطین را تنها نخواهیم گذاشت.»
فاصله تلاویو با لبنان ۱۱۰ کیلومتر است؛ تهران-قم! و این یعنی، حزب تهدید و کابوس همیشگی اسراییل است. تنها ۱۱۰ کیلومتر!
بیخود نبود که موشهدایان (وزیر خارجه اسراییل) انقلاب ایران را زلزلهای علیه اسراییل خوانده بود.
بعد از انقلاب ایران حزب تنها سنگر و تهدید جهان عرب در برابر اسراییل شد. و
هنوز نیز.
جواد موگویی
t.me/javadmogoei
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #سید_حسن_نصرالله
📽 کم نمیاریم، کم نمیاریم
روایتی از تجمع بعد از اعلام خبر شهادت سید حسن نصرالله در دانشگاه علوم پزشکی شیراز
...تا پوتین و لباس چریکیش رو دیدم گفتم چقدر جوگیر!
حتی با انگشت به سید مهدی نشونش دادم و سید دوربینش رو آورد بالا که ازش فیلم بگیره. اما وقتی رفت پشت میکروفن و لب باز کرد انگار یکی با همون پوتینا خوابوند بیخ گوشم. لبنانی بود. محکم عربی حرف زد. البته نه به محکمی سید حسن. فارسی که شروع کرد به صحبت غم بود که از دهنش میریخت بیرون...
محمدجواد رحیمی
شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
حافظه، حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
در این عقیده، شکست معنا ندارد
یکی از بچههای حزبالله بعد از ۴ ماه از جبهه جنوب مرخصی گرفته آمده خانه، مادرش جلوی در بهش گفت: سید حسن شهید شده تو برای چی اومدی خونه؟ برگرد برو...
در این عقیده، شکست معنا ندارد.
وحید یامینپور
@yaminpour
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
خرمشهر در خاطرم زنده میشود...
فیلمی را میبینم که تو بر سنگی سر گذاشته و با تنی خونی و خاکی به خواب رفتهای.
دوربین میچرخد و کمی آن سوتر پرچم اسرائیل را باد تکان میدهد، مرد آخر تا کجا جلو رفتهای!
خرمشهر در خاطرم زنده میشود. مردانی با دست خالی در مقابل دشمن سفاک تا بن دندان مسلح روزها و روزها جنگیدند و تنشان خاکی و خونی بر زمین افتاد و از خون آنها تفنگها روید و جوانها قد علم کردند و بالاخره خرمشهر آزاد شد.
یحیی سنوار، جامه شهادت بر تن چاکچاکت خجسته.
تو زندهای و از بهشت به زودی جشن پیروزی را نظاره خواهی کرد.
شهناز گرجی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #خوزستان #اهواز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
دو خوشه انگور.mp3
10.29M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 دو خوشه انگور
با صدای: یونس مودب
محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا
@ravayat_nameh
دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
خط پایان
تازه از میهمانی خانوادگی برگشته بودم. هنوز لبخند روی لبم نشسته بود از شبی بدون تکنولوژی. خوب بود همه چیز سنتی و دلچسب مثل سالهای دور اما همین که پایم به خانه رسید ورق برگشت. دینگ دینگ پیامرسان بلند شد و من روی عنوان خبر ثابت ماندم: حاوی تصاویر دلخراش!
دلخراش بود؟ سرباز اسرائیلی با ترس دستمالی را از جیب یحیی سنوار در میآورد. انگار میترسید بیدار شود و مچ دستش را بگیرد. آیهای در پس ذهنم جا گرفته بود: "وَ تَحسَبُهُم اَیقاظًا وَ هُم رُقودِِ"
خوب نگاه کردم؛ دراز کشیده بود با دستی روی سینه. توی چهرهاش همه چیز میدیدی الا ترس!خوابیده بود آرام مثل خواب نیم روز.
از پس سالها اسارت و جنگیدن حالا وقتش بود تا مزد عمری مجاهدت را از رسول خدا(ص) بگیرد.
از صفحه پیامرسان خارج شدم و به لحظه ورودش به بهشت فکر کردم. یعنی چند نفر به استقبالش آمده بودند که "خسته نباشی مرد! تمام شد مجاهدت! هنیئاً لک الجنه!"
حتما تمام شهدای مقاومت فلسطین صف به صف آمده بودند به پیشواز تن خسته و مجروحش و در صدرشان اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله!
زهرا شنبهزادهسَرخائی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #هرمزگان #بندرعباس
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۳.mp3
21.76M
📌 #لبنان
🎧 #آوای_راوینا
🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۳
با صدای: علی فتحعلیخانی
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
یکشنبه | ۲۲ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بعلبک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 فهرست پادکستها
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #یحیی_سنوار
پیروزی یا شهادت
جسارت کرده بودند و اقدام به ترور مهمان عزیزمان در تهران کردند. از او چیز زیادی نمیدانستم؛ جز اینکه رهبر جنبش حماس بود و خانداناش نیز زندگی مجاهدانهای داشتند و چندین تن از عزیزانش نیز به شهادت رسیده بودند. ولی همین اطلاعات کافی بود برای اینکه بدانم چه بزرگمردی را ازمان گرفتند و جز خجالت و شرمندگی چیزیاش برایمان نمانده بود! با خودم کلنجار میرفتم: «مفت مفت انسانهایی را از دست میدهیم که خدا میداند چه خوندلها خوردهاند تا خود، خانواده و امتشان، اینگونه ایمان را و جهاد را نفس بکشند و زندگی کنند... .»
اندوه اگر در دلمان ریشه دوانده بود؛ امّا ناامیدمان نکرده بود و تو گویی رفتنش، فرصتی ایجاد کرده بود برای شناخت بیشتر شهید هتیّه و حالا یحیی السنوار؛ جانشینش.
تمام بیانات و مکاتبات سابق او با رهبری را خواندم. ایمان، ایمان و ایمان جانمایهی تمام کلام و سخنهایش بود.
برایم جالب بود از یحیی السنوار نیز بیشتر بدانم. قبل از سفر اربعین از او جملهای دیدم که هر شنوندهای را به خود میآورد و اتمام حجتی بود با تمام کسانی که ظلم به انسانیت مسالهشان و با همهی کسانی که خود را همسرنوشت مردم فلسطین میدیدند:
«صلح و مذاکره درکار نیست یا پیروز میشویم یا کربلاء رخ میدهد.»
میبینی؟! هیچ خط میانهای در کار نبوده و نیست! مردان خدا و مبارزین در راهش، نیک میدانند که در کارزار حق و باطل، هیچ خط وسطی وجود ندارد!
و حالا السنوار است که با رفتنش نیز چون اسمش به تمام خفتگان، حیات میبخشد و همهی ما را فرا میخواند که پیش رویم، پیش رویم در مسیری که شروع کردهاند و تهش به قول یحیی السّنوار «و إنه لجهاد نصر أو استشهاد...»
فاطمه احمدی
جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | #بوشهر
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
سوهان خانگی
از وقتی آقا گفته بودند فرض نه، دقیقا از وقتی معنای فرض را فهمیدم شروع کردهام. طرح درسم را تغییر دادم و هر مطلبی که در کتاب آمادگی دفاعی بود را به جهاد تبیین تعبیر میکنم. شبهههای فضای مجازی را میآورم کلاس و با شاگردها حلّاجی میکنیم. شمارهکارت سایت رهبری را گذاشتهام داخل لیست پر استفادهها و هرموقع دستم میرسد پول واریز میکنم.
شب قبل از خواب اعلامیهی هیئت را میبینم:
«خبر ویژه: همزمان با مراسم هیئت برپایی بازارچهٔ خیریه به نفع جبههٔ مقاومت»
وسط خمیازه به همسرم میگویم فردا پستههای باغ را به بازارچه برساند و اقلامی که پیامک کردم را تهیه کند. ساعت را برای اذان صبح کوک میکنم.
با صدای الله اکبر بیدار میشوم. نماز را که میخوانم شروع میکنم. تمام دبههای بزرگ و کوچک که قابلیت شیشهترشی شدن دارند را در میآورم و حسابی میشویم. ظهر همسرم با دست پر برمیگردد. هر چه لازم داشتهام فراهم است. خریدهایش میشود ترشی.
شب راهی بازارچه میشویم.
میز را که تحویل میگیریم. دخترم بستهها را میچیند. پستهها و کشمشهای باغ و چند ظرف سوهان که خودم چند وقت پیش درست کردهام، یکی یکی روی میز قطار میشوند.
چند دقیقهای طول میکشد تا چیزی بفروشیم. دخترم پول را از اولین مشتری میگیرد. میگویم:
میتونی سودش رو حساب کنی؟
- چرا؟
- میخواهم تمام سودش را بدهیم برای مردم غزه و لبنان.
خوشحال است که از دست ما هم کاری برآمده. لبخند میزند و شروع میکند به حساب و کتاب.
روایت خانم جوانمرد
به قلم: فاطمه قلمشاهی
پنجشنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
مشهدنامه، روایت بچه محلهای امام رضا علیهالسلام
@mashhadname
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۲۳
آیه
"نمیدانم دود و آتش جانشان را گرفته یا آوار؛ اما این که بالاخره یکی از این دو تا بلای جانشان شده، دلم را میسوزاند..."
اینها را "نور" میگفت؛ خواهرِ کوچکترِ آیه. آیه، دومین دخترِ یک خانوادهی هفتنفره بود.
آن شب رفته بودند خانهی عمهشان توی ضاحیه که مدتی پیششان بمانند اما موشکها، میهمانی را به هم زدند.
پدر آدمِ محکمی است اما هر چند جمله، بغض، امانش را میبُرد. میگوید برای انتخاب اسمش، بین چند تا اسم مانده بودیم؛ قرآن را باز کردیم، خط اول، کلمهی "آیه" آمده بود، اسمش را گذاشتیم آیه و حالا مثل اسمش، آیه شده.
آیه و فاطمه -دختر کوچکش- را توی یک مزار دفن کردند. همه خانواده میگویند فکرش را میکردند که توی این درگیریها شهید بدهند اما نه از بین دخترهای خانواده.
نور اینها را میگوید و گریزی میزند به ماجرای کربلا. میگوید مگر نه این که امام حسین وحیدِ فرید بود؛ فدای سرِ امام حسین: "ما هم میگوییم ما راینا الا جمیلا و لن نری الا جمیلا..."
آیه وسط درگیریهای سال ۲۰۰۰ به دنیا آمد؛ درست وقتی صهیونیستها داشتند جنوب لبنان را تخلیه میکردند. وسطِ جنگ به دنیا آمد و وسط جنگ رفت. پدرِ آیه، به اینجا که میرسد همان جملاتی را میگوید که سیدحسن، وقتِ شهادت پسرش گفت: "ارضیت یا رب؟ خذ حتی ترضی!"
-این مسیرِ ماست؛ از آن خارج نخواهیم شد و مطمئنیم که با راهنماییِ سیدالقائد پیروز میشویم...
پدرِ خانواده از شهادتِ آیه متاثر است؛ میگوید خیلی چیزها هست که دائم او را یاد آیه میاندازد؛ حتی شمارهای که توی تلفنش از آیه دارد، شده دستمایهی رنج؛ اما مرد روحیهاش را نباخته؛ قویتر شده، مصممتر شده.
مدتها قبل، یکی از آشناها آیه را خواب دیده بود که با لباسِ سفید، پرچمهای سیاهِ عزا را روی ساختمانی نصب میکند و به کسی که خواب دیده میگوید: "به خانواده و دوستانم بگو همه با هم بیایند و روضهی حضرت زهرا برگزار کنند..."
تعبیر این خواب را بعدِ شهادت آیه فهمیدند.
کوچکترین خواهر آیه که میخواهد حرف بزند، پدرش میگوید دخترم وقت حرف زدن از آیه، گریهاش میگیرد؛ از چهرهی گریانِ دخترم عکس نگیرید؛ نمیخواهیم دشمن اشکهای دخترانمان را ببیند.
خواهر آیه میگفت خواهرش را توی خواب دیده که بهش گفته ۳۰۰ ثانیه بعدِ انفجار شهید شده اما فاطمه، دخترِ کوچکش زنده بوده، گریه میکرده و کمی بعدتر شهید شده.
میگفت مطمئن است که مادر، قبلِ دختر شهید شده.
حرفهایمان میرسد به سیدحسن. نور میگوید شهادت سیدحسن، مثل صاعقه بود. سیدحسن که شهید شد، ما داغِ خواهرمان را فراموش کردیم؛ نه فقط ما، همه شهیددادهها فکر و ذکرشان سیدحسن بود. نور میگوید جانِ همهی ما فدای سیدحسن.
این روزها خانواده نمیتوانند بروند سرِ مزار آیه و فاطمه توی میسالجبل و این آزارشان میدهد اما الحمدلله از دهانِ کوچک و بزرگشان نمیافتد.
آدمیزاد این زنها را که میبیند، امیدوار میشود. این زنها، یک نسلِ پاکیزهی منتقم تربیت میکنند؛ آینده، روشن است...
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
@targap
دوشنبه | ۳۰ مهر ۱۴۰۳ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا