💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفدهم
مادر مثل اینکه با دیدن محمد و عطیه روحیه اش باز شده و دردش #تسکین یافته باشد، کنار عطیه نشست و گفت:
"خُب مادرجون! حالت چطوره؟" و عطیه با گفتن "الحمدالله! خوبم!" پاسخ مادر را داد که من پرسیدم: "عطیه جان! زمان زایمانت مشخص شده؟" #عطیه کمی جواب داد: "دکتر برا ماه دیگه وقت داده!"
مادر دستانش را به سمت #آسمان گشود و از ته دل دعا کرد: "إنشاءالله به سلامتی و دل خوشی!" که محمد رو به من کرد و پرسید: "آقا مجید کجاس؟ سرِ کاره؟" همچنانکه از جا #بلند میشدم تا برای مهیا کردن اسباب پذیرایی به آشپزخانه بروم، جواب دادم: "آره، معمولاً بعد اذان مغرب میاد خونه!" و خواستم وارد #ساختمان شوم که سفارش محمد مرا در پاشنه در نگه داشت: "الهه جان! زحمت نکش!"
سپس #صدایش را آهسته کرد و با شیطنت ادامه داد: "حالا که میخوای زحمت بکشی برای من شربت بیار!" خندیدم و با گفتن "چَشم!" به #آشپزخانه رفتم. در چهار لیوان پایه دار، شربت آلبالو ریختم و با سینی شربت به حیاط بازگشتم که دیدم موضوع بحث مادر و محمد، گلایه از تصمیم #جدید پدر و شکایت از خودسری های او شده است. سینی شربت را روی تخت گذاشتم و تعارف کردم.
محمد همچنانکه دست #دراز میکرد تا لیوان شربت را بردارد، جواب گله های مادر را هم داد: "مامان جون! دیگه غصه نخور! بابا کار خودش رو کرده! امروز هم طرف اومد انبار و قرارداد رو امضا کرد. شما هم #بیخودی خودت رو حرص نده!" چشمان مادر از غصه پُر شد و محمد با دلخوری ادامه داد: "من و ابراهیم هم خیلی باهاش بحث کردیم که آخه کی میاد با همچین مبلغ بالایی همه محصول رو پیش خرید کنه؟ هی گفتیم نکنه ریگی به کفشش باشه، ولی به #گوشش نرفت که نرفت!"
مادر آه #بلندی کشید و عطیه مثل اینکه حسابی دلش برای مادر سوخته باشد، با معصومیتی کودکانه رو به مادر کرد: "مامان! خیلی #لاغر شدی!" و مادر هم که هیچگاه دوست نداشت اندوهش بر ملا شود، لبخندی زد و گفت: "عوضش تو حسابی رو اومدی! معلومه که پسر تو دامنته!" و با این حرف روی همه غمهایش سرپوش گذاشت.
شاید من که هر روز مادر را میدیدم لاغری اش به #چشمم نمی آمد، اما برای عطیه که مدتی میشد مادر را ندیده بود، این تغییر کاملاً #محسوس بود.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره مادر #آقای_اصغر_حاج_قاسم از #حاج_قاسم و گمنامی شهید پاشاپور
🕊۱۳ بهمن، نخستین سالگرد شهادت #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📝متن زیر بخشی از صحبت های عاشقانه و عارفانه #شهید_ناصریان است که درباره #حضرت_زهرا سلام الله علیها عنوان شده است.
از مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیها، از بهترین مادر دنیا صحبت کردن، برایم مشکل است. زهرا زهرا زهرا یا زهرا.
💔زهرا مادر پهلو شکسته ماست. مادری که برای خدا زیست و همه زندگی اش جلوه ای خدائیست. مادری که از هرچه تجمّل و زیور آلات به دور بود.
🌹مادری که علیرغم همه داشتن ها، خود را از رفاه مادّی محروم میکرد. مادری که هرچه داشت، ایثار میکرد. صائم بود و خستگی ناپذیر، مادری که الگوست برای تمام مادران و زنان عالم و تنها زنی بود که هم کفو با علی علیه السلام بود و علی (ع) نیز تنها مردی بود که هم کفو با زهرا سلام الله علیها بود.
🔹قبل از اینکه به اینجا (جبهه) بیایم، کم میشناختمش و با هم میانه ای نداشتیم. در یکی از دعاهای توسّل، که شبی از ده شب اوّل آمدنم، برپا شده بود، یک مرتبه حس کردم انگار میان من و زهرا سلام الله علیها حجابی نیست. من او را نمیدیدم، امّا انگار او حرفهایم را میشنید و من هم پشت سر هم با او حرف میزدم و درد دل میکردم و این برنامه شبهای بعد هم در دعاهای توسّل و در خلوت بیابان ها ادامه داشت.
✨هرگاه مسئله ای دارم یا مشکلی که حل نمیشود، به سراغش میروم. اگر خالص شویم و تزکیه پیدا کنیم "انشاالله"، توسّل به حضرت زهرا سلام الله علیها سریع الاجابه است. البته هر خواسته ای هم که اشتباه بوده یا زود بوده، جواب نداده، و به نحوی هم فهمانده که چرا جواب نداده است.
🍃حال اینکه میگویم مادرم زهرا سلام الله علیها، به این دلیل است که سیّد هستم و زهرا سلام الله علیها را مثل مادرم میدانم و انگار محرم هستیم. من او را مثل مادر واقعی صدا میکردم و او اشکالی نمیگرفت و میدانم که اگر اشکالی بود، حتما به نحوی توضیح میداد.
❤️زهرا سلام الله علیهامادر همه سادات است، سیّدها حواسشان جمع باشد، گناهشان دوبرابر و ثوابشان نیز دو برابر به حساب می آید، آبروی مادرشان را حفظ کنند. البته زهرای مرضیه سلام الله علیها مادر همه است و اختصاصی نیست.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
#امام_خامنه_ای :
زن اگر چنانچه در محیط خانواده، محترم شمرده بشود، بخش مهمّی از مشکلات جامعه حل خواهد شد. باید کاری بکنیم که بچّهها دست مادر را حتماً ببوسند؛ اسلام دنبال این است.
۱۳۹۲/۰۲/۲۱
🎊میلاد بی بی دوعالم حضرت مادر، دخت گرامی پیغمبر (ص) و همسر عزیز حضرت علی (ع)؛ #حضرت_زهرا (س) و #روز_مادر بر خانواده معظم شهدا و شما عزیزان مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اِن شاءالله در این شب عزیز، مورد لطف و دعای مادر عزیزمون حضرت زهرا (س)، جمیعا قرار بگیریم.
التماس دعا🌹✨
شبتون بخیر🦋🍰☕️
❤️🍃
بی راه نرو
ساده ترین راه، حسین است...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱💔🌱💔🌱
💔🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۳۵)
▪️هر سال #وفات_حضرت_ام_البنین (س) توی خانه روضه داشتیم. دلم را گذاشتم پیش دل مادر حضرت عباس (س) و راضی شدم به هرچه خدا برای اصغر رقم زده.
🍃چند روز بعد از روضه بود که خبر دادند سوریها پیکر فرماندهشان را با دو اسیر احرارالشام مبادله کردهاند. هرچند دلم نمیخواست برگشت پسرم به قیمت آزادی اسیری از دشمن باشد، اما دوباره شوق بوسیدن صورتش در دلم زنده شد.
😔میخواستم بغلش کنم و سر تا پایش را بوسهباران کنم. قبل از این که برگردد، گفتند توی منطقهای که پیکرش بود، شیمیایی زدهاند و نباید کسی صورتش را ببوسد. با خودم گفتم حتی به قیمت مریضی هم كه شده، باید توی فرصت مناسبی صورتش را ببوسم...
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱💔🥀🌱💔🥀🌱💔🥀🌱💔🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | مادرانه
روایت #حاج_حسین_یکتا از شهدای گمنام و عنایت ویژه #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) به آنها
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#شهید_گمنام یعنی...
مادری که چشم انتظار است هنوز...
و دلش گرم است به مزاری که رویش نوشته شهید گمنام...
آری شاید یکی از اینها فرزند او باشد...
سلامتی مادران شهدا و به خصوص مادران چشم انتظار صلوات...
🍃🌸 #روز_مادر بر همه ی مادران و به خصوص به نیابت از شهیدان بر مادران شهدا مبارکباد...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
در حریم تو نور باران است
آسمان و زمین چراغان است
مشهد تو بهشت جانان است
حرمت کعبه فقیران است...
✋😔 #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفدهم مادر مثل اینکه با دیدن محمد و عطیه روحیه اش باز شده و در
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هجدهم
سایه آفتاب #کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه رفتند. مادر را تا اتاق همراهی کردم و گفتم : "مامان! اگه کاری نداری من برم که الان #یواش یواش مجید میاد." و مادر همچنانکه آستینهایش را برای وضو بالا میزد، جواب داد: "نه مادرجون! کاری ندارم! برو به کارت برس!" و من با دلی که پیش غصه های مادر جا مانده بود، به خانه خودمان #بازگشتم.
برنج را دم کرده بودم که درِ اتاق با صدای کوتاهی باز شد. از آشپزخانه #سرک کشیدم و مجید را مقابل چشمانم دیدم، با جعبه شیرینی که در دستانش جاخوش کرده و چشمانی که همچون همیشه به من #میخندید. حالا این همان فرصتی بود که از صبح خیالش را در سر پرورانده و برای رسیدنش لحظه #شماری کرده بودم.
از آشپزخانه خارج شدم و جواب سلامش را با روی خوش دادم. میدانستم به مناسبت #امشب شیرینی میخرد و خودم را برایش آماده کرده بودم که جعبه را از دستش گرفتم و با لبخندی شیرین شروع کردم: "عید شما هم #مبارک باشه!"
نگاهش از #تعجب به صورتم خیره ماند و گفت: "من که حرفی نزدم!" به آرامی خندیدم و همچنانکه جعبه را روی اُپن میگذاشتم، گفتم: "ولی من میدونم امشب شب تولد #امام_علی (ع)»!
از حرفی که از دهان من شنیده بود، تعجبش #بیشتر شد. کیفش را کنار چوب لباسی روی زمین گذاشت و من در برابر سکوت پُر از شک و تردیدش، ادامه دادم: "مگه تو برای همین شیرینی نگرفتی؟ خُب منم از شادی تو #شادم! تازه امام علی (ع) خلیفه همه مسلمونهاست!"
از دیدن نگاه #مات و مبهوتش خنده ام گرفت و پرسیدم: "مجیدجان! چرا منو اینجوری نگاه میکنی؟" و با این سؤال من، مثل اینکه تازه به خودش آمده باشد، لبخندی زد و #پاسخ داد: "همینجوری..."
درنگ نکردم و جمله ای را که از #صبح چندین بار با خودم زمزمه کرده بودم، به زبان آوردم: "مجید جان! من به امامِ تو علاقه دارم، چون #معتقدم ایشون یکی از خلفای پیامبر (ص) هستن! پس چرا تو به بقیه خلفا علاقه ای نداری؟" سؤالم آنقدر بیمقدمه و غیر منتظره بود که برای چند لحظه فقط نگاهم کرد. از رنگ چشمانش فهمیدم که گرچه معنای حرفم را خوب فهمیده، ولی نمیداند چه نقشه ای در #سر دارم که روی مبل نشست و با نگاه مشکوکش وادارم کرد تا ادامه دهم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨زیباترین کلمه برلبهای بشریت کلمه #مادر وزیباترین آوا، آوای «مادرم» است. این کلمه آکنده از عشق و امید است، کلمه شیرین و مهر انگیز که از اعماق قلب بر میخیزد و زیبائی است.
❤️مادر همه چیز ماست. مادر آن روح جاودانی است که لبریز از عشق و زیبائی است...
#روز_مادر بر مادر معزز و همسر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور مبارک باد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋🍃
مادر واژه ای
به وسعت تمام هستی...
#روز_مادر بر همسر معزز #شهید_حاج_محمد_پورهنگ و مادر فاطمه جان و ریحانه جان مبارک باد💐
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اِن شاءالله در این شب عزیز، مورد لطف و دعای مادر عزیزمون حضرت زهرا (س)، جمیعا قرار بگیریم.
التماس دعا🌹✨
شبتون بخیر🦋🍰☕️
❤️🍃
در #شب_جمعه همه خرمای خیراتی دهند
مـن بـرای شادی اموات میگویم حسین
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۳۷)
👌انتخاب یک خاطره از یک دوره زندگی سراسر لذت و آرامش کمی سخت است.
📝خاطرات سفرها، گردشها، رفتن به سینما و… همه و همه از شیرینترین خاطراتم است اما بهترین احساسی که از زندگی مشترک به جانم نشست حس خوشایند درک شدن توسط کسی است که دوستش داری و او هم عاشقانه دوستت دارد. فکر میکنم این از مصادیق خوشبختی باشد.
🍃دلمان میخواست آتش جنگ زودتر خاموش شود تا هم حرمها در امنیت باشد، هم مردم مظلوم سوریه آرامش داشته باشند و هم نیروهای ایرانی از جمله برادرم به سلامت به خانههایشان برگردند کمکهای مشترکی که به افراد نیازمند داشتیم هم تجربه نابی بود.
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هجدهم سایه آفتاب #کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه ر
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_نوزدهم
"منظورم اینه که چرا تو خلفای دیگه رو #قبول نداری؟" به سختی لب از لب باز کرد و پرسید: "من؟!!!" و همین یک کلمه کافی بود تا بفهمم که #چقدر از آنچه در ذهن من میچرخد، بیخبر است که مقابلش نشستم و پاسخ دادم: "تو و همه شیعه ها!" لبخندی زد و گفت: "الهه جان! آخه این چه بحثیه که یه دفعه #امشب..."
که کلامش را شکستم و قاطعانه #اعلام کردم: "مجید! این بحث، بحثِ امشب نیست! بحث #اعتقاد منه!" فقط از خدا میخواستم که از حرفهایم ناراحت نشود و شیشه محبتش تَرک بر ندارد! مثل همیشه آرام و صبور بود و #نفس بلندی کشید تا من با لحنی نرمتر ادامه دهم: "مجید جان! خُب دوست دارم بدونم چرا شما شیعه ها فقط امام علی (ع) رو خلیفه #پیامبر (ص) میدونید؟ چرا خلفای قبلی رو قبول ندارید؟"
احساس میکردم حرف برای گفتن #فراوان دارد، گرچه از به زبان آوردنش ابا میکرد و شاید برای همین نگاهش را به زمین دوخته بود تا انعکاس حرفهای دلش را در چشمانش نبینم. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با #صدایی گرفته پاسخ داد: "راستش من هیچوقت تاریخ اسلام رو نخوندم! نمیدونم، شاید شرایط زندگیم طوری بوده که فرصت پیدا نکردم... ولی ما از بچگی یاد گرفتیم که امام اول ما، #حضرت_علی (ع) هستن. در مورد بقیه خلفا هم اطلاعی ندارم."
از پاسخ #بی_روحش، ناراحت شدم و خواستم جوابش را بدهم که باران عشق بر صدایش نم زد و اینبار با لحنی عاشقانه ادامه داد: "الهه جان! روزی که من تو رو برای یه عمر زندگی #انتخاب کردم، میدونستم که یه دختر سُنی هستی و میدونستم که در خیلی از مسائل نظرت با من یکی نیست، ولی برای من خودت #مهمی! من تو رو دوست دارم و از اینکه الان کنارم نشستی، لذت میبرم."
در برابر روشنای #صداقت کلامش، اعتراضم در گلو خاموش شد و او همچنان در میدان فراخ احساسش #جولان میداد: "الهه جان! من تو این دنیا هیچکس رو به اندازه تو دوست ندارم و تو رو با هیچی تو این دنیا عوض نمیکنم! من بهت حق میدم که دوست داشته باشی عقاید #همسرت با خودت یکی باشه، ولی حالا که خدا اینجوری خواسته و همسر تو یه شیعه اس..."
و دیگر نتواست ادامه دهد، شاید هم میخواست باقی #حرفهایش را با زبان زیبای چشمانش بگوید که با نگاه سرشار از محبتش به چشمانم خیره مانده و پلکی هم نمیزد. زیر بارش احساسش، شعله مباحثه #اعتقادی ام خاموش شد و ساکت سر به زیر انداختم. به قصد برداشتن گامی برای هدایت او به مذهب اهل تسنن، قدم به این میدان گذاشته و حالا با بار سنگینی که از حرفهای او بر دلم مانده بود، باید از صحنه #خارج میشدم.
من میخواستم #حقانیت مذهب اهل سنت را برای او اثبات کنم و او با فرسنگها فاصله از آنچه در ذهن من بود، میخواست صداقت عشقش را به #دلم بفهماند! من زبانم را میچرخاندم تا اعتقادات منطقی ام را به گوشش برسانم و او نگاهش را جاری میکرد تا احساسات #قلبی اش را برابر چشمانم به تصویر کشد و این همان چیزی بود که دست مرا میبست!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🍃
بابایـے
دلمـــ
براتـــ
خیلےتنـــگـــ❦شــده!
#شهید_بے_سر
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
بابایےهمبازےمحمدحسین🌱
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
جهان را باتمامِ حسّ و حالش امتحان ڪردم
در اين دنيا تو آنحسّی ڪه تڪراری نخواهد شد
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹