اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
کور، بينا شد، فلج پــا شد، گـدا روزی گرفت
پشت هم رخ میدهد اينجا از اين رخـداد ها
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
به دل، عشق تو واکردهست معبرهای بسیاری
رقم خوردهست با دستت مقدّرهای بسیاری
چنان در دلرباییهای خود جذّابیت داری
که در بند تو افـتادند دلبـرهای بسیاری
عالیه رجبی🖌
عکس از: محمد القرعاوی📸
.
.
.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💬مهدی آذربایجانی:
#آقای_اصغرها
سند زنده حقانیت انقلاب خمینی اند؛آقای اصغر ما را دعا کن…
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💬امید ملایی:
تخمین ها درباره تعداد شهدای حمله رضاخان به مردم در مسجد گوهرشاد مشهد که در واکنش به کشف #حجاب و #اجباری_کردن کلاه شاپو تحصن کرده بود حوالی 4 هزار نفر است. ظاهرا حالا شواهدی نشان می دهد که گورهای دسته جمعی در منطقه گودال خشت مال ها مشهد پیدا شده است!
صبح توس📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
#امام_خمینی(ره) در یکی از سخنان خود در تبیین جنایات رژیم پهلوی و قتل عام مسجد گوهرشاد فرمودند:
«قتل عام مسجد گوهرشاد را من به خاطر دارم، و کسانی که به سن من هستند به خاطر دارند که در مسجد و معبد مسلمین- که مرکز اقامه نماز بود، عبادت خدا بود- اینها ریختند و یک عده از مظلومین که برای دادخواهی آنجا مجتمع شده بودند، قتل عام کردند و از بین بردند»
صحیفه امام؛ ج ۱۱، ص ۳۲📚
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊فقط ۶ روز مانده تا سالگرد شهادت آقای اصغر حاج قاسم...🕊
🔵فرستنده شبکه یک سیما ساعتی قبل، توسط گروهک مجاهدین دچار اختلال شد.
به گزارش پایگاه خبری صراط، فرستنده شبکه یک سیما دقایقی قبل، توسط گروهک ملعون مجاهدین دچار اختلال شد و طی ثانیه هایی تصویر تروریست مسعود رجوی و شعار علیه نظام پخش شد.
#مرگ_بر_منافق✊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه جلالی فتبارک الله...
تا کور شود هرآنکه نتواند دید...
#مرگ_بر_منافق
#مرگ_بر_آمریکا_و_اسرائیل_و_آل_سعود
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_پانزدهم
ساعت از هفت #بعدازظهر میگذشت و من به قدری #تب و لرز کرده بودم که روی تختخواب افتاده و حتی #نمیتوانستم از کسی کمک بخواهم و باز همه #خیالم پیش مراسم امشب بود و فقط دعا میکردم حالم #کمی بهتر شود تا احیاء #شب بیستوسوم از دستم نرود. نمیدانستم در این گرمای سوزان اواخر تیرماه، این #سرماخوردگی از کجا به جانم افتاده است، شاید #دیروز که خیس آب و عرق مقابل فنکوئل نشسته بودم، سرماخورده و شاید هم از کسی گرفته بودم. هر چه بود، #تمام استخوانهایم از درد #فریاد میکشید و بدنم در میان تب #میسوخت.
گاهی به #قدری لرز می کردم که زیر #پتو مچاله میشدم و پس از #چند دقیقه در میان آتش تب، گرمیگرفتم. #آبریزش بینی ام هم که دست بردار نبود و همه اتاق از صدای #عطسه_هایم پر شده بود.
#خوشحال بودم که امشب #مامان خدیجه پیش از افطار برایم چیزی نیاورده که ضعف #روزه داری این روزهای #طولانی هم به ناخوشی ام اضافه شده و حتی نمی توانستم از جایم تکانی بخورم و همچنان زیر پتو به خودم میلرزیدم که صدای #اذان مغرب بلند شد.
هرچه میکردم نمی توانستم #مهیای نماز شوم و می دانستم که تا #دقایقی دیگر #مجید هم به خانه باز می گردد و ناراحت بودم که حتی برای #افطار هم چیزی مهیا نکرده ام. شاید از شدت ضعف و #تب، در حالتی شبیه خواب و بی هوشی بودم که صدای #دلواپس مجید، چشمان را کمی باز کرد.
پای #تختم روی دو زانو نشسته و با نگاه نگرانش به تماشای حال #خرابم نشسته بود. به رویش #لبخندی زدم تا کمی از نگرانی در بیاید که با حالتی #مضطرب سؤال کرد: «چی شده الهه و حالت خوب نیس؟»
با دستمالی که به #دستم بود، آب بینی ام را گرفتم و با صدایی که از #شدت گلودرد به سختی #بالا می آمد، پاسخ دادم. «نمی دونم، انگار سرما خوردم...»
با کف دستی #پیشانی_ام را لمس کرد و فهمید چقدر تب دارم که زیر لب نجوا کرد: «داری از تب میسوزی» و دیگر #منتظر پاسخ من نشد که توان حرف زدن هم نداشتم و با #عجله از اتاق بیرون رفت. نمی دانستم می خواهد چه کند که دیدم با #چادرم به اتاق بازگشت. با هر دو دستش کمکم کرد تا از روی تخت بلند شوم و هرچه اصرار می کردم که نمی خواهم بروم، دست بردار نبود و همان طور که چادرم را به سرم می انداخت و با خشمی #عاشقانه توبیخم می کرد، «چرا به من به زنگ نزدی؟ خب به مامان خدیجه خبر می دادی! اول روزه ات رو می خوردی»
و نمی توانستم سرپا بایستم که با دست #چپش مرا گرفته و یاری ام می کرد تا بدن سست و #سنگینم را به سمت در بکشانم. از در خانه که #خارج شدیم، از همان روی ایوان #صدا بلند کرد: «حاج خانم!»
از لحن #مضطر صدایش، #مامان خدیجه با عجله در خانه شان را باز کرد و چشمش که به #من افتاد، بیشتر هول کرد، مجید دیگر #فرصت نداد چیزی بپرسد و #خودش
با دستپاچگی توضیح داد: «حاج خانم! الهه #حالش خوب نیس. ما میریم دکتر»
#مامان خدیجه به سمتم دوید و از رنگ سرخ صورت و #حرارت بدنم متوجه #حالم شد که بی آنکه پاسخی به مجید بدهد، به اتاق بازگشت. #مجید کمکم کرد تا از پله های کوتاه پایین بروم که صدای مامان خديجه آمد: «بیا پسرم! این سوئیچ رو بگیر، با ماشین برید!»
ظاهرا امشب آسید احمد #ماشین را با خودش به مسجد نبرده بود که مامان خدیجه سوئیچ را برایمان آورد. مجید #سوئیچ را گرفت و به هر #زحمتی بود مرا از حیاط بیرون برد و سوار ماشین کرد. با دست راستش #فرمان را به سختی نگه داشته و بیشتر از دست چپش استفاده می کرد.
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_شانزدهم
نمیدانم چقدر #طول کشید تا به #درمانگاه رسیدیم، به تشخیص پزشک، آمپولی #تزریق کردم و پاکتی از #قرص و کپسول برایم #تجویز کرد تا این سرماخوردگی بی موقع کمی فروکش کند.
مجید در راه برگشت، برایم #شیر و کیک گرفت تا روزه ام را باز کنم و من از شدت #تب و گلودرد اشتهایی به #خوردن نداشتم و آنقدر #اصرار کرد تا بلاخره مقداری شیر نوشیدم.
می دانستم خودش هم #افطار نکرده و دیگر توانی برایم #نمانده بود تا وقتی به #خانه رسیدیم، برایش غذایی تدارک ببینم و خبر نداشتم مامان #خدیجه به هوای بیماری ام، #خوراک خوش طعمی تهیه کرده است که هنوز وارد اتاق نشده و روی تخنم دراز نکشیده بودم که برایمان #شام آورد.
در یک سینی، دو #بشقاب شیر برنج و مقداری #نان و #خرما آورده بود و اجازه نداد #مجيد کمکش کند که خودش سفره انداخت و با مهربانی رو به من کرد: « #مادرجون! وقت نبود برات #سوپ درست کنم. حالا این شیربرنج رو بخور، گلوت نرم شه.» و با حالتی #مادرانه رو به مجید کرد: «چې شد پسرم؟ دکتر چی گفت؟»
و مجید هنوز نگران #حالم بود که نگاهی به #صورتم کرد و رو به مامان خدیجه پاسخ داد: «گفت #سرما خورده، خدا رو شکر آنفولانزا نیس! به آمپول زدن، یه سری هم #دارو داد.»
مامان خديجه به صحبت های #مجید با دقت گوش می کرد تا #ببیند باید چه #تجویزی برایم بکند، سپس با لحنی لبریز محبت نصیحتم کرد: «مادرجون! خوب استراحت کن تا ان شاءالله زودتر خوب شی. فکر نکنم فردا هم بتونی روزه بگیری» که مجید با قاطعیت تأکید کرد: «نه حاج خانم! دکتر هم گفت باید آنتی بیوتیکها رو سرِساعت بخوره. فردا نمیتونه روزه بگیره.»
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊