eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
عجیب‌ دنیارا جدی گرفتیم...‌ #شهید_هادی_ذوالفقاری_میگفت؛‌ "من مطمئنم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خی
8⃣9⃣7⃣ 🌷 💠سفــرکربـلا 🔸اولین بار را در این موسسه دیدم. پسر بسیار با ادب و شوخ و خنده‌رویی😍 بود. او در موسسه کار می کرد و همان جا زندگی و استراحت می‌کرد. بود و در مدرسه درس می‌خواند📚. 🔹من ماشین🚙 داشتم. یک روز راهی بودم که هادی گفت: داری می ری کربلا⁉️گفتم: آره، من هر با چند تا از رفیق‌ها می‌ریم، راستی جا داریم تو نمی‌خوای بیای؟ گفت: جدی می‌گی😃؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم کربلا❤️. 🔸ساعتی⌚️بعد با هم راهی شدیم. ما توی راه با رفقا می‌گفتیم و می‌خندیدیم😄، می‌کردیم، سر به سر هم می‌گذاشتیم اما هادی ساکت بود🤐.بعد اعتراض کرد و گفت: ما داریم برای می ریم. بسه، این قدر شوخی نکنید❌. 🔹او می گفت، اما ما گوش نمی‌دادیم🚫. برای همین رویش را از ما و بیرون جاده را نگاه می کرد.به کربلا که رسیدیم، ما با هم به زیارت رفتیم. اما هادی می گفت: اینجا جای زیارت دسته جمعی نیست❌. هر کی باید بره و تو حال خودش باشه😊، ما هم به او محل نمی‌گذاشتیم و کار خودمان را می‌کردیم! 🔸در مسیر برگشت🚙، باز همان روال را داشتیم. می‌کردیم و می‌خندیدیم. هادی می‌گفت: من دیگر با شما نمی‌آیم⛔️، شما قدر زیارت (ع) آن هم را نمی‌دانید😔.اما دوباره هفته‌ بعد که به شب جمعه می‌رسید از من می‌پرسید کی می‌ری کربلا❓ 🔹هادی گذرنامه‌📖 معتبر نداشت❌، برای همین، تنها👤 رفتن برایش خطرناک بود. دوباره با ما می آمد و برمی‌گشت. ⚡️اما بعد از چند هفته‌ دیگر به شوخی‌های ما توجهی نداشت؛ او برای خودش مشغول و دعا بود. توی کربلا هم از ما جدا می‌شد💕. خودش بود و اباعبدالله (ع). 🔸بعد هم ساعتی⌚️ که معین می‌کردیم می‌آمد کنار ماشین. روزهای خوبی بود. هادی خیلی چیزها به ما یاد داد😊. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عملیات کربلای دو محمود کاوه، #فرمانده لشکر،کار عجیبی کرد! نیروهای خط شکن رو که جلو فرستاد، اومد
بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها پخش می کرد. بچه ها هم با او می کردند: - اخوی دیر اومدی. - برادر می خوای بکُشیمون از گُشنگی؟ - عزیز جان ! حالا دیگه اول میری سنگر برای خودشیرینی؟ گونی بود و سرِ آن بنده ی خدا . کارش که تمام شد. گونی را که زمین گذاشت. همه شناختنش. او کسی نبود جز ، فرمانده ی لشکر... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 زمانی زیباست که با عجین شده باشد. حیا که نداشته باشی چادر سیاه هم محجبه ات نمیکند❌حضورمان در فضای مجازی📱 بی فایده است اگر ندانیم دشمن را نشانه گرفته است. 👹 به منِ محجبه نمیگوید را بردار چون میداند که این کار را نخواهم کرد⛔️ ♦️میگوید عکست📸 را در معرض دید قراربده. ♦️میگوید و صحبت با نامحرم در این فضا اشکالی ندارد🚫. ♦️میگوید با ناز و ادا صحبت کردن در ها و نظرها بی اشکال است😔 ♦️میگوید دلبری از در فضای مجازی📲 اشکالی ندارد. ♦️میگوید تو عکسی📷 که میخواهی را . ♦️طوری که دوست داری . ♦️بیخیالِ حیا و عفتت😏. 💢و اینطور میشود که کم کم شاهد کم شدن میشویم😔 و امان... امان از روزی که حیا برود. ❤️ ❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃 💢گفتند می رود دیگر عوض می شود. ⇜گفتند از سرش می افتد. ⇜گفتند تفکراتش💭 تغییر می کند. ⇜گفتند دیدش بازتر می شود. ⇜گفتند دوست و روش تاثیر میذارد. 💢البته بماند که خیلی چیزها هم از سرم افتاد😉 را تازه در دانشگاه🏢 فهمیدم 🔸وقتی استادی با بامن صحبت می کرد. 🔹 وقتی کلاس، برای صحبت ها و رفتارشان درمقابل من قائل می شدند☺️ 🔸وقتی نگاه ها به من👀 رنگ تفاوت و گرفت 🔹وقتی بجای ، شما خطاب شدم😎 🔸وقتی بین های بی سر و ته دختران و پسرانِ به اصطلاح روشنفکر😏 همکلاسی، جایی میان انها برای من نبود❌ 🔹وقتی وجودم سرشار از و امنیّت😌 هست و کسی نگاه چپ به من نمی کند🚫 🔸وقتی... 💢آری من از آنهایی ام که خیلی چیزها از سرم نمی افتد. 💥مثلا همین 😍 💢برای چادر سر کردن کافیست باشی‌.عاشق حضرت مادر💞 💟 🌸🍃 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بازی_های_پدرانه 🌷شهید محمدتقی سالخورده🌷 بافرزند دلبندش زینب خانم 📎شهدای کربلای خان طومان 🌹🍃🌹🍃 @s
#الگو_برداری_از_شهدا 🔻هر موقع می خواستم از محمد #ماشینش و قرض بگیرم مثلا بهش می گفتم: محمدتقی امروز ماشین نیاز دارم و می خوام برم فلان جا. محمدتقی هم به #شوخی می گفت: صبر کن تو دفتر ببینم کی تو #نوبته! و بعد #قولشو بهت بدم و می خندید... 🔻محمد این حرفو به شوخی می زد ولی در واقع همین طور بود. ماشین ظاهرا مال محمدتقی بود ولی خیلی وقت ها دست یه نفر دیگه بود.. یکی از بهترین ویژگی های محمد #بخشندگی بود... مردان خدا #دلبستگی به مال دنیا ندارند و من این ویژگی رو خیلی مواقع در محمدتقی می دیدم. #شهید_محمدتقی_سالخورده #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگو_برداری_از_شهدا 🔻هر موقع می خواستم از محمد #ماشینش و قرض بگیرم مثلا بهش می گفتم: محمدتقی امر
9⃣4⃣8⃣ 🌷 💠شیوه امربه معروف شهیدسالخورده 🔰توی سرویس🚌 که صبح ها میرفتیم ، من و و رفقای نکا با هم می نشستیم، ما و بعضی از دوستان که خدا حفظشون❤️ کنه توی سرویس خیلی شوخی می کردیم😅 و سر به سر هم می ذاشتیم. 🔰به هر حال طبیعی هم بود مثل خیلی از هم سن وقتی کنار هم👥 باشن و 💞 سعی می کنن شاد باشن، حقیقتش این بود که بعضی مواقع حد و مرز متعارف رو رد می کرد🙊 🔰اما رفتار جالب و آموزنده بود ان شاء الله به درد خیلی ها بخوره، اول از همه وقتی می خواست کنه دل کسی رو نمی شکست💔 و یه جوری حرف نمی زد که مقابل جبهه بگیره، در همه این حس رو ایجاد می کرد که حرفاش از روی . 🔰بعدش هم سعی می کرد حرفاش رو با یه به بقیه انتقال بده. می گفت: اگه این سرویس ما نبود❌ و یه ماشین خطی بود🚎 و مردم عادی کنارتون نشسته بودند👥 بازم پیششون از این جور ها می کردین⁉️ 🔰و البته همه ی این حرفها رو و خوشرویی می گفت و به کسی بر نمی خورد🚫 با گذشت زمان⌛️ و تکرار این جور حرف زدن ها، کم کم روی دوستان تاثیر می گذاشت. 🔰امیدوارم همه مون از این درس بگیریم که زندگی دوامی نداره❌ و یکی از درس های زندگی؛ درس مهربانیه💖 که این درس رو به خیلی از ماها داده راوی: آقای جواد خشنود 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که همچون مولایش حسن(علیه السلام) توسط #سم به شهادت رسید. #شهید_محمد_پورهنگ شادی روحش #صلوات
تازه میخواست کنه به بهش گفتم: خیلی دیر جمبیدی، تا بخوای ازدواج کنی ان شاالله بچه دار بشی بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا، یه نگاه کرد این سری هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که دوباره کلی رفتم تو گفت داداش جان: گفتم یعنی چی؟ گفت فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم بده داداش جان اگه خدایی باشه خدا جبران کنندس وقتی خدا بهش دوقولو عنایت کرد فهمیدم چی گفت... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ای ما و صد چو ما ز پی #تو خراب و مست ❣ما #بی_تو خسته ایم😞 تو بی ما چگونه ای⁉️ #شهید_امین_کریمی
3⃣6⃣8⃣ 🌷 💠هرروز عاشق‌ تر از دیروز 🔸میگفت: زهرا، باید کمتر کنیم💕 انگار میدونست که قراره چه اتفاقی بیفته. گفتم: این که خیلی خوبه😍 ۲ سال و ۸ ماه از زندگی مشترکمون💍 میگذره. این همه به هم وابسته‌ایم💞 و روز به روز هم بیشتر میشیم. 🔹گفت: آره،خیلی خوبه ولی اتفاقه دیگه...! گفتم. آهاااان؛ اگه واسه خودت میترسی⁉️ گفت: نه زبونتو گاز بگیر. اصلاً‌ منظورم این نبود🚫 🔸حساسیت بالایی بهش داشتم. بعد یکی از دوستاش بهم گفت: "حلالم کنید"😔 پرسیدم: چرا⁉️گفت: با چند تا از رفقا👥 میکردیم. یکی از بچه‌ها آب پاشید رو . 🔹امین هم چای☕️ دستش بود. ریخت روش زدم تو صورت امین😔 چون ناخنم بلند بود، زخمی شد💔 امین گفت: حالا جواب چی بدم❓گفتیم:یعنی تو اینقده 🔸گفته بود: نه❌…ولی همسرم💞 خیلی روم . مجبورم بهش بگم شاخه درخت🌲 خورده تو صورتم. وگرنه پدرتونو در میاره😅 🔹از بر‌گشته بود. از شوق دیدنش میخندیدم😍 با دیدن خنده از لبام رفت. گفتم: بریم پماد بخریم براش. میدونست خیلی حساسم مقاومت نکرد🚫 با خنده گفت: منم که اصلاً خسته نیستتتم😉 🔸گفتم: میدونم خسته‌ای، خسته نباشی. تقصیر خودته که خودت نبودی. بااااید بریم بخریم. هر شب🌙 خودم پماد به صورتش میزدم و هر روز و شاید جای خراشیدگی💔 رو چک میکردم و میگفتم: پس چرا ⁉️😔 راوےهمسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نقاشی #چشمان تو را تا ڪہ خدا کرد گشتند ملائڪ همه #مبهوتِ نگاهت آیا ملکی تو ؟بشرے تو؟تو ڪہ هستی؟ ک
1⃣7⃣8⃣ 🌷 💠همسران شهدا 🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاج‌حسین داشت. کنارقبرشهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: این قطعه است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک می‌سپارند. 🔰نمی‌دانستم در برابر حرف چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به می‌رفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دم‌دسـتی و را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند. 🔰اما که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع بوی عطر عجیبی😌 داشت. گفتم: چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️ گفت: «من عطر نزده‌ام🚫» 🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با به ترمینال رفت. مادرشان مـی‌گفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد🚎بوی می‌داد 🔰چند مرتبه خواستم به بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـی‌دهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم می‌گفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان 🌷 را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا⚰ بود. 🔰مـوقـع خـداحافظی به گونه‌ای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم: چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی⁉️ ، نگاه دل کندن است 🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه کرد. گفت: چطور نگاه کنم که احساس نکنی حالت است؟! امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من😭 نبود. 🔰وقتی می‌خواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به نیا❌ و . برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید. 🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه ، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از زدن. 🔰گفت: نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه🗓 برمی‌گردانند. شاید تاآنروز با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا هست برایم بزن😢 🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت😰 حرف ‌هایش بوی و خداحافظی👋 می‌داد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، ؛ معراج شهدای تهران🌷، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر آرام گرفت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_میثم_نجفی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣8⃣8⃣ 🌷 🍃🌹اخلاق آقا میثم در بیرون و داخل منزل یکی بود. خیلی بود و سر به سر همه می‌گذاشت. خیلی بود و همیشه در منزل شعر و آواز می‌خواند. 🍃🌹یادم هست یکبار که می‌خواستم بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا می‌کنی! کمی آرام باش» چون شلوغ می‌کرد و تمرکز نداشتم. 🍃🌹با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود». 🍃🌹«همیشه آقا میثم با من می‌کرد و می‌گفت: "وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی می‌خواهی بگویی؟" واقعا به بعضی از این فکر نکرده بودم.» 🌷 ۹۴ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢شهیدی که به فکر آخرت دوستانش بود. حسین رو تو #مسجد دیدم. خیلی #ناراحت بود. بهش گفتم حسین چی شده؟؟
یکی از #رفقای هم دوره ای حسین با انتشار این عکس نوشت: «تقریبا همیشه حسین را در همین حالت می دیدیم. یا در حال #کار بود و یا در #حالت کار. اصلا #خستگی برایش معنا و مفهوم نداشت. بدن #ورزیده و آماده ای داشت. درست زمانی که همه خسته بودند #شوخی های حسین گل می کرد و به همه #روحیه می داد. استراحت حسین ماند برای بعد از #شهادتش.» #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_حادثه_تروریستی_اهواز 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مرتضی_حسین_پور 🌷 فرمانده ای که اگر #تدابیرش در منطقه نبود یک شهید حججی که نه، 170شهید حججی مظ
💠 پارتی بازی به سبک شهدا 🌷بعد از #دانشکده هنگام تقسیم نیرو، مرتضی را به قسمت #اداری، مأمور کرده بودند. 🌷مرتضی خیلی #ناراحت بود.دوست داشت کارهای سخت تر و عملیاتی انجام دهد؛ به #آشنایان سپرده بود برایش سفارش کنند که در جای سخت و #عملیاتی بکارگیری شود! 🌷اسم یک منطقه ای رو می‌آورد و دنبال این بود که به آنجا #مأمور شود. 🌷من به #شوخی گفتم:«حتما میخوای بری اونجا برعکس از یک طنابی آویزان بشی، یا از جایی بری بالا و یا یک بلایی سر خودت بیاری » 🌷با خنده جواب داد:«پس چی؟!بشینم پشت میز؟» آخر هم با اصرار و #پارتی بازی کارش را درست کرد و رفت برای کارهای #عملیاتی! #شهید_مرتضی_حسین_پور❣ #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حاج_قاسم_سلیمانی: رشادت ها و شجاعت های #شهید_عمار مانند #همت بود؛ عمار مثل پسرم بود. همیشه برایشا
✍قانونی گذاشته بود که نباید بخوابیم. حتی اگر با و حرف زدن هم بود نمی خوابیدیم. با هر روشی که میشد تلاش می کرد نکات 🍃 را رعایت کند ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تا بوده همین بوده #حماسه، مرد میدان می‌خواهد👊، یک فرمانده و چند نیروی مخلصِ عاشق❤️ و کرور کرور #دشمن
🔻همسر شهید: ❣همیشه در فکر #اصلاح خودش بود.خیلی وقتها از من می پرسید: «فاطمه! من چه اخلاق #بدی دارم؟» من هم سنگ تمام می گذاشتم و بدون تعارف جوابش را می دادم. از آن لحظه به بعد دیگر آن مورد در مرتضی #دیده_نمی_شد! ❣مرتضی می گفت: «من باید به جایی برسم که خدا من رو با انگشت نشان بده و بگه این مرتضی رو که میبینین؛ من #عاشقش شدم و خون بهاش رو با #شهادت دادم. من دوست ندارم رو به قبله بشینم و دعا کنم شهادت، شهادت، شهادت ... » ❣من هم #شوخی می کردم و می گفتم:« بشین تا خدا عاشقت بشه» مرتضی هم می‌گفت: «فاطمه! آخر می بینی خدا چه جور عاشقم می شه» ❣من از مرتضی دعای شهادت ندیدم. می گفتم: «تو خودت را برای خدا می گیری!» می گفت: «آره. این قشنگه که خدا خودش بگه از تو #خوشم اومده، بیا پیش خودم » #شهید_مرتضی_حسین_پور🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مادران_شهدا #مادر ڪه میشوی میوه دلتـ💞 که دربرابرچشمانت قد میکشد😍قد #رشیدش راکه میبینی ودردلت برای
8⃣8⃣9⃣ 🌷 💠می‌گفت می‌روم آلمان، اما از سر درآورد 🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی دارد. حتی با رفتنش. حتی با شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود. 🔰عطیه درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران می‌گوید: «وقتی می‌فهمیم امام علی رفته است. ما هم می‌رویم آنجا🚕 و می‌گوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه می‌آورند که چون نداری، تک پسر هستی و داری تورانمی بریم و بیرونش می‌کنند. بعدازآن گردان دیگری می‌رود که ما بازهم پیگیری می‌کنیم و همین حرف‌ها را می‌زنیم و آنها هم را بیرون می‌اندازند😄 🔰تا اینکه مجید رفت اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما . خالی می‌بست که می‌خواهد به برود. بهانه هم می‌آورد که کسب‌وکار خوب است. 🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. به شوخی می‌گفت مجید همه پناه‌جوها را می‌ریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواهد برود و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. 🔰ما فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش می‌گیرد و بیمارستان بستری🛌 می‌شود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو . حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی می‌گفت: «این فیلم بازی می‌کند که من سوریه نروم» وقتی واکنش‌هایمان را دید گفت که نمی‌رود🚷 🔰چند روز مانده به رفتن لباس‌های را پوشید و گفت: «من که نمی‌روم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کرده‌اید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند. بعد قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌چیز است.»😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰این #اواخر کمتر حرف می‌زد. زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول #خودسازی بود. از خودش کمتر می‌گ
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 🔹اهل ذکر بود. گاهی به #شوخی می گفت: من ۲۰۰۰ تا یا حسین حفظ هستم😅 یا می گفت: امروز هزار بار ذکر یا حسین گفتم. 🔸عاشقـ❤️ #امام_حسین و گریه برای ایشان بود. واقعاً برای ارباب با سوز اشکـ😭 می ریخت. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتند که برای #مجید پول💷 ریخته‌اند که این‌طور تلاش می‌کند. باورمان شده بو
1⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰پای مجید به که می‌رسد بی‌قراری‌های💓 مادرش آغاز می‌شود. طوری که چند بار به می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌کند که ما رضایت نداشتیم🚫 و باید برگردد. همه هم قول می‌دهند هر طور که شده مجید را برگردانند. 🔰مجید برای بی‌قراری‌های هرروز چندین بار تماس☎️ می‌گیرد و شوخی‌هایش😅 حتی از پشت تلفن ادامه دارد کوچک‌تر مجید می‌گوید: «روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه🏡 را می‌گرفت. اینکه شام و ناهار چه خورده‌ایم⁉️ اینکه کجا رفته‌ایم و چه کسی به خانه آمده است. را موبه‌مو می‌پرسید. 🔰آن‌قدر که خواهرش می‌گفت: مجید که بودی روزی یک‌بار حرف می‌زدیم ⚡️اما حالا روزی ، شش بار تماس☎️ می‌گیری. ازآنجا به هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. 🔰هرکسی ما را می‌دید می‌گفت: راستی دیروز تماس گرفت📞 و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر👌 هم پای تلفن می‌کرد. آخر هر تماس هم با دعوایش می‌شد😄 اما دوباره چند ساعت⏰ بعد زنگ می‌زد. 🔰شنیده‌ایم (سوریه) را هم با شوخی‌هایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر هایش طوری در سوریه می گرفته که معلوم نباشد🚫 اما 🌙 بی خیال می شود و وضو می گیرد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ناگفته‌هایی از روایت فتحِ دلی با قصه دلبری... 👈تحول در بانویی با خواندن زندگی نامه شهید مدافع حرم د
💠گزیده ای از کتاب #قصه_دلبری: ✍به روایت همسر شهید 💟وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه اینکه آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه #شوخی بود. 💟خانم ابویی که بزور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی منو واسطه کرده برای #خواستگاری از تو! » 💟اصلا به ذهنم خطور نمیکرد #مجرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تاحدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود #دانشجویان باشد. میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از نهاد رهبری است. 💟بی محلی به #خواستگارهایش را هم از سر همین موضوع می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد! 📌توصیه میکنم حتما کتاب عاشقانه و بسیارزیبای #قصه_دلبری رو مطالعه بفرمایید #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷صله ی رحم🌷 🌸آقا سعید به صله رحم بسیار مقید بود وقتی به خانه ما می آمد بسیار با او #شوخی می کردم، 🌸پارسال عید(93) که به خانه ما آمدند به او گفتم سریع یه #دعای خوب (نوروزی) در حقم بکن. 🌸دستم را محکم فشرد و گفت: سایه پروردگار، سعادت، سلامتی، سکه های حلال، سفید بختی، سرافرازی، سروری (که هفت سین زندگی است) را برای تو و خانواده تو و خانواده خودم خواستارم و خدا جون #شهادت را برای خودم. 🌸بعد خودش کلی #خندید گفت چه دعایی کردما. بهش گفتم خیلی زرنگی یه عالمه (س) ردیف کردی اما برای خودت #چرب_تر بود. #شهید_سعید_سامانلو 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨یکی از دوستان او خواب #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول
🌷مصطفی میگفت: حوزه مثل #اعتکافه، من نماز خوندنا و #شوخی کردنای مصطفی رو تو اعتکاف دیدم. 🌷خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد میگفت اذیت نکنید #سلب_توفیق میشید. 🌷مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم #روحیه بده، بمب روحیه بود. . #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢پرسیدم: شما که ات از من بیشتره و سر کلاسهای اخلاقی📚 نشستی بهم بگو چرا هر کاری می کنم ام قوی نمی شه😔 تا رو در روی گناه🔞 وایستم!؟ 💢خیلی جدی گفت: کاری نداره خواهر من. پنج تومن بده سوار تاکسی🚕 شو برو از چند تا قرص💊 اراده بخر و روزی یه دونه بخور😄 _داداش نکن دیگه! 💢این بار طوری جواب داد که برای آویزه گوشش شد: یه راه☝️بیشتر نداری❌ . 💥رو...زه...ب...گیر! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆روزهاي #آخر به او مي‌گفتم: «وقت آمدن زنگ نزني📵 به #دوستت كه بيايد دنبالت، تا از تهران بخواهي بیایی.
3⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: همسرشهید 🔰بسیار شوخ‌طبع و بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث‌های جدی نکند❌ اما او همیشه با شوخ‌طبعی پاسخ می‌داد☺️ با کودکان بود و با بزرگان بزرگ! 🔰شاید این‌گونه به نظر بیاید که محض داشت و فقط نماز📿 و قرآن می‌خواند، از دنیا بریده بود، اما این‌گونه نبود به هر کاری در جای خود می‌رسید از گرفته تا تفریحات! 🔰چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر دیر🕚 به خانه می‌آمد و جر و بحث‌های مادر و فرزندی سر دیر بین‌شان پیش می‌آمد. خیلی وقت‌ها شده بود که از پدرش هم پنهان می‌کردم و برخی اوقات می‌خوابید و من هم‌چنان منتظر او💕 می‌شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما هم می‌شدم. 🔰صادق خشک ‌مقدس نبود🚫 اما به هم عمل می‌کرد مثلاً وقتی روزه مستحبی می‌گرفت به همه اعلام نمی‌کرد، چندین بار خانواده دیده بودند که با زبان به استخر🏊 رفته حتی برای آنها هم سئوال شده بود که «چرا روزه به می‌روی⁉️» گفته بود: «تا اذان🔊 کنار استخر بودم و بعد اذان سرم را زیر آب بردم.» 🔰همه چیز در زندگی جای خودش را داشت! مانند تمام افراد عادی بود حتی می‌توانم بگویم برخی زمان‌ها شده بود که قضا شود یا به سختی بیدارش می‌کردند، 💥اما در مقابل شبهایی هم با خواندن با خدا مأنوس💞 می شد. مردم‌داری را می‌توانم ویژگی صادق بود. 🔰هوش سرشاری داشت و کافی بود بگیرد در یک حوزه ورود کند، در کمترین مدت زمان به تبحر کافی دست می‌یافت و در خیلی از موارد از بقیه اطرافیانش جلو می‌زد صادق بود. ارادت خاصي به اهل بيت(ع)💖 داشت. ذره‌ای به ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات💰 بود که معاش زندگی‌اش را تأمین کند و تا لحظه شهادت🌷 مادیات نتوانست او را به سمت خود بکشاند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸دفعه قبل که آمده بود مجروح💔 شد. تیـ💥ـر خورده بود به #کتف سمت چپش، درست بالای #قلب و بخشی از گوشت تنش را کنده بود😣 بچه ها در تکاپو افتادند که زود به عقب منتقلش🚑 کنند. ‌‌ 🔹 روحیه اش حرف نداشت. #شوخی و جدی گفت: مرا بخواهید عقب ببرید همه تان را می زنم😅 میخواهم تا آخر درگیری کنار بچه ها👥 باشم. زخمش را بستیم. #خون زیادی رفته بود. لبخند می زد و می گفت: چه #درد_شیرینی ... ‌ #شهید_علی_عابدینی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰پاییز سال 90 آخرین سری به #سردشت رفت و نزدیک به 16 روز📆آنجا بود. همان‌جا خواب #شهادتش را دیدم. خیلی
🔺پسرم #شیطنت‌های خاص خود را داشت، با من هم خیلی شوخی داشت☺️ یک‌بار زمانی که تازه به سنین #جوانی رسیده بود من در حیاط🏡 مشغول کار بودم، #الیاس را دیدم که روی زمین دراز کشیده 🔺به سمتش رفتم و صدایش کردم🗣 اما #جوابی_نداد، خیلی ترسیدم😥 فکر کردم برای الیاسم اتفاقی افتاده، با هول‌و ولا #پدرش را صدا کردم اما الیاس تا صدای پدر خدابیامرزش را شنید مثل #موشک بلند شد و پا به فرار🏃 گذاشت، فهمیدم که بازهم دارد با من #شوخی می‌کند😅 راوی: مادر شهید #شهید_الیاس_چگینی #شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂از همان روز اول زندگی با همسرش💞 قرار گذاشتند هر قدمی که بر می ‌دارند به #خدا نزدیک تر شوند😍 همین هم
🌸🍃 ✍ اولین باری که دیدمش موقع اعزام بود. همه توی اتوبوس سوار شده بودیم. حال و هوای معنوی عجیبی بین بچه ها بود و هرکس زیرلب چیزی زمزمه میکرد که یهو یکی پرید وسط اتوبوس و شروع کرد به لطیفه گفتن و با بچه ها.... یه بود. از این طرف میرفت به اون طرف و با گوشی از بچه ها فیلم میگرفت و میگفت یه دهن بخون وقتی شدی یه چیزی ازت داشته باشیم حالا با یاد اون خاطره ها چشمامون از دوریش، گریون میشه اما لبخند به روی لبامون میاد... خیلی با بقیه فرق داشت.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh