eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
440 عکس
165 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
بالا گرفت روز اُحد تا که کارزار شد آسمان روشن آن روز تارِ تار آتشفشان شده اُحد از بس گدازه ریخت از آسمان و خاک زمین خون تازه ریخت حمزه در آن میانه که گرم قتال شد کم کم برای حمله ی‌ دشمن مجال شد  آنقدر روبهان به شکارش کمین زدند تا نیزه ای به سینه ی آن نازنین زدند حمزه که رفت قلب رسول خدا شکست خورشید چشمهای رئوفش به خون نشست  لبریز زخم بود و جراحت دل نبی از دست رفته بود همه حاصل نبی میدان خروش ناله ی‌ واویلتا گرفت عالم برای غربت حمزه عزا گرفت جانم فدای پیکر پاک و مطهرش جانم فدای زخم فراوان پیکرش اما هنوز غربت آن روز مانده بود داغی عظیم بر دل عالم نشانده بود خواهر کنار جسم برادر رسید و بعد آهی ز داغ لاله ی پرپر کشید و بعد پیمانه های صبر دل او که جوش رفت آنقدر ناله زد که همان جا ز هوش رفت  آری دلم گرفته ز اندوه دیگری دارم دوباره ماتم مظلومه خواهری زینب غروب واقعه را غرق خون که دید از خیمه تا حوالی گودال می دوید  ناگاه دید در دل گودال قتلگاه درخون تپیده پیکر سردار بی سپاه  پس با زبان پُر گله آن بضعه ی‌ بتول رو کرد بر مدینه که یا أیها الرسول این کشته ی‌ فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست @shia_poem
نور چشم پیمبری حمزه چه قدَر مثل حیدری حمزه اسدالله دیگری حمزه به خداوند، محشری حمزه ای مُلقّب به سیّدالشهدا حامی مُخلص رسول خدا هم عمو هم برادرش بودی همه جا یار و یاورش بودی تو علمدار لشکرش بودی جنگجوی دلاورش بودی  تا نظر بر سپاه می کردی روزشان را سیاه می کردی  بین لشکر وجود تو لازم بین میدان، حریف تو نادم افتخار قبیله ی هاشم می نویسم برای تو دائم  می نویسم کمال داری تو مثل جعفر دو بال داری تو  بی سبب نیست این که "سرداری" به علی رفته ای جگر داری وقت حمله به سینه پر داری همه دیدند که هنر داری با دو شمشیر حمله می کردی وَ دمار از همه در آوردی مرحبا بر تو ای عموی رسول که چنین شد سفید، روی رسول با تو محفوظ چار سوی رسول کم نگردید با تو موی رسول کاش حمزه مدینه هم بودی دور بیت الحزینه هم بودی بیعتت با نبی چه دیدن داشت اَشهدت آن زمان شنیدن داشت عطر اسلام تو وزیدن داشت رنگ بوجهل هم پریدن داشت با کمانت سرش ز هم پاشید از تو و نام حمزه می ترسید ما پیاده ولی سواره، شما یکی از راه های چاره، شما روضه های پر از اشاره، شما تکّه تکّه و پاره پاره، شما اهل بیت از تو یاد می کردند بر تو گریه زیاد می کردند در کمین بود، نیزه را انداخت پیکرت را چه بی هوا انداخت تا نبی روی تو عبا انداخت همه را یاد بوریا انداخت اوّلین رکن پنج تن می خواند روضه ی شاه بی کفن می خواند ته گودال پیکرش افتاد جلوی چشم خواهرش افتاد جای خنجر به حنجرش افتاد ناله ای زد وَ مادرش افتاد یا بُنَیَّ ذبیح عطشانم یا بُنَیَّ قتیل عریانم @shia_poem
در کنارت می شود احساس بوی کربلا در تو پنهان ست آن سرّ مگوی کربلا هر کسی پابوسیَت آمد به تهران،باطنا راه خود را کج نموده او به سوی کربلا صحن زیبایَت به لطف روضه های بی ریا آبرویی کسب کرد از آبروی کربلا هر کسی از آب سقا خانه هایَت می خورد ناگزیراً می کند یاد عموی کربلا اهل ری از برکت دست شما نوشیده اند باده ی ناب نجف را از سبوی کربلا زندگیَت یاد داده بر تمام عاشقان راه انسان ساختن با خلق و خوی کربلا @shia_poem
عبا رسيد كه گرما به پيكرت نرسد و گرد وخاک به موی مطهرت نرسد عبارسید به جسمت قبول حرفی نیست ولی خداکند از راه خواهرت نرسد اگر رسید به مقتل دعا کن ان لحظه کسی برای جدا کردن سرت نرسد تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی صدای واعطشایت به مادرت نرسد تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود خداکند که دگر حرف بوریا نشود به روی حنجرت از زخم بود اثر یانه؟ تونیزه خورده ای اصلا زپشت سر یانه؟ به جای دفن،زمانی که بر زمین بودی سوار اسب رسیدند ده نفر یانه؟ تنت به روی زمین مانده است در گودال؟ شدی مقابل خواهر بدون سر یانه؟ عبور کرده ای از کوچه یهودی ها زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یانه؟ به غیر شام که در ان نبود هم نفسی سری به نیزه نبوده بلند پیش کسی به شام قافله را با عذاب اوردند برای دست یتیمان طناب اوردند مگرکه طشت زر و چوب خیزران کم بود که بعدچند دقیقه شراب اوردند؟ به روی نیزه سر شیر خواره را عمدا درست پیش نگاه رباب اوردند برای اینکه دلش بیشتر به درد اید مدام روبرویش ظرف اب اوردند به روی نیزه دشمن تمام هستش رفت نه شیر خواره که گهواره هم ز دستش رفت @shia_poem
گمان نمی کنم این روح پیکرم باشد تنی که مُثله شده در برابرم باشد گمان نمی کنم این تکه های پخش شده همان عموی رشید پیمبرم باشد بدن مگر بدن کیست این چنین شده است؟! اگر خدای نکرده برادرم باشد...! چرا عبای پیمبر نمی گذارد تا دوباره روشنی دیدۀ ترم باشد؟ * فدای خواهر مظلومه ای که نالان گفت: کنار کشتۀ گودال مو پریشان گفت: * گمان نمی کنم این زیر نیزه افتاده حسین فاطمه یعنی برادرم باشد تو را خدا بگذارید بوسه اش بزنم که قول می دهم این بار آخرم باشد کفن که نیست عبا نیست، بوریا هم نیست؟! بد است بی کفن این مرد محترم باشد برای آن که روی پیکرش بیاندازم نمی شود بگذارید معجرم باشد؟ @shia_poem
مشهد نشد، قم هم نشد، قسمت شد این جا امشب هر آن کس آمده، دعوت شد این جا سید شدی، آقا شدی، من هم گدایت بر ما ز پا افتادگان نعمت شد این جا از بس حریمت بوی شهر کربلا داشت قائم مقام دوم جنت شد این جا جسم تو را پای "درخت سیب" بردند یعنی که با کرب و بلا قسمت شد این جا من زار قبرک کمن زار حسینا بر اهل تهران مایه ی رحمت شد این جا شب های جمعه با نوای عرشی یار منزلگه سینه زن هیئت شد این جا **** وقتی تو از نسل کریم اهل بیتی گلدسته هایت موجب حیرت شد این جا @shia_poem
درود ای کنار علی میر بدر سلام ای شهید اُحد، شیر بدر به خیل شهیدان حق مقتدا گرامی‌عموی رسول خدا شهادت زآغاز، پابست تو شجاعت زده ‌بوسه‌ بر دست تو وجود تو از بحر، لبریزتر خدنگت ز تیغ اجل تیزتر به بدر و احد همچو حیدر یکی به بازوت ختم رسل متکی شنیدم که چون آمدی از شکار غبارت به رخسار بود آشکار سرشکی که برسینه زد آذرت روان بود از دیدۀ همسرت کنار تو بنشست و بگریست زار که ای شیر بازآمده از شکار شکار و بیابان و صحرا بس است محمّد تو چون نیستی، بی‌کس است نبودی که از چارسو آمدند محمّد عزیز دلت را زدند بر او ضربه‌ها خصم نااهل زد فزون‌تر ز هرکس ابوجهل زد توچون رعد از دل کشیدی خروش زخشم وغضب‌ خونت آمد به جوش گرفتی ره خصم نااهل را شکستی سر نحس بوجهل را زدی ضربه‌اش از یسار و یمین که گردیده چون مرده نقش زمین از آن پس نبُد زهره کس را دگر که گردد به ختم رسل حمله‌ور تو خود پای تا سر همه جان شدی به دست محمّد مسلمان شدی تو شیراُحد بودی و شیر بدر به دست تو گردید شمشیر بدر دریغا دریغا که دشمن شتافت دل و پهلو و سینه‌ات را شکافت چو آمد به خاک زمین پشت تو بریدند بینی و انگشت تو تو را چون جگر پاره در جنگ شد به کام عدو آن جگر، سنگ شد به زخم تنت دشت و صحرا گریست احد نیز با چشم زهرا گریست کجا بودی؟ ای بر نبی تیغ و دست در آن دم که پهلوی زهرا شکست کجا بودی آن دم که با ضرب در پسر از برای پدر شد سپر نبودی که حقِّ علی غصب شد صمد گشت تنها، صنم نصب شد کجا بودی آن دم که در علقمه ندا داد عباس «یا فاطمه» اگر کربلا بودی ای نورعین چو عباس بودی برای حسین نبودی ببینی که در قتلگاه شد از کعب نی، جسم زینب سیاه سکینه، رباب، عاتکه، فاطمه غریبانه در دشت و صحرا همه چو نی، ناله در نینوا می‌زدند تو را در بیابان صدا می‌زدند امیـد دل سیّـدالنـاس تـو تو عباس بودی و عباس، تو ز «میثم»زخلق و خدای ودود به عباس و تو، تا قیامت درود @shia_poem
فرازی از یک ای شیرخدا و اسد احمد مختار در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار هم پیش‌تر از حزب خدا یار محمّد هم بهر نبی بعد علی، حیدر کرار از خشم تو بر جان عدو آتش دوزخ وز تیغ تو در سینه، نفس‌ها شرر نار در بدر مه روی تو چون بدر درخشید در جنگ اُحُد جان به کف و عاشق ایثار رویید ز لب‌های محمّد گل لبخند در رزم چو کردی به عدو حمله علی‌وار با دست غضب فرق ابوجهل شکستی تا کس نرساند به محمّد دگر آزار هرجا که تو شمشیر گرفتی به کف دست دشمن به هراس آمد در عرصۀ پیکار در خطبۀ شام از تو و نام تو سخن گفت چارم وصی ختم رسل، حجّت دادار هم شیرخدا خوانْدَت و هم شیر پیمبر هم خواند تو را هم‌قدم جعفر طیّار ای کاش که در عرصۀ صفّین تو بودی تا یار علی بودی چون مالک و عمار ای کاش پس از ختم رسل بودی و بودی یار علی و فاطمه بین در و دیوار... @Shia_poem
همیشه قوّت قلب تمام لشکر بود امیرِ صف شکن جنگ نابرابر بود زمانه سردتر از سرد میشد اما او همیشه مایه ی دلگرمی پیمبر بود به کوری همه هندهای این عالم رشید بود و جگر داشت، یک دلاور بود رسید و کوه احد را به یک نظر لرزاند اگر غلط نکنم قوم و خویشِ حیدر بود میان معرکه هرچند ذوالفقار نداشت خم دوابروی او ذوالفقار دیگر بود قدم قدم شده جنگ، رنگ دشمن زرد چقدر مثل علی حمله میکند این مرد گرفته جذبه ی نامش تمام میدان را زمین زده کمر قوم نامسلمان را خبر دهید همان شیر آمده، آنکه شکسته فرق ابوجهل های دوران را گرفته است دو شمشیر در نبرد به دست گریز داده یکی جسم را یکی جان را علی و حمزه، بنازم به عرصه ی جنگی که جلوه گر شده طوفانِ پشت طوفان را شبیه شیر حق، آماده ی شکارست او به جنگ بدر قسم، ماهِ روزگارست او چنان به شانه علم بعد او نهاده علی که با وجود نود زخم، ایستاده علی به تیغ ابروی مستش قسم که در پیکار نکرده است ز شمشیر استفاده علی به حفظ جان پیمبر موظف است اگر ز داغ پر زدنِ حمزه جان نداده علی علی و حرف نود زخم معنی اش این است که بعد حمزه نجنگیده است ساده علی صدا زدند: نبی کشته شد..._خیالات است_ بگو پیمبر ما خوانده است نادعلی دوباره خار به چشم، استخوان میان گلوست فقط اشاره به تاریخ میکنم ای دوست: علی که گفت برای نبی به جان سپرم و از جدال به این سادگی نمیگذرم گریختند فلان و فلان، دلیل نخواه خودم نخواستم اسمی از آن دوتا ببرم مرا به سینه غمی هست جانگداز، چنان که تیر میکشد از یاد آن تمام سرم "اُحُد" مقدمه ای بود بر "جمل"، بگذار به لعن عایشه قدری خنک شود جگرم به حمزه نیزه، به تابوت مجتبی هم تیر من از شباهت این زن به هند باخبرم زن است و مرده به کرّات روح عاطفه اش هزار مرتبه لعنت به تیر و طائفه اش @shia_poem
صبح صادق که می‌دمد دل من سر خوش از بادۀ حضور شود از تماشای جلوه‌زار پگاه مثل آیینه غرق نور شود نغمۀ آسمانی توحید می‌شود در فضا طنین‌انداز می‌پرد باز پلک دل که: خدا کرده درهای آسمان را باز می‌وزد از مناره عطر اذان سمتِ این بارگاه نورانی دل من با فرشتگان خدا می‌پرد در فضای روحانی به نماز ایستاده مُلک و مَلَک اقتدا می‌کنم به حضرت او جانم از شوق دوست سرشار است دلم از گرمی محبّت او آسمان و زمین به گاه قنوت با من «أمّن یجیب» می‌خواند فارغ از خویش و فارغ از عالم دل من از حبیب می‌خواند بیشتر از همیشه صحن و رواق از شمیم حبیب سرشار است حرمش بوی کربلا دارد بس‌که از عطر سیب سرشار است رنگ و بوی حسین را دارد فطرت پاک او اگر حسنی‌ست از فروزنده گوهرش پیدا‌ست که تبار عقیق او یمنی‌ست... در مدارش به گردش آورده‌ست آفتاب وِلا سه اختر را قدر او، حُرمت دگر بخشید «حمزه» و «طاهر» و «مطهّر» را از سه خورشید، نور می‌گیرد حرم با شکوه این وادی حجّت هشتم و امام نهم وز عنایات حضرت هادی طائر پر شکستۀ ‌دل من شده عمری کبوتر حرمش مهرش از جان ما مبادا دور وز دل ما جدا مباد غمش @shia_poem
گنجشک آستانه همای سعادت است جارو نمودن ِ حرم تو لیاقت است دارُالشّفاست صحن تو یا سیّدالکریم بخشش در این حریم عجب نیست عادت است اینجا بهشت سینه زنان محرّمی ست کرب و بلای کشور دین و سیاست است بوی بقیع می رسد از هر رواق تو این بارگاه مَرهم زخم ولایت است شبهای جمعه بوی خوش سیب می رسد باور کنید فاطمه گرم زیارت است تفسیر ری نی و می و اشک است و بی کسی ری حکم نی نشینی ُّو سنگ و قرائت است قاریِّ روی نی هدف سنگ و خیزران ناموس حق مسافر بزم جسارت است اشک رقیّه می چکد و ذکر العجل… آوای هر خرابه نشین تا قیامت است @shia_poem
قوّتِ بازوی من بود كه افتاده به خاک همه ی نيروی من بود كه افتاده به خاک . اين همان است كه ياریِ ولايت می كرد مثلِ يک شير زِ اسلام حمايت می كرد . در اُحُد هر كه به خونِ جگرش می گِريَد هر پسر بر سرِ نَعشِ پدرش می گِريَد . ای عمو جان به سرِ پيكرِ تو گريه كنم من به جای پدر و مادرِ تو گريه كنم . مثلِ تو هيچ كسی كُشته در اين صحرا نیست به خدا هيچ كسی چون تو شهيد، اینجا نيست . چه سرش آمده هر عضوِ تَنَش مُثله شده گوش و بينی و دو دست و دهَنَش مُثله شده . فكری امروز به حالِ بَدَنَش بايد كرد شُده با خار و گیاهی كَفَنَش بايد كرد . صورتش زود بپوشان كه زِ رَه خواهَرِ او تا رِسد خاک به سَر ريزد بالا سَرِ او . خواهرش گر برسد موی پريشان بِكُند دشت را گريه ی او شامِ غريبان بِكُند . در غم دلبر خود پاره گريبان بكند خواهرانه دل ما را همه سوزان بكند . مَگُذاريد صَفيّه برسد تا اينجا مَگُذاريد ببينَد رُخِ خونينَش را . لحظه ای سخت تر از ماندنِ من اينجا نيست بدنت هست، ولی بَر تنِ تو اَعضا نيست ؟ . زِرِهَت پاره، كمان و سِپَرَت باقی هست جگرت نيست ولی شُكر، سَرَت باقی هست . باز هم شُكر عمو راسِ تو بَر نيزه نرفت باز هم شُكر كه در حَلقِ تو سَرنيزه نرفت . نزده بوسه به پاره گلويت خواهرِ تو با صَفيّه كه نزد حرف زِ نيزه سرِ تو . ای عمو راسِ تو در بزمِ شرابی كه نرفت به تماشا سوی هر شهرِ خرابی كه نرفت . باز هم شُكر سَرِ پاكَت عَمو چوب نَخورد گاه دندان و گَهی پاره گَلو چوب نَخورد . اَلاَمان وای حُسين... وای سَرِ شاهِ شَهيد... تا نَفس هَست مَرا، گويم: "مالي لِيَزيد" . @shia_poem
گاهی مسیر عشق طولانی و باریک است این راه، پر پیچ و خم است و غرق تشکیک است دنیای شهر من اگرچه گاه تاریک است احساس من این است که خورشید نزدیک است هر چند تا خورشید راهی دور را دارم در شهرم اما شعبه ای از نور را دارم با اینکه از این خاک هستم اهل ایرانم در خانه ام بر خان آل الله مهمانم عمریست زیر دین سلطان خراسانم در شهر تهران نیز این را خوب می دانم روزی خور لطف حضور یک کریمم من چون میهمان خان شاه عبدالعظیمم من ما از شراب گندم این خطه مِی داریم از این شراب ناب، مستی ها ز پی داریم دیگر هوای جنت و فردوس، کی داریم؟ وقتی جنانی را نهان در خاک ری داریم درّی ز دریای ولا را در صدف داریم یکجا مدینه، کربلا، مشهد، نجف داریم همسایه زیر سایه ات عمریست آرامم از کودکی جلد تو و این دانه و دامم با آب سقا خانه هایت تر شده کامم شب های جمعه در حریمت گرم احرامم شب های جمعه روضه دار اهل تهرانی با زائران یا نور یا قدوس می خوانی عبدالعظیمی و تو را تعظیم، مرسوم است هر کس که منکر شد تو را از فیض محروم است اوج مقاماتت برای شیعه معلوم است در ذیل اوصاف تو تصدیقات معصوم است با چار معصوم زمانت همنفس بودی بعد از امامانت برای شیعه بس بودی تو کیستی که از سراپایت خدا جاریست در غربت نام تو حسّی آشنا جاریست در گلشن جود تو عطر مجتبی جاریست در هر سلام زائرانت کربلا جاریست ما را به سمت کربلا چشم تو راهی کرد باب محرم را تو بر ما باز خواهی کرد @shia_poem
هر کجا که ذکر خیرت هست و از تو یادی است می نشینم با ادب! این عادتِ اجدادی است خسته از کنج قفس پر میکشم تا شهرری سخت ویران و خرابم؛ حاجتم آبادی است این حرم جایِ کبوتر دارد عمری یاکریم چون کرَم داری و کارَت دادنِ آزادی است حضرتِ عبدالعظیم و سیّدِ اهل کرم عاشقت هستم! وَ این احساس مادرزادی است خیره بر صحنت شدم آتش گرفتم! چون بقیع- بی حرم مانده ست و این غربت چه غیرِعادی است مرقدت شد کربلای ثانی و جانِ حسین(ع) سر به راهم کن! ببخش آقا اگر ایرادی است مُهر تأییدی گرفتی از امام ِ عصر خود این جوابِ هر سلامی که به دستش دادی است رفتی و در وصف شأن تو همین کافیست که... داغدارِ ماتمت مولا امام ِ هادی(ع) است!      @shia_poem
از احد آید ندا واویلتا واحَمْزَتاه شهر پیغمر شده ماتمسرا واحَمْزَتاه هم برادر، هم عمو، هم تکیه گاهش کشته شد خون شد از غم قلب ختم‌الانبیا واحَمْزَتاه قطعه قطعه پاره پاره اربا اربا چاک چاک پیکرش افتاده روی خاکها واحَمْزَتاه دست وحشی بشکند یارب که از راه ستم نیزه زد بر پهلوی او بی هوا واحَمْزَتاه تا نیفتد چشم خواهر بر جراحات تنش بر رویش انداخت پیغمبر عبا واحَمْزَتاه خواهرش جسم برادر را ندید از حال رفت شد احد از ناله هایش کربلا واحَمْزَتاه فاطمه بعد از پدر با پهلوی بشکسته اش در کنار قبر او میزد صدا واحَمْزَتاه تو نبودی ای عمو بر صورتم سیلی زدند پیش چشم شوهرم در کوچه ها واحَمْزَتاه تو نبودی خانه ام را از جفا آتش زدند تو نبودی سوختم در شعله ها واحَمْزَتاه کاش بودی ای عمو تا باز میکردی طناب بین دشمن از دو دست مرتضی واحَمْزَتاه در مدینه مادر و ، دختر به دشت کربلا روی تل میزد صدا واجعفرا واحَمْزَتاه نیزه ها میرفت بالا زینب از سوز جگر ناله میزد واعلیا وااَخا واحَمْزَتاه کاش حمزه بود تا خنجر بگیرد از عدو یا که زینب را برد در خیمه ها واحَمْزَتاه @shia_poem
فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد شهر تاریک است وقتی نیست یار هم‌زبانی خانه روشن می‌شود وقتی که مهمان حمزه باشد بولهب لب بسته، پنهان می‌شود در خانۀ خود آن زمان که یار اسلام و مسلمان حمزه باشد صف به صف دشمن‌شکن با نیزۀ شیرافکن خود می‌شکافد کوه را وقتی به میدان حمزه باشد زخم تحریم و غم شعب ابی‌طالب چه باشد تا میان شام هجران ماه تابان حمزه باشد؟ با رسول‌الله پیمان بسته با جان و دل خود بر سر پیمان خود تا دادن جان حمزه باشد صف‌شکن، رزم‌آشنا، شیر رسول‌الله حمزه می‌چکد بر پیکرش اشک پیمبر، آه، حمزه :: حمزه را باید زمان جنگ و در میدان ببینی روبروی جهل بوجهلان و بوسفیان ببینی حمزه را باید کنار مرتضی و جعفر، آری حمزه را باید میان لشکر ایمان ببینی حمزه همراه ملائک، خوب‌تر از بدر تابان باید او را پابه‌پای یاسر و سلمان ببینی حمزه دوشادوش مولا با رسول‌الله همره حمزه را باید کنار مرد مردستان ببینی سرنوشت عاشقانت مرگ در بستر مبادا عشق را باید میان خون خود غلتان ببینی حمزه یعنی أیّها الکفّار ایمان جلوه‌گر شد دور شو شیطان که نام نیک انسان جلوه‌گر شد.. :: چشم پیغمبر ز داغ حمزه گریان است امشب عرش اعلا سوگوار فخر مردان است امشب با ردای مصطفی تا عرش اعلا رفت حمزه بند بند پیکرش تفسیر قرآن است امشب کربلا در پیش چشمان رسول‌الله آمد گوییا شرح کتاب داغ انسان است امشب سبحه‌ای از تربت پاک عمویش ساخت زهرا بی‌‌گمان محراب مولا غرق باران است امشب.. خواهری مشق صبوری می‌کند بر داغ سنگین یا صفیّه، زینبی کن، شام هجران است امشب.. بر سر پیمان خود تا پای جان جنگید حمزه جان به جانان داد و بر این وعده جان بخشید حمزه :: یار مولایی اگر، باید که از دل یار باشی جعفر طیّار باشی، میثم تمّار باشی زن اگر هستی، سمیّه، مرد اگر، مانند یاسر تا چراغ راه فرزندی چنان عمّار باشی چون ابوذر پیر عشق حضرت مولا بمانی همچو جابر تا نهایت تشنۀ دیدار باشی رهرو مقداد در راه بصیرت بی‌مهابا یار دین عشق، در رفتار و در گفتار باشی همچو سلمان جان و دل را در ره جانان بخواهی حمزه باشی، تا شهادت دشمن کفّار باشی مرد میدان، شیر غرّان، حمزۀ ما، حاج قاسم یار مولا، همدل و همراه آقا، حاج قاسم @shia_poem
چشم پر گریه ای که رزق من است علتش بندهء خدا شدن است وصلِ یوسف به بوی پیرهن است دست سائل به دامن حسن است هرچه داریم جام و بادهء اوست سید شهرری نوادهء اوست گله ام از دیار کرببلاست دل تنگم دچار کرببلاست آرزویم غبار کرببلاست هرکسی بیقرار کرببلاست... می رود تا مزار عبدالعظیم می نشیند کنار عبدالعظیم عاشقم بر بلای لاجَرَمش روزی ام شد گدایی از کرمش من دخیل عبای محترمش تا به کی دور باشم از حرمش از زمانی که کربلا بسته است همه درها به روی ما بسته است باورم شد اجل رسیدنی است مرغ جانم دگر پریدنی است حال و روزم خراب و دیدنی است به حسین اشک من خریدنی است شِکوه را پیش دلبرم ببرید قبل مرگم مرا حرم ببرید جام عشق است ابتلای حسین سر من نذر خاک پای حسین خانه ام خانهء عزای حسین همهء هستی ام فدای حسین دل در خون نشسته آوردم کمری که شکسته آوردم جگرش سوخت، لشکرش افتاد آی مردم! برادرش افتاد فرق او ریخت، هی سرش افتاد بغلش کرد پیکرش افتاد طاقت و استقامتش کم شد روزگار حسین درهم شد بعد عباس، ماجرایی شد ته گودال، سر صدایی شد شمر آمد عجب بلایی شد خنجری کُند رونمایی شد مادرش آمده، چه آمدنی! سر او شد جدا، چه سر زدنی! گفت عریان شدی و چاره که نیست پسرم آن لباس پاره که نیست زخمهای ترا شماره که نیست نظرت بر حرم اشاره که نیست دست زینب به روی معجرش است لشکری حمله ور به زیورش است @shia_poem
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب زیارتی امام حسین(ع) آه از دوری ... هر شب هستم حرم تو
بین عشاق تو ای دوست گرفتار منم ناز کن هر چه دلت خواست خریدار منم بعد یک عمر گدایی در خانه تو باز گم کرده ره خانه دلدار منم ای طبیبی که فقط آمدنت هست دوا پی درمان دلم باش که بیمار منم دست بردار از این غیبت جانسوز آقا بس کن این فاصله را تشنه دیدار منم منِ غفلت زده عمرم به تباهی طی شد باورم گشته در این دایره سربار منم به تو محتاج ترم از نٓفٓسٓم کاری کن بی کلاف آمده ای بر سر بازار منم آه آقا چه کنم با همه اعمال بدم روسیاهی که خودش میکند اقرار منم تو دعا کن که مگر خوب شود حال دلم آنکه آز بهر دعا هست سزاوار منم واژه ها دست به دامان شما آوردم شاعری سوخته «در حسرت دیدار» منم @shia_poem
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟ دوباره یار سفر کرده از سفر برسد چقدر دغدغه داری که روسفید شوی به حد وسع برای فرج مفید شوی چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی چه روزها که فقط منفعت پرست شدی چقدر از غمش افتاده ای به کم خوابی؟ زمان پیری ات آمد هنوز هم خوابی چقدر محضر او دیده ی تر آوردی ادای منتظران را فقط دراوردی بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم بجای ننگ شدن باز زینتش باشیم بیا که تا نفسی هست دم ز او بزنیم بجای مردم دنیا به یار رو بزنیم بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم کنار او همه راهی کربلا باشیم خدا کند که بسوزیم و  آه.. گریه کنیم بخواند او همه تا قتلگاه گریه کنیم بخواند از بدنی که به بوریا مانده  که داغ او به دل اهل روستا مانده @shia_poem
تو سلیمانی و سلطان جهان ، موریم ما هم به تو نزدیک و هم از چشم تو دوریم ما ذره ای ناچیز بین کهکشان ظلمتیم در به در دنبال خورشیدیم بی نوریم ما کلهم نورید نور واحد و این نور را در دل رنگین کمان دیدیم ، منشوریم ما البلاء للولاء پس دل به دریا می‌زنیم هرگز از طوفان نمی ترسیم ، پر شوریم ما با ولایت زنده‌ی جاوید و بی عشق علی مردگانی تا قیامت در دل گوریم ما بی علی مانند کاهی بر زمین افتاده ایم با علی محکم تر از کوهیم ، مغروریم ما در هجوم بی کسی هر شب به ما سر می‌زند با غمش هم دلخوشی داریم ، مسروریم ما خاک پای آن شهنشاه بدون تاج و تخت منزجر از سلطنت های زر و زوریم‌ ما تا نفس داریم گلبانگ هو الحق می زنیم در طریق عاشقی بر عکس منصوریم‌ ما هیچ راهی جز جنون در محضرش پیدا نشد پس اگر دیوانه و مستیم ، معذوریم‌ ما با دم لبیک یا حیدر قیامت می کنیم نسخه‌ی مستانه ای از نفخه ی صوریم ما از لبان ما فقط ناد علی را بشنوید تا ابد مانوس با اذکار مذکوریم ما با خیال آستانش عشق بازی می‌کنیم در حقیقت از نجف بازان مشهوریم‌ ما دانه های اشکمان تسبیح ذکر مرتضی است بر ضریحش جای مان عالی است ، انگوریم ما معنی دوزخ چه می باشد, بهشت بی علی بی خیال جنت و بیگانه با حوریم ما هرکه دنبال ثواب اینجا بیاید باخته است در پی پاداش اگر باشیم مزدوریم ما حیدری و فاطمی هستیم و بر روی زمین وارثان چشمه‌ی نور علی نوریم ما نفس را مالک شدند و مالک اشتر شدند چشمه ی ایمان یاران سلحشوریم ما بند بند ما اسیر نفس سرکش مانده است ماهیان خسته ی افتاده در توریم ما چوب خط توبه هامان پر شده این روز ها در کتاب زندگی لبریز هاشوریم ما چون کلاغانیم و در بین کبوتر های صحن وصله های ناهماهنگیم، ناجوریم ما بهترین جای مناجات است ایوان طلا بی نجف تصویری از موسای بی طوریم ما در گلستان حرم با طعم احلی من عسل هر گلی را زیر و رو کردیم زنبوریم ما نسل در نسل از مسافر های راه اربعین سلسله در سلسله خاک نشابوریم ما از شروط بندگی در بند حیدر بودن است پس در این حصن حصین پیوسته محصوریم ما یک علی در خاک ایران سه علی هم در عراق هر کجا باشیم با این نام محشوریم ما در نجف ، دلشوره می‌گیریم بین کوچه ها مثل اینکه راهی بازار سرشوریم ما عشق او دار و ندار ماست تا شام ابد از دل و جان طالب این گنج مستوریم ما تا هلال ماتمش بغض هلالی را شکست بی قرار گردنی در زیر ساطوریم ما در طواف مرقد او خلق ، حاجی می‌شوند در حریم با صفایش سعی مشکوریم ما تا سگان پاسبان آستان او شدیم خلق می‌دانند در این باب ، ماموریم ما در مضامین فضیلت های او لالیم لال معجزاتش را نمی‌بینیم ما ، کوریم ما سیصد آیه در مقامات علی نازل شده است سر خوش از پیمانه ی آیات مزبوریم ما محو در شب های پیشاور شدیم و سال هاست مات اقبال بلند مرد لاهوریم ما در قصیده هیچ آدابی و ترتیبی نماند از همان بیت نخستین مست و مسحوریم ما نام او ذکر شب قدر تمام انبیا است قدردان قدر او در حد مقدوریم ما راهی دار المجانین نجف خواهیم شد همچنان در زمره‌ی مرضای منظوریم ما عاشق مرگیم چون هنگامه‌ی دیدار اوست چند روزی هم اگر هستیم مجبوریم ما او قسیم النار و الجنه ست ، جای شبهه نیست روی سنگ قبر اگر مرحوم مغفوریم ما در زمان مرگ با ما مهربانی کن علی پیر و زار و خسته می آییم رنجوریم ما از شراب کهنه ی خم حسرتی در جان ما است ساقیا یک جرعه می‌خواهیم مخموریم ما آخرین خم باز خواهد شد به زودی یا علی لب بجنبان ، تشنه‌ی یک جرعه دستوریم ما @shia_poem
تا که این شور را شعور کنم میروم از نجف عبور کنم لحظه ای از زمین جدا بشوم آسمان را کمی مرور کنم از سلیمان اجازه می گیرم که خودم را شبیه مور کنم گریه ها کرده ام برایش تا شعر را غرق در سرور کنم من که از شوق مَنْ یَمُتْ یَرَنی زندگی با خیال گور کنم  آنقدر میزنم صدایش تا خلوتم را پر از «حضور» کنم  گفته‌ام «اوریا» که مدحش را گاهی اوقات از زبور کنم حرفی از معجزات او بزنم یادی از نور کوه طور کنم شرحی از دردهای او بدهم تا که ایوب را صبور کنم دل و جان شستشو دهم با اشک قلب را شیشه ی بلور کنم با عنایات او وجودم را خالی از هرچه غیر نور کنم "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" تشنه ام تشنه ی شراب توام من خرابم اگر خراب توام مایه ی افتخار من هستی گرچه من مایه ی عذاب توام با همه جز تو بی حساب شدم به امیدی که در حساب توام باز هم می دهم سلام به تو باز هم سر خوش از جواب توام از ازل تو ابوتراب منی تا ابد ذره ای تراب توام خطبه های توخط به خط اعجاز عاجزم عاجز از خطاب توام واژه ای دست پا شکسته ام خط خطی هایی از کتاب توام "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" نه فقط شاه و سرور است علی نور خورشید محشر است علی من نمی گویم او خداست ولی با چه چیزی برابر است علی عشق از روز اول است علی عشق تا روز آخر است علی فاتح جنگ خندق است علی فاتح جنگ خیبر است علی در حقیقت علی ست پیغمبر در حقیقت پیمبر است علی نام او مست می کند مارا ساقی حوض کوثر است علی "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" آفرینش گدای ثروت او پادشاهان غلام همت او تربت کربلا شفاست ولی مستی ماست دست تربت او کُشته های بدون زخم نبرد چشمه ای از شکوه قدرت او روز مشغول کار و شب بیدار چه زمانی ست استراحت او ؟؟ گِل بد بو کجا و ...نور خدا طینت ما کجا و ...طینت او همه عالم گواه ذلت ما همه عالم گواه عزت او بار ما مانده بود روی زمین جور ما را کشید رأفت او عاشق از حرف لغو بیزار است همه جا می کنیم صحبت او در دو عالم فقیر نیست کسی که خریده کمی محبت او تا نجف می رویم قبل از مرگ که مبادا دهیم زحمت او "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" عاشقانش فراتر از عددند ازلی بوده والی العبد ند تا نجف پا برهنه می آیند مست ها راه خویش را بلدند ذره ها در کنار ایوانش بی قرار اند و تشنه ی مددند عارفان غرق در خیال وصال عالمان نیز طالب خردند عاشقان مست جام کوثر او زاهدان هم به فکر خوب و بدند به الست و به ربکم سوگند عده ای امتحان نداده ردند وحده لا اله الا هو اهل این خانواده هم احدند او اگر شمع آستان باشد همه پروانه اند در صددند "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سرخوش از ولای علی" در نجف ذکر باد،هوست فقط شرح اذکار موبه موست فقط خواهش مست های ایوانش قطره ای باده از سبوست فقط گرچه آب از سرم گذشته ولی درد من درد آبروست فقط اشک های مرا زیاد کنید که طهارت درین وضوست فقط گوش گوش است وقف او باشد حرف خوب است حرف دوست فقط کی! ازین عشق می شویم آگاه جان که در گودی گلوست فقط عاشقانه ترین غزل هایم درخورجایگاه اوست فقط "مست مست از شراب لم یزلی سرخوشم سر خوش از ولای علی" @shia_poem
سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند عرصه‌ی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست شیر حق اینچنین که می‌غرّد آمده قلعه را خراب کند روح از این صحنه جان تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند می‌پری آن طرف سواره ولی، عمرو! آن سوی خندق است علی جنگجویی ندیده‌ام چون تو، سوی مرگش چنین شتاب کند تیغ بر عمرو، پهلوان حیدر آنچنان زد که حضرت داور ضربه‌ی روز خندقِ او را بهترین ضربه انتخاب کند همه دیدند امیر می‌آید زودتر از غدیر می‌آید کی شود یک امینی دیگر شرح این ضربه را کتاب کند؟ در میان عرب خبر پیچید، در دلش هر مبارزی فهمید خاک خود را به باد خواهد داد رزم اگر با ابوتراب کند بیشتر بین عاشقانِ علی، حرف سلمان و مالک ست ولی رقص خرمافروش بر سرِ دار دل ما را همیشه آب کند بعد یک عمر ذکر یا حیدر مطمئنیم ساقی کوثر به دل کوزه‌گر می‌اندازد خاک ما را خم شراب کند قلب را در لحد که می‌بویند، به رقیب و عتید می‌گویند میهمان علی‌ست بگذارید او بیاید خودش حساب کند شعرم از برق ذوالفقار رسید، روشن و گرم و بی‌قرار رسید تا به ذره‌ نگاه یار رسید، می‌رود کار آفتاب کند @shia_poem
شراب عشق شمارا خمار  باور داشت حدیث جبر تو را اختیار باور داشت اگر که خواند تو را رب مشرق و مغرب به اقتدار تو پروردگار باور داشت به دست تیغ نگاه تو جان خود می دید اگر که دشمن تو به فرار باور داشت دلیل زلزله در وقت جنگ ها این بود شکوه رزم تو را کار زار باور داشت ازین جهت که به صالح نخورد تیغ شما مسیر عدل تو را ذوالفقار باور داشت قسم به کشته ی عشق کمان ابروی تو سلاح چشم تو را هر شکار باور داشت اگر چه پرورش نخل می دهد میثم به جان سپردن در راه یار باور داشت به روی دار هم از عشق تو سخن می گفت به برتری تو با افتخار باور داشت یتیم کوفه فقط با خبر ز حالِ تو نیست سخاوتی که تو داری انار باور داشت بهشت بودنِ ایوان و خوشه های عنب را فراق دیده و،چشم خمار باور داشت @shia_poem
....: «هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد «یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد هرکس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود بار امانت را به دوش دیگران می‌داد با شانه خالی کردن مردان پوشالی کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد «رخصت به تیغم می‌دهی؟»... این را علی پرسید مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی آری همیشه پاسخش را مهربان می‌داد «هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌ پا کردند انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد «هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز» خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید فرصت برای تیز پروازی مهیا شد اینک رجزها تن به لالی داده بودند و طوفانی از نام علی در دشت برپا شد اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد آری علی با ضربتی عالی اعلا شد @shia_poem