eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴صلوات خاصه امام رضا علیه‌السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏  وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ 💠چهارشنبه 🌿روز زیارتی امام رئوف 🌷علی‌ابن موسی‌الرضا علیه‌السلام ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌷به شهید شیرعلی سلطانی 🥀سردار بی سر با بال و پری پر از کبوتر برگشت هم‌بال پرنده‌های دیگر برگشت مردی که سرش هوای پرواز گرفت؛ سردار به جبهه رفت و بی‌سر برگشت! 📚از شرم برادرم 🖊میلاد عرفان‌پور ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🥀🍂🥀🍂🥀🌿 عالم از این خوب‌تر پناه ندارد . . . ســـلام بــر حســـین ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 چند شبی می‌شد که امیر میهمان قنوت‌های نماز وتر بشری نبود. بشری نماز شب را خواند. زندگی با امیر هر چه که نداشت، این سحرخیزی را از او نگرفته بود. همه چیزش سر جای خود بود. مثل قبل. تسبیح را دور مچش پیچید. روی دو زانو، کج نشست. بی‌معرفتیِ بگم زندگی با امیر هیچی نداشت. کم و کاستی بود اما خب به چشمم نمی‌اومدن. هر چند خودش را بازنده و بازی‌خورده می‌دید اما دلش نمی‌آمد از امیر و مادرش دلگیر باشد. اون یه سالی که با امیر سر کردم بهترین سال عمرم بود. نفسش را با حسرت بیرون داد. آسمان توی میدان دیدش بود ولی خبری از ماه نبود. صدای اذان او را از فکر بیرون آورد. از ظرف روی میز چند رطب برداشت تا قار و قور شکمش را ساکت کند. نماز خواند و بعد هم دعای ندبه. آن جمعه از صبح دلش گرفت. فردا شنبه‌ای بود که باید می‌رفت برای جاری شدن صیغه‌ی طلاق. عکس امیر را از زیر بالش درآورد. رو به رویش گذاشت. چه‌طور دلم میاد! چه روز سختی داره میرسه! یک لحظه همه چیز فراموشش شد. لب زد: کاش بودی امیر! فردا، بدون تو چطور دووم بیارم؟ به خودش نهیب زد. داری واسه طلاق از امیر میری. توقع داری امیر هم باشه؟ کی چی بشه؟ مثلا باشه کنارت که دلگرم بشی؟ دیوونه تو داری میری که از او جدا بشی... تا غروب مثل مرغ سرکنده بود. زیاد پایین نمی‌ماند. بقیه هم ناراحت بودند. اشتهای بشری کور شده بود. تا نزدیک غروب با همان چند رطب سر کرد. دم‌دمای غروب از گشنگی چشم‌هایش سیاهی می‌رفت. بوی سوپ حسابی پیچیده بود. شب‌های زمستان، سوپ پای ثابت غذای خانه‌ی سیدرضا بود. یک کاسه لعاب‌دار با قاشق جلوی بشری گذاشته شد. بشری به مادرش نگاه کرد. قیافه‌ی زهراسادات غمگین بود. بی‌خرف به آشپزخانه برگشت. _ممنون مامان. چند قاشق توی دهان گذاشت. از شدت دلشوره حالت تهوع به سراغش آمد. کاسه را کنار گذاشت. _بخور مادر. هیچی ازت نمونده. _معده‌ام پس می‌زنه. زهراسادات با افسوس سرش را تکان داد. _چی می‌خوری؟ بگو بیارم. _همین سرد بشه کم کم می‌خورم. چند روزه زیاد دورم می‌گردی مامان. من انگار لالمونی گرفتم زبونم باز نمی‌شه. شاید هنوز سرریز نشدم. یه کم دیگه می‌گذشت صبر من سرمی‌اومد. اون وقت مطمئناً هر چی تو دلم بود روی داریه می‌ریختم. همان چند قاشق سوپ شد صبحانه و ناهار و شام بشری. قبل از خواب تکه نان سنگکی را روی بخاری برشته کرد و توانست بخورد. خانه ساکت بود. گاهی تق و توق ظرف‌ها که زهراسادات جابه‌جا می‌کرد شنیده می‌شد. سیدرضا هم حرفی نمی‌زد. گرد غم روی صورت هر دوی آن‌ها نشسته بود. بشری می‌خواست به اتاقش برود. زهراسادات با یک لیوان دم‌نوش جلوی او ظاهر شد. بشری لیوان را از مادرش گرفت و رفت بالا. لیوان بادرنجبویه را گذاشت لبه‌ی پنجره. خیلی زود بخار روی شیشه نشست. بشری با انگشت لرزان یک قلب کشید. کمی نگاهش کرد و زود خط کشید روی آن. شد یک قلب ترک خورده! بغض از صبح فروخورده‌اش هر لحظه فشار بیشتری به گلوی او می‌آورد. احساس می‌کرد کسی به قلبش چنگ می‌زند. گویی قلبش از جا کنده می‌شد و دوباره سر جایش به تپش می‌افتاد. خوردن دم‌نوش بی‌تاثیر نبود. آرام‌ شده بود اما خوابش نمی‌برد. تمام خاطرات جلوی چشمش راه می‌رفت. قلبش با یادشان تیر می‌کشید اما گریه‌اش نمی‌گرفت. آن شب برزخی گذشت اما بشری جان به سر شد تا صبح. چشم‌های سیدرضا و زهراسادات سرخ بود. هیچ کدام حرفی نمی‌زدند. صبحانه‌ را بشری با میلی فقط چند لقمه خورد. پدر و مادرش همان چند لقمه را هم نخوردند. بشری زودتر از بقیه کنار در سالن منتظر یاسین نشست. دوست داشت زودتر از آن جو راحت شود. با نزدیک شدن عقربه‌ها به ساعت ده حال او بدتر می‌شد. یاسین آمد و بشری تازه متوجه شد که پدر و مادرش می‌خواهند همراهش بیایند. چه‌قدر از آمدنشان ممنون بود. جلوی در محضر پیاده شدند. حال بشری، حال گوسفندی بود که به سلاخی می‌بردند. یاسین دست خواهرش را گرفت. بشری به گرمای این دست احتیاج داشت. _چه‌قدر سردی دختر! پس نیفتی؟ ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌷به شهید شیرعلی سلطانی 🥀سردار بی سر با بال و پری پر از کبوتر برگشت هم‌بال پرنده‌های دیگر برگشت مردی که سرش هوای پرواز گرفت؛ سردار به جبهه رفت و بی‌سر برگشت! 📚از شرم برادرم 🖊میلاد عرفان‌پور ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🥀🍂🥀🍂🥀🌿 عالم از این خوب‌تر پناه ندارد . . . ســـلام بــر حســـین ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکس‌نوشته✨ ✍🏻مٻــم‌مـہاجـر ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عکس‌نوشته✨ 🌷 ✍🏻مٻــم‌مـہاجـر ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠 زیارت امام زمان در روز جمعه 🍃🌸🌤 🌾🥀🌾🥀🌾 💠✨💠 جمعه👈🏻 روز حضرت صاحب الزمان (عج) و بنام آن حضرت است و همان روزی است که ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود؛ 🦋🌹در زیارت آن حضرت بگو: 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ ، 🌿السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛ سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که ره‌جویان به آن نور ره می‌یابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده می‌شود، سلام بر تو ای پاک‌نهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌ای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرماید، سلام بر تو ای مولای من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنیا و آخرت توأم و به دوستی تو و خاندانت به‌سوی خدا تقرّب می‌جویم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌کشم؛ 🦋🌹 🍃وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، 🍃وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ ، 🍃وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ . 🍃يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ ، 🍃هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، 🍃وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ ، 🍃وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ ، 🍃وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ ، 🍃وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ ، 🍃وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ ، 🍃فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. و از خدا درخواست می‌کنم بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستد و مرا از منتظران و پیروان و یاوران تو در برابر دشمنانت و از شهدای در آستانت در شمار شیفتگانت قرار دهد، ای سرور من، ای صاحب زمان، درودهای خدا بر تو و بر خاندانت، امروز روز جمعه و روز توست، روزی که ظهورت و گشایش کار اهل ایمان به دستت در آن روز و کشتن کافران به سلاحت امید می‌رود و من ای آقای من در این روز میهمان و پناهنده به توأم و تو ای مولای من بزرگواری از فرزندان بزرگواران و از سوی خدا به پذیرایی و پناه‌دهی مأموری، پس مرا پذیرا باش و پناه ده، درودهای خدا بر تو و خاندان پاکیزه‌ات. ⬅️سید ابن طاووس فرموده است: 💫من پس‌از این زیارت به این شعر تمثل می‌جویم و به آن حضرت اشاره نموده، می‌گویم: 🌥نَزِيلُكَ حَيْثُ مَا اتَّجَهَتْ رِكَابِي‌ وَضَيْفُكَ حَيْثُ كُنْتُ مِنَ الْبِلادِ بر تو نازل مى‌شوم هرکجا که راحله‌ام روى آورد و مرا وارد نماید و میهمان تو هستم در هرکجا که باشم از شهرها🙏🏻 ♥️ 📚مفاتیح‌الجنان ✨ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
هدایت شده از 
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 قلب بشری محکم می‌کوبید. طوری که لرز به جانش می‌انداخت. پاهایش می‌لرزید و با برداشتن هر قدم، کمی مکث می‌کرد. بین زهراسادات و یاسین نشست. یاسین تمام کارها را از قبل انجام داده بود. طبق حکم دادگاه هیچ مانعی برای خواندن صیغه وجود نداشت. هنوز یک حس ته دل بشری را مالش می‌داد که کاش طلاق خوانده نشود. کاش خدا یک روزنه‌ی امید از غیب بفرستد. اما برخلاف میل او روند کار خیلی سریع پیش رفت. محضردار از موضوع مطلع بود. جایی برای صحبت و نصیحت وجود نداشت. به بشری نگاه کرد که حالش مثل یک اعدامی پای دار بود. پاهایش می‌لرزید.‌ کف کفش راحتی‌اش به سرامیک‌ دفتر می‌خورد. آهنگ موزون اما ناخوشایندی به وجود می‌آورد. محضردار با دیدن وضعیت بشری، دلش به درد آمد. خودکار را لای دفتر گذاشت. _دخترم! سخته ولی طلاق رو هم خدا خودش قرار داده. تو بهترین تصمیم رو گرفتی. چاره چیه؟ اگه پای بچه در میون بود شاید فرق می‌کرد. ان‌شاءالله خدا اون جوون رو هم هدایت کنه. تو خبر نداری تقدیرت چیه. صبر کن و از خدا اجر صبرت رو بگیر. زندگیت رو به خودش بسپار. نگاهی به سیدرضا و یاسین کرد. سیدرضا با دست به او اشاره کرد تا شروع کند. انگار او هم که مردی پا به سن گذاشته و سرد و گرم چشیده بود تحمل آن جو سنگین را نداشت. محضردار شروع کرد. با کلمه به کلمه‌ی خطبه، بشری خمیده‌تر می‌شد. انگار دنیا بارش را روی شانه‌های نحیف او گذاشته بود. بغض، هر لحظه فشار بیش‌تری به گلوی او می‌آورد. اشک‌ پشت پلک‌های قرمزش سد شده بود. آب دهانش را به سختی قورت داد اما طعم گس دهانش عوض نشد. دوست داشت کسی او را از این کابوس بیرون بکشد. دست روی گوش‌هایش بگذارد تا صیغه‌ی طلاق را نشنود. خدا گفته صیغه‌ی طلاق که جاری میشه عرشش می‌لرزه. همه‌ی دنیا روی سر من به جنب و جوش افتاده... جان به سر شد ولی بالآخره تمام شد. دست دراز شده‌ی یاسین را گرفت. روی پاهای لرزانش ایستاد. _امیدت به خدا باشه. بشری چشم‌هایش را بست. گوشه‌ی پلکش می‌پرید. پله‌های سنگی را پایین رفت. توی پاگرد ایستاد. چرخید و به در دفتر نگاه کرد. همه چیز تمام شده بود. اما به جای سبک شدن، بار سنگینی روی دوش خود احساس می‌کرد. بالآخره آتشفشان خفته‌ی درونش غلیان کرد و از چشم‌هایش جاری شد. زیر گریه زد، با صدای بلند. صدای گریه‌ی محزونش توی راه‌پله پیچید. محضردار برای یک‌ لحظه به سمت در سرک کشید. متوجه شد گریه‌ی ارباب رجوع کم سن و سال چادری‌اش است. به تاسف سر تکان داد. زمزمه کرد: خدا ازت نگذره این دختر رو به این روز انداختی! زهراسادات بشری را بغل کرد. عطر تن مادر، بشری را بی‌تاب‌تر کرد. گاهی آدم با یافتن تکیه‌‌گاه آشنا و گرم، بغضش محکم‌تر سر باز می‌کند. سیدرضا دستمالی از جیبش درآورد و اشک‌هایش را گرفت. دیدن بشری توی آن وضع دل می‌خواست. سیدرضا دل دیدن دخترش توی آن حال را نداشت. اشاره‌ای به یاسین کرد که من میرم و بعد میام خونه. بشری نشست توی ماشین. فاصله‌ی محضر تا خانه زیاد بود. سرش را به پنجره چسبوند. هق‌هق گریه‌اش به اشک‌های بی‌صدا تبدیل شده بود. ریز و پیوسته اشک می‌ریخت. زهراسادات برگشت و خواست حرفی بزند.‌ یاسین مانعش شد. _بذار سبک بشه مامان. بعد دندان‌قروچه‌ای کرد و زمزمه‌وار گفت: دستم بهت نرسه امیر! فکت‌و خرد می‌کنم. تمام خاطرات بشری برای چندصدمین بار برای او زنده شدند. دلش، بلور ترک برداشته بود. از روزی که توی کتاب‌خانه‌ی دانشگاه برای بار اول امیر را دید تا لحظه‌ی آخر که توی اتاق بغلش کرد، مثل یک فیلم کوتاه از جلوی چشمش رد ‌شد. حتی صحنه‌ی بوسیدن امیر از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی اتوبوس، روزی که قرار بود برود مشهد. همه چیز بعد از برگشتن از اون سفر شروع شد! فکر کرد کاش هرگز به آن سفر بدون امیر نمی‌رفتم. باز خاطرات تلخ توی ذهنش نقش بست. رفتارهای تند، کم‌محلی‌ها و توهین‌ها. چقدر بد شده بودی امیر! ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد.mp3
21.59M
صوت قرائت دعای‌عهد قرار صبحگاهی به وقت بهشتی‌ها🦋 فقط هشت دقیقه وقت بذاریم🥀 ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿 ✨رو به شش‌گوشه‌ترین قبله‌ی عالم، هر روز . . .بردن نام حسین‌ابن‌علی می‌چسبد؛ 💠السلام‌علی‌الحسین 💠و‌علی‌علی‌ابن‌الحسین 💠وعلی‌اولادالحسین 💠وعلی‌اصحاب‌الحسین ♥️ ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯