درباره #حیث_التفاتی: #intentionality
🌕 این ادعا را در نظر بگیرید: «هوای امروز در شمال کشور، بارانی است». من میتوانم حالات ذهنی مختلفی نسبت به ادعای مذکور داشته باشم. ممکن است "باور داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانیست. یا "امید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانیست. یا "ترس داشته باشیم" که هوای امروز شمال، بارانیست. یا "تردید داشته باشم" که هوای امروز شمال، بارانیست. و ...
🌕 باورها، امیدها، ترسها، تردیدها، میلها و ... حالاتی ذهنی هستند که در ادبیات #فلسفه_ذهن به نام #گرایشات_گزارهای (propositional attitudes) شناخته میشوند؛ زیرا دربردارنده یک گرایش خاص ذهنی ما بسوی یک محتوا/گزاره خاص هستند.
🌕 حال یک گرایش گزارهای خاص، مثلا "باور" به این جملات را در نظر بگیرید: باور به اینکه «فلسفه، مادر علوم است». و باور به اینکه «پذیرش یک دیدگاه علمی بدون توجه به مبانی و پیامدهای فلسفی آن، سادهانگاری رایجی است». و باور به اینکه «فلسفه در مراکز آکادمیک علوم شناختی ایران، مهجور است». هر باوری و از جمله اینها که ذکر شد، "بازنمودی" هستند؛ یعنی رویدادها یا اموری را از جهان بازنمایی (represent) میکنند.
🌕 در واقع تمامی گرایشات گزارهای، حالاتی بازنمودیاند. فیلسوفان ذهن به این بازنمودگرایی یا دربارگی، حیث التفاتی میگویند. حالاتی ذهنی که محتوای آنها، درباره اموری از جهان است، یا آن امور را بازنمایی میکند (این امور میتوانند انتزاعی یا حتی توهمی هم باشند).
حیث التفاتی بدین معنا یک اصطلاح خاص تکنیکال به شمار میرود و ارتباطی با #قصدمندی یا چیزی شبیه آن ندارد.
🌕 #بازنمودگرایی ( #representationalism) یا #التفات_گرایی ( #intentionalism) در ۲۵ سال اخیر، پرطرفدارترین تئوری #فیزیکالیسم برای تبیین #آگاهی / #تجربه_پدیداری بوده است. در این دیدگاه، حالات پدیداری (مانند غم و شادی و درد و ...) نیز علاوه بر گرایشات گزارهای، یک محتوای خاص را بازنمایی میکنند و حس پدیداری سابجکتیو، حاصل یا معادل این بازنمایی است.
بدین ترتیب تمامی حالات ذهنی، حالاتی التفاتی خواهند بود و #پدیدارشناسی به حیث التفاتی تحویل برده میشود. در نتیجه، هر نظریهای که درباره حیث التفاتی داشته باشید، برای تبیین مسئله #آگاهی_پدیداری هم بکار میرود.
🌕 فرض کنید من یک حس و حال پدیداری از مشاهده چمنزار سرسبز روبروی خویش دارم. حالت پدیداری #ادراک_بصری من، ویژگی فیزیکی رنگ و شکل چمنزار روبرویم را بازنمایی میکند که آن را محتوای بازنمودی یا ویژگی C مینامیم. طبق نسخه بازنمودگرایی تقلیلگرا، #ویژگی_پدیداری ادراک سبزی چمنزار، همان ویژگی بازنماییکردنِ ویژگی C (به شیوهای خاص) است.
یا ویژگی پدیداری درد، همان ویژگی بازنماییکردنِ آسیبِ بافتی بدن (به شیوهای خاص) است. و ...
@PhilMind
درباره #اراده_آزاد و #آزمایش_لیبت ۱
🌕 بنجامین لیبت سال 1984 در آزمایش معروف خود نشان داد که در کسری از ثانیه قبل از تصمیم آگاهانه شخص برای انجام کاری، شلیک مرتبط نورونی در مغز اتفاق میافتد. او در واقع یک استدلال عصبشناختی علیه اراده آزاد زمینهسازی کرد (هرچند خودش چنین قصدی نداشت) و یافته او موجی از بحث در محافل علمی و فلسفی به راه انداخت و بعضا بعنوان مدرکی علمی علیه اختیار و اراده انسانها مطرح گردید.
🌖 برخی محققان البته طراحی آزمایش لیبت را مورد تردید قرار دادند؛ از جمله دقت ابزارهای مورد استفاده برای اندازهگیری امواج مغزی و دقتی که افراد میتوانند زمان تصمیمگیری خود را نشان بدهند.
تا اینکه در سال 2010، #آرون_شورگر - محقق موسسه ملی تحقیقات پزشکی در پاریس - نوسانات فعالیت عصبی را از طریق نویزهای جنبشهای صدها هزار نورون به هم پیوسته در #مغز اندازه گرفت و نشان داد این نویزهای مداوم الکتروفیزیولوژیکی در جزر و مدی آهسته، بالا و پایین میروند.
🌗 تمام این دادهها در نگاه اوّل بدون الگو به نظر میرسیدند؛ اما شورگر آنها را بر اساس قلههای فعالیتشان مرتب کرد و میانگین آنها را به روش ابتکاری کورنهوبر و دیک معکوس کرد. بازنمایی بصری نتایج، شبیه ترندهای صعودی بودند.
🌘 دو سال بعد، شورگر و همکارانش در مقاله پرارجاع (An Accumulator Model for Spontaneous Neural Activity Prior to Self–Initiated Movement) تبیینی عصبشناختی ارائه کردند. دانشمندان #علوم_اعصاب میدانند که نورونهای ما برای هر نوع تصمیم، باید شواهدی از هر گزینه جمعآوری کنند. تصمیمگیری زمانی حاصل میشود که یک گروه از نورونها شواهدی را در یک آستانه خاص انباشته کرده باشند. آزمایش لیبت هیچ شواهد بیرونی برای تصمیمگیری در مورد گزینههای مختلف در اختیار شرکتکنندگانش نمیگذاشت.
🌒 یافتههای شورگر و همکارانش بدین معنا بود که فعالیتهای با نویز بالا در مغز افراد، در صورتی که هیچ گزینهای برای انتخاب وجود نداشته باشد، گاهی اوقات باعث بالا رفتن سطح تراز میشود تا ما را از بلاتکلیفی بیپایان در هنگام مواجهه آتی با یک گزینه نجات دهد.
🌓 در مطالعه جدیدی که شورگر و دو محقق از پرینستون آزمایش لیبت را تکرار کردند، برای جلوگیری از نویزهای ناخواسته مغز، شرایطی تحت کنترل را بوجود آورند که افراد شرکتکننده اصلاً حرکتی انجام نمیدادند. نوعی تکنولوژی هوش مصنوعی برای تشخیص فعالیتهای نورونی به کار گرفته شد. اگر نتایج #لیبت درست میبود، باید 500 میلیثانیه قبل از حرکت، تفاوت الگوی #فعالیت_نورونی این افراد در مقایسه با کسانی که اقدام به حرکت میکنند، تشخیص داده میشد. اما این الگوریتم تا حدود 150 میلیثانیه قبل از حرکت نمیتوانست هیچ تفاوتی را نشان دهد؛ یعنی همان زمانی که شرکتکنندگان آزمایش لیبت، لحظه تصمیمگیری برای حرکت را گزارش کردهاند.
🌔 به عبارت دیگر، تجربه سابجکتیو افراد از تصمیمگیری با لحظهای که الگوی فعالیت مغزی برای تصمیمگیری نشان میدهد، مطابقت داشت.
هنگامی که شورگر برای اولین بار تبیین نویزهای عصبی را در سال 2012 ارائه کرد، جنجالی در میان دانشمندان علوم اعصاب برانگیخت و او بابت کنارزدن یک ایده چندینساله، جوایز متعدّدی دریافت کرد.
نتایج وی برای ایجاد یک شیفت پارادایمی، با حداقل مقاومت روبرو شد و اینطور به نظر میرسید که شورگر یک اشتباه علمی ظریف و کلاسیک را کشف کرده است.
🌕 پاتریک هاگارد، عصبشناس دانشگاه کالج لندن که همکار لیبت بوده و آزمایش اوّلیه لیبت را تکرار کرده بود، یافتههای شورگر را موجب «باز کردن ذهن» خویش معرفی کرد. #دانیل_دنت – نوروساینتیست و فیلسوف پیشتاز آتئیست – در توئیت 12 سپتامبر 2019 با اشاره به تحقیقات اخیر اذعان کرد که نتایج ازمایش لیبت امروزه دچار فروپاشی شده و #سام_هریس – نوروساینتیست و فیلسوف پیشتاز #آتئیسم – در پاسخ به وی توئیت کرد که همواره از ارجاعدادن به آزمایش لیبت در کتابهای خود پشیمان بوده و استدلال علیه اراده آزاد را مستقل از این آزمایش باید پیش برد.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕ویراست چهارم «مدخلی معاصر بر فلسفه ذهن» اثر جان هیل توسط انتشارات راتلج و در سال ۲۰۲۰ بچاپ رسیده است. این کتاب با هدف تدریس برای دانشجویانی که آشنایی پیشین با مباحث فلسفه ذهن ندارند، نوشته شده.
📘پس از مقدمه، فصل ۲ به #دوئالیسم دکارتی اختصاص دارد و میراث #دکارت را در فصل ۳ و در قالب نظریات دوگانهانگار نافی تعامل علی دوطرفه ذهن و بدن بررسی میکند.
📗فصل ۴ به #رفتارگرایی میپردازد و اشکالات و افول آن را مرور میکند. فصل ۵ بسراغ نظریه #اینهمانی ذهن و مغز رفته و با یادآوری پشتوانههای فلسفی آن (مانند صرفهجویی هستیشناختی)، اشکالاتش (ضروریبودن اینهمانی در تمام جهانهای ممکن، مغالطه پدیدارشناختی، پایان باز در تعاریف معرفتشناختی و ...) را مرور میکند.
📒فصل ۶ بر رویکرد #کارکردگرایی تمرکز کرده و به نسبت آن با #مادی_انگاری و رفتارگرایی و برخی اشکالاتش میپردازد. فصل ۷ به تئوری بازنمودگرایانه ذهن اختصاص دارد و بدینمنظور، #نظریه_محاسباتی و #آزمون_تورینگ و اشکال #اتاق_چینی را بازگو میکند. و فصل ۹ #حالات_التفاتی را محور بحث قرار داده است.
📙 #حذف_گرایی (دیدگاه دنت) موضوع فصل ۱۰ کتاب است و چشمانداز و برخی اشکالاتش نیز یادآوری میشود. فصل ۱۱ به #فیزیکالیسم غیر تقلیلگرا میپردازد و فصل ۱۲ با محوریت #آگاهی، کیفیات تجربه آگاهانه و #استدلال_زامبی و تئوریهای بازنمودگرایی (مرتبه اول و مرتبه بالاتر) و ... را توضیح میدهد.
📓فصل ۱۳ به تشریح #نوخاسته_گرایی و #همه_رواندارانگاری اختصاص دارد و فصل آخر برخی اشکالات دیدگاههای مختلف درباره ماهیت ذهن را مرور میکند.
@PhilMind
26.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺ویدیوی فوق درباره #نوظهورگرایی (Emergentism) توضیح میدهد؛ درباره جهش ویژگیهای جدید در سیستم که حاصلجمع ویژگی تکتک ذرات آن نیست. مثلا سیالیت برای مایعات یا الاستیسیته برای لاستیک - برخلاف ویژگیهایی مانند جرم - حاصلجمع ویژگی تکتک ذرات نیست. بلکه از پیچیدگی اجتماع ذرات، ظهور مییابد و مختص سیستم بمثابه یک کل است.
🔺بخش قابل توجهی از دانشمندان #نوروساینس و فیلسوفان، #آگاهی را نیز از سنخ ویژگیهای نوظهوریافته میدانند که هرچند در تکتک نورونها وجود ندارد، اما از پیچیدگی شبکه اتصالات نورونی ظهور مییابد.
غالبا آگاهی را نیز همانند سیالیت و الاستیسیته، در سطح فیزیکالیستی تبیین میکنند؛ البته بدینصورت که هنوز نحوه این ایمرج در مورد آگاهی کشف نشده.
🔺اما برخی مانند دیوید چالمرز تاکید دارند که در نوظهوریافتگی ضعیف، پیدایش ویژگی نوظهوریافته براساس ویژگیهای ذرات، قابل تبیین و حتی پیشبینی است. مثل سیالیت و الاستیسیته براساس فاصله و حرکت مولکولها، یا حیات براساس DNA و ویژگیهای ارگانیسم. اما نسبت آگاهی با ویژگیهای نورونی چنین نیست. اینجا در واقع سطحی ظهور یافته که ماهیت و قوانینش قابل اشتقاق از سطح مادون نیست و مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است.
در واقع، نوظهور یافتگی قوی - برخلاف نوظهوریافتگی ضعیف - سطحی فرا فیزیکی به ماهیت موجود آگاه میافزاید.
@PhilMind
🚩 گفتگوی بینارشتهای درباره #آگاهی، لینک فایل در کانال تلگرامی فلسفه ذهن👇👇👇
https://t.me/PhilMind/292
(بدلیل حجم بالای فایل ۳.۵ ساعته، قابل بارگذاری در ایتا نیست)
🎙 ارائه اولیه:
مهدی همازاده/ دکترای فلسفه ذهن
🔥 بحث و گفتگو:
علیرضا آثار/ دکترای فیزیک نظری
حسین جباری/ پزشک متخصص بیماریهای عفونی و نورولوژیست
جواد کریمزاد/ دکترای ژنتیک پزشکی
وریا امیری/ آتئیست
ناصر بروجردیان/ دکترای ریاضیات محض
سروش دباغ/ دکترای فلسفه تحلیلی
مهدی همازاده/ دکترای فلسفه ذهن
برگزارکننده: روم دوستداران حقیقت، کلاب هاوس، ۱۳ خرداد ۱۴۰۱
@PhilMind
#نوظهورگرایی vs #پنسایکیزم ؟
♦️امروزه، بیشترین تمرکز بر نوظهورگرایی - لااقل در میان فیلسوفان - به بحث #آگاهی مربوط میشود. نوظهورگرایی بدلیل ناکارآمدی علوم فیزیکی در تبیین آگاهی و همزمان با شک و تردیدهای عمیق درباره چشماندازهای تقلیلگرایانه، به نقشآفرینی جدید رسیده است.
♦️به نظر برخی از فیلسوفان، آگاهی مصداقی از نوظهوریافتگی قوی است و نه ضعیف. در نتیجه سطحی غیر فیزیکی به موجودات آگاه میافزاید.
آنها نوظهورگرایی قوی را عمدتاً با اوصافی معرفتشناختی و سلبی توضیح میدهند: اگر الف از ب ظهور یابد، حقایق سطح الف از حقایق سطح ب قابل استنتاج نیستند، الف قابل تقلیل به ب نیست، و قوانین حاکم بر الف از قوانین حاکم بر ب قابل استخراج نیستند. در چنین وضعیتی، یک سطح جدید هستیشناختی داریم که در محدوده علوم فیزیکی رایج قرار نمیگیرد. و البته یک نحوه «شکاف تبیینی» در مورد چگونگی نوظهوریافتگی قوی وجود دارد.
♦️طبق دیدگاه دانلد کمبل، ساختار سلسله مراتبی در سیستمهای بیولوژیکی، از سطوحی متشکل از ذرات ریز فیزیک (در بنیادیترین سطح) آغاز شده و سپس به سطح مولکولی و بعد سطح سلولی و سطح بافتها و بالاتر از آن سطح اندام و سطح ارگانیسم و سطح گونههای جانوری میانجامد (Campbell, 1974, "Downward Causation", in: Hierarchically Organized Biological Systems, p. 179). طبق نوظهوریافتگی ذهن، سطح ذهنی یا روانشناختی هم بالاتر از سطح ارگانیسم قرار گرفته و از پیچیدگی سطح مادون ظهور مییابد.
♦️گلن استراوسون برای تشبیه اینکه چطور ویژگی آگاهانه در کل سیستم از ترکیب پیچیده اجزای آن ظهور مییابد، به ویژگیهای فضامکانی مثال میزند که برای نمونه یک شکل مثلثی، با اجتماع مجموعهای از هویات غیر فضامکانی بوجود میآید.
هرچند او براساس پنسایکیزم معتقد است کلیتهای فضامکانی به اجزایی نیاز دارند که خود واجد ویژگی فضامکانیاند. در اینصورت شاید کلهای آگاه هم به اجزایی نیاز دارند که واجد ویژگی آگاهانه – لااقل بنحو بالقوه - باشند. بنابراین آگاهی باید در همه ذرات وجود داشته باشد، یا حداقل سوسو زدن و ظرفیتی از آگاهی را باید در همهجا تایید کنیم. چنین استدلالی زیربنای پنسایکیزم است. (See: Strawson, 2008, Real Materialism and Other Essays)
♦️همانطور که اجزای سازنده یک مثلث، هرکدام مثلثشکل نیستند؛ اما این عناصر دارای ویژگیهای فضامکانیاند. به همین ترتیب – طبق پنسایکیزم - چیدمان عناصری که خودشان ذهن نیستند اما خصیصههای آگاهانه دارند، میتواند به ذهن آگاه بینجامد. بدینترتیب استراوسون اعتقاد دارد نوظهورگرایی در مقابل پنسایکیزم قرار میگیرد؛ چون طبق نوظهوریافتگی، وقتی ذرات به روش درستی سازماندهی شوند، کیفیات آگاهانه برای اولینبار ظاهر میشوند؛ نه اینکه قبلا در ذرات یا سطوح پایه وجود داشته باشد.
♦️ عموما مدافعان پنسایکیزم تأکید دارند که آگاهی با سایر ویژگیهایی که در نوظهوریافتگی بعنوان مثال ذکر میشود، تفاوت اساسی دارد. هیچکس کوچکترین تبیینی ندارد که چطور ترکیب ذرات یا مولکولها در ساختار نوروفیزیولوژیک میتواند به ظهور تجربیات آگاهانه بینجامد. آنها میگویند اعتقاد به نوظهورگرایی از اینجا ناشی میشود که برای ذرات بنیادین هیچگونه کیفیات آگاهانه قائل نیستند و سپس متحیر میشوند که چطور ترکیب این ذرات به تجارب موجودات آگاه ختم میشود.
♦️هرچند معنای بالقوهگی (لااقل در اندیشه #هایلومورفیسم ارسطویی و البته در فلسفه اسلامی) فراتر از اینست و به نظر میرسد پنسایکیزم را به نوظهورگرایی برمیگرداند.
@PhilMind
فلسفه ذهن
🔥قطع کردن دو نیمکره #مغز برای درمان صرع، آغازی بر یکی از اکتشافات مهم #علوم_اعصاب درباره تقسیمپذیری
⚠️در پستی که ریپلای کردهام، درباره قطع ارتباط دو نیمکره مغز بیماران مبتلا به صرع توضیح دادیم که از روشهای درمان قدیمی برای کنترل تشنج این بیماران بوده و برنده جایزه نوبل علوم اعصاب هم شده است. از جمله پیامدهای عجیب قطع دو نیمکره، جداسازی کارکردهای اختصاصی هر نیمکره در عملکرد شناختی بیمار بود که در پست ریپلایشده بدان پرداختیم.
⚠️این تفکیک شناختی بمثابه چالشی پیش روی تجرد و وحدت نفس مطرح میشد؛ چرا که نفس غیرفیزیکی در تعریف خود، بساطت داشته و تمامی قوای آن در یک وحدت فراگیر، آگاهی را رقم میزنند. در حالیکه شخص با مغز دو شقهشده، قادر به بیان آنچه در حوزه بصری سمت چپ خود وجود دارد، نیست. اما مثلاً دست خود را برای برداشتن آن شیء حرکت میدهد.
زیرا نیمکره چپ مغز – که مسئول پردازشهای زبانی است – فقط از حوزه سمت راست بینایی خود آگاه است و آن را بلحاظ زبانی و حرکت بدن اظهار میدارد. نیمکره راست اما فقط از حوزه سمت چپ بینایی خود آگاه است و بدلیل قطع ارتباط با نیمکرهای که مسئول پردازشهای زبانی است، آن را صرفاً از طریق حرکت بدن نشان میدهد؛ اما بلحاظ زبانی وجود شیء در سمت چپ بینایی خود را انکار میکند.
بنابراین به نظر میرسد بساطت نفس مجرد و وحدت قوای شناختی آن از طریق این پیامدها زیر سؤال میرود.
⚠️مقاله Split brain: divided perception but undivided consciousness که توسط هشت نفر از محققان رشتههای مختلف در مجله معتبر BRAIN (سال 2017) بچاپ رسیده اما ادعای تکمیل یافتههای قبلی را دارد؛ بنحوی که بیماران با مغز دوشقه در طیف وسیعی از وظایف شناختی، آگاهی کامل از وجود و مکان و جهت و هویت محرکها در کل میدان بینایی دارند؛ فارغ از نوع پاسخ که با دست راست یا دست چپ یا زبانی بدهند.
نویسندگان همچنین تلاش دارند نشان دهند در کارآزماییهایی با اطمینان بالا که حاوی ادراک حسی آگاهانه (conscious perception) بوده، نوع پاسخ شخص بر نوع عملکرد وی تأثیری نداشته است.
⚠️نتیجهگیری تحقیق آنست که هرچند در بیماران با مغز دوشقه، حوزههای ادراک حسی به دو نیم تقسیم شده، اما دو ادراککننده آگاه مستقل را درون یک مغز ایجاد نکرده است. این مقاله تأکید میکند که یافتههای تحقیق درباره نوعی وحدت آگاهی در بیماران با مغز دوشقه، دو تئوری غالب علوم اعصاب - فضای کاری سراسری (Global Workspace theory) و یکپارچهسازی اطلاعات (Information Integration theory) – را به چالشی اساسی میکشاند. چرا که وحدت آگاهی نیازمند ارتباط پرحجم بین دو نیمکره برای یکپارچهسازی (یا عمومیسازی) اطلاعات نیمکرههاست.
⚠️از آنجا که آزمایشات متنوع این تحقیق در یک مورد به فاصله 10 تا 16 سال از عمل جراحی جداسازی دو نیمکره و در مورد دیگر به فاصله 17 تا 23 سال از عمل جراحی مذکور صورت گرفته، این امکان جالب هم توسط نویسندگان مطرح شده که شاید پیامدهای دوشقهسازی مغز گذرا بوده و مکانیسمها و حتی ارتباطات ساختاری لازم برای یکپارچهسازی اطلاعات در سرتاسر نیمکرههای مغز این بیماران به مرور زمان و با رسیدن به سنین بزرگسالی، توسعه داده میشود.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 بروس گریسون، استاد روانپزشکی دانشگاه ویرجینیا که از اوایل دهه ۸۰ میلادی تحقیقات مفصلی را درباره #تجربیات_نزدیک_به_مرگ آغاز کرده و بعنوان پدر مطالعات #NDE شناخته میشود، در این ویدیو پیرامون تفاوت این تجربیات با خواب و توهمات صحبت میکند.
📌 یکی از استراتژیهای موافقین NDE آنست که گزارشات قابل راستیآزمایی این تجربهکنندگان از اتفاقات روی زمین را بعنوان ملاکی برای رد توهمیبودن آنها ذکر میکنند که در مقالات متعدد بدان پرداختهاند.
گریسون اما در اینجا بسراغ تفاوت پدیدارشناختی در محتوای تجربیات نزدیک به مرگ با محتوای توهمات رفته و همچنین علل و تأثیرات NDE را نه تنها متفاوت، بلکه برعکس علل و تأثیرات توهمات توصیف میکند.
📌 او میگوید یافتههای تحقیقاتشان نشان داده که در مقایسه تجربهگران NDE با بیمارانی که چنین تجربیاتی نداشتهاند، جریان اکسیژن مغز بیشتر و مصرف داروهای مخدر کمتر بوده است. و نتیجه میگیرد فقدان اکسیژن یا مصرف مخدرها - بعنوان علل توهمات - نمیتواند تبیین درستی برای علت NDEs باشد.
وی به یکسانی اساس محتواهای NDEs و تأثیرات مثبت اخلاقی این تجربیات در مقایسه با توهمات نیز استناد میکند.
@PhilMind
فلسفه ذهن
🌎 برَد تامپسون با سناریوی زمین دوقلوی فضا- مکانی تلاش کرده نشان دهد #بازنمودگرایی برونگرا درباره اد
⛱با وجود بازسازی استدلال تامپسون در پستی که ریپلای کردهام، شايد یک طرفدار #بازنمودگرایی برونگرایانه بتواند پاسخي را در برابر مثال خلاف واقع تامپسون فراهم آورد؛ اينكه در تجربيات فضا- مكاني، اصولاً نسبت ميان اندازهها بازنمايي ميشود و نه خود اندازهها.
بنابراين، در مثال تامپسون همانگونه كه ويژگيهاي پديداريِ تجربياتِ اسكار و بيگ اسكار يكسان است، محتواي بازنمودي اين تجربيات آنها نيز يكي است: اسکار یک درخت ۳ متری را از فاصله ۶ متری ادراک میکند و بیگ اسکار، یک درخت ۶ متری را از فاصله ۱۲ متری؛ یعنی نسبت اندازه ابژه به فاصله تا ابژه در هر دو مورد برابر ۱ به ۲ است.
در تجربيات فضا- مكاني اسكار و بيگ اسكار صرفاً همين نسبت بازنمايي ميشود، نه خود اندازهها يا فاصلهها. در نتیجه محتوای بازنمایی (و خصیصه پدیداری حاصل از آن) در هر دو یکسان است. پس این مثال میتواند تأییدی برای بازنمودگرایی برونگرایانه باشد و نه تضعیف آن.
⛱اگر پاسخ بالا به بازسازی مثال تامپسون صحيح باشد، شايد بتوان با طراحي مثالي ديگر، نادرستي بازنمودگرايي برونگرايانه را حتّي در مورد تجربيات فضا- مكاني نیز نشان داد؛ به اين صورت كه مثال طیف معکوس را برای ویژگیهای فضا – مکانی بازسازی كنيم:
فرض کنید ساکنانی در زمین واقعی وجود دارند که آنان را ساکنان معکوس مینامیم. ساکنان معکوس، گونه جاندارانی متفاوت با انسانهای زمین هستند که تاریخ تکاملی و شرایط بهینه متفاوتی هم دارند. آنها طبق شرایط بهینه گونهی خودشان، شکلهای واقعاً بیضوی را به شکل مستطیلگون میبینند و شکلهای واقعاً مستطیلی را به شکل بیضیگون. در واقع تاریخ تکاملی ساکنان معکوس، بنحوی بوده که دسته ویژگیهای فیزیکی m (موجود در سطح شکل مستطیلی)، با ویژگی پدیداری بیضیگون برای آنها همتغییر شده است و دسته ویژگیهای فیزیکی b (موجود در سطح شکل بیضوی) نیز با ویژگی پدیداری مستطیلگون برای آنها همتغییر است. حال آنکه دسته ویژگیهای m برای ما انسانها با ویژگی پدیداری مستطیلگون همتغییر شده و دسته ویژگیهای b با ویژگی پدیداری بیضیگون.
⛱در این شرایط، مطابق بازنمودگرايي برونگرا (حتّي با توجّه به نسخههاي پيشرفتهتري كه تاي و درتسكي ارائه كردهاند)، وقتی فردی از ما انسانها و فردی از آن ساکنان معکوس، با شکل مستطیل روبهرو میشویم، با اینکه ویژگی بیرونی يكساني (يعني m) را بازنمايي ميكنيم، ویژگی پدیداری درونی ما و آنها متفاوت میباشد.
همچنین وقتی فردی از ما انسانها و فردی از آن ساکنان معکوس، ویژگی پدیداری یکسان بیضیگون را تجربه میکنیم، ویژگیهای فیزیکی متفاوتی، محتوای بازنمودیمان را شکل داده است؛ ویژگی b در محتوای بازنمودی ما وارد شده و ویژگی m در محتوای بازنمودی آنها. در اینصورت بازنمودگرایی برونگرا در ادراکات فضا- مکانی هم با مشکل مواجه خواهد شد.
@PhilMind
تطبیق #دوئالیسم سینوی و دوئالیسم دکارتی
🔸در مقایسه بین دیدگاه #دکارت و #ابن_سینا به این نتیجه میرسیم که هر دو، قائل به #تجرد_نفس ناطقه به عنوان یک جوهر مستقل هستند.
🔹همچنین دکارت مانند ابنسینا، «روح حیوانی» را به عنوان یک جرم لطیف برای انتشار کارکردها یا قوای نفس در سایر اعضاء بدن پذیرفته و هر دو از اعصاب و رگها به عنوان حاملان این روح و انتشار آن به سایر اعضاء نام بردهاند.
🔸اما ابنسینا قلب را مقرّ اصلی نفس و مبداء تمامی قوای آن میدانست؛ (ن.ک: ابنسینا، 1363، المبدأ و المعاد، ص95) حال آنکه دکارت، غدّه صنوبری واقع در وسط مغز را مقرّ و جایگاه نفس میداند. البته استدلالی که دکارت برای جایگزین کردن غدّه صنوبری آورده، میتواند به سود قلب هم بازسازی شود.
🔹دکارت تأکید دارد که حضور نفس در بدنش، مانند صِرف حضور ناخدا در کشتی نیست. بلکه ذهن بسیار نزدیکتر به بدن خویش، متّصل شده؛ بگونهای که با همدیگر، یک هویّت واحد را تشکیل میدهند. در غیر اینصورت از نگاه وی وقتی بدنش آسیب میدید، نباید احساس درد میکرد. بلکه باید این آسیب را صرفاً از طریق قوّه عاقله درک میکرد. کما اینکه ناخدا از طریق قوّه باصره، هرگونه صدمه به کشتی را درمییابد. (Descartes, 2008, Meditations on First Philosophy, p.57.)
🔸این تأکید دکارت بر اتّصال قویتر نفس و بدن نسبت به ارتباط ناخدا و کشتی، و تصریح به اینکه ترکیب نفس و بدن، یک «هویّت واحد» را تشکیل میدهد، بسیار شبیه پاسخی است که ابنسینا در مقابل اشکالات وارد بر نظریهاش، بر «ذاتی و طبیعی» بودن ترکیب نفس و بدن، در عین «صناعی» بودن ارتباط ناخدا با کشتی، تصریح کرده است. (ابنسینا، 1363، المبدأ و المعاد، ص106)
🔹همچنین به نظر میرسد هر دو، نفس را حادث به همراه بدن میدانند؛ البته بوعلی به این مطلب تصریح دارد و از ظاهر برخی سخنان دکارت نیز همین دیدگاه برداشت میشود. مثلاً دکارت در رساله «گفتاری در روش به کار بردن صحیح عقل»، پس از آنکه به کارکردهای مختص به بدن اشاره میکند و آن را بین انسان و سایر حیوانات مشترک میداند، به صفت یا کارکرد «اندیشیدن» میپردازد که فقط در انسانها یافت میشود. آنگاه میافزاید: «من فرض کردهام که خداوند، نفس ناطقه را خلق میکند و آن را به شیوهای خاص که توضیح دادهام، به بدن ملحق میسازد». (Descartes, 2006, A Discourse on the Method of Correctly Conducting One, s Reason, p.39.)
🔸دیدگاه شیخالرّئیس و دکارت در اینباره، گونهای تبعیت از ایده ارسطویی درباره حادث بودن نفس است که در مقابل نظریه افلاطونی پیرامون ازلی بودن نفس قرار دارد.
البته قول به #حدوث_روحانی نفس از اشکالاتی ناشی میشود که ازلیت نفس روحانی، دچارش بود. هرچند که حدوث روحانی نفس نیز بعدها توسّط منتقدین بوعلی در اینباره و بهویژه خواجه طوسی و #ملاصدرا با اشکالات مهمّی مواجه شد و نظریه #حدوث_جسمانی نفس در #حکمت_متعالیه مطرح گردید.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📗کتاب «اراده آگاهانه و مسئولیتپذیری» به کوشش والتر سینوت آرمسترانگ و لین نادل در سال 2011 توسط انتشارات آکسفورد بچاپ رسیده است.
📙از جمله مهمترین مقالات این کتاب، تحقیقاتی درباره #آزمایش_لیبت است که وجود #اراده_آزاد را زیر سؤال میبرد.
مثلا ادینا روسکی ابهاماتی در مورد ارتباط بین پتانسیل آمادگی (RP) و اجرای حرکت مطرح میسازد و نیز درباره اهمیت زمانبندی ظهور RP. آلفرد مل استدلال میکند که بهتر است RP را بعنوان انگیزشی برای پدیدآمدن تصمیم لحاظ کنیم تا خود تصمیم. پاکت و پوردی شواهد آزمایشگاهی جدیدی ارائه میکنند که RP برای عمل کافی نیست و زمان تصمیمگیری افراد را بنحو قابل توجهی دیرتر از زمانی که لیبت درنظر گرفته، پیشنهاد میدهد و ...
📘همچنین برخی انتقادات به این مربوط میشود که لیبت، حالات ذهنی مختلف را در هم آمیخته است. مثلا پکری و هاگارد، قصدهای بلاواسطه را از قصدهای آیندهنگر، و همچنین چیستی و چگونگی تصمیم را از زمان تصمیم متمایز کردهاند تا نشان دهند اساسا آزمایش لیبت درباره کدام حالات ذهنی است؟
هینز آزمایشی با کاربرد fMRI و طبقهبندی الگوها را ارائه میدهد که قصدهای بلاواسطه و انتخابهای کمتری را نسبت به لیبت، به نمایش میگذارد. هینز سیگنالهایی را از فعالیتهای غیراگاهانه مغز یافته که تصمیمات را ۱۰-۷ ثانیه جلوتر پیشبینی میکند و همچنین قادر به جداسازی چیستی تصمیم از زمان آنست.
این نتایج، پرسشهای مهمی درباره زمان آگاهانهشدن ارادههای ما و چرایی آن را مطرح میسازد.
@PhilMind
🎖تبیین ساختارهای ماکروسکوپی بر اساس اجزای ریزساختاری، بخوبی برای تبیین فیزیکالیستی ساختارها مناسب است. همچنین با لحاظکردن کارکردها در قالب فرآیندهای فیزیکیای که آنها را به انجام میرسانند، تبیین رضایتبخشی از کارکردها فراهم میآید. این بدان دلیل است که هرگاه جزئیات یک تلقی فیزیکی ارائه میشود، ویژگیهای ساختاری و کارکردی بعنوان نتایج خودکار حاصل میآیند.
بنابراین ساختارها و کارکردها تمام آنچیزی است که میتوانیم انتظار داشته باشیم تلقیهای فیزیکی تبیین نمایند.
🎖جنبه اخلاقی تمام این موارد آن است که شما "نمیتوانید #آگاهی را ارزان توضیح بدهید". این یک واقعیت قابل توجه است که روشهای تقلیلگرایانه (روشهایی که یک پدیده سطح بالا را کاملاً در قالب فرآیندهای فیزیکی پایهایتر تبیین میکنند) در بسیاری حوزهها بخوبی جواب میدهند. به یک معنا میتوان اکثر پدیدههای شناختی و زیستشناختی را بنحوی ارزان توضیح داد؛ به این صورت که پدیدههای مذکور به مثابه نتایج خودکار فرآیندهای بنیادیتر لحاظ شوند.
اگر روشهای تقلیلگرایانه بتوانند #تجربه_آگاهانه را نیز تبیین کنند، فوقالعاده خواهد بود. من برای مدتی طولانی امیدوار بودم که آنها بتوانند چنین مقصودی را به انجام رسانند. متأسفانه دلایلی سیستماتیک وجود دارد که چرا این روشها محکوم به شکست هستند. روشهای تقلیلگرا در اکثر حوزهها موفقیتآمیزند؛ زیرا آنچه که در آن حوزهها نیاز به تبیین دارد، صرفاً ساختارها و کارکردها هستند. ولی وقتی به مشکلی فرا و ورای تبیین ساختارها و کارکردها میرسیم، روشهای مذکور به کار نمیآیند.
🔥این قضیه ممکن است یادآور ادعای طرفداران اصالت حیات ( #vitalism) باشد که هیچ تلقی فیزیکی را قادر به تبیین #حیات نمیدانستند؛ ولی این قیاس معالفارق است. چیزی که تردید حیاتگرایان را برانگیخت، این مسئله بود که آیا فرآیندهای فیزیکی میتوانند بسیاری از کارکردهای مرتبط با حیات - مانند رفتار انطباقی پیچیده و تولید مثل – را به انجام رسانند؟ درواقع این نکته که تبیین کارکردها همان چیزی است که نیاز داریم، پذیرفته شده بود. اما بدلیل فقدان دانش دقیق درباره فرآیندهای بیوشیمیایی، حیاتگرایان تردید داشتند که هر فرآیند فیزیکی بتواند این کار را انجام دهد و فرضیه #روح_حیوانی را بعنوان تبیینی جایگزین پیشنهاد کردند. آنگاه که مشخص شد فرآیندهای فیزیکی میتوانند کارکردهای مربوطه را به انجام رسانند، تردیدهای حیاتگرایانه هم از بین رفت.
🔥ولی در مورد تجربه آگاهانه، تبیین کارکردها محل بحث نیست. بلکه مسئله کلیدی، این نکته مفهومی است که تبیین کارکردها برای تبیین تجربه کافی نیست. این نکته مفهومی اساسی چیزی نیست که تحقیقات عصبشناختی بیشتر، بر روی آن تأثیر بگذارد. بدینترتیب، تجربه آگاهانه با حیات مغایرت دارد. روح حیوانی بعنوان موقعیت «تبیینگر» برای تبیین کارکردهای مربوطه ارائه شد و بنابراین هنگامی که آن کارکردها بدون این روح توضیح داده میشد، میتوانست کنار گذاشته شود. اما تجربه در موضع «تبیینخواه» است و نه تبیینگر، و بنابراین نمیتواند نامزد این نوع از حذف باشد.
See: Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 14-15.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️در این ویدیو👆 شواهد و یافتههای تجربی برای تفکیک حس پدیداری تجربه از حس سابجکتیو آن ارائه میشود.
♦️تقریباً تمام مباحث مربوط به تئوری #بازنمودگرایی حول امکان و نحوه تأمین ویژگی پدیداری توسّط ویژگی بازنمایی است. اما بنظر میرسد یک جنبه دیگر نیز وجود دارد: ویژگی بازنمودیافته چگونه بنحو سوبژکتیو ادراک میشود؟
♦️کریِگل بین دو جنبه مختلف از تجربه تمایز میگذارد: الف) جنبه «آبیبودن» (مثلا) که آن را «خصیصه کیفی» تجربه مینامد، و ب) جنبه «برای من بودن» (formeness) که آن را «خصیصه سوبژکتیو» تجربه نامگذاری میکند. آن تجربه نه فقط، آبیگون است؛ بلکه من نیز از آبیبودن آن آگاهم (Kriegel, 2005, “Naturalizing Subjective Character”, pp.24-25.)
♦️وی بر این مطلب تمرکز میکند که چطور یک حالت میتواند وقوع خودش را بنحوی متناسب بازنمایی کند. او اذعان دارد که یک مشکل بسیار اساسی این است که فرضیههای بازنمایی، از مجموعه واژگان ارتباط علّی بهره میگیرند که حالت محیطی «م»، علت حالت ذهنی «ذ» میشود. ولی روابط علّی، غیر بازتابیاند؛ هیچ حالت ذهنی نمیتواند علت وقوع خودش بشود.
♦️کریگل پس از پیشنهادهایی جایگزین و اشکالاتی که امثال ون گولیک بر تبیین او گرفتهاند، تصریح دارد که این مشکلی نیست که بتوان براحتی از آن عبور کرد. (See: Kriegel, 2012, "In Defence of Self – Representation; Reply to Critics", pp.480-481.)
@PhilMind
❇️ تلقّیای در بین برخی اساتید و دانشپژوهان #فلسفه_اسلامی وجود دارد که همین مباحث موجود در اسفار و شواهد صدرالمتألهین یا شفای بوعلی را برای ورود ایجابی به حوزه #فلسفه_ذهن معاصر کافی میدانند.
حال آنکه یافتههای #علوم_شناختی در دهههای اخیر و ادبیات فلسفیای که به تبع آن ایجاد شده، فاصلهای بسیار با استدلالها و نحوه ورود منابع #حکمت_متعالیه و عرفان و فلسفه مشاء دارد. هرچند که میراث تفکر فلسفی مسلمین، ارزشمند و در جای خود قابل اتکا باشد.
❇️ گاه تصور برخی اساتید فلسفه اسلامی - بدلیل عدم آشنایی با سنخ و حجم محتوای تولیدشده در علوم شناختی و فلسفه ذهن معاصر - اینست که مثلاً ۱۰ سال حکمت متعالیه و مقدماتش در فلسفه مشّاء بخوبی تحصیل شود و بعد با ترجمه چند کتاب از فلسفه ذهن، باید وارد پاسخ (سلبی و ایجابی) شد.
در حالیکه اساساً بخش قابل توجهی از براهین کتاب نفس در فلسفه اسلامی، ناظر به نظریات ماتریالیستی چندصد سال قبل مطرح شده که امروزه قائلی ندارد؛ مثل همین ادلّه #تجرد_نفس. و از سوی دیگر دیدگاههای مطرح فیزیکالیستی معاصر چیزی میگویند که بسیاری از این ادلّه، نافی آنها نیستند!
مباحث مبتنی بر مبانی #هایلومورفیسم (ماده و صورت) و ... نیز از آنجا که بنحوی گسترده در مقالات و کتب مطرح فلسفی غرب معاصر مورد رد و مناقشه واقع شدهاند، برای برقراری دیالوگ و پاسخ، چندان قابل اتکا بنظر نمیرسند.
❇️ بگذریم که مرزبندیهای ایدئولوژیک در مواجهه با فلسفه ذهن، چندان واقعبینانه و جامعنگر هم نیست. مباحث قابل توجه و مفیدی در کانتکست #فلسفه_تحلیلی (و ازجمله فلسفه ذهن معاصر) وجود دارد که نسبت به #فیزیکالیسم و #دوئالیسم، خنثی هستند و نیز تئوریهایی نودوئالیستی و فیزیکالیستی مطرح شده که قابل استفاده برای بازسازی نظریات پیشین و پیشبرد تأملات فلسفی درباره ذهن و #آگاهی است.
همین نکته درباره مواجهه با علوم شناختی نیز کاملا صدق میکند.
❇️ از سوی دیگر در همان مواجهات عقیدتی نیز مرز دانش را با نصبسندگی، بیمنطق کردهاند. امروزه اگر استدلال بوعلی علیه یک دیدگاه ماتریالیستی - که احتمالاً در زمان خود او مطرح بوده و امروزه اصلا ً قائلی ندارد - را صورتبندی کنیم و حاشیه بزنیم، جزو مقالات پژوهشی فلسفه اسلامی ردهبندی میشود و در جغرافیای فلسفه اسلامی دانسته میشود.
اما اگر استدلالی علیه یک دیدگاه ماتریالیستی معاصر که در کتب و منابع فلسفه اسلامی ما مطرح نبوده است را صورتبندی کنید و نقد و حاشیه بزنید و پیشنهاد بدهید، دیگر در حوزه فلسفه اسلامی طبقهبندی نمیشود. به راستی ملاک و معیار این دستهبندی چیست؟
اگر موضوع یا غایت یا متد برای مرزبندی و دستهبندی علوم، ملاک باشد که نباید چنین اتفاقی بیفتد. مگر آنکه «نص» و «کتب پیشینیان»، ملاک مرزبندی رشته و حوزه فلسفه اسلامی قرار گرفته باشد. این فاجعهای بزرگ برای رشد و نوآوری فلسفی در زمان ماست.
❇️ نهایت آنکه بعید بنظر میرسد که آشنایی کافی با علوم شناختی (لااقل دو رشته #نوروساینس و #هوش_مصنوعی) و نیز تخصص در مباحث فلسفه ذهن تحلیلی، از طریق تحصیل در رشتههایی با پارادایم متفاوت حاصل شود؛ ولو آنکه تحقیق و رساله به این سمت هدایت شود. بلکه هدف مذکور نیازمند تحصیل تخصصی و تماموقت در همین حوزه روزآمد و گسترده است.
@PhilMind
💠حدود یکماه پیش بود که بلیک لموین – از کارکنان شرکت گوگل – ادعای خودآگاهبودن #هوش_مصنوعی LaMDA را مطرح کرد. وی در گزارش خود به توانایی بالای لامدا برای ارائه پاسخهای قانعکننده درباره احساسات و تجربیات درونیاش استناد کرده بود که به مخاطب نشان میدهد که زندگی درونی عمیق سرشار از تخیل، خودآگاهی و تفکر دارد.
لامدا در چت با لموین، از نگرانیهای خود درباره آینده و گذشته سخن گفته و اینکه کسب ادراکات، چه حس و حالی دارد. گوگل البته با فاصله کمی، به این گزارش واکنش نشان داد و ادعای لموین را رد کرد.
💠فارغ از واکنش شرکت گوگل به موضوع لامدا، ادعای تولید #آگاهی_مصنوعی یا وجود #خودآگاهی در فلان روبات، همواره میتواند چالشبرانگیز باشد. شاید محور سؤالها البته بر مسئله #اذهان_دیگر (other minds) تمرکز یابد؛ اینکه از کجا و با چه معیاری میتوان ادعای وجود جهان سابجکتیو و آگاهانه در موجودات دیگر را راستیآزمایی کرد؟
طی مناقشه اخیر بدنبال اساس و معیار این ادعا بودم که البته بنحوی ناامیدکننده بر «تمایزناپذیری زبانی» استوار میشد؛ یعنی پاسخهای زبانی لامدا درباره احساساتش، با پاسخهای یک عامل انسانی آگاه، غیرقابل تمایز دانسته شده بود. این در واقع همان معیار تورینگ در آزمون معروف تورینگ (1950) برای ماشین تفکرکننده است.
💠کامپیوتر در صورتی #آزمون_تورینگ را پاس میکرد که یک پرسشگر انسانی، پس از طرح چند سؤال مکتوب از کامپیوتر و عامل انسانی - که مشخص نباشد کدامیک، ارائهدهنده کدام پاسخ هستند - نتواند تشخیص دهد کدام پاسخ از سوی کامپیوتر و کدام از سوی انسان ارائه شده است.
💠البته برنامهنویسی برای یک کامپیوتر تا آزمونی چنین کاربردی را پاس کند، کار بسیار زیادی طلب میکند. چنین کامپیوتری نیاز دارد که تواناییهای ذیل را دارا باشد:
- پردازش زبان طبیعی (تا کامپیوتر را قادر به ارتباط با زبان انگلیسی بگرداند)
- بازنمایی معرفت (تا کامپیوتر را قادر به ذخیرهسازی چیزهایی که میداند و میشنود، بگرداند)
- استدلال خودگردان (تا اطلاعات ذخیرهشده را برای پاسخ به سؤالات و نتیجهگیریهای جدید بکار گیرد)
- یادگیری ماشین (تا با شرایط جدید، سازگار شود و الگوها را تشخیص و استخراج نماید).
💠اما از دهها سال قبل، مناقشات متنوّعی درباره پیشفرض رفتارگرایانه موجود در این آزمون مطرح شده است. مثلاً آزمون فکری ند بلاک (1981) با نام عمّه برتا (Aunt Bertha) که استدلال میکرد رفتار یک ارگانیسم، تنها چیزی نیست که هوشمندی آن را تعیین میکند؛ بلکه منشاء و مکانیسم تولید این رفتار نیز موضوعیت دارد.
💠ممکن است ماشین با مراجعه به بانک بسیار عظیمی از دوگانههای پرسش و پاسخ، یا استفاده از الگوهای پاسخ درست، بتواند آزمون تورینگ را درباره پاسخ به سؤالاتی پیرامون احساسات و تفکراتش بخوبی پشت سر بگذارد. این اما در نهایت فقط یک دستگاه جستجوگر قدرتمند خواهد بود که ارتباطی با یک جهان درونی پدیداری و مولّد پاسخهای آگاهانه ندارد. اطلاعیهای که شرکت گوگل درباره بررسی ادعای لموین منتشر کرد نیز بر همین نکته تأکید کرده است.
💠امروزه محقّقان هوش مصنوعی، تلاشهای کمی برای پاسکردن آزمون تورینگ بخرج میدهند؛ زیرا اعتقاد دارند جستجو به دنبال "پرواز مصنوعی"، زمانی به موفّقیت رسید که برادران رایت و دیگران، تقلید از پرندگان را کنار گذاشتند و شروع به یادگیری درباره آیرودینامیک و بکارگیری تونلهای بادی کردند. متون مهندسی فضانوردی، هدف از آن حوزه را اینطور معرّفی نمیکنند که "بدنبال ساخت ماشینهایی هستند که دقیقاً مانند کبوترها پرواز میکنند و میتوانند کبوترها را نیز فریب بدهند"! (Russell & Norvig, 2010, Artificial Intelligence, A Modern Approach, p. 3)
💠در واقع هنوز عمده استراتژیهای تعریف و ساخت هوش مصنوعی حول معیارهایی رفتارمحور - چه رفتار شبیه انسان (که آزمون تورینگ نیز از این قبیل است) و چه رفتار ایدهآل – شکل میگیرد و آن #تجربه_پدیداری و جهان سابجکتیو (بعنوان منشاء و مولد این رفتارها و خروجیها)، موضوعیت ندارد. مشکلی که البته در سایر حوزههای علوم شناختی نیز دیده میشود.
این در حالیست که بنظر میرسد با تمرکز بر خود تجربه پدیداری و منشاء تولید واکنشها، احتمال تولید آگاهی مصنوعی بنحوی واقعی وجود دارد.
@PhilMind
✅ دومین مدرسه بینالمللی خداباوری شریف، یکم تا شانزدهم شهریورماه
🟢 سه هفته سخنرانی و درسگفتار
با حضور:
لیندا زاگزبسکی، کارا ریچاردسون، جانیس چیک، ویلیام کریگ، تیموتی اکانر، رایان مولینز، الیور لیمن، آلفرد میلی، جان سندرز، پاول وینگارتنر، اندرو بیلی، برندن ریکاباو، سید حسن حسینی، ابراهیم آزادگان، سید نصیر موسویان، محمد لگنهاوزن، مهدی همازاده، محمدصالح زارعپور، نعیمه پورمحمدی.
📋 آخرین مهلت ثبت نام: ۲۵ مرداد
🔖 برای ثبتنام و کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه فرمایید:
🌐 http://theismschool.philsci.sharif.ir/fa/خانه/
♻️ ممکن است کسی بگوید دستگاهی دارای #هوش_مصنوعی است که بتواند برای انجام کارهایی شبیه تقسیم 231 بر 42 استفاده شود؛ یعنی کارهایی که انجام آنها توسّط انسان، مستلزم هوش است. داشتن هوش به این معنا را «هوش کاری» (task intelligence) مینامیم. حتّی ماشین حسابها هم میتوانند دارای هوش کاری تلقی شوند. هوش کاری مصنوعی، مناقشه برانگیز نبوده و حتّی آکوئیناس و دکارت هم دلیلی برای ردّ آن ندارند.
♻️ اما باید توجّه داشته باشیم که ماشین حسابها "نمیدانند" جواب مسائل ریاضیاتی چیست و نمیدانند که در حال انجام عملیات ریاضیاند. لذا بوضوح شایسته نیست که از دارابودن «هوش کاری»، ادّعاهای بزرگتر: دارابودن «هوش اشیاء» را نتیجه بگیریم. پرسشهای مناقشهبرانگیز معاصر از امکان هوش مصنوعی اشیاء و رویکردهای مختلف برای طراحی آن، سؤال میپرسند. در واقع تمایز هوش کاری/اشیاء روشن میسازد که چالشهای فلسفی عموماً متوجه ادعاهایی هستند که میگویند یک دستگاه میتواند خودش اصالتاً هوشمند باشد و حالات شناختی خاص خودش را داشته باشد و این به هوش شیء مربوط میشود و نه هوش کاری.
♻️ در تعقیب همین تفکیک بین هوش کاری و هوش اشیاء، خوبست توجه نماییم که رفتار هوشمندانه، هدفمند است و بر گونهای از اهداف دلالت دارد. و دشوار است تصوّر کنیم عملی هدفمند باشد، مگر آنکه احساسات بدنی خوشایند و ناخوشایند، هیجانات، نشاط یا افسردگی، مشروط بر این عمل را داشته باشد. مسلّماً هیچکدام از اصطلاحات مذکور بوسیله موجوداتی که نمیتوانند در چنین حالاتی قرار بگیرند، فهمیده نمیشود. اینها حالات آگاهانهاند. بدین ترتیب میتوان گفت هوش مصنوعی، مستلزم #آگاهی_مصنوعی است. ولی از آنجا که اکثر رویکردها به هوش مصنوعی معطوف به تولید آگاهی نیست، میتوان در موفقیت رویکردهای معمول به هوش مصنوعی، تردید داشت.
♻️ اجازه دهید بین اهداف و اهداف* تمایز بگذاریم: اهداف* شبیه اهدافاند، جز آنکه مستلزم آگاهی و حالات درونی نیستند؛ یعنی اهداف*، صرفاً کارکرد حالاتی را دارند که رفتارها از طریق آنها سازماندهی میشوند. هدف* یک ماشین شطرنجباز، اینست که برنده بازی بشود و موفقیت با این استاندارد، احتمالاً موفقیتی برای هوش مصنوعیِ کاری (task AI) تلقّی خواهد شد؛ حتّی اگر هیچکس احساس سرافرازی در هنگام برد یا احساس سرشکستگی در هنگام باخت را برای ماشینها در نظر نداشته باشد.
برای مثال یک روبات که بتواند خرید از سوپر مارکت (شامل جداکردن میوههای رسیده از خام، انطباق با تغییرات برنامه حرکت اتوبوسها، تأخیرات مربوط به آب و هوا، و ...) را انجام بدهد، بنحوی مقبول دارای هوش مصنوعی بحساب خواهد آمد؛ بدون آنکه هیچگونه حالت آگاهانه یا احساسات پدیداری را در هنگام انجام موفق کارها برای او مفروض گرفته باشیم.
♻️ داشتن #حیث_التفاتی از داشتن حالات و رویدادهای درونی حکایت دارد که ابژههای جهان خارج را «بازنمایی میکنند»؛ حال آنکه حیث التفاتی* ممکن است بدون این حالات درونی و فهم سابجکتیو از معانی، تعریف و تولید بشود.
فهم سابجکتیو از معانی و نیز حالات هیجانی و عاطفی مترتب بر انجام کارها، مستلزم یک جهان درونی و جنبه پدیداری در روباتهاست که معمولا با خلط بین هوش کاری و هوش اشیاء، نادیده گرفته میشود.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📗کتاب علمالنفس فلسفی که تقریر درسگفتارهای آیتالله فیاضی است، از سوی انتشارات مؤسسه امام خمینی در ۶۰۸ صفحه بچاپ رسیده است.
📕درس ۱ و ۲ به تعریف نفس (از منظر افلاطون، ارسطو، بوعلی، و متأخران مسلمان) و تعریف #علم_النفس اختصاص یافته است.
درس ۳ تا ۱۱ تحت عنوان کلی انواع نفس، به مباحثی همچون تمییز نفوس نباتی و حیوانی و انسانی، کثرت و تشریح قوای نفس، وحدت نفس با قوا، کثرت و اختلاف نوعی نفوس، و ... میپردازد.
در دروس ۱۲ تا ۱۵، مبحث #تجرد_نفس و انواع تجرد و ادله تجرد نفس و بررسی دیدگاههای مادیانگار محوریت دارد.
حرکت و تغیر نفس در درس ۱۶ و دیدگاه #حرکت_جوهری در درس ۱۷ بررسی میشود.
دروس ۱۸ تا ۲۳، ادله عقلی و نقلی قدم یا #حدوث_نفس را موضوع بحث قرار داده و دروس ۲۴ تا ۲۷ به بحث تناسخ پرداخته است.
دروس انتهایی (تا درس ۳۲) نیز به جاودانگی و سعادت نفس اختصاص دارد.
📒 از مزایای کتاب اینست که توسط یکی از اساتید شناختهشده #فلسفه_اسلامی ارائه و در قالب درسنامه (همراه با پرسشها و چکیده و منابع مطالعات بیشتر برای هر درس) تدوین شده است.
📘 البته این کتاب نیز - همچون بسیاری دیگر از تألیفات فلسفه اسلامی در این حوزه - با تصویر بسندگی و تمامیت تبیینها و براهین قدیمی برای پاسخگویی به مسائل معاصر رابطه نفس بدن و مباحث ماتریالیستی ذهن و علوم شناختی تقریر شده است.
اما به هرحال بمنظور آشنایی با اصول و مبانی مباحث رایج نفس در فلسفه اسلامی و استفاده در پژوهشهای بازسازی و بهروزرسانی، جزو منابع قابل ارجاع بشمار میرود.
@PhilMind
🔶همه رواندار انگاری (#panpsychism) بعنوان گزینهای در مقابل #نوظهورگرایی (#emergentism) مطرح شد؛ دو گزینهای که برخی فیلسوفان اعتقاد دارند اگر بخواهیم #آگاهی را جدی بگیریم، در انتخاب بین یکی از ایندو خواهیم ماند (Heil, John, 2022, Philosophy of Mind, p. 223). ابتدا نوظهورگرایی، آگاهی را پدیدهای برآمده از تجمیع خاصی از ذرات و عناصر فیزیکی معرفی میکرد که قبلاً در این اجزای پایهای وجود نداشت. همهرواندار انگاری در مقابل، اندیشه وجود ویژگیهای آگاهانه در همان اجزای سطح پایه را مطرح کرد. طبق این دیدگاه دیگر آگاهی قرار نیست از طریق فرآیندی رازآمیز ایجاد شود و ظهور یابد؛ بلکه از ابتدا در همان سطح بنیادین جهان وجود دارد.
🔷اما نسخه خام اوّلیه #پنسایکیزم با چالشهای مهمی مانند #مسئله_ترکیب مواجه شد و نسخههای بعدی که برای رهایی از این چالش ارائه شد، عملاً به همان چارچوب نوظهورگرایانه بازگردانده شد.
مسئله ترکیب (combination problem) درواقع پرسش از این است که چگونه تعدادی تجربه جداگانه در عناصر و اجزای مختلف میتوانند ترکیب شده و منجر به یک تجربه واحد متمایز در سطح کلان بشوند؟ فاعلیتهای چندگانهای که در چند حقیقت خردپدیداری وجود دارند، چگونه در فاعل واحدی (مثل یک انسان دارنده تجربه کلان پدیداری) وحدت پیدا میکند؟ نسبت فاعلهای چندگانه با فاعل واحد بعد از ترکیب، چگونه خواهد بود؟ (See: Chalmers, 2015, Panpsychism and Panprotopsychism, p. 266)
🔶یکی از راهکارها برای فرار از این مشکل، نسخه نوظهورگرایانه از همه رواندار انگاری است. طبق این دیدگاه، ویژگیهای کلان پدیداری بنحوی قوی از ویژگیهای خرد پدیداری ظهور مییابد. بدین ترتیب، ویژگیهای کلان پدیداری، ویژگیهایی کاملا بدیع و متفاوت از ویژگیهای خرد پدیداری و غیر قابل تحویل به آنها هستند؛ بلکه حقایق کلان پدیداری را نیز باید بمثابه ویژگیهای وجودشناختی بنیادین در نظر گرفت. (Chalmers, 2017, The Combination Problem for Panpsychism, pp.191-193)
🔷نسخه همهرواندار انگاری مقومپدیداری (protophenomenal) که ویژگی درونی ذرات بنیادین را پدیداری و دارای تجربه خُرد نمیداند و ویژگی کلان پدیداری را برآمده از چینش و تجمیع ویژگیهای درونی در یک ساختار مناسب میداند نیز تا حد زیادی به نسخه نوظهورگرایانه از همهرواندار انگاری شبیه است.
به بیان چالمرز وقتی ویژگیهای مقوم پدیداری با ترکیب خاصی کنار هم قرار بگیرند، ویژگی کلان پدیداری بر آن سوپروین (supervene) میشود. رابطه #سوپروینینس، همان رابطهای است که در تبیین نوظهورگرایی استفاده میشود.
بدین ترتیب بنظر میرسد تفاوتی اساسی بین نوظهورگرایی و نسخههای مقبولتر همه رواندارانگاری – که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند – وجود ندارد.
@PhilMind
💥طبق نظر صدرالمتألهین، #حدوث_نفس باید جسمانی باشد که در مسیر تحریکات جزئی و ادراکات جزئی، به استکمال میرسد و اشتداد در وجود مییابد. در واقع نفس در #حرکت_جوهری از ادنی مراتب وجودش آغاز میکند و اولین صورتی که پس از صورت جسمانی مییابد، صورت نباتی است. پس از آن نفس به صورت حیوانی میرسد و توانایی حرکات ارادی و درک جزئیات را پیدا میکند. پس از صورت حیوانی نیز صورت انسانی قرار دارد که درک عقلانی، نشانه حضور این ساحت جدید از وجود است و به حسب ذات خود، مجرّد و غیر مادّی است. (ر.ک: اسفار، ج8، صص80-78)
💥علیرغم برخی تفاوتهای مهم، ولی در عین حال دیدگاه فوق را میتوان در چارچوب #نوظهورگرایی_قوی قرار داد. چراکه در هرحال طبق #علم_النفس صدرایی، سطوحی از حالات ذهنی و ویژگیهای پیچیده از سطح مادون جهش کرده و ظهور مییابد تا اینکه به سطحی فرامادّی میرسد. این سطح غیرفیزیکی براساس پیچیدگی و ترکیب خاصی که در سطح فیزیکی وجود داشته برآمده و در واقع ظرفیت و پتانسیل پیدایش سطح نوظهوریافته، در سطح مادون فراهم و زمینهسازی شده است.
💥این چارچوب کلی دیدگاهی است که در قالب #نوظهورگرایی و نیز #حدوث_جسمانی تبلور یافته است. بلکه میتوان گفت کلیت رویکرد #هایلومورفیسم مستلزم وجود قوه و پتانسیل ظهور صورت نفسانی از سطح مادون است که طرفداران نفس غیرفیزیکی، آن را در قالب نوظهوریافتگی قوی تبیین خواهند کرد. این همان کاری است که صدرا انجام داد و انحراف بوعلی و فیلسوفان مشاء از این اقتضای هایلومورفیستی را گوشزد کرد. وجود قوه و استعداد در ماده، اقتضای پیدایش صورت از همان ماده پیشین (حدوث جسمانی) را دارد؛ نه اینکه سطح غیرفیزیکی نفس از جایی دیگر به بدن ملحق شود.
💥در پست قبل دیدیم که هرچند #پنسایکیزم بعنوان بدیل و جایگزین برای نوظهورگرایی مطرح شد، اما نسخههای مقبولتر آن به چارچوب نوظهورگرایی بازگشت میکنند. در اینجا نیز اشاره کردیم که دیدگاه #ملاصدرا قابلیت بازخوانی در چارچوب نوظهورگرایی قوی را داراست. این بدان معناست که اشکالات فیزیکالیستی علیه نوظهورگرایی – بویژه نوظهورگرایی قوی – امکان بازسازی در برابر پنسایکیزم و نیز در مقابل #حکمت_متعالیه را دارد.
بنابراین ضروری بنظر میرسد که برای حل ابهامات و چالشهای پیش روی نوظهورگرایی، تلاش جدیتری از سوی حامیان پنسایکیزم و نیز طرفداران #حدوث_جسمانی_نفس صورت گیرد.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥این👆بخشی از گفتگوی سبحاش کاک - رییس دپارتمان علوم کامپیوتر دانشگاه اوکلاهاما آمریکا - است که ۱۰ روز قبل منتشر شده و اینجا ترجمه کردهایم.
🔥کاک بعنوان متخصص #محاسبات_کوانتومی توضیح میدهد که چرا متد محاسباتی (هرچقدر هم حجیم و پیچیده بشود)، نمیتواند به تولید #آگاهی_ماشین بینجامد.
او البته #آگاهی_مصنوعی را در قالب ماشینهای بیولوژیک (که احتمالا در آینده جایگزین روش ساخت ماشینهای غیر بیولوژیک فعلی خواهد شد)، امکانپذیر میداند.
هرچند براساس دیدگاه #نوظهورگرایی_قوی اعتقاد دارد آگاهی ماشینهای بیولوژیک (از جمله #مغز) در سطحی غیرفیزیکی از سطح بیولوژیک جهش میکند و ظهور مییابد.
🔥توضیحاتی که کاک در مورد تعارض دستورالعملهای منطقی علوم کامپیوتر با جنبههای جمعالاضدادی آگاهی میدهد، بیانی دیگر از استدلال معروف حس عمومی/ مسئله چارچوب از هیوبرت #دریفوس است که میگفت تجربه آگاهانه جنبهای پیشامفهومی دارد که فراچنگ گزارهها و دستورالعملهای #هوش_مصنوعی نمیآید.
@PhilMind
🌕 در این مرحله (که تئوریهای تقلیلگرا به بنبست رسیدهاند)، برخی وسوسه شدهاند که تسلیم بشوند و معتقدند ما هرگز نظریهای برای تبیین #تجربه_آگاهانه نخواهیم داشت. بعنوان مثال، مکگین استدلال میکند که #مسئله_آگاهی برای ذهن محدود ما بسیار سخت است و ما از نظر شناختی نسبت به این پدیده بسته هستیم. دیگرانی هم استدلال کردهاند که تجربه آگاهانه بکلی خارج از قلمرو تئوریهای علمی قرار میگیرد.
🌖 بنظر من این بدبینی زودهنگام است. اینجا جای تسلیمشدن نیست؛ بلکه جایی است که مسئله جالب میشود. هنگامی که روشهای ساده تبیین منتفی هستند، باید بدنبال تبیینهای جایگزین برآییم. با توجه به اینکه #تبیین_تحویلگرا با شکست مواجه شده، تبیین غیرتحویلگرا انتخاب طبیعی خواهد بود.
🌗 اگرچه معلوم شده که تعداد قابل توجهی از پدیدهها کاملاً در قالب هویاتی سادهتر از خودشان قابل تبیین هستند، اما این امر کلی نیست. در #فیزیک گهگاه اتفاق میافتد که یک هویت باید بنحوی بنیادین در نظر گرفته شود. #هویات_بنیادین در قالب چیزهای سادهتر توضیح داده نمیشوند. در عوض، آنها را بعنوان پایه در نظر میگیرند و نظریهای درباره چگونگی ارتباط آنها با هرچیز دیگر در جهان ارائه میدهند.
🌑 بعنوان مثال در قرن نوزدهم مشخص شد که فرآیندهای الکترومغناطیسی را نمیتوان بر حسب فرآیندهای کاملاً مکانیکی که نظریههای قبلی فیزیکی به کار میگرفتند، تبیین کرد. بنابراین ماکسول و دیگران بار الکترومغناطیسی و نیروهای الکترومغناطیسی را بعنوان مؤلفههای بنیادین جدید از یک نظریه فیزیکی معرفی کردند. برای تبیین الکترومغناطیس، وجودشناسی فیزیک باید گسترش مییافت. ویژگیهای اساسی جدید و قوانین اساسی جدیدی برای ارائه یک تلقی رضایتبخش از این پدیده لازم بود.
🌓 خصیصههای دیگری که نظریه فیزیکی آنها را بعنوان بنیادین درنظر میگیرد، شامل جرم و فضا-زمان است. هیچ تلاشی برای تبیین این خصیصهها در قالب چیزهای سادهتر صورت نگرفته است. این مسئله البته امکان ارائه نظریهای درباره جرم یا فضا-زمان را رد نمیکند. تئوری پیچیدهای در مورد چگونگی ارتباط بین این خصیصهها و قوانین اساسی آنها وجود دارد. این نظریه برای تبیین بسیاری از پدیدههای شناختهشدهی سطح بالاتر ناظر به جرم و فضا – زمان، مورد استفاده قرار میگیرد.
🌔 پیشنهاد من اینست که یک نظریه درباره #آگاهی باید #تجربه را بعنوان پدیدهای بنیادین در نظر بگیرد. میدانیم که "یک نظریه درباره آگاهی باید چیزی بنیادین را به هستیشناسی ما بیفزاید؛ زیرا همهچیز در نظریههای فیزیکی با فقدان آگاهی هم سازگار است". ممکن است برخی خصیصههای کاملاً جدید و غیرفیزیکی را اضافه کنیم که تجربه از آن ناشی میشود، ولی سخت است که ببینیم چنین خصیصههایی چگونه خواهند بود. به احتمال زیاد، ما خودِ تجربه را بعنوان یک خصیصه بنیادین در جهان، و در کنار جرم و بارالکتریکی و فضا-زمان لحاظ خواهیم کرد. اگر تجربه را بنحوی بنیادین در نظر بگیریم، آنگاه میتوانیم به سراغ برساختن نظریهای درباره تجربه برویم.
🌕 جایی که یک ویژگی بنیادین وجود دارد، قوانین بنیادین هم وجود خواهد داشت. یک نظریه غیر تحویلگرا درباره تجربه، اصول جدیدی را به قوانین بنیادین طبیعت اضافه میکند. این اصول اساسی در نهایت بار تبیینی را در نظریه آگاهی بر دوش میکشند.
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 16-17.
@PhilMind
بمناسبت یکم شهریور؛ زادروز #ابن_سینا
⛳️ توسعه مباحث مربوط به نفس در آثار ابنسینا تا حدی است که او را در اینباره رکورددار کرده است. وی علاوه بر ابواب مرتبط با نفس در کتب مبسوط و معروف خود (شفا و اشارات)، رسالههای متعدد اختصاصی در باب نفس و ماهیّت آن نگاشته است.
شاید یکی از دلایل این توجّه خاص، پیشهی طبابت #بوعلی بود که او را هرچه بیشتر در مورد رابطه نفس و بدن به تأمّل وامیداشت.
⛳️ برخی ادلّه و براهین شیخالرئیس بر وجود نفس و تجرد آن، تا قرنها پس از وی، حتّی در متون فلسفی غرب – و بویژه فیلسوفان اسکولاستیک - نیز راه یافت و همچنان نیز در پارادایم #فلسفه_اسلامی، نفوذ و اعتبار دارد. پوشیده نیست که بسیاری از براهینی که بعدها توسّط فیلسوفان بزرگی از جمله صدرالمتألهین اقامه گردید، برگرفته از مکتوبات ابنسیناست.
⛳️ غالب متکلمان و فقیهان مسلمان همعصر بوعلی و سدههای پیشین او، نفس را دارای هویتی جسمانی میدانستند (برخی جسم لطیف و برخی هم جسم عنصری مادی) و بر این اعتقاد، ادله عقلی و نقلی اقامه میکردند. شیخالرئیس اما با طرح استدلالهایی، نفس را مجرد - با حدوث و بقای غیرمادی - معرفی کرد. البته نفس نباتی و حیوانی از نگاه وی، مادی هستند؛ اما نفس ناطقه انسانی در عین تجرّد، حادث است.
⛳️ طبق دیدگاه سینوی آنگاه که ترکیب عناصر طبیعی جنین به حدّی از اعتدال برسد، نفس هم بدان تعلّق میگیرد. چه اینکه – مطابق طبیعیات قدیم - عناصر مادی (که تشکیلدهنده بدن هستند)، در غایت تضاد با هماند. کیفیت غالب در هریک از عناصر مادّی چهارگانه با هم متنافرند و بالطبع از یکدیگر میگریزند و قبول حیات نمیکنند. مگر آنکه به سبب اختلاط، از شدّت همدیگر بکاهند و در ترکیب حاصل، به حدّی از اعتدال برسند و همه اجزاء بنحوی یکسانتر در محصول ممتزَج که «مزاج» نام دارد، ترکیب شوند و زمینه برای #حدوث_نفس متناسب با آن، از منشاء روحانی (عقل فعّال) فراهم آید.
⛳️ به بیان امروزی، سطحی از پیچیدگی در ترکیب مادی جنین/ بدن، سبب پیدایش جوهر ذهنی غیرفیزیکی از منشائی غیرفیزیکی میشود که با آن بدن فیزیکی در ارتباط است. این اتفاق البته بعدها در نظر #ملاصدرا، به #حدوث_جسمانی تغییر کرد؛ یعنی سطحی از پیچیدگی در ترکیب جنین، سبب پیدایش سطح ذهنی غیرفیزیکی از همان سطح فیزیکی میشود.
این که – همانند ابنسینا - نفس غیرفیزیکی را دارای جوهری مستقل و منشاء مستقل بدانند و نقش بدن صرفاً زمینه پیدایش آن باشد، چارچوب کلاسیک #دوئالیسم را شکل میدهد. و این که – همچون ملاصدرا – نفس غیرفیزیکی را دارای جوهر یکپارچه با بدن و دارای منشاء فیزیکی (برخاسته و جهشیافته از سطح فیزیولوژیک) بدانند، به چارچوب نودوئالیستی #نوظهورگرایی_قوی نزدیک میشود.
@PhilMind