eitaa logo
برش‌ ها
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
348 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهید_عماد_مغنیه
عماد خیلی اهل بود. بیشتر از همه کتابهای مذهبی چهل حدیث امام، اقتصاد ما و فلسفه ما از و البته کتاب های . اوایل جوانیش بود و اوج بازار تفکر مارکسیسم. در همان سال ها بود که می‌رفت کتاب‌های اقتصاد ما و فلسفه ما از آیت الله شهید صدر را می‌خرید و به دوستانش هدیه می‌کرد. کتابهای که خیلی‌ها را در آن فضای چپ گرایانه، مسلمان نگه داشته بود. مطالعه همین کتاب ها بود که باعث شده هویت اسلامی اش را از دست ندهد. کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۱۳ و ۱۶. @boreshha
شوخی های حسین هم دیدنی بود. وقتی دستش در قطع شد، اصفهان که بودم هر روز می رفتم عیادتش. یک بار پرسید کردی یا نه؟ وقتی جواب منفی مرا شنید. اصرار کرد که یکی از خواهر هایم را می خواهم به تو بدهم و چه کسی بهتر از تو. من خیس عرق شده بودم. موقع رفتن گفت: من خبرش را به مادرم می دهم. شما هم برو مقدمات کار را انجام بده و به خانواده ات بگو. فردای آن روز علی رضا صادقی را دیدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. کلی به من خندید. می گفت: حسین اصلا خواهر ندارد. تازه فهمیدم سرکار بودم. روز بعد با هم رفتیم مشهد. موقع برگشت حسین مرا کنار خود نشاند. من که هنوز از درس قبلی عبرت نگرفته بودم، گفت: یک مطلبی هست که فقط به تو می توانم بگویم. گوشم را بردم کنار دهنش. ناگاه کمرم تیر کشید. وقتی بطری آب یخ را خالی کرد، پشت کمرم، گفت: خوب! حالا دیگر با تو کاری ندارم. راوی غلامحسین هاشمی کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحه ۵۳ تا ۵۵. @boreshha
اولویت علی اکبر منافع و بود و شجاعتش در این مسیر بسیار کار ساز بود. وقتی برای نیروهای انقلاب مشکلی پیش می آمد که نیاز به کمک هوا نیروز داشتند، باید از فرماندهان اجازه می گرفت و آنها که هنوز در مسیر اهداف امام نبودند، کار به مشکل برخورد می کرد. وقتی کار به این صورت گره می خورد، بدون هماهنگی با فرماندهی به کمک نیروهای انقلابی می رفت و آنها را از مهلکه نجات می داد و پیروزمندانه به پایگاه بر می گشت. به خاطر همین کارها، مورد مؤاخده فرماندهان قرار می گرفت و در چند مورد هم بازداشتش کردند. چیزی را که آنها بی انظباطی می نامیدند، کمک به نیروهای سپاه و بسیج و نجات آنها از دست ضد انقلاب بود. اسلام و انقلاب راوی: خلبان سیاوش شفیعیان کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم ۱۳۹۵؛ صفحه 44. @boreshha
#شهید_عبد_الله_میثمی
تازه ازدواج کرده بودم . بیست و هفت و هشت روزی می شد که نتوانسته بودم خانه بروم. وقتی فهمید خیلی به هم ریخت. می گفت: چرا خانمت را ول کردی به امان خدا و آمدی منطقه؟ مجبور کردم بروم و بیارمش. خانه خودش را خالی کرد و خانمش را فرستاد اصفهان. ما را فرستاد خانه خودش. کتاب یادگارن، جلد ۵؛ کتاب میثمی، چاپ دوم ۱۳۸۸، نویسنده: مریم برادران،ناشر روایت فتح، چاپ دوم- ۱۳۸۸؛ خاطره شماره ۶۴. @boreshha
#شهید_مهدی_باکری
قبلا در تلویزیون دیده بودمش. دل خوشی از او نداشتم. می گفتم این چه شهرداری است که حرف زدن هم بلند نیست. وقتی آمد خواستگاری نظرم عوض شد. با خرید عروسی مخالف بودم با اصرار آقا مهدی رفتیم بازار. یک حلقه به ارزش ۸۰۰ تومان خریدیم. وسایل زندگی مان هم کم و ساده بود. یک سرویس غذا خوری ملامین، یک سماور، یک دست استکان نعلبکی و قاشق، یک دست رختخواب و دو تا فرش ماشینی. مهدی بعد از خریدن فرش ها پیشنهاد داد فرش ها را به دهیم و جایش موکت بگیریم. من هم قبول کردم. یازدهم آبان ۱۳۵۹ ازدواج کردیم با یک جلد کلام الله مجید و یک کمری. روز بعد مهدی به منطقه برگشت. راوی: صفیه مدرس؛ همسر شهید ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۰. @boreshha
#شهید_علی_تجلایی
[قبل از آشنایی مان با علی آقا]رفتم بیمارستان برای عیادت علی آقا. سه چهار تا از نیروهای امداد که خانم بودند بالای سرش بودند. می خواستند زخم هایش را پانسمان کنند؛اما اجازه نداد. خواهش کرد که پرستار مرد برایش بیاورند. خانم ها هم از فرصت استفاده کرده بودند و پای ایشان نشسته بودند. کتاب نیمه پنهان ماه، جلد ۲۲؛ علی تجلایی به روایت همسر شهید، نویسنده: راضیه کریمی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸-۱۷. @boreshha