علی اکبر خیلی با محبت بود و با هر کس به فراخور سنش برخورد می کرد. در برابر پدر و مادرش خیلی #متواضع بود. آن قدر مورد اعتماد پدر و مادرش بود که آنها گله های همدیگر را هم پیش او می بردند.
اکبر وقتی پیش پدرش بود از #مادر حمایت می کرد و وقتی پیش مادر بود از #پدر. همه افراد خانواده هم خیلی دوستش داشتند.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#حسن_معاشرت_با_پدر_و_مادر_در_سیره_شهدا
راوی: خانم شاطر آبادی؛ همسر شهید
#کتاب_بر_فراز_آسمان ؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی، نوبت چاپ: ششم ۱۳۹۵؛ صفحه ۳۹-۳۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
سید محمد علی خودش را مدیون #انقلاب می دانست و #شغل را وسیله برای ادای این دین. به همین خاطر در سال های اولیه ازدواج مان در هیچ شغلی بیش از یک سال دوام نیاورد.
اوایل ازدواج در #کمیته بود. مدتی بعد مدیر #کانون_فرهنگی_بعثت شد و در کنار آن در یک دبیرستان به عنوان #مسئول_امور_تربیتی مشغول به کار شد. یک سال نشده کانون را رها کرد و در بخش فرهنگی #سپاه مشغول به کار شد. مسئول پیک انقلاب و نشریه کودکان شد. اگر تهران بود مدام به بیمارستان ها جهت عیادت از مجروحان می رفت و گرنه جبهه بود بود برای امور فرهنگی و عقیدتی.
بعد از مدتی به بخش احیای اندیشه اسلامی #وزارت_فرهنگ_و_ارشاد رفت و سرانجام در بخش بین الملل #سازمان_تبلیغات ماندگار شد. فکر می کرد در آنجا بیشتر به اسلام خدمت می کند. آن قدر عاشق انقلاب بود که با #مرخصی_بدون_حقوق عازم هندوستان شد برای تبلیغ اسلام و انقلاب.
#شهید_سیدمحمدعلی_رحیمی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#ملاکهای_انتخاب_شغل
راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید
کتاب رسول مولتان؛روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان، ناشر: سوره مهر، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۰-۳۲ و ۳۵.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم
#نماهنگ
#وصیت_نامه
#وصیت_نامه_صوتی
#صدای_شهیدان
#شهید_سید_علی_اکبر_شجاعیان
🔹سلام بر شهدا؛ حاضران در تمامی صحنه های نبرد علیه کفر و نفاق
🔹ای انسان های در خواب رفته بیدار شوید
🔹زنده شدن شما بستگی به لبیک گفتن به ندای حق دارد... نه آنکه فکر کنید که اگر به جنگ نروید زنده می مانید.
@khateshahadat
محمود در #نهی_از_منکر صریح بود. #ماه_رمضان بود و #روزه نگرفته بودم. سفره را که پهن کردم غذا بخورم، دیدم محمود نگاه معنا داری بهم می کند.
گفتم: با این نگاه که نمی شود غذا خورد. سفره را جمع کردم که بروم، گفت: از من حیا می کنی؛ اما از خدا حیا نمی کنی؟!
اگر من اینجا نبودم در محضر خدا غذا می خوردی؟!
#شهید_محمود_اخلاقی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#مبارزه_با_روزه_خواری در سیره شهدا
راوی: برادر شهید
کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی، نویسنده: اشرف سیف الدینی، ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان، نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸؛ صفحه ۱۵ خاطره شماره ۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
تا روضه #حضرت_زهرا (س) را می شنید به هم می ریخت. می گفت: تنهاترین چیزی که طاقتش را ندارم روضه حضرت زهرا(س) است.
شب عملیات #والفجر_هشت، وقتی #غواص های لشکر برای اعلام وضعیت به طرف جزیره ام الرصاص رفتند؛ خبری از آنها نشد، علی اصغر پیش قدم شد برای آوردن خبر. آخرین خبر، خبر خودش بود.
با دشمن درگیر شده بود. صدایش از توی بی سیم می آمد. آخرین کلام کلامش سه بار سلام به حضرت زهرا (س) و نوای سوزناک #مادر بود.
#شهید_علی_اصغر_حاجی_غلامزاده
#شهدا_و_حضرت_زهرا
#ارادت_شهید_علی_اصغر_حاجی_غلامزاده_به_حضرت_زهرا (س)
راوی: هم رزم شهید
کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران، چاپ دوم- بهار ۱۳۹۵، خاطره ۷۲ به نقل از کتاب مهر مادر، نویسنده گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
عبد الحمید هفته ای چند بار به همراه دوستانش برای نماز صبح می رفت #حرم_امام_رضا (ع).
شب شام غریبان هم به رسم مردم #مشهد، نیمه شب شمع به دست به سمت حرم راه می افتادند. اگر کسی نبود یا رویش نمی شد که بخواند، خودش شروع می کرد به مداحی.
حال و هوایی داشت.
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#شهدا_و_اهل_بیت (ع)
#شهدا_و_امام_رضا (ع)
#کتاب_دیالمه ، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، ناشر: دفتر نشر معارف، نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۶؛ صفحه ۳۳ و ۳۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
رفته بودم داخل شهر بانه تا استحمام کنم. رفت داخل مغازه تا صابون بخرم. مغازه دار داشت برای برخی دیگر سخنرانی می کرد که چرا جمهوری اسلامی پیشنهاد #آتش_بس را نمی پذیرد؟ چیزی نگفتم.
رفتم حمام؛ اما خون، خونم را می خورد. فکری به ذهنم رسید. برگشتم مغازه و از فروشنده لیوانی خواستم و بعد از برانداز کردن و پرسیدن قیمت، انداختم و شکستمش.
فروشنده کفری شد. من هم شروع کردم به اینکه قیمت زیادی که ندارد، ببخشید.
او ول کن نبود و با داد و بیدادش مردم جمع شدند. می گفتند: موجی شده ولش کن؛ اما او خسارتش را می خواست.
گفتم: مرد حسابی! تو که نمی توانی از یک لیوان ارزان قیمت با یک عذر خواهی بگذری، چطور توقع داری جمهوری اسلامی با این همه شهید، مجروح و خرابی و ویرانی از صدام با یک عذر خواهی بگذرد.
مغازه دار تازه دو زاری اش افتاده بود. دستی به سبیلش کشید و شرمنده شد.
#غیرت_دینی
#دفاع_از_حریم_آرمانهای_انقلاب_اسلامی
#سیره_رزمندگان_اسلام
راوی: مهدی کریمی؛ بسیجی گرگانی
#کتاب_تو_شهید_می_شوی ؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۰۵ و ۱۰۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قطعه_صوتی
#روایت_گری
#حسین_یکتا
چرا مردم شهدا را دوست دارند و ما را دوست ندارند؟
چرا ارمنیه دنبال جنازه داره می دوه؟
@khateshahadat
با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید از نجف #پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. داشتم پول هایم را در می آوردم که سید با جستی و چالاکی خاصی، خنجر را از مرد عرب گرفت و آن را نزدیک گلویش گذاشت و با فریادی رعد آسا گفت: « با خدا باش و از خدا بترس ».
رهایش کرد و گفت برویم. من هنوز در فکر او بودم که با سرافکندگی پیش آمد و ما را به خیمه اش دعوت کرد. در کمال ناباوری سید دعوتش را پذیرفت.
گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش، قصد غارت ما را داشت؟
سید گفت: نترس! این ها عرب هستند و میهمان را ارج می نهند.
تا صبح خوابم نبرد. اما نواب و آن عرب راحت خوابده بودند.
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#شجاعت_در_سیره_شهدا
راوی: علامه جعفری
کتاب سید مجتبی نواب صفوی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید نواب صفوی، نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه ۱۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/