وقتی شهر نودشه آزاد شد، همت کلاس های #آموزش_نظامی را همگانی کرد. هر کس که می خواست، می توانست #اسلحه و یک خشاب تیر بگیرد. صدای تیر اندازی یک لحظه هم قطع نمی شد. وقتی ما اعتراض می کردیم که این کار شما علاوه بر ایجاد سر و صدا، اتلاف #بیت_المال هم هست.
منطقش شنیدنی بود. می گفت: من چیزی می دانم که شما نمی دانید. این ها #عطش_اسلحه دارند؛ به حدی که برای گرفتن اسلحه حاضر به خود فروشی هم هستند. وقتی عطش شان بخوابد خودشان رها می کنند و می روند.
راست می گفت. بعد از یک ماه شهر آرام بود و فقط هر از چند گاهی صدای تیری می آمد.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#سیره_مدیریتی_شهدا
#صبر_مدیریتی_در_سیره_شهدا
راوی: مجید حامدیان
#کتاب_برای_خدا_مخلص_بود ؛ خاطراتی از شهید محمد ابراهیم همت، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یاز رهرا (س)، نوبت چاپ: یازدهم- زمستان ۹۵ ، صفحه ۲۵.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
#شهید_امروز
#شهید_محمد_بروجردی
خاطرات و مطالب مربوط به این شهید عزیز را در اینجا مشاهده بفرمائید.
yon.ir/iqv6w
در جایی نگهبانی بودیم که دو دسته نیرو بودند. یک عده نیروهای #سپاه و دسته دیگر نیروهای #ژاندارمری. یک شب آقا مهدی به من گفت: برو از اینها #رمز_شب را بپرس.
وقتی رفتم، با خنده گفتند: رمز شب ما سوسن است.
آقا مهدی با شنیدن رمز شب گفت: سوسن دیگه چه صیغه ای است. اینها هنوز نیامده یاد زن های شان افتاده اند و اسم آنها را روی رمزها می گذارند.
شب بعد خود آقا مهدی رفت پیش شان.
آنها دوباره گفتند: رمز شب را یک شهنازی، شهینی، مهینی بگذارید.
آقا مهدی گفت: اسم شب را #شمشیر بگذارید تا یاد شمشیر بیفتیم نه اینکه با رمز شب یاد شهناز کوره بیفتیم.
#شهید_مهدی_باکری
#سیره_نظامی_شهدا
#روحیه_سلحشوری
راوی: صمد عباسی
#کتاب_نمی_توانست_زنده_بماند ؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۸.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
مرتضی بیشتر برایم پدر بود تا برادر. زمستان بود و هوا خیلی سرد. مرتضی برایم یک کت خرید.
فردا که رفتم #مدرسه. دیدم پسر خادم مدرسه بدون لباس گرم بود و می لرزید. کت را به او دادم. مرتضی از این که دیگر پول نداشت برایم کت بخرد، ناراحت بود. هر طور که بود یک بلوز ارزان برایم خرید.
آن اوایل هم که رفته بودیم #قم. یک شب نان گیرمان نیامد. مرتضی برای من یک چهارم #سنگک با یک سیخ #کباب خرید و خودش انار خورد.
#شهید_مرتضی_مطهری
#سیره_اقتصادی_شهدا
#ایثار_اقتصادی
#کتاب_مرتضی_مطهری ؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه 16.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
علی آقا بسیار کم غذا بودند و توصیه هم می کردند که بچه کم غذا بخورند و بقیه نیروی شان را از #تلاوت_قرآن بگیرند. خودش هم این گونه بود.
با اینکه لاغر بود و وزنش به ۵۵ کیلو هم نمی رسید؛ اما قدرتی فوق العاده داشت. در شب عملیات #والفجر ۳، نردبانی پنج متری داشتیم و باید با خودمان جهت عبور از موانع می بردیم. بچه از بردنش خسته شده بودند. علی آقا با اینکه بی سیم به پشتش بسته بود، نردبان را برداشت و سه کلیومتر آن طرف تر، تحویل بچه های معبر داد.
#شهید_علی_ماهانی
#سیره_عبادی_شهدا
#کارکرد_انس_با_قرآن
راوی: حمید شفیعی
#کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۷.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
جعفر خیلی مؤدب به آداب بود.
یک بار رفته بودیم گلزار شهدای بهشت رضا (ع) مشهد. گفتیم عکسی هم باهم بیاندازیم. من کنار سید مهدی ایستادم. اما کمی پشت به او ایستاده بودم. سید مهدی هم از من بزرگ تر بود و هم با هم عقد اخوت خوانده بودیم. جعفر به خاطر این بی احترامی ناخواسته ام به سید مهدی، سه روز با من سر سنگین بود.
#شهید_جعفر_احمدی_میانجی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#رعایت_آداب_معاشرت
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۵۱.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی شهید رجایی در زندان بود، افرادی پول هایی می آوردند. اول فکر می کردم که هدیه است و می خواهند ببخشند؛ اما می گفتند که این مبلغ را از آقای رجایی قرض کردند.
یک بار شهید باهنر مبلغی حدود هشتاد هزار تومان آورد که به آقای رجایی بدهکار بودند. این مبلغ را دادم برادر آقای رجایی با آن کار می کرد و سودش را می داد برای مخارج خانه.
راوی: عاتقه صدیقی؛ همسر شهید
کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۰۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
طیب واقعا عاشق #امام_حسین (ع) بود. وقتی مادرم به برخی از خرج هایش اعتراض می کرد، می گفت: من زندگی و پولی را که به دست می آورم به دو قسمت تقسیم می کنم.
قسمتی از آن را خرج خودم می کنم و قسمتی را هم خرج امام حسین (ع) می کنم. همیشه در همان میدان تره بار گوسفندان زیادی را می خرید و می گذاشت بچرند و پروار شوند تا در محرم در حسینیه ها و تکایا و خرج امام حسین (ع) ذبح شوند.
#شهید_طیب_حاج_رضایی
#شهدا_و_اهل_بیت
#شهدا_و_امام_حسین
#خاطرات_عاشورایی
راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید
#کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۸ و ۲۲.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
معجزه انقلاب.mp3
2.27M
#قطعه_صوتی
#مقام_معظم_رهبری
#شهید_حسن_باقری
#معجزه_انقلاب
✅دفاع مقدس وسیله ای شد برای اینکه استعداد های مکنون انسانها ظهور و بروز کند.
✅شهید حسن باقری بلا شک یک طراح جنگی است.
فاصله بین سرباز صفر به یک استراتژیست نظامی که حرکتی 25 ساله است این جوان در یک سال و نیم و دو سال طی کرده است.
@khateshahadat
#محرم سال ۱۳۵۱ در قم ساکن بودیم. پدر و مادرم را که خانه ما را بلد بودند، دستگیر کرده بودند و آنها بالاجبار خانه ما را معرفی کرده بودند. ساعت ۱۲ شب بود که آقا دل دردی داشت و رفت درمانگاه.
زنگ خورد رفتم دم در. دیدم خانه تحت نظر است. ساعتی بعد آقا با همان لباس #طلبگی به خانه آمدند. خیلی تعجب کردم.
گفتم: مگر خانه تحت نظر نبود؟
گفت: وقتی که می آمدم مأموران جلوی در خانه بودند. #آیه_وجعلنا «وَ جَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (سوره یس آیه ۹) را خواندم. آنها مرا نمی دیدند و وارد خانه شدم. غروب روز بعد وسایل خانه را جمع کردیم و رفتیم.
#شهید_سیدعلی_اندرزگو
#سیره_عبادی_شهدا
#کارکرد_آیات_و_سور_قرآنی
راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید
#کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۷۶.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
روی خط شهادت
مرجع سخنرانی ، مداحی، نماهنگ، مستند درباره فرهنگ جهاد و شهادت
#بنر
https://eitaa.com/khateshahadat
در کانکس های مقر انرژی اتمی مستقر بودیم. شب غرق خواب بودم. حسن برخورداری؛ فرومانده گروهان برنامه برای مان داشت. بی سر و صدا بیدارم کرد. با #شهید_حسن_رنجبر و محمد زلفی آمدیم سمت دستشویی ها تا آبی به سر و صورت مان بزنیم و خواب مان بپرد.
شبحی لاغری با آستین ها و پاچه های بالا آمده، از #دستشویی آمد بیرون. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد از کنارمان گذشت. اردستانی بود. با گذاشتن پایم در دستشویی ها، خواب از سرم پرید. دیگر نیازی به آب نبود. حسین علی کف گِل آلود دستشویی ها را برق انداخته بود. ساعت، سه ساعت مانده به اذان صبح بود.
#شهید_حسین_علی_عرب_اردستانی
#سیره_اخلاقی_شهدا
#گمنامی_و_مخفی_کردن_کارها
#تمیز_کردن_دستشوئی
راوی: حاج حسین یکتا
کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۲۷.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
شهید غلام رضا صانعی پور ، نوجوانی رزمنده بود که در نماز حالات عجیبی پیدا می کرد. سجود و رکوع نمازش یک ربع طول می کشید.
به شهید_یوسف_اللهی سنگی را نشان داده بود و گفته بود: من در کنار این سنگ به شهادت می رسم.
صدای انفجار خمپاره که آمد خودم را با عجله رساندم. غلام رضا به شهادت رسیده بود. کنار همان تخته سنگ؛ در حال تلاوت قرآن.
راوی: حمید شفیعی
کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۱-۹۰.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
جمله ماندگار #امام_موسی_صدر خطاب به یاسر عرفات:
بدان ای ابو عمار!
شرف #قدس اجازه نخواهد داد که به دست غیر مؤمنین آزاد شود.
#کتاب_سید_موسی_صدر صفحه 52.
@boreshha
پدر بزرگم وصیت کرده بود که مبلغ ۱۸ هزار تومان به سید علی اکبر کمک کنیم تا #خانه بخرد. روزی پدرم به منزل ما آمد و آن مبلغ را به من داد و گفت این را در جایی نگهداری کنید تا زمان خودش به ایشان بدهیم.
بعد از چند روز که برادرم خانهمان آمد، ناخواسته داستان آن مبلغ را به او گفتم. خیلی خوشحال شد گویا می خواست بال دربیاورد. گفت: برو آن پول را بیاور.
پرسیدم: می خواهی با این پول چه کنی؟
گفت: #نانوای محلهمان چند روزی است که #ورشکسته شده و با پنج فرزند می خواهد خانه اش را بفروشد تا قرض هایش را بدهد. دیشب به اهل بیت (ع) متوسل شدم تا بتوانم مشکلی ایشان را حل کنم و الان هم خوشحالم که می توانم با این پول بدهی او را بدهم.
#آزاده_سید_علی_اکبر_ابوترابی
#سیره_اقتصادی_آزادگان
#انفاق_و_دست_به_خیری
راوی: خواهر شهید
#کتاب_فرزند_ابوتراب (ع)؛ برگ هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی، پدید آورنده: مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه، ناشر: خیزش نو، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۵.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
بیمارستان #شهید_لبافی_نژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند.
تا می خواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را می گرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم می زدم و مجید هم پا به پایم.
این قدر از ترس افتادن نگاهش به #نامحرم سرش را پایین می انداخت که خنده ام می گرفت.
سر به سرش گذاشته، می گفتم: من با همین یک چشم هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری.
#شهید_مجید_صنعتی_کوپایی
#سیره_تهذیبی_شهدا
#مراقبت_از_چشم از #نگاه_به_نامحرم
راوی: حاج حسین یکتا
#کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۳۸۳.
@boreshha
🌍http://www.boreshha.ir/
گزیده از #فهرست_موضوعی کتاب سید مجتبی نواب صفوی به صورت اکسل و پی دی اف.
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
#معرفی_کتاب
👇