eitaa logo
برش‌ ها
382 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
350 ویدیو
36 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
احمد شروع و پایانش با (ع) بود. در چهار ماهگی مریض شد به حدی که پزشک ها از شفایش قطع امید کردند. خیلی ناراحت بودم. شب در عالم رؤیا سه مرد نورانی را زیارت کردم. به من الهام شد که آنها امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند. فرصت را غنیمت شمرده و شفای احمد را از آنها خواستم. موقع رفتن امام رضا (ع) در چارچوب در ایستاد و فرمود: «احمدت را من می کنم». وقتی بیدار شدم حال احمد خوب شده بود در سایه ضمانت امام رضا (ع). یک هفته قبل از شهادتش هم امام رضا (ع) را در خواب دیدم. بلند شدم خواستم از ایشان بابت شفای احمد در کودکی تشکر کنم. دیدم پرونده ای در دست دارد. فرمود: «این پرونده عمر احمد است. عمر او در دنیا تمام شد. او ۲۷ سال دارد». از آقا خواستم ضمانت دیگری بکند. حضرت فرمود: «نگران نباش یک هفته دیگر هم تمدید کردم». فردای آن روز که احمد سر زده به آمد و خواب را برایش تعریف کردم، گویا یقین به شهادت کرده بود. قبل از رفتن با همه عکس یادگاری گرفت. موقع رفتن هم به پدرش گفت: «بابا! این دیدار آخر ماست. بابت همه کوتاهی ها حلالم کن». پدرش دست به کمر گرفت و گفت: «پسرم! کمرم را شکستی». احمد تا حال نامساعد پدرش را دید، گفت: «شوخی کردم». اما آن آخرین دیدار ما بود. (ع) (ع) (دهه کرامت) راوی: فاطمه سیلا خوری؛ مادر شهید ؛ خاطرات شهید احمد کشوری، نوشته ایرج فلاح و مسعود آب آذری، نشر یا زهرا (س)، چاپ اول-۱۳۹۰؛ صفحات ۱۲ و ۱۳۵-۱۳۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
اوایل سال ۱۳۷۲ در مشغول بودیم. چند روزی بود هر چه بیشتر می گشتیم، شهیدی پیدا نمی کردیم. آن روز صبح، کسی که زیارت عاشورا می خواند به (ع) متوسل شد و مصائب و کرامات ایشان را خواند. در میان روضه از امام رضا (ع) خواست که امروز دست ما را خالی برنگرداند. هنگام غروب بود و ما مأیوس از پیدا کردن شهید. آخرین بیل ها هم به زمین منطقه عملیاتی می خورد تا دست خالی به مقر برگردیم. تکه ای لباس شهید توجهمان را جلب کرد. بالاخره توسل به امام رضا (ع) جواب داده بود. وقتی جیب های شهید را برای یافتن مدارک شناسایی می گشتیم، آیینه ای کوچک یافتیم که پشتش تمثال امام رضا (ع) نقش بسته بود. ناباورانه متوجه شدیم نامش هم سید رضاست از شهدای ورامین. مادرش بدون اینکه از ماجرای توسل ما خبر داشته باشد، می گفت پسر من علاقه ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشت. (ع) (ع) (دهه کرامت) راوی: مرتضی شادکام ، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۲-۷۳. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رضا خیلی عاشق #امام_رضا (ع) بود. قبل از بارداری رفتم حرم امام رضا (ع). از ایشان پسری خواستم که در راه خدا فدا شود. مدتی بعد از این که برگشتم، آثار بارداری در من ظاهر شد. وقتی به دنیا آمد اسمش را رضا گذاشتم. از بس که عاشق امام رضا (ع) بودم و رضا را از ایشان گرفته بودم. وقت هایی که دعوایش می کردم و ازش ناراحت بودم، چون نمی خواستم با اسم رضا دعوایش کنم، #بابک صدایش می کردم. البته خودش می گفت: مرا فقط با اسم رضا صدایم کن. #شهید_رضا_پناهی #شهدا_و_اهل_بیت (ع) #شهدا_و_امام_رضا (ع) #خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت) #کتاب_عارف12ساله ؛ مادرانه های شهید رضا پناهی، نویسنده: سید حسین موسوی، ناشر: شهید کاظمی، چاپ دوم-زمستان ۱۳۹۸؛ صفحه ۱۳-۱۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
غلام علی عنایتی ویژه به (ع) و زائرانش داشت. هر سال یکی دو بار زیارتی مشهد مقدس راه می انداخت. در هر سفر هم، یک دو نفر از زیارت نرفته های بی بضاعت را با هزینه خودش مهمان می کرد. در مشهد حمامی بود که اکیپی می رفتیم آنجا. غلام علی پشت رفقا را می کشید و لیف می زد. به بچه ها سفارش می کرد در زیارت خودتان را خسته نکنید تا تشنگی زیارت از بین نرود؛ اما برنامه خودش فرق می کرد. هر شب از ۱۲ شب می رفت حرم تا اذان صبح. یکی دو ساعت با خودش خلوت می کرد و بعد برای جمع دعا می خواند و سردی و گرمی هوا و زیادی یا کمی جمعیت هم تأثیری در برنامه هایش نداشت. (ع) (ع) (دهه کرامت) مجموعه ،جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی، به قلم سید احمد معصومی نژاد،ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: دوم-۱۴۲۲؛ خاطره شماره ۶۸-۶۹ و ۷۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسن می گفت: رفته بودیم روسیه یک #موشک فوق پیشرفته ای را از روس ها تحویل بگیریم. به افسر روسی گفتم: «فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید». به من خندید و گفت: «این امکان ندارد. این تکنولوزی فقط در اختیار روسیه است». ولی بهش گفتم ما بالاخره این را می سازیم. باز هم خندید. وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم. دست به دامن #امام_رضا (ع) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی، متوسل حضرتش شدم تا اینکه در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر #نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتی اش کردیم. شد موشکی بهتر از موشک های روسی. #شهید_حسن_طهرانی_مقدم #شهدا_و_اهل_بیت (ع) #شهدا_و_امام_رضا (ع) #خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت) راوی: علی رضا زاکانی #کتاب_خط_عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛ صفحه ۷۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حسن می گفت: «با جمعی از فرماندهان سپاه رسیدیم خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی و از مشکلات اداره امور جنگ گفتیم. ایشان فرمودند: ما در ایران یک طبیب داریم که شفا دهنده همه دردهاست. چرا حاجت های خود را از امام_رضا (ع) نمی خواهید؟! بعد از زیارت ایشان رفتیم، خدمت امام رضا (ع). یاد جمله آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که بهتر از شهادت چیزی نیست که از حضرتش بخواهم و خواستمش». هنوز یک هفته از این زیارت نورانی نگذشته بود که امام رضا همه دردهای حسن را با شهادت التیام بخشید. راوی: محمد گلزاری کتاب_خط_عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛صفحه ۵۵ (به نقل از کتاب من اینجا نمی مانم اثر علی اکبری صفحه ۹۶). @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
به مناسبت برشی از مجموعه ، جلد ۲۶، کتاب رستگار به روایت همسر شهید که از خاطرات تلخ 9 سالگی همسر شهید می باشد را می آوریم: (مراسم تاج گذاری محمد رضا، شاه پهلوی در حیاط مدرسه برگزار شد و همه ملزم به حضور در آن بودند) همین که چشم هایم به رد پاها، دامن، کت و یقه انگلیسی اش و بعد صورت ترسناکش افتاد، صدای حرکت روی هوا و داغی ضربه اش را کنار صورت و گونه ام به شدت احساس کردم و دستی که بی درنگ مرا با موهایم کشید و آن را کَند و با خودش برد. دستم را روی سرم گذاشتم ؛ اما دوباره با همان خط کش چنان ضربه‌ای به پشت دستم زد که به خود لرزیدم و همانجا سر جایم نشستم. هنوز بالای سرم بود. قدِ بلند و جسه عظیمش را کنارم حس می کردم. دوستم برگشت. شانه هایم را گرفت. ناظم فریاد زد بلند شو باست! درد و ترس پاهایم را قفل کرده بود. همان جا نشستم و گریه ام گرفت…. تا آخر مراسم دستم روی موهایم بود و دو زانو توی صف نشسته بودم. سر کلاس هم که رفتیم انگار که تمام فکر و ذکر ناظم، من و م باشد، قبل از ورود معلم آمد و م را هم با خودش برد. حالا زنگ آخر بود و من پشت در کوچک مدرسه، توی فرو رفتگی در، مانده بودم تنها و بچه هایی را که می دویدند به سوی خانه های شان، تماشا می کردم. پشت مانتویم را روی سرم کشیده بودم و آرام اشک می ریختم. آخر با این سر و وضع،پشت لباسم هم که بالاست، چطور تا خانه بروم. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
وقتی سید موسی وارد شد، اصلا داشتن یا نداشتن حجاب برای زنان مطرح نبود؛ بلکه بودن یا نبودن مطرح بود. طرح سید “بازگزدادندن حس عزت و ارزش مندی به زنان لبنان” بود. می گفت: «پس از یک سال مطالعه فهمیدم عامل اصلی بی بند و باری بی سوادی و دور بودن آنها از تعالیم اسلامی است. باید سطح فکری و تربیتی زنان از جهات دینی و اخلاقی تقویت می شد». برای دعوت مستقیم به حجاب هم دو مانع وجود داشت: یکی دوری زنان لبنانی از مساجد و مجالس عزاداری دومی: آمیختگی زنان به طور معمول با تظاهر به تجمل و مد و زیبایی تنهاترین راه دعوت غیر مستقیم بود. سید برای این منظور برای هر دو جنبه و برنامه داشت. در بعد فردی “بیت الفتاة” را راه اندازی کرد که به زنان؛ سواد، و را می آموخت. و در بعد اجتماعی “جمعیت نیکوکاری و احسان” را. جمعیت اعلام کرد زنان هم می توانند عضو جمعیت شده در فعالیت های آن حضور مستقیم داشته باشند. بعد از یک سال هم، از بین بیش از ۲۰۰ عضو زن جمعیت، هشت نفر به عنوان هیأت مدیره انتخاب شدند. این چنین بود که زنان مسلمان لبنانی با به دست آوردن احساس عزت و ارزش مندی به روی آوردند. ( ) ؛ نگاهی به زندگی و زمانه امام موسی صدر، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: دوازدهم- ۱۳۹۴؛ صفحه ۳۰ و ۳۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
بعد از #فرماندهان را بردند زیارت #(ع). وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم. برایم سوغاتی جا نماز و دو حبه قند و نمک نبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت. گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته ای که این چنین شده ای؟ نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟». چیزی نمی گفت. به جان امام که قسمش دادم. گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمی توانم بمانم. باور کن. همین را به امام رضا (ع) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هر وقت حرف از شهادت می شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود. امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش. # # # # #(دهه کرامت) راوی: مصطفی مولوی #؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۸. #؛ کتاب مهدی باکری، نوشته فرهاد خضری، نشر روایت فتح، نوبت چاپ: چاپ نهم-۱۴۰۳؛ صفحه ۱۸۳-۱۸۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
منطقه #شرهانی در حال تفحص بودیم. کار هر روز را با توسل به یکی از اهل بیت (ع) شروع می کردیم. آن روز ورد لب های مان یا #امام_رضا (ع) بود. مشغول کندن و زیر و رو کردن خاک ها بودیم که با عنایت امام رضا (ع) یک شهید پیدا کردیم. اما هیچ مدرک شناسایی همراهش نبود و برای ما زمینی ها گمنامِ #گمنام بود. اما یک برگه همراهش بود که رویش نوشته بود: «هر که شود بیمار رضا، والله شود وام دار خدا». #شهید_گمنام #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_رضا #خاطرات_مناسبتی (دهه کرامت) راوی: محمد احمدیان #کتاب_خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع)، گردآورنده حسین کاجی، باز نویسی: مهدی قربانی، نشر حماسه یاران، چاپ سوم-تابستان ۱۴۳۷؛ صفحه ۷۰ به نقل از (آسمان مال آنهاست؛ کتاب تفحص ، رضا مصطفوی صفحه ۱۹). @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا