eitaa logo
برش‌ ها
409 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
460 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
مجلس توسل محمد رضا بود. در ابتدای مداحی، شروع می کرد با خدا حرف می زد. از سوز دل اشک می ریخت و از رحمت خدا می گفت. آیه “لا تقنطوا من رحمة الله” را هم می خواند. از مرگ و قیامت هم هایی برای مردم داشت. هر کس می آمد داخل مراسم منقلب می شد. دعای توسلش در گلزار شهدا که غوغا بود و بلندگو ها هم کارایی نداشت. صدای ناله مردم آنقدر بلند بود که صدای محمد در آن گم بود. کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحه ۴۰ و ۴۱٫
آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت احمد بود. يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت. گفتيم: «اگر شهيد مي‌شدي…؟» گفت: «اين بيت المال بود.» کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۲۵٫
ولادت با سعادت حضرت امام سجاد (ع) مبارک باد.
قائم مقام فرمانده لشکر 25 کربلا .
در همان ایام نخست وزیری یک بار به سختی مریض شد. هایش سرخ و متورم شده بود. نمی توانست چشم هایش را باز کند؛ اما دلش نمی آمد در خانه بماند. می گفت: با این همه کار، وقت کردن ندارم؛ حتی برای شدن هم ندارم. در اتاق کارش، چشم هایش را بسته بود و به آخرین نامه ها و گزارش های رسیده را که برایش می خواندند، گوش می‌کرد. با همان چشم هایی که از شدت درد می سوختند به کارهای کشور می‌رسید. کتاب شهید باهنر، نویسنده: مرجان فولاد وند، ناشر: انتشارات مدرسه، نوبت چاپ: هفتم؛ ۱۳۹۲؛ صفحه ۵۲
رئیس کل ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی .
آن روزها در روستا گروهی داشتیم به نام «جوانان مومن طیردَبّا». نوجوانان ۱۰ تا ۱۵ ساله بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم مسجد روستا را نقاشی کنیم اما نه پولی داشتیم و اعتباری. چهار روز بعد عماد با رنگ و وسایل نقاشی آمد پیشمان و گفت: این هم وسایل نقاشی دیگر منتظر چه هستید؟ بعدا فهمیدیم چهار روز را در یکی از باغ های پرتقال کارگری کرده و پول رنگ و وسایل نقاشی را خریده است. کار پرتقال چینی برای بچه‌های آن سن و سال، یک روزش هم کار طاقت فرسایی بود. کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۴٫
فرمانده هوانیروز استان کرمانشاه شهیدی که حکم شهادتش زودتر از حکم اخراجش به دستش رسید.
میگما آقای عبد الله ناصری در سخنانی وقیحانه مدعی شده که طبقه اصلی زنان موسوم به ها هستند. https://t.me/nasr_ch/17048 http://yon.ir/gWXhl بارها گفته ام که اصیل نه تنها میانه ای با فرهنگ دفاع مقدس ندارند که آن را عامل عقب ماندگی خود از فرهنگ می دانند. اما به خاطر نفاق شان، دم خروس گه گاه بیرون می زند. این همان دم خروس است. آنان که باید بدانند می دانند که عامل نفوذ پرستوها، روحیه است که و فرزندان خلف آنها اصلاح طلبان در رده های مدیریتی کشور رسوخ داده اند. چه کسانی در کاخ های شاه مخلوع سکونت دارند؟ چه کسانی در و مجموعه های تفریحی شاه و سرگرمند؟ چه کسانی روز در مجموعه های تفریحی خود مشغول آب بازی می شدند؟ چه کسانی در سفر خارج به استخرهای و ... می روند. چه کسانی سر در بیت المال دارند و به خاطر حمایت های برادران شان با خیال راحت می چرند و دیگران را هم از لگد و پارس و گاز خود مستفیض می کنند. انقلاب همیشه بر دوش پابرهنگان بوده و خواهد بود و همسران شهدا نیز از همین طیف اند و جنگ بین فقر و غنا، کوخ نشین و کاخ نشین، مستضعف و مستکبر همیشه جریان دارد و خواهد داشت. آقای ناصری! هم پرستوها و هم پرستو پروران افراد و ای هستند با تخم به وجود آمده و رشد می کنند و میانه های نه با دفاع مقدس دارند و نه با انقلاب. خودمانیم از شهدا چه خورده ای که این چنین هتاکانه همسران شان را متهم می کنی تا شاید دلت خنک شود. به راستی شما از کدامین قبیله ای! با کدامین شناسنامه؟ ؛نیش نوشت های پراکنده .
فرمانده و بنیان گذار تیپ سید الشهدا (ع) .
شیخ در زندگی فردی همیشه دستش خالی بود. خانه ای نداشت و برای تردد بین جبهه و اصفهان نیز، از استفاده می کرد. گاهی پدرش اعتراض می کرد که مگر تو در جبهه جنوب نیستی؟ پس چرا یک وسیله دولتی زیر پایت نیست؟ اما فایده ای نداشت. او هرگز بر خلاف عقیده باطنی خود عمل نمی کرد. یک روز از پدرش شنید: این طور که نمی شود تو خانواده ات را در اهواز در زیر سقفی شش متری سکنا داده ای! این خانه در شأن تو نیست. به فکر ای برای خودت باش شیخ تبسمی کرد و گفت: آقا جان! خدا نکند که من در دنیا خانه ای از مال بسازم. کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۱۶
در جبهه مریوان روی ارتفاع بلندی مستقر بودیم و برای بردن تدارکات از جمله باید پیاده از تپه ها بالا می رفتیم. رضا هر وقت می‌خواست بالای ارتفاع برود، یک ۲۰ کیلوئی نان را بر دوش می‌گرفت و با خود بالا می آورد. وقتی از او پرسیدم شما چرا این کار را می‌کنید؟ در پاسخ گفت: اگر من به عنوان مسئول این نیروها، چنین مشقت هایی را تحمل نکنم، نیروها هم علی رغم وجود فشار و سختی زیاد، نمی برند. کتاب راز آن ستاه؛ سرگذشت نامه شهید رضا چراغی؛ نویسنده: گل علی بابائی، ناشر: نشر صاعقه، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۹۳؛ صفحه ۲۸٫
در دیدگاه باغ کوه نشسته بودیم. عراقی ها گرای منطقه را داشتند و یک ریز آتش می ریختند. علی یک باره گفت: سعید! با این صدا کردنش فکر کردم زخمی شده گفتم چه می گویی؟ گفت: یادت هست قبل از انقلاب از مدرسه رفتیم باغچه سبزی مشهدی. دوران راهنمایی را می گفت که دزدکی افتادیم داخل باغچه مشهدی، سبزی فروش محل و یک دسته ترپچه کندیم و خوردیم. گفت: همین الان برو همدان و آن مرد را پیدا کن. یا حلالیت بگیر یا پول تربچه ها را بده. به هر زحمتی بود پیدایش کردم. گفت: خوشِ حلالتان. راوی سعید چیت سازیان پسر عموی شهید کتاب دلیل؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۳۰ و ۳۱
هدایت شده از برش‌ ها
پایگاه جامع #سیره_شهدا و #خاطرات_دفاع_مقدس به صورت موضوعی و مستند با فهرست های موضوعی متنوع http://www.boreshha.ir/
میگما آورده اند شر خری فردی ضعیف النفس را فحش باران کرد. ضعیف النفس برای این که خودی نشان دهد بادی در غبغب انداخت و گفت: با که بودی؟ شر خر گفت: با تو. ضعیف النفس گفت: شانس آوردی که که با تو بودی، اگر با من بودی می دانستم چه کارت کنم. سخنان امشب روحانی همین حال و هوا را داشت. بعد از این همه نقض عهد طرف مقابل و توجیهات ذلیلانه ما، هنوز هم با ژستی فاتحانه به همان تقریبا هیچ دل خوش کرده، تازه می خواهد دو هفته منت کشی کند. به راستی هر آنکه عزت را در نزد مردمـ جوید، ذلیل خواهد شد. ؛ نیش نوشت های پراکنده @boreshha
فرمانده گردان مالک اشتر تیپ 27 محمد رسول الله (ص) فرازی از وصیت نامه: ای ملت‌های دربند جهان، فقط با یک شیوه می توان با ظالمان و ستمکاران و متجاوزان مبارزه نمود و حق از دست رفته خود را از آن‌ها باز پس گرفت و آن است و آن هم اسلام محمد (ص) و علی (ع) و حسین (ع) و فرزندان و شاگردان آن‌ها نه اسلام متولیان به ناحق حرمین شریفین و نه . @boreshha
فرمانده گردان عمار یاسر تیپ 27 محمد رسول الله (ص) فراز از وصیت نامه: در راه خدا گام برداريد و براى اسلام و انقلاب مفيد باشيد و فقط پيرو باشيد و وابسته به هيچ دسته و نباشيد . البته همكارى و همفكرى با اسلاميان بكنيد ولى وابسته نباشيد كه اگر خطا كردند، بتوانيد آنها را از خود دور كنيد نه اينكه وابستگي تان باعث شود كه بر ضد قرآن و اسلام قدم بردارید .
قبل از انقلاب حمید های دکتر شریعتی و را از تهران می‌خرید می آورد دزفول. این کتاب ها در آن دوره کتب ممنوعه بودند. اگر از کسی می‌گرفتند اذیتش می‌کرد. وظیفه فروش کتاب ها با حسین بود. آنها را داخل کارتن می‌گذاشت و هنگام کنار مسجد آیت الله قاضی می فروخت. وقتی هم هوا روشن می شد، برمی گشت. هیچ کس باور نمی کرد که پسر بچه های ساله توزیع کننده کتابهای ممنوعه باشد. یک بار قرار بود یک را روی دوچرخه از میدان مثلث تا حسینیه ابوالفضل علیه السلام بیاوریم. آن روز نظامی ها داخل خیابان بودند و همه چیز را تحت کنترل داشت. وسط کوچه که رسیدیم نه راه پس داشتیم و نه راه پیش. چون حتماً داخل کارتن را بازرسی می کردند. حسین گفت: از لباس های تان در بیاورید و روی کتاب ها بیاندازید. یک نظامی ها جلوی مان را گرفت و پرسید: داخل کارتن چه دارید؟ گفتیم لباس. وقتی دید بچه ایم بی خیال مان شد. راوی: فرزانه خبری(خواهر شهید) و علیرضا بهشتی کتاب آسمان خبری دارد؛ روایت زندگی و خاطرات نوجوان عارف شهید عبد الحسین خبری، نویسنده: گروه روایتگران شهدای دزفول، ناشر: سرو دانا، تاریخ چاپ: دوم- ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۸ و 29. @boreshha
عباس هایی را که معمولا در دسترس همه نبود، نمی خورد. می گفتم: قوت دارد بخور. می گفت: قوت را می خواهم چه کار؟ من ورزش کارم. چه طور ی را بخورم که گیر مردم نمی آید. بعد صدایش را تغییر می داد و آمیخته با شوخی می گفت: مگر تو مرا نشناختی زن. میوه را که بر می داشت بخورد، کلی در دستش می چرخاند و بر اندازش می کرد و می گفت: سبحان الله. تا کلی نگاه شان نمی کرد، نمی خورد. آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ صفحه 28. @boreshha
موقع ناهار بود. نه پول داشتیم و نه خوراکی. به مرتضی گفتم: چه کنیم؟ گفت: همین جا باش تا برگردم. رفتم جلوی بالکن مدرسه، را دیدم که سرش پایین بود و دور حوض می چرخید. فهمیدم به درد ما مبتلاست. مرتضی با دو تومانی که کرده بود، آمد. وقتی داستان میرزا جواد را به او گفتم. سریع رفت پایین و یک تومان پولش را به او داد. کتاب مرتضی مطهری؛ نگاهی به زندگی و مبارزات استاد شهید مطهری، نوسنده: میثم محسنی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم؛ بهار ۱۳۹۱؛ صفحه 15. @boreshha
با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه رسیدم. با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد. برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح. این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم. بعد از نماز گفت: آقا جواد! من و انظباط را از آموخته ام. کتاب سید محمد بهشتی؛ نگاهی به زندگی و مبارزات شهید دکتر بهشتی، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: اول- پائیز ۱۳۹۱؛ صفحه 62. @boreshha