eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
2.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
546 ویدیو
772 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. خدا کنه امام حسبن ما رو بخره و آزاد کنه ⚫️ آزاد کرده حسین علیه السلام مرحوم متقی صالح و واعظ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم صلوات الله شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان الله تعالی علیه) نقل نمود: یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه‌اش دهه عاشورا روضه‌خوانی می‌کرد این بنده خدا ورشکست شد و وضع زندگیش از هم پاشیده شد حتی خانه‌اش را هم فروخت. نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود و خانه را تخلیه کنند و تحویل صاحبخانه بدهند و برود. همسرش می‌گوید: یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد. گفتم: چه شده؟ چرا داد می‌زنی؟ گفت: ای زن ما همه جوره می‌توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد اما بناست آبرویمان برود. گفتم؛ چطور؟ گفت: هر سال دهه عاشورا امام حسین (ع) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می‌آید ما هم وضعمان ایجاب نمی‌کند و دروغ هم نمی‌توانیم بگوییم آبرویمان جلوی مردم می‌رود. یک دفعه منقلب گردید گفت: ای حسین! مپسند آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد. همسرش گفت: ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم. گفت: چی داریم؟ گفت: من هجده سال زحمت کشیدم یک پسر بزرگ کردم. پسر وقتی آمد گیسوانش را می‌تراشی و فردا صبح دستش را می‌گیری می‌بری سر بازار . چه کار داری بگویی پسرم است بگو غلامم است و به یک قیمتی او را بفروش و پولش را بیاور و این چراغ محفل حسینی را روشن کن. مرد گفت: مشکل می‌دانم پسر راضی بشود و شرعاً نمی‌دانم درست باشد که او را بفروشیم یا نه. زن و شوهر رفتن خدمت علما و قضیه را پرسیدند علما گفتند: پسر اگر راضی باشد خودش را در اختیار کسی بگذارد اشکالی ندارد و بعد از سوال برگشتند خانه یک وقت دیدند در خانه باز شد، پسرشان وارد شد پسر می‌گوید وقتی وارد منزل شدم دیدم مادرم مرتب به قد و بالای من نگاه می‌کند و گریه می‌کند پدرم مرتب مرا مشاهده می‌کند اشک می‌ریزد گفتم مادر چیزی شده؟ مادر گفت: پسر جان ما تصمیم گرفته‌ایم تو را با امام حسین (ع) معامله کنیم. پسر گفت: چطور؟ جریان را نقل کردند پسر گفت: به به! حاضرم. چه از این بهتر. صبح شد گیسوان پسر را تراشیدند، پدر دست پسر را گرفت که به بازار ببرد. پسر دست انداخت گردن مادر. پس یک مقدار بسیار زیادی گریه کردند و از هم جدا شدند. پدر پسر را آورد سر بازار برده فروشان به آن قیمتی که گفت، تا غروب آفتاب هیچکس نخرید غروب آفتاب پدر خوشحال شد گفت: امشب هم می‌برمش خانه. یک دفعه دیگر مادرش او را ببیند فردا او را می‌آورم و می‌فروشم. تا این فکر را کردم دیدم یک سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسیمه نزد ما آمد به من سلام کرد جوابش را دادم . فرمود: آقا این را می‌فروشی؟ (نفرمود غلام یا پسرت را می‌فروشی) گفتم: آری! فرمود: چند می‌فروشی؟ گفتم: این قیمت. یک کیسه‌ای به من داد دیدم دینارها درست است. فرمود: اگر بیشتر هم بخواهی به تو می‌دهم.‌ من خیال کردم مسخره‌ام می‌کند. گفتم: نه. فرمود: بیا و یک مشت پول دیگر به من داد. فرمود: پسر جان بیا برویم تا فرمود: پسر بیا برویم این پسر خود را در آغوش پدرش انداخت. مقدار زیادی هم گریه کرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بیرون پدر می‌گوید: آمدم منزل دیدم مادر منتظر نتیجه بود گفت: چه کار کردی؟ گفتم: فروختم. یک وقت دیدم مادر بلند شد گفت: ای حسین! به خودت قسم دیگر اسم بچه‌ام را به زبان نمی‌برم. پسر می‌گوید دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شدیم بغض راه گلویم را گرفته بود بنا کردم گریه کردن یک وقت آقا رویش را برگرداند. فرمود: پسر جان چرا گریه می‌کنی؟ گفتم آقا این اربابی که داشتم خیلی مهربان بود خیلی با هم الفت داشتیم حالا از او جدا شدم و ناراحتم فرمود: پسرم نگو اربابم بگو پدرم. گفتم: آری پدرم. فرمود: می‌خوای برگردی نزدشان؟ گفتم: نه. فرمود: چرا؟ گفتم: اگر بروم می‌گویند تو فرار کردی. فرمود: نه پسر جان برو پایین. من را پایین کرد. فرمود: برو خانه اگر گفتن فرار کردی بگو نه حسین مرا آزاد کرد. یک وقت دیدم کسی نیست. پسر آمد در خانه را کوبید. مادر آمد در را باز کرد. گفت: پسر جان! چرا آمدی؟ دوید شوهرش را صدا زد. گفت: به تو نگفته بودم این بچه طاقت نمی‌آورد؟ حالا آمده پدر گفت: پسر جان چرا فرار کردی؟ گفتم: پدر به خدا من فرار نکردم. گفت: پس چطور شد آمدی؟ گفتم: بابا حسین مرا آزاد کرد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۲۷ .
. ▪️گریز روضه حضرت قاسم(ع) کشیدن پاهای اسماعیل(ع) بر زمین و جاری شدن زمزم از امام صادق (ع) منقول است که چون ابراهیم(ع) اسماعیل(ع) را در مکه گذاشت اسماعیل(ع) تشنه شد و در میان صفا و مروه درختی بود پس مادرش بیرون رفت تا بر صفا ایستاد و فریاد زد آیا در این وادی انیسی هست؟ جوابی نشنید. سپس رفت تا مروه، باز ندا کرد و جواب نشنید و بازگشت صفا. برگشت به صفا و باز ندا کرد و جوابی نشنید تا آنکه هفت مرتبه چنین کرد سپس سنت چنین جاری شد که هفت شوط سعی کنند میان صفا و مره. پس جبرئیل به نزد هاجر آمد و گفت: تو کیستی؟ گفت: من مادر فرزند ابراهیم(ع) گفت: ابراهیم(ع) شما را به کی سپرد؟ هاجر گفت: من نیز به او گفتم که ما را به چه کسی می‌سپاری؟ گفت: به خداوند عالمیان. جبرئیل گفت: شما را به کسی سپرده است که البته کفایت مهمات شما را می کند. سپس حضرت فرمود: مردم دوری می کردند از آنکه عبور ایشان به مکه واقع شود برای آنکه آب در آنجا نیست. سپس اسماعیل پاهای خود را از تشنگی به زمین می‌ساید. ناگاه آب زمزم از زیر قدم‌هایش جاری شد و حق تعالی به سبب آن آب برای ایشان روزی جاری گردانید که پیوسته قافله‌ها می‌گذشتند و از آب ایشان منتفع شده و طعام به ایشان می‌دادند. 👈 اشاره گریز: دل‌ها بسوزد برای آن نوجوانی که در اوج عطش در حین جان دادن هرچه پا بر زمین کشید آبی برای او فراهم نشد. 📚منبع: علل الشرایع، ص ۴۳۲ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۵۹ ‌.
⚫️ درب روی عزاداران بازگردید عالم ربانی اسطوره تقوا،معلم اخلاق، مخلص اهل بیت عصمت و طهارت و ولایت (صلوات الله علیهم اجمعین) شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب (رضوان الله تعالی علیه) نقل فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سنه ۱۳۵۸ از طرف حکومت وقت عراق اکیداً از قمه زدن و سینه زدن و بیرون آمدن دسته جات منع شده بود. شب عاشورا برای اینکه در حرم مطهر و صحن شریف سینه زنی نشود از طرف حکومت عراق اول شب درهای حرم و رواق را قفل کردند و همچنین درهای صحن‌ها را. آخرین دری را که مشغول بستن آن بودند در قبله بود که یک لنگه آن را بسته بودند که ناگهان جمعیت دسته سینه زن هجوم آوردند وارد صحن شده و رو به حرم مطهر آوردند درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزاداری و سینه زنی شدند. ناگهان عده‌ای شرطه (پلیس) با رئیس آنها آمده و آن رئیس با چکمه‌ای که به پا داشت در ایوان آمده و بعضی را می‌زد و امر کرد آنها را بگیرند سینه زن‌ها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون دیدند ممکن است قوای دولتی تلافی کنند و بالاخره مزاحمشان شود با کمال التجاء و شکستگی خاطر همه متوجه در بسته حرم شده و به سینه می‌زدند و می‌گفتند (یا عَلی فُکِّ البابَ) یا علی باز کن در را ما عزاداران فرزندت حسینیم (علیه السلام) پس در یک لحظه درهای حرم و رواق و صحن گشوده گردید و میله‌های آهنین که بین درها و دیوار بود وسط آنها بریده شد و بالجمله سینه زنان وارد حرم مطهر می‌شوند. سایر نجفی‌ها که با خبر می‌شوند همه در صحن و حرم جمع می‌شود و شرطه ها پنهان می‌گردد. موضوع را به بغداد گزارش می‌دهند دستور داده می‌شود که مزاحم آنها نشوند در آن سال در نجف و کربلا بیش از سال‌های گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند از آن جمله یکی از فضلای عرب اشعار یکی از ایشان را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسباندند. 📚منبع: کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۴۹ .
. ▪️گریز روضه رضیع الحسین(ع) پادشاه روم و طفل شیرخوار اطفال شیرخواره در هر ملتی از ملل کفار هم مورد ترحم قرار می‌گیرد. وقتی میان کفار روم و مسلمانان جنگ شد رومیان هر شب اموال و زن و دختر و پسران را به سرقت برده و جهت فروش به بازار می‌آوردند. تا آنکه در شبی طفل شیرخواره‌ای را از مادرش جدا کردند. مادر هرچه فریاد و ناله و التماس کرد آن رومی طفل را پس نداد آن مادر اشک ریزان خود را به پادشاه رومیان رساند و طفل خود را مطالبه کرد. دل پادشاه به احوال مادر سوخت و امر کرد طفل شیرخواره را هر طور شده به مادرش برگرداند این ترحم پادشاه در حق آن مادر و طفل شیرخواره موجب صلح بین رومیان و مسلمانان شد. 👈اشاره گریز: خدا لعنت کند آن قومی که خود را مسلمان می‌شمردند ولی از هر کافری پست‌تر بودند تا جایی که به طفل شیرخواره بی‌گناه هم رحم نکردند. 📚منبع: مجالس المتقین - مجلس السابع برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۷۱ .
. ⚫️ امام زمان(عج) روضه می‌خواند. شهید عظیم الشأن شیخ احمد کافی واعظ اهل بیت رضوان الله تعالی علیه نقل فرمود که خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبیلی فرمود: با طلاب پیاده کربلا می‌آمدیم (اوقات زیارتی حضرت اباعبدالله(ع) که می‌شود از نجف ده تا ده تا بیست تا بیست تا حرکت می‌کنند و کربلا می‌آیند) در بین راه یک آقا طلبه‌ای بود که گاهی برای ما روضه می‌خواند که امام حسین(ع) یک نمکی در حنجره‌اش گذاشته بود. مقدس اردبیلی می‌فرماید آمدم کربلا زیارت اربعین بود از بس که دیدم زائر آمده و شلوغ است گفتم داخل حرم نروم با این طلبه‌ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشویم. گفتم: همین گوشه صحن می‌ایستم زیارت می‌خوانم. طلبه‌ها را دور خودم جمع کردم. یک وقت گفتم طلبه‌ها این آقا طلبه‌ای که در راه برای ما روضه می‌خواند کجاست؟ گفتند: آقا در بین این جمعیت نمی‌دانیم کجا رفته است. در این اثنا دیدم یک عربی مردم را می‌شکافت و به طرف من می‌آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبیلی می‌خواهی چه کنی؟ گفتم: می‌خواهم زیارت اربعین بخوانم. فرمود: بلندتر بخوان من هم گوش کنم. زیارت را بلندتر خواندم. یکی دو جا توجهم را به نکاتی ادبی داد وقتی که زیارت تمام شد به طلبه‌ها گفتم این آقا طلبه پیدایش نشد؟ گفتند: آقا نمی‌دانیم کجا رفته است؟ یک وقت این عرب به من فرمود مقدس اردبیلی چه می‌خواهی؟ گفتم: یکی از این طلبه‌ها در راه برای ما گاهی روضه می‌خواند نمی‌دانم کجا رفته می‌خواستم اینجا بیاید و برای ما روضه بخواند. آقای عرب به من فرمود: مقدس اردبیلی می‌خواهی من برایت روضه بخوانم؟ گفتم: آری. آیا به روضه خواندن واردی؟ فرمود: آری که در این اثناء دیدم عرب رویش را به طرف ضریح اباعبدالله الحسین علیه السلام کرد و از همان طرز نگاه کردن ما را منقلب کرد یک وقت صدا زد یا اباعبدالله(ع) نه من و نه این مقدس اردبیلی و نه این طلبه‌ها هیچ کدام یادمان نمی‌رود از آن ساعتی که می‌خواستی از خواهرت زینب سلام الله علیها جدا شوی. در این هنگام دیدم کسی نیست فهمیدم این عرب مهدی زهرا علیه السلام بوده واقعاً ساعت حساس و عجیبی بود. 📚منبع: کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۷۰ .
. ▪️گریز روضه حضرت علی اکبر(ع) مرد نصرانی و شباهت علی اکبر علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روزی مردی نصرانی وارد مسجد النبی شد. مسلمانانی که در مسجد بودند به او گفتند بیرون برو که تو مرد نصرانی هستی. آن مرد گفت اجازه دهید من دیشب در عالم خواب پیامبر اکرم(ص) را دیدم که حضرت عیسی بن مریم(ع) نیز همراه او بود. عیسی بن مریم(ع) رو به من کرد و فرمود در محضر خاتم الانبیا محمد بن عبدالله(ص) اسلام اختیار کن که او پیامبر بر حق این امت است من نیز در محضر پیامبر(ص) اسلام اختیار کرده و به دست خود خود پیامبر مسلمان شدم. حال آمده‌ام تا اسلام خود را بر یکی از نزدیکان پیامبر(ص) عرضه نموده و بیعت خود را تجدید کنم مردم او را به امام حسین(ع) راهنمایی نمودند وقتی خدمت امام رسید خود را به پای امام انداخت تا قدم‌های مبارکش را ببوسد سپس جلسه‌ای در محضر امام حسین(ع) تشکیل شد آنگاه امام حسین(ع) فرزند خود علی اکبر(ع) را که نقابی بر صورت مبارک داشت فراخواند و امام حسین(ع) خود نقاب را از روی صورت فرزند برداشت. وقتی چشم آن مرد به جمال پیامبر گونه علی اکبر(ع) افتاد بیهوش گردید امام حسین(ع) دستور دادند آب به صورتش ریخته تا به هوش آمد آنگاه امام رو به او کرده فرمود آیا پسرم علی اکبر(ع) شبیه به جدم رسول الله(ص) است؟ آن مرد گفت آری به خدا قسم شبیه به پیامبر(ص) است سپس امام حسین(ع) به او فرمود: اگر تو نیز فرزندی مانند فرزند من داشته باشی و خواری به بدن او اصابت کند و خراشی بردارد چه می‌کنی؟ آن مرد گفت: ای آقا و مولایم! فورا می‌میرم. حضرت فرمود: به تو خبر می‌دهم که می‌بینم فرزندم مقابل چشمم با شمشیرها قطعه می‌گردد. 📚منبع: خورشید جوانان، سید محمد حسینی برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۸۸ .
. ⚫️ خدا را به حق حسین(ع) قسم داد. جناب حجه الاسلام آقای شیخ محمد انصاری رحمت الله علیه ساکن سرکوه داراب نقل فرمود: در سنه ۱۳۷۰ کربلا مشرف شدم و پسرم مریض شد و او را به قصد استشفاء همراه بردم. روز اربعین شد با فرزندم در کنار و گوشه‌ای از شریعه فرات برای غسل زیارت در آب رفتیم و مشغول غسل کردن بودم که ناگهان دیدم آب فرزندم را برد و فاصله زیادی بین من و او قرار گرفت و تنها سر او را می‌دیدم و توانایی شنا کردن نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و او را نجات دهد. پس با کمال حضور قلب و خلوص و شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده و خدا را به حق حضرت سیدالشهدا علیه السلام قسم دادم و فرزندم را طلب کردم هنوز فرزندم را می‌دیدم که ناگاه دیدم رو به من برمی‌گردد تا نزدیک من رسید دست او را گرفته و از آب بیرون آوردم از حالش پرسیدم گفت: کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی بازوی مرا گرفته بود و مرا به شما رسانید پس به سجده رفتم و خدای را بر اجابت دعایم شکر نمودم . 📚منبع: کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۸۳ .
. ▪️گریز روضه حضرت عباس (ع) امیرالمومنین(ع): این زینب(س) امانت من نزد توست. هنگام احتضار امیرالمومنین(ع) فرزندانش را جمع کرده مشغول وصیت به آنها شد. زینب(س) نزد پدر بزرگوارش شتافت و عرض کرد پدر جان می‌خواهم یکی از برادرانم برای حفظ و حراست من متعهد شود. حضرت فرمود دخترم این‌ها برادرانت هستند هر کدام را خواستی برای این کار انتخاب کن. این حسن(ع) و این حسین(ع) است . عرض کرد حسن(ع) و حسین(ع) امامان و آقایان من هستند و من با دو چشم خود آنها را خدمتگزاری می‌کنم ولی از برادران دیگرم انتظار خدمت دارم شاید در زندگانیم به مسافرتی محتاج شوم لذا او حفاظت و خدمت مرا در سفر و حضر متعهد شود. مولا فرمود: هر کدام را خواستی انتخاب کن. زینب(س) نگاهش را به سوی برادرانش انداخت. او کسی را برای مطلب خود غیر از قمر بنی هاشم(ع) انتخاب نکرد پس عرض کرد: پدر جان این برادرم را می‌گویم و به عباس(ع) اشاره کرد. امیرالمومنین(ع) به عباس(ع) فرمود: پسرم نزدیک بیا، عباس(ع) نزد مولا رفت. مولا دست زینب(س) را گرفت و در دست عباس(ع) گذاشت و فرمود: بُنَیّ هذه ودیعه منّی الیک. پسرم این زینب امانت من نزد تو است. در حالی که اشک چشم عباس(ع) بر گونه‌های صورتش جاری بود عرض کرد پدر جان چشم تو را روشن می‌کنم و تمام توان خود را در نگهداری و حفاظت زینب(س) به کار می‌برم آنگاه امیرالمومنین(ع) به عباس(ع) و زینب(س) نگاه می کرد و گریه می‌نمود. 👈اشاره گریز: به روضه غریبی حضرت زینب(س) و بانوان حرم بعد از شهادت قمر منیر بنی هاشم(ع) که حضرت زینب(س) فرمود: واضَیعَتُنا مِن بَعدِکَ یا اباالفضل 📚منابع: مولد العباس بن علی(ع)، ص ۷۱ چهره درخشان قمر بنی هاشم(ع)، ج ۳، ص ۵۷ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۵۲ .
. لبخند امام حسین ⚫️ احترام به پدر و مادر عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شیخ حسین بن شیخ مشکور رضوان الله تعالی علیه فرمود . در عالم رویا دیدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله علیه السلام مشرف هستم و حضرت در آنجا تشریف دارند یک نفر جوان عرب معدی (دهاتی) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت با لبخند جوابش دادند. فردای آن شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه حرم توقف کردم ناگهان آن جوان عرب معدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا علیه السلام را ندیدم. مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده‌ای که امام علیه السلام با لبخند به تو جواب می‌دهد؟ گفت: مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شب‌های جمعه که برای زیارت می‌آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ می‌کنم و یک هفته هم مادرم را می‌آورم تا اینکه شب جمعه‌ای که نوبت پدرم بود چون سوارش کردم مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری شاید هفته دیگر زنده نباشم. گفتم: باران می‌بارد. هوا سرد است. مشکل است. نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهدا علیه السلام را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرف می‌شوم حضرت امام حسین علیه السلام را می‌بینم و با تبسم جوابم را می‌دهد. 📚منبع: کرامات الحسینیه، حجت الاسلام و المسلمین شیخ علی میرخلف‌زاده، ص ۹۷ .
. 🏴 کرامات سید الشهدا علیه السلام ▪️مجلسی، روضه وداع بخوان مرحوم ثقه الاسلام حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه) در منتهی الامال نوشته است. میرزا یحیی ابهریست در عالم رویا علامه مجلسی رضوان الله تعالی علیه را در صحن مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) در طرف پایین پای حضرت در اطاق روضه الصّفا نشسته و مشغول تدریس است سپس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع در مصیبت کند یک وقت کسی آمد و گفت: حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها فرمودند: 《اذکر المصائب المشتمله علی وداع ولدی الشهید》یعنی ذکر کن مصائبی را که مشتمل بر وداع فرزند شهیدم باشد. مرحوم مجلسی نیز مصیبت وداع را ذکرکرد و خلق زیادی جمع بودند و گریه شدیدی نمودند که مثل آن روز در عمرم ندیده بودم. 📚منبع: کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۷۸ .
. ▪️گریز روضه شام غریبان منع پیامبر(ص) از غارت خیمه‌های زنان در جنگ تبوک بعد از آنکه لشکر کفار شکست خوردند فرار کردند و اصحاب پیغمبر(ص) قصد خیمه‌های کفار نمودند تا غارت نمایند. حضرت رسول(ص) آنها را منع فرمودند که داخل خیمه‌های آنها نشوید شاید در آن خیمه‌ها اطفال و کنیزان باشد و دل آنها نازک است و چون نگاه آنها به وسایل جنگی می‌افتد جزع و فزع می‌کنند و من راضی نیستم که صدای گریه اطفال بلند شود اگرچه اطفال کافرند. 👈 اشاره گریز: پس وای بر بنی امیه که با شمشیرهای برهنه ریختند در خیمه‌های محترم امام و دست به غارت زنان و دختران و طفلان سیدالشهدا (ع) بلند شد. 📚منبع: انوار الشهاده، صفحه ۲۱۷ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص۲۳۳ .
. ▪️گریه امام سجاد(ع) بر اسیری اهل بیت (ع) روزی ابوحمزه ثمالی بر حضرت امام سجاد (ع) وارد شد او را گریان دید عرض کرد: مولای من این همه گریه و بی‌تابی برای چیست؟ آیا عموی شما حمزه کشته نشد؟ آیا جد شما علی با شمشیر کشته نشد؟ کشته شدن عادت شما خانواده است و شهادت عطیه الهی از برای شماست. امام فرمود: ای ابوحمزه! خداوند به تو جزای خیر دهد چنانکه گفتی کشته شدن برای ما عادت است و خداوند نیز به ما شهادت را ارزانی داشته است. ولی ای ابوحمزه! آیا هرگز شنیده‌ای یا دیده‌ای که تا قبل از عاشورا زنی از خانواده ما به اسارت رفته باشد و هتک حرمت شده باشد؟ به خدا سوگند ای ابوحمزه! هر وقت به عمه‌ها و خواهرانم نگاه می‌کنند به یاد فرار آنها در بیابان می‌افتم که از خیمه‌ای به خیمه دیگر و از پناهگاهی به پناهگاه دیگری فرار می‌کردند و دشمن فریاد می‌زد خیمه ستمکاران را به آتش بکشید. 📚منبع: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۲۴۱ .
. ▪️گریز روضه قتلگاه رسول خدا(ص) بر بدن حضرت حمزه(ع) بعد از پایان جنگ احد رسول خدا(ص) فرمودند کیست از احوال حمزه به ما خبر بدهد؟ حارث بن صَمّه عرض کرد: من جای او را می‌دانم وقتی به نزدیک او رسید و حال او را مشاهده نمود نتوانست آن خبر را به پیغمبر(ص) برساند . پس حضرت فرمود: یا علی(ع)! عمویت را طلب کن حضرت امیر(ع) آمد نزدیک حمزه ایستاد و ایشان هم تامل نمود. پس رسول خدا(ص) خود به جستجوی حمزه(ع) برآمد وقتی حمزه را با آن حال مشاهده نمود حضرت گریستند و فرمودند هرگز در مکانی نایستاده‌ام که بیشتر از اینجا مرا به خشم آورد . حضرت ردایی که از برد یمانی بر دوش مبارکش بود بر روی حمزه(ع) انداخت اما آن ردا به اندازه قامت حضرت حمزه(ع) نبود پس آن را بر سر حمزه(ع) کشید و پاهایش را از علف و گیاه پوشانید و فرمودند: اگر زنان عبدالمطلب اندوهناک نمی‌شدند او را چنین می‌گذاشتم که درندگان صحرا و مرغان هوا گوشت او را بخورد تا روز قیامت از شکم آنها محشور شود. زیرا مصیبت هرچه عظیم‌تر است ثوابش بیشتر است. 👈 اشاره گریز: به روضه قتلگاه حضرت سیدالشهدا(ع) و آمدن حضرت زینب(س) و بانوان حرم بالای بدن مطهر حضرت. 📚منبع: منتهی الامال، شیخ عباس قمی، ص ۷۹ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۳۳ .
. ▪️گریز روضه عطش جنگ صفین و سیراب کردن لشکریان دشمن در جنگ صفین هنگامی که سپاه معاویه علیه اللعنه شریعه فرات را محاصره کردند و راه آب را بر آن حضرت بستند سران شام به معاویه گفتند بگذار همه از تشنگی بمیرند چنان که عثمان را تشنه کشتند. علی(ع) و یارانش از آنان آب خواستند که راه آب را باز کند سپاه معاویه قبول نکردند حضرت با یاران خود بر سپاه معاویه حمله برد تا خودشان بر آب دست یافتند و یاران معاویه در زمین خشک و بی آبی قرار گرفتند. یاران حضرت خواستند تلافی کند حضرت فرمودند: نه به خدا سوگند من با آنان مقابله به مثل نمی‌کنم قسمتی از آب را برای آنان آزاد کنید زیرا که لبه تیز تیغ ما برای آنان کافی است. 👈اشاره گریز: به روضه بی‌رحمی اهل کوفه و منع آب فرات از خیام حضرت سیدالشهدا علیه السلام 📚منبع: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۳ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۴۶ .
. ▪️گریز مصیبت (س) حضرت زهرا (س) و پرستاری پدر در جنگ احد هفتاد نفر از مسلمین به شهادت رسیدند و بسیاری مجروح شدند. یکی از مجروحین شخص پیامبر اسلام(ص) بود. دندان‌های جلوی پیامبر(ص) شکست و آنچنان به او ضربه زدند که کلاه خود آهنی که در سرش بود خورد شد. بعد از جنگ وقتی پیامبر(ص) به مدینه بازگشت فاطمه زهرا(س) به استقبال پدر رفت آب حاضر کرد و خون سر و صورت پیامبر(ص) را می‌شست امام علی(ع) با سپر خود آب می‌آورد و فاطمه(س) را در شستن خون بدن پیامبر(ص) کمک می‌کرد فاطمه(س) هنگام شستن دریافت که خون از بدن پیامبر(ص) قطع نمی‌شود و هرچه آب می‌ریزد جلوی ریزش خون را نمی‌گیرد بلکه بر آن می‌افزاید. قطعه حصیری آورد و آن را سوزاند و خاکسترش را روی بریدگی‌های پیامبر(ص) ریخت آنگاه خون بند آمد. 👈اشاره گریز: دل‌ها بسوزد برای آن دختری که برای زخم پیشانی سر بریده بابا در گوشه خرابه مرهمی نداشت و آنقدر گریست تا جان داد. 📚منبع: اقتباس از مجمع البیان، شیخ طبرسی، ج ۲، ص ۵۲۰ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۵۸ .
. ▪️گریز روضه قمر بنی هاشم (ع) ابوذر و مشک آب در یکی از سفرها ابوذر از قافله رسول خدا(ص) جا ماند. هوا هم بسیار گرم و سوزان بود ابوذر هم به شدت تشنه بود همانطور که می‌رفت به سنگی برخورد کرد که مقدار کمی آب باران در آن جمع شده بود با خود گفت بهتر این آب را به پیغمبر(ص) برسانم تا او اول سیراب گردد. آب‌ها را در مشکی که داشت ریخت و با همان حالت تشنگی و عطش به راه افتاد تا از دور چشمش به سیاهی سپاه مسلمین افتاد. ابوذر خود را به سپاه پیغمبر(ص) رساند رسول اکرم(ص) به استقبال ابوذر آمد ابوذر از شدت خستگی و تشنگی بی‌حال به زمین افتاد . رسول اکرم(ص) فرمودند: آب حاضر کنید و به ابوذر بدهید که خیلی تشنه است. ابوذر گفت آب همراه من است. پیامبر(ص) با تعجب پرسیدند: آب همراه داشتی و نیاشامیدی؟ ابوذر گفت: آری پدر و مادرم به قربانت. به سنگی برخورد کردم دیدم آب سرد و گوارایی در کنار آن جمع شده است.‌ با خود گفتم از آن آب نمی‌آشامم تا حبیبم رسول خدا(ص) از آن بیاشامد. 👈اشاره گریز: اباالفضل العباس علیه السلام هم آب را روی آب ریخت و خواست که تا مولایش تشنه است، آب ننوشد. 📚منبع: داستان راستان، شهید مطهری، ص ۲۵۰ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۱۹۷ .
. ▪️گریز روضه روز یازدهم جدا شدن دختر ابوذر از بدن پدر دختر ابوذر غفاری می‌گوید: در کنار بستر پدرم در بیابان ربذه بودم که ناگاه دیدم چشم‌های پدرم باز شد و آثار قبض روح به او دست داد و شنیدم که می‌گفت: "مَرحباً بِکَ یا قابِضَ الاَرواحِ" و در همان حال روح از بدنش مفارقت کرد. دختر ابوذر در کنار بدن پدر مشغول ندبه سرایی بود که قافله دوستان خاندان رسول خدا(ص) به رهبری مالک اشتر از راه رسید و آن دختر را با احترام و مهربانی از بدن پدر جدا کردند و ابوذر را به خاک سپردند و آن دختر را به مدینه خدمت امیرالمومنین علی علیه السلام آوردند. 👈اشاره گریز: اما سکینه(س) دختر ابی عبدالله(ع) خود را به روی بدن پدر انداخت و بدن بی سر را در بر می‌کشید و ناله سر می‌داد که ناگهان: اعتنقت سکینه جسدا ابیها فاغمی علیها، فاجتمعت علیها عدّه من العراب و جرّوها من جسد ابیها . . . 📚منبع: انوار الشهاده، صفحه ۱۶۷ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۲۲۸ .
. ▪️گریز برخورد کریمانه امیرالمومنین(ع) پس از جنگ جمل با عایشه امیرالمومنین(ع) پس از پایان جنگ جمل به چهل نفر از زنان عبدالقیس ماموریت داد که با بستن عمامه به سر و شمشیر به دست عایشه را به مدینه برگردانند و به محمد بن ابی بکر فرمان داد که خواهرش را همراهی کند . عایشه در طول راه از امیرالمومنین(ع) تا جایی که توانست بدگویی کرد گفت: علی(ع) مرا در اختیار لشکریانش قرار داده ولی هنگامی که آنان به مدینه رسیدند و به خانه عایشه رفتند عمامه‌های خود را باز کرده نشان دادند که همگی زن هستند و ثابت نمودند که علی(ع) چگونه نسبت به عایشه کرامت و بزرگی را رعایت نموده است. 👈اشاره گریز: دلها بسوزد بر آن مخدراتی که در حلقه محاصره مردان ناپاک دشمن به اسارت برده شدند. 📚منبع: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۷، ص ۲۵۴ برگرفته از: گریزهای مداحی، علی اکبر لطیفیان، ص ۲۳۷ .
. ◾️ شهادت غم انگیز حضرت رقیه(س) پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند. خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا (ع) را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا (ع) را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید. بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلندتر شد، گفت: «پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.» دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند. 📚منابع: نفس المهموم، شیخ عباس قمی، ص ۴۵۶ الدمع الساکه، بهبهانی، ص ۱۴۱ .
▪️ اگر کسی گریه می کرد با نیزه بر سر او می زدند الإقبال عن کتاب المصابیح بإسناده عن جعفربن مُحَمد سَأَلتُ أبي عَلِيَّ بنَ الحُسَينِ(ع) عَن حَملِ يَزيدَ لَهُ، فَقالَ: حَمَلَني عَلى بَعيرٍ يَطلُعُ بِغَيرِ وِطاءٍ، و رَأسُ الحُسَينِ(ع) عَلى عَلَمٍ و نِسوَتُنا خَلفي عَلى بِغالٍ اُكُفٍ وَ الفارِطَةُ خَلفَنا و حَولَنا بِالرِّماحِ، إن دَمَعَت مٍن أحَدِنا عَينٌ قُرعَ رَأسُهُ بِالرُّمحِ، حتّى إذا دَخَلنا دَمِشقَ صاحَ صائِحٌ: يا أهلَ الشّامِ هؤُلاءِ سَبايا أهلِ البَيتِ المَلعونِ. الإقبال؛ به نقل از کتاب المصابیح، به سندش از امام صادق(ع) از پدرم علی بن الحسین(زین العابدین) (ع)درباره بردن او به سوی یزید پرسیدم. فرمود: «مرا بر شتری لَنگ و بدون جهاز سوار کردند و سر حسین (ع) بر بالای عَلَمی بود و زنانمان، پشت سرِ من بر اَسترانی بدون پالان سوار بودند. کسانی که ما را می بردند از پشت سر و گرداگردمان با نیزه ما را احاطه کرده بودند و آزار می دادند. اگر اشکی از دیده یکی از ما فرو می چکید با نیزه به سرش می کوبیدند تا آنکه وارد شام شدیم. جارچی جار زد: ای شامیان! اینان، اسیران اهل بیتِ ملعون اند» 📚منبع: الإقبال، ابن طاووس، ج٣، ص٨٩ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج٤٥، ص١٥٤، ح٣ برگرفته از کتاب حسینیه مأثور، حجةالاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحات ۵۰۸ الی ۵۱۰ .
♣️ توصیف خرابه شام الخرائج والجرائح عن عمران بن علیّ الحلبی عن أبی عبدالله [الصادق](ع): لَمّا اتِىَ بِعَلِىِّ بنِ الحُسَينِ(ع) و مَن مَعَهُ إلي يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ عَلَيهِمَا لَعائِنُ اللهِ جَعَلوهُم فى بَيتٍ خَرابٍ واهِى الحيطانِ. قالَ بَعضُهُم: إنَّما جُعِلنا فى هذَا البَيتِ لِيَقَعَ عَلَينا. فَقالَ المُوَکَّلونَ بِهِم مِنَ الحَرَسِ بِالقِبطِيَّةِ: انظُروا إلى هؤُلاءِ يَخافونَ أن یَقَعَ عَلَیهِم هذَا البَیتُ و هُوَ أصلَحُ لَهُم مِن أن يَخرُجوا غَدا، فَتُضرَبَ أعناقُهُم واحِدا بَعدَ واحِدٍ صَبرا. فَقالَ عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ(ع) بِالقِبطِيَّةِ: لا يَکونانِ جَميعا بِإِذنِ اللهِ. فَقالَ: و كانَ كَذلِکَ. الخرائج و الجرائح به نقل از عمران بن علی حلبی، از امام صادق(ع): هنگامی که علی بن الحسین(ع) و همراهانش را نزد یزید بن معاویه که لعنت های خدا بر هر دوشان باد آوردند، آنان را در خانه ای مخروبه با دیوارهایی سست جای دادند. یکی از اسیران گفت: ما را در این خانه جای دادند تا بر ما فرو ریزد. 📚منبع: الخرائج، راوندی، ج٢، ص٧٥٣
♠️ روضه حضرت رقیه در نقل کامل بهایی در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیری با مردانی که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است[و] باز می آید تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکی بود چهارساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: “پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را به خواب دیدم سخت پریشان!” زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و حال، تفحّص کرد. خبر بردند که حال، چنین است. آن لعین، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهار ساله نهاد. پرسید: “این چیست؟” مَلاعین گفت: سرِ پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد. 📚منبع: کامل بهایی، عمادالدین طبری، ج۲ برگرفته از کتاب حسینیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۵۱۰ .
🥀 مقتل حضرت رقیه سلام الله علیها 🔸أنَّ نِساءَ أَهلِ البَیتِ النُّبُوَّةِ أَخفَینَ عَلَی الٲَطفالِ شَهادَةَ آبَائِهِم وَ یَقُلنَ لَهُم أَنَّ آبائَهُم قَد سَافَرُوا إِلَی کَذَا وَ کَذَا بانوان خاندان نبوت بعد از واقعه ی عاشورا شهادت پدران را از دخترانشان پنهان می کردند و به آنها می گفتند که پدران شما به سفر رفته اند. 🔸و کَانَ الحَالُ عَلیَ ذَلِکَ المِنوَالِ حَتَّی أَنَّ یَزیدَ أَمَرَ بِنِساءِ الحُسَین علیه السلام فَحُبِسَ مَعَ عَلِیِ بنِ الحُسَین علیه السلام فِی مَحبِسٍ. وضعیت به همین صورت ادامه داشت تا این که یزید دستور داد بانوان امام حسین(ع) را به همراه امام سجاد(ع) در مکانی زندانی کنند. 🔸أنَّهُم أَقَامُوا فِیها شَهراً لَایُکِنُهُم مِن حَرٍ و لا بَردٍ حَتَّی تَقَشَّرَت وُجُوهُهُم آنان یک ماه در زندان به سر بردند و وضع زندان به گونه ای بود که از گرما و سرما در امان نبودند به طوری که صورت هایشان از شدت تابش خورشید پوست انداخته بود. 🔸کانَ لِلحُسَینِ علیه السلام بِنتٌ صَغیِرَةٌ لَهَا أَربَعَةُ سِنِینَ، قَامَت لَیلَةً مِن مَنَامِهَا وَ قَالَت: امام حسین(ع) دختر کوچک چهار ساله ای داشت. شبی از خواب بیدار شد و گفت: 🔸أینَ أبِیَ الحُسَینُ؟ إِنِّی رَأَیتُهُ السَّاعَةَ فِی المَنَامِ مُضطَرِبًا شَدیدًا. «پدرم حسین کجاست؟ همین الان او را در خواب دیدم که بسیار مضطرب و هراسان بود.» 🔸فلَمَّا سَمِعَت النِّسوَةُ ذَلِکَ بَکَینَ وَ بَکَی مَعَهُنَّ سَائِرَ الاَطفَالَ وَ إرتَفَعَ العَوِیلُ. وقتی بانوان حرم سخنان او را شنیدند گریستند و کودکان نیز از گریه ی آنها به گریه در آمدند و صدای آه و ناله در آن فضا پیچید. 🔸فإنتَبَهَ یَزِیدُ مِن نَومِهِ وَ قَالَ: یزید از خواب بیدار شد و گفت: 🔸ما الخَبَرُ؟ چه خبر شده؟ 🔸ففَحَّسُوا عَنِ الوَاقِعَهِ وَ قَصُّوهَا عَلَیهِ. اطرافیان تحقیق کرده و حادثه ای که پیش آمده بود را برایش بازگو کردند. 🔸فأَمَرَ بِأَن یَذهَبُوا بِرَأسِ أَبیِهَا إِلَیهَا. یزید دستور تا سر پدرش برای او ببرند. 🔸فأَتَوّاهُ بِرَّأسِ الشَرِیفَةِ وَ جَعَلُوهُ فِی حُجرِهَا سر شریف پدر را آوردند و در آغوش دختر گذاشتند. 🔸فقَالَت: مَا هَذَا؟ دختر پرسید: این چیست؟ 🔸قالوُا: رَأسُ أَبیِکِ! در جواب گفتند: سر پدر توست! 🔸فزَعَت الصَّبِیَّةُ وَ صَاحَت، فَمَرِضَت وَ تُوُفِّیِت فیِ أَیَّامِهَا. آن دختر گریه و ناله سر داد و از دل فریادی برآورد بعد از آن بیمار شد و در همان روزگار رحلت نمود. 🔸و رُوِیَ بِأَن جَاوُوا بِالرَّأسِ الشَرِیفِ إلَیهَا مُغَطَّی بِمِندِیلٍ دَبِیقِی فَوُضِعَ بَینَ یَدَیهَا وَ کُشِفَ الغِطَاءُ عَنهَا فَقَالَت: مَا هَذا الرَّأسُ؟ روایت شده است که سر شریف امام حسین (ع) را برای دختر آوردند، در حالی که در دستمالی مصری پیچیده شده بود، آن گاه آن را در مقابلش گذاشتند و پارچه را از روی آن کنار زدند. آن دختر پرسید: این سر از آن کیست؟ 🔸قالُوا: إنَّهُ رَأسُ أَبیِکِ! به او جواب دادند: این همان سر پدر توست! 🔸فرَفَعَتهُ مِنَ الطَّستِ حَاضِنَةً لَهُ وَ هِیَ تَقُولُ: سر را از روی طشت برداشت و به آغوش کشید و می فرمود: 🔸یا اَبَتَاه! مَن ذَاالّذِی خَضَبَکَ بِدِمَائکَ؟ «پدر جان! چه کسی محاسنت را به خون خضاب کرده است؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن ذَاالّذِی قَطَعَ وَرِیدَکَ؟ پدر جان! چه کسی رگ گردنت را بریده است؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن ذَاالّذِی أَیتَمَنِی عَلَی صِغَرِ سِنِّی؟ پدر جان! چه کسی مرا در این کودکی یتیم کرد؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن بَقِیَ بَعدَکَ نَرجُوهُ؟ پدر جان! چه کسی بعد از تو ماند تا امیدمان به او باشد؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن لِلیَتیمَةِ حَتَی تَکبُرَ؟ پدر جان! چه کسی سرپرست این دختر یتیمت هست تا بزرگ شود؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن لِلنِّساءِ الحَاسِراتِ؟ پدر جان! چه کسی حامی این بانوان بدون پوشش است؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن لِلاَرَامِلِ المَسبِیَّاتِ؟ پدر جان! چه کسی فریادرس این بیوه گان اسیر است؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن لِلعُیُونِ البَاکِیاتِ؟ پدر جان! چه کسی بر این چشم های اشکبار ترحم می کند؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن لِلضَّایِعَاتِ الغَریباتِ؟ پدر جان! چه کسی این گمشدگان غریب را پناه می دهد؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن لِلشُّعُورِ المَنشُورَاتِ؟ پدر جان! چه کسی دادرس این موهای پریشان است؟ 🔸یا اَبَتَاه! مَن بَعدُکَ؟ وَاخَیبَتَاه مِن بَعدِکَ! وَا غُربَتَاه! پدر جان! بعد از تو چه کسی مانده؟ وای بر نا امیدی بعد از تو ای وای از غربت و تنهایی! 🔸یا اَبَتَاه! لَیتَنی لَکَ الفِدَاءُ! پدر جان! ای کاش قربانی تو می شدم! 🔸یا اَبَتَاه! لَیتَنی قَبلَ هَذَا الیَومِ عُمیَاءٌ! پدر جان! ای کاش قبل از این کور بودم!» 📚منبع: چهل منزل با حسین(ع)؛ علی اکبر رنجبران تهرانی .
🥀 در آغوش گرفتن سر امام حسین(ع) توسط حضرت رقیه سلام الله علیها وقتي سر بريده امام حسين را براي رقيه سلام الله عليها آوردند گفت اين سر كيست؟ به او گفتند: سر پدرت حسين است. سر را با احتياط از داخل طشت برداشت و به سينه چسبانيد و با گريه هاي سوزناك خود خطاب به سر چنين گفت: «پدر چه كسي تو را به خون آغشته كرد؟ چه كسي رگ هاي گردنت را بريد؟ پدر چه كسي در خردسالي يتيمم كرد؟ پدر دختر يتيم تو به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بي پوشش چه كنند؟ پدرجان زنان اسير و سرگردان كجا بروند؟ پدر جان چه كسي چشمان گريان را چاره ساز است؟ پدر جان چه كسي يار و ياور غريبان بي پناه است؟ پدر جان چه كسي پريشان مويي ما را سامان مي بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه كسي با ماست؟ واي بر ما بعد از تو واي از غريبي! پدر جان كاش فدايت مي شدم. پدر جان اي كاش بيش از اين نابينا مي شدم و تو را اينگونه نمي ديدم. پدر جان كاش پيش از اين در خاك خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمي ديدم.» سپس لب ها را بر لب هاي پدرش امام حسين نهاد و چنان گريست كه همان لحظه بيهوش شد و وقتي او را حركت دادند دريافتند كه از دنيا رفته است. 📚منبع: المنتخب في جمع المراثي و الخطب طريحي، فخرالدين الطريحي، ص ۱۳۶ .
🥀 روضه حضرت رقیه(س) در منتخب طریحی کتاب المنتخب فی جمع المراثی و الخطب تالیف فخر الدین طریحی نخستین منبع شناخته شده ای است که «حضرت رقیه(س)» را سه ساله معرّفی کرده است. همچنین نخستین منبعی است که به تفصیل سخن گفتن وی را با امام(ع) مطرح کرده است. «…فَقالَت: ما هذا الرَّأسُ؟ قالُوا لَها: رَأسُ أبیكِ. فَرَفَعَتهُ مِنَ الطَّشتِ حاضِنَةً لَه وَهِيَ تَقُولُ: یاأبَتاه! مَن ذَا الَّذي خَضَّبَكَ بِدِمائِكَ؟ یاأبتاه! مَن ذَا الَّذي قَطَعَ وَریدَكَ؟ یاأبتاه! مَن ذَا الَّذي أیتَمَني عَلی صِغَرِ سِنّي؟ یاأبتاه! مَن بَقِيَ بَعدَكَ نَرجُوهُ؟ یاأبتاه! مَِن لِلیَتیمَةِ حَتّی تَکبُرُ؟ یاأبتاه! مَن لِلنساءِ الحاسِراتِ؟ یاأبتاه! مَن لِلأرامِلِ المُسَبيّاتِ؟ یا أبتاه! مَن لِلعُيونِ الباكِياتِ؟ يا أبتاه! مَن لِلضائِعات الغَريباتِ؟ يا أبتاه! مَن لِلشُّعورِ المُنشِراتِ؟ يا أبتاه! مَن بَعدَكَ؟ واخَيبَتَنا! يا أبتاه! مَن بَعدك؟ واغُربتَنا! يا أبتاه! لَيتَني كُنتُ الفِدى، يا أبتاه! لَيتَني كُنتُ قَبلَ هَذا اليَومِ عَمياً. يا أبتاه! لَيتَني وَسَدَتِ الثَّرى وَ لا أرى شَيبَكَ مُخَضَّباً بِالِّماءِ.» ثمّ إنّها وَضَعَت فَمَها عَلى فَمِهِ الشَّريف و َبَكَت بُكاءاً شديداً حَتّي غُشِيَ عَلَيها، فَلَمّا حَرَّكُوها، فَإذا بِها قَد فارَقَت روحُها الدُنيا. وقتى سر بريده امام حسين(ع)را برای رقیه(س) آوردند گفت: این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناك خود خطاب به سر چنین گفت: «پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسانی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدرجان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟ پدرجان چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدرجان چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدرجان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدرجان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدرجان کاش فدایت می شدم. پدرجان ای کاش بیش از این نابینا می شدم و تو را اینگونه نمی دیدم. پدرجان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم.» سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین(ع) نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند دریافتند که از دنیا رفته است. 📚منبع: المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی، فخرالدین طریحی، ص ۱۳۶ برگرفته از کتاب حسینیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۵۱۱ .