eitaa logo
حدیث اشک
6.1هزار دنبال‌کننده
34 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
نان حلال سر پیش جز تو خم نکنم، بنده زاد ه ام تا پای جان به پای غمت ایستاد ه ام کتمان نمیکنم همه جا جار میزنم با افتخار نوکر این خانواده ام نان حلال او اثرش گریه بر تو شد من اشک دارم از پدر فوق العاده ام جدم غلام کوی تو بود و به من رسید این ارث میرسد پس از این به نواده ام ما خانوادگی سگ دربار زینبیم این را به خانواد هی خود یاد داده ام من را رساند های تو به رویای کودکیم حالا که رو به روی حرم ایستاده ام من در قبال این همه خوبی چه کرده ام من در ازای این همه لطفت چه داده ام اول قرار بود که خرج شما شوم حالا چه شد که در طلب استفاده ام با هر که اهل دوز و کلک بوده ام اگر بات و ولی به جان خودم صاف و ساده ام دست خودم که نیست اگر گریه میکنم نام تورا که م یشنوم بی اراده ام فرمود خواهرت پی تو: ای حسین من مهلا که تو سواره ای و من پیاده ام گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیزم حسین(ع) من ازموج دریای غم آمدم من از چشم های ترم آمدم من از سرزمین درون خودم من از نیستی از عدم آمدم دویدی و فورا رسیدی به من به سمت تو تا یک قدم آمدم تو خیلی به من آمدی سر زدی ببخشید من را که کم آمدم گدای تو بودم شدم نوکرت من از لطف سمت کرم آمدم نشستم به روی پر جبرئیل زمانی که زیر علم آمدم شبی در خیالم شدم دعبل و شبی هم شدم محتشم آمدم و در اربعین باده گشتی و من تو را سر کشیدم حرم آمدم محمد نجاری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یتیم امام حسن(ع) در یازده بهارم تنها حسین گفتم یاد حسن که کردم یک یاحسین‌ گفتم عمه نوازشم کرد زیرا حسین گفتم به تو عمو نگفتم بابا حسین گفتم! باید همه بدانند در زیر دین هستم عبداللهم ولی من عبدالحسین هستم مانند قاسم عزمِ کشته شدن که دارم در رگ‌رگ وجودم خون حسن که دارم گیرم زره ندارم! یک پیرهن که دارم! جای کلاه‌خودم عمامه من که دارم بگذار من بیایم تا راه حل بسازم مثل حسن بجنگم صدها جمل بسازم بی اکبر و ابالفضل دور تو بود خلوت گفتی بمان به خیمه گفتم عمو اطاعت عمه مراقبم بود با صدهزار زحمت تنها زدی به میدان آخر چقدر غربت!! دیدم به قصد قتلت لشکر به راه افتاد تا پیکر شریفت در قتلگاه افتاد یک نیزه بین پهلو یک نیزه در گلو بود دست کسی به ریش و دست کسی به مو بود با چکمه بر لبت زد آن کس که روبرو بود دیدم در آن شلوغی زهرا کدام سو بود خون از تو رفت و چشم مظلوم تو به هم ریخت تیر سه شعبه خوردی حلقوم تو به هم ریخت مشغول اذیت تو جمع اراذل اوباش یک عده گرم خنده یک عده گرم پرخاش توهین زیاد کردند بد مست های فحاش بر سینه ات نشسته یک نانجیب عیاش آنجا کنار عمه این روضه را که دیدم `والله لا افارق”.. سوی تنت دویدم بر پیکرت کشیدم با گریه پیکرم‌ را دادم نشان به عالم آن روی دیگرم را نذر سر تو کردم دستان لاغرم را بازو شکست و دیدم‌ بازوی مادرم را شکرخدا که من هم پای تو جان سپردم دیدی که من دلیرم! دیدی به درد خوردم! سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسین(ع) بیا و مرحمتی باز بر غلامت کن مرا اسیر خودت تا خود قیامت کن به امتحان نداده نگیر خرده به من بگو بمیر نمردم سپس ملامت کنشنیده ام که به قلب شکسته جا داری شکسته قلب من از غم ، بیا اقامت کن گناه، چشم مرا خشک کرده اشک بگیر گناه های مرا اینچنین حجامت کن به دل سپرده ام ای نانجیب در سختی بگو حسین و نجیبانه استقامت کن به سر سپرده ام اینکه دو مرتبه خود را شبیه ام وهب هدیه بر امامت کن مخواه راست بماند قد من از غم تو مرا خمیده چنان تیغ هی علامت کن ز دست شمر، دل دوستان تو خون است بیا به حشر تو درخواست غرامت کن هزار و نهصد و پنجاه زخم کاری را به اشک دیده ی عشاق خود سلامت کن بلند مرتبه شاه حرم نیفت به خاک بزرگ قافله برخیز و اسقامت کن نماز با وضوی خون بخوان و بین رکوع به ساربان خود انگشتری کرامت کن به اضطراب نگاه تو شمر میخندد نگاهِ دلنگران کم سوی خیامت کن تمام حنجر خود را نده به خنجر شمر عنایتی به سنان در مسیر شامت کن به پادشاهی ات عریان شدن نمی آید میان بخشش خود فکر احترامت کن گروه شعر یامظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
والله لا افارق عمی فکر همه هستم از قضا الا مرگ آغوش تو هست، می شود زیبا مرگ در مقتل من چنین روایت بکنید یک کودک مست، کرد بازی با مرگ کرامت نعمت زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یتیم امام حسن(ع) گره ای در میان ابرو داشت در دلش اضطرار عالم بود هی به خود گفت می روم اما گره دست عمه محکم بود.. پر پرواز بسته بود اما این پسر از تبار شیران بود حق بده تاب اگر نبود اورا زندگی اش میان میدان بود هرچه کرد عمه اش نشد راضی گفت بار تو روی دوش من است من رهایت نمی کنم بروی این به جبران کوچه و‌ حسن است.. آه کوچه!مادرم افتاد در و دیوار گریه می کردند مادرم بار شیشه همره داشت میخ و مسمار گریه می کردند پدرت مثل شیر پشتم بود حیدری کرد جمع طفلان را حسن اصلا حسن نشد دیگر... خاطرم هست چشم گریان را ناگهان آسمان شد ابری و همه ی دل خوشیش شد بر باد گفت:عمه خاک بر سر من شاه عالم ز صدر زین افتاد ناگهان دست عمه اش شل شد پا برهنه رسید در گودال دید با چشم خود که افتاده تن ارباب تا شود پا مال عده ای بر نگاه بی رمقش مثل خولی بلند می خندند آن طرف تر هم عده ای نامرد سر اعضاش شرط می بندند.. آرمان صائمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
 حسن ختام قربانیم راهی قربانگاه هستم با عشق خود تا پای جان همراه هستم گفتم که بشناسید عبدالله هستم عبد حسینم یادگار مجتبایم جانم فدایت ای عمو دارم می‌آیم روی زبان‌های همه افتاد نامم شکر خدا هستم فدایی امامم در دفتر شعر حسن حُسن ختامم در لشکرت من آخرین رزمنده هستم جاماندم و دیر آمدم شرمنده هستم در بین خیمه همچنان یک شیر مانده شیری که بی تاب است و در زنجیر مانده از تیرهای حرمله یک تیر مانده می‌آورم سمت سه شعبه گردنم را سوی هجوم نیزه می‌گیرم تنم را گفتم که جای شیرها بین قفس نیست در گودی گودال جز ما هیچکس نیست در بین گرد و خاک‌ها راه نفس نیست مانند قاسم کام من را هم عسل کن من را برای آخرین دفعه بغل کن پیش تو غرق بهترین لذات هستم بعد از حسن گفتی خودم بابات هستم دل‌ناگران عمه سادات هستم پشت سر من تا دم گودال آمد صدبار تا نزدیکی جنجال آمد آشفته زینب دست بر سر می‌گذارد روی گلویت شمر خنجر می‌گذارد پا روی این جسم مطهر می‌گذارد این جان ناقابل ندارد قابلت را باید بگیرم دست‌های قاتلت را آرش براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ابن الحسن ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را از زیر پای شمر بردارم عمو جان من بی زره یاد جمل را زنده کردم مانند بابایم هنر دارم عمو جان درد یتیمی را کنارت حس نکردم پیش خودم گف تم پدر دارم عمو جان از سر گذشتن سرگذشت عاشقان است شرمنده ام پیش تو سر دارم عموجان دست بریده حاصل دست شکسته است این ارث را از پشت در دارم عمو جان تیر از تنم رد شد تنم را به تنت دوخت خیلی برایت دردسر دارم عمو جان اینجا پر از سنگ و سنان و تیر و نیزه است از تنگی جایت خبر دارم عمو جان با خنده من را بدرقه کن جای گریه حالا که من شوق سفر دارم عمو جان گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای عزیز فاطمه چون همه صحراییان مجنون شدند پیش لیلا جملگی در خون شدند شه روان شد بر منای عاشقی تا کند بر پا بنای عاشقی باقی دلداگان پشت سرش همنوا با ناله های خواهرش که ای عزیز فاطمه تنها مرو جانب گرگان در این صحرا مرو گر چه اینان جمله مدیون تواند تیغهاشان تشنه ی خون تواند رفت تا هنگامه ای بر پا کند عهد خود با خون خود امضا کند تیغ بر کف یوسف ابن فاطمه زد میان گرگها بی واهمه روز کوفی را شبی خونبار کرد عده ای را زیر تیغش زار کرد ناگهان شد رزمگاه کربلا شاهد امواج طوفان بلا روی خاک افتاد از روی فرس نیزه ای بگرفت از او راه نفس تا که قاتل از کمر خنجر کشید کودکی از دست زینب پر کشید کرد فریاد ای عمو جانم حسین ای همه عالم ترا در زیر دین دیده واکن آمده ابن الحسن تا فدا سازد به راهت جان و تن شرم دارم زنده باشم بی گلم ریزم از سر تا به پایت کاکلم آمدم تا دست در راهت دهم آمدم تا سر به دامانت نهم این عجب نبود اگر احساسی ام شیر نسل حیدرم عباسی ام کار سقای جوانت میکنم دست را حائل به جانت میکنم مقتل من سینه ی سوزان تو جان من جانا بلاگردان تو آخرین سربازت ای مولا منم آخرین حاجی در این صحرا منم من شهید سینه ی ثاراللهم دیده وا کن ای عمو عبداللم داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اهل عشق سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطنا رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین‌را عزیز عالم کرد اینهمه مجلس مصیبت ها.. پرچم یاحسین هیات ها.. خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده.. میوه نور میدهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن جان تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است. پس یتیم حسن خودش حسن است دست اورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا میکرد عمویش را فقط صدا میکرد چه عمویی؟میان چندسپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان امد پابرهنه دوان‌دوان امد امد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شدست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز میدهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت تیر من را به روی جسم تو دوخت سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عموجان حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام از عموجان بیشتر بابا صدایت کرده‌ام عمه دستم را گرفته بود اما آمدم... فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام مقتل مأثور هستم غارتِ گودال را ازدحامِ زخمهایت را روایت کرده‌ام خواست تا دستت زند با دستِ خود نگذاشتم پیش تو اُفتاد دستی که فدایت کرده‌ام پیشِ دادِ مادرت پیراهنت را کَند و بُرد دید لشکر آمدم خود را عبایت کرده‌ام آنقدر من را کشیدند آخرش مَردی شدم اینقدر گویم که در آغوش جایت کرده‌ام هرچه می‌خواهند بر من می‌زنند و می‌روند شُکر قدری از نوکِ نیزه جدایت کرده‌ام خواستند از تو جدا سازند من را که نشد آه شرمنده اگر که جابجایت کرده‌ام آخرش من را مُشبک کرده‌اند این نعلها راضی‌ام خود را ضریحِ کربلایت کرده‌ام من در آغوشِ توام یا تو در آغوشِ منی دیدی آخر جا میانِ بوریایت کرده‌ام آخرین تیرش کشید و حرمله نزدیک شد دیدی وقتی که سپر خود را برایت کرده‌ام سینه‌ام را سینه‌ات را عاقبت با زور دوخت حنجرم را حنجرت را روی هم بدجور دوخت حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دستِ کریم ها افتاده باز کار به دستِ کریم ها مارانوشته اند گدا از قدیم ها شانه زده به زلف کمندی نسیم ها باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن عبدِ خداست کودکِ ده سالة حسن ده ساله بود قامتش اما وقار داشت بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود او را عمو به بندِ محبت کشیده بود دستش به دستِ عمة قامت رشیده بود بوسید دست عمه به او التماس کرد جان کند تا زخیمه خودش را خلاص کرد پایِ برهنه جانب گودال می دوید در بین ازدحام عجب موقعی رسید فریادهای مادرت ِ سادات را شنید فوری حسین پیکر او در بغل کشید می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد اصلا تمام کشتن این طفل راز شد اما مقابل پدرش سرفراز شد می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده با پنجه های گرگ تنش جستجو شده عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند مثل کبوتری سر او را بریده اند در قتلگاه روی تن او قدم زدند با نعل تازه هر دوبدن را بهم زدند یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند زینب گرفته دست به سر می کند نگا ه درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه قاسم نعمتی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیزم حسین(ع) سِیرِ آنان که دلبرند کنم او لآخر تو را پسند کنم در کمندِ ت وام که جبرانِ اینکه یاران تو ک ماند کنم حق بده در فراقِ آغوشت چشم خود را به گریه بند کنم میزنم بال بال تا خود را در هوای تو شهربند کنم با کمی از غبار نعلینت خویش را ایمن از گزند کنم بی نیازم کنی اگر خود را درِ این خانه مستمند کنم عین فرزانگیست گر اینجا آنچه دیوانگان کنند کنم نَفُسم گیرِ نفس مانده اگر روضه خوانی به چون و چند کنم روزگارم که تلخ شد باید نذر هیئت دو کیسه قند کنم گریه بر تو نشاط داده اگر بعدِ روضه بگوبخند کنم شب جمعه برای غربت تو گری هی فاطمه پسند کنم تا ابد لعن بر همان کس که پیرُهن از تن تو کند کنم از روی خاک گرم کرب و بلا کاش بودم تو را بلند کنم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی در بند زلف او دل باد و نسیم هاست تازه ترین شراب سبوی کریم هاست او که طلایه دار خیام یتیم هاست نذرِ”حسن” برای
حسین” از قدیم هاست 

او حاضرست جان خودش را فدا کند 

نذرِ قدیمیِ پدرش را ادا کند 

مانند صاعقه شب پُرکینه را شکافت 

برق نگاه او دل آئینه را شکافت 

اسرارهای در دل گنجینه را شکافت 

فریاد های او قفس سینه را شکافت 

اینگونه سوی لشگر کفار نعره زد: 

وَللهُ لا اُفارقُ عَمّی اِلی الاَبد 

آتش به آه شعله ورش غبطه می خورد 

دریا به چشم های ترش غبطه می خورد 

جبریل هم به بال و پرش غبطه می خورد 

حتی پدر به این پسرش غبطه می خورد 

روی زه کمانِ”حسن”،تیر آخر است 

این شیرزاده که نوه ی شیر خیبر است 

سقّا شده است تا علمش را بیاورد 

شمشیر کوچک دودمش را بیاورد 

تابیده تا سپیده دمش را بیاورد 

امّیدواری حرمش را بیاورد 

امّیدواری حرم از حال رفته است 

خورشید آسمان تهِ گودال رفته است 

او ناله ی عموی خودش را شنید و رفت 

از دست عمه دست خودش را کشید و رفت 

مثل کبوتر از دل خیمه پرید و رفت 

پای برهنه سمت عمویش دوید و رفت 

کوچیکترین ستاره ای از نسل آلِ ماه 

سوسو زده است در دِل گودال قتلگاه 

با سر رسیده تا که فدای سرش شود 

گودال آمده سپر حنجرش شود 

با جسم کوچکش زره پیکرش شود 

تا مرهمی به زخم دل مادرش شود 

درپیش فاطمه به سرش سنگ می زدند 

کفتارها به صورت او چنگ می زدند 

آمد ولی چه آمدنی..،دیر کرده بود 

آهوی بی رمق همه را شیر کرده بود 

این صحنه طفل را بخدا پیر کرده بود 

سر نیزه ای میان دهن گیر کرده بود 

با هرچه می شده به پرش ضربه می زدند 

با سنگ و با عصا به سرش ضربه می زدند 

مبهوت مانده با بدن او چه می کند 

با این عموی بی کفن او چه می کند 

با پاره های پیرهن او چه می کند 

آن که نشسته روی تن او..،چه می کند 

این تیغ ها به درد ذبیحی نمی خورد 

آن خنجری که تیز نگردد نمی بُرد 

ناگاه حرمله به سوی معرکه دوید 

تیری سه شعبه از وسط تیردان کشید 

یک لحظه ناگهان نفس کهکشان بردید 

سینه به سینه،راز دو همدم به هم رسید 

محراب های عرش،در این لحظه سوختند 

تا مُهر را به سینه سجّاده دوختند 

دستی به ضرب تیغه ی دشمن جدا شده 

قاب تنی پر از اثر ردِّ پا شده 

بر روی جسم زخمیِ ارباب جا شده 

روی 
حسینیه” `حسنیّه” بنا شده مانده حسین بی کس و بی یار و بی پناه ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سه ساله ارباب گفتم به دل وقتش شده دل‌دل ندارد دنیای من دور از پدر حاصل ندارد با گریه ام بدخواب کردم دشمنت را یک نیمه‌جان که ترسی از قاتل ندارد ما را به جُرم گریه بر تو حبس کردند این شهر گویا قاضی عادل ندارد یادت می‌آید می‌کشیدی شانه گفتی موجی که دارد موی تو ساحل ندارد باید پریشان باشد این گیسو چرا که سنجاق سر حتی ندارد تِل ندارد انگشت‌هایم از چه با انگشت‌هایت جمعش برابر نیست و حاصل ندارد باید سر از بازار شامی‌ها درآرد این قافله وقتی ابوفاضل ندارد سر درد دارم آنقدر که کِل کشیدند آوارگی ما که رقص و کِل ندارد‌ تا بار اول دیدمش فهمیدم این زجر در سینه‌ی خود سنگ دارد دل ندارد یک گوشوارم را کشید و کند، گفتم این را نکش..وا کن، ببر، قابل ندارد من فکر این بودم برای تو بمیرم پهلو و چشم و دست که قابل ندارد گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا... شبیه مادرم دیگه نمیشه هیچکس اما تو نشون دادی به بابات جلوه‌ی اُمّ‌ابیهاتو صدام‌ کردی و آخرسر ، کنارت اومدم با سر میبینی کار دنیامو، میبینی کار دنیاتو نباید با طبق من رو جلو روت پرت میکردن نمیخواستم ببینی اینجوری تعبیر رویاتو چرا چشماتو بستی پس؟ منم بابا.. نگاهم کن خجالت میکشی از من؟ غریبم من مگه با تو؟ بیا بازی کنیم بابا بیا زخمامونو بشمار ببین من بیشتر زخمی شدم توو این سفر یا تو چقد خوب حفظشون کردی بخون آروم درِ گوشم شنیدم وقتی میخوندی پایین نیزه شعراتو اگه لبهام کمی زبره اگه خشک و ترک خورده‌ست تحمل کن یه کم بابا ببوسم تاول پاتو تو هم گوشواره هات گم شد منم انگشترم گم شد گوشات زخمه، خدا رو شکر ندیدی دست باباتو توی طشت دیدمت امروز که پاک کردی با آستینت نخواستی که ببینم چشم خیس مثل دریاتو خبر دارم شبا از درد پاهات دیر میخوابی سرِشب دونه دونه بچه ها خوابیدن الا تو شنیدم گم شدی اون شب یکی با سیلی پیدات کرد مگه گیرش نیارم من یه روز این زجر بد ذاتو میدونم که دلت تنگه میدونم که بغل میخوای نبین رفتم پیش راهِب.. نمیگیره کسی جاتو منو محکم بغل کردی میترسی باز تنها شی نترس جایی نمیرم یا برم میرم فقط با تو گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین(ع) کاش فریاد بر سرش نکشد به روی خاک پیکرش نکشد دشمنش را بگو که حداقل عمویش را برابرش نکشد دست خود را دهد ز دست ولی دست از عشق دلبرش نکشد گرچه جانی نمانده در بدنش منت از شمر و لشکرش نکشد کاش می شد که حرمله در سر نقشه ی ذبح حنجرش نکشد بگذریم از تمام این ها ، کاش کار به بردن سرش نکشد  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ثاراللهی‌ام خیر را مِن‌باب نابودی شر آورده‌ام خاندانم را به امداد بشر آورده‌ام با بروز آشکار وجه ثاراللهی‌ام کربلا را از دل تاریخ در آورده ام داغ، هرچه دارد این صحرا خریدارم به دل دل که جای خود برای دوست سر آورده‌ام چشم کوفه کاش دنبال زر و زیور نبود تا ببیند کاروانی از گوهر آورده‌‌ام طفل بودم با دعایم کوفه باران میگرفت من چه حاجاتی که در این شهر برآورده‌ام نامه‌هایی که فرستادند همراه من است کودکان را از جفاشان بی‌خبر، آورده‌ام چه نیازی هست به خورشید و ماه کربلا کاروانی با خود از شمس و قمر آورده ام هم برای خاکهای داغ این صحرا بدن هم برای آن تنور داغ سر آورده‌ام بعد عباسم بنا دارم علمداری کند خواهرم را بیشتر از این نظر آورده ام اکبرم را، اکبرم را، اکبرم را، اکبرم آن که از جان خواهم او را بیشتر آورده‌ام کاش شرمنده نگردم آخرش پیش رباب اولین بار است اصغر را سفر آورده ام اشک، بیش از خون، ز دین حق حفاظت میکند دختران را از پسرها بیشتر آورده ام تا نبیند صورت حوریه ها را آفتاب از ملائک سایه ای از بال و پر آورده ام گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابای من خواب بودم یه خُرده بد بیدار شدم یکی داشت نعره میزد بیدار شدم رو سرم دس میکشیدی پا بشم.. بعد تو هی با لگد بیدار شدم بعد رفتن تو مهربون من خواهرت میشد بلاگردون من میشینم با دندونام قصه میگم یکی بود یکی نبود دندون من دستای مردای شامی سنگینه بعد سیلی چشم من تار میبینه تاری چشام فدا سرت، فقط تو رو خوب نمیبینم بدیش اینه کاش میشد تو رو شریک راز کنم خیلی حرفارو برا تو باز کنم کاشکی دردِ دست و گردنم میذاشت برا بابائیم یه خورده ناز کنم بازوی شکسته بازو نمیشه دردی مثلِ درد پهلو نمیشه دوس دارم ناز بکنم برات ولی ناز دختر بدون مو نمیشه غم رفیق چشمای ترم میشد سفرت داشت دیگه باورم میشد خواهرت اگه نبود موهای من از اینی که مونده کمترم میشد بین موهام سوره‌ی فجر و نگاه سه ساله دخترتم، اجر و نگاه دنبال موهام روی سرم نگرد لابلای پنجه‌ی زجرو نگاه همیشه پدر عزیزه دختره بخدا که همه چیزه دختره من کبودیام سر تازیونه‌س بگو هی نگن«مریضه دختره» دشمنای تو امونم نمیدن زیر آفتاب سایبونم نمیدن به کنیزا اینجا نون خشک میدن بابا جون به من همونم نمیدن رسیده آخر کارم، بابایی پُر پاییزه بهارم، بابایی هر چقد دلت میخواد آیه بخون منکه خیزران ندارم بابایی زخمای سرت منو پیر میکنه آیه های غمو تفسیر میکنه دس نبردم توو موهات درد نکشی توو موهای سوخته دس گیر میکنه دور گردنم غُل انداخته بودش همونی که چارقل انداخته بودش چقَدَر زود میخوای از پیشم بری تازه حرفمون گل انداخته بودش بی تو من بایَدَم آشفته باشم این اسیری رو پذیرفته باشم این دفه خواستی بری منم ببر بدون من نمیری، گفته باشم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمو حسین(ع) دیر شد، شرمنده‌ام که آمدم حالا عمو آمدم تا که ببوسم زخم‌هایت را عمو هم‌ ندارم طاقت تنهایی‌ات را بیش از این هم‌ ندارم طاقت تنهایی زنها عمو فکر میکردند اینکه مادرم باشد رباب پیش مردم بس که میگفتم به تو بابا عمو پای تو عباس‌وار آماده‌ی جان دادنم دست من افتاد در راهت چنان سقا عمو دستم از بازو جدا شد جای گریه گفته‌ام سب و لعن قاتلین مادرم زهرا،، عمو گرچه من حالا شدم مردی برای خود ولی بین آغوشت برای من بخوان لالا عمو هم سر تو هم سر من هست روی دامنش چشم ما روشن شده بر چهره‌ی بابا عمو خوب می‌دانم برایت دیدنش آسان نبود زیر دست و پا زدم من سخت دست و پا عمو من از این وُسعِ کمَم شرمنده‌ام، میخواستم پخش باشم چون علی در وسعت صحرا عمو شاهِ مظلومِ بلاناصر، بمیرم، بعد من زیر چکمه گیر می‌افتی تک‌ و تنها عمو این حرامی‌ها چرا پیراهنت را می‌کشند؟ تو کریمی احتیاجی نیست به بلوا عمو چونکه جسمم را سه‌شعبه به تن تو دوخته استخوانم زیرِ سُم شد با تو جابه‌جا عمو گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من نگاه تو که به یک غمزه میبرد دل ها کشیده خط جنون بر کتاب عاقل ها »غلام نرگس مست تو تاجدارانند « رسیده است به چشمت حکومت دل هااضافه ی گِل تو قسمت همه نشود کم است، جمعیت شیعیان و خوش گِل ها برای اینکه همیشه به تو نگاه کنم اتاق من شده حالا پُر از شمایل ها فقط به برکت آن `روض هخانگی” ها بود قدی م داشت صفایی اگر که منزل ها درون سینه ءشان شوق توست، تا باشند میان چایی روض ه تمامی ه لها تو خواستی که دودوتای ما هزار شود نگاه تو برکت می دهد به حاصل ها دلیل کار و پس انداز ما زیارت توست تویی تو علت نان حلال شاغل ها برای خرج عزای تو رخت میشستند قدیم پیرزنان در حیاط منزل ها همیشه حاجت خود را نگفته میگیرم رسیده لطف تو حتی به دست کاهل ها دم ورودی باب الرجاء تو دیدم نشسته حاتم طایی میان سائل ها زِ جورِ باد مخالف چه بر سرت آمد که کشتی تو شکست و نشست در گِل ها به طعنه لحظ هی آخر سنان به تو میگفت: حسین پیر نبودی چنین اوایل.. ها.. یکی لباس.. یکی سر.. یکی عبا را برد نشست هاند سر سفر هی تو قاتل ها شبیه هفتم مادر، تو هم غریبانه گرفته شد شب هفت ات فراز محملها گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای شاه غیور یا اباعبدالله ذلت ز تو دور یا اباعبدالله پاک است همیشه دامن مستانت ای جام طهور یا اباعبدالله اسم تو حلاوت است و یادت نمک است شیرینی و شور یا اباعبدالله ای جمع نقیضین که هم همّ و غمی هم سور و سرور یا اباعبدالله پای صف قیمه‌ی تو مردم هستند تا روز ظهور یا اباعبدالله با آشپز و چایچی و شربت ریز شد جنس تو جور یا اباعبدالله از لات محله سینه زن میسازی ای یار صبور یا اباعبدالله گودال تو سجده گاه خونین تو بود مکروب شکور یا اباعبدالله نان سر سفره یادم انداخت که تو رفتی به تنور یا اباعبدالله بر زخم تو‌ بدجور نمک پاشیدند ای گریه‌ی شور یا اباعبدالله لعنت به کسی که تاخت بر روی تنت با سم ستور یا اباعبدالله @hadithashk
طفلان بی بی زینب(س) چنان تیری شدند از چله‌ی زینب رها با هم چنین رفتند راه عشق را تا انتها با هم برای اذن میدان التماس شاه میکردند به امر زینب افتادند روی دست و پا با هم به یاری نوه در کربلا مادربزرگ آمد قسم دادند دایی را به زهرا یکصدا با هم چنان جنگاوری‌هاشان به دایی‌هایشان رفته که میدان می‌روند عین حسین و مجتبی با هم سرود عشق سر دادند و سر دادند پای عشق به خون افتاده اند از یاریِ خون خدا با هم به پاشان گرد و خاکی پا شد اما کوفیان دیدند دو تا خورشید را در آسمان کربلا با هم از آنجائیکه جنگ کربلا جنگ ولایت بود زدند این طفل ها را دشمنان مرتضی باهم پس از اکبر دگر روی تمام دشمنان وا شد به این علت به آنها حمله میشد بارها‌ باهم عقیله لحظه‌ای از خیمه‌اش بیرون نمی‌آید اگر سرهای طفلانش ز تن گردد جدا با هم یکی فرق سرش زخمی یکی پهلوش خون‌آلود عجب ارثیه ای بردند آقازاده ها با هم دلش آتش گرفت و سوخت زینب آن زمانی که کنار خیمه آوردند جسم هر دو را با هم سر جسم پسرها مادر از اندوه اکبر خواند و بعداً در مدینه یاد اکبر کرد بابا هم اگرچه سنگ ها از هم جدا کرده‌ست آنها را ولی بر روی نی رفتند تا شام بلا با هم و زینب گفت به ام البنین ؛ بهتر پسرهایم.. نبودند و ندیدند از غم بزم شراب آهم گروه شعر یا مظلوم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نیزه پس از نیزه نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود این سو حسین ابن علی خون گریه می کرد آن سو عزادار عزایش مادرش بود آن گاه که بر پهلویش می خورد نیزه تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود بی شک میان جسم او راهی نمی یافت شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود با این همه سختی ، خدا را شکر در دشت تنها نبود و شاه بالای سرش بود  شهریار سنجری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹