eitaa logo
حدیث اشک
6.1هزار دنبال‌کننده
35 عکس
70 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
بابا برایم دعا کن دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من این درد درمان ندارد،میدانم امکان ندارد زخم سرت را ببندی،با معجر کوچک من غارت گران دل نکندند،از گوش واز گوشواره انگشت وانگشتر تو،انگشتر کوچک من آتش به جان جهان زد،دستی که با خیزران زد یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من بابا برایم دعا کن،شام مرا کربلا کن یکبار دیگر صدا کن:ای دختر کوچک من!  احمد علوی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غم تو آبروی ماست غم تو آبروی ماست این غم را مگیر از ما دلیل پلک های زخم! مرهم را مگیر از ما نگاه خیس ما ارثیه ی آبا و اجدادی ست بیا لطفی کن این حق مسلّم را مگیر از ما برای ما که از غوغای این عالم گریزانیم همین یک دلخوشی مانده ست آن را هم مگیر از ما به غیر از خیمه ی تو هرکجا آلوده ی فتنه ست نشستن در پناه سرخ پرچم را مگیر از ما رضا فرمود فَابکِ لِلحسین اِن کُنتَ باکِیّا عمل کردن به این فتوای محکم را مگیر از ما دم نوحه برای سینه زن حکم نفس دارد بدون روضه می میریم این دم را مگیر از ما تمام سال با شوق همین یک ماه سر کردیم تمام سال را باشد... محرّم را مگیر از ما  علی سلیمیان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابا حسین(ع) سرت به دامنم اینبار مثل قبل نشد هنوز لحظه‌ی دیدار مثل قبل نشد تو آمدی که من آرام تر شوم نشدم دل شکسته‌ام انگار مثل قبل نشد چقدر غنچه‌ی لبخند دورِ لب داری یکی از این همه تکرار مثل قبل نشد پُر از گره شده موهام هرچه بافتمش یکی دو بار نه ، بسیار ، مثل قبل نشد سکینه دق کند آخر که بعد رفتن در حراجی سر بازار مثل قبل نشد رُباب بوده و لبخندهای مردم شام هنوز از آن همه آزار مثل قبل نشد هنوز جای کتک‌های دیشبش مانده هنوز این دل افگار مثل قبل نشد هنوز دیدِ کنیزی به خواهرم دارند هنوز صحبت انظار مثل قبل نشد نشد نماز بخوانم دوباره با چادر حکایت من و این کار مثل قبل نشد کمک گرفتم از عمه به پات برخیزم دوباره از در و دیوار مثل قبل نشد احمد شاکرى لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
راه بود و راه بود راه بود و راه بود و راه بود کاروان همراه ثارالله بود کاروان نه قبله گاه عالمین مرد یا زن جمله عشاق الحسین پاسدار قافله عباس ماست روی دوشش پرچم یا مجتبی ست اینکه چون‌خورشید روی مرکب است حضرت زهرای ثانی زینب است زینب است این اقتدارش بارز است عقل از درک عقیله عاجز است پرده های محملش نور جلیست یارب این دخت علی یا که علیست؟ هم علی و هم حسین و هم حسن تکیه میکردند بر این شیر زن سالها مستور مانده آیه اش چشم همسایه ندیده سایه اش قامتش دور از نگاه شوم بود آفتاب از دیدنش محروم بود قاسم و اکبر به دور محملش با ابوفاضل نمی لرزد دلش بار بگشایید اینجا کربلاست لحظه موعود زینب با خداست بارالها خسته ام جان بر لبم زینبم من زینبم من زینبم نیست جز شهد بلا در باده ام بر همان عهد ازل اماده ام این سر و این چادر و این معجرم این دو دستم این رخم این پیکرم تو اگر خواهی بیابان میروم پا برهنه بر معیلان میروم راضیم آواره گردم از حرم آتش خیمه بیوفتد بر سرم هرچه میگویی به چشم ای نور عین هرچه اما جز جدایی از حسین میشود آیا خوش اقبالم کنی جای او راهی گودالم کنی میشود خنجر ببرد گردنم زیر سم اسبها باشد تنم خوب‌ میدانم که غارت میشوم در شلوغی هتک حرمت میشوم از غریبه فحش و توهین میخورم از سنان سیلی سنگین میخورم آنچه میترسم میاید بر سرم دست نامحرم میوفتد معجرم من که‌ یک دفعه نرفتم در گذر میشوم با شمر و خولی همسفر سید پوریا هاشمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یه دختری میریزه اشکام دونه دونه آهسته آهسته رو گونه یه دردی دارم توی سینه دردی که هیشکی نمیدونه وقتی که افتادم رو خارا یکی بهم حرفای بد زد هردفه اسمتو آوردم محکم به پهلوهام لگد زد به عمه جون نشون نمیدم جای لگدهاشو رو پهلوم صورتمو بادست گرفتم تانشه جای سیلی معلوم سر تو روی نیزه داره واسه دلم قرآن میخونه چی سر دندونات آوردند بیا که برگردیم به خونه ازمشتایی که توسرم خورد گُلِ سرم یه تیکه خونه طعنه ی دخترای کوفی بابا دلم رو میسوزنه یه دختری همش میخندید به من و این لباس پاره نمیتونستم راه برم خوب دیدم ادامو در میاره گوشوارمو دیدم تو گوشش لباس تو تن باباش بود خوش بحالش هرجا که میرفت باباجونش همش باهاش بود کجایی پس بابای خوبم شب خرابه خیلی سرده یکی به من گفته که بابات رفته سفر بر نمیگرده  عالیه رجبی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سیر مسیر عشق سیر مسیر عشق شور و حال می خواهد معشوق حتما عاشق فعال می خواهد عشق زبانی حاصلش اصلاتقرب نیست حاجی شدن زنجیره اعمال می خواهد دور امیر الحاج باید گشت زیرا که محرم شدن هم کعبه آمال. می خواهد هر کس به خود آمد...یقین آقاش می آید خورشید قبل از فجر...استقبال می خواهد با اذن زهرا می شود دیوانه او شد مجنون شدن. هم کوکب اقبال می خواهد غسل طهارت. با همین یک قطره اشک است کوه گناه و معصیت حلال می خواهد ماه مبارک را رساندن به محرم ها ذی الحجه وذی القعده وشوال می خواهد خشکید اگر که چشمه چشمت تباکی کن این روضه های سخت قیل و قال می خواهد آقای خوبیها برای ما دعایی کن اوراق ما امضای صاحب مال می خواهد دارد محرم می رسد فکری به حالم کن تا کربلا پرواز کردن بال می خواهد من مطمئن که نیستم. روز دهم باشم حالا دل من روضه گودال می خواهد گودال گفتم. روضه ها یکباره صف بستند شمشیر ها راه مرا از هر طرف بستند گودال بود و تیرها سمت پرش آمد گودال بود و زود جد اطهرش آمد گودال بود و ازدحام تیر و خنجر بود اصلا نمی فهم چگونه خواهرش آمد قبل از همه اول سنان آمد سنانی زد خون گلو فواره زد از حنجرش آمد برگشت از گودال اما شمر. با چکمه بر سینه اش بنشست روی منبرش آمد از روبرو خنجر نبرید و غضب کردو با پا برش گرداند و از پشت سرش آمد خیلی تقلا کرد تا سر را جدا سازد هر ضربه ای که زدصدای مادرش آمد سر که جداشد گرگها یک کم عقب رفتند یک لشگر کفتار سمت پیکرش آمد نفرین به بَجدَل چشم هیزش کاردستش داد برگشت با انگشت... با انگشتر ش آمد از راه آمد خواهرش او را بغل. بگرفت گودال بود و یار از جان بهترش آمد زینب رسید و گفت ای مذبوحِ عریانم معجر ندارم تا که جسمت را بپوشانم سعید توفیقی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بيا عمه كمك كن نمانده ذره ای حتی به جسم خسته جان اصلأ نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلأ بیا عمه کمک کن راس بابا را بده دستم نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلأ شباهت های بسیاری میان ما دوتا باشد نباشد در شمردن های این غم ها زمان اصلأ شکسته مثل بازویم پدرجان بین ابرویت ندارد هیچ درمانی گمانم این و آن اصلأ الهی بشکند دستش نه لب مانده نه دندانی برای مردم کافر دگر قرآن نخوان اصلأ بمیرم من بمیرم من بمیرم من چه حلقومی تن ات که جای خود راس ت نبوده در امان اصلأ بغل می گیرمت محکم تو را ای بهتر از جانم تو را هرگز نخواهم داد دست دیگران اصلأ محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نوای عشق حال و روزش با نوای عشق بهتر می‌شود هر که چشمش در میان روضه ها تر می‌شود این دل سنگم که جای خود، شنیدم از کسی ریگ‌های دشت با نام تو گوهر می‌شود نوکری پستم ولیکن دل‌خوشم از اینکه من روزگارم با غلامی شما سر می‌شود از شما دورم ولی شب‌های جمعه این دلم می‌پرد تا صحن تو، مثل کبوتر می‌شود با نوای یا حسین و ذکر شور یا حسن دل اسیر نام‌های دو برادر می‌شود کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه در همین جا قلب زینب زار و مضطر می‌شود بازگرد آقا که با دست پلید حرمله غنچه‌ی شش‌ماهه‌ی باغ تو پرپر می‌شود دخترت بی‌سایبان و خواهرت بی‌همسفر جعفرت بی‌پیکر و عون تو بی‌سر می‌شود چند روز بعد در این سرزمین پر بلا صحبت از دزدیدن خلخال و معجر می‌شود چند روز بعد در گودال بین تیغ و تیر حنجرت درگیر با تیزی خنجر می‌شود  علی مشهوری (مهزیار) "مهزیار" لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم به قربان شما آمدی جانم به قربان شما بابای من مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم می آید از طشت طلا بابای من من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش از گلویم در نمی آید صدا بابای من باورش سخت است اما راه رفتن های من سخت گردیده برایم بی عصا بابای من ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است چشم های بی حیا کشته مرا بابای من تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دلم گدایت بود چو نامید شدم پشتِ من دعایت بود چو بسته شد نفسم از گنه، هوایت بود به وقت حادثه گفتم امام ، ادرکنی اگر چه من نشنیدم ولی صدایت بود اگر به ورطه آلودگی نیفتادم تو هادیم شدی و بر کفم عبایت بود نشد ببینمتان بین جمکران اما به وقت سجده سرم روی خاک پایت بود به روز حشر اگر رد شدی تو از پیشم بگو به حق که زمانی دلم گدایت بود برای بخشش من رو زدی هزاران بار که عفو هر گنهم گریه بر خدایت بود همیشه بوده خیالت به روضه از من جمع همیشه دوریم از روضه ها عزایت بود به روضه های عمو رفته ایی سراسیمه و ذکر واعطشا روی لب نوایت بود  حامد آقایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گفتم نزن گفتم نزن افتادم از پا باز هم زد او را قسم دادم به زهرا باز هم زد کودک زدن دارد مگر،صد بار گفتم من که ندارم با تو دعوا باز هم زد ناراحتم خیلی به بابا حرف بد زد گفتم نگوید بد به بابا باز هم زد او چکمه پایش بود و من پای برهنه خون می چکید از هر دو تا پا باز هم زد فریاد می زد بر سر من از سر قیض گفتم خودم می آیم آقا،باز هم زد از زجر بی زارم بدم می آید از او چون حال من را دید،اما باز هم زد با پا مرا هل داد خیلی وحشیانه بر سر گرفتم دست ها را باز هم زد گفتم بگو آخر خودت دختر نداری؟ بابا نبودی هیچ آیا؟باز هم زد حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وقت اش نشد وقت اش نشد دیگر تو را راحت ببینم اندازه ی قدری فقط صحبت ببینم من کار واجب با تو دارم،وقت تنگ است باید تو را دیگر به هر قیمت ببینم رفتی به روی نیزه های این و آن که روی تو را از دور با حسرت ببینم مهمان نوازی های این مردم عجیب است من که نشد خیری از این دعوت ببینم حتی نگاه زجر ملعون داده زجرم تا کی بمانم زجر با وحشت ببینم دیر آمدی،شد چشم هایم تار و کم سو باید تو را با سختی و زحمت ببینم دیدم سرت این روزها خیلی شلوغ است یک جا نشد دور تو را خلوت ببینم ای کاش می مردم پدرجان قبل از این که راس تو را در تشت،در غربت ببینم... محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای وای ای وای اگر موی سرت سوخته باشد در آتش خیمه جگرت سوخته باشد سخت است که فریاد زنی در دل آتش چون حنجره ی نوحه گرت سوخته باشد بیهوده شود کوشش پرواز و پریدن از ناقه اگر بال و پرت سوخته باشد چون شاخه ی خشکی که به هر ضربه میفتی مخصوصا اگر برگ و برت سوخته باشد احساس تنفر کنی از هرچه تنور است چون زلف سیاه پدرت سوخته باشد اتش که بیفتد به سر و روی تو از بام انگار جهان در نظرت سوخته باشد تاریک شود شام غمت تیره تر از شام وقتی روی نیزه قمرت سوخته باشد با حرمله سخت است صدا کردن بابا با سیلی اگر چشم ترت سوخته باشد سید حجت بحرالعلومی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
من آمدم که گریه کنم من آمدم که گریه کنم دست من بگیر ترسم زمان رود شود این عرصه زود ، دیر قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر باشد مرا به نوکری خود مکن قبول من داد میزنم که شمائی به من امیر ماه محرّم است خودم که نیامدم ! زهرا مرا کشانده دوباره به این مسیر چونکه شفای تو اشک است ، فاطمه بر گریه بر عزای تو کرده مرا اجیر آخر شنیده‌ام به غمت خنده کرده‌اند بر خشکی لبان تو در خشکی کویر مثل زنی که مُرده جوانش شبانه روز من زار میزنم به تن رفته در حصیر مجتبی صمدی شهاب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یه باغچه گُل با ساقه ی شکسته خرابه و مخدرات خسته بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم قسم به هر نافله ی نشسته نیستی شده کُنج خرابه خونه‌م دخترا میزنن زخم زبونم بذار بگن “بابات تو رو نمیخواد” دوسِت دارم، دوسم داری، میدونم چقد صدا زدم “بابا کجایی؟” سخته توو صحرا گم شدن خدایی من که اصن شمرو حلال نکردم زجرو حلال نکن تو هم بابایی… قصّه ی غصّه هام نداره آخر حق بده تاره چشم دائماً تر اما بابا سوی چشامو کم کرد ضربه ی بی هوای سیلی بیشتر سیلی زدن به صورت منی که توو شهرمون بهم میگن ملیکه خیلی برای عمه جون دعا کن توو درد تک تکه ماها شریکه برمیدارم فاصلمونو تا تو باید ببینی حال خواهراتو آوردنت تا پیش عمه با من بردن من از این خرابه با تو محاسنت رو کی به خون کشونده؟ خاک یتیمی رو سرم نشونده؟ عیبی نداره دستاتو نداری مویی واسه شونه شدن نمونده بریم یه جایی که گِله نباشه بین من و تو فاصله نباشه هرجایی پیشم باشی خوبه اما بریم یه جا که حرمله نباشه… مرضیه نعیم امینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گلزار حرم دیگر به گلزار حرم نیلوفری نیست در بین آیات غریبت کوثری نیست منزل به منزل رفتم و فهمیده ام که – از چشم نامحرم نگاه بدتری نیست وقتی که معجرها به دست باد رفته جز آستین پاره چیز بهتری نیست طرز نگاه زجر و اخمش ترس دارد کافرتراز او هیچ فرد دیگری نیست اصلا چرا لالایی میخواند ربابت ؟ در بین گهواره که دیگر اصغری نیست دیدی که نامردان غرورم را شکستند گیر سرم را زیر دست وپا شکستند بار یتیمی از ازل تقدیر من بود در قاب شوم بی کسی تصویر من بود بازی کودک های کوفه فرق دارد سرگرمی آنها فقط تحقیر من بود باید حلالیت بگیرم من از عمه هرکس که میزد عمه را تقصیر من بود رنج سفر بامن دوچندان شد برایش هر دفعه که خوردم زمین درگیر من بود از بعد آن روزی که گم کردم حرم را دائم حواس عمه بر زنجیر من بود باید به کامم لکنت و تاول ببینم من دوست دالم تا تولا بهتل ببینم کی دیده ای در حالتی دشوار باشم محتاج یاری در و دیوار باشم این موقع از شب وقت خواب کودکان است کی دیده ای که تا سحر بیدار باشم کی دیده بودی تو مرا تا پاسی از شب تنها میان کوچه و بازار باشم چشمان خونین عمو طاقت ندارد باعمه ام در دیده ی انزار باشم از عرش نی افتاده تا شاهد نباشد درهاله ی نامحرم بسیار باشم کم کن ز حال اضطرارم تا بخوابم امشب بمان قدری کنارم تا بخوابم از لحظه ای که گم شدم در بین صحرا دیگر از آن شب ترس دارم تا بخوابم جز سنگ هایی که دراینجا خورده برما بالش به زیر سر ندارم تا بخوابم امشب بیا هر بوسه ای را مرحمی کن بر زخم های بیشمارم تا بخوابم چندی سرم بر روی پایت بود و حالا سر در کنارت میگذارم تا بخوابم امشب گمانم میوه ی صبرم رسیده قرآن به سر دارم شب قدرم رسیده مجید قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شبی در خواب دیدم شبی در خواب دیدم روزی نوکر زیارت بود از اقبال خوشم کرببلا اینبار قسمت بود پیاده راه افتاده به سمت شاه میرفتم برای این گدا کرببلا رفتن سعادت بود برای عشق فرقی در سفیدی و سیاهی نیست چه لطفی هرکس از یک گوشه ی این خاک دعوت بود خدا از عرش خود آمد برای دیدن آنکه به زائرهای شاه کربلا در حال خدمت بود دلم میرفت با هر صحنه ای تا ناگهان دیدم که دختر بچه ای پایش پر از زخم و جراحت بود کمی چشمان خورا بستم و رفتم به روزی که سه ساله دختری کنج خرابه در اسارت بود سه ساله گریه کرده تا علمدار پدر باشد علمداری که اشکش پرچمی در اوج عزت بود رقیه گفت بابا اینقدر اینها مسلمانند که حتی سیلی و ضرب لگد هم با جماعت بود نگاه دختری سمت النگو رفت آن لحظه که دختر بچه با بابای خود مشغول صحبت بود چقدر این ناز دانه مثل مادر بود آن گونه که دستی روی پهلو دست دیگر روی صورت بود  امیر حسین آکار لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پاهایم آبله زده بابا باید که شرح داد خرابات طور را پای تو ریخت زمزم اشک طهور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پنجه زده بین زلف تو باید که باز کرد گره های کور را پاهایم آبله زده بابا، عمو کجاست؟ باید عمو ادب بکند راه دور را انبان به دوش خانه ی ما هم سری زدی سهم خرابه کرده ای آیات نور را همراه اشک، سوره ی کوثر بخوان پدر بابا بخوان برای همه، این سطور را حوریه را کنیزی منزل نمی برند در بین طشت زمزمه کن
یا غیور” را 

از روی نیزه زمزمه کن 
ان یکاد” را دیدی به دور قافله چشمان شور را؟ بخشیده ام به یمن حضور تو زجر را اما نخواه تا که ببخشم تنور را اما نخواه تا که ببخشم شراب را طشت طلا و بوسه ی چوب جسور را جان می دهم بیا و مرا تا نجف ببر تا که دوباره حس بکنم آن غرور را .. محسن حنیفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمه گرفته چشم مرا دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا از جانب یهود ببین پاره های سنگ از چند زاویه به سرم خورد بی هوا بابا هنوز خون تو بر نعل اسب هاست این مهر سرخ بر کمرم خورد بی هوا پهلوی من شکسته شد و عمه پیر شد بسکه لگد به اهل حرم خورد بی هوا وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست انگار تیر بر جگرم خورد بی هوا عمه گرفته چشم مرا ،فکر کرده است!!! بابا به تشت زر نظرم خورد بی هوا قصد زدن نداشت ،فقط ناز کرده است!! مردی که چکمه اش به سرم خورد بی هوا  امیر حسین آکار لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ماهِ بعد از چارده ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است می رسد وقتی که تا ترقوه جان،بین عرب؛ گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است درعرب با اینکه نامت شد رقیه،آخرش پیش بابایت نشان دادی که جان ناقابل است گاه می میرد کسی در لفظ از دوری یار گاه مانند تو هم می گوید و هم عامل است ذکر تو زیر زبانم هست و تربت در کَفم آب وقتی هست درواقع تیمم باطل است هم که بابا را به یک لبخند جان تازه ای هم برایش بوسه ی از راه دورت قاتل است بعد از آنی که سر زینب به یک ضربه شکست تربت کرببلا در اصل چوب محمل است تا بگیرد بوسه خم شد نیزه سوی گونه ات قبله از آن روز نزد اهل معنا مایل است شد دخیل دامنت دستم که کشتی نجات؛ هرکجایی که توقف کرد آن جا ساحل است گوش پاره جای خود،اما دلیل گریه ام؛ ازشنیدن های الفاظی شبیه سائل است  مهدی رحیمی زمستان لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بسکه سیلی خورده ام آسمان ابری شد آخر پا به پای صورتم آفتابی نیست بعد از تو هوای صورتم شد سپید از داغ و برعکس مصیبت دیده ها رخت نو پوشیده مویم در عزای صورتم از دو چشم خود فرات و دجله آخر ساختم تا کمی لب تر کنی در کربلای صورتم بسکه دنبال سرت افتان و خیزان آمدم مانده روی خاک صحرا رد پای صورتم با عمو حرفی نزن از بسکه سیلی خورده ام مانده روی دست های زجر جای صورتم مردم از دلتنگی ات بابا مرا محکم ببوس بوسه با اینکه ضرر دارد برای صورتم صورت زخمی اگرکه باب میل بوسه نیست گیسوانم را نوازش کن به جای صورتم آه بگذارم پدر این بار با این وضعیت دست هایی که نداری را کجای صورتم سید حجت سیادت لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نيامدي در انتظار ، چشم من سپید شد نیامدی نهال قد من شبیه بید شد نیامدی بیا مرا ببر که دست و پای گیر عمّه ام به درد های او غمم مزید شد نیامدی زبان پرنوازشت کجاست ، طعنه خورده ام؟ عمو نبود، حرف زر خرید شد نیامدی برای دخترانشان لباس نو خریده اند که روز مرگ دختر تو عید شد نیامدی چه بارها که حرف من ، به التماس بوسه ای به دست چوب بی ادب شهید شد نیامدی شبی که سوختم پدر ، به دیدن تو آمدم تنور رفته ، وقت بازدید شد نیامدی !   علی ناظمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گنج‌ها مِنَت ویرانه‌اش را خِیلِ مُژگان می‌کِشند گنج‌ها را غالبا شاهان به ویران می‌کِشند زحمتِ زائرِ نوازی‌هایِ او را از قدیم جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان می‌کِشند او شبیهِ زینب و فرمان پذیرش عالم است بارِ او را آسمانی‌ها به قرآن می‌کِشند در خرابه ماند اما کاخ را ویرانه کرد اَمرِ او را آفتاب و باد و طوفان می‌کِشند گریه را از فاطمه آموخت تا زهرا شود از دو چشمانش خجالت اَبر و باران می‌کِشند آنکه دختر دارد این را زودتر حس می‌کند دختران نازِ پدر را با پدرجان می‌کِشند پایِ او عادت ندارد بر زمین باشد اگر عمه‌ها جایِ عمو او  را به دامان می‌کِشند موقعِ خوابش فرشته‌های غمگینی فقط بالِشان را را رویِ تاولهای سوزان می‌کِشند عمه‌هایش نیمه‌شب وقتی که خوابش می‌بَرد یک به یک از پایِ او خارِ مغیلان می‌کِشند دیگر از بازی بدش می‌آید از وقتی که دید چادرش را هرطرف با دستِ طفلان می‌کِشند با طنابی که به دستش داشت مشکل می‌رود با طنابی که به گردن داشت آسان می‌کِشند سنگ بود و چنگ بود و شعله اما هیچ یک طفل را دنبالِ بابا  نیزه‌داران می‌کِشند خواست با پایش بیاید زجر اما گفت نه طفلِ خواب آلوده را بِینِ بیابان می‌کِشند خیره خیره بر سرِ بابا نگاهی کرد و گفت از تنورِ گرم  مردم بیشتر نان می‌کِشند قسمتی از گیسویش با پیرزنها مانده است بسکه در این کوچه‌ها مویِ پریشان می‌کِشند گفت دیگر عمه دندانهای شیری‌ام نماند وای با سیلی چرا در شام دندان می‌کِشند  حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سه سالگی روی زخمای دلم نمک زدن منو هم غاصبای فدک زدن پیش هرکسی که گفتم یتیمم جای دلداری منو کتک زدن توو سه سالگی قدم شکسته شد چشام از فرط کبودی بسته شد واستادم توو روی زجر لعنتی اونقدر زد منو تا که خسته شد کمک از ذکر مقدس میگیرم جونمو برات سر دس میگیرم آخرش آوردمت پیش خودم گفته بودم سرتو پس میگیرم روزامو با دلهره شب می‌کنم درددل با عمه زینب می‌کنم از شبی که روی خارا دویدم شب تا صبح هزار دفه تب می‌کنم کجا بودی وقتی بی‌قرار شدم مرکبای بی‌جهاز سوار شدم قد چند لحظه رو ناقه خوابیدم وسط بیابونا بیدار شدم آرش  براری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
از پای همه خار کشیده هم موی مرا شمر به اصرار کشیده هم گوش مرا زجر به اجبار کشیده چون مادر تو گونه ی من موقع سیلی از دست گذر کرده به دیوار کشیده عمه نشده خوار به چشم همه ی ما هرچند که از پای همه خار کشیده چشمی که شده تار پی دیدن رویت از عضو به عضوم همه شب کار کشیده بر کار دو ابروی عمو خورده گره باز تا کار من ‌و عمه به بازار کشیده یکبار نوشتند که زجر آمده پیشم اما ننوشتند که صدبار کشیده گفتند کشیده شده مویم وسط دشت اما ننوشتند چه مقدار کشیده شد خواهر تو چونکه سپر یاد گرفتم من هم بخورم بعد تو ناچار کشیده  حسین اوتادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹