eitaa logo
جاویدنشان
66 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•°•°•✾•°🍁°•✾•°•°•°• آتشے زد شب هجــــــرم به دل و جان ڪه مپرس آن چنان سوختــــــم از آتش هجران ڪه مپرس "شهریار" •°•°•°•✾•°🍁°•✾•°•°•°• ❤ •🍂•✾•°🍁°•✾•🍂• 🆔️ @javid_neshan •🍂•✾•°🍁°•✾•🍂•
🌻 🌻 🔸️بررسی خاطراتی از در دوران پیش از انقلاب در گفت و شنود شاهد یاران با 🌻درآمد: "کوچه‌نقاش‌ها" نام کتابی است که خاطرات در آن منتشر شده است. در آن کتاب اشارات کوتاهی از ارتباط با شده است که ما را ترغیب کرد گفت و گویی با او داشته باشیم. خاطراتی از دوران جوانی در محله‌های جنوب تهران که بسیار خواندنی است. اثرات شیمیایی بر بدن آثار بدی را بر جسم این سید گذاشته، با این حال او گفت و گو با موضوع را رد نکرد. منبع: سایتِ‌نویدِ‌شاهد •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈• 🆔️ @javid_neshan •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 🌻 🌻 🌻 _اولین باری که را دیدید کجا بود؟ زمانی که در بود؛ هم در و هم در با او ملاقات داشتم. به دلیل اینکه همراه به جنوب رفته بودم، نمی‌توانستم زیاد به غرب سر بزنم. با این حال در عملیات های و نیز با او دیدارهایی داشتم. از لحاظ سنی، سه سال بزرگ تر از من بود. او متولد سال ۳۲ و من متولد ۳۵ هستم. منزل پدری در محله‌ی سید اسماعیل بود. مغازه‌ی _پدرحاج‌احمد_ هم در همان منطقه سیروس بود. آن محله دو باشگاه داشت. یکی باشگاه شاه‌مردان که زورخانه بود و ما در آن ورزش می‌کردیم. یک زورخانه هم در میدان خراسان بود و زورخانه‌ی نام داشت. ورزش رسمی بوکس بود اما به زورخانه هم می‌آمد. در باشگاه فولاد واقع در میدان قیام بوکس کار می‌کرد. ما هم در همان باشگاه بدنسازی کار می‌کردیم. حدوداً سال ۵۴ بود که را در باشگاه فولاد دیدم و سلام و علیکی باهم داشتیم. ادامه دارد... •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈• 🆔️ @javid_neshan •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 🌻 🌻 🌻 _برداشت شما از شخصیت چه بود؟ او یک ورزشکار با معرفت بود. آن موقع علاوه بر‌ نوچه بازی در زورخانه‌ها، فرهنگی داشت جا می‌افتاد که با مردانگی و شرافت جمع پذیر نبود. از اول با این فرهنگ مخالف بود. تا اینکه یک روز شنیدم چندشب قبل با یکی از همین افرادی که منتشر کننده‌ی این بی‌فرهنگی‌ها بوده درگیر شده. چند روزی که گذشت رفتم باشگاه و جریان را از پرسیدم. او تمامی ماجرا را برایم تعریف کرد. از همان اول هم مثل زمان جنگ جگردار و بزن و نترس بود. او دستش خیلی سنگین بود. بعد از این جریان حتی چندنفر از بزرگترهای زورخانه از خیلی تشکر کردند. از اول منیت نداشت و متواضع بود. یکی از پایه‌های این بی‌فرهنگی، بود. همیشه ۲۰ نفر دور او بودند. اما جلوی او هم می‌ایستاد. در زورخانه‌ی خود جشنی گرفته بود و هنرپیشه‌ی خارجی به آنجا دعوت کرده بود. بعضی‌ها هم به این کار نق می‌زدند اما جرات نمی‌کردند کاری انجام دهند. اما یادم هست یک‌ روز گفت: من آماده‌ام یک شب همراه چندنفر دیگر برویم و زورخانه‌ی را بهم بریزیم. در آن جلسه برای از میان برداشتن و یا بهم ریختن زورخانه‌اش به صورت علنی اعلام آمادگی کرد. این گذشت تا اینکه در جریان کمیته استقبال از حضرت امام و همچنین حفاظت از ایشان، مسئولیت کار به سپرده شد که هم در آنجا حضور داشت. ادامه دارد... •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈• 🆔️ @javid_neshan •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 🌻 🌻 🌻 _شما روایتی از دیدار با پیرامون دیدار با دارید. لطفا آن را برای ما نقل کنید. باغی داشت که پاتوق بچه‌های تهران بود. بعد از بود که من مجروح شده بودم. به تهران آمدم و سری به باغ زدم. همان روز هم مرحوم به آنجا آمده بود. صحبت از شد که مرحوم خاطره‌ای را برای ما نقل کرد. او می‌گفت در یک دیداری که با داشته، وقتی صحبت‌ها و گزارشات تمام میشه، موقع خداحافظی دست را می‌بوسد و دستی برسر می‌کشد. مرحوم سید نقل می‌کرد که بعد از خداحافظی متوجه شدم که پدرم به صورتی عجیب در حال تماشای است. از پدر پرسیدم: اتفاقی افتاده؟! که فرمودند: این شخص () چه هیبت مردانه‌ای دارد. که همینطوری یک حرفی را نمی‌زد. می‌گفت: تا به حال آقا درمورد هیچ رزمنده‌ای این حرف را نزده. _شاهدان این گفته‌ی برای شما، چه کسانی هستند؟ چندنفری آنجا حضور داشتند که تنها یادم هست آقای هم بود. ادامه دارد... •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈• 🆔️ @javid_neshan •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 🌻 🌻 🌻 _خاطره اختصاصی از دارید؟ دو مرتبه در عمرم دیدم که شانه‌های لرزید. یک بار در ، وقتی که با هم آمدیم بالای سر . وقتی چندنفر از بچه‌ها نتوانستند که در محاصره بود را به عقب برگردانند. من چون در اطلاعات بودم، موتور داشتم. به من گفت: برو سراغ حسین. حاجی هم همراه من آمد. مقداری که جلو رفتیم، شدت تیراندازی به حدی زیاد بود که دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. به هر صورت یک ساعت صبر کردیم تا راه باز شد. ما با موتور آمدیم و به موقعیت رسیدیم. موتور را خاموش کرد و بین مجروحین رفتیم. امدادگرها هم رسیده بودند و به بعضی از مجروحین که دو روز آب نخورده بودند، آب می‌دادند. به خودم که آمدم دیدم نیست. برگشتم و دیدم شانه‌های می‌لرزد. حاجی حسین را پیدا کرده و بالای سر او نشسته بود. وقتی به شهر رفتیم همه روبه روی جمع شده بودند. حاجی که وارد شد همه صلوات فرستادند. گفت: ای کسانی که بر زمین های خوابیده اید، شما جانتان را فدایی کردید و این شهر را آزاد کردید. بعد شروع کرد به نام بردن تک تک بچه‌ها: ، ، ، ، و.... . _بار دوم که گریه کرد کجا بود؟ در ، برای فرمانده ژاندارمری منطقه بود. "تمام" •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈• 🆔️ @javid_neshan •┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠· هر زمان گویم ز داغ عشــــــق و تیمار فــــــراق دل ربود از من نگارم جــــــان ربودے ڪاشڪے ·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠· "سعدی" ❤ ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
✿❯─────「🌹」─────❮✿ خواهر : «تاریخ اصلی تولد حاج احمد آقا، اول بهمن ۱۳۳۱ است که متأسفانه پدر مرحومم این تاریخ را در شناسنامه‌ برادرم اشتباه قید کرده‌اند. ولی دایی مرحومم اصل تاریخ را در پشت یک قرآن نفیسی که داشتیم به این گونه رقم زده‌اند که "تاریخ تولد نور چشمی میرزا احمد متوسلیان در اول بهمن ۱۳۳۱" یزدی‌ها فرزندان پسر خود را که مادرانشان سید و پدرانشان عام هستند، میرزا می‌نامند.» ✿❯─────「🌹」─────❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯─────「🌹」─────❮✿
جاویدنشان
💠 💠 در سال ۱۳۳۲ در محله امیر اتابک در تهران دیده به جهان گشود و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد .از او پسری به نام حسن به یادگار مانده به اضافه همین چند خط ،به همراه چند قطعه عکس و یک نوار سخنرانی. از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری ،زاز زار گریست. رزمندگان، تعلق خاطر عجیبی به دو تن از رزمندگان داشت، یکی همین ، و دیگری . زاری و ناله را تنها در کنار پیکر این دو تن دیده اند و بس. یک نکته قابل توجه دیگر نیز وجود دارد، و از بدو آشنایی ،دوشا دوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان در دی ماه ۱۳۵۸ که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش نهاد و حکم به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ،که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ،صادر شد و فرماندهی عملیات سپاه را پذیرفت. عروج زود هنگام این فرصت را به نداد تا نتیجه نهایی سرمایه گذاری خود را ببیند. در فروردین ۱۳۵۸،‌ پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد؛ به سپاه منطقه۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ و ، و از آن پس تا اعزام به ،در ، و و سر انجام در دوشا دوش یکدیگر ،به ستیز با پرداختند. صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ که و جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفیر مرگبار خمپاره۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. و هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم ،تنها بود که ناله می کرد. خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ،روی خاک دراز کشیده بود. یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش، مشبک شده بود. فریاد یاحسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سر انجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته را در غسل دادند و آن شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته ونظاره گر رفتار ماست. دربهشت زهرا (س) – قطعه 24 ،ردیف 31 ،شماره 31 منبع: سایتِ‌راسخون ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
‍ 🔰🔰🔰 به مناسبت سالروز تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) دی‌ماه سال ۶۰ و در‌ ‌شب‌‌ ‌‌سالروز بعثت رسول اکرم (ص) ،‌‌ ‌‌‌عملیات سرنوشت ساز محمد‌ ‌رسول‌‌ ‌الله (ص) را همراه با‌ از دو‌ ‌محور ‌‌و رهبری کرد؛ این‌ ‌عملیات‌ ‌مقدمه‌ی تاسیس ۲۷ به‌‌ ‌‌شمار می‌رود. سپس از طرف‌‌ ‌‌فرماندهی کل سپاه ماموریت‌ ‌یافت تا‌ ‌در جبهه های جنوب‌ ‌حضور پیدا کند و‌ ‌یگان رزمی‌ ‌‌استان تهران ۲۷_محمد_رسول_الله را تشکیل داده‌‌ ‌‌و فرماندهی کند. پس از تشکیل جلسات متعدد سرانجام در شامگاه شنبه ۱۳۶۰ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) تاسیس شد و محل استقرار آن نیز پادگان در هفت کیلومتری شمال اندیمشک تعیین شد. ‌ 🆔 @Javid_Neshan
در نگاهت همه‌ی مهربانی‌هاست قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد🌱 و در سکوتت همه‌ی صداها فریادی که بودن را تجربه می‌کند ...✨🌸 ♥️ ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
گشٺم خريدار غمٺ حيران به بازار غمٺ جان داده در ڪار غمٺ من از ڪجا؟ عشق از ڪجا؟ ♥️ ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯