•°•°•°•✾•°🍁°•✾•°•°•°•
آتشے زد شب هجــــــرم به دل و جان ڪه مپرس
آن چنان سوختــــــم از آتش هجران ڪه مپرس
"شهریار"
•°•°•°•✾•°🍁°•✾•°•°•°•
#حاج_احمد❤
•🍂•✾•°🍁°•✾•🍂•
🆔️ @javid_neshan
•🍂•✾•°🍁°•✾•🍂•
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🔸️بررسی خاطراتی از #احمد_متوسلیان در دوران پیش از انقلاب در گفت و شنود شاهد یاران با #سید_ابوالفضل_کاظمی
🌻درآمد:
"کوچهنقاشها" نام کتابی است که خاطرات #سید_ابوالفضل_کاظمی در آن منتشر شده است. در آن کتاب اشارات کوتاهی از ارتباط #کاظمی با #احمد_متوسلیان شده است که ما را ترغیب کرد گفت و گویی با او داشته باشیم. خاطراتی از دوران جوانی #حاج_احمد در محلههای جنوب تهران که بسیار خواندنی است. اثرات شیمیایی بر بدن #سید_ابوالفضل آثار بدی را بر جسم این سید گذاشته، با این حال او گفت و گو با موضوع #حاج_احمد را رد نکرد.
منبع: سایتِنویدِشاهد
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_1 🌻
_اولین باری که #حاج_احمد را دیدید کجا بود؟
#احمد زمانی که در #کردستان بود؛ هم در #پاوه و هم در #مریوان با او ملاقات داشتم. به دلیل اینکه همراه #شهید_چمران به جنوب رفته بودم، نمیتوانستم زیاد به غرب سر بزنم. با این حال در عملیات های #فتح_المبین و #بیت_المقدس نیز با او دیدارهایی داشتم.
#احمد از لحاظ سنی، سه سال بزرگ تر از من بود. او متولد سال ۳۲ و من متولد ۳۵ هستم. منزل پدری #احمد در محلهی سید اسماعیل بود. مغازهی #حاج_غلامحسین _پدرحاجاحمد_ هم در همان منطقه سیروس بود. آن محله دو باشگاه داشت. یکی باشگاه شاهمردان که زورخانه بود و ما در آن ورزش میکردیم. یک زورخانه هم در میدان خراسان بود و زورخانهی #حسن_توکل نام داشت. ورزش رسمی #حاج_احمد بوکس بود اما به زورخانه هم میآمد. #احمد در باشگاه فولاد واقع در میدان قیام بوکس کار میکرد. ما هم در همان باشگاه بدنسازی کار میکردیم. حدوداً سال ۵۴ بود که #احمد را در باشگاه فولاد دیدم و سلام و علیکی باهم داشتیم.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_2 🌻
_برداشت شما از شخصیت #احمد_متوسلیان چه بود؟
او یک ورزشکار با معرفت بود. آن موقع علاوه بر نوچه بازی در زورخانهها، فرهنگی داشت جا میافتاد که با مردانگی و شرافت جمع پذیر نبود. #احمد از اول با این فرهنگ مخالف بود. تا اینکه یک روز شنیدم چندشب قبل #احمد_متوسلیان با یکی از همین افرادی که منتشر کنندهی این بیفرهنگیها بوده درگیر شده. چند روزی که گذشت رفتم باشگاه و جریان را از #احمد پرسیدم. او تمامی ماجرا را برایم تعریف کرد. #احمد از همان اول هم مثل زمان جنگ جگردار و بزن و نترس بود. او دستش خیلی سنگین بود. بعد از این جریان حتی چندنفر از بزرگترهای زورخانه از #احمد خیلی تشکر کردند. #احمد از اول منیت نداشت و متواضع بود.
یکی از پایههای این بیفرهنگی، #شعبان_جعفری بود. همیشه ۲۰ نفر دور او بودند. اما #احمد جلوی او هم میایستاد. #شعبان_جعفری در زورخانهی خود جشنی گرفته بود و هنرپیشهی خارجی به آنجا دعوت کرده بود. بعضیها هم به این کار #شعبان نق میزدند اما جرات نمیکردند کاری انجام دهند. اما یادم هست #حاج_احمد یک روز گفت: من آمادهام یک شب همراه چندنفر دیگر برویم و زورخانهی #شعبان را بهم بریزیم. در آن جلسه #احمد برای از میان برداشتن #شعبان و یا بهم ریختن زورخانهاش به صورت علنی اعلام آمادگی کرد.
این گذشت تا اینکه در جریان کمیته استقبال از حضرت امام و همچنین حفاظت از ایشان، مسئولیت کار به #محمد_بروجردی سپرده شد که #احمد هم در آنجا حضور داشت.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_4 🌻
_شما روایتی از دیدار با #سیداحمد_خمینی پیرامون دیدار #حضرت_امام با #احمد_متوسلیان دارید. لطفا آن را برای ما نقل کنید.
#محمد_جمارانی باغی داشت که پاتوق بچههای تهران بود. بعد از #عملیات_رمضان بود که من مجروح شده بودم. به تهران آمدم و سری به باغ #محمد_جمارانی زدم. همان روز هم مرحوم #سیداحمد_خمینی به آنجا آمده بود. صحبت از #حاج_احمد شد که مرحوم #سیداحمد خاطرهای را برای ما نقل کرد. او میگفت در یک دیداری که #حاج_احمد با #امام داشته، وقتی صحبتها و گزارشات تمام میشه، موقع خداحافظی #حاج_احمد دست #امام را میبوسد و #امام دستی برسر #حاج_احمد میکشد. مرحوم سید نقل میکرد که بعد از خداحافظی #حاج_احمد متوجه شدم که پدرم به صورتی عجیب در حال تماشای #حاج_احمد است. از پدر پرسیدم: اتفاقی افتاده؟! که #امام فرمودند: #سیداحمد این شخص (#احمدمتوسلیان) چه هیبت مردانهای دارد.
#امام که همینطوری یک حرفی را نمیزد. #سیداحمد میگفت: تا به حال آقا درمورد هیچ رزمندهای این حرف را نزده.
_شاهدان این گفتهی #سیداحمد برای شما، چه کسانی هستند؟
چندنفری آنجا حضور داشتند که تنها یادم هست آقای #محمود_مرتضایی هم بود.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_5 🌻
_خاطره اختصاصی از #حاج_احمد دارید؟
دو مرتبه در عمرم دیدم که شانههای #حاج_احمد لرزید. یک بار در #عملیاتبیتالمقدس، وقتی که با هم آمدیم بالای سر #شهید_حسین_قجهای. وقتی چندنفر از بچهها نتوانستند #حسین_قجهای که در محاصره بود را به عقب برگردانند. من چون در اطلاعات بودم، موتور داشتم. #حاج_احمد به من گفت: برو سراغ حسین. حاجی هم همراه من آمد. مقداری که جلو رفتیم، شدت تیراندازی به حدی زیاد بود که دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. به هر صورت یک ساعت صبر کردیم تا راه باز شد. ما با موتور آمدیم و به موقعیت #حسین_قجهای رسیدیم. موتور را خاموش کرد و بین مجروحین رفتیم. امدادگرها هم رسیده بودند و به بعضی از مجروحین که دو روز آب نخورده بودند، آب میدادند. به خودم که آمدم دیدم #حاج_احمد نیست. برگشتم و دیدم شانههای #احمد میلرزد. حاجی حسین را پیدا کرده و بالای سر او نشسته بود. وقتی به شهر رفتیم همه روبه روی #مسجدجامع_خرمشهر جمع شده بودند. حاجی که وارد شد همه صلوات فرستادند. #حاج_احمد گفت: ای کسانی که بر زمین های #خرمشهر خوابیده اید، شما جانتان را فدایی کردید و این شهر را آزاد کردید. بعد شروع کرد به نام بردن تک تک بچهها: #حسین_قجهای، #محسن_وزوایی، #احمد_بابایی، #محمود_شهبازی، و.... .
_بار دوم که #حاج_احمد گریه کرد کجا بود؟
در #پاوه، برای فرمانده ژاندارمری منطقه بود.
"تمام"
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
هر زمان گویم ز داغ عشــــــق و تیمار فــــــراق
دل ربود از من نگارم جــــــان ربودے ڪاشڪے
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
"سعدی"
#حاج_احمد❤
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
✿❯─────「🌹」─────❮✿
خواهر #حاج_احمد:
«تاریخ اصلی تولد حاج احمد آقا، اول بهمن ۱۳۳۱ است که متأسفانه پدر مرحومم این تاریخ را در شناسنامه برادرم اشتباه قید کردهاند. ولی دایی مرحومم اصل تاریخ را در پشت یک قرآن نفیسی که داشتیم به این گونه رقم زدهاند که "تاریخ تولد نور چشمی میرزا احمد متوسلیان در اول بهمن ۱۳۳۱" یزدیها فرزندان پسر خود را که مادرانشان سید و پدرانشان عام هستند، میرزا مینامند.»
#حاجاحمدمتوسلیان
#یکم_بهمن_هزاروسیصدوسےویک
✿❯─────「🌹」─────❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯─────「🌹」─────❮✿
جاویدنشان
💠 #یاران_حاجاحمد 💠
#شهید_غلامرضا_قربانیمطلق در سال ۱۳۳۲ در محله امیر اتابک در تهران دیده به جهان گشود و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد .از او پسری به نام حسن به یادگار مانده به اضافه همین چند خط ،به همراه چند قطعه عکس و یک نوار سخنرانی. #شهید_مطلق از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که #حاجاحمد_متوسلیان در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری ،زاز زار گریست. #حیدر رزمندگان، تعلق خاطر عجیبی به دو تن از رزمندگان داشت، یکی همین #غلامرضا_مطلق، و دیگری #محمد_توسلی. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر این دو تن دیده اند و بس. یک نکته قابل توجه دیگر نیز وجود دارد، #حاجاحمد و #غلامرضا از بدو آشنایی ،دوشا دوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با #ضدانقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان #پاوه در دی ماه ۱۳۵۸ #حاجاحمد که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش #غلامرضا_قربانیمطلق نهاد و حکم #فرماندهی_سپاه_پاوه به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ،که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ،صادر شد و #حاجاحمد فرماندهی عملیات سپاه #پاوه را پذیرفت. عروج زود هنگام #غلامرضا این فرصت را به #حاجاحمد نداد تا نتیجه نهایی سرمایه گذاری خود را ببیند. در فروردین ۱۳۵۸، پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد؛ #غلامرضا به سپاه منطقه۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ #احمدمتوسلیان و #محمدتوسلی، و از آن پس تا اعزام به #کردستان ،در #بانه، #بوکان و #سنندج و سر انجام در #پاوه دوشا دوش یکدیگر ،به ستیز با #ضدانقلاب پرداختند. صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ که #غلامرضا و #علیشهبازی جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفیر مرگبار خمپاره۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. #غلامرضا و #علی هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم ،تنها #علی بود که ناله می کرد. #غلامرضا خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ،روی خاک دراز کشیده بود. یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش، مشبک شده بود. فریاد یاحسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که #احمد از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سر انجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته #غلامرضا را در #پاوه غسل دادند و #برادراحمد آن شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. #غلامرضا اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته ونظاره گر رفتار ماست. دربهشت زهرا (س) – قطعه 24 ،ردیف 31 ،شماره 31
منبع: سایتِراسخون
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🔰🔰🔰 به مناسبت سالروز تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)
دیماه سال ۶۰ و در شب سالروز بعثت رسول اکرم (ص) ، #حاج_احمد_متوسلیان عملیات سرنوشت ساز محمد رسول الله (ص) را همراه با #شهید_همت از دو محور #مریوان و #پاوه رهبری کرد؛ این عملیات مقدمهی تاسیس #تیپ_۲۷ به شمار میرود. سپس #حاج_احمد از طرف فرماندهی کل سپاه ماموریت یافت تا در جبهه های جنوب حضور پیدا کند و یگان رزمی استان تهران #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله را تشکیل داده و فرماندهی کند.
پس از تشکیل جلسات متعدد سرانجام در شامگاه شنبه #هفدهم_بهمن ۱۳۶۰ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) تاسیس شد و محل استقرار آن نیز پادگان #دوکوهه در هفت کیلومتری شمال اندیمشک تعیین شد.
🆔 @Javid_Neshan
در نگاهت
همهی مهربانیهاست
قاصدی که زندگی را خبر میدهد🌱
و در سکوتت همهی صداها
فریادی که
بودن را تجربه میکند ...✨🌸
#حاج_احمد♥️
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
گشٺم خريدار غمٺ
حيران به بازار غمٺ
جان داده در ڪار غمٺ
من از ڪجا؟ عشق از ڪجا؟
#مولانا
#حاج_احمد♥️
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯