فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادت بخیر مرد... مردی که مومن بودی و مومن ماندی و ایمانت، نورانیات کرد و بهترینها را با خود به مقام حیات ابدی و وصل و بهرهمندی ابدی نزد رب کشاندی🤍
یادت بخیر....
یاد ما هم باش 🌷
#سیزدهمین_سالگرد_قمری_شهادت_شهیدان_اقتدار
https://eitaa.com/lashkarekhoban
جهان به آب و غذای حاج حسن میرسید. رفته رفته به علایق و سبک غذا پختن مهدی نواب دقت کرده و سلیقۀ حاج حسن را فهمیده بود. همنشینی طولانی با حاج حسن، علاقۀ عجیبی در دل او کاشته بود. حاج حسن هم جهان را خیلی دوست داشت. طالب سادگی و صفای باطن جهان بود و همیشه به او محبت میکرد. جهان، قبل از اینکه حاج حسن همراه مهندس حامد به سوله سر بزند، برایش چای و میوه برده بود. انار را هم گل کرده بود، میدانست او انار دوست دارد. مثل همیشه با ورودِ جهان، حاج حسن متوجه او شد و با لبخند گفت: «یاشاسین آذربایجان!! جهان، چطوری؟!»
رگ خواب همۀ بچهها دست حاج حسن بود و بلد بود چطور خوشحالشان کند. گفت: «جهان، به این بچهها خوب برس!»
ـ چشم حاج آقا! چشم!
حاج حسن به بشقاب انار دست نزد و برای اولین بار به جهان گفت: «جهان! اینجا قرصِ مُسکِنی، چیزی پیدا میشه؟!»
ـ حاج آقا چیزی شده؟!
ـ سرم درد میکنه!
ـ حاج آقا! بچههای بهداری سرِ شب رفتن، ولی من الان ردیفش میکنم!
حاج حسن با خنده گفت: «جهان! مگه دکتری هم بلدی؟!»
از اوایل سال، در مدرس دو نیروی بهداری با یک آمبولانس مستقر بود تا در صورت بروز هر حادثهای، زمان را برای کمک از دست ندهند. جهان سریع رفت سمت آشپزخانه. آنجا قرص استامینوفن کدئین داشتند. برداشت و برگشت پیش حاج حسن! حاج حسن تبسمی کرد و دو تا قرص خورد. جهان با خودش گفت تا حالا هیچوقت ندیده بودم حاجی مسکن بخوره، الان مگه چه قدر درد داشت!!
ـ جهان! قرصو بذار تو یخچال اگه لازم شد بردارم!
چراغِ سوئیت خاموش شد. حاج حسن گفته بود بعد از نماز صبح کارشان را شروع میکنند! #انتشار_برای_اولین_بار #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #بریده_از_کتاب_مرد_ابدی #به_قلم_معصومه_سپهری #سیزدهمین_سالگرد_قمری_شهادت_شهیدان_اقتدار https://eitaa.com/lashkarekhoban
جهانگیر فرنودی، جوانی که تقدیر پایش را به مدرس باز کرد و به خاطر ایمان و اخلاقش، چشم علی کنگرانی را گرفت و او را نگه داشتند برای کارهای خدماتی.... او، آبدارچی ویژهی حاج حسن بود و حاج حسن او را "جهان" صدا میکرد. آقا جهان با حرفهایش، با جزییات خاص و صداقت ذاتیاش، رنگ و بویی دیگر به فصلهای نهایی کتاب حاج حسن بخشید...
او گفت و گریست و من شنیدم و بارانی شدم و نوشتم تا تاریخ باز هم گواهی دهد بر مردی که در تمام عمر، اطرافیان نزدیکش را عاشق خود کرد و رفت تا باز هم شهادت تنها برای خوبان خالص باشد...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهدای_اقتدار
#یاران_گمنام_حاج_حسن
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_قلم_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شهید سید محمد حسینی فردویی، با ۲۰ سال سن، جوانترین شهید پادگان مدرس بود. شبیه بسیجیان دوران دفاع مقدس، آنها که زود سبقت گرفتند و خالص و مخلص، پر کشیدند، چند ماه در مدرس مشغول به کار شد و حاج حسن را درک کرد. با فعالیتهایش، چشمان تیزبین فرمانده را گرفت. حاج حسن بچههای پاکی را که دل به کار داده و با هوش و توان فنی خود، سریع وارد کارهای خاص میشدند، دوست داشت....
زهرا خانم اسدیان، مادر شهید محمد، تنها دو پسر دو قلو داشت؛ سید محمد و سید مصطفی که محمدش سربلند و باوقار، جزو یاران شهید حاج حسن طهرانیمقدم شد. داغی التیام ناپذیر و افتخاری ابدی...
در سیزدهمین سالروز شهادت شهیدان اقتدار، بر دست و روی مادران جوان شهدا بوسه میزنم که در روزگار عافیت، عزیزترینهایشان را فدای راه عزت و اقتدار میهنمان کردند...
#شهیدان_اقتدار
#جوانترین_شهید_موشکی
#شهید_سید_محمد_حسینی_فردویی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از گل محمدی
سلام خانم سپهری عزیزم
فکر میکردم در این گردونه کسی حواسش نیست که امروز چه روزیست برای من، روزی که مرغ جانم پرکشید چند روزیست در خفا دلم بال بال میزند و زخم دلتنگیهایم سر باز کرده، دوباره در سکوتی گلوگیر گل محمدی ام را طلب میکنم و دوباره درد استخوان سوز فراق راه نفسم را بسته و دوباره دوباره دوباره
کسی چه می داند که این فراق ذره ذره وجودم را میخورد و التیامی برای این جراحت عمیق نمی یابم جز وصال.... راضیم به رضایت یا سریع الرضا
زیباترین کبوترم آرامتر بخواب
من ماندم و دو صد غم و اندوه بی حساب
هرچند سخت باشدم این پر کشیدنت
این داغ هم فدای سر حق ابوتراب
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
سلام خانم سپهری عزیزم فکر میکردم در این گردونه کسی حواسش نیست که امروز چه روزیست برای من، روزی که م
پیام خواهر بزرگوارم سرکار خانم اسدیان، مادر گل شهید آقا سید محمد حسینی عزیز.... فدای غم و اشک و دلتنگی شما... شما روسفیدان روز محشرید و امیدوارم آن روز هم با شما قابل دوستی باشیم و مورد عنایت و شفاعت شهیدتان باشیم انشاءالله ...
سلام و عرض ارادت همراهان عزیزم.
عیدتان مبارک.
انشالله همگی سلامت و خوب و خوش باشید ... در جریان هستید که کتاب مرد ابدی، زندگی نامۀ شهید عزیز اسلام حسن اقای طهرانی مقدم قریب 50 روز پیش منتشر شد. در حالی که جریانات فرهنگی هم مشغول مسائل سیاسی هستند و .... در تلاش هستم کارهایی پیرامون کتاب شکل بگیرد. برای چندین گروه جوان و دانشجو، قرار است برنامه هایی برگزار بشود و بخشی ازآن را قرار است بنده با حضور خانواده یا دوستان شهید مقدم، از این مرد بزرگ بگوییم و بشنویم... بیش از 95 درصد جامعۀ مخاطب ما هیچ شناختی از این شهید ندارند و اکثریت قاطعشان، جز یک نام نشنیده اند...
برای این که وقت و هزینه و نیرویی که بناست صرف این کار فرهنگی مهم شود، اثر بهتر و ماندگارتری داشته باشد لازم است چند کلیپ کوتاه ( مثلا 2 دقیقه ای ) از این شهید ساخته بشود. کلیپهایی که اکنون در فضای مجازی هم هست به وجهه نظامی و اکثرا متمرکز روی کارهای موشکی و جبههای ایشان بوده است که فقط بخشی از وجود شریف ایشان است. در حالی که رویکرد بنده، استفاده درست از فرصت جوانی، محبت ورزی در خانواده، انتخابهای درست، خودسازی، امیدواری، اعتماد و ایمان به سنتهای الهی و نصرت الهی، توحید محوری در همۀ زندگانی و ... بوده است ... فیلم، تصاویر خانوادگی و متنهای مرتبط را من در اختیار عزیزانی که مایلند در این کار کمک کنند، میگذارم.
از بین عزیزان اگر کسی فرصت و علاقه برای این کار داشته باشد ممنون میشوم در خصوصی به من پیام دهید. کار حداکثر تا دوهفتۀ دیگر باید آماده بشود. انشاالله ...
حاج حسن، شیعۀ مخلص مولا علی علیه السلام بود و بارها گفته : من همان کاری را الان انجام می دهم که اگردر زمان حضرت امیر المومنین بودم دوست داشتم برای ایشان انجام دهم ... راز سخت کوشی، امیدواری، صبوری، مهربانی، اتحاد قلوب، ایمان و توکل عجیب و .... حاج حسن در همین باورش بود. و من هم واقعا نیتم نشر این تفکر و این روحیه در بین جامعه مخاطبین است. اگر عزیزی توان کمک در تهیه کلیپها را دارد خواهشمندم کمک کند. انشاالله این شهید شاهد، خودش کمک کند و جبران کند. ممنونم از توجه شما .... یا علی
علی جان، در این دنیا، همین که سرنوشتم به نام و راه شما گره خورده، نشان فخر من است... عجب صاحب کاملی دارم... عجب ذرهپرورید... عجب مهربانید ای پدری که محبت شما، عشق مشترک ماست و برات نجات ما انشاءالله...
🌱 پ.ن: به الهام خانم میگفتم: این زیارت خیلی فرق دارد. من کنار عشق کسی هستم که همه عمرش، تن به زیر سختترین بارها و مسئولیتها داد با این باور محکم که میخواهم کاری را انجام دهم که اگر زمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم بودم، همان کار را انجام میدادم...
اگر من و ما هم همین فکرِ حسن مقدم را نسبت به عمر و استعداد و کار خودمان داشتیم، چطور کار میکردیم درین عصر غیبت و حیرت؟!
(عکس را عصر ۲۸ خرداد ۱۴۰۳ گرفتم، کنار خانم الهام حیدری، همسر و همراه مرد ابدی رو به مولایمان)
#عید_ولایت_مبارکباد
#مولای_ما
#زیارت
#الهام_حیدری
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#ما_و_مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
.... کمی با مرد ابدی باشیم: 😊
بریده از کتاب مرد ابدی، فصل پنجاهم، سرسپردگان، بخش دوم
...حاج حسن این را گفت و در فکر فرو رفت. دوستان قدیمیاش میدانستند که او در پی یک جواب قاطع است: «اگه آقا نظرشون این نیست که من بُردهای بالا کار کنم کلاً میذارم کنار! اما الان چیکار باید بکنم؟»
همۀ نزدیکانش میدانستند حاج حسن تا چه اندازه سرسپردۀ ولایت است. حالا شاهد بودند او با وجود همۀ دلایلش برای این کار، به محض احساس عدم رضایت آقا، راهش را عوض کرد و نشان داد استادِ بینظیرِ دور در جاست! خودش بارها درجمعهای خصوصیشان بر همین تاکید کرده و گفته بود: «مسیری که نظرِ ولی و دعای ولی، پشتش باشد انتهایش فتح و نصرت الهی را حتما ما خواهیم داشت، اِلا این که ما لیاقتمان را در مسیر را از دست بدهیم، حُب دنیا ما رو بگیره، سختی کار ما رو از پا دربیاره، به عبارتی لیاقت از ما سلب توفیق بشه. وگرنه بنده به شما هم عرض میکنم با قاطعیت تمامتر، من عزت و پیروزی و نورانیتی در این مسیر میبینم که هم باعث شکوفایی و نورانیت زندگی دنیا و هم انشاءاللّه این کار به عنوان یک صدقۀ جاریه دست ما را در آخرت، انشاءاللّه خواهد گرفت. یک دلیل، امتثال امر ولیست! ما اگر داریم تلاش میکنیم، تلاشیست که امر آقا را داریم اطاعت میکنیم و مستقیما آقا مورد عنایت و توجه قرار داده و راهنمایی و سوال و پیگیری... .»
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#ولایتمداری
#به_قلم_معصومه_سپهری https://eitaa.com/lashkarekhoban
کمی با مرد ابدی باشیم:
بریده از کتاب مرد ابدی، فصل پنجاهم، سرسپردگان، بخش سوم .....
مدتی در سکوت، فقط پیگیر کارهای قبلیاش بود. تا آن روز، او برخی کارهایش را ذیل پژوهشکدۀ فضایی مطرح کرده بود اما ساخت پرتابگرِ فضایی یا موشک ماهوارهبرِ سوخت جامد، هنوز یک رویای بسیار دور بود که با اتفاقات اخیر، حسن بیش از همیشه جذب آن شده بود! او در تمام طول زندگیاش، از این خیالات نترسیده و به اتکای ایمانش آنها را دستیافتنی میدانست. حالا بیش از پیش، به فضایی فکر میکرد که ابرقدرتها از دهها سال پیش با صرف سرمایههای مادی و انسانی فراوان، به آن رسیده بودند.
حاج حسن برای اولین بار، فکرش را در صف نماز جمعه مطرح کرد! خطیبِ جمعه در حال سخنرانی بود و حامد جعفری کنار حاج حسن نشسته بود.
ـ حامد! من یه موتوری میخوام!
حامد گوشش را تیز کرد و وقتی مشخصات موتور را از زبان حاج حسن شنید، خیلی تعجب کرد: «حاج آقا! زمان کارِ این موتور خیلی کوتاه نیست؟!»
ـ درسته، حامد! من این موتورو بهعنوان شتابدهندۀ ماهواره میخوام! این موتوریه که باید ماهواره رو توی مدار تزریق کنه!
هیجانی وجود مهندس جوان را دربرگرفت. او به دقت به سخنان حاج حسن گوش میداد و فکر میکرد حاج آقا بالاخره گام اصلی را برداشت! و مستقیما آقا مورد عنایت و توجه قرار داده و راهنمایی و سوال و پیگیری... .»
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#ولایتمداری
#به_قلم_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban
حسن آقای شفیعزاده
من که یادمنمیرود در چه ایام تلخ و سردی، خسته از سنگینی کار و تنهاییها و ... کار آن حسن را پیش شما آوردم و به شما سپردم....
خدا را شکر به وجود شما حسنهای پر مهر و پرقدرت
#حسن_های_توپخانه_سپاه
#حسن_شفیعزاده
#حسن_طهرانی_مقدم
یکی از مصادیق مدیریت قاطع سردار محمدباقر قالیباف که در رشد و گسترش موشکی در کشور تاثیر فراوانی داشت .... (بریده از کتاب مرد ابدی )
حسن درعینحال که به کارهای دیگرش میرسید، از پیگیری پروژههای مختلفشان غافل نبود. او بارها گفته بود بیش از اینکه با زنوبچههایش باشد، با همکاران و کارهای موشکی زندگی میکند. همکارانی که هنوز هم یکی از الزامات کارشان، «هجرت» بود.
آن ایام، مناطق موشکی در سراسر کشور شکل گرفته بود. فرمانده وقت نیروی هوایی، محمدباقر قالیباف تاکید داشت فرماندهان هر منطقۀ موشکی باید در همان منطقه ساکن باشند. معنای این حرف، دور شدنِ فرماندهان از تهران بود، آن هم سالها پس از جنگ که ظاهرا دورۀ دوری از شهر و فامیل بهسر آمده بود.
حاج حسن معنای زیبایی به این برنامه داد و اسمش را گذاشت «طرح هجرت» تا موضوع را در ذهن دوستانش ارزشمند و ماندگار کند. در همین راستا برنامۀ جشن هجرت ترتیب دادند که فرماندهی موشکی، در این برنامه با هدایایی مثل پلاک طلا و لوح تقدیر از خانوادۀ فرماندهانی که در حال تَرک تهران بودند، تقدیر میکرد. هجرت با رغبت انجام میشد چون همه در این بخش یکسان بودند و اتفاقا هر کس زود میرفت برای حسن عزیزتر میشد. اما اگر کسی جواب منفی میداد و نمیخواست از پایتخت برود، از چشم فرمانده میافتاد.
ـ تو دیگه به درد من نمیخوری! بقیه که خونشون رنگینتر از تو نیست. همیشه که نمیشه تو توی تهران باشی!
#انتشار_برای_اولین_بار
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_قلم_معصومه_سپهری
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#دکتر_قالیباف
#ماجرای_موشکی_شدن_حزبالله
https://eitaa.com/lashkarekhoban
من یه خاطرهای رو میخوام اینجا محضر شما عرض بکنم که خیلی شنیدنیه! کردستانی که وقتی احمد کاظمی اومد تأمینها رو جمع کرد و عبور و مرور در کردستان 24 ساعته شد و میگفت من به شاخوبرگ کاری ندارم، میرم سراغ ریشه. و سپاه خودش رو تا عمق 200 کیلومتری عراق بالای قلعهدیزه بُرد و به ما مأموریت داده شد با استقرار سیستمهای موشکی این مأموریت رو حمایت بکنیم. گوش کنید! اینجا [کارِ] این آدم دوراندیش و بزرگ و مقتدر رو. ما اومدیم سیستمهای موشکی رو دقیقا جایی نصب کردیم که شهید بروجردی شهید شده بود. به یاد شهید بروجردی در همون نقطه سیستمهای موشکی رو که یک سیستم موشکی پیشرفته بود نصب کردیم که اینجا جا داره از دکتر قالیباف به نیکی و بزرگی یاد بکنم برای حمایت از این مأموریت.....
#انتشار_برای_اولین_بار #سخنان_سردار_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#به_قلم_معصومه_سپهری
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#دکتر_قالیباف
https://eitaa.com/lashkarekhoban
رای هر ایرانی به هر یک از کاندیداها، رای به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است.
درود بر مردم شریف ایران
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
اولین شهید مفقودالاثری که وقتی تابوتش را گشودند کنارش بودم، صمد بود؛ شهید صمد شریفی که سال ۶۱ در عملیات مسلمبن عقیل شهید و پیکر مطهرش جا مانده بود...
سال ۷۶ بود و تازه داشتم به سرزمین وجودی شهدا آشنا میشدم. لیلا، خواهر شهیدان صمد و محمدعلی، مرا همراهش کرده بود. آن روز لیلا، تکهای از کلوخ چسبیده به جمجمه که موهای کوتاه و مشکی صمد بر آن بود، با خود برداشت😭... پس از سالها بینشانی، یادگاری عجیبی بود برای یک خواهر...
در سال اخیر، رقیه خانم شریفی، همسر محترم جانباز ۷۰ درصد خسرو ملازاده ( همان خسروی معروف فیلم موقعیت مهدی که نیروی اطلاعات بود و چای دم میکرد و برای برگرداندن پیکر رفیقش شهید محمد گلتپه گفت: من مهدی باکری نیستم!) بارها از حال وخیم مادرش برایم گفته بود. مادری که دیگر کسی را نمیشناخت و بیقرار خانهای بود که نمیدانست کجاست و شاید شهیدانی که در جوانی داغشان به دلش افتاده بود... در کربلا و تحت قبه حضرت سیدالشهدا، عید قربان، خیلی یاد قربانیان کوی دوست، شهیدان، بودم... و یاد بیقراری مادر شهیدان شریفی هم در ذهنم آوار شد... آخ از مادرانی که دیگر زبان گفتن دلتنگیشان را هم ندارند...
الان خبر رهایی روح پاک این مادر از تن خستهاش رسید. وسط التهاب انتخابات، چهره این دو جوان معصوم میهنم مقابل چشمانم هست... ما برای اینکه ایران، خانه شیران شود، خون دلها خوردهایم...
لطفا برای آرامش این مادر و صبر فرزندان و خانواده عزیزش، فاتحهای محبت کنید.
#مادر_شهید
#شهیدان_زندگان_جاویدند
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روز قلم را به همه انسانهای فکوری که قلم را میشناسند و حرمتش را ارج میگذارند؛
با قلم به انسان و انسانیت خدمت میکنند،
امید میآفرینند و درد و درمان را میگویند،
روز قلم را به صاحبان قلمهای پاک، خالص و مسئولیتپذیر تبریک میگویم.
امیدوارم قلمهای ما، مایه نجات و نورانیت ما در حیات ابدی باشند!
#روز_قلم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
صبح پنجشنبه، ۷ تیر
با دو نفر از دختران گلم، پزشکان آینده و امیدهای فردایم برنامه صبحانه با شهدا را تجدید کردیم.
صفای صبح حضور در #وادی_رحمت عزیز هرگز برای من تکراری نمی شود. به برکت نگارش #لشکر_خوبان و #نورالدین_پسر_ایران و صدها ساعت مصاحبه با رزمندگان #لشکر_عاشورا و مطالعه آثارشان، هرگز اینجا حس غریبی ندارم و حالم با اهل این وادی خوش است. 🥰
از دور وقتی متوجه مهمانی شدیم و شناختیم، به رسم ادب، استقبال کردیم. #سردار_علی_فدوی اخیرا در نمایشگاه کتاب تهران، از سخنرانان برنامه تولد #کتاب_مرد_ابدی بودند. آنجا خیلی به من لطف کردند و فرمودند کتابهای سپهری از آن دست کتابهاییست که باید چندبار خواند... میدانستم همسر ایشان، نویسنده یکی از بینظیرترین کتابهای عاشقانه جنگ است "ساعت شش؛ دریاچه عشق" اثر پروین نوبخت ( اسم مستعار) همسر شهید صادق نوبخت (دریغ که آن سبک نگارش ادامه نیافت)
سردار فدوی بعد از چاپ آن کتاب با پروین ازدواج میکند و هزار ماشاءالله هر دو بسیار پرکار و پرتوان و پر اثر.
سردار فدوی، خیلی لطف کردند و از بساط خاص صبحانه ما کمی متعجب شدند😅
وقتی از انتخابات پرسیدیم؛ فقط محکم گفتند: به هر کسی که حجت شرعی دارید رای بدید!
فکر کردم
شهدا، مصداق عمل طبق حجتند و عزت آدم به ایستادگی بر سر #حجت هاست 🇮🇷
یادم هست با مستند #رو_در_رو_با_شیطان، گزارش اعجابآور پیشرفتهای نیروی دریایی سپاه، چقدر به عزم و فکر و همت سردار فدوی و یارانش غبطه میخوردم.
سمت راست #سردار_اصغر_عباسقلیزاده، فرمانده سپاه عاشورا، یکی از طلاییترین روایات لشکر عاشورا درباره اوست.
https://eitaa.com/lashkarekhoban