eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت برگرفتی ز حریفان و می‌دادت برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی که دَمُ و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد، مَر آن ، که نخواهد شادت شکر ایزد که ز تاراجِ خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و و شمشادت طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1062 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقیا برخیز و دَردِه جام را خاک بر سر کن غم ایام را بَرکِشم این اَزرَق‌فام را گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را باده دَردِه چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سینهٔ نالان من سوخت این افسردگان خام را کس نمی‌بینم ز خاص و عام را با مرا خاطر خوش است کز یک باره بُرد آرام را ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را صبر کن به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/678 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، ار جام می، دمادم نیست جان فدای تو، دردیی کم نیست جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان که بی‌شراب خرم نیست کز خودم زخم هست مرهم نیست چون حجاب من است هستی من گر نباشد، مباش، گو: غم نیست ز آرزوی دمی خون شد که شوم یک نفس درین دم نیست چه کنم؟ کار فراهم نیست خوشدلی در جهان نمی‌یابم خود خوشی در نهاد عالم نیست در جهان گر خوشی کم است مرا خوش از آنم که ناخوشی هم نیست کشت امید را، که خشک بماند بهتر از آب چشم من نم نیست ساقیا، یک دمم حریفی کن کین دمم جز تو هیچ همدم نیست ساغری ده، مرا ز من برهان که حریف و محرم نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/916 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده‌ست دریاب که هفته دگر خاک شده‌ست گل خاک شده‌ست و سبزه خاشاک شده‌ست ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1602 ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، چو نمی‌دهی خونابه بده بجای آبم ،_شراب_در_ده تا کی دهی از جگر کبابم؟ دردی غمم مده، که من خود از درد فراق تو خرابم تا روی از جهان بتابم در کیسهٔ من چو نیست نقدی دانم ندهی نابم چون خاک در توام ، کرم کن یاد آر به جرعه‌ای ،_که_ز_هستی_عراقی یک باره مگر خلاص یابم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1083 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، قدحی می مغان کو؟ مطرب غزل تر روان کو؟ ؟ و آن راحت جان ناتوان کو؟ آیینهٔ سینه زنگ غم خورد آن صیقل غمزدای جان کو؟ مخمور میم، می مغان کو؟ اسباب طرب همه مهیاست آن زاهد خشک جان فشان کو؟ گر زهد تو نیست تزویر ترک بد و نیک و سوزیان کو؟ جان و و دیده در میان کو؟ با شاهد و شمع در خرابات عیش خوش و عمر جاودان کو؟ در صومعه چند زهد ورزیم؟ صحرا و گل و می مغان کو؟ چون بلبل بی‌نوا چه باشیم؟ بوی خوش باغ و بوستان کو؟ ما را چه ز باغ و بوی گلزار؟ بوی سر زلف کو؟ با گفتم: مرا نگویی کان یار لطیف مهربان کو؟ ور یافته‌ای ازو نشانی خونابهٔ چشم خون فشان کو؟ با هم بودیم روزکی چند آن عیش کجا و آن زمان کو؟ دل گفت: هر آنچه او ندانست از وی چه نشان دهیم: آن کو؟ با این همه جهد می کنم هم باشد که دمی شود چنان کو خواهد که فدا کند جان در ره او، ولیک جان کو؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1003 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی، ز شکر خنده طرب انگیز در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز او را به سر زلف نگونسار درآویز و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز در شهر ز تو بسی فتنه و غوغاست از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟ ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه بفریب اهل جهان ناگه و بگریز؟ خواهی که بیابی گم کرده، ؟ خاک در میخانه به غربال فرو بیز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1109 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد در مَصطَبِه دعایِ تو هر صبح و شام رفت دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید تا بویی از نسیمِ می‌اش در مشام رفت ،_سلامت_نبرد_راه رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت نقدِ که بود مرا صرف باده شد قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود می ده که عمر در سرِ سودای خام رفت دیگر مکن نصیحتِ که ره نیافت گمگشته‌ای که بادهٔ نابش به کام رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/673 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی حدیثِ سرو و و لاله می‌رود وین بحث با ثَلاثهٔ غَسّاله می‌رود کار این زمان ز صنعتِ دَلّاله می‌رود شِکَّرشِکن شَوَند همه طوطیانِ هند زین قندِ پارسی که به بَنگاله می‌رود طِیِّ مکان ببین و زمان در سلوکِ شعر کاین طفل یک شبه رَهِ یک ساله می‌رود آن چشمِ جادوانهٔ عابدفریب بین کش کاروانِ سِحْر ز دنباله می‌رود مکّاره می‌نشیند و مُحتاله می‌رود بادِ بهار می‌وزد از گُلْسِتانِ شاه وز ژاله باده در قدحِ لاله می‌رود حافظ ز شوقِ مجلس سلطان غیاثِ دین غافل مشو که کارِ تو از ناله می‌رود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1011 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی سیمتن چه خسبی خیز آب شادی بر آتش غم ریز بوسه‌ای بر کنار ساغر نه پس بگردان شهدآمیز کابر آذار و باد نوروزی درفشان می‌کنند و عنبربیز جهد کردیم تا نیالاید به خرابات دامن پرهیز دست بالای زور آورد معرفت را نماند جای ستیز گفتم ای عقل زورمند چرا برگرفتی ز راه گریز گفت اگر گربه شیر نر گردد نکند با پلنگ دندان تیز شاهدان می‌کنند خانه زهد مطربان می‌زنند راه حجیز توبه را تلخ می‌کند در حلق یار زبان شورانگیز هر دمت که دست دهد به سر زلف دوستان آویز دشمنان را به حال بگذار تا قیامت کنند و رستاخیز ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/403 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی قدحی در دست آمد ز خانه سرمست همچون سر زلف خویش بشکست از مجلسیان خروش برخاست کان فتنهٔ روزگار بنشست و آن نیز نهاده بر کف دست آن ، که ازو خبر نداریم هم در سر زلف اوست گر هست دیوانهٔ روی اوست دایم آشفتهٔ موی اوست پیوست وز نیک و بد زمانه وارست چون دید شعاع روی خوبش در حال ز سایه رخت بربست در سایه مجو کان ذره به آفتاب پیوست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1117 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را اول پدر پیر رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را ای روی تو آرام خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل شهد لب تو زنبور میان را زین دست که دیدار تو می‌برد از دست ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را یا تیر هلاکم بزنی بر مجروح یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را ز فراق تو نه آن رنج کشیدست کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را ور نیز جراحت به دوا باز هم آید از جای جراحت نتوان بُرد نشان را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/555 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بیا که ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت آن داد که مفتی ز ره برفت وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت زنهار از آن عبارتِ گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت؟ تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/671 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می طامات تا به چند و خرافات تا به کی چین قبای قیصر و طرف کلاه کی هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان بیدار شو که خواب عدم در پی است هی خوش نازکانه می‌چمی ای شاخ نوبهار کآشفتگی مبادت از آشوب باد دی بر مهر چرخ و او اعتماد نیست ای وای بر کسی که شد ایمن ز مکر وی و امروز نیز ساقی مه روی و جام می باد صبا ز عهد صبی یاد می‌دهد جان دارویی که غم ببرد درده ای صبی حشمت مبین و سلطنت که بسپرد فراش باد هر ورقش را به زیر پی درده به یاد طی جام یک منی تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی زان می که داد حسن و لطافت به ارغوان بیرون فکند لطف مزاج از رخش به خوی مسند به باغ بر که به خدمت چو بندگان استاده است سرو و کمر بسته است نی حافظ حدیث سحرفریب خوشت رسید تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/785 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما هرگز نمیرد آن که زنده شد به ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما ای باد اگر به اَحباب بگذری زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما ؟! خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما مستی به چشمِ شاهدِ ما خوش است زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما ترسم که صرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست نانِ حلالِ ، ز آب حرام ما حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همی‌فشان باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت ما ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1139 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بده آن مطرب بزن آن نوای بر چنگ کز زهد ندیده‌ام فتوحی تا کی زنم آبگینه بر سنگ خون شد من ندیده کامی الا که برفت با ننگ آمد و عقل همچو بادی رفت از بر من هزار فرسنگ ای زاهد خرقه پوش تا کی با عاشق خسته کنی جنگ گرد دو جهان بگشته عاشق زاهد بنگر نشسته من خرقه فکنده‌ام ز باشد که به وصل تو زنم چنگ همه روز می‌باز تا در دو جهان شوی به یک رنگ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/372 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف سر و دستار نداند که کدام اندازد زاهدِ خام که انکارِ مِی و جام کند پخته گردد چو نظر بر میِ خام اندازد روز در کسبِ هنر کوش که مِی خوردنِ روز دلِ چون آینه، در زنگِ ظُلام اندازد گِردِ خَرگاهِ افق پردهٔ شام اندازد باده با محتسبِ شهر ننوشی زنهار بخورد باده‌ات و سنگ به جام اندازد حافظا سر ز کُلَه گوشهٔ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماهِ تمام اندازد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1094 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد راست گویی به تن مرده روان بازآمد بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود بامداد از در من صلح کنان بازآمد پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان باز پیرانه سرم جوان بازآمد دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست باد نوروز علی رغم خزان بازآمد مژدگانی بده ای که سختی بگذشت دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد باور از بخت ندارم که به صلح از در من آن بت سنگ سخت کمان بازآمد تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب هر که در سر داشت از آن بازآمد روی تو حرامست مگر را که به سودای تو از هر که جهان بازآمد دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/515 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساز طرب که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است ،_جهان_را_همه،_در_رقص خود جان و جهان نغمهٔ آن پرده‌نواز است عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند کین راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟ ،_گر_آن_را_بشناسی دانی که حقیقت ز چه دربند مجاز است؟ معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود پیوسته پریشان سر زلف ایاز است؟ محتاج نیاز چرا شد حسن رخ خوبان، که همه مایهٔ ناز است؟ ناز است بجایی و به یک جای نیاز است در صورت عاشق چو درآید همه سوز است در کسوت معشوق چو آید همه ساز است زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت قسم همه سوز و گداز است راهی است ره ، به غایت خوش و نزدیک هر ره که جُز این است همه دور و دراز است مستی، که خراب ره است، درین ره خواب خوش مستیش همه عین نماز است در صومعه چون راه ندادند مرا دوش رفتم به در میکده، دیدم که فراز است از میکده آواز برآمد که: درباز تو خود را، که در میکده باز است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/974 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زین خوش رقم که بر رخسار می‌کشی خط بر صحیفه و می‌کشی زان سوی هفت پرده به بازار می‌کشی کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف هر دم به قید سلسله در کار می‌کشی هر دم به یاد آن لب میگون و چشم مست از خلوتم به خانه خمار می‌کشی گفتی سر تو بسته فتراک ما شود سهل است اگر تو زحمت این بار می‌کشی وه زین کمان که بر من بیمار می‌کشی بازآ که چشم بد ز رخت دفع می‌کند ای تازه که دامن از این خار می‌کشی حافظ دگر چه می‌طلبی از نعیم دهر می می‌خوری و طره می‌کشی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/752 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی خجسته زمانی که بازآید به کامِ غمزدگان غمگُسار بازآید بدان امید که آن شهسوار بازآید اگر نه در خمِ چوگان او رَوَد سَرِ من ز سر نگویم و سر خود چه کار بازآید مقیم بر سرِ راهش نشسته‌ام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار بازآید دلی که با سرِ زلفین او قراری داد گمان مَبَر که بدان قرار بازآید به بویِ آن که دگر نوبهار بازآید ز نقش بندِ قضا هست امید آن که همچو سرو به دستم نگار بازآید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/1000 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی سعادت من که‌م تو آمدی به سلام خوش آمدی و علیک السلام و الاکرام قیام کرد عقل می‌گوید مکن که ادب نیست پیش سرو قیام اگر کساد شکر بایدت دهن بگشای ورت خجالت سرو آرزو کند بخرام تو آفتاب منیری و دیگران انجم تو روح پاکی و ابنای روزگار اجسام اگر تو آدمیی اعتقاد من این است که دیگران همه نقشند بر در حمام تنک مپوش که اندام‌های سیمینت درون جامه پدید است چون از جام از اتفاق چه بود میان دو دوست درون پیرهنی چون دو مغز یک بادام سماع اهل آواز چه جای زمزمه عندلیب و سجع حمام در این سماع همه ساقیان شاهدروی بر این همه صوفیان دردآشام ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/357 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زهی! تو رشک بتان یغمایی وصال تو هوس عاشقان شیدایی به گاه جلوه‌گری دیدهٔ تماشایی بدین صفت که تویی بر خود عاشق به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی نهانی از همه عالم، ز بسکه پیدایی بهر چه می‌نگرم صورت تو می‌بینم ازین میان همه در چشم من تو می‌آیی همه جهان به تو می‌بینم و عجب نبود ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی ،_هر_دم جمال خود به لباس دگر بیارایی تو را چگونه توان یافت؟ در تو خود که رسد؟ که هر نفس به دگر منزل و دگر جایی عراقی از پی تو دربه در همی گردد تو خود مقیم میان هویدایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/934 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زینهار از دهان خندانش و آتش لعل و آب دندانش مگر آن دایه کاین صنم پرورد شهد بوده‌ست شیر پستانش باغبان گر ببیند این رفتار سرو بیرون کند ز بستانش ور چنین حور در بهشت آید همه خادم شوند چاهی اندر ره مسلمانان نیست الا چه زنخدانش چند چو من بر این لب چاه متعطش بر آب حیوانش شاید این روی اگر سبیل کند بر تماشاکنان حیرانش ساربانا جمال کعبه کجاست که بمردیم در بیابانش بس که در خاک می‌طپند چو گوی از خم زلف همچو چوگانش لاجرم عقل منهزم شد و صبر که نبودند مرد میدانش ما دگر بی تو صبر نتوانیم که همین بود حد امکانش از ملامت چه غم مرده از نیشتر مترسانش ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/387 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده کدام است بر هوشیار آن که بمیرد به سر کوی یار عاشق دیوانه سرمست را پند خردمند نیاید به کار سر که به کشتن بنهی پیش دوست به که به گشتن بنهی در دیار ای که بردی و جان سوختی در سر سودای تو شد روزگار شربت زهر ار تو دهی نیست تلخ کوه احد گر تو نهی نیست بار بندی مهر تو نیابد خلاص غرقه تو نبیند کنار درد نهانی تنگم بسوخت لاجرمم ببود آشکار در آرام تصور مکن وز مژه‌ام توقع مدار گر از ماست شکایت بگوی ور گنه از توست غرامت بیار بر سر پا عذر نباشد قبول تا ننشینی ننشیند غبار دل چه محل دارد و دینار چیست مدعیم گر نکنم جان نثار اگر زخم غم مخور فخر بود داغ خداوندگار ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/425 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈