«آبجی سرحال شد...»
#ز_شفیعی
(مامان #محمدعلی ۱۶، #ریحانه ۱۰، #حنانه و حانیه ۸، #محمدحسن ۱.۵ساله)
مامان: «ریحانه جان، مامان چرا اینجوری هستی؟!😥 حالت خوب نیست؟ اتفاقی افتاده؟!»
ریحانه: «نه مامان! هیچی نشده ولی نمیدونم چرا حالم خوب نیست. دلم میخواد گریه کنم😭»
مامان: «چرا عزیزم؟ مشکلی پیش اومده برات؟ بیا یه کم پیشم ببینم🤗»
ریحانه: «خودمم حال خودم رو نمیفهمم مامان! اعصابم بهم ریخته است، دلشوره دارم.»
مامان: «بیا عزیزم بریم غذاتو بخور... یه فیلم با هم ببینیم حال و هوات عوض میشه، بهتر میشی!»
یک ساعت بعد، ریحانه همچنان🥴🥺 و من😥
اینجاست که فرشتهٔ نجات من رسید.☺️
محمدحسن تا دید ریحانه رفته روی تخت دراز کشیده، بدو رفت سراغش.😁
از زمانی که زبون باز کرد، اولین کلمه که روزی هزار بار میگفت آججججی و آجججیا بود🥹 بعدم آدا (داداش) من و بابا هم که تو مرتبهٔ بعدی بودیم.😅
خلاصه با نوای آججیی آججیی رفت سراغ ریحانه، با کلی بوس، ناز و چشم نازک کردن☺️ و بغل کردن حسابی آبجی ریحانه رو سر ذوق آورد.😍
انقدر خودش رو به آغوش آبجی دعوت کرد و انقدر خودش رو لوس کرد لباشو غنچه کرد و با صدای بامزه لپای آبجی رو بوسید😘 تا آبجی سرحال شد و مشغول بازی شدن.
نیم ساعت بعد دیدم صدای خندهٔ دو تاشون از تو اتاق میاد.🤩 ریحانه قلقلکش میداد و محمدحسن هم غشغش میخندید🤣 تا ریحانه ول میکرد، دوباره پسر بازیگوش با ادابازی میگفت بازم قلقلک بده.🤪😂
کوچولوهای مهربون دل نازک، تا غمی تو چهرهٔ هر کدوم از اعضای خانواده میبینن با همون دستای کوچولوشون و زبان دستوپاشکستهشون حال خوب کن خونه میشن.🥰
البته این مختص فسقلی خان خونه نیستا.😍 پیش اومده منِ مامان نیاز به تکیهگاه عاطفی داشتم و ریحانه جان اونجا برام آغوش باز کرده و با دست نوازشش آرامش رو به وجودم آورده.🥰
دوقلوها هم که با همهٔ شیطونی و اختلافها و اذیت کردنای همدیگه، به وقتش حسابی هوای همو دارن.😅 یعنی خودشون با هم به قصد کشت دعوا میکننها😩 امااا خدا نکنه یکی به آبجیشون بگه بالا چشمت ابروئه🥴 خصوصاً توی مدرسه و بین دوستان😅 قشنگ یک تیم دو تفنگدار و گاهاً با آبجی بزرگه، سه تفنگدار میسازن که خدا به داد طرف برسه🙈 خلاصه با همهٔ قهر و آشتیها، همو تنها نمیذارن.☺️
انشاءالله همهٔ خونهها پر از این آغوشهای گرم باشه.🧡
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«یک شب در مسجد»
#احمدپور
(مامان #حسن ۶.۵ ساله و #مهدی ۳ سال و ۸ ماهه)
ایامالبیض ماه رجب فرا رسیده بود و قرار بود در مسجد محل اعتکافی مخصوص نوجوونهای پسر برگزار بشه. برای اجرای مراسمها نیاز به نیروی کمکی بود و قرار شد که همسرم برای کمک در اعتکاف شرکت کنن و خودشون هم معتکف بشن. از همون لحظهای که برای حسن توضیح دادم اعتکاف چیه و بابا قراره سه روز بره مسجد و...، پسرم خیلی ذوق کرد و گفت دلش میخواد اون هم همراه باباش در اعتکاف شرکت کنه😍 و شبها داخل مسجد بخوابه و...
شب اول موفق شدم خونه نگهش دارم تا پدرش ببینه شرایط چطوره. چون اعتکاف مخصوص نوجوونها بود، برنامهٔ بازی و فوتبال و... هم داشتن و ظاهراً شرایط برای حضور حسن در مسجد مناسب به نظر میرسید.☺️
شب دوم بردمش مسجد و گفت میخواد بمونه، براش پتو و بالش بردم و یک روز کامل در مسجد موند. گویا اون روز همهش در حال انجام بازیهای کارتی، بازی فوتبال، تنیس روی میز، ps5🙀و... بوده! البته همراه با کمی چاشنی شیطنت و اذیت! مخصوصاً در زمانی که پدر گرامی مشغول آموزش به بچهها بودن و با بنده تماس گرفتن که دیگه موقعشه که برم دنبال حسن و بیارمش خونه😬!
اصرارهای ما به کار نیفتاد و علیرغم اینکه حسن ناهار هم نخورده بود، پیش پدرش موند و اون ساعات آموزش رو کجدار و مریز گذروندن.🥴
شب آخر هم چون مدرسه داشت، راضی شد برگرده خونه. اما اون ساعاتی که در مسجد مونده بود، خیلی بهش خوش گذشته بود. گویا نوجوونها هم از حضور علی خوشحال شده بودن و با مقادیری سرکار گذاشتن پسرک ما،😁 اوقات خوشی رو برای خودشون رقم زده بودن!!
البته قطعاً اگر این اعتکاف برای بزرگسالان بود، شرایط مناسبی برای حضور یک پسر بچهٔ ۶ سالهٔ شیطون نداشت! ولی با حضور نوجوونها، حسسسابی بازی کرده بود و با اونها دوست شده بود و خوش گذرونده بود و احتمالاً از الان منتظر فرا رسیدن اعتکاف سال آینده است...😍
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«گفتن این معجزهست...»
#س_ یشتی
(مامان #ابوالفضل ۶سال و ۱۱ماه، #فاطمه ۴سال و ۲ماه، #رقیه ۱سال و ۲ماه)
فرزند اولم رو باردار بودم و هنوز نمیدونستیم مسافرمون دختره یا پسر، که غربالگری حکم داد به سقط جنین با تشخیص سندروم داون.😥
شب تاسوعا بود. نذر یَلِ خانوم امالنبین (سلاماللهعلیها) کردیم. گفتیم اگر پسر بود، اسمش رو میذاریم ابوالفضل و اگه دختر بود...
جواب آمنیوسنتز اومد و ابوالفضل ما به لطف اهل بیت (علیهمالسلام) سالم بود. حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) دستمونو گرفت.😭
از اون سال نذر کردیم هر سال مراسم وفات خانوم امالنبین (سلاماللهعلیها) رو به نیابت از پسرشون بگیریم و انشاءالله این توفیق و سعادت رو از ما نگیرن.
ابوالفضل دو سال و یک ماهه بود که متوجه شدم دوباره باردارم. (من و همسرم عاشق بچه ایم😍) این بار از همون آغاز بارداری برکت و نعمت بیشتری سمت زندگیمون سرازیر شد. به احترام تنها پدربزرگ خونواده (پدر شوهرم)، طبق نظرشون اسم دخترکمون شد فاطمه و زندگیمون رونق بیشتری گرفت.
فاطمه جان هم ۲ ماه زردی شدید داشت ک با توسل به اهل بیت (علیهمالسلام) و دوباره برپا شدن روضهٔ خانوم امالنبین و توسل ب حضرت زینب (سلامالله علیهما) شفاش رو گرفت و خوب شد.
فاطمه جان ۲سال و ۴ماهه بود که برای بار سوم متوجه شدم باردارم.😍 با همهٔ سختیهای بارداری و نه ماه ویار سخت تا لحظهٔ زایمان، ولی خیلی خوشحال بودم و خداروشکر میکردم.
اون ایام علاوه بر ویار، زخم زبون دکتر و دوست و آشنا هم اذیتم میکرد که میگفتن چرا سومی؟! هم دختر داشتی هم پسر. بس نبود؟!!😏
از همون کودکی عاشق خانوم حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) بودم. همیشه دوست داشتم اگ روزی مادر شدم، اسم دخترم رو به عشق بیبی سه ساله، رقیه بذارم. تا اینکه موعد زایمان رسید و به احترام مادرم که ایشون هم نام رقیه مد نظرشون بود، اسم رقیه رو انتخاب کردیم و دخترم قبل از متولد شدن رقیه نامیده شد.😍❤️
بعد تولد رقیه جان، من غرق در به جا آوردن شکر این رحمات و نعمات بودم.🙏🏻
تا اینکه بهم خبر جانکاهی دادن...😥
دکتر نوزادان توی بیمارستان تشخیص داده بود رقیه جان مبتلا به سندروم داونه. نمیدونستم باور کنم یا نه. رقیه جان یک روزهٔ من سالم سالم بود. هوشیار بود و هیچ فرقی با بچههای سالم نداشت... فقط اشک میریختم. بیمارستان برام قفس شده بود و میخواستم به دامن مادر یا آغوش همسرم پناه ببرم و دردم رو تقسیم کنم.😭
اکوی قلب، سونوگرافی لگن و...
هر کدوم رو که میخواستیم بریم میمردم و زنده میشدم. اما همسرم و قوت قلب دادنهاش و توکل به خدا و توسل به اهل بیت (علیهمالسلام) و شهدا
کمکم میکرد تا دوباره جون بگیرم و به آینده امید داشته باشم. الحمدلله نتیجهٔ تمام اکوها و سونوگرافیها خوب بود و قدم به قدم سلامتی رقیه جان معادلات پزشکی رو بر هم میزد.😇
دخترکمون چهل روزه بود که به اندازهٔ یه بچهٔ دو سه ماهه جنب و جوش داشت. سه ماهه بود که تلاش میکرد برای سینهخیز رفتن و همهٔ اینها من و همسرم رو که تمام وجودمون پر از تشویش بود، آرام و امیدوار میکرد و خدا رو شکر میکردیم که دوباره اهل بیت (علیهمالسلام) دستمون رو گرفتن.🥹
رقیه جان هشت ماهه که شد، طبق نظر پزشک آزمایش کاریوتراپی (کشت خون برای تشخیص سندروم داون) داد. بعد از یک ماه پر اضطراب جواب آزمایش اومد
و سندروم داون تایید شد اما...
به لطف صاحب نامش اثری از سندروم داون در وجود رقیه جان نبود و نیست...
دکترها گفتن این معجزهست و حال فعلی بچه خوبه و سالمه.🥰😍
شاید در آینده علائمی نمود پیدا کنه...
اما آینده!
همهش به خودم میگم چرا ناراحتی؟
الان دخترم سالمه.
یا مبتلا بوده و شفا گرفته یا اصلاً آزمایش اشتباه بوده یا...
الان رقیه جان سالمه و توی این ۱سال و ۲ماه، ما و اطرافیان روزی نبوده که خدا رو شکر نکرده باشیم به خاطر نعمت وجودش. برای آیندهٔ نیومد هم غصه نمیخوریم و الان شادیم.☺️
رقیه جان دوباره نذر اهل بیت (علیهمالسلام) شد. شهدا برامون برادری کردن و سفرهها و مراسمها به نامش بر پا شد و با اومدنش و حضورش، نه تنها برای ما که برای دوست و آشنا، روزی فراوان و معجزهها آورد.🥰
به شکرانهٔ سلامتی رقیه جانم با امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) عهد بستم به نیت سربازیشون، فرزندان بیشتری داشته باشم و تلاشم رو برای تربیتشون بکنم.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام سلام 🥰
خبر ... خبر... 😊
باز هم یه گفتگوی جذاب داریم
و این بار قدری متفاوت
چون نزدیک ماه رمضان هستیم و بهار قرآن
🔹 دعوتید به یه مهمونی مجازی پای صحبت یه مامان چهارفرزندی حافظ قرآن که هم خودش و هم بچههاش حافظ قرآن هستن. 😇
🔶 خانم دکتر تسنیم
مامان ۴ فرزند
حافظ کل قرآن
دکترای فیزیک
فوق لیسانس علوم قرآنی
و استاد دانشگاه در رشته فیزیک
🗓️ تاریخ: فردا، چهارشنبه ۱۶ اسفند
⏰ زمان: ساعت ۱۰ تا ۱۱:۳۰ صبح
فردا تو جلسهٔ گفتگوی برخط (آنلاین)، در خدمتشون هستیم تا هم بیشتر باهاشون آشنا بشیم و هم از راز زندگی قرآنی و موفقیتشون توی تربیت فرزندان حافظ قرآن سر دربیاریم.
انشاءالله به برکت این گفتگو دلهای همهمون به نور قرآن روشن بشه🌷
شما هم همراهمون باشید.
ساعت کوک کنید که جا نمونید. 😁
آدرس اتاق جلسه:
https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
گفتگو با خانم دکتر تسنیم ۱۶ اسفند ۱۴۰۲ مادران شریف .mp3
34.14M
🔶 صوت کامل گفتگو با خانم دکتر تسنیم
مامان ۴ فرزند
حافظ کل قرآن
دکترای فیزیک
فوق لیسانس علوم قرآنی
و استاد دانشگاه در رشته فیزیک
🗓️ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دیدن خواب...»
#مامان_طلبه
(#فاطمه ۸، #محمد ۵، #خدیجه و #زینب ۲ ساله)
دیدن خواب غیر از خواب دیدنه
میگین چطور؟!🤔
همین الان محمد اومد کنارم دراز کشید و گفت:
مامان خوابهای منو ببین.
منم با گوشهٔ چشم نگاهش کردم و لبخند زدم: باشه
با خودم گفتم منظورش اینه که حس و حال مو موقع خواب ببین یا مثلاً من علم غیب دارم میفهمم چه خوابهایی میبینه.🤪
چشماشو بست و با انگشتای دست دو طرف پلکهای چشمش رو باز کرد و گفت: مامان، اینطوری خوابهامو ببین.😂😂
#کیف_کوک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانا
آخرین روزهای ماه شعبانتون بخیر🌱✨
دوستان، یه مادری هستن که ۴ فرزند دارن و پنجمیشون هم تو راهه و برای تامین مخارجشون، به کمک فوری ما نیاز پیدا کردن.
خیریه صبح امید پیگیر مشکلات این بنده خدا هستن.
(مسئولین این خیریه، از دوستان مورد اعتماد ما هستن)
اگه میخواین شما هم تو حل مشکل این عزیزان سهیم باشید، لطفا کمکهاتون رو از طریق شماره کارت زیر به ایشون برسونید.👇🏻
هدایت شده از جمعیت خیریه صبح امید
🎁 مادر باردار دارای ۵ فرزند را در هزینه درمان و اجاره خانه یاری کنیم
🌺 مادر باردار و نیازمند مستأجر در غرب استان تهران که ۵ فرزند دارد، برای درمان، مخارج ضروری، خوراک و اجاره منزل ماهانه ۲.۵ میلیون تومانی، نیاز به حداقل ۱۹ میلیون تومان مهربانی نیکوکاران دارد
💎 برای مشارکت:
✅ شماره کارت
💳
6037997950118803🌸 به نام صبح امید 📌پس از واریز، مهربانی خود را به نشانی 📝 @sobheomid_1 یا با پیامک به شماره ۰۹۱۰۷۶۰۵۸۲۰ اطلاع دهید(در صورت تمایل) 🌿 #درمان 🌿 #سرپناهی_از_مهر 🌱 در صورتی که کمکهای اهدایی بیش از مقدار مورد نیاز باشد، برای دیگر مخارج ضروری خانوادههای نیازمند هزینه میگردد 🌷 جمعیت خیریه صبح امید: 🍀 https://eitaa.com/joinchat/3159359569Cd2a067da84
«من ابر زن نیستم.(۱)»
#ز_منظمی
(مامان #علی ۶ساله ، #فاطمه ۵ساله و #رضا ۷ماهه)
این روزا زندگیم به هم ریخته و به تبع اعصابم هم…🫢
باید یه تصمیم مهم میگرفتم.
بذار از اول اول براتون بگم.
چند ماه بعد از ازدواج که خدا علی آقا رو به ما هدیه داد، اوضاع زندگی خیلی مرتب و ترگل ورگل نموند. بالاخره بارداری و دانشگاه رفتن و زندگی تو شهر غریب سخت بود.
فاطمه خانم که دنیا اومد، علی آقا ۱سال و ۲ماهه بود. دانشگاه نمیرفتم و در بست خونه بودم، ولی این دو تا وروجک بیشتر از یه آدم شاغل تماموقت😥 از من انرژی میگرفتن. صبح تا شبم شده بود این دوتا… باز هم طبیعتاً اوضاع خونه تعریفی نداشت، ولی حال دلمون خوب بود.☺️ پذیرفته بودیم که با دو تا بچهٔ کوچولو با فاصلهٔ ۱ سال این شرایط طبیعیه.
گذشت و گذشت و گذشت تا فسقلیهای ما برای خودشون خانم و آقایی شدن.
علی آقا ۵ ساله و فاطمه خانم ۴ ساله شد.
دو سه سال سخت نوزاد و نوپا داری گذشته بود.
دو سال بعد اوضاع خونه قشنگ شده بود. خونه معمولاً یه حد مناسبی از نظم و مرتبی رو داشت. وقت من آزادتر بود. بچهها چسب😅 من نبودن. کارهای شخصیم، مطالعاتم، درسم و… سرجاش بود.
تا اینکه خدای مهربون آقا رضا رو هم به ما بخشید… دیگه کمکم داریم میرسیم به اصل ماجرا…😅
آقا رضای ما یه وروجک خیلی وابسته است با داستانهای زیاد…😥 تو همین ۷ ماه اول زندگیش، هر روز به شکلی خودش رو به بغل من بسته…🤕
یه مدت کولیک و گریههای شدید، بعدش رفلاکس و گریههای وحشتناک، انقدر که خودمم پابهپاش گریه میکردم. مرحلهٔ بعد حساسیت به پروتئین گاوی و پرهیزهای غذایی خودم و بیقراریهاش، بعد همهٔ اینها، دو سری درگیری تنفسی…
تااااا الان که با بد غذایی و وابستگی زیاد، میگه از سر جات بلند نشو و من همهش در خدمت آقا هستم…🥴
خلاصه اینکه یهو با شرایطی مواجه شدم که وقتم خیلی محدود شد… کارهای شخصی خودم که هیچی، کارهای خونه هم زمین موند.
خونه به هم ریخته، آشپزخونه نامرتب، لباسهای جمع نشده و…
و منی که بعد دو سه سال به خونهٔ مرتب، داشتن وقت شخصی، روال منظم کاری و… عادت کرده بودم، حالا با این شرایط مواجه شده بودم و کاری هم از دستم برنمیاومد.🤷🏻♀️
این آشفتگی اعصابم رو هم ضعیف کرده بود و کلافه میشدم. کنار همهٔ اینها، اطرافیانی بودن که انتظار خونه و شرایط قبلی رو داشتن.
مهمونهای سرزدهای که فکر میکردن هنوز خونه نظم قبل رو داره. کسایی که یادشون رفته بود خونهٔ نوزاد دار چه شکلیه.
دوستایی که هرکدوم به یه شکلی یادآوری میکردن تو مادر کاملی نیستی، تو زن خوبی نیستی که قبل عید نتونستی خونهتکونی کنی.😢
اگر زن خوبی بودی خونهت این شکلی نبود. مشکلت خستگی جسمی نیست، باید بتونی به همهٔ کارهات برسی...
و من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم که شما متوجه نمیشین وقتی در طول روز یه وروجکی نذاره از سر جات بلند بشی، یعنی چی!!!
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«من ابر زن نیستم.(۲)»
#ز_منظمی
(مامان #علی ۶ساله، #فاطمه ۵ساله و #رضا ۷ماهه)
نتیجهٔ همهٔ فشارهای ذهنی، جسمی و روحی که گفتم، حال بد بود. حالی شبیه افسردگی، دلگرفتگی، خستگی از بچهها و خونه. حال خوبی نبود…😥
بدتر اینکه وقتی حال مامان خونه خوب نباشه، حال بچهها هم خوب نیست، حال بابای خونه هم خوب نیست.
برای همین نشستم کلی فکر کردم. بالا و پایین کردم که ببینم برای خودم چهکاری میتونم بکنم…🤔
سعی کردم ذهنم رو خالی کنم. از تمام حرفها و توقعات ریز و درشتی که همه ازم داشتن. از تمام ایدهآلهای عرفی زن و مادر نمونه. سعی کردم روی حال خوب خودم، خانواده و وظایفم تمرکز کنم.
یادم افتاد اون دورهٔ کوچیکی بچهها خونه همیشه همین شکلی بود.🙂 کاری هم از دستم برنمیاومد و من پذیرفته بودم. باهاش حالم بد نمیشد. میدونستم اوضاع همیشه اینطوری نمیمونه.
اون موقع بنا به شرایطم، نزدیک کسایی نبودم که هی بخوان بهم بگن خونهت باید اینطوری باشه یا اونطوری…😏
پس باید دوباره این شرایط رو بپذیرم، باید یادم باشه خدا از من چی میخواد.☺️ الان سختتر از اون موقعست، چون یه مدت به خونهٔ مرتب عادت کرده بودم، به کارهای روی روال عادت کرده بودم، الان دیدن نامرتبی از اون موقع برای خودمم سختتره.
ولی برای سلامتی روحی خودم و بچهها این کار لازمه…😊
باید بپذیرم شرایط خوهٔ بچهدار همینه. باید یادم باشه هر کی هرچی هم که بگه، من خودم میدونم و خبر دارم که کوتاهی نمیکنم. *«تنبلی»* نمیکنم. میدونم خدا بیشتر از وسعم تکلیفم نمیکنه.
من میتونم وقتی نوزادم میخوابه، کار خونه کنم ولی روحم هم نیاز به تفریح و استراحت و پرداختن به علائق و کارهای شخصی داره.😉
من حق داشتن وقت شخصی رو دارم و این حق رو از خودم نمیگیرم. سعی میکنم وقتی بچه میخوابه، استراحت کنم و به کارهای شخصیم برسم و بابت کارهای رو زمین موندهٔ خونه عذاب وجدان نگیرم.☺️ پس وقتی آقا رضا میخوابه، کتابهای مورد علاقهم رو میخونم، درس میخونم، برای مادران شریف پست مینویسم و هرکار دیگهای که احساس کنم دوست دارم انجام بدم، ولی تو روز و با رضا براش وقت ندارم.
مثلاً چند وقت پیش بعد از کلی خستگی روحی و جسمی دلم کاردستی خواست. خونه خیلی به هم ریخته بود. تو آشپزخونه هم به زور میشد راه رفت ولی من توان کار خونه نداشتم😩 و نشستم کاردستی درست کردم.😍 و هنوز هربار که میبینمش، حس خوبی ازش میگیرم. هر چند چون رضا خیلی بچهٔ کمخوابیه، وقت خیلی زیادی ندارم. و نهایتاً روزی ۲ ساعت وقت دارم. اما سعی میکنم از همون هم طوری استفاده کنم که نتیجهش خوب باشه.🥰
و حالا هر روز به خودم میگم اين شرایط طبیعیه! تو ابر زن نیستی! تو انسانی با ظرفیت و توان محدود! خونه قراره محل آرامش باشه. درسته که خونهٔ مرتبتر آرامش بخشتره، ولی قرار نیست به خاطر مرتب کردن خونه، حال خودت و بچههات بد بشه.☺️
البته که در کنارش سعی میکنم از بچهها به اندازهٔ ظرفیت و توانشون کمک بگیرم، خودم هم تا حد توان از وقتهای مرده استفاده کنم و هر وقت رضا بیدار و ساکته یا مشغول بازیه، کارهای خونه رو انجام بدم. ولی قرار نیست به خاطر مرتب بودن خونه به جسم و روحم آسیب بزنم.
انشالله این شرایط هم میگذره...
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تجدید دیدار مادران شریف...(۱)»
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۷، #علی ۵، #آیه ۱ ساله)
جمعهٔ خیلی شلوغی داشتیم. اول از همه تیک حضور خانوادگی پای صندوق رأی🥰 و چیلیک چیلیک عکس گرفتن از مراحل نه چندان پرشور😅 رأی دادن الکترونیک را زدیم.
بعد از آن سر و ته هیئت هفتگی دخترانه را خیلی زود هم آوردم و بدو بدو راهی خانهٔ یکی از دوستان شدم برای یک جلسهٔ کاری کوتاه.
قرار بعدی خیلی مهم بود! دورهمی دوستان ما در مادران شریف با حضور پدران شریف.😉
رفقای تهرانی رسیده بودند قم و ما هنوز ناهار نخورده و نماز نخونده بودیم.
طبق قانون نانوشتهٔ بارداریهایم، دو ماهی بود که در مرخصی بودم و خیلی خوشحال از اینکه خودم فقط مهمانم و هیچ مسئولیتی ندارم، راه افتادیم به سمت محل قرار.
وقتی رسیدیم سخنران محترم مشغول صحبت بودند، در زیرزمین یک آپارتمان شخصی که تبدیل به حسینیه شده بود. اگر چه چندان بزرگ نبود، ولی تر و تمیز بود و با امکانات کامل.☺️
آن طرف پرده بچهها بودند، و این طرف پدران و مادران شریف. علیرغم تلاش سه مربی مهربان و کاربلد، صدای آن طرف پرده نشان میداد که جمعیتشان چند برابر این طرف پرده است.😅 و این یعنی در این محفل کوچک آمار زاد و ولد خیلی وقت است که از نرخ جایگزینی رد شده.😅
صحبتهای حاج آقا بهرامی از آمارهای جمعیتی و عدد و رقمهای نگرانکنندهٔ بحران سالمندی رسید به اهمیت روایت سبک زندگی مادرانه، آن هم از جنس مادران چندفرزندی و پویا. هر چه از اهمیت این کار میگفتند، بر لزوم همراهی و همدلی پدران حاضر با دست اندرکاران مجموعه مادران شریف هم تاکید میکردند.🤭😉
اینکه آنها هم با تحمل شرایط کار و زندگی بانوانی که از میان کنش های اجتماعی موجود، این جنس فعالیت را انتخاب کردند، میتوانند در ثواب این جهاد مهم شریک باشند. هنوز چشمهای ما خانومها از سوزنی که به آقایان زده بودند، درخشان بود که نوبت جوالدوز به خودمان رسید.🤪
« و اما شما بانوان محترم بدانید که اگر در این مسیر همسرانتان ناراضی باشند، یا در وظیفهٔ مادری خودتان کوتاهی کنید، حتماً برکت از کنش اجتماعیتان هم رخت خواهد بست.»
و دوباره به این نتیجه رسیدیم که راهی به جز تفاهم پیش رویمان نیست.🤭
بحث حاج آقا حسابی گرم شده بود که شاهد حرکت موشکی فسقلیها از آن طرف پرده به این طرف پرده بودیم که پیام «مامان من گشنمه» را با سرعت مخابره میکردند و در کسری از ثانیه برمیگشتند به بازی.
این یعنی نوبت پذیرایی رسیده بود. بچهها توسط مامانها پذیرایی شدند و حاج آقا هم با نکات قرآنی جذابی که میگفتند از جانهای خستهٔ ما پذیرایی کردند.
ادامه دارد...😉
#روایت_دورهمی_مادرانه_پدرانه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🎁 مادر باردار دارای ۵ فرزند را در هزینه درمان و اجاره خانه یاری کنیم 🌺 مادر باردار و نیازمند مستأجر
خداقوت مامانا😍
تا الان الحمدلله ۱۰ میلیون تومان، از طریق مادران شریف و خود خیریه صبح امید، جمعآوری شده😍😍
همت کنیم و هر مبلغی که در توانمون هست، هرچند شده ۵ هزار تومان، کمک کنیم تا باقی این مبلغ هم جمع بشه🌿.
«تجدید دیدار مادران شریف...(۲)»
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۷، #علی ۵، #آیه ۱ ساله)
« نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ...»
«خدا میگه ما روزی میدیم، هم به شما، هم بچه هاتون. این ما یعنی چی؟
وقتی در جمع مسئولین هستیم، میگیم این ما یعنی شما اینجا باید واسطهٔ رزق خدا باشید. نَشینید تا خدا مستقیم بیاد رزق رو برسونه، شما هم مسئولید تو این مسیر.😊
ولی وقتی طرف حسابمون مسئولین نیستن، میگم اگه بخواید، میتونید شما هم اینجا کنار خدا قرار بگیرید. میتونید واسطهٔ رزق دیگری بشید. شما هم با کمک به یه خانوادهٔ دیگه، در دایرهٔ «نحن» که خدا در قرآن میگه، قرار بگیرید.☺️
البته که شرایط سخت اقتصادی تنها دلیل آمار کم تولد نیست، بارزترین دلیلش هم اینه که خانوادههای مرفهتر کمجمعیتتر هستند.
این نکته هم شاهد قرآنی جالبی داشت.😉
در آیه ۱۵۱ انعام خدا هم فقر و نداری رو یکی از دلایل تمایل به بچه نداشتن میداند:
«وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ»
بچههایتان را از سرِ فقر و نداری نکشید؛ چون روزیِ شما و آنها را ما میدهیم.
ولی در آیه ۳۱ اسرا هست که:
«وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ ۖ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ ۚ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا»
بچههایتان را از ترس فقر و نداری نکشید؛ زیرا روزیِ آنها و شما را ما میدهیم. کشتن آنان بد گناهی است.*
پس همیشه فقر واقعی نیست که مانع فرزندآوری میشود، گاهی ترس از فقر، یا همان حس فقر مانع میشود.
و جالب اینجاست که پاسخ خداوند به هر دو دسته، اصلاح نگرش به رزاق بودن خداست، چه فقر واقعی و چه ترس از فقر.
اگر چه روح و جانمان پای معارف زندگی ساز قرآن جلا میگرفت، ولی بعد از حدود دو ساعت باید از پای منبر شیرین و پرمغز حاج آقا بلند میشدیم.
پدران محترم گعدهای گرفتند و ضمن آشنایی با هم، درباره سوزنها و جوالدوزهای مطرح شده😅 بحث و تبادل نظر کردند.
ما هم که حسابی دلمان برای هم دانشگاهیهای سابق و همکارهای فعلیمان تنگ شده بود، حال و احوالی کردیم و به درخواست مسئول محترم مادران شریف، قدری هم دربارهٔ چالشهای کار و زندگی گفتگو کردیم.
پنج شش ساعتی کنار دوستان موافق و همراه در حسینیهای که صاحبش شوهر یک بانوی مسلمان شدهٔ آمریکایی بود، مثل برق گذشت و فقط خاطرهٔ روشنش برای همیشه در صفحهٔ ۱۱ اسفند ۱۴۰۲ عمرمان ثبت شد.
#روایت_دورهمی_مادرانه_پدرانه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تقویت مهارتهای اجتماعی دخترکم»
#ف_زمانیان
(مامان #مشکات ۱۱، #زهرا ۹، #محمدحسین ۷، #فاطمهبشری ۳ساله)
معمولاً درمهمانیها بچههای قدونیمقد و پر سروصدا، خونه رو میذارن روی سرشون و حسابی بازی میکنن و خوش میگذرونن.🥳
اما گاهی اوقات هم پیش میاد میبینیم یکی دو تا بچه، از بقیه جدا هستن و تو جمع بقیه، شرکت نمیکنن.
یک گوشه بیصدا و ساکت میشینن و فقط نظارهگر بازی بچهها هستن.🤫
وقتی هم تقاضا میکنیم که برو با بقیهٔ بچهها بازی کن معمولا کنارهگیری میکنن و میگن راحتیم...🫢
دختر من از همون سن کم، به شدت این مدلی بود و با جمع کودکان همبازی نمیشد.
دوست یابیش چندان خوب نبود و خیلی ملاحظهکار بود و راحت نمیتونست با کسی صحبت کنه و یا همبازی بشه.
اگر کسی ازش سوال میپرسید، به من نگاه میکرد و منتظر میموند من به جاش جواب بدم.😐
کمکم که بزرگتر شد، حس خوبی به این حجم از رودربایستی دخترم نداشتم. میدونستم توی دلش آرزو میکنه که با بقیهٔ بچهها باشه اما روش نمیشه.🥲
تصمیم گرفتم یه کم کمکش کنم تا اوضاع بهتر بشه.
اول از توی خونه شروع کردم.😇
میوه میچیدم و ازش میخواستم بیاد از ما پذیرایی کنه.☺️
چون جمع، خانوادهش بود، پس با اعتماد به نفس این کارو انجام میداد و من مدام ازش تعریف و تمجید میکردم.
ماشاالله دخترم، چه خوب از پس این کار براومدی...😍
چقدر خوب بلدی تعارف کنی،
چقدر با ناز راه رفتی...🥰
باریکلا که میوهها نریخت با اینکه سنگین بود.
آفرین که اول به بزرگترت تعارف کردی...👏🏻
و...
اولین روضهای که شرکت کردیم، از دخترم تقاضا کردم که دستمال کاغذی بین اقوام تعارف کنه.☺️
اولش یه کم معذب شد، ولی وقتی کارش تموم شد خیلی راضی بود و تا آخر روضه دو بار دیگه خواهش کرد که دستمال تعارف کنه.😂
مرحلهٔ دوم، بعد از روضه بود که ازش خواستم فنجونهای خالی رو جمع کنه، پوست میوه و زبالهها رو بریزه داخل سطل و الحمدلله همکاری کرد و خودم هم کمی کمکش کردم. اما خیلی زود خواهش کرد که خودش تنها این کارو انجام بده و من نشستم تا راحت باشه.😎
دیگه همین روند رو ادامه دادم و خیلی راحت توی دور همیها، بلند میشد و از پیشم میرفت.😌
مرحلهٔ بعد صحبت کردنش بود که باید تقویت میشد.
برای همین سورهٔ زلزال رو که حفظ کرد، ازش خواستم که توی جمع برای همه بخونه و منم بهش جایزه بدم و به عشق جایزه پذیرفت.😅
هرچند که صداش کاملاً میلرزید.😢
غول این مرحله با همون بار اول شکست خورد.💪🏻
دیگه انقدر بهش مزه داد که قبل از هر مهمونی، شعری، سورهای، متنی، آماده میکنه تا برای همه بخونه.
در مورد همبازی شدنش با بقیهٔ بچهها متوجه شدم که با کوچیکتر از خودش راحتتر ارتباط میگیره.
هر چند که تمایل خودم این بود که با همسن خودش دوست بشه. اما اجازه دادم اول یاد بگیره ارتباط برقرار کنه تا بعد یاد بگیره بره سراغ همسن خودش.
خلاصه که چند تا بازی یادش دادم. گاهی هم لوازم بازی مثل وسایل نقاشی یا کاردستی و یا پازل و... از خونه میآوردم و دخترم با کوچیکترها مشغول بازی میشد، کمکم بازیشون برای بقیهٔ بچهها جلب توجه میکرد و همه دور دخترم حلقه میزدن و میخواستن که توی بازیشون شرکت کنن.😍
و اینگونه بود که دخترم دوستان زیادی پیدا کرد.
دو سه تا جملهٔ راحت هم یادش دادم که اگر جایی بودیم، مثلاً مسجد و دلش خواست که با کسی دوست بشه، از اونا استفاده کنه و دخترم هم چون خیلی علاقه داشت که دوستان زیادی داشته باشه، با میل و رغبت پذیرفت.
اینکه برای شروع یک ارتباط دوستانه بهتره به محاسن طرف مقابلش اشاره کنه.
مثلاً بگه سلام عزیزم میای بادهم دوست بشیم
چقدر موهات/لباست و... قشنگه، میشه پیشت بشینم و با هم صحبت کنیم؟😃
یا منم مثل شما خواهر کوچولو دارم، خیلی بامزهست و...😀
بهش یاد دادم که اول بره جلو و صحبت رو شروع کنه تا کمکم یخشون باز بشه و با هم دوست بشن.
الحمدلله خیلی نتیجهٔ مثبت گرفتم و راضی بودم.☺️
الان دخترکم نسبت به دو سال گذشته کاملاً متفاوت شده، تعارف و رودربایستی رو گذاشته کنار، مدیریت روابط و دوست یابیش به شدت تقویت شده و الحمدلله من و خودش خیلی از شرایط راضی هستیم.🤩❤️👏
پ.ن: مادران عزیز اول نسبت به تیپ شخصیتی فرزندتون شناخت پیدا کنید.
بررسی کنید آیا واقعاً خجالتی و تعارفیه یا درونگراست؟!
اگر کودکی درونگرا باشه، این نوع برخوردها طبیعیه و آسیبزا نیست، اما اگر مثل دختر من کمرو و تعارفی بود، ممکنه در سنین بالاتر به خاطر این نوع رفتار، قدرت نه گفتن رو نداشته باشه، ممکنه توانایی ارتباط برقرار کردن رو پیدا نکنه، ممکنه از حقوق خودش به خاطر خجالت کشیدن، چشمپوشی کنه و... که در این صورت با همراهی مادر و خانواده و انجام چند اقدام ساده و مستمر، میتونید فرزند رو از بند تعارفات رها کنید.☺️😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام مامانا آخرین روزهای ماه شعبانتون بخیر🌱✨ دوستان، یه مادری هستن که ۴ فرزند دارن و پنجمیشون هم ت
سلام دوستان.
الحمدلله همه ۱۹ میلیون تومان تامین و به این خانواده پرداخت شد.
خدا از همتون قبول کنه❤️
هدایت شده از جمعیت خیریه صبح امید
🌟 #گزارش_مهربانی
🏡 #سرپناهی_از_مهر 🌿 #درمان
🌺 به لطف خدا به یاری همراهان مهربان و جمعی از مادران شریف:
🎁 ۱۹ میلیون تومان کمک درمان، اجاره مسکن و مخارج ضروری
🌸 برای مادر نیازمند و ۵ فرزند ایشان تأمین و پرداخت شد
🌷 @madaran_sharif
🌷 @sobheomid_ir
«به همین سادگی! به همین خوشمزگی»
#ف_اردکانی
(مامان #محمداحسان ۱۴، #محمدحسین ۱۲.۵، #زهرا ۱۱، #زینب ۹ و #محمد سعید ۴.۵ ساله)
ساعت هشت است که به خانه میرسم.
از ساعت سه که از خانه بیرون رفتهام، بچهها را ندیدهام. دلم برایشان تنگ شده🥹 و همزمان خستگی امانم را بریده.
کلید را میچرخانم و در را که انگار مثل من خسته است، به سختی هل میدهم و باز میکنم.
از حیاط نگاهی به پنجره میاندازم تا اوضاع را بررسی کنم، نور کم خانه مثل خبرچینی میگوید که بچهها تا ساعتی قبل خواب بودهاند.😴
وارد خانه که میشوم، همه چیز بیروح است. بچهها سلامم را با اکراه پاسخ میدهند😕 و باز چشمشان را به تلویزیون میدوزند... تنها کسی که استقبال گرمی میکند، پسر کوچکم سعید است. بعد شروع میکند به شکایت که حوصلهام سر رفته، حسین نگذاشته پویا ببینم،🥲 زهرا به من آدامسش را نداده😒 و...
خسته نگاهش میکنم، بغلش میکنم و چند بوس آبدار از لپهایش میکنم تا تلافی چند ساعت دوری را درآورده باشم.😍 دلم میخواهد یک ساعتی بخوابم😴 اما ناگاه دلم از بیروحی خانه ملال میگیرد.😞 به خودم یادآوری میکنم که مادر باید شادیبخش باشد...
با خستگیام چه کنم؟
یک ساعت دیرتر خوابیدن تا حالا کسی را نکشته.😉
فکری به ذهنم میرسد!
با خوشحالی رو به بچهها میگویم:«کی پایهست کیک درست کنیم؟»
چشمها از تلویزیون کنده شده و به سمتم میچرخد.👀 برق شادی در صورت دخترها نمایان میشود، حسین دلش را صابون کیک خانگی میزند😅 و سعید هورا گویان در بغلم میپرد و میگوید: تبلُّب بگیریم؟
تبلُّب بابا؟
تا حالا دلم رضا نداده تلفظ درست تولد را به او یاد بدهم!😅🤭
سری به نشانهٔ تایید تکان میدهم و به دنبال دستور کیکی راحت در پیامهای ذخیرهشده برای روز مبادا میگردم. در دلم خدا خدا میکنم که همهٔ مواد موجود باشند و خداوند پاچه خواری محمدحسین برای خرید رفتن را به من تخفیف دهد...😅
بساط کیکپزی حاضر میشود. تخممرغها و شکر را زینب و سعید نوبتی با همزن برقی هم میزنند، زهرا مسئول مخلوط و الککردن مواد خشک میشود و من مسئول گرمکردن شیر نسکافه
و در عرض تقریباً یک ربع و بعد از یک همکاری دلچسب، کیک داخل فر قرار میگیرد...😋
ساعتی بعد هم با ورود بابا، یک دورهمی و تَبَلُّب! صوری به صرف کیک و شیر و میوه برگزار میشود و شادی همهجا را فرا میگیرد.
🌸به همین سادگی🌸
پ.ن: چون کیک خوشبافت و خوشطعم و راحت و سریعی بود، توی پست بعدی طرز تهیهشو براتون میفرستم:😋😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif