eitaa logo
ملایی
174 دنبال‌کننده
38 عکس
10 ویدیو
34 فایل
کانال عمومی است ولی بیشتر برای طلاب مفید است. ابتدای هر مطلب با چند هشتگ، موضوع آن را مشخص می کنم. اگر جذاب بود می توانید هشتگ را سرچ کنید وگرنه عبور کنید. راه ارتباطی با بنده: @MohammadRezaMollaei تبادل نداریم، اعضا مسئول تبلیغ کانال هستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم تحریر محل نزاع: آیا اشیائی که فی غیره و فانی در غیر هستند (مانند هیئت امر)، موضوع و محکومٌ علیه می شوند؟ یا جزئی اند و غیر قابل تقیید و حکم ؟ مقدمه ی اول: واقعیت اعم است از 1) نفس الامر و 2) خارج و 3) ذهن. توضیح: 1) معانی نفس الامری، مطلق (به اطلاق مقسمی) و مرسل اند از خارج و ذهن و فاعل شناسا، همه چیز را شامل می شوند حتی اجتماع نقیضین و معدوم مطلق. 2) خارج، همان اعیان خارجی و متن اصیل خارجی است که مقابل ذهن است، چه آن عین خارجی فی نفسه باشه چه فی غیره چه لنفسه باشد چه لغیره. 3) ذهن هر انسان، شامل تمام علم حصولی و تمام مفاهیمِ اوست، مفهوم حتماً خاصیت حکایت گری دارد و هرگز بدون محکی نیست. هویت مفهوم حاکوّیت و اشاره به غیر است شبیه خاصیتی که آینه دارد با این تفاوت که یک آینه می تواند از اشیاء مختلفی حکایت کند ولی هر مفهومی فقط به یک محکی اشاره دارد. (هرچند یک لفظ می تواند بر چند معنا دلالت کند و استعمال لفظ در اکثر از معنا محال نیست) مقدمه ی دوم: کل ممکنٍ (که موجود باشد) زوجٌ ترکیبیٌ من وجودٍ و ماهیةٍ ، این یک قاعده ی مسلم فلسفی است. و این را هم ما اضافه می کنیم که «لکل ممکنٍ ماهیةٌ و لکل معدومٍ ذاتٌ لأنّ کلّ شیء مطلقاً نفسه نفسُه ولو کان معدوماً فی الخارج ولو کان وجوده فی غیره (اذا وجد فی الخارج) ولو لم یکن الآن موجوداً فی أذهاننا». پس در نفس الامر چیزی باطلةُ الذات نیست نه سیمرغ نه معدوم مطلق مگر مهملاتی بی معنا. مقدمه سوم: مفاهیم ذهنیِ ما به لحاظ محکی های خود چند دسته می شوند: 1) معدومات ممتنع مانند اجتماع نقیضین، معدوم مطلق و ... 2) معقول های ثانی فلسفی مانند وجود، وحدت، فعلیت و ... 3) حروف ، هیئات ، خطابات ، احکام خمسه ی تکلیفیه و ... 4) معقول های اولی و ماهیات مانند انسان، سفیدی، ایستاده و ... 5) معقول های ثانی منطقی مانند کلی و جزئی، جنس و فصل و ... 6) مشتق اصولی یا اسم عرفانی ( ذات + صفت ) مانند عالم، سفید و ... 7) تمام مفاهیمی که محکی آن، مسمای الله تعالی است مانند خدا و ... ما در این بحث به دسته ی دوم و سوم کار داریم که گفته می شود محکی آنها حالت فی غیره و غیر مستقل دارند و اصطلاحاً به آنها و همچنین عوارض تحلیلی، معانی حرفیه گفته شده است اگرچه این دو دسته با یکدیگر تفاوت دارند. از اینجا به بعد رو با دقت بخونید: ما از دو نگاه و منظر مطالعه می کنیم: 1) هستی شناسی و تکوینی: یعنی یکبار از خارج و متن اعیان بیرونی، به دنبال کشف نحو وجود اشیاء و ماهیت آنها و خصوصیات آنها هستیم یعنی مفهوم ذهنی را از شیء خارجی انتزاع می کنیم و این مفهوم نیز در ذهن بر همان شیء حکایت می کند. مثلا کودکی داخل جعبه ی شیرینی را نگاه می کند تا ببیند آیا چیزی باقی مانده یا نه، سپس مشاهده می کند که چندین شیرینی در جعبه است، ما بر اثر این مشاهده با علم حضوری می توانیم مفهوم «کثرت» را انتزاع کرده و حکم کنیم شیرینی های ظرف کثیر اند. این کثرت نه جوهر است نه عرض است نه ذهن ساخته ی محض، بلکه خصوصیتی است که در مجموع شیرینی های جعبه واقعاً حاضر بود و ما آن را به کمک حس بینایی و عقل شهودی از خارج فهمیدیم و اکنون مفهومِ «کثرتِ در شیرینی های جعبه» حاکی از کثرت خارجی آنهاست. کم کم در طی رشد انسان، عقل این قدرت را پیدا می کند که بدون نیاز به ارتباط مستقیم با خارج (چه با جعبه شیرینی چه هر شیء خارجی دیگری)، به معنای کثیر و کثرت در نفس الامر منتقل شود. فرآیند علم ما به هر دو دسته از معانی حرفیه این گونه است. تا اینجا واضح است به ویژه با توجه به مقدمه ی دوم. (اگر می خواید اشکال کنید همین جا باید اشکال کنید!) 2) اعتباری و تشریعی: اما یکبار از دلالت الفاظ (چه کتبی چه شفاهی) به معانی نفس الامری ای پی می بریم که کمک می کنند تا مراد متکلم را بفهمیم. مثلا مولا می فرماید: «سِر من البصرة الی الکوفة» اگر ما مخاطبین مولا، عالم به زبان عربی و دلالت وضعی الفاظ کلام باشیم، به راحتی متوجه می شویم که این عبارت دارای حکم وجوبی است، خطاب از متکلم وحده به مفرد مذکر مخاطب است، دارای هیئت امر است و الفاظ «من» و «الی» حرف هستند. مطالعه ی ما در هر دو منظر تا اینجا کاملاً واضح و روشن است. قبول دارید؟ اگر بله گفته اید پس معلوم می شود شما «کثرت یک معنای فی غیره است» را تصدیق کرده اید، «من و الی معنای حرفی هستند» را تایید کردید، شما اعتراف کرده اید که «هیئت سِر، اقتضای وجوب سیر را دارد» درست است؟ اگر دقت کنید در تمام این گزاره ها، موضوع یک معنای حرفی است که محمول گرفته است یعنی یک معنای حرفی محکوم علیه واقع شده است. و این نکته مثل روز روشن است. اگر در گزاره ی «من و الی، حرف هستند» موضوع معنای اسمی و مستقل می بود اصلا گزاره کاذب می شد درحالی که هیچ عاقلی شک نمی کند که این گزاره صادق است. ادامه پست بعد:
ادامه ی پست قبل: اکثر علمای فلسفه و اصول گفته اند معانی حرفی از آنجایی که غیر مستقل در مفهومیت اند تا تبدیل به معنای اسمی نشود موضوع و محکوم علیه قرار نمی گیرند! علامه طباطبایی گاهی گفته اند معنای حرفی و ربط فانی در طرفین است و اگر بخواهد موضوع حکمی قرار گیرد برای ارتباط پیدا کردن با حکم نیاز به ربطی دیگر خواهد داشت فتسلسل. والتالی باطل فالمقدم مثله. جواب ما: نیاز به ربطی دیگر نخواهد داشت به لحاظ فلسفی و در واقع بلکه فقط در گزاره به لحاظ منطقی دارای نسبت حکمیه خواهد بود. ما در عبارت «سر من البصره الی الکوفه» بر اساس تعدد دال و مدلول و علو و استعلای متکلم و ... می فهمیم که مولا از ما مسیرِ از بصره تا کوفه را خواسته و مطالبه دارد. ما هیچ کدام از این مدالیل را از عین خارجی انتزاع نکردیم تا گفته شود آن شیء دارای وجود فی غیره است پس مفهوم و معنایی که از آن بدست می آید نیز فی غیره است پس باطلة الذات است پس ماهیت ندارد پس جزئی است پس محکوم علیه واقع نمی شود و ... ! هرگز ! اگر یک نگاه درجه دو به این مطالعه کنیم می بینیم که چقدر مباحث فلسفی ( مانند تقسیمات وجود، نفس الامر، وجود ذهنی و ... ) تاثیر جدی در اصول فقه و مسیر استنباط حکم دارد، کافیست به مباحث واجبِ مشروط و مطلق یا معلق و منجز در حواشی کفایه سری بزنید تا این ادعا را تصديق كنيد برای این پست زحمت کشیدم نظرات تون رو برام بفرستید.
یا ؟ این استفتاء را ببینید. پسر ارشد که موظف بوده نماز های قضای پدر یا مادرش را بخواند، خواهرش را به عنوان نائب در نظر نگرفته بلکه به هر دلیلی تکلیف اش را انجام نداده ولی وقتی خواهر نماز های قضای پدر یا مادر را خواند از عهده ی پسر ارشد برداشته شده و هیچ گناهی هم به عهده ی او نیست! سوال این است: اگرچه با امتثال خواهر نماز قضایی باقی نمی ماند تا پسر ارشد انجام دهد پس امر ساقط می شود ولی چرا گناهی بر گردن پسر نباشد؟ پسر ارشد مکلف بوده وجوب نماز قضای والدین بر او نه واجب غیری است نه واجب کفایی است نه واجب تخییری است. وقت هم داشته امتثال کند ولی کاهلی کرده تا جایی که دختر خانواده متوجه شده که اگر انجام ندهد نماز های پدر و مادرش خوانده نخواهد شد و رضایت داده که به جای پسر، خودش بخواند. پس چرا این پسر کاهل گناه کار نباشد؟ مگر این که بگوئیم پسر هیچ گونه کاهلی و سستی انجام نداده و دختر از همان ابتدای زمان مرگ والدین با رضایت تکلیف را به عهده گرفته است. به هر حال به نظر می رسد برای حواله دادن تکلیف بر دیگران نیاز به دلیل داشته باشیم و گرنه به حالت عادی نمازی که بر نفر الف واجب شده را نفر ب نمی تواند امتثال کند و اگر ب امتثال کند نه غرض حاصل می شود نه موضوع تکلیف برداشته می شود. ظاهرا در قضای نماز والدین تکلیف شبیه واجب کفایی است
به طوری که هرکس انجام دهد از عهده ی مکلف برداشته می شود ولی اگر هیچ کس انجام نداد فقط او عقاب می شود.
و این غیر از واجب کفاییِ خاص است و غیر از واجب غیری ای است که عقاب ندارد و غیر از واجب عینی است که دیگران نمی توانند به جای مکلف امتثال کنند. بالاخره چیزی بین واجب عینی و کفایی است و بد نیست این «واجب نیمه کفایی» را هم به اصول فقه اضافه کنیم.😅 نظر شما چیه؟
ملایی
#واجب_نیمه_کفایی یا #واجب_شبه_کفایی ؟ این استفتاء را ببینید. پسر ارشد که موظف بوده نماز های قضای پد
نداریم مطلب قبل را که گذاشتم خب توقع اشکال و ایراد از دوستان داشتم ولی باز هم مثل همیشه فقط 3 یا 4 نفر نظر دادند. سخیف ترین نظر از آنِ کسی بود که گفت نماز قضای میتی که بر پسر ارشد واجب است واجب نفسی و عینی است فقط تعبدی نیست بلکه توصلی است زیرا یک معنای توصلی آن است که شرط مباشرت نداشته باشد. دیگری گفت واجب نفسی است غیری نیست زیرا عقاب متوجه پسر ارشد است نه فقط والدین، ولی واجب نیمه کفایی نیست بلکه عینی است فقط تفاوت اش با بقیه ی واجب های عینی آن است که دیگران هم می توانند غرض مولا را حاصل کنند. جواب: این خروج از اصطلاح است: واجب عینی گونه‌ای از واجبات دینی است که انجام آن از شخص مُکَلَّف خواسته‌ شده است و صرف انجام آن از هر شخصی کافی نیست. به تعبیر دقیق تر: واجب عینی واجبی است که شارع راه را برای امتثال دیگران باز نکرده است، شارع نگفته است که دیگران هم می توانند غرض را حاصل کنند یا موضوع تکلیف را بردارند. عزیز دیگری گفت: همانطور که اگر الف نذر کند که با انفاق بر ب، فقر ب را برطرف کند و اتفاقا ج آمد و به ب آن قدر پول داد که ثروتمند شد، در اینجا تکلیف از الف ساقط است زیرا فقری باقی نمانده است. در ما نحن فیه هم دختر خانواده آمده و موضوع تکلیف پسر ارشد را از بین برده است بنابر این وجوبی بر عهده ی پسر ارشد نمی ماند بدون این که گناهی کرده باشد. جواب: قیاس باریکی رخ داده است در مثال فقیر برطرف شدن فقر تکوینی است و ما منتظر نمی مانیم تا شارع راه را برای ج باز کند و اصلا دست شارع به این امور تکوینی نمی رسد تا اجازه دهد دیگران موضوع تکلیف را بردارند یا نه؛ ولی در نماز قضای میت، این که موضوع تکلیف پسر ارشد برداشته شود کاملا به دست شارع است و اگر او اجازه نداده بود تا دیگری نماز والدین را بخواند حکم می کردیم که تکلیف از پسر ساقط نشده است.همچنین در مثال نذر، الف اختیارش را از دست می دهد ولی در ما نحن فیه پسرارشد نه زیرا الامتناع بالاختیار لاینافی الاختیار. امّا روی دیگر سکه: تمام پست قبل و سوال جواب های قبلی بر این پیش فرض بود که اگر دختر نماز قضای والدین را خواند دیگر پسر عقاب نخواهد شد. همانطور که استفتا آمده: استفتاء: اگر پسر بزرگ به هردلیلی [ولو کاهلی و بی مبالاتی] نماز و روزه ی قضای پدر یا مادر را انجام ندهد، و [سپس] دختر با رضایت خودش بجا بیاورد، یا از مال خودش اجیر بگیرد ، آیا از گردن پسر ساقط می شود؟ و دیگر گناهی برگردن او نیست؟ ج: در فرض مسأله نماز و روزه از گردن پسر ساقط می شود؛ و چیزی [نه وجوب نه گناه] بر عهده ی او نیست. اما اگر گفتیم بی مبالاتی عرفیِ پسر ارشد به اتیان نماز قضای والدین گناه است دیگر نمی توان گفت چیزی بر عهده ی پسر نیست. حتی اگر بگوئیم بی مبالاتی نکرده و دختر همان شب اول قبر با رضایت پذیرفته که تمام نماز های قضای والدین اش سریع بخواند، اگرچه به خاطر اجازه ی خاص شارع، وجوب از عهده ی پسر ارشد برداشته می شود ولی دلیلی نداریم که پسر ارشد استحقاق عقاب هم نداشته باشد. قبلا عرض کردیم عقاب شدن و عقاب نشدن شانسی نیست! این که دختر خانواده بیاید نمازها را بخواند یا نیاید از اختیار پسر ارشد خارج است و نمی توان گفت: «او شانس آورده که خواهرش نماز ها را خواند و گرنه عقاب میشد» این محال عقلی است. همچنین با آیه شریفه ی « لا تزر وازرة وزر اخری » سازگاری ندارد. نتیجه گیری: بر خلاف ظاهر جوابی که در استفتاء آمده است، نماز هایی که دختر خوانده است فقط در کم شدن عقاب والدین اش تاثیر دارد نه در عقاب نشدن پسر ارشد پس پسر استحقاق عقاب را دارد یا حداقل، قدر متیقن آن است که پسر ارشد تجری کرده است. 😎 اللهم الا این که تکلیف پسرارشد اصلا واجب نفسی نباشد بلکه واجب غیری باشد به این معنا که وزر و عقاب مستقل ندارد (خلاف ظاهر ادله) بلکه عقاب نماز های فوت شده ی والدین، علاوه بر این که دامن والدین را میگیرد بر پسر ارشد نیز ترشح می کند🤨 (و نه بر خواهر بزرگترش که سوگلی باباش بوده مثلا). پس اگرچه خواندن نماز قضای والدین واجب کفایی نیست (عینی هم نیست) ولی دختر با خواندن آنها تکویناً مانع عقاب والدین و ترشح آن بر برادرش می شود😐 و دون اثباته خرط القتاد! ( اگر اثبات کردید واجب نیمه کفایی رو به اصول فقه اضافه کنید 😁). بعضی افراد کانالِ حقیر بسیار با سواد و بعضی خیلی قوی اند ولی خب متاسفانه ما رو آدم حساب نمی کنن که روی مطالب ما فکر کنن یا نظر بدن.
ملایی
#تخصصی #نظر_شخصی ابطال #استصحاب_عدم_ازلی و #استصحاب_عدم_نعتی همچنین #سالبه_به_انتفای_موضوع صادق نیس
صادق نیست. در مطلب قبل 👆 عرض کردیم که و همانند های آن حجیت اصولی ندارند زیرا یقین سابق ندارند. اشکال کرده اند که نه فقط اهل منطق بلکه بزرگان فلسفه مثل ملاصدرا نیز سالبه به انتفای موضوع را صادق می دانند پس حالت سابقه در این استصحاب صادق است و می تواند متعلق یقین قرار بگیرد. جواب: خیر. صدرا در فصل 10 ص 370 ج1 اسفار می فرماید: انّ السلب یصح عن الموضوع الغیر الثابت بما هو غیر ثابت اصلا علی ان للعقل ان یعتبر هذا الاعتبار فی السلب و یأخذ الموضوع الغیر الثابت. و در ص372 می گوید: این که جمهور گفته اند سالبه اعم از موجبه است : «هو أعم بالاعتبار المذکور و لا یلزم منه التغایر الأفراد» یعنی اعم بودن به اعتبار است نه اعم افرادی حقیقی. زیرا: «لتحقق جمیع المفهومات و الأعیان ثابته فی المبادی العالیة و لإستدعاء مطلق الحکم الوجود الإدراکی ...» خب اینجا آیت الله جوادی و علامه طباطبایی و استاد امینی نژاد و ... همه اشکال کرده اند البته هر کدام به اشکالی غیر از دیگری و حتی مثلا استاد امینی نژاد اشکال علامه را قبول ندارند و ... خلاصه جمع کردن این بحث مصیبتی است! آنچه به نظر قاصر ما می رسد این هست که با توجه به عبارت فوق، صدرا درباره گزاره ای مانند «سیمرغ پر ندارد» می گوید : 1) به لحاظ مبادی عالیه و نفس الامر کاذب است. علامه همین جا اشکال می کنند که مبادی عالیه نفس الامر نیست. جواب: بله نیست ولی منظور صدرا از مبادی عالیه نفس الامر بوده است.صدرا اصطلاح نداشته زیرا زمان صدرا نفس الامر به اعم از خارج و ذهن گفته میشده، بعداً خود علامه و دیگران آن را گسترش دادند. 2) به لحاظ ذهنی نیز کاذب است زیرا هر حکمی نیاز به وجود ادراکی دارد. 3) به لحاظ خارجِ مقابل ذهن: صدرا می گوید سلب از موضوعی که ثابت نیست بما هو معدوم یصح! یعنی در مثال ما « سیمرغ چون نیست پر ندارد » نه سیمرغ بما هو سیمرغ. آیت الله جوادی گفته اند که صدرا در عبارت ص372 عموم افرادی سالبه را به اطلاق احوالی آن ارجاع داده اند. به نظر ما این طور نیست. استاد امینی نژاد می گویند اعمیت سالبه از موجبه هم به لحاظ اعتبار عقلی صحیح است هم به لحاظ عموم افرادی. به نظر حقیر این طور نیست اگر هم باشد ثمره ای ندارد. آنچه مهم است این است که نمی توان گفت گزاره ی «پدر عیسی (ع) پدر نیست» صادق است! مگر فقط به همان لحاظ اعتبار معدومیتی که صدرا گفت! یعنی پدر عیسی بما هو معدوم پدر نیست. در مثال استصحاب عدم ازلی، زنی که به دنیا نیامده بما هو معدوم قرشیه نیست، نه بما هو المرأة ! تا بتوان در استصحاب به کمک آن یقین سابق را تصحیح کرد یا به تعبیری موضوع عوض شده است. توجه بفرمائید که این تقریر با تقریری که قبلا درباره عدم یقین سابق در استحصاب عدم ازلی عرض کرده بودم متفاوت شد و قابل جمع. به هر حال معدوم بما هو معدوم هیچی نیست هیچ حکمی ندارد بلکه هیچ چیز ندارد یعنی بما هو معدوم هرچه بگوئید ندارد! نه این که حکم عدمی یا سالبه داشته باشد. عدم الحکم لیس الحکم بالعدم. پ.ن: کاش یکی پیدا میشد همین مطالب ما رو تبدیل به مقاله می کرد به اسم جفتمون می فرستاد برای مجلات معتبر. هل من ناصر ؟
امام عزیز در آخرین سال عمر خود رئیس شوروی را دعوت به اسلام کردند و در معرفی اسلام به جهان، نامه ای نوشتند که حاوی عبارات زیر بود: «از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوان‌الله تعالی علیه و حشره‌الله مع‌ النبیین و‌ الصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده؛ و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمی‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محیی الدین ابن‌ عربی‌ نام نمی‌برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگ مرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این‌گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.» حدود 90 جلد کتاب از ابن عربی در نرم افزار عرفان3 جمع آوری شده که هرگز نخوانده و نمی خوانیم ! و از أعلی ترین عبارات او این است: «العلة معلولة لمعلولها» ، یا نظریه کسب او ( نه کسب اشعری) در حل شبهه جبر و اختیار، بهترین راه حلی بود که تا به حال شنیده بودم. به جانم قسم که اکثر عرفای بعد از شیخ اکبر به عمق بسیاری از عبارات او نرسیدند چه رسد به فلاسفه و چه رسد به دیگران. و چقدر از اسلام شناسی امام خمینی عقب مانده ایم که هنوز تنها استفاده مان از امثال این بزرگان این هست که بحث کنیم آیا او سنی بوده یا شیعه ؟!
در مطلب قبلی از ابن عربی عرض شد که علت تابع معلول خودش است. علامه طباطبایی با این حرف مخالف اند می گویند مالکیت علی الاطلاق حق تعالی اجازه نمی دهد که او بخواهد معلول یا تابع چیزی باشد: «آن چيست كه بر خداى تعالى حكومت كند و آن كيست كه بر خدا قاهر گشته بر او تكليف كند؟ اگر فرض شود كه آن حاكم و قاهر عقل باشد كه حاكميت ذاتى و داورى نفسى دارد در اين صورت كلام بر مى‏گردد به مالكيت عقل نسبت به حكم خود و مى‏گوييم: عقل در احكامش استناد به امورى مى‏كند كه خارج از ذات او و خارج از مصالح و مفاسدى است كه جزو ذات او نيست، پس در حقيقت حاكم بالذات نيست، و اين خلف فرض است. و اگر فرض شود كه حاكم عقل باشد و حال آنكه مى‏بينيم امور خارج از ذات عقل در عقل حكومت مى‏كنند آن چيزى كه قاهر و حاكم بر خدا است مصلحت مسلم نزد عقل است و اينكه فلان مصلحت اقتضاء مى‏كند كه خداى تعالى در حكم خود عدالت را رعايت نموده، به‏ بندگان خود ظلم روا ندارد، آن گاه عقل بعد از نظر در آن حكم كند بر خدا به اينكه بايد عدالت كند، و جائز نيست ظلم كند، و يا حكم كند به خوبى عدالت و زشتى ظلم، در اين صورت اين مصلحت يا امرى اعتبارى و غير حقيقى است و وجود واقعى ندارد، و صرفا عقل آن را جعل كرده، آن هم جعلى كه منتهى به حقيقت خارجى نگردد، باز برگشت امر به اين مى‏شود كه عقل حاكم مستقل باشد، و در حكمش مستند به امرى خارج از ذات خود نباشد، كه بطلانش گذشت. و يا امرى است حقيقى و موجود در خارج، كه ناچار موجودى است ممكن و معلول واجب، كه معلول هم منتهى به خداى واجب تعالى مى‏شود و وجودش قائم به او و فعلى از افعال او است، و با اين حال برگشت امر به اين مى‏شود كه خداى تعالى بعضى از افعالش با تحقق خود مانع بعضى افعال ديگر او شود و نگذارد تحقق پيدا كند و معناى اينكه عقل مى‏گويد فلان فعل جايز نيست، اين باشد. و به عبارت ديگر مساله بدينجا منتهى مى‏شود كه خداى تعالى از نظر نظامى كه در خلقتش برقرار كرده فعلى از افعال خود را بر فعل ديگر خود بر مى‏گزيند و آن فعلى است كه مصلحت داشته باشد، كه خدا بر فعلى كه خالى از مصلحت باشد ترجيح مى‏دهد، اين بر حسب تكوين و ايجاد. آن گاه همين عقل را راهنمايى مى‏كند تا از مصلحت فعل استنباط كند كه آن فعلى كه خدا اختيار كرد همان عدل است، و همان بر او واجب است. و يا به تعبير ديگر اگر عقل ما در باره خدا حكمى مى‏كند اين حكمى است كه خود خدا به زبان عقل ما بيان مى‏كند.» ترجمه تفسير الميزان، ج‏14، ص: 130 این عبارات نشئت گرفته از این است که علامه حسن و قبح را اعتباری می دانند و به حسن و قبح ذاتی قائل نیستند متاسفانه. در حالی که عقل نظری در نگاه هستی شناسی خود، مُدرِک حُسن عدل و قبح ظلم است و برگردان ارزش شناختی آن حکم عقل عملی است به عدل باید و ظلم نباید. ایشان می فرمایند اگر قرار باشد عقل حاکم باشد اموری خارج از ذات عقل ( مثل مصلحت مسلم یا مفسده ی ملزمه ) بر عقل حکومت می کند تا عقل بعد از نظر در آن حکم کند بر خدا که ظلم مفسده دارد پس خدا جائز نیست ظلم کند. در این صورت این مصلحت یا امری اعتباری و غیر حقیقی است یا امری حقیقی و موجود است که ناچار موجودی است ممکن و معلولِ واجب تعالی. ما شق دوم را انتخاب می کنیم ولی نه موجود به وجود خارجی تا مجعول و معلول باشد بلکه به ثبوت نفس الامری! چه در امور تکوینی و چه تشریعی! امور تکوینی مثلا امتناع اجتماع نقیضین یک حقیقت است ولی موجودی نیست که معلول پرودگار باشد! خود علامه در نهایة الحکمة می فرمایند که اجتماع نقیضین ممتنع بالذات است و ممتنع بالذات ممتنع بالغیر نمی شود. بنابراین مثلا اگر گفتیم اعاده ی معدوم محال است یا گفتیم «لا تکرار فی التجلی»، دیگر نه این که خود خدا بر خودش اعاده ی معدوم را حرام کرده باشد،بلکه اصلا نمی شود، دست خدای متعال هم نیست که بشود، بگوید تجلی ام مال خودم است می خواهم تکرارش کنم. در امور تشریعی نیز اگر مفاسد و مصالح معلول خداوند باشند همه چیز حتی عدل و ظلم هم مملوک خدا خواهند بود و خدا نسبت به همه ی آنها حق تصرف مطلق خواهد داشت! تالی فاسد این حرف این هست که خداوند اصلاً نتواند ظلم کند. بلکه جایی برای ترجیح یک فعل بر دیگری باقی نمی ماند چون شما مصلحت افعال خدا را هم معلول خود خدا کردید! اشاعره می گفتند الحسن ما حسنّه الشارع! شما می گوئید الحسن ما حسنه الخالق! خودمونی تر بگم: این که حکم عقل همان حکم خداست به زبان عقل، شبیه این هست که من یک فیلم سینمایی بسازم که توش همش از خودم تعریف و تمجید کنم، بعد هم که فیلم اکران شد برگردم بگم فتبارک الله احسن الخالقین! تا اینجا حرف مقابل را ابطال کردیم، خب حرف صحیح چیست؟ حق همان است که ابن عربی گفت و قریب به همین معنا کلام زیبای بوعلی است : « ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها ». توضیحش بعدا ان شاء الله.
بسم الله الرحمن الرحیم متن کامل سخنرانی های محرم رو در صندوق بیان آپلود کردم ( تو ایتا پاک میشه متاسفانه ) و می تونید آن ها رو از لینک های زیر دانلود بفرمائید: جلسه اول : نکاتی را در و یاد ائمه گفتیم، درباره و اهمیت معرفت به جایگاه آنها مطالبی گفتیم و دو سه حدیث در بیان کردیم. جلسه دوم : جلسه دوم، 6 مورد از علیه السلام رو برای حرکت به سمت کربلا عرض کردیم، بیاناتی از امام راحل در اهمیت ، در زنده نگه داشتن اسلام گفتیم. جلسه سوم : ، رو توضیح دادیم که ثوابش ابدی است و طبق روایت با گناهان از بین نمی رود! 5 مورد از های زمان رو برای متفرق کردن مردم از دور مسلم بن عقیل های زمان گفتیم. جلسه چهارم : اندکی درباره و سپس بحث زیبای و ثمرات آن رو مطرح کردیم. جلسه پنجم : چندین روایت در اثباتِ این مطلب عرض کردیم که . نکته ای رو هم درباره و گریه بر امام حسین علیه السلام گفتیم. جلسه ششم و آخر : جلسه ششم، تکمیل عرائض جلسه قبلی، مرور کلی و بیان حضرت حجت (ارواحنا لمقدمه الفداه ). برای این جلسات زحمت کشیدم و مطالب خوبی داره؛ امید آن که مفید باشه. اگر مطالعه کردید و خوب بود برای دیگران هم منتشر بفرمائید. ان شاء الله خدای متعال این چند جلسه ی محقّر ما رو به فضل خودش قبول بفرماید.
از بهترین براهین بر اثبات وحدت شخصیه ی وجود، برهان «اصل الواقعیه» است که به نظر حقیر از برهانِ اصالت وجود هم بهتر هست. و این برهان فقط تصور اش قدری مشکل است اگر بتوانید مقدمات آن را درست تصور کنید تصدیق اش بدیهی است، این برهان را طبق تقریر استاد امینی نژاد تقدیم می کنم: مقدمه اول: اصل واقعیت انکار ناپذیر است و قطعا حقیقت دارد. انکار آن توسط شما، اعترافِ شما به واقعیت داشتنِ همان انکار است. وگرنه شمائی که این متن را می خوانید نیز واقعی نیستید و چون نیستید حق حرف زدن و اعتراض هم ندارید! پس بالاخره واقعیتی هست که واجب است و چون به هیچ وجه امکان ندارد که نباشد پس واجب الوجود بالذات ( به ضرورت ازلیه ) است. [نظرشخصی : این وجوب در مقابل امکان نیست وجوبِ در مقام ذات و لابشرط مقسمی است] مقدمه ی دوم: این واقعیت بی نهایت است. نمی شود 90 درصد عالم، واقعی باشد و 10 درصد آن غیر واقعی، زیرا غیر واقع نمی تواند واقع را محدود کند. اگر گفتید واقعیت محدود است ناخودآگاه 10 درصدِ خارج از محدوده را نیز واقعی پنداشته اید! پس هیچ راه فراری از این مقدمات نیست مگر سفسطه. مقدمه سوم: بی نهایتیِ واقع، قابل کم شدن نیست؛ نمی توان یک تکّه از واقع را برداشت و آن تکه را از حقیقت داشتن انداخت. نمی توان در متن واقع خلاء ایجاد کرد، به تعبیر دیگر امکان ندارد که در آن ثلمه و شکاف پدید آید. مقدمه چهارم: این واقع را نمی توان به دو حوزه ی واجب و ممکن تقسیم کرد وگرنه حوزه ی ممکن اگرچه الان خلاء را پر کرده ولی امکان ذاتی ایجاد خلاء در متن واقع را خواهد داشت و این با مقدمه ی قبلی سازگار نیست. [ برای همین گفتم وجوب اش در مقابل امکان نیست ] نتیجه: واقعیت، یک حقیقتِ بی نهایت است که وجوب و ضرورت ذاتیه ی ازلیه دارد و هو المطلوب. [نظرشخصی: این واقعیت تمام کثرات را می بلعد پس چه از لحاظ کثرت در وحدت نگاه کنید که محل بحث ماست چه از نگاه وحدت در کثرت لحاظ کنید هر دو طرد سفسطه می کنند]
هدایت شده از محمدرضا
MedadOlOlamaAfzal.mp3
9.78M
این بیست دقیقه (درباره مداد العلماء افضل من دماء الشهدا) صحبت های استاد کفایه ی ما هست: استاد حسینی نسب. بنده اکثر داستان هایی که از خواب دیدن ها تعریف میشه رو باور نمی کنم ولی این خوابِ شب قدر ایشون و تعبیر خوابی که فرمودند رو تایید می کنم. البته فقیه قدرمتیقن از عالم نیست بلکه عالم به خداوند و موحد حقیقی، قدر متیقن از عالم است. صحبت های شیرینی است از دست ندید.
هدایت شده از محمدرضا
Clip-Panahian-EkhlasYaniChee-128k.mp3
4.34M
یک عمری تو این درس های اخلاق حوزه عوامانه را به خورد ما طلبه ها فرو کردند، هر چه داد زدیم اینی که شما می گوئید اخلاص نیست عبادت احرار نیست اصرار کردند و اصرار! الحمد لله که گاهی آقای پناهیان جلو می افتند و حرف های دل ما رو که اگر علنی بگیم بعضی اساتید پوست ما رو می کَنّن، مثل آب خوردن میگن ایشون! خدا حفظش کنه که گفت برخی از اخلاص های آقایان توهین ضمنی به خداست! اخلاص یعنی من این کار رو می کنم تا پاداشش رو از دست خود خدا بگیرم اجرش رو از خدایی بگیرم که وقتی ثواب رو میده از شدت رضایت، به بنده اش افتخار می کنه و پاداش میده! اینه اخلاص 👌
مسلمان هستی یا نه؟ چقدر برای این هدف از رفاه مادّی ات زدی؟ باید بدانیم: همان قدر که برای تحقق این هدف مؤثر باشیم به درد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می خوریم!