#عمومی
#بازاریابی_شبکه_ای
شما با شبکه های هرمی ای مانند گولدکوئیست و پنتاگونا و ... آشنا هستید، چند سالی است که با بسته شدن کسب و کارهای هرمی، روش کسب در آمدی مشابه آن پدید آمده است به نام بازاریابی شبکه ای یا چند سطحی.
برخی از وجوه تمایز فعالیت بازاریابی شبکه ای با شرکت های هرمی نیز گفته شده است. وزارت سمت نیز آیین نامه ای را تنظیم کرد که در این آیین نامه ماده های 9 و 10 و 13 مهم اند.
نظر امام خامنه ای درباره ی بازاریابی شبکه ای، قبلا این بود که صورت شرعی ندارد و اگر قانونی برای این کار لازم است باید از مجاری قانونی اقدام شود. اخیرا نظر قبلی ایشان از سایت حذف شده و این مطلب جایگزین آن گردیده است که اگر شورای نگهبان آئین نامه ای را تایید کند مانعی ندارد!!
قدیمی ترین شرکتی که در این زمینه فعالیت می کند #بادران هست بادران baadraan.ir و شرکت هایی مانند آن با ادعای تولید کالای ایرانی و خدمات گردشگری و ... ملقمه و آش شله قلمکاری از کارهای مفید و غیر مفید را ترکیب کرده اند تا فروش و سود خود را به حداکثر برسانند. برخی از روغن مالی های آن ها به شرح زیر است:
1) اکثر کالاهایی که در این شرکت ها عرضه می شود نمونه ی داخلی فراوانی در بازار دارند و اصلا ترویج آنها منجر به افزایش تولید کالای ایرانی نمی شود مثل روغن سیاه دانه یا بسیاری از شامپو ها، در این موارد باید دقت کرد که آیا بازاریابی اتفاق می افتد یا بازارسازی؟ بله در اندک مواردی مثل چای ایرانی یا کافی میکس ایرانی (اگر واقعا ایرانی باشه) کمک به تولید کالایی داخلی می کند.
2) بر خلاف قانون (آیین نامه) قیمت متوسط کالاهای آنها بیش از مشابه آن در بازارهای سنتی است، همین امروز مثلا لوسیون ویتامین ای 50 میلی لیتر را 134000 تومان می فروشد در حالی که مثلا در دیجی کالا 500 میلی لیتر را 75000 تومان می فروشد یعنی تقریبا 20 برابر! واقعا 20 برابر کیفیت اش بیشتره؟!
3) در صفحه ی ثبت نام ادعا کرده اند که "هیچکس برای ثبت نام و کار در شبکه بادران اجبار به خرید کالا ندارد" ولی در صفحه طرح در آمد زایی گفته اند: "در کل این طرح درآمدرایی بجز پلن خرده فروشی شرط فروش شخصی 100 هزار تومان الزامی است." یعنی تا ماهی 100 هزار تومان از محصولات بادران خرید نداشته باشید از پورسانت و درآمد بازاریابی هیچ بهره ای نمی برید! این خریدِ اجباری نیست؟
4) در baadraan.life بر خلاف قانون (ماده 9 بند 1) شرط درآمد زایی خرید کارت بوست های 2 میلیون تومانی است که نقد کردن آنها مشکل است و شبیه حق عضویتی است که گلدکوئست می گرفت البته این شرکت ادعا می کند که شما می توانید با خرید کارت 2 میلیون تومانی به اندازه 10 میلیون تومان از کالاهای شرکت یا خدمات گردشگری یا ... بهره مند گردید! این یعنی تخفیف 80 درصدی!! که بسیار مشکوک بوده و بوی کلاه برداری می دهد!
5) مطابق قانون پرداخت پورسانت باید تا سطح 3 محدود شود ( ماده 9 بند 4 ) ولی این شرکت ها تا سطح 7 نیز پورسانت به بازاریاب های خود پرداخت می کنند که من هیچ گونه وجه شرعی ای برای آن پیدا نکردم مگر همین کلام آیت الله مکارم (این چکیده ی 8 نکته ای رو حتما ببینید) و این در واقع برانگیختن طمع مردم و سوء استفاده از حرص آنها برای کسب فروش بیشتر و سود بیشتر است.
این مطلب رو هم اگرچه همه اش رو تایید نمی کنم ولی خوندنش خالی از لطف نیست: https://eitaa.com/anti_network/40
اگر از طلاب افرادی را می شناسید که گرفتار این نحوه کسب درآمد شده اند این مطلب را برای آنها ارسال کنید و تاکید کنید حتی اگر آیین نامه مشکل شرعی نداشته باشد اکثر این شرکت ها تا جایی که به نفع شان باشد به دنبال دور زدن آن هستند که نمونه ی این روغن مالی ها عرض شد!
نظرات و پیشنهادات:
@mohammadrezamollaei
ملایی
#تخصصی #نظر_شخصی بیان ادله تفصیلی #وجوب_قرائت_قرآن فرموده اند که مطلب قبلی شما 👆 خلاف اجماع فقهاس
#تخصصی
#نظر_شخصی
بررسی اشکال #لو_کان_لبان
درباره #وجوب_قرائت_قرآن و «فاقرءوا ما تیسّر من القرآن» یکی از اساتید حوزه این طور فرمودند:
«بنده فعل امر را دال بر وجوب نمیدانم و برای وجوب یا استحباب مطالبه قرینه میکنم . اگر قرینه نبود عدم الزام اولی است و اصل برائت، جاری است ... و الا در سنت پیامبر و ائمه باید متعدد به وجوب و عدم ترخیص تأکید میشد و به این آیه هم برای عدم ترخیص احتجاج میشد. [اما درباره روایات و آیاتی که به عنوان قرینه آورده اید، باید عرض کنم] قطعاً شما به لسان اهل بیت علیهم السلام آشنایی دارید که بسیاری از امور اخلاقی را با تعابیر اینچنینی میفرمودند اما تفاوتش با واجبات این است که چنین چیزی که اگر واجب باشد از واضحات مکرر در عصر رسول خدا و پس از آن میشود و اجماع شیعه و سنی از عالم و عامی بر ان منعقد میگردد و سیره مسلمین میشود و هیچ جایی پنهان نخواهد ماند چرا که هیچ داعی تقیه هم دربارهاش وجود ندارد به اصطلاح «لو کان لظهر و بان» و کالشمس فی رابعة النهار میشود.»
این که اصل در فعل امر استحباب باشد حرف شاذّی است و اصلا جای شک نیست تا سراغ برائت برویم. از این حرف می گذریم ولی #سوال:
آیا با دو کلمه « لو کان لبان » درست است که جلوی این همه آیه و روایت (مثل این نص صحیح السند: «فهو واجب على كل مسلم أن ينظر كل يوم في عهده» ) بایستیم و بگیم: این ها واجب فقهی نیست بلکه فقط واجب اخلاقی است که خب چندان اهمیتی ندارد!؟
از این که خدای متعال قرآن را به لفظ «قرآن» نام گذاری کرد یعنی قرائت کردنی یعنی قرآن را باید خواند! بگذریم، اصلا چطور با وجود این همه عدم ترخیص در ترک قرائت، باز هم قائل به استحباب هستید؟
1) سوره طه آیات 99 و 100 : و قد آتيناك من لدنا ذكرا من أعرض عنه فإنه يحمل يوم القيامة وزرا ! روشن است که به هر اندازه «ما تیسر من القرآن» را نخوانیم از ذکر قرآن اعراض کرده ایم! آیت الله مکارم: اعراض از این ذکر یعنی قرآن، وزر یعنی گناه و مسئولیت سنگین می آورد. علامه طباطبایی: «من أعرض عن الذكر فإنه يحمل يوم القيامة ثقلا عظيم الخطر». خب این اولین عدم ترخیصِ واضح قرآنی.✅
2) علامه طباطبایی درباره «إن هذه تذكرة فمن شاء اتخذ إلى ربه سبيلا» 19 مزمل می فرمایند: «ممكن است كلمه" هذه" را اشاره به آيات اول سوره بگيريم كه به شب زندهدارى و تهجد [ و قرائت قرآن ] سفارش مىكرد، و بگوييم اين آيه مىخواهد خطاب اختصاصى به رسول خدا (ص) در اول سوره را به همه مؤمنين عموميت دهد، و به طور كلى بفرمايد:"فمن شاء ...".» در نهایت همین احتمال را نیز می پذیرند. خب حالا که با توجه به آیات 19 و 20 مزمل، معلوم شد قرائت قرآن و تهجد سبیلی همراه رسول الله به سوی خداست، آیه 27 فرقان را ببینید: و یوم یعضّ الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا ! می فرماید در قیامت ظالم! دستش را می گزد می گوید کاش سبیلی همراه رسول خدا اتخاذ کرده بودم. تو رو خدا نگید نه این ظالم هم، ظالم اخلاقی است و فقهی نیست! بله ممکنه اشکال کنید که خب سبیل مع الرسول منحصر در قرائت روزانه ی قرآن نیست تا تنها راه رهایی از ظالم شدن باشد تا واجب شود؛ جواب: قطعا سبیل مع الرسول هست حالا چه منحصره باشد چه نه، در ادامه ی همین آیات خود پیامبر از مهجور گذاشتن قرآن گلایه می کنند! و قال الرسول یا رب انّ قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا ! از قرینه ی سیاق واضح است که ترک قرائت قرآن و مهجور گذاشتن آن، جدایی از سبیل مع الرسول است که ظالم به خاطر همین دستش را می گزد!👌 فارجع البصر فی هذا الاستدلال هل تری من فطور؟😅
3) حدود 4 روایت و 4 آیه در مطلب قبل ...
اصلا بر فرض که این «فهو واجب على كل مسلم...» واجب اخلاقی باشد ، آیا واجب اخلاقی وجوب شرعی ندارد؟ واجب اخلاقی واجب دینی نیست؟
از مشکلات جدی #فقه ما همین هست که تا وعید به آتش و چوب نباشد چیزی را واجب یا حرام نمی دانند! گلایه ی پیامبر؟ مهم نیست، وزر و وبال ؟ مهم نیست! می گوییم آیاتی مثل «إن تبدوا ما في أنفسكم أو تخفوه يحاسبكم به الله» را چه می کنید؟ می گویند «ما فقط به واجبات و محرمات ظاهری کار داریم. می خواهیم مقلدین ما عقاب نشوند! اگر کسی بهشت و مراتب بالای آن و رضوان الهی و این چیز ها را می خواهد برود سراغ اخلاق و سلوک و عرفان».
اگرچه فقهای ما اکثرا بسیار اهل قرآن و نافله و ورع اند ولی کسی که به واجبات و محرمات شان بسنده کند نباید برای خودش جایی بالاتر از طویله ی بهشت توقع داشته باشد! البته اگر بر نگردند و بگویند: مگر کم است همنشین هدهد سلیمان باشیم؟! همین آرزوی نهایی ماست که «خلصنا من النار یا رب».
دیگه وقتی بالاتر نمی خوان کاریش نمی شه کرد! 😒😕
ملایی
#تخصصی #اصول_فقه #فلسفه #اجتهاد در مطلب قبل عرض کردیم که آیت الله سبحانی ادعا فرموده بودند که علام
#تخصصی
#شرط_متأخر
#عقاب_شانسی_نیست !
در #اصول_فقه در بحث #مقدمه_موصله دو قول، جدی تر هست: یکی قول مشهور و آخوند و علامه طباطبایی و بنده حقیر است که برای وجوب پیدا کردنِ مقدمه ی واجب نیازی نیست که آن مقدمه، موصِل به ذی المقدمه شود. قول دیگر نظر صاحب فصول و محقق اصفهانی و امام راحل و سید یزدی است که می گویند آنچه مطلوب شارع است ذی المقدمه است پس وجوب و طلبِ غیریِ مقدمه بدون تحقق ذی المقدمه معنا ندارد، گویا وجوب مقدمه یک شرط متأخری دارد که اگر ذی المقدمه امتثال نشد کشف می شود که از اول مقدمه مطلوب و واجب نبوده است.
مثال: اگر مکلف مستطیع شد و عمداً عصیاناً ثبت نام حج نکرد ولی قبل از رسیدن ذی الحجه وفات کرد؛ در این صورت مشهور می گویند عصیان کرده است ولی قائلین به مقدمه موصله می گویند با وفات ایشان معلوم می شود که اصلا ثبت نام حج تمتع بر ایشان واجب نبوده است و تنها تجری کرده است.
در کفایه این بحث طولانی و با کش و قوس فراوان همراه است ولی به نظر می رسد اگر یک حد وسط واضح رو از #فلسفه و کلام می آوردند روشن می شد که قول صاحب فصول مشکل دارد. آن حد وسط همین است که عقاب شدن و نشدن شانسی نیست !
اگر قول قائلین به مقدمه موصله این باشد که موصله بودنِ مقدمه ی واجب، شرط وجوب مقدمه است ولی شرطی متأخر بر وجوبش است یعنی اول مقدمه واجب می شود بعد می نشینیم ببینیم آیا ذی المقدمه می آید یا نه؛ بنابراین کسی که ثبت نام حج نکرده و بدون توبه ناگهان وفات کرده به نحو کاملا شانسی و اتفاقی دیگر استحقاق عقاب ندارد، بله یک ذمّی فحشی چیزی به خاطر تجرّی اش بهش می دهند و خلاص.
توضیح: اگر خداوند او را فقط یک ذمّ کند، باید برای رعایت عدالت بقیه ی مستطیع هایی که عمداً حج نرفته اند را نیز عقاب نکند، همه حداکثر فقط یک ذمّ خشک و خالی و تمام ! و التالی باطل فالمقدم مثله.
توضیح عرفی محاوره ای: طبق نظر قائلین به مقدمه موصله مکلف باید تمام مقدمات را بیاره و در طول این مدت مدام خدا خدا کنه که مبادا مانعی پیش بیاد و همین طور منتظر باشه تا ببینه آیا ذی المقدمه بالاخره محقق می شه یا نه؛ اگر شد که الحمد لله ولی اگر نشد ... دیگه ای دادِ بیداد ! مکلف میگه وقتمون تلف شد ثوابی هم نبردیم، ای خدا شانس هم نداشتیم، شارع هم جواب میده خب بابا، اول گفتیم مقدمات واجب اند بعد که مانع نگذاشت ذی المقدمه حاصل بشه دیدیم ای وای! شرطش نیست! حالا مکلف جان میگی چه کار کنم ؟ باشه یک بارِک الله هم به خاطر انقیادت بگیر برو دیگه حرف نباشه. 😁
محترمانه حرف بزنم؟ عبارت علامه طباطبایی در حاشیه کفایه رو ببینید: « و لعمری لو کان وجوب المقدمة - و هو غیری - قبل تحقق ذی المقدمة شنیعاً فما هو بأشنع من تحقق وجوب الواجب قبل نفسه ». این هم پذیرایی علامه از کسانی که میگن علم اصول علمی اعتباری است پس شرط متأخر در اصول و فقه اشکالی نداره! این همون علامه ای است که می گفتند قائل است به این که قواعد فلسفی رو نباید در اصول بیاریم ! 🤭
#نظر_شخصی : #شرط_متاخر مطلقا باطل است و تمام مواردی که ازش استفاده شده باید اصلاح بشه مثلا وجوب غسل جنابت قبل از طلوع فجر برای صحت روزه ماه رمضان را نباید با شرط متاخر مشهور درست کرد بلکه باید با راه حل محقق عراقی درست کرد: روزه تقیّد دارد به طهارت از حدث و این مقارن با طلوع فجر است و کاملا هم اختیاری است و اگر کسی در سحر از غسل کردن امتناع کرد الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار! 👌 در بیع فضولی و جاهای دیگه هم باید بررسی کنیم راه حل صحیح (مثلا کشف حکمی شیخ انصاری) رو پیدا کنیم.
نتیجه : این حد وسط #عقاب_شانسی_نیست در بسیاری از مباحث اصولی و فقهی کاربرد داره مثلا در بحث مصلحت سلوکیه حتما اثر داره، شاید در بحث تجری هم اثر داشته باشه. دیگه کجا ؟
نظرات تون رو بفرستید، با دقت می خونم:
@MohammadRezaMollaei
#تخصصی
#نظر_شخصی
ابطال #استصحاب_عدم_ازلی و #استصحاب_عدم_نعتی
همچنین #سالبه_به_انتفای_موضوع صادق نیست
در متون مختلف فقهی و اصولی، حتما برخورد داشتید که میگن اگر در این مسئله شک کردیم اصل عدم هست اصل اولیه یا قاعده ی اولیه را عدم قرار می دهند. و منظور در بسیاری موارد استصحاب عدم ازلی یا عدم نعتی است. مثال دم دستی آن این است : مثلا دلیل داریم که «المرأة تری الدم الی خمسین الا ان تکون قرشیة انها تری الی ستین» حال زنی 53 ساله خونی دیده اگر شک کردیم که حیض است یا استحاضه ، این طور استصحاب می کنند که این زن قبل از این که به دنیا بیاید قرشیه نبود حال بعد از تولد اش شک داریم قرشیه هست یا نه؟ همان عدم قرشیه بودن را ابقاء می کنیم.
این استصحاب را آخوند، شیخ، آیت الله خویی و تبریزی قبول دارند ولی ما مانند امام و محقق نائینی و فاضل قبول نداریم چرا که نه از نظر عرفی و نه از نظر عقلی پذیرفته نیست، زیرا رکن «یقین سابق» را ندارد.
اما عرفی: اگر شما به عرف (مثلا یک بچه مدرسه ای) بگوئید پدر عیسی(ع) دوچرخه سواری نمی کرد. بلافاصله آن نوجوان به شما خواهد گفت: برو دروغگو! حضرت عیسی اصلا پدر نداشت. زیرا عرف سالبه به انتفای موضوع و محمول را با سالبه به انتفای محمول یکی نمی داند.
اما از نظر عقلی: در فلسفه قاعده فرعیة را داریم و از مسلمات فلسفی است که «ثبوت شیء لشیء فرع ثبوت مثبت له» یعنی در یک گزاره (چه در ظرف خارج باشد چه ذهن چه نفس الامری باشد) در صورتی می توان یک محمول را بر یک موضوع حمل کرد که این موضوع قبل از حمل، ثبوت یا وجود داشته باشد. وقتی شما بخواهید حکمی را بر موضوعی حمل کنید حتما باید قبل از حمل، موضوع باشد و گرنه موضوعی که نیست حکم اش عدم نیست بلکه اصلا حکم ندارد. هیچ حکمی ندارد! و هیچ را نمی شود استصحاب کرد. هیچ یعنی هیچ ! دقت کنید:
الحکم بالعدم لیس بعدم الحکم. و فی ما نحن فیه: المرأة بما هی المرأة لاموجودة و لامعدومة، لا قرشیة و لا غیر قرشیة. اشکال : پس این که در منطق گزاره های سالبه به انتفای موضوع را صادق می دانند چگونه است؟ جواب: منطقی ها گفته اند «اینکه موضوع اصلاً موجود نباشد در این صورت به طریق اولی متصف به آن محمول نخواهد بود زیرا از معدوم میتوان هر چیزی را سلب کرد» و ما این را قبول نداریم. بله ملاصدرا بین گزاره های سالبه ی محصلة المحمول با گزاره های موجبه ی معدولة المحمول تفاوت قائل است و برای موضوع در گزاره موجبة، حظّ مّائی از عدم المحمول را قائل است آن هم به نحو عدم مضاف که بهره ای از واقعیت را دارد ولی این بهره ی اندک از واقعیت دلیلی برای صدقِ «از عدم هرچیزی را می توان نفی کرد» نمی شود. اصلا این گزاره خود متناقض و خود خور است به قول فرهنگی ها پارادوکس دارد. خودمونی تر بگم: «سیمرغ پر ندارد» اصلا صادق نیست! منطقی ها گفتن صادقه؟ بیخود گفتن. در مانحن فیه هم این که یقین سابق را «زن معدوم، قرشیه نبوده» قرار دهیم اشتباه است. نتیجه ی استطرادی: میشه به حاشیه ج1 نهایه ص105 آیت الله فیاضی هم اشکال کرد: « لایخبر عن المعدوم المطلق بخبر ایجابی» رو میگن ایجاب عدولی نیست سلب تحصیلی است پس صادق است. خیر صادق نیست. خلاصه : ما حجتی به عنوان استصحاب عدم ازلى، استصحاب برائت اصلى، استصحاب حال شرع، استصحاب حال صِغَر يا استصحاب حال جنون و ... نداریم. چه عدم اش اصلی باشد چه عدم غیر اصلی.
#تخصصی
#معانی_حروف #معنای_حرفی #وجود_فی_غیره
#نظر_شخصی
بسم الله الرحمن الرحیم
تحریر محل نزاع: آیا اشیائی که فی غیره و فانی در غیر هستند (مانند هیئت امر)، موضوع و محکومٌ علیه می شوند؟ یا جزئی اند و غیر قابل تقیید و حکم ؟
مقدمه ی اول:
واقعیت اعم است از 1) نفس الامر و 2) خارج و 3) ذهن.
توضیح:
1) معانی نفس الامری، مطلق (به اطلاق مقسمی) و مرسل اند از خارج و ذهن و فاعل شناسا، همه چیز را شامل می شوند حتی اجتماع نقیضین و معدوم مطلق.
2) خارج، همان اعیان خارجی و متن اصیل خارجی است که مقابل ذهن است، چه آن عین خارجی فی نفسه باشه چه فی غیره چه لنفسه باشد چه لغیره.
3) ذهن هر انسان، شامل تمام علم حصولی و تمام مفاهیمِ اوست، مفهوم حتماً خاصیت حکایت گری دارد و هرگز بدون محکی نیست. هویت مفهوم حاکوّیت و اشاره به غیر است شبیه خاصیتی که آینه دارد با این تفاوت که یک آینه می تواند از اشیاء مختلفی حکایت کند ولی هر مفهومی فقط به یک محکی اشاره دارد. (هرچند یک لفظ می تواند بر چند معنا دلالت کند و استعمال لفظ در اکثر از معنا محال نیست)
مقدمه ی دوم:
کل ممکنٍ (که موجود باشد) زوجٌ ترکیبیٌ من وجودٍ و ماهیةٍ ، این یک قاعده ی مسلم فلسفی است. و این را هم ما اضافه می کنیم که «لکل ممکنٍ ماهیةٌ و لکل معدومٍ ذاتٌ لأنّ کلّ شیء مطلقاً نفسه نفسُه ولو کان معدوماً فی الخارج ولو کان وجوده فی غیره (اذا وجد فی الخارج) ولو لم یکن الآن موجوداً فی أذهاننا». پس در نفس الامر چیزی باطلةُ الذات نیست نه سیمرغ نه معدوم مطلق مگر مهملاتی بی معنا.
مقدمه سوم:
مفاهیم ذهنیِ ما به لحاظ محکی های خود چند دسته می شوند:
1) معدومات ممتنع مانند اجتماع نقیضین، معدوم مطلق و ...
2) معقول های ثانی فلسفی مانند وجود، وحدت، فعلیت و ...
3) حروف ، هیئات ، خطابات ، احکام خمسه ی تکلیفیه و ...
4) معقول های اولی و ماهیات مانند انسان، سفیدی، ایستاده و ...
5) معقول های ثانی منطقی مانند کلی و جزئی، جنس و فصل و ...
6) مشتق اصولی یا اسم عرفانی ( ذات + صفت ) مانند عالم، سفید و ...
7) تمام مفاهیمی که محکی آن، مسمای الله تعالی است مانند خدا و ...
ما در این بحث به دسته ی دوم و سوم کار داریم که گفته می شود محکی آنها حالت فی غیره و غیر مستقل دارند و اصطلاحاً به آنها و همچنین عوارض تحلیلی، معانی حرفیه گفته شده است اگرچه این دو دسته با یکدیگر تفاوت دارند.
از اینجا به بعد رو با دقت بخونید: ما از دو نگاه و منظر مطالعه می کنیم:
1) هستی شناسی و تکوینی: یعنی یکبار از خارج و متن اعیان بیرونی، به دنبال کشف نحو وجود اشیاء و ماهیت آنها و خصوصیات آنها هستیم یعنی مفهوم ذهنی را از شیء خارجی انتزاع می کنیم و این مفهوم نیز در ذهن بر همان شیء حکایت می کند. مثلا کودکی داخل جعبه ی شیرینی را نگاه می کند تا ببیند آیا چیزی باقی مانده یا نه، سپس مشاهده می کند که چندین شیرینی در جعبه است، ما بر اثر این مشاهده با علم حضوری می توانیم مفهوم «کثرت» را انتزاع کرده و حکم کنیم شیرینی های ظرف کثیر اند. این کثرت نه جوهر است نه عرض است نه ذهن ساخته ی محض، بلکه خصوصیتی است که در مجموع شیرینی های جعبه واقعاً حاضر بود و ما آن را به کمک حس بینایی و عقل شهودی از خارج فهمیدیم و اکنون مفهومِ «کثرتِ در شیرینی های جعبه» حاکی از کثرت خارجی آنهاست. کم کم در طی رشد انسان، عقل این قدرت را پیدا می کند که بدون نیاز به ارتباط مستقیم با خارج (چه با جعبه شیرینی چه هر شیء خارجی دیگری)، به معنای کثیر و کثرت در نفس الامر منتقل شود. فرآیند علم ما به هر دو دسته از معانی حرفیه این گونه است. تا اینجا واضح است به ویژه با توجه به مقدمه ی دوم. (اگر می خواید اشکال کنید همین جا باید اشکال کنید!)
2) اعتباری و تشریعی: اما یکبار از دلالت الفاظ (چه کتبی چه شفاهی) به معانی نفس الامری ای پی می بریم که کمک می کنند تا مراد متکلم را بفهمیم. مثلا مولا می فرماید: «سِر من البصرة الی الکوفة» اگر ما مخاطبین مولا، عالم به زبان عربی و دلالت وضعی الفاظ کلام باشیم، به راحتی متوجه می شویم که این عبارت دارای حکم وجوبی است، خطاب از متکلم وحده به مفرد مذکر مخاطب است، دارای هیئت امر است و الفاظ «من» و «الی» حرف هستند.
مطالعه ی ما در هر دو منظر تا اینجا کاملاً واضح و روشن است. قبول دارید؟
اگر بله گفته اید پس معلوم می شود شما «کثرت یک معنای فی غیره است» را تصدیق کرده اید، «من و الی معنای حرفی هستند» را تایید کردید، شما اعتراف کرده اید که «هیئت سِر، اقتضای وجوب سیر را دارد» درست است؟
اگر دقت کنید در تمام این گزاره ها، موضوع یک معنای حرفی است که محمول گرفته است یعنی یک معنای حرفی محکوم علیه واقع شده است. و این نکته مثل روز روشن است. اگر در گزاره ی «من و الی، حرف هستند» موضوع معنای اسمی و مستقل می بود اصلا گزاره کاذب می شد درحالی که هیچ عاقلی شک نمی کند که این گزاره صادق است.
ادامه پست بعد:
#تخصصی
#معانی_حروف #معنای_حرفی #وجود_فی_غیره
ادامه ی پست قبل:
اکثر علمای فلسفه و اصول گفته اند معانی حرفی از آنجایی که غیر مستقل در مفهومیت اند تا تبدیل به معنای اسمی نشود موضوع و محکوم علیه قرار نمی گیرند! علامه طباطبایی گاهی گفته اند معنای حرفی و ربط فانی در طرفین است و اگر بخواهد موضوع حکمی قرار گیرد برای ارتباط پیدا کردن با حکم نیاز به ربطی دیگر خواهد داشت فتسلسل. والتالی باطل فالمقدم مثله.
جواب ما: نیاز به ربطی دیگر نخواهد داشت به لحاظ فلسفی و در واقع بلکه فقط در گزاره به لحاظ منطقی دارای نسبت حکمیه خواهد بود. ما در عبارت «سر من البصره الی الکوفه» بر اساس تعدد دال و مدلول و علو و استعلای متکلم و ... می فهمیم که مولا از ما مسیرِ از بصره تا کوفه را خواسته و مطالبه دارد. ما هیچ کدام از این مدالیل را از عین خارجی انتزاع نکردیم تا گفته شود آن شیء دارای وجود فی غیره است پس مفهوم و معنایی که از آن بدست می آید نیز فی غیره است پس باطلة الذات است پس ماهیت ندارد پس جزئی است پس محکوم علیه واقع نمی شود و ... ! هرگز !
اگر یک نگاه درجه دو به این مطالعه کنیم می بینیم که چقدر مباحث فلسفی ( مانند تقسیمات وجود، نفس الامر، وجود ذهنی و ... ) تاثیر جدی در اصول فقه و مسیر استنباط حکم دارد، کافیست به مباحث واجبِ مشروط و مطلق یا معلق و منجز در حواشی کفایه سری بزنید تا این ادعا را تصديق كنيد
برای این پست زحمت کشیدم نظرات تون رو برام بفرستید.
#واجب_نیمه_کفایی یا #واجب_شبه_کفایی ؟
این استفتاء را ببینید.
پسر ارشد که موظف بوده نماز های قضای پدر یا مادرش را بخواند، خواهرش را به عنوان نائب در نظر نگرفته بلکه به هر دلیلی تکلیف اش را انجام نداده ولی وقتی خواهر نماز های قضای پدر یا مادر را خواند از عهده ی پسر ارشد برداشته شده و هیچ گناهی هم به عهده ی او نیست!
سوال این است: اگرچه با امتثال خواهر نماز قضایی باقی نمی ماند تا پسر ارشد انجام دهد پس امر ساقط می شود ولی چرا گناهی بر گردن پسر نباشد؟
پسر ارشد مکلف بوده وجوب نماز قضای والدین بر او نه واجب غیری است نه واجب کفایی است نه واجب تخییری است. وقت هم داشته امتثال کند ولی کاهلی کرده تا جایی که دختر خانواده متوجه شده که اگر انجام ندهد نماز های پدر و مادرش خوانده نخواهد شد و رضایت داده که به جای پسر، خودش بخواند. پس چرا این پسر کاهل گناه کار نباشد؟
مگر این که بگوئیم پسر هیچ گونه کاهلی و سستی انجام نداده و دختر از همان ابتدای زمان مرگ والدین با رضایت تکلیف را به عهده گرفته است.
به هر حال به نظر می رسد برای حواله دادن تکلیف بر دیگران نیاز به دلیل داشته باشیم و گرنه به حالت عادی نمازی که بر نفر الف واجب شده را نفر ب نمی تواند امتثال کند و اگر ب امتثال کند نه غرض حاصل می شود نه موضوع تکلیف برداشته می شود.
ظاهرا در قضای نماز والدین تکلیف شبیه واجب کفایی است
به طوری که هرکس انجام دهد از عهده ی مکلف برداشته می شود ولی اگر هیچ کس انجام نداد فقط او عقاب می شود.و این غیر از واجب کفاییِ خاص است و غیر از واجب غیری ای است که عقاب ندارد و غیر از واجب عینی است که دیگران نمی توانند به جای مکلف امتثال کنند. بالاخره چیزی بین واجب عینی و کفایی است و بد نیست این «واجب نیمه کفایی» را هم به اصول فقه اضافه کنیم.😅 نظر شما چیه؟
ملایی
#واجب_نیمه_کفایی یا #واجب_شبه_کفایی ؟ این استفتاء را ببینید. پسر ارشد که موظف بوده نماز های قضای پد
#تخصصی
#واجب_نیمه_کفایی نداریم
#عقاب_شانسی_نیست
#تعریف_واجب_عینی
مطلب قبل را که گذاشتم خب توقع اشکال و ایراد از دوستان داشتم ولی باز هم مثل همیشه فقط 3 یا 4 نفر نظر دادند.
سخیف ترین نظر از آنِ کسی بود که گفت نماز قضای میتی که بر پسر ارشد واجب است واجب نفسی و عینی است فقط تعبدی نیست بلکه توصلی است زیرا یک معنای توصلی آن است که شرط مباشرت نداشته باشد.
دیگری گفت واجب نفسی است غیری نیست زیرا عقاب متوجه پسر ارشد است نه فقط والدین، ولی واجب نیمه کفایی نیست بلکه عینی است فقط تفاوت اش با بقیه ی واجب های عینی آن است که دیگران هم می توانند غرض مولا را حاصل کنند.
جواب: این خروج از اصطلاح است: واجب عینی گونهای از واجبات دینی است که انجام آن از شخص مُکَلَّف خواسته شده است و صرف انجام آن از هر شخصی کافی نیست. به تعبیر دقیق تر: واجب عینی واجبی است که شارع راه را برای امتثال دیگران باز نکرده است، شارع نگفته است که دیگران هم می توانند غرض را حاصل کنند یا موضوع تکلیف را بردارند.
عزیز دیگری گفت: همانطور که اگر الف نذر کند که با انفاق بر ب، فقر ب را برطرف کند و اتفاقا ج آمد و به ب آن قدر پول داد که ثروتمند شد، در اینجا تکلیف از الف ساقط است زیرا فقری باقی نمانده است. در ما نحن فیه هم دختر خانواده آمده و موضوع تکلیف پسر ارشد را از بین برده است بنابر این وجوبی بر عهده ی پسر ارشد نمی ماند بدون این که گناهی کرده باشد.
جواب: قیاس باریکی رخ داده است در مثال فقیر برطرف شدن فقر تکوینی است و ما منتظر نمی مانیم تا شارع راه را برای ج باز کند و اصلا دست شارع به این امور تکوینی نمی رسد تا اجازه دهد دیگران موضوع تکلیف را بردارند یا نه؛ ولی در نماز قضای میت، این که موضوع تکلیف پسر ارشد برداشته شود کاملا به دست شارع است و اگر او اجازه نداده بود تا دیگری نماز والدین را بخواند حکم می کردیم که تکلیف از پسر ساقط نشده است.همچنین در مثال نذر، الف اختیارش را از دست می دهد ولی در ما نحن فیه پسرارشد نه زیرا الامتناع بالاختیار لاینافی الاختیار.
امّا روی دیگر سکه:
تمام پست قبل و سوال جواب های قبلی بر این پیش فرض بود که اگر دختر نماز قضای والدین را خواند دیگر پسر عقاب نخواهد شد. همانطور که استفتا آمده:
استفتاء: اگر پسر بزرگ به هردلیلی [ولو کاهلی و بی مبالاتی] نماز و روزه ی قضای پدر یا مادر را انجام ندهد، و [سپس] دختر با رضایت خودش بجا بیاورد، یا از مال خودش اجیر بگیرد ، آیا از گردن پسر ساقط می شود؟ و دیگر گناهی برگردن او نیست؟
ج: در فرض مسأله نماز و روزه از گردن پسر ساقط می شود؛ و چیزی [نه وجوب نه گناه] بر عهده ی او نیست.
اما اگر گفتیم بی مبالاتی عرفیِ پسر ارشد به اتیان نماز قضای والدین گناه است دیگر نمی توان گفت چیزی بر عهده ی پسر نیست.
حتی اگر بگوئیم بی مبالاتی نکرده و دختر همان شب اول قبر با رضایت پذیرفته که تمام نماز های قضای والدین اش سریع بخواند، اگرچه به خاطر اجازه ی خاص شارع، وجوب از عهده ی پسر ارشد برداشته می شود ولی دلیلی نداریم که پسر ارشد استحقاق عقاب هم نداشته باشد.
قبلا عرض کردیم عقاب شدن و عقاب نشدن شانسی نیست! این که دختر خانواده بیاید نمازها را بخواند یا نیاید از اختیار پسر ارشد خارج است و نمی توان گفت: «او شانس آورده که خواهرش نماز ها را خواند و گرنه عقاب میشد» این محال عقلی است. همچنین با آیه شریفه ی « لا تزر وازرة وزر اخری » سازگاری ندارد.
نتیجه گیری: بر خلاف ظاهر جوابی که در استفتاء آمده است، نماز هایی که دختر خوانده است فقط در کم شدن عقاب والدین اش تاثیر دارد نه در عقاب نشدن پسر ارشد پس پسر استحقاق عقاب را دارد یا حداقل، قدر متیقن آن است که پسر ارشد تجری کرده است. 😎
اللهم الا این که تکلیف پسرارشد اصلا واجب نفسی نباشد بلکه واجب غیری باشد به این معنا که وزر و عقاب مستقل ندارد (خلاف ظاهر ادله) بلکه عقاب نماز های فوت شده ی والدین، علاوه بر این که دامن والدین را میگیرد بر پسر ارشد نیز ترشح می کند🤨 (و نه بر خواهر بزرگترش که سوگلی باباش بوده مثلا). پس اگرچه خواندن نماز قضای والدین واجب کفایی نیست (عینی هم نیست) ولی دختر با خواندن آنها تکویناً مانع عقاب والدین و ترشح آن بر برادرش می شود😐 و دون اثباته خرط القتاد! ( اگر اثبات کردید واجب نیمه کفایی رو به اصول فقه اضافه کنید 😁).
بعضی افراد کانالِ حقیر بسیار با سواد و بعضی خیلی قوی اند ولی خب متاسفانه ما رو آدم حساب نمی کنن که روی مطالب ما فکر کنن یا نظر بدن.
ملایی
#تخصصی #نظر_شخصی ابطال #استصحاب_عدم_ازلی و #استصحاب_عدم_نعتی همچنین #سالبه_به_انتفای_موضوع صادق نیس
#سالبه_به_انتفای_موضوع صادق نیست.
در مطلب قبل 👆 عرض کردیم که #استحصاب_عدم_ازلی و همانند های آن حجیت اصولی ندارند زیرا یقین سابق ندارند.
اشکال کرده اند که نه فقط اهل منطق بلکه بزرگان فلسفه مثل ملاصدرا نیز سالبه به انتفای موضوع را صادق می دانند پس حالت سابقه در این استصحاب صادق است و می تواند متعلق یقین قرار بگیرد.
جواب: خیر. صدرا در فصل 10 ص 370 ج1 اسفار می فرماید: انّ السلب یصح عن الموضوع الغیر الثابت بما هو غیر ثابت اصلا علی ان للعقل ان یعتبر هذا الاعتبار فی السلب و یأخذ الموضوع الغیر الثابت. و در ص372 می گوید: این که جمهور گفته اند سالبه اعم از موجبه است : «هو أعم بالاعتبار المذکور و لا یلزم منه التغایر الأفراد» یعنی اعم بودن به اعتبار است نه اعم افرادی حقیقی. زیرا: «لتحقق جمیع المفهومات و الأعیان ثابته فی المبادی العالیة و لإستدعاء مطلق الحکم الوجود الإدراکی ...»
خب اینجا آیت الله جوادی و علامه طباطبایی و استاد امینی نژاد و ... همه اشکال کرده اند البته هر کدام به اشکالی غیر از دیگری و حتی مثلا استاد امینی نژاد اشکال علامه را قبول ندارند و ... خلاصه جمع کردن این بحث مصیبتی است!
آنچه به نظر قاصر ما می رسد این هست که با توجه به عبارت فوق، صدرا درباره گزاره ای مانند «سیمرغ پر ندارد» می گوید :
1) به لحاظ مبادی عالیه و نفس الامر کاذب است. علامه همین جا اشکال می کنند که مبادی عالیه نفس الامر نیست. جواب: بله نیست ولی منظور صدرا از مبادی عالیه نفس الامر بوده است.صدرا اصطلاح نداشته زیرا زمان صدرا نفس الامر به اعم از خارج و ذهن گفته میشده، بعداً خود علامه و دیگران آن را گسترش دادند.
2) به لحاظ ذهنی نیز کاذب است زیرا هر حکمی نیاز به وجود ادراکی دارد.
3) به لحاظ خارجِ مقابل ذهن: صدرا می گوید سلب از موضوعی که ثابت نیست بما هو معدوم یصح! یعنی در مثال ما « سیمرغ چون نیست پر ندارد » نه سیمرغ بما هو سیمرغ.
آیت الله جوادی گفته اند که صدرا در عبارت ص372 عموم افرادی سالبه را به اطلاق احوالی آن ارجاع داده اند. به نظر ما این طور نیست.
استاد امینی نژاد می گویند اعمیت سالبه از موجبه هم به لحاظ اعتبار عقلی صحیح است هم به لحاظ عموم افرادی. به نظر حقیر این طور نیست اگر هم باشد ثمره ای ندارد.
آنچه مهم است این است که نمی توان گفت گزاره ی «پدر عیسی (ع) پدر نیست» صادق است! مگر فقط به همان لحاظ اعتبار معدومیتی که صدرا گفت! یعنی پدر عیسی بما هو معدوم پدر نیست. در مثال استصحاب عدم ازلی، زنی که به دنیا نیامده بما هو معدوم قرشیه نیست، نه بما هو المرأة ! تا بتوان در استصحاب به کمک آن یقین سابق را تصحیح کرد یا به تعبیری موضوع عوض شده است.
توجه بفرمائید که این تقریر با تقریری که قبلا درباره عدم یقین سابق در استحصاب عدم ازلی عرض کرده بودم متفاوت شد و قابل جمع.
به هر حال معدوم بما هو معدوم هیچی نیست هیچ حکمی ندارد بلکه هیچ چیز ندارد یعنی بما هو معدوم هرچه بگوئید ندارد! نه این که حکم عدمی یا سالبه داشته باشد. عدم الحکم لیس الحکم بالعدم.
پ.ن: کاش یکی پیدا میشد همین مطالب ما رو تبدیل به مقاله می کرد به اسم جفتمون می فرستاد برای مجلات معتبر. هل من ناصر ؟
#محی_الدین #ابن_عربی
#امام_خمینی
امام عزیز در آخرین سال عمر خود رئیس شوروی را دعوت به اسلام کردند و در معرفی اسلام به جهان، نامه ای نوشتند که حاوی عبارات زیر بود:
«از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه صدرالمتألهین ـ رضوانالله تعالی علیه و حشرهالله مع النبیین و الصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده؛ و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به احکام ماده محکوم نخواهد شد. دیگر شما را خسته نمیکنم و از کتب عرفا و بخصوص محیی الدین ابن عربی نام نمیبرم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگ مرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.»
حدود 90 جلد کتاب از ابن عربی در نرم افزار عرفان3 جمع آوری شده که هرگز نخوانده و نمی خوانیم !
و از أعلی ترین عبارات او این است: «العلة معلولة لمعلولها» ، یا نظریه کسب او ( نه کسب اشعری) در حل شبهه جبر و اختیار، بهترین راه حلی بود که تا به حال شنیده بودم.
به جانم قسم که اکثر عرفای بعد از شیخ اکبر به عمق بسیاری از عبارات او نرسیدند چه رسد به فلاسفه و چه رسد به دیگران.
و چقدر از اسلام شناسی امام خمینی عقب مانده ایم که هنوز تنها استفاده مان از امثال این بزرگان این هست که بحث کنیم آیا او سنی بوده یا شیعه ؟!
#العلة_معلولة_لمعلولها
#حسن_و_قبح_ذاتی #حسن_وقبح_عقلی
در مطلب قبلی از ابن عربی عرض شد که علت تابع معلول خودش است.
علامه طباطبایی با این حرف مخالف اند می گویند مالکیت علی الاطلاق حق تعالی اجازه نمی دهد که او بخواهد معلول یا تابع چیزی باشد:
«آن چيست كه بر خداى تعالى حكومت كند و آن كيست كه بر خدا قاهر گشته بر او تكليف كند؟ اگر فرض شود كه آن حاكم و قاهر عقل باشد كه حاكميت ذاتى و داورى نفسى دارد در اين صورت كلام بر مىگردد به مالكيت عقل نسبت به حكم خود و مىگوييم:
عقل در احكامش استناد به امورى مىكند كه خارج از ذات او و خارج از مصالح و مفاسدى است كه جزو ذات او نيست، پس در حقيقت حاكم بالذات نيست، و اين خلف فرض است.
و اگر فرض شود كه حاكم عقل باشد و حال آنكه مىبينيم امور خارج از ذات عقل در عقل حكومت مىكنند آن چيزى كه قاهر و حاكم بر خدا است مصلحت مسلم نزد عقل است و اينكه فلان مصلحت اقتضاء مىكند كه خداى تعالى در حكم خود عدالت را رعايت نموده، به بندگان خود ظلم روا ندارد، آن گاه عقل بعد از نظر در آن حكم كند بر خدا به اينكه بايد عدالت كند، و جائز نيست ظلم كند، و يا حكم كند به خوبى عدالت و زشتى ظلم، در اين صورت اين مصلحت يا امرى اعتبارى و غير حقيقى است و وجود واقعى ندارد، و صرفا عقل آن را جعل كرده، آن هم جعلى كه منتهى به حقيقت خارجى نگردد، باز برگشت امر به اين مىشود كه عقل حاكم مستقل باشد، و در حكمش مستند به امرى خارج از ذات خود نباشد، كه بطلانش گذشت.
و يا امرى است حقيقى و موجود در خارج، كه ناچار موجودى است ممكن و معلول واجب، كه معلول هم منتهى به خداى واجب تعالى مىشود و وجودش قائم به او و فعلى از افعال او است، و با اين حال برگشت امر به اين مىشود كه خداى تعالى بعضى از افعالش با تحقق خود مانع بعضى افعال ديگر او شود و نگذارد تحقق پيدا كند و معناى اينكه عقل مىگويد فلان فعل جايز نيست، اين باشد.
و به عبارت ديگر مساله بدينجا منتهى مىشود كه خداى تعالى از نظر نظامى كه در خلقتش برقرار كرده فعلى از افعال خود را بر فعل ديگر خود بر مىگزيند و آن فعلى است كه مصلحت داشته باشد، كه خدا بر فعلى كه خالى از مصلحت باشد ترجيح مىدهد، اين بر حسب تكوين و ايجاد.
آن گاه همين عقل را راهنمايى مىكند تا از مصلحت فعل استنباط كند كه آن فعلى كه خدا اختيار كرد همان عدل است، و همان بر او واجب است. و يا به تعبير ديگر اگر عقل ما در باره خدا حكمى مىكند اين حكمى است كه خود خدا به زبان عقل ما بيان مىكند.»
ترجمه تفسير الميزان، ج14، ص: 130
این عبارات نشئت گرفته از این است که علامه حسن و قبح را اعتباری می دانند و به حسن و قبح ذاتی قائل نیستند متاسفانه. در حالی که عقل نظری در نگاه هستی شناسی خود، مُدرِک حُسن عدل و قبح ظلم است و برگردان ارزش شناختی آن حکم عقل عملی است به عدل باید و ظلم نباید.
ایشان می فرمایند اگر قرار باشد عقل حاکم باشد اموری خارج از ذات عقل ( مثل مصلحت مسلم یا مفسده ی ملزمه ) بر عقل حکومت می کند تا عقل بعد از نظر در آن حکم کند بر خدا که ظلم مفسده دارد پس خدا جائز نیست ظلم کند. در این صورت این مصلحت یا امری اعتباری و غیر حقیقی است یا امری حقیقی و موجود است که ناچار موجودی است ممکن و معلولِ واجب تعالی.
ما شق دوم را انتخاب می کنیم ولی نه موجود به وجود خارجی تا مجعول و معلول باشد بلکه به ثبوت نفس الامری! چه در امور تکوینی و چه تشریعی!
امور تکوینی مثلا امتناع اجتماع نقیضین یک حقیقت است ولی موجودی نیست که معلول پرودگار باشد! خود علامه در نهایة الحکمة می فرمایند که اجتماع نقیضین ممتنع بالذات است و ممتنع بالذات ممتنع بالغیر نمی شود. بنابراین مثلا اگر گفتیم اعاده ی معدوم محال است یا گفتیم «لا تکرار فی التجلی»، دیگر نه این که خود خدا بر خودش اعاده ی معدوم را حرام کرده باشد،بلکه اصلا نمی شود، دست خدای متعال هم نیست که بشود، بگوید تجلی ام مال خودم است می خواهم تکرارش کنم.
در امور تشریعی نیز اگر مفاسد و مصالح معلول خداوند باشند همه چیز حتی عدل و ظلم هم مملوک خدا خواهند بود و خدا نسبت به همه ی آنها حق تصرف مطلق خواهد داشت! تالی فاسد این حرف این هست که خداوند اصلاً نتواند ظلم کند. بلکه جایی برای ترجیح یک فعل بر دیگری باقی نمی ماند چون شما مصلحت افعال خدا را هم معلول خود خدا کردید! اشاعره می گفتند الحسن ما حسنّه الشارع! شما می گوئید الحسن ما حسنه الخالق!
خودمونی تر بگم: این که حکم عقل همان حکم خداست به زبان عقل، شبیه این هست که من یک فیلم سینمایی بسازم که توش همش از خودم تعریف و تمجید کنم، بعد هم که فیلم اکران شد برگردم بگم فتبارک الله احسن الخالقین!
تا اینجا حرف مقابل را ابطال کردیم، خب حرف صحیح چیست؟ حق همان است که ابن عربی گفت و قریب به همین معنا کلام زیبای بوعلی است : « ما جعل الله المشمشة مشمشة بل اوجدها ». توضیحش بعدا ان شاء الله.
بسم الله الرحمن الرحیم
#عمومی
#سخنرانی_محرم
متن کامل سخنرانی های محرم رو در صندوق بیان آپلود کردم ( تو ایتا پاک میشه متاسفانه ) و می تونید آن ها رو از لینک های زیر دانلود بفرمائید:
جلسه اول :
نکاتی را در #فضیلت_صلوات و یاد ائمه گفتیم، درباره #مقام_بالای_ائمه و اهمیت #معرفت_امام معرفت به جایگاه آنها مطالبی گفتیم و دو سه حدیث در #فضیلت_مجلس_اباعبدالله بیان کردیم.
جلسه دوم :
جلسه دوم، 6 مورد از #اهداف_امام_حسین علیه السلام رو برای حرکت به سمت کربلا عرض کردیم، بیاناتی از امام راحل در اهمیت #نقش_محرم_و_صفر، در زنده نگه داشتن اسلام گفتیم.
جلسه سوم :
#وضوی_تام، #وضوی_کامل رو توضیح دادیم که ثوابش ابدی است و طبق روایت با گناهان از بین نمی رود! 5 مورد از #حیله_های_ابن_زیاد های زمان رو برای متفرق کردن مردم از دور مسلم بن عقیل های زمان گفتیم.
جلسه چهارم :
اندکی درباره #اهمیت_نماز و سپس بحث زیبای #زنان_و_عرفان و ثمرات آن رو مطرح کردیم.
جلسه پنجم :
چندین روایت در اثباتِ این مطلب عرض کردیم که #اخلاق_و_عبادت_باید_انقلابی_باشد . نکته ای رو هم درباره #اشک_شوق و #اندوه_لذت_بخشِ گریه بر امام حسین علیه السلام گفتیم.
جلسه ششم و آخر :
جلسه ششم، تکمیل عرائض جلسه قبلی، مرور کلی و بیان #وظائف_منتظران حضرت حجت (ارواحنا لمقدمه الفداه ).
برای این جلسات زحمت کشیدم و مطالب خوبی داره؛ امید آن که مفید باشه. اگر مطالعه کردید و خوب بود برای دیگران هم منتشر بفرمائید. ان شاء الله خدای متعال این چند جلسه ی محقّر ما رو به فضل خودش قبول بفرماید.