eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
613 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
-مقاصد انسان همواره رانهٔ تفکر اوست. -قصد شما آن چیزی است که برای رسیدن آن تلاش می‌کنید. -اگر مقصودمان برای ما واضح نباشد، تفکر ما غالباً خطا می‌کند. - اهداف غیرواقع‌گرایانه، ما را به خطا می‌اندازد. منبع: آشنایی با هنر تفکر راهبردی @paknewis
📌 پرسش‌هایی دربارهٔ اهداف و مقاصد @paknewis
🌱 به موفقیت نمی‌توان رسید مگر به واسطهٔ هدفی استوار و واضح. 🌱هیچ‌چیز جای هدفمندی را نمی‌گیرد. 🌱 «هدف»، پایه و اساس شخصیت، فرهنگ، موقعیت، و فضیلت هر شخص است. @paknewis .
شما هم با معلم ادبیات مدرسه‌تون مشکل داشتین؟ منم مشکل داشتم. مخصوصاً وقتایی که زیباترین شعرها رو به بدترین شیوه معنی می‌کرد و با این کارش لذت خوندن شعر رو به فنا می‌داد. بهمون یاد نمی‌داد بیشتر به شعر فکرکنیم و کمی در شعر سردرگم بمونیم. بهمون اجازه نمی‌داد بعد از این سردرگمی خودمون نکته‌ای رو که شاعر پنهان کرده، کشف کنیم و لذت ببریم. حفظ شعر، معنی‌کردن کلمات ناآشنا و نشاندن فعل و فاعل در جایی که زبان روزمره توقع داره، تنها کار معلم ادبیات بود، کاری فاجعه‌بار. انگار معلما ماموریت داشتن همونطور که خودشون از شعر لذت نمی‌برن، بچه‌ها رو هم با سنگدلی، از این حظ بزرگ محروم کنن. حالا اما معلم‌هایی هستند که شاعرند. شعر رو می‌فهمند و هنگام تشریح شعر، شرحه شرحه‌ش نمی‌کنند. معلم‌های شاعر، فقط راه‌های تازه‌ای به چشم‌انداز شاعرانه باز می‌کنند تا بهتر ببینیم و با هم از تماشای منظره لذت ببریم. «لیلا کردبچه» یکی از این معلم‌هاست. با شعر زیسته، بسیار شعر نوشته و درباره‌ی شعر بسیار نوشته؛ «دست‌به‌مهره با کلمات» اسم یکی از کتاب‌های آموزشی اوست. کتابش در عین مختصر بودن، بسیار مفید و امروزیه و بخش‌هایی که درباره‌ٔ ساختار شعرها با ذکر مثال حرف می‌زنه بسیار جذاب و زیباست. اگر به آموزش شعر علاقه‌دارید این کتاب رو بهتون توصیه می‌کنم.‌ در ضمن ایشون مسئول «نشر واج» هم هستن که یکساله شروع به کار کرده و آثار شاعران و نویسندگان جوان رو چاپ می‌کنه. @paknewis
هدایت شده از کانال حمید کثیری
35.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گشت و گذار در غرفه‌های نمایشگاه کتاب تهران و معرفی ناشران خوب و برخی از کتاب‌های خوب این از یک ویدیوی سه قسمتی هست که می‌بینید. حتما هر سه بخش رو ببینید و اگر براتون مفید بود برای دیگران هم ارسال کنید. اگر مایل به تماشای فایل باکیفیت بودید، فردا لینکش رو توی کانال قرار میدیم. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
گشت و گذار در غرفه‌های #کودک_و_نوجوان نمایشگاه کتاب تهران و معرفی ناشران خوب و برخی از کتاب‌های خوب
برای والدینی که دنبال کتاب کودک و نوجوان هستند بعضی از دوستان در این زمینه از من پرسیدن، توصیه می‌کنم این ویدئوها رو حتماً ببینید. (سه قسمته) اگر هم نمایشگاه کتاب نمیرید، آشنایی با انواع ناشرهای کودک و نوجوان به کارتون میاد. آقای کثیری سال‌هاست در حوزه روانشناسی کودک‌ و نوجوان کار جدی و کارشناسی می‌کنند؛ اگر مسأله کودک و نوجوان دغدغهٔ شما هم هست، توصیه می‌کنم کانالشون رو داشته باشید. 👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4 .
📌یادداشت_روز چهارشنبه/ ۲۶ اردیبهشت ۰۳ ۱-حالا اردیبهشت چرا داره با این سرعت می‌دوه؟ داره لاک‌پشتیت فروردینو جبران میکنه؟ یا حکایت یوسف‌زلیخا شده؟ بابا وایسا کاریت نداریم که! می‌خواستیم یه چندتا یادداشت بیشتر منتشر کنیم. بد دوره‌زمونه‌ای شده، همه توهم توطئه دارن. والا. .... ۲-امروز شنگول و فرز بودم و طبق معمول دارم دنبال علتش می‌گردم: -به خاطر قهوه‌ٔ صبح & ورزش بود؟ -به خاطر مرور یه خاطرهٔ خوب بود؟ -اثر «بیشترنوشتن» بود؟ -انتشار یه شعر قدیمی پس از ماه‌ها؟ -همه موارد؟ -هیچ کدام؟ -اصن مگه مهمه؟ پاسخ زیاد مهم‌نیست ولی ساختن گزینه‌های مختلف مهمه. تست‌ساختن آدمو قوی میکنه تو زندگی. بعدن باید توضیح بدم منظورم چیه. ... ۳-یه کم زیادی مودی‌ام، نه؟ فکر کنم قبلاً گفته بودم وقتی عصبانی‌ام فرز میشم. خب اونم هست. شایدم بشه گفت وقتی احساساتی‌ام. البته نه، نمیشه گفت همهٔ احساسات، چون وقتی غمگینم کند میشم. «مودی بودن» با «دیسیپلین» سر ناسازگاری داره. دارم تلاش می‌کنم بینشون همزیستی مسالمت‌آمیز برقرار کنم. ایشالا موفق باشم! ... ۴-دارم کتاب «دیرشکوفاشدگان» رو می‌خونم که درباره‌ش بنویسم. خودش خوبه ولی ترجمه‌شو زیاد دوست ندارم. رو ترجمه‌ها حساس شدم. آقا گفتن از فضای مجازی برای معرفی کتاب استفاده کنین، سعی دارم بگم چشم. ... ۵-دویدن از روی دست هاروکی موراکامی درباره کتاب از دو که حرف می‌زنم... ... ۶-هر روز که خوشحالیم آن روز شنبه‌‌س حتا اگه چارشنبه باشه. وقتی خوشحالم، بهتر برنامه ریزی می‌کنم. و بهتر بهش پایبندم و به برنامه‌های قبلی هم، مثل امروز. آیا چاره این است که هر روز خوشحال باشم؟ خیر. باید تمرین‌کنم و باورکنم که هر روز شنبه نیست. ... ۷-متأسفانه شروع این دو بند آخر را در نماز نوشتم، روم سیاه. وقتی تمرکز می‌کنم، ذهنم شروع به دویدن می‌کند روی کاغذ فرضی. ... ۷-گاهی هم دست و دل آدم به شدت می‌لرزه. براتون پیش اومده؟ از اون وقتا که هیشکی نباید با آدم حرف بزنه، چون ممکنه یه کوچولو هاپو بشه. گاهی هم گوشش سوت می‌کشه یا چشماش سیاهی میره. فکر کنم اینم هم تقصیر قهوهٔ صبح بود. وگرنه همون نون سنگک داغ و پنیر برای میان‌وعده بسه دیگه، مگه نیست؟ خلاصه که گاهی بدجوری دست ودل آدم میلرزه از گشنگی. ... ۸-آب دریا را اگر نتوان کشید با همین استدلال ورزش امروزو شروع کردم. گفتم فقط ۲۰ دقیقه میرم و خدا رو شکر جواب داد و ۴۰ دقیقه قشنگ پر شد. کلن استدلال کارآمدیه برای غلبه بر اهمال‌کاری و تله‌ی کمالگرایی که در همیشه در کمین ماست. @paknewis
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
شما هم با معلم ادبیات مدرسه‌تون مشکل داشتین؟ منم مشکل داشتم. مخصوصاً وقتایی که زیباترین شعرها رو به
📌بخشی از کتاب وقت آمدنت می‌بینی که چقدر مهربان است راه در بازگشتت ببین چگونه برمی‌گردد و هار می‌شود. (شمس لنگرودی) از کتاب «دست‌به‌مهره با کلمات» در پست بالا براتون گفته بودم و گفتم بخش‌هایی که شعرها رو تحلیل می‌کنه بسیار جالبه. بخش کوتاهی‌ رو دربارهٔ شعر شمس، در تصویر می‌بینید. @paknewis
📌هفته چهارم سلام از شنبه🌷 @paknewis
آشنایی با هنر تفکر راهبردی هفته‌ٔ چهارم تمرین این هفته از مهم‌ترین تمرین‌هاست که در هر جنبه‌ای از زندگی برایمان مفید خواهد بود. @paknewis
📌رهاکردن پرندۀ دست‌آموز* «حتما شنیده‌اید که برخی می‌گویند: «من برای دل خودم شعر می‌گویم»؛ حرفی که با توجه به آگاه یا ناآگاه بودن گوینده، اگر نگوییم دروغ است، قطعاً از اساس اشتباه است و حتا افرادی که بدون داشتن هیچ ادعایی و صرفاً در خلوت خود و برای خود چیزی می‌نویسند، این جمله را دقیقاً زمانی بر زبان می‌آورند که قصد‌ دارند آن نوشته را برای کسی بخوانند؛ یا اینکه کار از کار گذشته و خواند‌ه‌اند و احتمالاً بازخوردی منفی دریافت کرده‌اند.» این بند از کتاب «دست به مهره با کلمات» را که خواندم، خنده‌ام گرفت. چند شب پیش مطلبی نوشته‌بودم دربارهٔ اینکه نمی‌توانم شعر بگویم و بگویم که‌ چه و اگر گفتم منتشر کنم که‌ چه و از این حرف‌ها؛ روز بعد، شعری مربوط به چند ماه پیش را در کانال (تلگرام) همرسانی کردم. انگار نویسندهٔ کتاب به من می‌گفت: دست بردار، تعارف که نداریم. هر دوی ما می‌دانیم که می‌نویسی تا خوانده‌شوی و پیشرفت‌کنی. پس اگر می‌نویسی حتمن منتشر هم خواهی کرد. «برای دل خودم می‌نویسم» تعارفی بیش نیست. شاید هم گاهی ته ذهن نوجوان درونم این است که بگذار کمی ناز کنم بلکه دوستی بیاید و بگوید: نه توروخدا شعر بگو و اگر نگویی دلمان می‌گیرد و از این الطاف و مهربانی‌ها که از خوشبختی‌ام چندتایی‌ش هم نصیب من شد. یکی نگفت خب نمی‌خواهی شعر نگو و منتشر هم نکن، این که دیگر گفتن ندارد. آن حرف البته راست بود که چند ماهی است شعر نگفته‌ام اما قبلا هر بار می‌گفتم، در فکر کامل کردن و انتشار آن هم بودم. هرچند، گاهی می‌اندیشیدم که شاید انتشار بعضی شعرها پس از مرگ، گزینهٔ بهتری باشد. به هر روی واضح و مبرهن است که وقتی تلاش می‌کنیم بنویسیم یا هر اثر هنری دیگری خلق کنیم، در ذهن خود به فکر دیگرانی هستیم که آن را خواهند خواند. وگرنه چرا نوشته‌هایمان را همان دم نابود نمی‌کنیم؟ آدم‌ها به آنچه می‌آفرینند علاقمندند و هرچه بیشتر برایش زحمت کشیده باشند میزان این علاقه نیز بیشتر می‌شود. به یاد دارم یکی از اقوام که با داشتن دو فرزند، صاحب دو فرزند دو قلوی دیگر شده بود می‌گفت: حس می‌کنم نسبت به این دوتا حساسیت بیشتری دارم؛ شاید به این خاطر است که برایشان سختی بیشتری کشیده‌ام. ولی ما حتا آن بخش از ذهنیات خودمان را که چندان ارزشمند نمی‌دانیم و بدون تلاشی بر روی کاغذ می‌ریزیم نیز کم و بیش دوست‌داریم؛ نشان به آن نشان که احتمالاً برای معدوم کردنشان دست و دلمان می‌لرزد. پس بهترین کار این است که به‌جای کنارگذاشتن، آن‌ها را برای انتشار آماده‌کنیم. فاطمه ایمانی ۲۹ اردیبهشت ۰۳ @paknewis
هدایت شده از دل‌گویه
به‌نام‌او نه این‌که ایرانم بلا به خود ندیده، که دیده، که زیاد هم دیده، ولی هربار سربلند بیرون آمده‌است، هربار سربلندتر از قبل. اما این لحظات دوست و دشمن چه خوب عرض اندام می‌کنند. اگر هنوز شکی هست و یا شبهه‌ای، بروید و سری به کانال‌های اسرائیلی بزنید. از بس گردو شکانده‌اند، دم‌شان ورم کرده. این لحظات و دستان به‌دعابلندشده مردان و زنان زحمت‌کش این وطن، حال عجیبی دارد. امشب ایران نورانی‌است. پر از نور، پر از امید و پر از اقتدار... امام رضاجان تولدتون مبارک برای ما دعا کنید. یاعلی 🖊فاطمه میری‌طایفه‌فرد "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" @del_gooye
قُل هل تربَّصون بنا اِلّا اِحدی الحُسنَیَین؟ بگو: «جز شهادت و پيروزى كه هر دو هم خوب‌اند، مگر انتظار عاقبت ديگرى را براى ما مى‌كشيد؟! ولى ما دربارۀ شما انتظار مى‌كشيم كه خدا از طرف خودش يا به دست ما، به عذابى سخت دچارتان كند! پس چشم‌به‌راه باشيد كه ما هم با شما چشم‌به‌راه مى‌مانيم!» «انا لله و انا الیه راجعون»🏴 ✨شهادتت مبارک آقای رئیس جمهور! قشنگ زندگی کردی آقا سید، خوشا به حالت. روز تولد آقا امام رضا علیه‌السلام، مهمان ویژهٔ خودشون هستی. خوشا به سعادتت. (ع) @paknewis
فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ
📌غمگینم اما غمبرک نمی‌زنم شیفتهٔ غمی هستم که به جای یکجانشینی و سکوت، به تلاش و تکاپو فرا می‌خواندم. مثل غم از دست دادن یک حامی، یک معتمد، یک دلسوز؛ مثل غم رفتن تو آقا سید. تا بودی هر وقت کسی غر می‌زد و از سرتاپای نظام ایراد می‌گرفت، با خودم می‌گفتم چه باک؟ بالاخره تلاش‌های سید جواب خواهد داد. بالاخره تفاوتش با دیگران در اخلاص و خدمت‌رسانی معلوم خواهد شد. راهی که او شروع‌کرده سرانجام خوبی دارد، خدا این نیت پاک را بی‌پناه نخواهد گذاشت. هرچند خیلی نگرانت بودم اما از سویی می‌دانستم آنقدر مرد هستی که پشتم گرم باشد به صفای باطن و ایمانی که از توسراغ دارم. لعنت به این بی‌خیالی و خیال‌راحتی من. حالا اما احساس خلا می‌کنم. انگار خودم را مقصر می‌دانم برای غریبی تو، و شرمنده‌ام از این همه سال کم‌کاری و سکوت، هرچند از سر اجبار بود. دلم گرفته سید دلم از خودم گرفته. کسی درونم می‌گوید: «حتما تو هم می‌توانستی بهتر کار کنی اگر ایمان و عزمی مثل آقاسید داشتی، حتماً قوت او نصیب تو هم می‌شد اگر توکلی مثل او داشتی» نداشتم. قدرت تو را در تحمل تازیانه‌های روزگار نداشتم. خب همهٔ آدم‌ها که مثل هم نیستند. حالا این چه حس عجیبی است؟ چه غمی است که بیدارم کرده و نهیبم می زند؟ تازه ۴ سال بعد از رفتن حاج قاسم و مردانی مثل او، مردانی که هر یکی‌شان هزارتاست، من امروز، با رفتن تو انگار تازه به خودم آمده‌ام. من همیشه آدم‌های سخت‌کوش را ستوده‌ام. کسانی که برای رسیدن به هدفی یا خواسته‌ای، آسایش را بدرود گفته‌ و تن به سختی‌ها سپرده‌اند. خواه آن هدف، کسب رتبه‌ای در ورزش حرفه‌ای باشد یا کسب درآمد یا هر چیز دیگر. اما این آدم‌ها هزارتا نمی‌شوند. یک آدمند که خیلی دست بالا بگیریم، قدر دو آدم از خودشان کار می‌کشند. هزارتا شدن نصیب کسانی است که نیرویی فراتر از نیروی بشری دستگیر آن هاست. ... چقدر ناگهان رفتی و رفتن ناگهان تو، برای این آفریده شد که تلنگری بر ما خیال‌آسودگان و به خواب‌رفتگان باشد. باید کاری کرد تا دوباره به خواب نرفته‌ام. کاری که اگر نه کارستان، لااقل در حد توان خودم مفید باشد و مانع سرافکندگی؛ باید از دام آن حسرت‌های همیشگی فرار کرد، فرار. فاطمه ایمانی یادداشت_روز ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ مصادف با سالروز میلاد امام رئوف و پرکشیدن خادم بااخلاص آن آستان، سید ابراهیم رئیسی. @paknewis .
📌ماندگاران گاهی از یک کتاب، تنها یک تصویر در ذهنم باقی می‌ماند؛ مانند قطعه‌ای مهم از یک پازل. مثلا از کتاب خاطرات غاده چمران که در نوجوانی خواندم، این قطعه در ذهنم پررنگ است: به مصطفی می‌گفتم: «من نمی‌گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده‌باشیم.» چون در لبنان رسم نبود کفش‌ها را دربیاورند و روی زمین بنشینند. من رویم نمی‌شد به مهمان بگویم کفش در بیاورید. مصطفی مخالف بود و می‌گفت: «چرا می‌خواهیم با انجام کاری که دیگران می‌خواهند یا می‌پسندند، نشان بدهیم خوبیم؟» اولین بار که این جمله را خواندم جا خوردم، چون به نظرم غاده بیراه هم نمی‌گفت. این جمله مثل یک معما با من ماند و بارها در ذهنم تکرار شد؛ مثل یک کلیدواژه که بخواهم با آن جهان مصطفی را بهتر بفهمم: «قرار نیست به دیگران ثابت کنیم خوبیم» طبیعی بود که در نوجوانی جهان او را نفهمم، خیلی ها نمی‌فهمیدند. شاید برای همین است که صحنه‌ای از فیلم «چ» هم در ذهنم پررنگ است، همانجا که اصغر وصالی به مصطفی می‌گوید: «نمی‌فهممت دکتر» و باز هم دکتر تلاشی نمی‌کند که خودش را به او ثابت کند. سال‌ها گذشت تا فهمیدم آدم‌هایی که سعی نمی‌کنند خودشان را به دیگران ثابت کنند، از همه کاردرست ترند، بزرگ‌ترند و چقدر کمیابند. حالا از پشت شیشه‌ای نامرئی به جهان زیبایشان نگاه می‌کنم؛ به جهانی که خالی از شعار و تظاهر است و به آرامش روحشان که هیچ کجای دیگر پیدا نمی‌شود. می‌گردم شاید روزی روزنه‌ای برای ورود به این جهان یافتم. فاطمه ایمانی ۱/خرداد ۰۳ @paknewis .
📌تمرین: جمله‌نوشتن -آدم‌ها آزادند که انتخاب کنند. -آدم‌ها مجبورند که انتخاب کنند. -من حق انتخاب دارم. -من مجبورم به دیگران حق انتخاب بدهم. -من وظیفه‌دارم انتخاب کنم. -من وظیفه دارم حق انتخاب دیگران را به رسمیت بشناسم. -آدم‌ها نمی‌توانند انتخاب نکنند. -انتخاب‌نکردن هم نوعی انتخاب است. -من نمی‌توانم حق انتخاب را از کسی بگیرم. -کسی نمی‌تواند حق انتخاب را از من بگیرد. -می‌توانم انتخاب‌کنم که حق انتخابم را به دیگران بدهم. -نمی‌توانم دیگران را مجبور کنم حق انتخابشان را به من بدهند. -انسان تنها موجود دارای اختیار است. -اختیار انسان حوزهٔ محدودی دارد. -محدودیت به انتخاب معنا می بخشد. -آدم‌ها می‌توانند مرا انتخاب نکنند. -آدم‌ها می‌توانند انتخاب مرا انتخاب نکنند. -آدم‌ها می‌توانند از روی شناخت انتخاب کنند. -آدم‌ها می‌توانند بدون شناخت انتخاب کنند. -آدم‌ها می‌توانند شناخت را انتخاب کنند. -آدم‌ها می‌توانند بی‌دلیل انتخاب کنند. -آدم‌ها نمی‌توانند بی‌دلیل بر انتخاب خود باقی بمانند. -من می‌توانم برای انتخابم دلیل بیاورم. -من مجبور نیستم برای انتخابم دلیل بیاورم. -من برای دلیل‌آوردن باید دلیلی داشته‌باشم. -اگر دلیلی داشته باشم، می‌توانم بیاورم یا نیاورم. -مجبور نیستم دربارهٔ انتخابم توضیح بدهم. -گاهی مجبورم برای انتخابم توضیح بدهم. -می‌توانم توضیح دادن را انتخاب کنم. -می‌توانم توضیح ندادن را انتخاب کنم. -می‌توانم برای انتخاب دیگران توضیح بخواهم. -دیگران می‌توانند توضیح‌دادن را انتخاب کنند. -دیگران می‌توانند توضیح‌ندادن را انتخاب کنند. -همه گاهی موظفند توضیح‌دادن را انتخاب کنند. -اگر دیگران توضیح‌دادن را انتخاب کردند جادارد من هم توضیح‌دادن را انتخاب کنم. -اگر من توضیح‌ بدهم، دوست‌دارم دیگران نیز توضیح‌دادن را انتخاب کنند. -اگر دیگران در برابر توضیح‌دادن، توضیح‌ندادن را انتخاب کنند جادارد که ناراحت بشوم. -اگر در مقابل توضیح‌ دیگران از توضیح‌دادن خودداری کردم، حق دارند ناراحت بشوند. -می‌توانم با توضیح دیگران قانع شوم. -می‌توانم با توضیح دیگران قانع نشوم. پانوشت: این جملات بسیار کلی‌تر از آن هستند که فقط به انتخابات سیاسی مربوط باشند. @paknewis
📌رهانویسی حالا نمیدانم چی‌ام، آرامم؟ بی‌حسم؟ در خلأ شناورم، مثل چراغی خاموشم، غمگینم؟ بی‌تفاوتم؟ فراموشی گرفته‌ام؟ خالی شده‌ام؟ یا دارم از دره پرت می‌شوم پایین و چیزی نمی‌بینم، چیزی حس نمی‌کنم، نمی‌ترسم، نگران نیستم، وحشت‌زده نیستم... باید کلمه‌ای اختراع کنم بهتر از بی‌تفاوتی. کلمه‌ای بین همه‌ی این حس‌ها که گفتم. آیا این همه‌ام یا هیچ؟ چه باید کرد وقتی هیچ کاری نمی‌توانی؟ هر چه به خودم فشار می‌آورم که یادداشتی را کامل کنم یا کتابی را ادامه دهم، ناخودآگاه متوقف می‌شوم. قفل می‌شوم انگار. قرار بود توقف را کنار بگذارم و هر طور شده این مسیر را بروم. چون هنوز زنده‌ام. نیستم؟ زندگی به راستی چیست؟ از این که بعضی چیزها مثل سابق نمی‌شوند... چی باشم؟ ناراحت یا خوشحال؟ بی‌تفاوت؟ ساکت یا پر از حرف؟ اندوهناک یا حسرت‌زده؟ همه یا هیچکدام؟ «همه چیز تغییر می‌کند.» این یک جمله‌ی خنثی است. همیشه چیزهایی هست که دوست داریم تغییر کند و چیزهایی هم هست که اصلا دوست نداریم تغییر کند. این هم یک جمله‌ی خنثی است. همیشه چیزهای خوب تغییر می‌کنند و جایشان را چیزهای ناخوب می‌گیرند. این یک جمله‌ی ناامیدکننده است. همه چیز همیشه در حال تغییر است. بعضی تغییرها خوبند، بعضی تغییرها بد. این یک جمله‌ی فیلسوف مآبانه است، شاید هم فضل فروشانه. پس دوست‌ندارم ادامه‌اش بدهم. همه چیز تغییر می‌کند و همیشه حسرت‌های قدیمی پررنگ‌تر از شوق‌های تازه‌اند. این جمله‌ای روانشناسانه و واقع‌بینانه است. نیست؟ واقع‌بینانه نیست؟ تا به حال بزرگسالی را دیده‌اید که حسرت روزهای خوب گذشته را نخورد؟ مثلا کسی که بگوید چه خوب شد بزرگ شدیم و خیلی از چیزها تغییر کرد. چه خوب شد پولدار شدم و مثل گذشته بی‌بضاعت نیستم؟ یا چه خوب شد فلان دوران گذشت و همه چیز مدرن‌تر شد؟ این رسمِ همه جاست یا فقط ما ایرانی‌هاییم که در عین اعتراف به سختی زندگی‌های قدیمی، حاضریم با زندگی اکنون عوضش کنیم؟ در کتاب «انسان پیروزمند» نوشته: جهان به سوی بهترشدن می‌رود اما رسانه‌ها همیشه به ما القا می‌کنند که الان بدترین دوران تاریخ است. رسانه‌ها به کنار، آیا ما نیز چنین حسی را به خود القا نمی‌کنیم؟ این همه‌ «یادش به خیر»ها و افسوس‌ها بر گذشته نشان چیست؟ چرا نمی‌توانم فکرکنم اگر همه‌ی آرزوهایم برباد رفت، آرزوهای بهتری جایگزینش خواهد شد؟ چرا به تولد شادی‌های دوباره ایمان ندارم؟ من تولد شادی‌های دوباره را به چشم دیده‌ام و از دیدنشان شگفت‌زده شده‌ام. اما واقعیت این‌است که هر شادی با شادی‌های پیش از خود متفاوت بوده‌است. شادی‌های تازه همیشه ناقص‌تر بوده‌اند و همیشه یک چیزیشان کم‌تر بوده است. شاید هم شادی‌های تازه همیشه از شادی‌های گذشته بزرگسال‌تر بوده‌اند و واقع‌بین‌تر. در عوض غم‌های تازه همیشه کامل‌تر و پروپیمان‌تر بوده‌اند؛ انگار به تکامل رسیده باشند و بلد باشند بیشتر دل را تصاحب ‌کنند، بیشتر روی دیوارهایش بنویسند «آمده‌ایم بمانیم». با این وضع چرا واقع‌بین نباشم؟ چرا امیدوار باشم که شادی بیشتر و غم کمتر خواهد شد؟ نمی‌توانم چنین تصور کنم. چرا بیهوده امیدوار باشم که طعم غذاها بهتر شود یا رایحه‌ی گل ها دل انگیزتر؟ نمی‌توانم چنین وعده‌ای به خودم بدهم. چه خوب! یاد این شعر شاملو افتادم: شب تار شب بیدار شب سرشار زیباتر شبی برای مردن. آها شعر! شاید شعر درمان باشد. می روم سراغ شعر که چه بسیار از اوقات، خود دردی‌ست در کسوت درمان. تعطیلم. هنوز شنبه نشده‌ام. شنبه/ پنج خرداد ۰۳ @paknewis
شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد. □ شب سراسرِ شب یکسر از حماسه‌ی دریای بهانه‌جو بی‌خواب مانده است. دریای خالی دریای بی‌نوا... □ جنگلِ سالخورده به‌سنگینی نفسی کشید و جنبشی کرد و مرغی که از کرانه‌ی ماسه‌پوشیده پَرکشیده‌بود غریوکشان به تالابِ تیره‌گون درنشست. تالابِ تاریک سبک از خواب برآمد و با لالای بی‌سکونِ دریای بیهوده باز به خوابی بی‌رؤیا فرو شد... □ جنگل با ناله و حماسه بیگانه است و زخمِ تبر را با لعابِ سبزِ خزه فرومی‌پوشد. حماسه‌ی دریا از وحشتِ سکون و سکوت است. □ شب تار است شب بیمار است از غریوِ دریای وحشت‌زده بیدار است شب از سایه‌ها و غریوِ دریا سرشار است زیباتر شبی برای دوست‌داشتن. با چشمانِ تو مرا به الماسِ ستاره‌ها نیازی نیست. با آسمان بگو. (احمد شاملو) ۱۳۳۷/۴/۱۷
📌این کار چند بچه‌میمون نیست آورده‌اند که در یک نمایشگاه بزرگ نقاشی، یکی از تابلوها که ادعا می‌شد بسیار هنری و مدرن است به قیمت بالایی به فروش می‌رسد. پس از مدتی معلوم می‌شود که آن تابلوی نقاشی حاصل پاشیدن رنگ بر روی بوم توسط چند بچه میمون بوده است. دربارهٔ این خبر چند گونه می‌توان اندیشید. می‌توان به جستجوی صحت و سقم آن پرداخت. می‌توان باورش کرد یا معتقد بود که حکایتی ساختگی است. اما بیایید اینبار بدون تحقیق و تفحص، فقط به منظور گویندگان از بیان چنین حکایتی بیندیشیم. فرض می‌گیریم خبر راست بوده و چنین اتفاقی افتاده است. منظور از بازگو کردن آن و دهان به دهان چرخیدنش چیست؟ آیا جز این است که می‌خواهیم از این حکایت عجیب نتیجه بگیریم کسانی که به چنین آثاری رغبت نشان می‌دهند، سررشته‌ای از هنر ندارند؟ یا از آن بدتر به این نتیجه برسیم که هرآنچه به نام هنر مدرن به خورد دیگران داده می‌شود، مشتی اراجیف بی سر و ته است که با عوام‌فریبی و تبلیغات بی‌جا شهرت یافته و طرفدار پیدا کرده است و طرفداران هم نه به خاطر جنبهٔ هنری بلکه به خاطر تبلیغات به سویش رفته‌اند؟ چه نوع گوینده‌هایی چنین مقاصدی را دنبال می‌کنند و چرا؟ امروز جمله‌ای به نقل از یک بلاگر کتاب شنیدم که مرا به یاد حکایت بچه میمون‌ها انداخت؛ گفته بود: «این رمان صد سال تنهایی هم الکی معروف شده است.» رواج دهندگان چنین دیدگاهی ممکن است دلایلی چند برای کار خود داشته باشند مانند: -جلوگیری از کساد شدن بازار خویش. -حسادت به شهرت و محبوبیت دیگران. -تحمیل سلیقهٔ سطحی و ناپختهٔ خود بر جمعیتی از مخاطبین. و... به نظر من دلیل اول و دوم را در مقایسه با دلیل سوم می‌توان قابل فهم‌تر دانست و حتا از آن‌ها طرفداری کرد. می‌توان به کسی حق داد برای اینکه به فکر منفعت مالی خود باشد و از کسادشدن بازارش بترسد. می‌توان برای کسی که از هنری محروم است دل‌سوزاند و به او اجازه داد حسادتش را به این صورت بروز دهد. اما به هیچ وجه نمی‌توان کسی را به خاطر تحمیل سلیقهٔ خودش بر دیگران تایید کرد. نگفتم «تحمیل سلیقۀ ناپخته» چون به عقیدهٔ من کسی که به سلیقۀ پخته و معتبر رسیده‌است هرگز درپی تحمیل آن بر دیگران نخواهد بود. آن کس که برای انتخاب و پسند خود دلیل درستی دارد، نیازی نمی‌بیند با تبلیغات دروغ یا عوام‌فریبی دیگران را به پذیرش حرفش مجاب کند. در ابتدای متن، حکایت بچه‌میمون‌ها را درست شمردیم تا از جنبه‌های دیگر این ماجرا نیز غافل نشده باشیم، زیرا نمی‌خواهیم ادعا کنیم که شهرت و محبوبیت هر اثری بلاشک برخاسته از ارزش هنری آن است؛ خصوصا شهرت‌هایی که مقطعی و گذرا هستند. سخن این است که به جای نقل حکایت بچه‌میمون‌ها و گرفتن نتایج کیلویی، بهتر است به این بیندیشیم که چرا صاحب‌نظران و متخصصان یک حوزه، اثری را می‌پسندند و آن را ارج می‌نهند؟ و اگر هم حوصلهٔ چنین دقت و تتبعی را نداریم، سر خویش گیریم و به میانمایگی خود قانع باشیم. فاطمه ایمانی اردیبهشت/ ۰۳ @paknewis
هدایت شده از علیرضا زادبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جامعه نشناسان ایرانی . ایشان استاد مشهور فلسفه و اخلاق جناب مصطفی ملکیان هستند که اگر در فضای آکادمی و روشنفکری کشور نام او را بدون وضو بیاورید شما را تکفیر می‌کنند. مدام باید نظریات و تحلیل‌هایشان را حلوا حلوا کنید. پُزشان را بدهید که از جامعه سنتی و عقب مانده ایران جلوترند. نواندیش و اخلاق‌مدارند!!!! کیلومترها عنوان دارند. من کاری به نظر او نسبت به آقای رئیسی ندارم. آزاد است‌ که مخالف رئیسیِ شهید باشد. حتی از شهید جمهور متنفر باشد. من به دو چیز کار دارم: ۱. به ژست همه چیزدانی، غرور و مخالف خوانی این جریان ۲. چقدر جامعه نشناسید. دلیل آن در چارچوب و نظام فکری آنان نهفته است. در پارادایم این قشر، مدرنیته مبنا و ملاک است. جوهرا و ذاتا نمیتوانند بُرش های مجزا از عالم مدرنیته را بفهمند. بفهمند هم شجاعت اعتراف ندارند. در نظام اندیشه این قشر یک دوگانه وجود دارد. مدرنیته و سنت. دین و شاخص ها و شخصیت های دینی، تعلق به سنت و کهنگی دارد. هر نوع ظهور و بروز دین در جامعه جوهرا ضد عالم و پندار مدرنیته است، پس آن را نمی بینند. چشم‌شان را می بندند. می‌شنوند اما خودشان را به نشنیدن میزنند. . . لطفا بنا بر سیره اخلاقی آیت الله رئیسی در کامنتها مطلبی نثار ایشان نکنید ولی این قشر را بشناسید. از غرورتان متنفرم. . https://eitaa.com/Politicalhistory
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
شب تار شب بیدار شب سرشار است. زیباتر شبی برای مردن. آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من دهد
📌با شعرهایی که نمی‌فهمیم چه کنیم؟ اگر اساساً از خواندن شعر بیزارید، خواندن این نوشته را ادامه ندهید چون بحث ما به هیچ‌وجه دربارهٔ «چرا شعر بخوانیم» یا «شعر چه فایده‌هایی دارد» نیست. راستش این چند خط را نوشتم چون خودم هم با فهم بسیاری از اشعار مشکل دارم. بنابراین کشفیات خود را در چند بند مختصراً خدمت شما ارائه می‌نمایم: ❓اگر شعری را نفهمیدیم چه‌کنیم؟ ۱-بد به دلمان راه ندهیم و مطمئن باشیم که خیلی‌ از افراد دیگر هم با ما همدردند. ۲-مرز میان فهمیدن و نفهمیدن شعر بسیار باریک و گاهی غیر قابل تشخیص است. اصلاً شاید همین حالا هم شعر را فهمیده باشیم یا به زودی زود بهفمیم. ۳-میان فهم شعر و ادبیات با فهم ریاضی و فیزیک تفاوت قائل شویم. ریاضی یعنی قواعد صریح و روشن و ادبیات یعنی سخن‌گفتن در پردهٔ کنایه و ابهام. اصلاً زیبایی دنیا به این است که همه چیز عین هم نیست و همه چیز شفاف نیست. ۴-از شعرهایی که نمی‌فهمیم بیشتر استقبال کنیم چون آنها هستند که ذهن ما را دچار چالش می‌کنند و به سختی می‌اندازند. حتا اگر هم دست آخر چیزی دستگیرمان نشد، باز هم مطمئن باشیم که از نظر فهم جهان سعر و شاعر یک گام پیش‌رفته‌ایم. ۵-من شخصاً گاهی فقط با یک خط یا نیم‌خطی از یک شعر محظوظ می‌شوم و همان را تکرار می‌کنم. چه لذتی ازین بالاتر؟ ۶-گاهی از یک شعر فقط فضایی در ذهنم باقی می‌ماند. مانند مِهی که خیسی‌اش را حس می‌کنم ولی آن را نمی‌بینم. همین هم مغتنم است. شعر را باید نفس‌کشید. ۷-تکرار برخی شعرها سودمند است و خواندن نظر اساتید شعر دربارهٔ آن ها نیز‌؛ بنابراین از خواندن «نقد شعر» غافل نشویم. ۸- اگر اصرار داریم شعری را مثل ریاضی بفهمیم می‌توانیم یکی از آن معلم‌ادبیات‌های مدرسه را پیدا کنیم و به جان شعر بیندازیم که شرحه‌شرحه‌اش کند تا ببینیم در دل و اندرونش چه خبر است؟ مگر پزشکان با بدن موجودات زنده چنین نمی‌کنند و به همین شیوه است که بالاخره یک چیزهایی دستگیرشان می‌شود. برای رسیدن به عمق دنیای شعر، راهی بهتر از این وجود ندارد. ۹- با شعرها بازی کنیم. وقتی جملاتی را که نمی‌فهمیم تغییر دهیم و به شکل‌های مختلف بنویسیم، امید آن می‌رود که به معناهای تازه‌ای دست یابیم. خود من یکبار با همین روش نکته‌ای را کشف کردم: دوستی، این شعر قیصر امین پور را در فضای مجازی برایم گذاشته بود: این روزها که می‌گذرد شادم شادم این روزها که می‌گذرد من هم به شوخی نوشتم: شادم که این روزها می‌گذرد این روزها که شادم می‌گذرد رفیق شفیق چیزی نگفت و خودم هم کمی خندیدم و رفتم پی کارم. ولی ذهنم در پس‌زمینه درگیر جمله‌ها بود. پر واضح است که جمله‌های من ربطی به جمله‌های قیصر و شعر قیصر نداشت و فقط کلماتش به هم شبیه بود. بعد از گذشت نمی‌دانم چه مدت، دوباره آن جمله‌ها در ذهنم تکرار شد و ناگهان لامپی در ذهنم روشن شد به سان ای کیو سان، گفتم: آها! حالا فهمیدم. 💡 منظور قیصر از بازی با وزن، به تصویر کشیدن فردی است که شاد است و ترانه خوان است و بشکن زنان. هرچند از کردهٔ خویش پشیمان شدم اما آن کرده را در رسیدن به این کشف لذت‌بخش موثر می‌دانم؛ و ضمناً این کشف هرگز اینقدر لذت‌بخش نبود اگر کس دیگری آن را برایم بازگو می‌کرد. ۱۰-پس آزادید که هر بلایی خواستید بر سر شعر شاعران بیاورید. اصلا بیایید این کار را به یک تبدیل کنیم. شعرهایی را که فکر می‌کنید نمی‌فهمید به سلیقهٔ خود تغییردهید و در گروه همراهان پاکنویس به اشتراک بگذارید. 👇 https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa . فاطمه ایمانی ۸ خرداد ۰۳ @paknewis