eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
206 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بست روی سر، عمّامۀ پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را من به مهمانی‌تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمین‌ها همه حاصل‌خیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل، تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه لک لبّیک اباعبدالله حرف‌هاتان همه از ریشه و بن، باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند نیست از چهرۀ آیینه کسی شرمنده که شکم‌ها همه از مال حرام آکنده بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست بین این لشکر وامانده، دگر حرّی نیست بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟ آی مردم! پسر فاطمه یاری می‌خواست فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست چه بگویم به شما؟ هست زبانم قاصر دشت لبریز شد از جملۀ هل من ناصر در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت، هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست چون اباالفضل به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین، حرف اباعبدالله آیه آیه رجز گریه تلاوت می‌کرد با همان گریۀ خود غسل شهادت می‌کرد گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد گریه برّنده‌تر از تیغ عمل خواهد کرد عمق این مرثیه را اشک و علم می‌دانند داستان را همۀ اهل حرم می‌دانند بعد عبّاس دگر آب، سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب مرغ در بین قفس این در و آن در می‌زد هی از این خیمه به آن خیمه، زنی سر می‌زد آه! بانو! چه کسی حال تو را می‌فهمد؟ علی از فرط عطش سوخت؛ خدا می‌فهمد می‌رسد نالۀ آن مادر عاشورایی زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی کمی آرام که صحرا پُر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی کودک من! به سلامت سفرت آهسته می‌روی زیر عبای پدرت آهسته پسرم! می روی آرام و پر از واهمه‌ام بیش‌تر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام پسرم! شادی این قوم فراهم نشود تاری از موی حسین بن علی کم نشود تیر، حس کردی اگر سوی پدر می‌آید کار از دست تو، از حلق تو بر می‌آید خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن قد بکش، حنجره‌ات را سپر بابا کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حرم از عطر قنوت تو معطر شده بود همه‌ی صحن پر از لاله پرپر شده بود چند گلدسته در این بحر شناور شده بود چشم‌ها در پی کوی تو کبوتر شده بود تا به امداد نگاه تو دم از او بزند آفتاب آمد تا دست به هو هو بزند بازهم این دل من میل زیارت دارد بنده رو سیهی شوق شفاعت دارد پدر خاک بر افلاک ولایت دارد بشنو از نی که بر این آیه عنایت دارد؛ که علی ساحت حق است و ولایت با اوست نقطه خاتمه حق و حقیقت تا اوست دست در زلف شما رنگ ترنم دارد طعم این باده‌ی ما مزه‌ی گندم دارد خم به جوش آمده پیمانه تلاطم دارد لب ساقی است که بر خلق تبسم دارد ما به یک جرعه خمخانه کوثر مستیم یا علی گفته تا آخر این خط هستیم هر که اینجا برسد شور و نوایی دارد شاه هم در حرمت حس گدایی دارد حرمت، گنبد و گلدسته هوایی دارد گفت ایوان نجف بین، چه صفایی دارد سمت چشمان توای دوست روان باید رفت زیرایوان نجف رقص‌کنان باید رفت از بهشت آمده تا پیش نگاهت ققنوس رنگ انگشتر فیروزه‌ای ات اقیانوس دُر چکیده است ز چشمان تو چونان فانوس آسمان آمده تا کنج ضریحت پابوس حک‌شده بر علمت قوه الا بالله روی بازوت نوشته است علی عین‌الله قدسیان آینه در آینه سرگردانند عرشیان در شب چشمان تو خاموشانند همه ذرات در ادراک فراموشانند در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند باز از قصه آن قرص قمر باید گفت ها علی بشر کیف بشر باید گفت هو کشیدیم تو را در جلواتی دیگر پر زدیم از نفست سمت حیاتی دیگر در نمازیم ولی صوم وصلاتی دیگر ذکر نام تو بود در صلواتی دیگر کاش این صبح به لبخند ملیحت برسد لب به پیمانه انگور ضریحت برسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه برو ضریح علی باش تا ببوسندت چه صرفه می بری ای نقره از رکاب شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد و گرد و خاک به موی مطهرت نرسد عبا رسید به جسمت قبول، حرفی نیست ولی خدا کند از راه، خواهرت نرسد اگر رسید به مقتل دعا کن آن لحظه کسی برای جدا کردن سرت نرسد تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی صدای وا عطشایت به مادرت نرسد تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود خدا کند که دگر حرف بوریا نشود به روی حنجرت از زخم بود اثر یا نه؟ تو نیزه خورده‌ای اصلا ز پشت سر یا نه؟ به جای دفن، زمانی که بر زمین بودی سوار اسب رسیدند ده نفر یا نه؟ تنت به روی زمین مانده است در گودال؟ شدی مقابل خواهر بدون سر، یا نه؟ عبور کرده‌ای از کوچۀ یهودی‌ها؟ زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یا نه؟ به غیر شام که در آن نبود هم نفسی سری به نیزه نبوده بلند پیش کسی به شام، قافله را با عذاب آوردند برای دست یتیمان طناب آوردند مگر که طشت زر و چوب خیزران کم بود؟ که بعد چند دقیقه شراب آوردند به روی نیزه سر شیرخواره را عمدا درست پیش نگاه رباب آوردند برای اینکه دلش بیشتر به درد آید مدام روبرویش ظرف آب آوردند به روی نیزۀ دشمن تمام هستش رفت نه شیرخواره، که گهواره هم ز دستش رفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه نامش چکید از لب ما و شراب شد مهرش نشست بر دل ما و ثواب شد مقصود بود خاک قدم های او شدن از این جهت وجود بشر از تراب شد کعبه برای خویش پی قبله گاه بود ایوان طلای شهر نجف انتخاب شد گفتیم ما چگونه بهای جنان دهیم؟ گفتند با محبت حیدر حساب شد چشمش چو بسته گشت شب تیره خلق شد چشمش چو باز گشت عیان آفتاب شد چون زاده گشت حضرت حیدر درون آن سجده به سمت بیت خداوند باب شد یا عالی به حق علی روی لب نشست اینگونه زود اگر که دعا مستجاب شد عنوان پادشاه برای علی کم است وقتی غلام خانه اش عالیجناب شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه وقت آن است شوم يك سر و گردن بيرون روح را يك دو سه ساعت كشم از تن بيرون نه فقط صاف شدن اول و پايان ره است ميزند آينه از خود به شكستن بيرون نفي و اثبات در اين بزم در آغوش همند جز به مردن نشود خلق ز مردن بيرون حيف از اين نام كه بر بخيه فروشان دوزند چاره ي زخم بُوَد از كفِ سوزن بيرون جگر شير در اين باديه اول شرط است گر تو مردي به درون آي و اگر زن بيرون نگذارم كه كسي خرج كند نامم را گر بيايند خلايق همه با من بيرون صحبت خويشم و گوش خود و ادراك خودم من طبيب خود و درد خود و ترياك خودم جگر سنگ در آن است ترك بر دارد جگر ميوه در آن است كه لك بردارد غير از اين اشك نماند سر غربال فلك گر به اعمال من خسته الك بردارد گُلرخان خام جمالند و جهان خام طمع گر علي از سر اين سفره نمك بر دارد داغ احسان تو بر صفحه ي پيشاني اوست هر كه از خاك درت آب خنك بردارد كفر ، صد مرتبه خوب است از آن پيشاني كه كسي از قدمت از سر شك بردارد ذكر رايج ، شبِ ميلاد علي هست حسين تا لبم معني"يا ليت معك"بردارد فطرس از ديده ي عشاق نخواهد افتاد گر زمين را چو سماوات ، ملك بردارد شيشه ي رنگي مارا به عقيقت بپذير ما اگر پر خش و خطيم به ما خرده مگير سر در آورده اي از كار همه يعني چه؟ رفته اي برسر ديوار همه يعني چه؟ همه جا صحبت آن ابروي پيوندي توست بسته اي تيغ به كشتار همه يعني چه؟ فرصت صُنع ندادي به كسي غيرخودت آخر اي حضرت معمار همه يعني چه؟ نرگست خواب ز چشمان خلايق برداشت بس كن اي دولت بيدار همه يعني چه؟ سر راهت دو سه تا پيرهن تازه بخر شب عيد است برايم كفن تازه بخر آب و جاروي ِ در ِديده به اقبال تو بود راستش اين كه دلم نيز به دنبال تو بود سجده بر پاي تو در زُمره ي تعقيبات است حمدالله كه نمازم همه پامال تو بود گر نميداشت به مستأجري ات رهن ابد عشق، محتاج به تمديد سر سال تو بود شير يعني تو كه درسلطه به اطراف قُرُق راه شيري كف دست تو و اطفال تو بود شكر الله كه مذاقم سر ِكيف است هنوز اين هم از مرحمت ديده ي سر حال تو بود تك درختي است به جنت كه به مُلكيّت توست زير آن نافله اي چند به منوال تو بود سيبي از تك شجر خويش به احمد دادي چيدن فاطمه در رتبه ي اكمال تو بود دور آن بقعه كه پرواز ملك موزون است هر كه برداشت سر ازپاي علي مديون است هر كجا پاي نهي ميوه ي لب مي رويد بوسه بر پاي تو اي دوست عجب مي رويد همه اسباب به يك كُن فَيَكونت بسته است اصلاً انگار ز فكر تو سبب مي رويد چيست در خاك نجف اي بت شيرين كه هنوز هر درختي كه بكارند رطب مي رويد در شب زلف تو اُمّيد نجاتي دارم شعله ي طور اساساً دل شب مي رويد به سمر قند چه حاجت كه ثمر شكّر هست در نجف نيشكر از نهر رجب مي رويد خاندانت همه از خُرد و كلان در كارند شجره نامه ات انگار ز رب مي رويد شب ميلاد تو حتي من ِعاصي شادم خار اين باديه در فصل طرب مي رويد عاشقان تو ندارند كرامت جز مرگ بر لب آب حيات تو ادب مي رويد سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاك گويي از مملكت فارس، عرب مي رويد آب شمشير تو هر جا كه كند طغياني گر به رحمت گذرد نيز غضب مي رويد تو طلب كار مني جلب مرا زود بگير نكنم هيچ فراري،تو بيا زود بگير باده ي چشم تو مردافكن و بس پر زور است مست در تور تو افتاد اگر، مستور است هر كه تيغ از تو خورد تشنه ي زخمي دگر است آب شمشير تو اي كان ملاحت شور است اشك، دست از مدد عشق نشويد با مرگ آن كه بر كشته ي خود گريه كند منصور است تيغ بگذار و دو ركعت به قتيلت بگزار ذبح تقطيع تو چون بيت خدا معمور است شام ميلاد تو شامي است كه مه كامل شد ماه كامل نتوان گفت چرا مشهور است خيل خُدّام تو را عشق، بني قنبر خواند غير از اين هر كه بخواند، ز بصيرت دور است دل، دو نيم است و فتاده نجف و كرب و بلا گر به يك جا نشود جمع دلم، معذور است دست و پا كرده ام از گريه بساطي كه مپرس مرده ام تا كه رسيدم به حياطي كه مپرس ناز كم كن كه مرا تاب و توان اين همه نيست تيغ بگذار كه جولان جهان اين همه نيست كرده اي باز فراهم ز چه رو لشگر حُسن سختي كشتن صيدي نگران اين همه نيست لبت ارزاني من باد كه بيدارم كرد شكر صبحدم و خوابِ گران اين همه نيست اشك ما با همه شوري چه نباتي دارد هيچ جا خُرّمي آب روان اين همه نيست دست و پا كرده اي از خلق خودت بازاري جوري جنس كسي بين دُكان اين همه نيست دم به "يا" ماند وَ هر بازدم ما "هو"يي است هرقدر كار كند،ذكر زبان اين همه نيست نامه ي عودت مارا به سر كار بزن طول درمان من ِ سوخته جان اين همه نيست من اگر خسته شوم چاي نجف مينوشم يا كمي باده ي آغشته به كف مينوشم عشق چون در لب تو ذكر و بيانش افتاد مصطفي با لب تو كار لبانش افتاد يعني از قاري قرآن به لب اكرام كنيد پس به روي لب تو مُهر نشانش افتاد
چون حسين تو بنا كرد به قرآن خواندن باز شد تا لب او ، چوب به جانش افتاد آنقدر زد كه مسيحي به محمد رو كرد نور دندان شه اندر دل و جانش افتاد دختران بر سر پنجه به تماشاي پدر همه ديدند كه دندان ز دهانش افتاد دست بسته همه بر گِرد پدر حلقه زدند سيم ها بود كه بر كام گرانش افتاد آن كه برداشت سر از طشت، رباب است رباب گفت زين معني با خويش كه خواب است رباب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دل رو به ابوتراب برگشت از دل غم و اضطراب برگشت برگشتنِ مثلِ ما که سهل است از هیبتش آفتاب برگشت از هُرم نگاه آتشینش صدشکر دلم کباب برگشت گنجشک کبوتر دل ما پر زد به نجف عقاب برگشت از ذوق زیارت ضریحش شیخ آمده بود و شاب برگشت آبادی آخرت به دستش هر کس ز نجف خراب برگشت یک عمر سوال وصل کردیم مُردیم که تا جواب برگشت دیدیم مکفّر الذنوب است دیدیم گُنه ثواب برگشت با صورت خود در آتش افتد هر کس که ز بوتراب برگشت از برکت حُبّ مرتضی بود از عاصی ما عذاب برگشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها نای نفس کشیدن و رعنا شدن نداشت سرو علی دگر کمر پا شدن نداشت این بر همه طبیب،ز خود دست شسته بود کی گفته او توان مسیحا شدن نداشت آب از سرش گذشته،علی را خبر کنید کوثر که میل راهی دریا شدن نداشت پیچیده است اگر،کمرش درد می کند او هیچ گاه قصد معما شدن نداشت امروز کار خانه خود را تمام کرد گویا که قصد عازم فردا شدن نداشت حتی حسین آب ز دستش گرفت و خورد گویا خبر ز راهی گرما شدن نداشت می شست رخت خویش،ولی طول می کشید چون دست لاغرش رمق واشدن نداشت اسماء کمی خلاصه بینداز بسترش تصویر فاطمه که غم جا شدن نداشت می خواست دختر پدر خویشتن شود گویا که میل حضرت زهرا شدن نداشت با قصد قربت از پسرانش برید دل هرچند قصد قربت مولا شدن نداشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای آنکه هستی‌ام شده‌ای از قدیم‌ها‌ ای عاشق تو حضرت عبدالعظیم‌ها با گَرد و خاک صحن تو ادغام شد گِلَم ویران شده چُنان حرمَت بار‌ها دلم تاریکی جهانِ مرا نورِ مُطلقی‌ ای جان فدایِ رویِ تو یا ایها النقی در گوشه گوشه همه عالَم نوشته‌اند بنگَر که در متون کهن هم نوشته‌اند: از بس که سبکِ بَخشش و لطفش جوادی است گاهی توکل مُتوکِل به هادی است بی‌شک همیشه بخشش تو عاری از چراست ثروت همیشه نزدِ گدایان سامراست‌ ای خاکِ پات سُرمه چشم امیر‌ها سَر می‌نهند پای قدوم تو شیر‌ها بعد از تو بس که دل به تو حس نیاز کرد «صوفی نهاد دام و سَرِ حُقه باز کرد» یک عده با تو گر چه کمی هم قبیله‌اند در پُشتِ دین و اسم شما غرق حیله‌اند بیزارم از تمامی ارباب‌های شهر دلخسته‌ام ز جعفر کذاب‌های شهر با سیبِ سرخ حیله همه ناتوان شدیم ننگا به ما که آدمک این و آن شدیم از بس که خیری از همه عالم ندیده است این جامعه به جامعه خواندن رسیده است آقا؛ پدر بزرگ گُل آخرین تویی یعنی برای خواندن او بهترین تویی تا از قفس تمام جهان را رها کنی باید خودت برای ظهورش دعا کنی با یک دعای خود غم ما را مهار کن با یک دعای خود دل ما را بهار کن بی‌تو بهار قسمت مردم نمی‌شود هادی اگر تویی که کسی گُم نمی‌شود هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جَلدِ غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما هادی شدی که فاتح دل‌ها شوی و بعد از عاشقان فاتح خیبر شویم ما هرکس غلام خان شما شد امیر شد هادی شدی که خود همه دلبر شویم ما هادی شدی که در همه‌ کوچه‌های شهر از بانیان روضه مادر شویم ما زخم زبان زدن به تو جور است دائماً وقتی که هم علی شده‌ای هم ابالحسن آه‌ای امامِ شاعرِ ما شاعران سلام‌ ای چارمین علی! گُل حیدر نشان سلام‌ ای نام دلبرانه تو ذکر ناب ما یک قطره از غدیریه ‌ات شد شراب ما گفتم شراب و ذهن من انگار پَر کشید هی جرعه جرعه روضه‌ سر بسته سر کشید دنیای شعر و شاعری‌ام بی‌شراب باد بزم شراب دفتر شعرم خراب باد شعرم به سر رسید و به پای تو اشک ریخت وقت گریز شد به کجا می‌توان گریخت؟ دندان گرفته‌ام به جگر! روضه‌خوان بس است تنها برای کشتن ما خیزران بس است‌ ای کشته حسادت دنیا حسین جان‌ ای تشنه مُقطَع الاعضا حسین جان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باید بچشد گرمیِ طوفانِ نجف را هرکس که ندارد تبِ سلطان نجف را ما را نه فقط بر سرِ این سفره نشاندند خورده است نبی هم کفی از نان نجف را بخشید خدا اولِ این ماهِ مبارک پیش از همه ی خلق مسلمان نجف را می خواست ببینیم کریمیِ علی را رو کرد خداوند حسن جانِ نجف را یک روز بیاییم و بسازیم مدینه بالای سرِ فاطمه ایوان نجف را دیدیم همه سروری آل علی را اول پسرِ مادریِ آل علی را جبریل شدم مثلِ کبوتر شدم امشب ای شوق ببین یک کَسِ دیگر شدم امشب نامت به لبم آمد و چسبید لبانم انگار پُر از قندِ مُکرر شدم امشب من از جبروت و جلواتِ تو شنیدم ای عشق به من حق بده کافر شدم امشب پیراهنم از عطرِ گلابت شده لبریز از لطفِ شما لاله ی قمصر شدم امشب آقا به ضریحی که نداری پَرِ من خورد پیشِ تو عجب نیست اگر زر شدم امشب باید که ببینند علی را حسنش را نقش شرف الشمس عقیق یمنش را آیینه بگیرید پیمبر شدنش را از روز ازل حضرتِ حیدر شدنش را باید که عقیقه بکند فاطمه امشب شیرینیِ این لحظه یِ مادر شدنش را یوسف سرِ این کوچه دویده است ولی باز می دید در آن غُلغُله آخر شدنش را چشمی که حسد داشت به ذریه ی زهرا با رویِ حسن دید خود ابتر شدنش را بین الحرمین اند ملائک همه امشب تبریک بگویند برادر شدنش را تنها نه دل ما که دو عالم حسنیه است هر دو حرم کرب‌وبلا هم حسنیه است باید که علی چند پسر داشته باشد تا این که مدینه سه قمر داشته باشد مانند نبی کیست که در بینِ دو عالم از فاطمه ی خود دو جگر داشته باشد باید که پسر دار شوی تا که بفهمی شیرینیِ باغی که ثمر داشته باشد هرکس که از این ایل بود موقع رزمش در پنجه ی خود تیغِ دو سر داشته باشد باید که پس از نامِ علی ذکرِ حسن داشت تا تیغِ اباالفضل اثر داشته باشد آن چشم که دیدت چقدر مست شد آقا یک شهر پُر از کوچه ی بن بست شد آقا خورشید چرا نیمه ی شب بر سر بام است گو ماه نیاید که مرا ماه تمام است آن کَس که در این خانه غلام است امیر است آن کَس که امیر است بر این خانه غلام است “در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن بی رویِ تو ای سرو گل اندام حرام است” با اینهمه حُسنی که شده جمع در اینجا حیران شده ام قبله کدام است کدام است هر کس که جمل بود و تو را دید نوشته است سوگند که صلح تو قیام است قیام است «لا یوم…» بگو تا بگدازیم برایت ای کاش حسینیه بسازیم برایت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه از روزگار قسمت اگر این خرابی است شُکرِ خدا که تربتِ ما بوترابی است از بس علی علی زِ لبم چکه می کند یکسر تمام پیرهنِ من شرابی است خورشید نیست نام علی نقش سینه است روزم که هیچ هر شبِ من آفتابی است یک ذره از محبتِ مولا قیامت است آری حسابِ عاشقِ او بی حسابی است جُز رو به مرتضی دلِ ما رو نمی زند تا مرتضی ست مَرد که زانو نمی زند بر قُدسیان به جلوه ی قِدیس می شود قدوسیان به سجده که تقدیس می شود معراج رفت و دید پیمبر که قبله کیست تنها جمالِ اوست که تندیس می شود با هر پیمبری به جمالی ظهور کرد نوح و شعیب و موسی و جِرجیس می شود میدان نیامده همه ی عَمروعاص ها در می روند و دامنشان خیس می شود شوریده ایم و شیعه ی آن شیر پروریم ما کعبه ایم پایِ علی سینه می دریم نقشِ تو را زدند در آن خانه بیشتر تا کعبه شد شبیه به بُت خانه بیشتر بارِ خماریِ نفسِ ما از این به بعد اُفتاده است گردن پیمانه بیشتر حق می دهی که کافر زنجیری ات شویم جمع است گِردِ زلفِ تو دیوانه بیشتر زهرا اگر نگاه کند بر دو دستِ ما پُر می شود زِ هدیه ی شاهانه بیشتر خُم را شکسته ایم به سر، غرقِ باده ایم تا هست عُمر رو به علی ایستاده‌ایم با تو شروع می کنم امشب طواف را افطار میکنم به مِی ات اعتکاف را از بس شکافِ کعبه مرا مستِ خویش کرد هفتاد بار چرخ دهم آن مطاف را دارد خدا جلوسِ تو را نقش می زند بگذار رویِ دامنِ سبزت غلاف را پایین بیا زِ پیشِ خدا تا که بنگری جبریل گُم نموده سرِ این کلاف را ایوانِ توست تا به ابد آرزوی چشم جانم بخواه نعره زنم ای به روی چشم تکیه بزن به هیبت پروردگاری ات هو می کشم زِ طَنطنه یِ ذوالفقاری ات تو ایستاده و ملک الموت می شود در گیر و دار معرکه، بازِ شکاری ات حتیٰ خدا سروده برایت قصیده ای مدحی برای لحظه ی دُل دُل سواری ات عباس هم به پشت سرت مشق می کند تقلیدِ ضربه های زمین کوبِ کاری ات زینب چه داشت؟ جز نفس مرتضا علی زینب که بود؟ سایه ی شیر خدا علی ما را برای خانه ی خود پا دری ببین تکه مذاب کوره ی آن زرگری ببین ما را که در غبار مدینه نشسته ایم مانند یازده پسرت مادری ببین دارند صحن فاطمه را کار می کنند جایی برای رفتگری نوکری ببین وقت رکوع گِرد شما بال میزنیم ما را برای بردن انگشتری ببین شکرش که زیرِ دِینِ علی پیر می شویم عمریست با حسینِ علی پیر می شویم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش هزار سال دگر هم نمی رود طربش طبابتی ست برای طبیب ما که هنوز نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش ز فیض ریخته دستش چو عمر، کوتاه است کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش من انتقام دلم را ز هجر میگیرم شبی که لب بگذارم برآستان لبش اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب خودم به دست خودم صبح میکنم ادبش برای من سحر وصل عید قربان است شب وصال نمردم اگر یکی طلبش به خیل گوشه نشینان فراق را دادند همیشه خیر ببیند مسببش، سببش به وقت بردن نامش به سجده می افتم نگار ما به خداوند میرسد نسبش دلش به ما عجمی زادگان بود مایل اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش خدا کند که تقرب از آنطرف باشد به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش «ز بخت خفته ملولم، بود که بیداری» دعا کند همه را باز در نماز شبش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گره به کار فتاده، گره گشاى همه صدات می زنم اى «اسمه دوا»ى همه اگر غلام تو هستند من غلام همه اگر گداى تو هستند من گداى همه قسم به کعبه تعجب نمیکند کعبه اگر مراد تو باشى ز ربناى همه رسول گفت که یک هشتم عدس کافى ست محبت اسدالله، على، براى همه قبول کردن و رد کردنش به دست علی ست نخست سمت نجف می رود دعاى همه سر مرا به دو تا تکه سنگ بند نکن نجف براى من و کعبه هم براى همه شریک کرد خدا شیعه ى تو را با تو نوشته اند ثواب تو را به پاى همه على پرستى ما بندگان اگر کفر است چرا مشاهده شد در على خداى همه خدا نیاز ندارد عبادت ما را نماز خوانده على یک تنه به جاى همه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دیری است که در هوای دلبر دل می‌پردم چنان کبوتر هر پرده ز گوشه‌ی دل ماست چون حاجب و پرده‌دار این در از جان نتراودم به جز مرگ وز خون رگم بغیر نشتر در ما نکند نراند آن حکم ما را نکند براند از در گر دشتم و کوه اسیر اویم در بند وی ام نه بند دیگر در یاد لبش عقیق هستم در کوه فراق روی دلبر آه ای دل من بساز با بت آه ای جگرم بمان به آذر جان است و نهفته است در تن فکر است و نشسته است در سر اکنون که نبینمش عیانی در هیچ افق به هیچ منظر بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم ما را دم آفتاب کشتند پیش رخ آن جناب کشتند در گریه شدیم کشته‌ی مست ما را وسط شراب کشتند رفتیم تصادفا به زلفش ما را سر پیچ و تاب کشتند می‌کشت به حکم دل‌بخواهی ما را نه سر حساب کشتند یک روز خود از ثواب مردیم یک روز سر صواب کشتند گشتیم هلاک نرگس او ما را به میان خواب کشتند گفتیم کجاست زندگانی ما را عوض جواب کشتند ما را وسط دو دیده‌ی خویش‌ مابین دو نهر آب کشتند بر خاک چو شیشه ای پر از عطر بر مقدم بوتراب کشتند اکنون که ملازمان رویش دل را پس این حجاب کشتند بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم خون جگرم زد از بصر موج آری که چنین زند جگر موج دریای شرار نامه‌ی ماست بستیم به بال نامه‌بر موج با ما چه کند که تلخ‌کامیم گیرم که زند بسی شکر موج ای شیر نجف سری بجنبان چونان که میان بحر سر موج با یک دو تکان سر بینداز در نقشه‌ی دهر و بوم و بر موج تا ری برود نجف به هر باد تا ری برود نجف به هر موج ماراست میان دوست ساحل با توست ز زلف تا کمر موج دوشینه که داشت از شرارت پروانه‌ی من به بال و پر موج آن شعله مرا محیط غم شد امید مرا شد از خطر موج در بحر غمت شکست خوردم من بودم و تخته و دگر موج با خون دل و جگر نوشتم نیمی روی تخته نیم بر موج بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم از پلک تو ملک تا که نم شد هر قطره‌ی قابل تو یم شد‌ احکام امور می‌نویسد دستی که به تیغ تو علم شد تو از پس پرده هو کشیدی عیسای طبیب متهم شد روزی ز عسل به قهر رفتی بیچاره ز هول خویش سم شد آهوی نگاه شاعرانت رم کرد به هر کجا حرم شد خورشید به سایه داد تشریف قنبر نه به خویش محترم شد شد ترس ملازم جدایی تا همدم عاشقان جنم شد خون تو به خون ما اثر داد این است که عشق دم به دم شد بیچاره دلم که در فراقت بازیچه‌ی عشق و شور و غم شد وصل چو منی به حشر افتاد از بس که اهم فی‌الاهم شد چون راه در آن جمال اکمل در شدت بستگی اتم شد بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم‌ ای عارض تو بهار عریان ای جبر تو اختیار عریان شیرازه نشد فضائل تو ای منقبتت بحار عریان پروانه‌ی داغ ما نشد مهر جز شمع در اعتبار عریان تن‌پوش بدوز بر مزارت زین شعر قصیده‌وار عریان با ماست ردای زلف دلبر با توست بنفشه‌زار عریان هوهوی خدای شد ملبس در کسوت ذوالفقار عریان برخیز و بپوش خون ما را بر جاده و رهگذار عریان حتی نجفت چو رخت بندی دور از تو شود دیار عریان شد گوش من از زمان طفلی بر حسن تو پرده‌دار عریان از کعبه اگر که چشم پوشی رحم است به مستجار عریان صد خرقه به تن کند چو منصور از دست تو چوب دار عریان چون جامه‌ی پلک باز کردم شد دیده‌ی من شکار عریان بی جلوه‌ی تو به تن چه پوشد آیینه‌ی بی‌قرار عریان بی روی تو آتشی ننوشم زین می که بود شرار عریان اکنون که مرا نمی‌کند مست این دختر رز تبار عریان بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم بستند فرشتگان تو را صف سبوح به لب صبوح بر کف حوری به هوای دوست برداشت از زلف سه تار و از دلش دف هر کس که رود به مکه حاجی است وآن کس که رود نجف منجف آدم که به آب بود و در گل بودی تو به صنع خود معرف در سجده بر آدم نخستین گشتند چو قدسیان ملکف بر مشرف کائنات کردند سجده ز شرافت تو اشرف عشق تو نداشت در دو عالم تاریخ صدور و روز مصرف موسی به عدم چو بود می‌ریخت از گیسوی تو دوات مصحف اکنون که شد از شکاف دیوار کعبه به قدم تو مشرف از هجر یگانه چاره این است کز سوز جگر چو وادی طف بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم تیغ تو علی نبود اگر کج می‌رفت دلم به هر سفر کج شد فتح دلم به ذوالفقارت بگرفت کجی ره دگر کج ای حرف دل تو دم به دم راست وی زلف سر تو سر به سر کج من مدح دو ابروی تو گویم این جاست که می‌شود هنر کج آورده تو را ثقیل نامی جبریل چو گشته بال و پر کج خورشید کج از افق برآید گر زلف کنی به رخ سحر کج یک سوی زمین شود گرانتر تیغت چو شود سر کمر کج بیهوده ز تن زره نکندی شمشیر شود بر آن گهر کج از گیسوی توست یا ز تیغت پیچد به مدینه گر خبر کج تنها نه ردیف نیست کارم بل گشته ردیف شعر تر کج وقتی که زبان بریزم و باز زلفین تو هست بیشتر کج بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم
شد ساغر من شراب واجب شد تیغ تو شیخ و شاب واجب تعظیم خم از شعائر توست در عهد تو شد شراب واجب بالای تو نیز حکم دارد در سایه‌ی توست خواب واجب در زلف تو شرم من ضروری است در ختم بود گلاب واجب بوسید نبی تو را و گردید بوسیدن آفتاب واجب دستم همه عمر زیر سنگ است در گشت چو بر رکاب واجب بر خرمن من شرر مؤکد بر سوخته‌ی تو آب واجب زنجیر طبیعتش همین است ای زلف تو اضطراب واجب بر من سر شعله لال بودن وقتی شد از آن جناب واجب بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم زان زلف شب و میان باریک ره سخت شده‌است و سخت تاریک این محشر کبریاست یا رخ ما یصنع فیک جل باریک گفتم که ببوسمت از این دور گفتم که نشانمت به نزدیک شد بوسه تلف ز دوری راه نزدیک شد احتضار من لیک امید وصال زنده‌ام کرد کوری دو دیده‌ی اعادیک تیغی بدوان به جای نامه یا تعزیتی به جای تبریک بگذر ز فرات و پیش ما آی شد دجله دو دیده‌ی موالیک مگذار مرا ز تو بگیرند چونان که ز فارس خاک تاجیک اندازه‌وصل تو نبودم اندازه نگه نداشتم نیک گفتند که سجده بر تو شرک است معنی است غلام شرک و تشریک من خواستمت خدا نخوانم ای شأن اجل نمی‌گذاریک بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم‌ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه خیالش باز، شعری بر لبم بی اختیار آورد که اوصاف علی طبع مرا اینگونه بار آورد کلاف شعر دارم، سالها کارم غزل بافی ست دراین بازار آشفته، علی تحسین کند کافی ست نوشتم شاعرش هستم، عجب وهم و خیالاتی نوشتم بی علی هیچم، چه توضیح اضافاتی نوشتم شمس، دیدم گنبدش زیباتر از آن است نوشتم کعبه و دیدم نجف بالاتر از آن است به قرآن سر زدم دیدم علی گویا تر از آن است نوشتم عرش، دیدم مرتضی اعلی تر از آن است شبیه جبرئیل از درک این اوصاف درماندم صد و ده بار امشب قل هو الله احد خواندم من از شوقش زمین خوردم، ولی مولا بلندم کرد همیشه یاعلی گفتم، علی از جا بلندم کرد سَر و سِرّ مرا با او، کسی جز او نمی داند علی نادیده می بیند، علی ننوشته می خواند چه بهتر از همین اول بگویم حرف آخر را کسی از ابتدا تا انتها نشناخت حیدر را کسی نشناخت حیدر را به غیر از مصطفی وقتی گره زد دست خود را سخت در دست خدا وقتی به چشم حاجیان شور تماشا می رسید آنروز کنار برکه ای دریا به دریا می رسید آنروز نگاه نافذ احمد، زمین را در تصرف داشت زمان هم از نبی انگار دستور توقف داشت نفس ها حبس شد، در سینه ها خوف و رجا افتاد بدون همهمه زنگ شترها از صدا افتاد زمینِ گرمِ صحرا از پریشانی سراسر بود همه با خویش می گفتند آیا حج آخر بود؟! نبی فرمود بسم الله، ای ارض و سما بشنو! گواهی باش ای تاریخ! پیغام مرا بشنو دوباره صحبت از اسرار خلقت می کنم آری ولی این مرتبه اتمام حجّت میکنم آری تفاوت در میان حق و باطل چیست، معلوم است؟ بدون این خبر اسلام کامل نیست، مفهوم است؟ نمانَد زحمت پیغمبران بیهوده، ای مردم! نه اینکه حرف من باشد خدا فرموده، ای مردم! نبی همدوش مولا آسمان ها را هوایی کرد خدا از شاهکار آفرینش رو نمایی کرد نبی فریاد زد، بر عالم و آدم مسلم شد علیّ بن ابی طالب، ولیُ الله اعظم شد برای خاتم پیغمبران جز او نگینی نیست شهادت می دهم جز او امیرالمومنینی نیست شکاف کعبه آیا ماند در نزد شما مغفول؟ طواف مرتضی کردید آری، حَجُّکم مقبول الهی گُر نگیرد آتش خاموشِ بعضی ها الهی که بسوزد پنبه ی در گوش بعضی ها پیمبر گفت آری انتظار آمد به سر دیگر ازین دنیای فانی بسته ام بار سفر دیگر وصیت می کنم هرکس که من مولای او هستم بداند این علی هارون و من موسای او هستم که عقبی بی علی فانی و دنیا باعلی باقی غدیر خم به جوش آمد، الا یا ایها الساقی! امام المتقین، عین الیقین، حبل المتین، حیدر عَماد الآصفین، شمس المبین، یعسوب دین، حیدر علی غایب، علی حاضر، هُوالاوّل هُوَالآخِر علی پنهان، علی پیدا، هُوَالباطن هُوَالظاهر اَشدّاء علی الکفار، قَتّال العرب، یعنی جهان از شوکتش فریاد زد: یاللعجب، یعنی خدا وقت تماشایش، دلِ بی طاقتی دارد خوشا قنبر برای خود چه اعلی حضرتی دارد پناه آهِ مظلومان کجا فکر خلافت داشت؟ علی بی تاج و مسند نیز بر دلها حکومت داشت برایش فتح خیبر مثل تفریحی در اوقات است دلِ مسکین به دست آوردنش فتح الفتوحات است میان جنگ هم شمشیر او چون تیغ جراحی ست اگر خون ریخت، درمان کرد، اعجازش یداللهی ست ریاضت دیده هم از خاک با جادوگری، زر ساخت هنر او داشت که از خاک پای خود ابوذر ساخت عوالم را ببین، آتش علی، دریا علی گفته که حتی دشمنش در وصف او «لولا علی…» گفته علی هرگز نمی بندد به روی هیچ کس در را کسی از ابتدا تا انتها نشناخت حیدر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه محضر او نباید از دردِ دوری و درد هجر صحبت کرد مثل پروانه ای که سوخت ولی ادب عشق را رعایت کرد به زلیخایی من و عشقم چقدر روزگار تهمت زد من از این روزگار دلگیرم روزگاری که بد قضاوت کرد درد محبوب درد نیست عزیز زخم معشوق زخم نیست عزیز درد نه زخم نه زلیخا را حرف مردم فقط اذیت کرد آه کنعانیان یوسف خواه کاروان را به راه بیندازید وصل در این دیار ممکن نیست باید از این دیار هجرت کرد هر کسی پند می دهد ما را یا که طفل است یا که بی عقل است وقت خود را فقط هدر داده ست هر که دیوانه را نصیحت کرد کیست دنبال یار آن کس که کیست شب زنده دار آن کس که در سحر هر چه را به دست آورد بین اهل قبور قسمت کرد از مقام عدم گذشت و سپس در مقام وجود پای گذاشت هرکه در بارگاه آل علی با تمام وجود خدمت کرد دیگران هرچه هم شدند ولی من هنوزم سگ نجف هستم نه به اصحاب کهف بلکه خدا به سگ کهف هم عنایت کرد نیمه شب گریه ای اگر داری قیمتش را ز اهل گریه بپرس حیف و میلش نکن پی حاجت با همان می شود شفاعت کرد گریه کن های سیدالشهدا همه از زمره ی شهیدانند هیچ محتاج غسل میت نیست آنکه با خون دل طهارت کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها خدا هست و نه مانندی نه مثلی نه قرین دارد ازل را تا ابد را  نقطه چین در نقطه چین دارد میان قبضه‌ی خود اولین تا آخرین دارد هزاران آسمان در آسمان دور از زمین دارد خدا هم  بی‌نهایت بیش از آن هم بیش از این دارد ولی تنها در عالم یک اميرالمؤمنين دارد همیشه جامع الاضداد جمع نار و نور است او که نزدیک از رگِ گردن و از اندیشه دور است او شگفت است و شِگَرف است و شکوهی پُر غرور است او که است او؟ کس نمی داند زِ بس صَعب العبور است او خدایی خلقت مولا، خدایا آفرین دارد که عالم یک خدا و یک اميرالمؤمنين دارد نه مدحی گفته‌اند از او نه شعری شاعران حتی که مدح مرتضی آری نیاید در بیان حتی اگر از شعر پُر گردد همه هفت آسمان حتی نباشد قدرِ گَردی محضرِ آن بی کران حتی نجف اینجاست پس قلبِ جهانها را زمین دارد که این منظومه تنها یک اميرالمؤمنين دارد علی ای شیرِ شیرافکن علی ای سیلِ بنیانکن علی ای رودِ بی پایان علی ای سدِ روئین تن علی یعنی رجزهای سلحشورانِ مردافکن علی یعنی نمی‌دانم، قلم لال و زبان الکن "کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد" بهشت ارزانیِ آنکه اميرالمؤمنين دارد قسم بر تیغِ مرحب کُش به رزمش مرحبا گفتند همینکه عبدُوَد اُفتاد یکسر لافتی  گفتند ملائک وقتِ میدانش زِ تفریح خدا گفتند رها کردند عرش و گِردِ او یا مرتضی گفتند رسول‌الله می‌بیند دلیری اینچنین دارد چه غم از آنهمه لشگر، اميرالمؤمنين دارد میان رزم می‌بینی که تنها مرتضی می‌ماند چنان یک دشت رَم می‌کرد تنها ردِ پا می‌ماند علی آنگونه رد می‌شد که از هرکس دوتا می‌ماند علی آنگونه رد می‌شد که عزرائیل جا می‌ماند خدا در عرش تصویرِ علی را رویِ زین دارد پیمبر بوسه بر تیغِ  اميرالمؤمنين دارد به روی منبری رفت از بزرگ و پست بالاتر نشان می‌داد با دستش کسی که است بالاتر پیمبر گفت علی این است از آنچه هست بالاتر از این دستی که رو کردم نباشد دست بالاتر محمد گفت: بعد از من جهان حَبل‌ُالمَتین دارد خدا را شُکر این اُمَّت اميرالمؤمنين دارد زمین را گوئیا در دستهای آسمان می‌داد خودِ او اَشهَدُاَنَّ‌علی را در اذان می‌داد یدالله است این دستی که پیغمبر  تکان می‌داد علی را هِی نشان می‌داد، علی را هِی نشان می‌داد خدا بر فاطمه تبریک از عرشِ برین دارد خوشا بر خانه‌ی زهرا اميرالمؤمنين دارد خدا آیه به آیه با همین قرآن علی گوید نجف عمریست جبرائیل در ایوان علی گوید نفس پشت نفس تا هست زهرا، جان علی گوید خراسان در خراسان هر تپش ایران علی گوید چنین نعمت هزاران بار سجده با جبین دارد خدا را شُکر خاکِ ما اميرالمؤمنين دارد اگر چه ما نبودیم ای غدیر آنجا علی گفتیم قسم بر مرتضی پیش محمد یاعلی گفتیم علی گفتیم  و می‌گوئیم و با دنیا علی گفتیم که با مولا علی گفتیم و با زهرا علی گفتیم کسی با او بوَد که دردِ مردم دردِ دین دارد همیشه پیرِ ما حرز اميرالمؤمنين دارد هلا ای مرکب طفلان کمی هم استراحت کن نه جارو کش، نه نانی پَز فقط بنشین و صحبت کن کنار این جُزامی‌ها دل از اندوه راحت کن یتیمان چشم بر راهت، بکش دستی محبت کن بمیرم مردِ تنها روی پیشانیت چین دارد چرا دنیا زِ یادش رفت اميرالمؤمنين دارد چه شد با عهدِ پیغمبر که بعد از او زمین اُفتاد مدینه دید مولا را که با زانو زمین اُفتاد علی فهمید در کوچه چرا بانو زمین اُفتاد همینکه در به پهلو خورد با پهلو زمین اُفتاد مدینه از چه کین دارد مدینه لاله‌چین دارد فقط زهراست گویا که اميرالمؤمنين دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه فكر حيدر به سرش بود هدف شكل گرفت نام حيدر به لبش بود شرف شكل گرفت خواست مافوق جنان را سحري خلق كند اينچنين بود كه ايوان نجف شكل گرفت كعبه را ساخت ولادتگه حيدر باشد صحبت از در نجف شد و صدف شكل گرفت حضرت حق به علي زل زد و حيدر به خدا عشق اينگونه به قلب دوطرف شكل گرفت ياعلي گفت خدا هر دوجهان عاشق شد عالم خاكي ما هيچ جنان عاشق شد پير ايراني ما حضرت سلمان وقتي اشهد وان علي گفت اذان عاشق شد كوه دل سنگ ترين است همه جا به مثل كوه هم نام علي گفت و درآن عاشق شد تيغ ابروي علي كشته فراوان دارد قوس ابروي علي ديد و كمان عاشق شد بادم حيدر كرار بشر ساخته شد پدري كرد براين خاك و پسر ساخته شد برق لبخند علي كرد جهان را روشن و از آن برق زدن شمس و قمر ساخته شد لافتي شاهد اين مصرع مجنون من است محض جنگيدن او تيغ دوسر ساخته شد مرحب خيبري از ضربه ي او شد به دونيم بعد از آن بود كه در جنگ سپر ساخته شد كار خلقت كه نهادند روي دوش علي سر اين كار خدا گفت در گوش علي شب معراج نبي رفت در آغوش خدا صبح معراج نبي بود در آغوش علي در حديث آمده كه كوبه ي جنت دائم به لب اش هست فقط نغمه ي چاووش علي اعتنائي به بهشت و نعماتش نكند هر كه عاشق و ديوانه و مدهوش علي هر كجا رفت به ميدان نفس اش غالب بود نحوه ي جنگ علي بي بدل و جالب بود شده ممسوس به ذات احديت حيدر حق به اين وحدت ذاتي بخدا طالب بود خيبر و خندق و احزاب و احد،شمه اي از رقص شمشير علي ابن ابي طالب بود اولين شاعر درگاه علي هست خدا مابقي هر چه كه گفتند درآن قالب بود لشگري باحركات بدنش ريخت به هم لشگري را سر زين پاشدنش ريخت به هم چارده سال فقط داشت كه در ميدان امر از همان نحوه ي نعره زدنش ريخت به هم جنگ را شيرخدا ياد پسرهايش داد در جمل عايشه ها را حسنش ريخت به هم سائلي را وسط ذكر ركوعش آن روز تا در آورد عقيق يمنش ريخت به هم مست حب ايم و به ما حب سبو شد واجب جامه از عشق دريديم و رفو شد واجب آدم از صلب علي ابن ابي طالب بود اينچنين بود اگر سجده بر او شد واجب بي وضو نام علي را نبرد پيغمبر محض او بود در اسلام وضو شد واجب صادر از نام خداوند شده نام علي و پس از نام علي گفتن هو شد واجب پا به اين خاك زد و آمد و دنيا را ساخت محشري كرد به پا حيدر و عقبا را ساخت قبل از اتمام زمين بود كه آن عرش نشين با دو انگشت خودش عالم بالا را ساخت نام زهرا به ميان آمد و با قطره ي اشك خاك را پس زد و دراين كره دريا را ساخت ديد عالم همه مجنون شده و خود ليلاست گفت مجنون چه كند واژه ي صحرا را ساخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه غروب بود، و افق حرفهای گلگون داشت ز تیر فاجعه، زینب دلی پر از خون داشت غروب بود و غریبانه خیمه ها می سوخت کرانه، چشم بدان حزن بیکران می دوخت نسیم، گیسوی خون را دمی تکان می داد به این بهانه، گل زخم را نشان می داد دل شکسته ی زینب، شکسته تر می گشت چو چشم طفل به سودای آب، تر می گشت فتاده بود زواج فلک، ستاره ی عشق شکسته بود به یک گوشه، گاهواره ی عشق ستاده اسب و، شکوه سوار را کم داشت افق به سوگ شقایق لباس ماتم داشت در آن غروب که آیات عشق شد تفسیر در آن دیار که رؤیای اشک شد تعبیر: حماسه بود که از بطن خاک و خون می رست سرشک بود که زخم ستاره را می شست به روی دست و سر و پای، باره می راندند هزار باره به نعش ستاره می راندند نبود دست، که گیرد ستاره در آغوش میان تیر، تن پاره پاره در آغوش نبود دست که بیرون ز زخم آرد تیر به خیمه آب رساند، اگر گذارد تیر! سوار آب چو پرواز را تجسم کرد چه صادقانه بدان زخمها تبسم کرد ز خون لاله تمام کرانه رنگین بود خمیده بود افق بسکه داغ، سنگین بود هزار زخم به عبرت چو چشم، وامانده ست که عشق، بی سر و دست و کفن رها مانده ست فراز با همه قامت، فرود آمده بود قیام، حمدکنان در سجود آمده بود صدای سوگ ز محمل به آسمان می رفت درای، مرثیه خوان بود و کاروان، می رفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کمتر بر این غریب بدون کفن بزن این ضربه ی دوازدهم را به من بزن هر آنچه داشت رفت دگر جستجو نکن اینقدر این شهید مرا زیر و رو نکن قبول کن که شبیه حصیر افتادی قبول کن ته گودال گیر افتادی مخواه تا که سر من به گریه بند شود بگو چکار کنم از تنت بلند شود بگو چه کار کنم آب را صدا نزنی بگو چه کار کنم تا که دست و پا نزنی بگو چکار کنم از تو دست بردارند برای پیکر تو یک لباس بگذارند بگو چکار کنم بیش از این تکان نخوری بگو چکار کنم از سنان، سنان نخوری بگو چکار کنم من؟ بگو چکار کنم؟ کنار شمر بمانم و یا فرار کنم؟ میان گریه ی من این سنان چه میخندد دهان باز تو را نیزه دار میبندد آهای شمر عبا را کسی ربود برو بیا النگوی من را بگیر و زود برو برای غارت پیراهنت بمیرم من چرا لباس ندارد تنت بمیرم من قرار نبود بیفتی و من نگاه کنم و یا که گریه به کوپال ذوالجناح کنم مگر نبود مسلمان که اینچنین زده اند بلند مرتبه شاهِ مرا زمین زده اند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها یابن شبیب گریه کن از غربت حسین در کربلا شکسته شده حرمت حسین شد زخم از مصیبت او پلک چشم ما خنده رود ز لب چو شود صحبت حسین بر تن نداشت جد غریبم توان و تاب یابن شبیب ذکر لبش بود آب آب یابن شبیب نیزه به حلقوم دیده شد چون گوسفند سر ز تن او بریده شد یابن شبیب پیکر جد غریب ما در زیر نعل اسب به هر سو کشیده شد یابن شبیب چکمه به پهلوی او زدند در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند یابن شبیب جد غریبم کفن نداشت یوسف به قعر چاه ولی پیرهن نداشت از بس که زخم بر روی زخم دگر زدند یک جای سالمی به تمام بدن نداشت یابن شبیب سنگ به آئینه دیده ای؟ جای سم ستور به یک سینه دیده ای؟ یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن این حرف را به پیش کسی بازگو مکن ناموس جد ما روی تل با اشاره گفت ای بی حیا حسین مرا زیر و رو مکن یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر رگها وگوشتهای گلو را برید شمر یابن شبیب آتش قلبم زبانه زد نامحرمی به عمه ی ما تازیانه زد هر دختری بهانه ی بابا گرفته بود دشمن حیا نکرده و باهر بهانه زد یابن شبیب لاله ی پژمرده دیده ای یابن شبیب طفل کتک خورده دیده ای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها یابن الشبیب، گریه فقط بر غم حسین یابن الشبیب، گریه فقط بهر كربلا یابن الشبیب، درد حسین درد جان فزاست یابن الشبیب، روضه ی ما داغ پر بلا است یابن الشبیب، درد حسین درد بی کسی است یعنی عزیز فاطمه شبگرد بی کسی است یابن الشبیب، عمه ی ما را کتک زدند آتش هزار بار به باغ فدک زدند یابن الشبیب، کوچه به دل غم نشانده است یعنی هنوز دست علی بسته مانده است یابن الشبیب، خنده مرا ترك می كند خد التریب را چه كسی درك می كند یابن الشبیب، غصه دلم را كباب كرد شیب الخضیب دیده ی ما را پر آب كرد یابن الشبیب، جرم یتیم سه ساله چیست؟ دیگر پس از امام کشی آه و ناله نیست یابن الشبیب، قصه ی معجر نگفتنی است جریان حنجر و دم خنجر شنفتنی است یابن الشبیب، غارت خیمه عجیب بود در شعله ها سلاله ی حیدر غریب بود یابن الشبیب، دختر ترسیده دیده ای؟ در زیر خار طفلک خوابیده دیده ای یابن الشبیب، جد مرا سر بریده اند پیش نگاه عمه ی ما سر بریده اند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ۱ گواهی می دهد چشم تر من که گردون ریخت خون در ساغر من سنین کودکی را طی نکرده ز دنیا رفت جدّ اطهر من فلک با بودن داغ پیمبر بدل بنهاد داغ دیگر من ز پا افتاد زیر تازیانه در ایّام جوانی مادر من به طفلی شد نصیبم خانه داری به جای مادر غم پرور من پس از چندی پدر را دادم از دست کز این غم سوخت جان در پیکر من چو دید خون ز حلق مجتبی ریخت دو دریا شد ز خون، چشم تر من فلک دیدم به یک روز از دم تیغ به خون غلطید، هجده یاور من همه بار سفر بستند و رفتند دریغا اکبر من اصغر من الا ای طایران، با هم بنالید به یاد لاله های پرپر من گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند @poem_ahl