eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چه پای آبله خیزی، چه مرکبی و چه راهی مهار ناقه نیفتد به دست شمر الهی به خفتگان همه رو نیزه میزدند که برخیز دریغ و درد چه راه بلند و شام سیاهی به غیر سایه ی سرنیزه ها و خار مغیلان برای طفل سه ساله نبود پشت و پناهی اسیر بود امامی که کائنات اسیرش اسیر بود چنان که به سینه سلسله آهی به پاره پاره‌ی معجر، مخدرات مکدر خدا کند که ندوزند اهل شام نگاهی گرفت سکه ولی نیزه را...خلاصه بگویم ندیده شام دوروتر ز مردهای سپاهی به چوب خشک، لبی را یزید بست که از خاک محال بود نروید پی دعاش گیاهی بدا به شعر که میخواند فی البداهه و میریخت شراب بر سر پاک بلند مرتبه شاهی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای خاک درت تاج سرم خواهر سلطان بیمه شده با فیض دمت کشورِ ایران پیوسته به پابوسِ تو آیند ملائک تردید ندارم که توئی مریم دوران ثابت قدمم کرده دعاهای تو بانو جبریل برد سجده به خاکِ تو کماکان چون بوسه زنم بر در و دیوار حریمت حس میکنم اینجاست همان مرقدِ پنهان خوبانِ جهان در حرمت جمله گدایند دم می زند از نام تو سلطانِ خراسان ذکرش همه دم نَقلِ کرامات تو گشته است رَه یافته هر کس که در آن روضه‌ی رضوان زوار تو آری همه از اهل بهشتند ژرف است کلامِ تو چنان آیه‌ی قران سائل نکند ثانیه ای رو به اجانب شد زانکه نمک‌گیر تو ای حضرتِ باران صحن تو جلا داده دل و دیده ی ما را ضمنا شده حاتم ز کراماتِ تو حیران طوفِ حرمت را ز خدا خواسته مریم ظاهر شده تا اینکه مقاماتِ تو بر آن عمریست که از قلبِ محبانِ خود از لطف غم برده‌ای ای مرجعِ تقلیدِ کریمان فرمود چه خوش عالمی از جنس حقیقت قم گشته ز فیض حرمت مرکز ایمان کی دم بتوان زد، زِ تو با مصرع شعری گر إذن به شاعر ندهد خالقِ منان لطف و کرم و جود تو هرگز مگذارد محشر بشود دیده ی ما چون همه گریان نتوان که مرا خواند غلامِ تو یقینا وقتی که غلامانِ تو هستند بزرگان هستیِ غریب الغربا، عمه‌ی سادات یک لحظه از این بی سر و پا روی مگردان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها کنج عُزلت گُزین و تنها باش بین گمنام هاش پیدا باش پی سیر و سلوک‌ اگر هستی خاک شو محضرش تمنا باش آخرت میوه ی همین دنیاست پس از امروز فکر‌ فردا باش نمک عاشقی به رسوایی ست با جماعت نباش و رسوا باش دست، پیش کسی دراز نکن سائل دست های سقا باش علف هرز هم اگر بودی در زمین حسین زهرا باش گرچه اصلا به تو نیازی نیست پای کار حسین اما باش زیر خنجر به فکر ما بوده ما به فکر گناه، ما را باش میل داری به روضه ی رضوان هر کجا روضه بود آنجا باش هدف از گریه خنده ی زهراست بی خیال ثواب عقبی باش گریه کن پا به پای طفلی که گریه میکرد با سر باباش گفت حالا که آمدی بابا یا مرا با خودت ببر یا باش راستی دختری که آن کوچه است کتک سیر خوردم از باباش به من و روسریم فکر نکن فکر بی معجری زن ها باش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها بیمارت ای علی جان جز نیمه جان ندارد میلی به زنده ماندن در این جهان ندارد غم چون نسیم پائیز برگ و بر مرا ریخت این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد بگذار تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد مرغی که حق ماندن در آشیان ندارد خواهم که اشک غربت از چهره ات بگیرم شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد شهری که در امانند حتی یهود در آن در بین خانۀ خود زهرا امان ندارد ای ناله ها برآئید ای لاله ها بریزید گلزار وحی دیگر سرو روان ندارد روز جزا مسلّم گیریم دست «میثم» زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها مدینه شهر نبی تربت چهار امام به نقطه نقطه خاکت ز ما سلام، سلام اگر چه ساکت و آرام میرسی به نظر دلی نمانده که گیرد بیاد تو آرام مزار چار امامی و شهر پنج تنی ز شش جهت بسویت حاجت آورند مدام چراغ محفل جان، مسجد الحرام دلی که بر طواف حریم تو بسته دل احرام سزد چو نام شریف تو بر زبان آرم به حرمت سخنم انبیاء کنند قیام دوای درد دو عالم ز گرد صحرائی سلام بر تو که آرامگاه زهرائی شرار غم ز وجودم زبانه می‌گیرد ز گریه مرغ دلم آب و دانه می‌گیرد نه آرزوی بهشتم بود نه شوق وطن دلم به یاد مدینه بهانه می‌گیرد ز هر نشانه گذر کرده با هزار نگاه سراغ از آن حرم بی نشانه می‌گیرد سلام باد به شهری که نام روح فزاش به هر دلی که شکسته‌ات خانه می‌گیرد سلام باد بر آن داغدیده بانوئی که عرض تسلیت از تازیانه می‌‌گیرد درود باد به شهری که تربت زهراست بهار دامنش از اشک غربت زهراست مدینه کز تو به دلها شراره افتاده شراره بر جگر سنگ خاره افتاده چه روی داده که خورشید تو غریب شده وزو بخاک تو ماه و ستاره افتاده چه روی داده که مثل علی ز شدّت غم خموشی و، نفست در شماره افتاده به روی نیلی زهرا قسم بگو که چرا به کوچه‌های تو یک گوشواره افتاده مدینه ناله برآر از جگر بگو به علی بیا که فاطمه از پا دوباره افتاده مدینه نخل گلت چیده شد به گلخانه برای غنچه خونین گریستی یا نه؟ مدینه طوطی وحی تو آشیانه نداشت؟ و یا ز فتنه زاغان امان به لانه نداشت چو شمع سوخته گردید آه و ناله نزد شراره داشت به دل بر لبش ترانه نداشت گرفته بود چنان خو، به دانه دانه‌ی اشک که شوق زندگی و میل آب و دانه نداشت کسی شریک غم دختر رسول نشد به جز علی که محیط غمش کرانه نداشت مدینه تسلیتی جز شرار و دود ندید مغیره دسته گلی غیر تازیانه نداشت گمان نبود صدای نبی خموش شود ز دود خانه‌ی زهرا سیاه پوش شود مدینه لشگر اندوه ریخت بر سر تو نبود این همه رنج زمانه باور تو مدینه بعد پیمبر ز بس غریب شدی نشست قاتل زهرا فراز منبر تو مدینه، چون به سرت آسمان خراب نشد؟ که گشت نقش زمین دختر پیمبر تو از آن شبی که علی دفن کرد فاطمه را صفا گرفته شد از صبح روح پرور تو به کوچه‌های تو یک روز آفتاب گرفت هنوز مانده چو ابر سیاه منظر تو میان کوچه زنی را زدن رشادت بود؟ و یا بفاطمه سیلی زدن عبادت بود؟ مدینه آنچه که می‌پرسم از تو راست، بگو؟ کجاست تربت زهرا بگو کجاست، بگو؟ بقیع منبر و محراب با حریم رسول مزار او ز چه پنهان ز چشم ماست، بگو؟ چه شد که فاطمه هیجده بهار بیش نداشت چرا هماره ز حق مرگ خویش خواست، بگو؟ چرا زمین تو یادآور مصیبت اوست چرا هوای تو اینقدر غم فزاست، بگو؟ به گوشواره‌ای که در کوچه اوفتاده قسم به روی فاطمه سیلی زدن رواست، بگو؟ چه لاله‌ای ز تو در بین خار و خس افتاد که در مصیبت او بلبل از نفس افتاد شکسته بال و پری ز آشیانه می بردند تنی ضعیف، غریبان به شانه می بردند جنازه‌ای که همه انبیاء به قربانش چه شد که هفت نفر مخفیانه می‌بردند مدینه فاطمه را روز روشن آزردند چرا جنازه‌ی او را شبانه می‌بردند ز غربت علی و قصّه‌ی در و دیوار به دادگاه پیمبر نشانه می‌بردند به جای گل که گذارند روی قبر رسول برای او اثر تازیانه می‌بردند سزای آن همه احسان مصطفی این بود هنوز هم کفن آن شهیده خونین بود مدینه راست بگو شب علی به چاه چه گفت؟ کنار تربت خورشید خود به ماه چه گفت؟ علی که روز لبش بسته بود و ناله نزد ز دردهای درون با شب سیاه چه گفت؟ مدینه شب که علی برد سر فرو در چاه ز محسنش که فدا گشت بی گناه چه گفت؟ مدینه شیر خدا، کو پناه عالم بود چو دید فاطمه افتاده بی پناه چه گفت؟ مدینه فاطمه در پشت در چو آه کشید به آن شهیده علی در جواب آه چه گفت؟ مدینه شرح غم تو که نیست خاتمه‌اش بسوز، هم به علی، هم برای فاطمه‌اش مدینه طوبی قامت خمیده تو چه شد؟ مدینه فاطمه داغدیده تو چه شد؟ شرار فتنه ز اهل جحیم چون برخاست بگو بهشت به آتش کشیده تو چه شد؟ به آن شکوفه که نشکفته چیده شد سوگند گل شبانه به گِل آرمیده تو چه شد؟ نهال گلبن وحی تو را چو ضربه رسید بگو که غنچه از شاخه چیده تو چه شد؟ مزار فاطمه می‌باید از نظر مخفی مزار محسن در خون طپیده تو چه شد؟ بریز اشک که خاک مدینه را شویم نشانی از حرم بی نشان او جویم حرامیان که به خود ننگ جاودانه زدید! بدون اذن، علی را قدم به خانه زدید!؟ کبوتری که هنوز آشیانه‌اش می‌سوخت چه کرده بود که او را در آشیانه زدید!؟ چرا به کشتن زهرا هجوم آوردید! چرا به مادر سادات تازیانه زدید!؟ درون خانه او ریختید بر سر او به دست و صورت و پهلو و کتف و شانه زدید!؟ گناه محسن زهرا در آن میانه چه بود چه شد که ضربه بر آن طفل نازدانه زدید!؟ اگر چه خون همه دلها ز صحبت غم اوست صدای غربت او در نوای «میثم» اوست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یار غریب تو منم یا علی وقف تو شد جان و تنم یا علی حیف که از بهر دفاعت دگر جان نبود در بدنم یا علی با همه دردم عوض آه آه نام تو گشته سخنم یا علی غربت تو فاطمه را می کشد ای تو غریب وطنم یا علی تا که غریبانه روم زیر خاک در دل شب کن کفنم یا علی با همه دردم ز خدا خواستم پیش تو پرپر نزنم یا علی من به تو می گریم و تو گریه کن بهر حسین و حسنم یا علی بازوی خیبر شکنت بسته شد دست تو امروز منم یا علی بس که غریبم به تن خسته ام گریه کند پیرهنم یا علی "میثم" دلسوخته در انجمن سوخته با سوختنم یا علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها دلم از حوضچه ی اشک وضو می گیرد از غم بغض غریبانه، گلو می گیرد باز شد دفتر غمنامه ی آن ماهی که چند ماهی ست که از آینه رو می گیرد قصه ی تازه جوانی که دگر پیر شده روح بخشی که خود از زندگی اش سیر شده داستان شب یک خانه ی کوچک که در آن ماه در بستری از درد، زمین گیر شده شب رسیده است و پُر از عطر خدا می گردد جاری زمزم خون دور صفا می گردد مردی از دلهره ی هُرم تب بیمارش اشک می ریزد و دنبال دوا می گردد می چکد در نفس شب، عرق شرم زمین در نگاه غم مردانه ی دلتنگ ترین می رسد صوت ضعیفی که به او می گوید لحظه ای مرحمتی کن، به کنارم بنشین من همان آینه ی شب زده از سنگ تو ام رو گرفتم ز تو چون، سایه ی بی رنگ تو ام پیش من باش و ببین امشب از آن شب هایی ست که کنار تو و یک عالمه دلتنگ تو ام نشود فاش جهان، آن چه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسانِ من و توست این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت گفتگویی و خیالی ز جهانِ من و توست دردها پر شده در خانه ی سینه که مپرس قصه هایی ست در این بیت حزینه که مپرس کاش می شد که شبی با تو بگویم آقا رازی از کوچه ی باریک مدینه، که مپرس فاش کردم به جهانی که منم پابندت زخم هایم به فدای گل یک لبخندت من فقط زخم از آن کوچه خریدم اما غرق کابوس شده روز و شب فرزندت از شب حادثه روی حسنم زرد شده از غم دلهره ی او نفسم سرد شده جلوه ای کرد که انگار تو همراه منی کاش می دیدی علی جان، پسرم مرد شده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای ز نبی ربوده دل، روی خدا نمای تو وی ز علی گره گشا، دست گره گشای تو پیش روی نبی نبی، عازم دست بوسیت پشت سر علی علی، ملتمس دعای تو روح دهی به قدسیان با نفست به هر نفس دل برد از ملایکه ذکر خدا خدای تو درد نگفته‌ی دلت اشک شبانه‌ی علی حرف دل علی بود گریه‌ی بی صدای تو ناله و آه ما کجا حق تو را ادا کند جز که هماره مهدیت گریه کند برای تو تو سپر علی شدی پیش هجوم دشمنان محسن بی گناه تو، شد سپر بلای تو بازوی بسته شیر حق، راهی مسجد النبی تو در قفای او روان، حسین در قفای تو تا ز علی نهان کنی، قصه‌ی گوشواره را دست تو بود بر روی، روی خدا نمای تو تا که به پاست عالمی قطع نمی شود دمی ناله‌ی وای وای ما، گریه‌ی های های تو تربت بی چراغ تو، سینه‌ی داغدار ما قبر تو هر کجا بود، در دل ماست جای تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پایش امضا زدند خیلی زود نامه را تا زدند خیلی زود نامه را تا نکرده در واقع کوفیان جا زدند خیلی زود آستین های قتل مهمان را ظهر بالا زدند خیلی زود دیر نارو به فکرشان آمد دیر، اما زدند خیلی زود اول عازم شدند خیلی زود بعد نادم شدند خیلی زود باغ داران کوفه هم آن شب سکّه لازم شدند خیلی زود مثل قاضی شُریح مثل شمر همه عالِم شدند خیلی زود همه ی دارها خریدارِ سرِ مسلم شدند خیلی زود پس پریشان شدند خیلی زود بس پشیمان شدند خیلی زود پیش هفتاد و دو نفر، کافر- ها مسلمان شدند خیلی زود نامه داران کوفه ظهرِ دهم نیزه داران شدند خیلی زود قاریان وای باعث قتلِ خود قرآن شدند خیلی زود اسب خون یال رفت خیلی دیر با پر و بال رفت خیلی دیر شمر آماده گشت خیلی زود توی گودال رفت خیلی دیر با حساب دو ساعت و اندی زینب از حال رفت خیلی دیر در خودش گیر کرد خیلی دیر شمر تغییر کرد خیلی دیر حلق اصغر بدون شک از آب تیر را سیر کرد خیلی دیر با حساب رقیه داغ حسین عمه را پیر کرد خیلی دیر وَ عمو زود رفت خیلی زود وَ عمو دیر کرد خیلی دیر آفتاب سر حسین تو را نیزه تفسیر کرد خیلی دیر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یک عده می گویند رب، یک عده انسانش یک قوم عبدش خوانده و یک قوم سبحانش از کعبه می دانم که آدم در نمی آید حیدر خدائی می کند با دین و ایمانش مولا به دور فاطمه مست طواف است و زهرا میان عرش، پیچیده علی جانش احمد شب معراج با حیدر سخن می گفت هر جا خدا را دیده بود از قبل و الآنش هر شب دم میخانهء او مست می کردم یک شب سپرد ارباب، دستم را به سلمانش خرما فروشی هم‌ برای دوستش کرده میثم نرفت امروز، او رفته به دکانش شوق نجف دارم ولی آلوده دامانم امشب قرار غسل دارم زیر بارانش حیف است ذکری غیر یا الله و یا حیدر وقتی که می آیم حرم در زیر ایوانش جانم به قربان علی و چار فرزندش جانم به قربان ضریح و چار گُلدانش حیدر به روی شانه اش انداخت مَشْکَش را عباس اما مشک را دارد به دندانش آن سمت عمو در پشت نخلی گیر افتاده این سمت، گفتند العطش لب های طفلانش بر حرمله لعنت که از نزدیک تیر انداخت برحرمله لعنت که مسموم است پیکانش بر روی سرنیزه سر عباس می چرخید وقتی که زینب در حرم میسوخت دامانش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها قصد دارم اثری از لب کوثر بکِشم تا که دست از می و میخانه و ساغر بکِشم وقت معراج، هوالهوی مکرّر بکِشم به خدا رو کنم و سمت نجف پر بکِشم مژه بر خاک کف گیوهء حیدر بکِشم نشکستند مرا و دل غمخوار مرا نسپردند به دست احدی کار مرا برسانید دم حیدر کرار مرا لیف خرمای مرا میثم تمّار مرا میل دارم که سری خانه قنبر بکِشم دست خالی نشدم حبل متینم علیَ است صاحب لوح وقلم؛ روح یقینم علیَ است بنویسید که ایمانم و دینم علیَ است شاه لولاک، یل خاک نشینم علیَ است من کیَم ناز علی حیدر صفدر بکِشم دور خُم کوثر زهراست سرازیر شده مصطفی هم سر این سفره نمک گیر شده چشم من از همه کس غیر علی سیر شده دست من را برسانید به او دیر شده باید از خُمرهء لعل لب او سر بکِشم میشود گفت مگر بین حرا نیست علی شب معراج ببینید کجا نیست علی همه جا هست فقط جای خدا نیست علی علت دلبری رکن یمانیست علی باید او را به رخ قلعهء خیبر بکِشم خال مشکی لبش نقطه زیر لب باست قاب قوسین دو ابروی علی اَو اَدناست نیمهء گمشده ای داشته آنهم زهراست پرچم شیعه او روز قیامت بالاست پس چرا دست خود از دامن دلبر بکِشم قد کوتاه علی پایه افلاک و زمین با حصیر قدمش فرش شده عرش برین نام من را بگذارید سگ کهف حصین تا ابد گوشه نشین نجفم که پس از این منّت کعبه از این زاویه کمتر بکِشم در می آید به خدا بهر علی، جان نجف زمزم چشم من است از نم باران نجف به طلا طعنه زده ریگ بیابان نجف من مؤید شده ام گوشهء ایوان نجف که علی را همه جا مُظهر و مَظهر بکِشم خانهء کوچک او تا به سحر جای همه است سائل فاطمه اش هرکه شد آقای همه است کربلای پسر اوست که دنیای همه است دست او دست خدا بوده که بالای همه است دست او را به سر دست پیمبر بکِشم میزند تیغ، علی و به کسی کارش نیست او خدایی است که شخصی پی انکارش نیست چه کسی هست بگویند گرفتارش نیست وقت جان دادن اگر فرصت دیدارش نیست جان خود را بگذارید به محشر بکِشم می نشینم در این خانه که احسان بشوم ذکر حیدر به لبم هست که میزان بشوم عجب از لقمه او نیست که لقمان بشوم زیر پاهای علی گر که سلیمان بشوم مورم و قصد من اینست که لشکر بکِشم سرنوشت همه با یار، مقدّر شدنی است نوکر خانهء او مالک اشتر شدنی است لرزه بر عرش، به یک نعره حیدر، شدنی است علیِ نسلِ علی نیز پیمبر شدنی است آمدم که صد و ده بار علی اکبر بکِشم کاش این وصل شدن را به جدایی نکشند وسط کوچه کسی را به عزایی نکشند از سر دوش علی پاره عبایی نکشند چادر فاطمه را کاش به جایی نکشند کاش میخی که بلند است از این در بکِشم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها تو ای رَواقِ منوّر زِ پرتوِ اشراق که هست از تو فروغِ کرانۀ آفاق تو ای نمای بهشتِ بَرین به صفحۀ خاک که تافته است فروغت به جبهۀ نُه طاق صفای آینه ات روشنای دیدۀ مهر زِ تابِ قبّه ات افتاده مَه به چاهِ محاق ارم به ظلّ اَمانت خزد زِ شرمِ حضور به پیشِ قدرِ تو دارد اگر خیالِ سیاق زِ آستان تو دور است کین و بَخل و حَسد به سدّۀ تو مُلازم وفا و صدق و وفاق غم و ملال بری از دلِ مُقیم دَرت تو را به خلدِ بَرین است گوئیا میثاق نسیمِ کوی تو پیکِ صفای خسته دلان زُلالِ جوی تو بر آبِ زندگی مِصداق ملازمِ سرِ کوی تو هر چه صاف ضَمیر زِ آستانِ تو مَطرود هر که اهلِ شقاق زِ خوانِ جود و نوالت برد به قصدِ شَفا نصیبه ای به صد ابرام قاسم الاَرزاق مطافِ خلقِ جهان است از آن حریمِ درت که آرمیده به خاکت حبیبۀ خَلّاق به نامِ فاطمه معصومه نعت آن بانو کز اوست اهلِ وِلا را عنایت و اِشفاق از اوست کعبۀ آمالِ عاشقانِ وِلا دیارِ قم به عیان و نهان علی الاطلاق فروغِ دیدۀ هفتم اِمامِ کون و مَکان سرور سینۀ هشتم امیرِ عَرش وِثاق طفیل درگهِ او نفسِ عفّت و عصمت امینِ بارگهش عدل و دین به استحقاق الا حمیده خصالی که خود سجیّۀ توست کرم به اهلِ نیاز و به عاجزان ارفاق تو مریمی که کتابِ کمال و فضلِ تو را به چرخِ چارم عیساست کاتبِ اُوراق چگونه مدحِ تو گویم که طبعِ من به مثل بوَد چو قطره و قدرت چو یَم به استغراق سحرگهان به هوای طوافِ کوی تو چرخ نهد به توسنِ گیتی نورد خویش یَراق به قامتِ تو برازنده حلّۀ عفّت به بارگاهِ تو بگشوده مَکتبِ اَخلاق ملازمِ تو حیا بالغدوّ و الآصال مؤانسِ تو وفا بالعشیّ و الاشراق ملک به خاکِ درت در سجود با اخلاص فَلک به چاکریت از مجرّه بسته نطاق مقام و منزلتت آنچنان رفیع و مَنیع که از حکایتِ آن عاجز است هر نطّاق تو آن سُلاله پاکی زِ نسلِ مُصطفوی که هست دفترِ وصف تو را فلک ورّاق تو آن کریمه که مَحض کرم گرت خوانند قسم به نفسِ کرامت که نیست خود اغراق نسیم چون گذرد از حریمِ بارگهت کنند اهلِ وِلا عطرِ خُلد استنشاق تو ای مسافر سر منزل قبول افسوس نشد نصیبِ تو جایی که بودیش مُشتاق جهان ملول شد آنگه که خاطرت آشفت زِ دردِ هجرِ برادر زِ دستبردِ فراق به یادِ باب و برادر کنی به خطّۀ قم گهی به طوس نظر منعطف گهی به عراق شکست قامتِ گردون زِ بارِ محنتِ و غم زِِ کینه ای که نمودند بستگانِ نفاق فتادگانِ درت واصفند ذات تو را منِ فلک زده ام دور مانده از عشّاق عنایتی که کنم توتیای دیدۀ جان غبارِ کوی تو را ای به جود و رحمت طاق به نامِ «عابدم» امّا زِ عاصیان هستم بخواه بخشش من از عنایتِ خلّاق @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها ماهی که عالمی ز فروغش منور است خورشید در مقابلش از ذره کمتر است روشن ز یک چراغ نگردد اگر جهان از نور او چگونه جهانی منور است؟ گر نشکفد بهار ز یک گل، چگونه پس عالم ز بوی آن گل زیبا معطر است؟ درگاه اوست قبلۀ پرواز ، و هر دلی از شور و اشتیاق طوافش، کبوتر است! باشد هزار شهر در این عالم و مرا شهری که شهر اوست ز هر شهر خوشتر است گفتی کدام شهر ز هر شهر خوشتر است؟ شهری که شهر دختر موسی بن جعفر است! آن دختری که خواهر شمس الشموس، اوست شمس الشموس، حضرتِ او را برادر است آن دختری که خاک درِ بارگاه او بر تارک رجال سر افراز افسر است آن دختری که نیست چُنو دختری دگر یعنی کریمه ای ز کرامات مادر است یعنی ظهور امِّ ابیهاست در شکوه آیینۀ تجلی زهرای اطهر است از پرتو جلال و جمال است خلقتش یعنی که از سلالۀ زهرا و حیدر است آید شمیم حضرت زهرا ز تربتش یعنی که او گلی ز گلستان کوثر است مخفی ست قبر فاطمه و بارگاه او بر قبر آن شهیدۀ مظلومه مَظهر است بشکفت بر زبانِ سخن، نام فاطمه بی اختیار دیده ام از خون دل تر است از آستان دختر زهرا کجا روم؟ زیرا که آسمان کرامت همین در است او سنگ را به یک نظر آیینه می کند گیرم که از گناه دل من مکدر است! رویِ سیاه بر درِ او تا نهاده ام کاخ سفید در نظر من محقر است آن شاعری که بر درِ او سر نهاده است هر بیت او بلندتر از قصر قیصر است شعری که از قبیلۀ عصمت ثنا کند آن، میوه ای ز شاخۀ الهام و باور است هر حرف آن که آینۀ شبنم است و گل در چشم دشمنان خدا خار و خنجر است آن شاعری که یافت ز روح القُدُس مدد شعرش سرود زندگی و روح پرور است مدح علیّ و آل علی تاج عزت است این تاج تابناک مرا نیز بر سر است رزق من از کریمۀ آل عبا رسد دیگر مرا چه کار به دیوان و دفتر است شهریه ای برای من از شیخ شهر نیست یک شاهی ام عطیه نه از شاه کشور است! بیچاره شاعری که ز افلاس معرفت سودای او معاوضۀ شعر با زر است طرفی نبسته هیچکس از شعر و شاعری جز آن کسی که شاعر آل پیمبر است در بوتۀ محبت اگر ذوب شد کسی او را به زر چه کار ، که خود کیمیاگر است حصن امان طلب ز تولای اهل بیت اینسان که روزگار پر از فتنه و شر است زنهار از سفینۀ عترت جدا مشو دریاست در تلاطم و طوفان محشر است از آستان حضرت معصومه رخ متاب خاک درش به روضۀ رضوان برابر است هر کس که دیده ام ز بزرگان علم و دین در آستان حضرت معصومه نوکر است در تابش فضلیت و فرّ و کرامتش خورشید اگر به چشم در آید، چو اخگر است! شعری که بی نصیب ز مدح و ثنای اوست ماند به آن درخت که بی برگ و بی بر است ننگ آیدم ز شاعری و شعر، اگر مرا در سر به جز ستایش او شور دیگر است چون گوهر است گر سخنم پاک و پر فروغ از پرتو عنایت آن پاک گوهر است دارد حلاوتی ز مدیحش قصیده ام صد بار اگر بخوانی، قند مکرر است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها آن شب که دفن کرد علی بی صدا تو را خون گريه كرد چشم خدا در عزا تو را در گوش چاه، گوهر نجوا نمي‌شكست اي آشيانِ درد، علي داشت تا تو را اي مادرِ پدر، غمش از دست برده بود همراه خود نداشت اگر مصطفي تو را زين درد سوختيم كه اي زُهره ی منير كتمان كند به خلوت شب، مرتضي تو را ناموسِ دردهاي علي بودي و چو اشك پيدا نخواست غيرتِ شير خدا تو را دفن شبانه ی تو كه با خواهش تو بود فرياد روشني‌ است ز چندين جفا تو را تا كفرِ غاصبان خلافت عَلَم شود راهي نبود بهتر از اين، مرحبا تو را! يك عمر در گلوي تو بغض، استخوان شكست در سايه داشت گرچه علي چون هما تو را دزديد ناله‌هاي تو را اشكِ سرخ‌روي از بس كه سرمه ريخت به شيون، حيا تو را اي مهربان، كنيزك غم تا تو را شناخت دامن رها نكرد به رسم وفا تو را خم كرد اي يگانه سپيدارِ باغِ وحي اين هيجده بهارِ پر از ماجرا، تو را تحريف دين، فراق پدر، غربتِ علي انداخت اين سه دردِ مجسّم ز پا تو را نامت نهاد فاطمه، كان فاطرِ غيور مي‌خواست از تمامي عالم، جدا تو را در شطّ اشك، روح تو هر چند غوطه خورد رفع عطش نكرد، فراتِ دعا تو را دادند در بهاي فدك آخر اي دريغ گلخانه‌اي به گستره ی كربلا تو را گلخانه ی مزار تو را عاشقي نيافت اي جان عاشقان حسيني فدا تو را پهلو شكسته‌اي و علي با فرشتگان با گريه مي‌برند به دارالشفا تو را دارالشفاي درد جهان، خانه ی علي ا‌ست زين خانه مي‌برند ندانم كجا تو را؟! غافل مشو «فريد» از اين مژده ی زلال كاين حال هديه‌اي‌ است ز خيرالنسا تو را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نوری کز آن حدیقه جنت منور است نور جمال زهره زهرای اطهر است مولود پاکی آمده از غیب در شهود کز او وجود «هفت اَب» و «چار مادر» است نور خدا ز فرش تُتُق می کشد به عرش روشن به روی فاطمه چشم پیمبر است در وصف او گر «ام ابیها» شنیده ای این خود یک از فضایل آن پاک گوهر است هر مادر آورد پسر از اوست مفتخر بالنده مام گیتی از این نیک دختر است احمد وجود پاک ورا روح خویش خواند با اینکه خود به مرتبه روح مصوّر است دانند اگر چه خلق جهان ثقل اصغرش من دارم این عقیده که او ثقل اکبر است تنها نه دختر است رسول خدای را کز رتبه بر ولیّ خدا نیز همسر است حاکی است از وقایع ماکان و مایکون متن صحیفه اش که به قرآن برابر است در حیرتم چه مدح سرایم به حضرتی کو را مدیح خوان ز شرف ذات داور است او هست عصمت اللّه و چندان شگفت نیست کز چشم خلق تربت پاکش مُسَتَّر است ای آفتاب برج شرف کافتاب چرخ در آسمان قدر تو از ذره کمتر است! ربطِ رسالت است و ولایت جَناب تو بل این دو را وجود تو مبنا و مصدر است هستند گوشوار، دو دلبند تو به عرش بی شک دل تو عرش خداوند اکبر است جن و بشر برای شفاعت به نزد حق چشم امیدشان به تو در روز محشر است بر آستان تست ز جان ملتجی صغیر عمری است کُحْلِ دیده او خاک این در است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بعد از تو ای انیس دل داغدار من باشد چو شب، سیاه، همه روزگار من تارخ نهفته ای ز من ای مهر تابناک بارد ستاره، دیده اخترشمار من دور از تو نیست خواب و قرارم به چشم و دل بی تست غصه بار دل و گریه کار من زهرای من ز داغ تو شد خانه ام خموش آتش گرفت جان و دل بی قرار من از سوز دل بنالم و ترسم که از قضا گردد دراز، زندگی رنجبار من ای کاش آمد از تن من جان من برون همراه ناله های اسف خیز زار من گر سرزنش نبود، به روی مزار تو ماندم همیشه تا گذرد روزگار من گر پیکرت به خاک نهان شد ز دیده ام کی می روی تو از دل پرانتظار من من می روم ز خاک تو، اما خیال تو باشد همیشه همدم من در کنار من نقش توأم به دیده و یاد توأم به دل از تست این دو، بهر ابد یادگار من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای بارها ستوده به قرآن خدا تو را وی گفته جان وحی که: جانم فدا تو را ای متّکی امام همه اولیا به تو وی خوانده مام باب شه انبیا تو را حوری کجا و قدر تو ای بانوئی که هست در کسوت بشر شرف کبریا تو را پشت و پناه و همسر و هم سنگری نداشت بالله قسم نداشت اگر مرتضی تو را خیر کثیر، خالق و خلقی که نارساست با این جلال کُنیة خیر النساء تو را فردا که خلق دست به دامان احمدند احمد زند برای شفاعت صدا تو را جائی که در شگفت شد از دانشت علی هستی بدین جلال شناسد کجا تو را؟ بوسد رسول سینه و دست و جبین و رخ گوید سلام خالق ارض و سما تو را پرسی اگر به حشر چه داری؟ خدا گواست دستم تُهیست فاطمه گویم تو را تو را تو کیستی که قافله سالار انبیاست؟ روزی دوبار زائر بیت الولا تو را تو کیستی که خواجه اسرا بدان جلال خیزد تمام قامت در پیش پا تو را در چشم جبرئیل زند موج اشک شوق کارد به بذل قرص نان هل أتی تو را با آنکه رهنمای خلائق ائمه‌اند خوانند ای چراغ علی رهنما تو را از قلب خویش مائده گیرد امین وحی تا آورد ز روضه رضوان غذا تو را قبر تو در گل است و مقام تو در دل است من یافتم در این حرم با صفا تو را از هر طرف شراره بپیچد بپایشان گر انبیا کنند به محشر رها تو را بوی خدا رسد به مشامش ز سینه‌ات خواند بهشت خویش از آن مصطفی تو را جان و دل و عصاره قرآن ثنای تو است من کیستم که گویم مدح و ثنا تو را شرم و حیای شرم و حیا آب می‌شود گر بیند ای ستاره شرم و حیا تو را زیباترین عبارت پیغمبر است و آل مدح تو ای خدای مدیحت سرا تو را منت نهاد حق بسر مصطفی که ما کردیم یا محمّد کوثر عطا تو را ای کوثر رسول خدا باروم نبود سیلی زنند روبه‌روی مرتضی تو را تو جان حیدری بکدامین گناه کرد دشمن بتازیانه ز حیدر جدا تو را ای دستگیر دست خدا با کرم جرم افکند دست حادثه آخر ز پا تو را می‌خواستند حق رسالت ادا کنند کشتند پیش چشم علی بارها تو را یک دختر ار پیمبر خود بیشتر نداشت آزار داد این همه امت چرا تو را؟ قتل پسر بسوگ پدر باورم نبود اینگونه آورند برون از عزا تو را افلاک شد خراب و فرو ریخت بر سرش در خاک تیره تا که علی داد جا تو را در خانه بین منبر و محراب یا بقیع ای گوهر یگانه بجویم کجا تو را؟ نازم به غربتت که شب دفن پیکرت دست علی گرفت ز دست خدا تو را «میثم» به هر کجای مدینه قدم نهد خواند به اشک و سوز دل و التجا تو را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این که دارد میرود از خانه، سامان من است بسکه حیرانش شدم یک شهر حیران من است نیست دیگر هیچ امیدی بر مداوای دلم اینکه افتاده به جانش درد، درمان من است گریه هایش گریه‌ی درد است، درد بی کسی فاطمه گریان پهلو نیست، گریان من است باز هم از حق کعبه بر نخواهد داشت دست فاطمه دست شکسته‌اش هم به دامان من است لااقل گیسوی زینب را کمی شانه بزن فاطمه جان شانه کردن حق طفلان من است میهمان سر زده خوب است، لیک اینگونه نه چه شده از صبح تابوت تو مهمان من است؟ چند روزی موی تو شانه نخورده فاطمه گیسوان سوخته، حالا پریشان من است آی مردم در جوانی آخر کارم شده اول این زندگی گرم، پایان من است بیش ازین با گریه های خود مرا گریان نکن خانه ی آباد را با رفتنت ویران نکن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها چقدر گریه کردم برای غمات چقدر گریه کردی بمیرم برات نمیخوام علی جان چشات تر بشه میترسم یه لحظه بگیره صدات بالا قبرمم حتی گریه نکن یه قطره بباری یه دریا میشم نگو اینقده پیش من پا نشو تو قبرم باشم تو بیای پا میشم کی میدونه ای کعبه‌ی ناطقم غم تو با جونم چه کرده علی همه غصم از اینه که بعد من کی دور سر تو میگرده علی شکسته شدم تا شکسته نشی نمیخوام دلِ دلبرم بشکنه سر تو سلامت باشه حاضرم هزار دفعه دیگه سرم بشکنه تو نُه سالی که توی خونت بودم تو نُه سالی که دل به عشقت دادم نشد چیزی رو از تو پنهون کنم به جز اینکه تو کوچه گیر افتادم تو کوچه سر من به دیوار خورد تو کوچه حسن بی هوا پیر شد راه خونتو زهرا گم کرده بود ببخشید یه خورده اگه دیر شد بخند تا که دردام کمتر بشه بخند تا که حال منم جا بیاد به هیچکی نگفتم قرار بوده که همین روزا محسن به دنیا بیاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها هیزم رسید و آتشی از در بلند شد ای وایِ من، که ناله ی مادر بلند شد مامور شد به صبر علی، از سکوت او سو استفاده کرد ستمگر بلند شد با جمعی از ارازل و اوباش ریخت و پایش برای کشتن مادر بلند شد در را شکست او، کمر شیعه را شکست طوری که وای وای پیمبر بلند شد طوری زدند خاطرشان جمع جمع شد طوری زدند ناله ی حیدر بلند شد با این همه همین که علی بین کوچه رفت دیوار را گرفت از آن در بلند شد دستش رسید دامن مولا، ولی شکست از بس غلاف تیغ مکرر بلند شد زینب شنید گریه ی در، آه میخ را زینب گریست داد برادر بلند شد کنج خرابه هم چقدر یاد مادر است وقتی دوباره گریه ی دختر بلند شد این راه فاطمه است که سر بر ولی دهیم اینگونه بود شیعه اگر سر بلند شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها در لغت معنی شبح یعنی سایه ای در خیال می آید یا به تعبیر دیگری انگار ابر روی هلال می آید سایه ای مانده بود از مادر وقت برخاستن نشست، نشست.. عرق سرد روی پیشانی اشک امانم نمی دهد که پر است مو به مو قصه از پریشانی شانه ازدست مادرم افتاد قصه آتش شد آن زمانی که ریخت آوار شهر بر سر ما همه‌ی شهر آمدند آن روز طرف خانهء محقر ما هیزم آنقدر هم نیاز نبود قاریان، عالمان، مسلمانان سوختند آیه های کوثر را با وضو آمدند مردم شهر با وضو می زدند مادر را کارشان قربه الی الله است مادر من خودش یدالله است کارشان را پراز مخاطره کرد دست انداخت دور شال پدر کار را یک غریبه یکسره کرد نام آن مرد را نمی گویم روز آخر امیدوارم کرد روز آخر بلند شد از جا شستشو کرد، گرد گیری کرد سخت مشغول کار شد اما... چادر از صورتش کنار نرفت تا بگیرد امانت خود را دست پیغمبر آمد از دل خاک پدر خاک، آب شد از شرم رد شد آن شب سکوتش از افلاک همه دلواپس پدر بودیم غسل از زیر پیرهن سخت است غرق در خون شود کفن سخت است جان خود را به خاک دادن بعد دست ها را به هم زدن سخت است پدرم خویش را به خاک سپرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها دلگیرن دخترات عمو نازم میکرده با احتیاط چی بگم بابا از نامردا برات دلگیرن دخترات سنگینه مشتشون موی من مونده لای انگشتشون همه میزدن منو زجرم پشتشون سنگینه مشتشون مثلا صورتم نیلی نیست و شام شبم سیلی نیست و مثلا موی تو درهم نیست و موی سر من کم نیست و بارونه نم نمِ اگه تشنه ای هنوز من هم تشنمه من به عمه هم نمیگم گشنمه بارونه نم نمِ زجر دنبال منه از همه فراری ام این حال منه بابا آغوش گرمت مال منه زجر دنبال منه مثلا در زدی دروا کردمو خوب شد این پهلو دردمو مثلا توی آغوشت هستمو میگیری محکم دستمو گفتم اینجا رو نه دوست دارم بازارو این بازارو نه هرکاری میکردن کاش این کارو نه گفتم اینجا رو نه اینجا عمم شکست سرت از نی افتاد شد دست به دست زن و بچت بین وحشی های مست اینجا عمم شکست وسط شهر شام کاش میمردیم از هر طرف سنگ میخوردیم توی بزم حرام پیرم کردن از زندگی سیرم کردن آروم آروم از طبق بیا کنارم سر رو سرت بذارم حرفا برا تو دارم چند شبه بابا یه ذره نون نخوردم اسمت رو که میبردم همش کتک میخوردم عمه بکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه عمه باباییم بیاد دلم باز میشه مگه نه عمه دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه نامرتب نیستم من فقط النگوهام دستم نیست تو ندیدی بابا زیر معجر گل سر بستم نیست بابا دندونم که افتاده در میاد مگه نه بابا تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه دیگه از دست خودم کلافم زحمتو باید کم کنم اضافم دختر خوش قیافه بودم حالا هیچکی خوشش نمیاد از قیافم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها روی پیکر سری داشتی یادته رگای حنجری داشتی یادته من ی روز بابایی داشتم یادمه تو ی روز دختری داشتی یادته؟ ناخنام شکسته پام زخمی شده خیلی داد زدم صدام زخمی شده نمیشه برات بابا بابا کنم حق بده آخه لبام زخمی شده بدتر از حال همه حال منه قاتلت با نیزه دنبال منه دختری که میکشه پیرهنمو چادر روی سرش مال منه چشم زمزمو دیگه میخوام چیکار موی درهمو دیگه میخوام چیکار وقتی دستم به سرت نمیرسه این قد خمو دیگه میخوام چیکار دختر معصومتو که حد زدن بعد اون حرفای خیلی بد زدن گریه مسیحیا هم دراومد به تنم تبرکا لگد زدن نمیدونی که چیا دیدم بابا داد زدن بدجوری ترسیدم بابا خودشون کباب بره خوردنو من شبا گرسنه خوابیدم بابا به دلم هی داره درد و غم میاد با عذاب پلکای من رو هم میاد بالا پایین کردنش کشته منو دیگه اصلا از شتر بدم میاد دختر تورو با دعوا میبرن دیگه جون نداره اما میبرن نکنه کنیزامون خبر بشن مارو بازار کنیزا میبرن یزیدو وقتی دیدم آماده بود باغرور جلوی ما لم داده بود نمیگم هیچی فقط اینو بدون دلقکش خنده کنان وایساده بود نه مسلمون بود و نه نماز میخوند با چوبش روضه رو باز باز میخوند آدمی که مسته بی حیا میشه وقت قرآن خوندنت آواز میخوند یکی روی ماذنه اذون میداد عمه داشت از ی قضیه جون میداد بشکنه دستش دیگه بلند نشه نانجیب سکینه رو نشون میداد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دیشب به یاد روی تو هر لحظه سوختم بر چشم‌های خیره سران دیده دوختم هر کس به قیمت دو سه نان دین خود فروخت من در ازای عشق تو، جان را فروختم اینجا کسی خیال وفا هم نداشته چیزی برای شادی دل کم نداشته کی با تو گفته جای تو در کوفه خالی است؟ هرگز به شهر کوفه کسی غم نداشته قلبم در این دیار، غم بی‌شماره دید پرده کنار رفت و تن پاره‌پاره دید هر دختری که بر سر بالش گذاشت سر خواب طلا و رخت نو و گوشواره دید اینجا پناهگاه دلم حزن کوچه‌هاست اینجا به میهمان غریبه ستم رواست دلواپسم برای همه دختران تو لطف و وفا و رحم در این شهر کیمیاست اینجا برای با تو سرودن فضا کم است اینجا برای آمدن تو بها کم است می‌بینمت به مسجد و گرمِ نماز، آه اینجا چه قدر دلخوشی خواب‌ها کم است اینجا غروب، لحظۀ پرواز می‌شود چشمم برای دیدن تو باز می‌شود این خنده‌ها شمارش معکوس قتل توست دارد بهار حادثه آغاز می‌شود اینجا فضای سینه چه دلگیر می‌شود آدم ز عشق و شور و شعف سیر می‌شود حتی خدا به کوچۀ اینان غریبه است اینجا میا، رقیۀ تو پیر می‌شود اینجا میا که بر سر تو سنگ می‌زنند بر طفل ناز پرور تو سنگ می‌زنند این کوچه‌ها پُر است زِ چشمان خیره‌سر نامحرمان به خواهر تو سنگ می‌زنند این روزها که کوفه بُود اوج قحطِ مرد پایان گرفت عاقبت این روزگارِ درد ای آسمان مهر و عطوفت بیا ببین بالای دار، عُمر گدایت غروب کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها برای روضه همین بس که ناگهان زده اند عزیز فاطمه را سنگ بی امان زده اند فقط نه سنگ و نه نیزه که عده ای آن روز به جسم خسته ی او زخم با زبان زده اند نوشته اند جوانان سریع و پی در پی نوشته اند که پیران عصا زنان زده اند برای روضه همین بس که بی رمق افتاد برای روضه همین بس که همچنان زده اند اگر که تیغ نبوده غلاف آوردند اگر که تیر نبودست با کمان زده اند چقدر زخم روی زخم روی زخم آمد چقدر تیغ فراوان به استخوان زده اند برای غارت معجر برای گهواره به خیمه های اسیران کاروان زده اند مصیبت است بگویم که عمه ی ما را زبان که لال شود، خاک بر دهان، زده اند سری به نیزه بلند است وای از این غم سری که بر سر نی بود را چنان زده اند که چند بار سر از روی نیزه اش افتاد و باز بر سر نی پیش کودکان زده اند برای آنکه سر از بین کودکان برود اسیرها چقدر رو به این و آن زده اند شکست ابروی او و شکست دندانش و پاره شد لب او بس که خیزران زده اند خرید جنس غنیمت چه رونقی دارد در این میانه سری هم به ساربان زده اند @poem_ahl