📌 #شهدا
گلابتون
مراسم گلابتون را گذاشته بودند مخصوص مادران و بانوان شهر. آخر شهرمان، شهیدههایی داشت و هزاران بانوی مجاهد و گوش به فرمان رهبر. شرط انصاف این بود که بانوان هم سهیم باشند در کنگره ملی شهدایی...
نمایش گلابتون
دو سه دقیقه اول نمایش که گذشت، تصویر دارقالی که تمام صحنه را گرفته بود نشان داده شد، قالیبافی، هنر اصیل زنان کاشانی.
دیالوگ خانم بازیگر نقشهخوانی رج قالی را در ذهنها تداعی میکرد.
«یکی آبی، دو تا بزار جاش، سه تا یکی سرمهای، چهارتا گلی کنارش...»
نمایش رفته بود سراغ خانهای قدیمی در کوچه پس کوچههای شهر، کنار مادری دوستداشتنی، پای دار قالیبافی.
پای همین دارهای قالیبافی یکییکی فرزندانش را بزرگ کرد، مثل خیلی از مادرهای کاشانی، دستانش هنوز جای پینههای قالی را دارد اما نگفت سخت است و نمیشود...
عقیده داشت اسلام یار و یاور میخواهد و مجاهد... عهد کرده بود یکییکیشان را برای یاری قرآن و اهلبیت علیهمالسلام بزرگ کند.
وفای به عهد کرد؛ یکی! دو تا! سه تا! چهار تا! شهید! (محسن، جواد، علیاصغر،محمدرضا)
و شد امالبنین کاشانیها!
محفل به محفل میرفت تا نام شهدا را زنده نگه دارد. از هر سه جملهای که میگفت یک جملهاش به امام و یاری او ختم میشد، این شد که برای زندگیاش کتاب نوشتند و این بار شد
عزیز خانم!
صدای گریه خانم بازیگر که نقش حاج خانم را داشت فضا را پر کرد، این بار کنار تابوت شهیدش بود و درد و دلهایش، دوری و دلتنگیهایش را میگفت و مینالید ...
حرفهای دل مادرانی بود، که امروز با قاب عکسی آمده بودند که سالها روی طاقچه دل نگه داشتهاند...
چشمان گلابتونیها هم نمناک شد و غصهدار
اما حاج خانم اصلی نمایش،
(مادر شهیدان بارفروش) درست مقابل صحنههای زندگیاش بود، که تند و سریع ورق میخورد،
بغضها را یکی یکی فرو میداد و چشمانش خیره به صحنه مانده بود.
میدانستم اگر قصه برای مادر شهید دیگری بود میگریست و هم نوا میشد با نالههایش مثل همه گلابتونیها...
خانم بازیگر قدری آرامتر...
روضه پخش کنید...
مگر نمیدانید! گریههایش هم، نذر دشت کربلاست...
عکاس: محمد علیپور
صدیقه فرشته
چهارشنبه | ۳ بهمن ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان دومین کنگره ملی شهدای کاشان، مصلی بقیةاللهالاعظم(عج)
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۴.mp3
15.79M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۴
من هم شهید میشوم
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا به #سوریه
@tayebefarid
جمعه | ۲ آذر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
🎧 شنوتو | مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #همسر_شهید_برونسی
مراسم همسر شهید برونسی
سپاهیها را که دیدم آرام شدم. خیالم راحت شد که هنوز مراسم ادامه دارد. خیلی دویده بودم تا برسم. برنامه مهدیه را سریع تمام کرده بودند. حالا در حرم جمعیت تشییعکنندگان آماده خواندن نماز میّت برای خانم معصومه سبکخیز بودند. صحن کوثر را جمعیت بسیاری پر کرده بود. من هم به آنها متصل شدم و نیت کردم.
نماز که تمام شد از خانم مسنّی که کنارم ایستاده بود پرسیدم: «شما حاج خانم رو از نزدیک میشناختید؟» بله را که گفت شروع کرد به صحبت: «اگر این زنهای با همّت نبودن چنین سردارانی نداشتیم». برادرش همرزم و همسایه شهید برونسی در محله طلّاب بود و به همین واسطه با خانم سبکخیز ارتباط داشت.
از سادهزیستی ایشان تعریف کرد و اینکه روی پای خودشان بودهاند. چشم در چشمم نگاه کرد و توضیح داد: «زندگی الانو نگاه نکن که این همه رفاه هست، اون موقعها اینجوری نبود!» از کپسولهای گازی گفت که زنها باید در نبود همسر، خودشان میبردند تا سرکوچه و کپسول پُر تحویل میگرفتند و یا خریدن نفت و کارهای بسیار دیگری که مثل یک مرد انجام میدادند. به تشیع جنازه باشکوه همسرِ شهید برونسی اشاره کرد: «بیدلیل نیست که اینطور مراسمِ پرشکوهی برپا شده. رشادتهای زنونه ایشون تاثیر گذار بوده»
پرسیدم: «شد هیچوقت از همسرشون برای شما خاطره تعریف کنند» جواب داد که شهدا همه زندگیشان خاطره است. دوست داشت بیشتر درباره خود خانم سبکخیز بگوید: «وقتی شوهرش شهید شده بود اصلاً بیتابی نمیکرد، حتی خودش بقیه رو آروم میکرد، میگفت اگر گریه کنیم دشمن شاد میشیم.»
حاج خانم خوش صحبت بود و خواستم آخر گفتگو حرفی که لازم میداند بگوید. از دغدغهاش درباره حجاب گفت و فرزندآوری. توضیح داد: «عمر دست خدایه. مرگم دست خدایه! روزیام دست خدایه!»
جمله آخرش تلنگری بود برای همه ما.
مائده اصغری
پنجشنبه | ۴ بهمن ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
مشهدنامه؛ روایت بچه محلهای امام رضا علیهالسلام
@mashhadname
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۵.mp3
14.04M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۵
با نقش آفرینی آقای کوثرعلی و بانو
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا به #سوریه
@tayebefarid
شنبه | ۳ آذر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
🎧 شنوتو | مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #فلسطین
شنبه باشکوه
یک هفته از آتشبس گذشته و خانه خرابههای غزه به آرامش رسیده. از همه مهمتر مردم فلسطین یک هفته هست که روی خوش پیروزی را با زنها و بچهها تقسیم میکنند. نمیشود گفت چه کسانی مقاومترند؟ زنها، مردها یا حتی بچهها؟
هر کس را در این سرزمین ببینی؛ مقاومت با گوشت و پوست و استخوانش یکی شده و مثل خون در رگهایش جریان دارد. حکایتش شده مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه. پیدا کردن یکی از هزاران هزار انسان مقاوم، مشکل است.
از صبح علیالطلوع نیروهای حماس با سر و شکل همیشگیشان به خط شدند. لباسهای مقدسی که تار و پودش را مقاومت به هم بافته. با نقابهایی به صورت و سربندهای سبز و قرمز به پیشانی یا بازو. از قصد اسلحههایی به دوش دارند. تافور را میگویم. همانهایی که روزی سلاح مخصوص نخبههای اسرائیل بود ولی حالا روی دوش نیروهای حماس جاخوش کرده.
چه حقارتی از این بالاتر برای ارتش اسرائیل؟!
بعد از چند ساعت انتظار، آرامسازی و نظمدهی به مردم بالاخره نیروهای مخصوص، اسرا را برای تحویل آوردند. نیروهای حماس بالای جایگاهی ایستاده بودند. بنری ازش آویزان و رویش نوشته بود: «اسرائیل هرگز پیروز نخواهد شد.»
چهار زن نظامی، با کفش و لباس نظامی آمدند. چهار زنی که اسرائیل ابا داشت تصویر آنها را با لباسهای نظامی نشان دهد تا بلکه از دوز آبروریزیاش کم کند.
حماس برای تامین امنیت، بیست سی تا ماشین تویوتای سفیدرنگ که انگار همین الان از کمپانی در آورده را رو کرد. آن هم بدون خط و خش. خیلی زیبا گوشهای از قدرتش را در دل خرابههای باقی مانده از بزرگترین نسل کشی تاریخ، ردیف کرد. عمراً اسرائیل جواب این معماها را بتواند تا ابد بفهمد.
حماس واقعا حماسه میسازد. از هر طرف که ببینی کار و عملش، حماسی است.
اما باشکوهتر طرف مقابل بود. نه اشتباه نکن! ذهنت به طرف غاصبهای بی پدر و مادر نرود.
حرفم اسرا یا بهتر بگویم آزادههای فلسطینی است. نه نه! بهترتر از همه اینها؛ یحیی سنوارهای آینده.
چه خوب که شبکه خبر ۲ تلویزیون ایران گوشهای از این لحظات را نشان داد. گرچه ضعف و نقص در ارسال تصویر داشت ولی بعض هیچی بود.
دیدن شور و شوق مردم و اسرا به دلم خیلی حال میداد به حدی که حرارتش از چشمهایم بخار میکرد و میریخت.
صحنههایی که تکرار تاریخ خودمان بود در روزهای بازگشت آزادگان به ایران.
چه وجه شباهتی! انگار رسم است که آزاده وطن، جایش باید روی دوش مردمش باشد. قهرمان وطن خوش آمدی!
رشتههای محبت مگر قطع میشد؟
بغل، بوسه، اشک شوق و بالا آوردن دو انگشت سبابه و انگشت بغلیاش به نشانه پیروزی.
قهرمانهایی که معلوم است روزی نوجوان یا جوان رفتند و الان پا به سن گذاشته، برگشتند.
برگشت مردی بعد از سی و شش سال.
برگشت تازه دامادی بعد از ده سال انتظارِ همسرش.
برگشت پسری بعد از بیست و دو سال، که حالا شاید چهل سال داشت.
برگشت پدر خبرنگاری بعد از یک سال که فرزندانش را بو میکرد و میبوسید.
اصلاً هر چه بگویم حق روایتش ادا نمیشود. ولی شنبهترین شنبه تاریخِ مقاومت امروز رقم خورد.
باشد تا بیشتر از قبل این لحظات و صحنهها نصیب و روزی جبهه مقاومت بشود؛ انشاءالله.
ملیحه خانی
شنبه | ۶ بهمن ۱۴۰۳ | #اصفهان #کاشان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۶.mp3
13.15M
📌 #سوریه
🎧 #آوای_راوینا
برایت نامی سراغ ندارم - ۱۶
لُبنانیات
طیبه فرید | راوی اعزامی راوینا به #سوریه
@tayebefarid
سهشنبه | ۶ آذر ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
🎧 شنوتو | مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
📌 #لبنان
تمثال ایستادگی
این تصویر را همین چند دقیقهٔ قبل، ابوامیر برایم فرستاد؛ از لبنان: این زن را دیدهای؟
تصویرِ شگفتی است.
دستی، انگار تمام صحنه را به هم ریخته. المانهای ویرانی، در نمادینترین حالت ممکنش، کنار هم چیده شده؛ خانهٔ فروریخته، درختهای افتاده و خزانزده و...
همهچیز رنگِ ویرانی دارد جز زمینی که سبزِ سبز است. همهچیز فروافتاده جز زنی که راستقامت در برابر آهن ایستاده.
به وقت تمثیل، آهن است و استحکام؛ و چه نارساست این تمثیل.
تمثال این زن، تمثیلِ استحکام است.
ابوامیر نوشت: زن، زخمی شد، برش گرداندند...
و من فکر کردم، آنچه زخمیتر شد، حیثیت قوات احتلال بود.
ابوامیر نوشت: فکد کیدک و اسع سعیک... فوالله لاتمحو ذکرنا...
دستوپا بزن صاحبِ مرکاوا؛ یاد ما از حافظهٔ این زمینِ سرسبز، پاک نخواهد شد...
محسن حسنزاده
@targap
یکشنبه | ۷ بهمن ۱۴۰۳ | #سمنان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن مبارز
روایت نجمه سادات اصغرینکاح | مشهد
📌 #لبنان
زن مبارز
اوایل نوجوانی، اولین کتابِ عاشقانه زندگیام را خواندم؛ افسانهٔ گل و نوروز. گل دختر قیصر روم بود اما هیچش به شاهزادههای حریرپوش و آستینپفی که سرخابسفیداب کرده، روی تخت مرمرین مینشینند تا صف خواستگاران و چاکران از جلوی چشمان مُکتَحل و دلرباشان عبور کند، نمیمانست. گل، لباس رزم میپوشید؛ مردانه و مُسَلح. صدا کلفت میکرد و باد به غبغب میانداخت و زهِ کمان را بیشتر و بهتر از شوالیههای پدرش میکشید و تیرها را تیزتر به هدف میکوباند. نقاب به صورت میبست و شهر به شهر میرفت تا جنگاوران و پهلوانانشان را بیآبرو کند. کسی هم خبردار نمیشد که از زن باخته است. نوروز هم توی یکی از این مبارزات به او دل داد. گل و نوروز را خواندم و این الگو در ذهنم شکل گرفت که زنِ مبارز، زره میپوشد. زنانگیاش را پنهان میکند بعد به میدان میرود. تا به امروز هم، شیفتهٔ این بودهام که مردانه بپوشم و مردانه سوار اسب شوم و مردانه تیر بیاندازم و در رویاهایم دائماً این شیوه را پیاده کردهام.
امروز اما زنی از راه رسید و الگوی ذهنیام را بهم زد. راهی را رفت خلافِ رویاهای من. راهی که به واقع نزدیک بود و اصلاً خودِ واقعیت بود.
چادر، نمادِ زن مسلمان است و مبارزه، رسالتِ هر مسلمان. امروز زنی را دیدم که زنبودنش را پنهان نکرد و با تمامِ زن بودنش به میدانِ رسالت آمد. پارادوکس عجیبی بود.
نسیم، چادرش را به بازی گرفته بود و آشفته میرقصاند و لابهلای سبزهها گم میشد. و او تماماً استوار، مقابل تانکِ یکی از مجهزترین ارتشهای دنیا، ایستاده بود -تانکی که بعید است توفان هم ذرهای بلرزاندش-. زن، جلودارتر از هر مردی، چشمدوخته به تیرباری که پیشانیاش را هدف گرفته بود، فریاد میزد و با انگشت خط و نشان میکشید. با انگشتانی که به ورز دادن خمیر نان و بافتن گیسوی دخترکان آشناتر است تا اسلحه. زن سر تا پا مبارز بود. مبارزی که زن بودنش را پنهان نمیکرد. بلکه آن را علم میکرد و میکوبید توی سر مرد بزدلی که پشت آهن پارههای تانک پنهان شده بود و جرئت بروز مردانگیاش را نداشت. زنِ مبارز، لباس رزمش چادر بود و سلاحش، کلمات.
نجمه سادات اصغرینکاح
یکشنبه | ۷ بهمن ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
جریان؛ تربیت نویسنده جریانساز
@jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانهها