راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
بیروت، ایستاده در غبار - ۴ روایت محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا به لبنان
📌 #لبنان
بیروت، ایستاده در غبار - ۴
از ضاحیهگردیِ شبانه که برمیگردیم، نان و پنیری میخریم که بعد چند روز کلوچهی ایرانی و آجیلِ توراهی خوردن، دست به اسراف بزنیم. ضاحیهی امشب، عجیب سوتوکور بود. خیابانهای تاریک و وهمآلود که گهگاه گوشه پیادهروهاش دو سه نفر زیر انبوه شاخههای درختها نشسته بودند و قلیانکی میکشیدند و دیگر هیچ. نزدیک مزار شهدا که رسیدیم، صدای پروازِ جنگندهها و بعد، یک انفجار عظیم. امشب، ضاحیه یازده بار لرزید و حالا، نیمهشب که دارم این متن را مینویسم، شد ۱۳ بار. کار خدا بود که آنجا کنار مزار شهدا، اتفاقی یک آشنا دیدیم. مسیر هتل را یادمان رفته بود. صاحبِ هتلِ دیشب توی خیابان الشیاح، میگفت میخواهد از بیروت برود و به این بهانه، ما را مرخص کرد. آنقدر دنبال محل اقامت گشتیم که گذارمان افتاد به جایی دورافتاده کنار بندرِ تجاری؛ جایی که بازوی دهها جرثقیل، مثل دستهای رو به آسمان، دعا میکردند که بندر دوباره رونق بگیرد. القصه؛ توی هاستل عجیبی هستیم. اتاقها را مثل کندوی زنبور، غرفهغرفه کردهاند و توی هر غرفه یک تخت چپاندهاند، محضِ صرفا خوابیدن. نشستهایم به نان و پنیر خوردن که زنی میآید توی آشپزخانه. از حیث سنوسال، به عمهی مرحومم میخورد اما به هر حال بهتر است از گشت ارشاد دوری کند. تا ما را میبیند، عذر میخواهد که با زهرماری آمده توی آشپزخانه. میگویم این زهرماریها برای سلامتی مضر است و همین یک جمله کافی است تا سرِ درد دلش باز شود. میگوید فکر نکن خوشحالیم؛ این زهرماریها را میخوریم برای فراموشیِ دردهایمان. مسیحی است و با جوابش به این که اهل کجاست، لحظهای جا میخورم: فلسطین. توی خانهاش قرآن دارد؛ توی خانهاش نه اینجا که از شر جنگ به آن پناه آورده. میپرسم کدام آیه قرآن را بیشتر دوست دارد؟ میخواند: الم یجدک یتیما فآوی، و وجدک ضالا فهدی...
بحث که به ایران میرسد میگوید کاری با مسائل ایدئولوژیک ندارم؛ اما ایران، کشورِ فرهنگ است و کشوری است که تلاش میکند جلوی ستمها و جلوی امپریالیسم بایستد. صدای جنگندهها، رشته کلاممان را میبرد. میرویم روی بالکن. سرها همه به سمت آسمان است. جوانی برای این که به زعمش اضطرابمان را بگیرد میگوید نگران نباشید، اینها عادی است...! پیرمردِ مسیحی کنارش میگوید ما لبنانیها یاد گرفتهایم وسط جنگ زندگی کنیم. تفسیر عملیاش از زندگی را البته دوست ندارم اما وسط حرفها گفت که اغلب مردم لبنان، طرفدارِ مقاومتاند. مثل خیلیهای دیگر که توی این چند روز پای حرفشان نشستهایم، میگوید سیدحسن زنده است؛ شاید در ایران، شاید در عراق. میگوید او برای ما اسطوره بود؛ اسطوره مگر میمیرد؟ دارم فکر میکنم ماها، ما آدمها چقدر حرف مشترک داریم؛ و چقدر از حرف زدن با خودمان، با همخونهایمان ناتوانیم.
صدای انفجارها نمیگذارد بنویسم. دوباره میرویم ضاحیه. سرِ صفیالدین سلامت.
محسن حسنزاده | راوی اعزامی راوینا
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۰۱:۰۰ | #لبنان #بیروت
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
بعد از سیدحسن
کمحرف شدهام. میل حرف زدن با کسی را ندارم. این چند روز بعد از شهادت سیدحسن نصرالله غم و غصهام گرفته. مدام توی گوشی موبایلم، کانالها و گروههای خبری را پیگیری میکنم. از دیر جواب دادن و اقدام عملی عصبانیام که آن حرامیها، به راحتی رهبران مقاومت را میکشند و مردم عادی فلسطین و لبنان و یمن و سوریه را.
بعد از اذان مغرب خبر میپیچد که قرار است ایران بزند. چشمم ترسیده و دیگر باور نمیکنم.
گوشی برادرم زنگ میخورد و از توی هال صدای محمدطاها هشت ساله برادرزاهم را از بلندگو میشنوم که میگوید عمو رضا از از اینجا و پرند دارن موشک میزنن به اسراییل. و پشت بند شعار میدهد که ایلاش کو اولاش کو ایران سیلا سیلاش کو.
میدوم توی حیاط و روی راه راهپله و پشتبام میروم.
هر چه نگاه میکنم خبری نیست. همانجا روی راه پله مینشینم و توی خبرهای مجازی غرق میشوم. خبرها از شروع عملیات موشکی میگوید. به چند دقیقه نمیرسد که صدای بلند و وحشتناکی از پشت سرم بلند میشوم. از ترسم فکر میکنم که اسراییل حمله کرده، جرئت نمیکنم آسمان را نگاه کنم. با ترس و هیجان جیغ میزنم و با فریاد پلهها را یکی دوتا پایین میروم و توی هال میدوم. بلند میگویم: زن زن وخدا زن.
بقیه هول میکنند و دوباره با آنها توی کوچه میدوم. همسایهها توی کوچه میریزند. تازه آسمان را میبینم و میفهمم خودمان زدهایم و نه آنها. هیجان زدهام. با خواهرم پشت سر هم الله اکبر میگوییم. صدای گریهی دختر بچهی همسایه و تشر مادرش به او میآید که طوری نمیشه نترس.
شلیک موشکها را از فاصلهی خیلی نزدیک میبینم. چه صدا و تصویر با شکوه و زیبایی مقابل نگاهم نقش بسته. غرش موشکهای پشت سر هم. دقیقا مثل فیلم و عکسهایی که از نزدیکی موشکبارانها دیدهام. احساس غرور میکنم، اما چیزی به دلم چنگ میاندازد. یاد نبودن سیدحسن رهبر دوم مقاومت میافتم. کاش بود و بعد از این موشکباران با آن هیبت و ابهتش سخنرانی میکرد و آن حرامیها را تهدید.
کاش فقط یک هفته زودتر این موشکها را میزدیم.
فریبا مرادینسب
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
بدتر از جنگ
هشت، نه ساله بودم که جنگ عراق و ایران به شهرها کشیده شد. تا چند سال پیش کابوس جنگ رهایم نمیکرد و سالی یکی دوبار کابوس بمباران، روح و روانم را حتی برای چندساعتی هم که شده، بهم میریخت. از جنگ بدم میآید. از کشتن و آوارگی و یتیم ماندن کودکان و بیسرپناهی میترسم. نه برای خودم بلکه برای تمام مردم و کودکان سرزمینم. دوست ندارم حس بدی که از جنگ بر تاروپود تنم باقی مانده، کودکان سرزمینم و کودکان بیپناه دیگر تجربهاش کنند. اما گاهی اوقات باید تجربه کرد یا مجبوریم تجربه کنیم تا چیزهای بدتر از جنگ را تجربه نکنیم. مثل تحقیر شدن، مثل بیخیال شدن، مثل از خدا بیخبر شدن، مثل نشنیدن صدای مظلوم. آن موقع است که جنگ باید باشد.
هر روز نیست که خبری از فلسطین و لبنان نباشد. توی گروهها نیست کودکانی که خیلی عادی خاک میشوند و صدایی رسا از کسی بر نمیآید. توی این یکی دو ماه که هربار خبر شهادت هم وطنهای خودمان و سران مقاومت فلسطین را میشنویم، احساس بدی به همهی ما وارد شد از اینکه با وقاحت تمام کارشان را پیش میبرند و به ریش همه میخندند .
از خدا خواستم که این فراموشی مطلق را از روح و روان همهی ما و مردم جهان بردارد. چرا عادی به زندگیمان ادامه میدهیم، چرا مردن هزاران نفر برایمان عادی شده، واقعا چرا؟
توی گروهها خیلیها ناامید شده بودند که چرا هیچ کاری نمیکنیم. انگار همه سرد و سِر شده باشیم...
اما دیروز، سرشب دخترم برای دیدن ماشین حساب پسر عمهاش توی کوچه رفته بود و همان موقع موشکها را دیده بود. با ترس و گریان از پلهها بالا آمد و بغلم کرد و گفت مامان اسراییل حمله کرده، همان موقع مشغول تمیز کردن اتاق همیشه به هم ریخته بچهها بودم و صدای غرشی را شنیدم اما فکر نمیکردم که صدای پرتاب موشک باشد. تلویزیون را روشن کردم و فهمیدم که حمله از طرف ما بوده، همزمان صدای الله و اکبر همسایهها بلند شد، خواهرم زنگ زد و با ذوق تمام گفت از روی تراس منزلشان دیده است که موشکها در آسمان بودهاند. فکر کنم از سرد شدن و سر شدن خلاص شدیم و جان تازهای گرفتیم. خیلی خوشحال شدم از اینکه این بار هم سربلند شدیم. اینبار باز هم، همه فهمیدند که ما با بقیه فرق داریم و ما ایرانی هستیم، همچنان ایستاده و با غیرت. واقعا ما با همه فرق داریم.
فاطمه بسطامی
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
جلسه قرآن هفتگی
تازه شمعهای مراسم خاموش شده بود. که خبر روشن شدن ستارهها توی آسمان آمد.
انگار سورههای حشر که خوانده بودیم به آسمان رسیده بود.
همهمان میخکوب صفحه تلوزیون شده بودیم.
اولینبار بود تلآویو را زنده میدیدم.
از عمق وجود فریاد زدم:
الله اکبر
انگار هر کدام از آن موشکها همان اشکهایی بود که این چند وقت برای بچههای غزه و لبنان ریخته بودیم و حالا قرار بود تبدیل به زیباترین لبخند روی لبهای آنها شود.
انسیه شکوهی
eitaa.com/chand_jore_ba_man
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
عشق رهبر دیر و زود نمیشناسه
همیشه وقتی که به تهران میآیم برای عوض شدن حال و هوایم هم که شده مسیرهای بین شهری را با مترو میروم. امروز هم. با این تفاوت که امروز همه صبح زود، هم قدم، هم نفس در جستوجوی یک راه برای آرمان جمهوری اسلامی، برای لبیک گفتن به علی زمانمان راههای طولانی از شهرهایمان را پیمودهایم. لهجهها را که گوش میدهم، تفاوتمان جنوب و شمال است، شرق و غرب است ولی همه ایرانی هستیم و عاشق ملت و رهبرمان. زمزمهی خانمی را میشنوم که میگوید: امروز خانمها همه محجبه هستند جریان چیه؟ مردی که محاسن و موی سفیدش نشان از غلامی دیرین در دستگاه اهل بیت را میدهد و آنطرفتر ایستاده، جواب میدهد: میریم نمازجمعه
زن ساعتمچیاش را نگاه میکند و میگوید: صبح به این زودی؟
- عشق به رهبر دیرو زود نمیشناسه، ما که داریم دیر میریم، فیلمای مصلا رو از چند ساعت قبل فرستادن، نمیدونید چه غلغلهای بود.
نجمه خواجه | از #کرمان
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
خودمون!
حوصلهام سر رفته بود، بلند شدم و
پایم که رسید به اتاق، خواهرم جیغ کشید. بیحال رفتیم توی پذیرایی که دیدم دارد بالا و پایین میپرد و جیغ میزند: «ایران حمله موشکی انجام داده»
یکهو انگار بهم برق وصل شد، جان گرفتم فورا زدم شبکه خبر، زیرنویس تصویر نوشته بود «اطلاعیه سپاه پاسدارن تا لحظاتی دیگر»
رفتم سمت گوشی و گروهها را پر کردم، دیدیم خبری از تجمع نیست به همه بچههای گروه گفتیم «همه با خانواده بریم دور میدون، خودمون تجمع راه بندازیم.»
به نیم ساعت نرسیده بود که همه رفتیم دور میدان. اینقدر ذوق داشتیم که از سروکول همدیگر بالا میرفتیم.
یک عالمه دود رنگی و فشفشه و برف شادی خریدیم. باند آوردیم و سرود گذاشتیم و فضا پر شد از شعار مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا.
یکی از بچهها، شکلات گرفت و آورد روی سر ملت ریخت.
هر کس با ماشین و موتورش توی شهر رژه انجام داد، شادی این اتفاق بعد غم بزرگ بهمان روحیه داد و این شادی را مدیون رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنهای عزیز و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستیم. خداوند از شر اشرار حفظشان کند.
رقیه سالاری
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
آخرین نفس
"این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده"
هیچوقت مفهوم این شعار، آنقدر برایم ملموس نبود. این درست که ما در سایر حرکات جمعی به ندای رهبر لبیک میگوییم و این شعار از شعارهای بنیادی است ولی اینجا موج جمعیت که جلو میآمد و جماعت انبوه که به استیصال میآمدند بلند فریاد میزدند: «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده»
خانمی داد زد: «خانمها حادثهی منا پیش میاد»، دختر جوان با شنیدن صدای او گفت: «اگه ما نرسیدیم، سلاممون رو به آقا برسونید و بگید تا آخرین نفس پای شما موندیم.»
نجمه خواجه | از #کرمان
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
حرز بازوی شجاعت جوهر شمشیرها
یازدهم دی ۱۳۹۸ من در حسینیه امام خمینی. بودم چند هزار روپوش و مقنعه سفید روی زیلوهای سفیدآبی منتظر نشسته بودند دیدار رهبر با پرستاران بود و من حاشیهنویس دیدار.
دو روز بعد مصیبت از آسمان فرودگاه بغداد به ما زد. از آن داغ ها که لن تبرد ابدا. روایتش را در کتاب هزار جان گرامی نوشتهام. بعد دیدار آمده بودم مشهد. در سرمای استخوان سوز حرم، داغ تشییع حاجی بودم که گفتند خودت را برسان تهران؛ آقا دیدار دارند.
۱۸ دی ۹۸، اولین سخنرانی رهبر بعد سردار بود، دیدار با مردم قم. میخواستم دمدمهٔ آمدنش یک مصاحبهٔ دیگر بگیرم که یکی از حراستیها آرام بیخ گوشم گفت: «دیدار زنده پخش میشود دوربینها را ماسکه نکن.»
ترامپ تهدید کرده بود اگر به داغ سردار واکنش بدهیم، ۵۲ نقطه استراتژیک را در ایران میزند همه میدانستند استراتژیک ترین نقطه این خاک، همان بیت خیابان کشوردوست است. در شرایطی که همه دلهره داشتند آن سگ زرد دیوانه بیت را بزند، سید علی خامنهای تصمیم گرفته بود مهمترین سخنرانیاش پس از سیزده دی را زنده در حسینیه برگزار کند، یعنی در همان مکان سادهٔ دیدارهای عمومیاش با مردم ایران، بیاید جلوی چشم دهها دوربین بگوید من همین حالا همینجا هستم. جگرش را داری بزن.
بعد وقتی همه منتظر بودند مثل سید به سمت راست اشاره کند و بگوید همین حالا فلان ناو را فلان کَسَک را زدیم، با طمأنینه گفت: «حالا دیشب یک سیلیای به اینها زده شد. بایستی حضور فساد برانگیز آمریکا در این منطقه تمام بشود.» گفت انتقام اصلی این است.
ماجرا تمام نشد هفته بعد، ۲۷ دی ۹۸، سید علی خامنهای به مصلای تهران آمد، پیشاروی چند میلیون نفر ایستاد. من هم پشت سرش بودم نماز جمعه را اقامه کرد من همین حالا همینجا هستم. جگرش را داری بزن.
فردا سیزدهم مهر ۱۴۰۳، سید علی خامنهای دوباره عبای مشکیاش را بر دوش میاندازد و به مصلای تهران میرود. باز در خط مقدم چند میلیون دل میایستد و خطبه میخواند. او در شرایطی زنده در مکان مشخص جلوی دوربینها حاضر میشود که سه روز از وعده صادق ۲ گذشته، شهابهای ثاقب ایرانی آسمان عبری را شکافته و بر فرق تأسیسات نظامیشان فرود آمدهاند و اسقاطیل گفته حتماً پاسخ میدهد.
سید علی خامنهای در حالی در قلب جمعیت وارد محراب میشود که نتانیابو را با شدیدترین تدابیر امنیتی به اعماق تونلهای سگیونی بردهاند.
خدا قبلاً در قرآنش گفته بود دل مؤمن مجاهد مثل سدی از آهن، محکم است. ما امروز تعبیرش را به چشم خودمان دیدیم. فردا چشم کور دنیا هم خواهد دید.
پرستو علیعسگرنجات
پنجشنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
28.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران چیکارش میکند
روایت زینب رحیمی | چهارمحال و بختیاری - شهرکرد
📌 #عملیات_انتقام
ایران چیکارش میکند
تازه رسیده بودم خسته از یک روز کاری و یا تفریحی دونفره با یک دوست، خستگی طولانی بودن مسیر و اتفاقات امروز هنوز از تنم درنیامده بود، طبق معمول کاناپه کرمی جلوی تلویزیون یار همیشه همراه خستگیهایم داشت به ریلکس شدنم کمک میکرد که چشمم به زیرنویس خبر شبکه خبر خورد.
حمله موشکی ایران به گنبد آهنین، خدایا چه میبینم، پلکهایم را ماساژی دادم و مجدد نگاه کردم و خواندم نه درست است
فیلم، فیلم موشکهای برخاسته از خشم و نفرت مردم غیور ایران، لبنان و مسلمانان است که بر سر پایگاههای نظامی دیو صفات فرود میآید.
زبانم بند آمده بود صدای تلویزیون قطع بود و هرکس مشغول کار خودش بود که با جیغ و فریادهای من مدام میگفت عه بابا، بابا، تلوزیون، بابا موشک، بابا زدیم زد زد ایران زد اسرائیل پکید بابا...
ناخودآگاه همه جلوی تلویزیون جمع شدند و صدایش باز شد و همه با اشک و لبخند خیره به صفحه رنگی تلویزیون شدیم.
گوشه پایین صفحه تصاویر کوچک از مردم استانهای مختلف پخش میشد که به خیابان آمده بودند قم، تهران، تبریز، شیراز و... با حرص گفتم عه باز هم مردم شهرکرد سکوت کردند و اسمشان نیست کاش اینجا هم خبری بود میرفتیم بیرون
همینجور که مداحی شبکه خبر را تکرار میکردم و سنصلی فیالقدس انشاءالله را میخواندم دیدم عه تصویر کوچیکی با نام چهارمحال و بختیاری هم اضافه شد دیگر مکث نکردم سریع چادر و روسری را برداشتم و گفتم بابا بریم، بریم که الان وقت جشن و شادیه
همگی راهی خیابان کاشانی شدیم شور قشنگی در خیابان بود ترافیک میدان آیت الله دهکردی را قفل کرده بود و تا آمدیم به چهارراه دامپزشکی که محل تجمع مردم بود برسیم یک ساعتی طول کشید اما اولین ترافیکی بود که حضور در آن باعث شعف بود، به مردم شهرکرد افتخار کردم که بیتفاوت نبودند و بیرون آمده بودند تا از سپاه تشکر کنند تا مرگ بر اسرائیل بگویند و برای این شیطان بزرگ خط و نشان بکشند.
هرکس به طریقی یکی با لباس رزم، یکی با پرچم ایران و دیگری با پرچم فلسطین، عکس شهید سیدحسن نصرالله هم که تصویر غالب این ترافیک شیرین بود از سپاه همیشه سرافراز تشکر و خشم خود را بر سر اسرائیل خالی میکرد.
اما هنوز آرام نگرفتیم این تازه دومین انتقام بود و به قول پسر بچهای که سرش را از ماشین بیرون کرده بود و میگفت ایران چیکارش میکند و خواهرش در جواب میگفت سوراخ سوراخش میکند منتظر سوراخ سوراخ شدن هستیم.
زینب رحیمی
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #چهارمحال_و_بختیاری #شهرکرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
قدس سال ۶۵
روز قدس سال ۶۵ بود احتمالا
اوج موشک باران تهران
صدام تهدید کرده بود تهران رو میزند
آنروز با پدرم رفتیم خیابان آزادی
خیلی شلوغ بود
شاید شلوغترین روز قدس آن سالها.
امروز همچین حسی دارم تو خیابانهای تهران
سیدمهدی ابطحی
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
ملت ایرانو کردم بهحصار روایت محدثه اکبرپور | کرمان
📌 #جمعه_نصر
ملت ایرانو کردم بهحصار
دوست داشتم بهجای این کوچههای خاکی، مصلای تهران باشم. تا برسم به خانهی حاجفاطمه توی دلم بلبشویی بود که بیا و ببین. وقتی رسیدم، دیدم پیرزن چهارزانو نشسته، یک تکه پارچه گرفته دستش و خیره به صفحهی تلویزیون، دارد تکانتکان میخورد و زیرلب چیزی میگوید. به جای سلام سر تکان داد و بلند گفت: «هوالحی القیوم». فهمیدم دارد آیتالکرسی میخواند. لبخند آمد روی لبهایم نشستم کنارش و گفتم: «داری چیکار میکنی حاجفاطمه؟!»
چند ثانیه طول کشید. آیتالکرسیاش که تمام شد، یک فوت کرد به پارچه و گرهاش زد و با صدای گرفتهاش گفت: «دارم ملت ایران و مهمونای آقا رو به حصار میکنم. ایشالا به خیر و سلومتی ورگردن تو خونههاشون. اولِ کار، خودِ آقا رو به حصار کِردم»
لبخند زدم و به پارچهای که دو دستی گرفته بود جلوی صورتش نگاه کردم. او که یاالله یاالله روی لبانش میچرخید، وسطش رو به من کرد و با جدیت گفت: «کو یه زنگ به زهرامون بزن، بگو اونم بشینه مردمو به حصار کنه، تومَم برو یه کهنهای از تو انبار وردار بیا همه رو به حصار کن»
و پارچه را یک گره محکم زد و ورد آخرش را خواند: «ملت ایرانو کردم به حصار، حصار بندِ حصار، کلیدشو دادم به دست ملک جبار، خدایا تو نگهدار، خدایا تو نگهدار»
روایت مصاحبه با فاطمه عرب
محدثه اکبرپور
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
تهران؛ کربلا
اکنون تهران کربلای ماست...
و ما همچنان در مسیریم و مشتاقانه لحظهها را میشماریم تا به لحظه وصال کبوترها برسیم...
اما دلهایمان بیقراری میکند تا نکند مانند مردم کوفه علییمان تنها بماند...
فاطمه صداقتی | از #مشهد
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر #تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
مسیر مقدس
تابلوی سبز کنار جاده، اعلام میکند چند کیلومتر تا قم و کربلا و نجف مانده. ما اما مقصدمان هیچکدام از آنها نیست. برای زیارت میرویم، اما نه به قم و کربلا و نجف. میرویم تهران؛ مرکز سیاست ایران. حالا مهمتر از این مقصدهای مقدس، رفتن و رسیدن به تهران است که دین و سیاست به هم ممزوجاند. مثل آنوقت که امام مکّه را رها کرد برای رسیدن به سرزمین کربلا.
نجمه سادات اصغرینکاح | از #مشهد
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر #تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
کاش میشد این لحظهها را در مشت گرفت...
نزدیکیهای مصلی موکبهای فرهنگی و تدارکاتی برپا شده.
هر چه هست طعم اربعین دارد و عطر عشق به ولایت؛ خالص خالص!
در این هوا باید عمیق نفس کشید.
کاش میشد این لحظهها را در مشت گرفت و برای همیشه نگه داشت.
سعیده تیمورزاده | از #مشهد
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر #تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
مهم در صحنه بودن است
گروههایی از مردم بیرون مصلی نشستهاند.
هنوز اندکی جا هست که داخل بروی.
اما با تفتیش سفت و سخت و آنچنانی راه میدهند.
آنها که بچه همراه دارند و طبیعتاً کیفی پر از خوراکی و اسباب سرگرمی، اغلب اینجا هستند.
مهم در صحنه بودن است
و اعلام اینکه ما امّتی هستیم که اماممان را تنها نمیگذاریم.
سعیده تیمورزاده | از #مشهد
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر #تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
حال دلشان خواستنی است
برای حتی چند قدم نزدیک به ولی نشستن، دقیقهها چانه میزنند. امید دارند درهای وصال باز شود!
میکاوم؛ ذهنم را!
کجا رسیدن به اقامه نماز ولی برایم مهم بوده؟! دریغ از غفلتهای عُمرسوز!
به جمعیت دوروبرم نگاه میکنم. حال دلشان خواستنی است! به تأسی از این مأمومها، سجاده میگشایم! شاید که بیشتر از این، دلی ولیدوست، روزیام باشد!
محبتی که هر وجهش اطاعت باشد!
سعیده تیمورزاده | از #مشهد
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر #تهران
جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز
eitaa.com/jaryaniha
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
بدون هماهنگی
وقتی سپاه مقتدر، به قلب تلاویو زد، مردم بجنورد خودجوش در کنار هم جمع شدند. بدون هماهنگی از قبل و حتی دعوت مسئولین شهر، تنها بایک پیام مردمی، به میدان شهید، میدان اصلی شهر سرازیر شدند... مرد و زن، پیر و جوان همه در کنار هم شروع کردند به لبیک گفتن و سر دادن ندای قراء حیدر حیدر...
هر کسی به نحوی شادیاش را بین مردم تقسیم میکرد؛ مردی میانسال جعبه شیرینی بسیار بزرگی در دست داشت و با لبخند در بین مردم پخش میکرد... دیگری با میکروفون از جنگ آن زمان میگفت، انگار رزمنده دوران جنگ بود که با صلابت حرف میزد و مردم پشت سر هم ندای صلوات سر میدادند...
جوانان هم عکس حضرت آقا، شهید سیدحسن و شهید رئیسی را توزیع میکردند...
همه یک خانواده شده بودیم و اشک و لبخند را مدام جایگزین هم میکردیم.
آری اینگونه خودجوش همه ما پای انقلاب و رهبرمان هستیم، دور هم از غم شهادت اشک میریختیم و دورهم از شادی پیروزی، خوشحالی میکنیم. ما باهم بر پیکر شهید مقاومت گریه کردیم و همه با هم به نماز مهدی زهرا در قدس مینگریم.
مارال داوودی | ۱۲ ساله
سهشنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_شمالی #بجنورد میدان شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #جمعه_نصر
سلفی با پدر شهید
مصلی و اطرافش پر از جمعیت بود. دنبال جایی برای نشستن بودم... با مهربانی صدایم کرد. کنارش بنشینم. پرسیدیم اینجا وصل است. نماز چطور میشود؟ گفت مهم حضور است. نماز رو فرادی میخوانیم. جاگیر که شدم گفتم حاجی یه عکس یادگاری بندازیم. گفت بنداز. بگو با یه پدر شهید عکس انداختم. شهید علیمحمد مکتبدار. بدون معطلی شروع کرد از پسرش گفتن. پسرم خیلی رشید بود، خیلی خوشگل بود. نامزد بود که رفت جبهه. پدر و پسر با هم در عملیات بودیم. سال ۶۱ پیکرش کانال جا ماند. ۱۲ سال بعد برگشت. با لحن با افتخاری گفت: بله، اونها رفتند که ما الان اینجا هستیم.
محمدمهدی رحیمی
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
هنیه میخندد!
اخبار را چک میکردم که یکهو خبر حمله سپاه پاسداران به رژیم صهیونسیتی را اعلام کردند؛ خبری که دو ماه منتظر وقوعش بودیم.
سریع کانالها را چک کردم تا مطمئن شوم. تلویزیون را روشن کردم، آن لحظه داشتم بال در میآوردم، البته فکرم بال درآورده بود چون از شادی بین زمین و هوا بودم، به دوستهایم سریع پیام دادم.
توی خانه صدای خنده و شادی قطع نمیشد
همه خوشحال از وقوع عملیات بودیم.
عملیاتی که گریههای حزن روز شنبه را تبدیل به گریههای شادی کرد.
خانه جای ماندن نبود. باید شادی را تقسیم میکردیم، پرچمهای حزب الله و فلسطین را توی کیفم گذاشتم تا با افتخار دست بگیرم.
جمعیت زیادی به میدان اصلی شهر آمده بودند. انگار آنها هم نتوانسته بودند فضای خانه را تحمل کنند.
روی لب همه خنده نشسته، پرچم حزب الله بیشتر از بقیهی پرچمها خودنمایی کرد.
عکس سید حسن و شهید هنیه دوباره غم از دست دادنشان را به یادم آورد، اما از اینکه توانستیم ذرهای انتقام خونشان را بگیریم خوشحال بودیم.
به خانه برگشتیم و شبکه خبر باز بود و مامان با تمرکز دنبال میکرد.
یکهو گفت زهرا ببین انگار شهید هنیه میخنده انگار خوشحال شده سپاه حمله کرده! راست گفت آن لحظه توی آن عکس داشت میخندید.
زهرا سالاری
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا