eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
854 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (برادر خانم حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ هرکس هر آنچه خواسته را از ضریح تو با یک قسم به «حضرت زهرا» گرفته است... 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. السَّلامُ عَلَى سَاكِنِ التُّربَةِ الزَّاكِيَةِ سلامـ✋ بر آن جایــ🥀 گرفته در خاکـ🍂 پاک... 🗒فرازی از  . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
. برق نگاهت... قدرت گناه را از من گرفته من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم... وقتی نگاهت به من است! مگر میشود دست از پا خطا کرد؟ تو هم شاهدی و هم شهید... @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | حاج خانم کارش در تمام شد و خواست کنارم بنشیند که دید دیگر رمقی برایم نمانده و از خستگی، من و مجید به خماری میرود که رو به شوهرش کرد: "آسید احمد! بچه ها خسته ان، ای کاش رو بندازیم استراحت کنن." که پیش از حاج آقا، به سختی از جایش بلند شد و میخواست دست و پهلویش را پنهان کند که با شیرین زبانی داد: "من خودم پهن میکنم! تو رو خدا بیشتر از این شرمنده مون نکنین!" ولی او هم رنگ و رویی از من نداشت که از جایش بلند شد و با محبتی خالصانه جواب را داد: "شما داری ما رو شرمنده میکنی پسرم! شما مهمون مایی! تا چند لحظه پیش بشینی، جاتون رو پهن میکنم." و دیگر هرچه من و اصرار و ابراز کردیم، سودی و به همراه همسرش برای آماده کردن بساط استراحت به یکی از رفتند. مجید از همان سمت اتاق هال نگاهم کرد و هنوز حالم بود که با صدایی آهسته پرسید: "خوبی الهه جان؟" و من مدتها بود به این نبودم که با لبخندی پاسخ دادم: "خیلی خوبم! خیلی خوب!" و چقدر دلش برای خنده هایم تنگ شده بود که به شکرانه این حال خوشم، چشمانش از شادی درخشید و زیر لب کرد: "خدا رو شکر!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. حسرتِ ڪربــُ💔ــبَلا و، عڪسِ زیباے حرم دل گرفتــ😔 از بس ڪه با قابِ تو خلــ✨ــوت ڪرده است . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
♦️گروه سایبری «عصای موسی» نفتالی بنت را تهدید کرد 🔻متن تهدید فرستاده شده برای نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی: آقای بنت، اگر شرارت های شما علیه ما ادامه پیدا کند، متوجه خواهید شد که اقدامات ما در داخل اسرائیل، تازه در ابتدای راه قرار دارد. ⬅️نکته مهم اما ساعت نمایش داده شده در تصویر گوشی می باشد. ساعت به وقت ۱:۲۰ دقیقه (ساعت شهادت سردار قاسم سلیمانی) @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
. رفتی و شهادت تو اعجاز کند خون تو مسیر قدس را باز کند @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. و أَنْتَ مُقَدَّمٌ فِى الْهَبَواتِ، وَ مُحْتَمِلٌ لِلاَْذِیّاتِ (بارى) تودرگَرد وغُبارهاى جنگ پیش تاختى، و آزار و اذیّتهاى فراوانى تحمّل نمودى. 🕊فرازی از زیارت ناحیه مقدسه . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
کاش یک تخریبچی می زد به ؛ تخریب می کرد آنچه است و ... که گاهی بدجور گیر می کنیم، میان مین‌های القاب و شهرت‌ها... 🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌷 مدرسه عشق است و عاشق کربلا... در کربلای معلی/۱۳۹۳ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 کلیپ صوتی | تنها گریه کن 🔻«تنها گریه کن» روایت زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان است که خودش فارغ از فرزند شهیدش یک شخصیت مستقل دارد. چه آن زمان که قدم در مسیر مبارزه علیه طاغوت گذاشت، چه زمانی که با شروع جنگ محله کوچک‌شان در قم شد پایگاه پشتیبانی از رزمندگان و چه آن زمان که بعد از طی همه‌ی این مقدمات به مقام رضای الهی رسید و پسر نوجوانش به شهادت رسید. 🔹پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «تنها گریه کن» برشی از متن کتاب را در این کلیپ صوتی منتشر میکند. @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
: ای مردم بدانید اگر ما رفتیم و شهید شدیم؛ اما خـ🌷ـون ما باعث پیروزى اسلام و باز شدن راه کربـ✨ـلا خواهد شد... و شما اِن شاءالله قبر امام حسین(ع) را زیارت خواهید کرد که در آن زمان شهدا را هم یاد کنید. . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بسیج یعنی لشکر مخلص خدا... گرامی باد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊 🌷 ✨ شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در زمانه‌ے خود مَـردانہ رفتیــم، حالا نوبت شماست..!! مبـادا با حرفتـان یا قدمتـان ڪارے ڪنید کہ زحمت ما هـدر برود ... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | نسیم خنکی به دست میکشید و باز دلم نمیآمد از این شیرین صبحگاهی بکنم، ولی انگار آفتاب هم میخواست بیدارم کند تا ببینم چه روز آغاز شده که پیوسته پلکهایم را نوازش میداد تا سرانجام با ترانه خوش آهنگ ، چشمانم را گشودم. روی تشک نشستم و گوشه پرده پنجره بزرگ و قدی اتاق را کنار زدم، شاید در حیاط باشد و چه منظره دل انگیزی پیش نمایان شد! حالا در روشنی روز و طلایی آفتاب، زیباییِ دل انگیز حیاط این خانه بیشتر میکرد. باغچه میان حیاط با سلیقه کَرتبندی شده و در هر قسمت، سبزی کاشته بودند. از همان پشت پنجره با نگاه از ایوان پایین رفتم و پای نخلهای کوتاهی که به ترتیب دور حیاط کشیده بودند، زدم، ولی خبری از مجید نبود. خواستم از جایم بلند شوم که کسی آهسته به در زد و با صدایم کرد: "الهه خانم! بیداری دخترم؟" صدای بود که بلافاصله بلند شدم و در را باز کردم. با بزرگی که در دستش بود، برایم آورده و با مهربانی آغاز کرد: "ببخشید کردم!" سپس قدم به گذاشت و با لحنی ادامه داد: "الان خسته ای، همش میخوابی. ولی ضعف میکنه. یه بخور، دوباره استراحت کن!" و من پیش از آنکه از لذیذش نوش جان کنم، از شیرین کلامش لذت بُردم و دوباره روی نشستم تا باز هم برایم کند. مقابلم روی زمین نشست و سینی را برایم روی تشک گذاشت. در یک طرف کاسه بلوری از کاچی پُر کرده و در بشقاب کوچکی تخم مرغ برایم آورده بود. بوی نان تازه و رنگ هوس انگیز شربت هم حسابی اشتهایم را تحریک کرده بود که زدم و از ته دل تشکر کردم: "دست شما درد نکنه حاج خانم!" کاسه را به سمتم هُل داد و با سرشار از محبت تعارفم کرد: "بخور ! بخور نوش جونت!" و برای اینکه با خیالی مشغول خوردن شوم، به کاری از جایش بلند شد و گفت: "ما صبحونه خوردیم، تو بخور عزیزم! من میرم، باش!" ولی دلم پیش بود که نگاهش کردم و پرسیدم: "شما میدونید کجا رفته؟" از لحن و نگرانم، صورتش به لبخندی گشوده شد و داد: "نگران نباش مادر جون! صبح زود با آسید احمد رفتن بیارن." سپس به آرامی خندید و گفت: "اتفاقاً اونم خیلی بود! کلی سفارش تو رو کرد، بعد دلش شد بره!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | از پریشانی قلب مجید خبر داشتم، ولی از حاج خانم کشیدم که سرم را انداختم و خدا میداند به همین کوتاه، چقدر دلم برای تنگ شده و دوباره بیتاب دیدنش شده بودم. صبحانه ام که تمام شد، با که حالا پس از روزها با کاچی گرم و شربت به بدنم بازگشته بود، از جا بلند شدم و خالی را به آشپزخانه بُردم که حاج خانم شد و با مهربانی کرد: 'تو چرا با این حالت شدی دخترم؟ خودم می اومدم!" سینی را روی گذاشتم و با شیرین زبانی پاسخ دادم: "حالم خوبه حاج خانم!" را گرفت و کرد تا روی صندلی کنار بنشینم و خودش مقابلم ایستاد تا نصیحتم کند: "مادرجون! تازه یه هفته اس مرخص شدی! باید خوب کنی! بیخودی هم نباید سبک کنی!" سپس خم شد، رویم را بوسید و با لحنی مهربانتر ادامه داد: "تو هم مثل میمونی، نمیخواد به من بگی حاج خانم! دخترم بهم میگه خدیجه! تو هم اگه دوست داری مامان خدیجه صدام کن!" و من در این مدت به بی مهری دیده بودم که از این محبت بی منت، پرده پاره شد و قطره اشکی روی گونه ام و نمیخواستم به روی خودم بیاورم که اشکم را پاک کردم و در عوض، من هم دخترانه تقدیمش کردم، ولی باز هم نمی خواست در زندگی ام کند که نپرسید چرا گریه میکنم و چرا با اینکه اهل بندرم، در این شهر و برای اینکه حال و هوایم را عوض کند، همچنانکه مشغول کارهای بود، برایم از هر دری حرف میزد تا کند که صدای زنگ در بلند شد. مجید بود که با کامیون وسایل آمده و به کمک آسید احمد و دو ، اسباب زندگیمان را داخل میگذاشت. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
پدرش حاج عزیزاله از جانبازان سرافراز شهرری ساکن محله ملک آباد جوانمرد بود، حاج اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود. در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج حضور پررنگ داشت و حتی در این اواخر از فرمانده پایگاه کوثر مسجد ولیعصر همان محله نیز بود با شروع جنگ های تکفیری و ضد اسلامی، حاجی جز اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست. ساجدین ری و نوید شاهد📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. دل من باز حسیـ❤️ـن باز حسیـ❤️ـن میخواهد دل چه یکدندگی اش هست قشنگـ😍 سربلندی که سـ✨ـرش پای تو است چه سرافکندگیـ🌿 اش هست قشنگـ😭 سید علی اصغر پور🖌 عکس از: محمد القرعاوی📸 . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊