🌾یاد آنها بخیر....
🔰 یاد #کانالها بخیر
که گنداب خودنمایی در آن جریان نداشت.
🔰 یاد #مینها بخیر
که سکوی پرواز 🕊بود.
🔰 یاد #گلوله ها بخیر
که قاصد وصال💞 بودند.
🔰 یاد #خمپاره بخیر
که پیمانه وصل همراه داشت.
🔰 یاد #منورها بخیر
که دیدار چهره های نورانی می آمدند و سرانجام شدت حادت چراغ عمرشان 💡خاموش می شد و آخرین خود را می انداختند.
🔰 یاد #لباسهایی بخیر
که از بس عزیز بودند خدا زمین🌏 را به رنگ آنها آفرید.
🔰 یاد #فانسخه هایی بخیر
که کمرهای زرین جهادگران را محکم می کرد و حلقه های #اسارت_دنیا را نه یکی پس از دیگری که همه را به هم می گسست.
🔰 یاد #قمقمه ها بخیر
که آب حیات💧 از آنها می جوشید و پایان نداشت.
🌾 ياد آنها بخير
🌾 ياد #شهدا بخير....🍃🍂🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
3⃣9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠 خواب #امام_زمان(عج) و نوید شهادت
🌷يك روز او را بسيار #سرحال ديدم، پرسيدم: «چه شده؟ اينطور سرحال شدى!» پاسخ داد: «ديشب وقتى #استتار كرده بوديم، در خواب، صحراى وسيعى را در مقابلم ديدم و #آقايى را كه صورتش مى درخشيد.» به احترام ايشان ايستادم و سؤال كردم «آقا #عاقبت ما چه مى شود؟» فرمودند: «#پيروزى با شماست ولى اگر پيروزى واقعى را مى خواهيد، براى #فرج من دعا كنيد.»
🌷باز پرسيدم: «آقا من #شهيد مى شوم؟ فرمودند: «اگر بخواهى، بله. تو در همين مسير شهيد مى شوى، به اين نشانى كه از سينه به بالا چيزى از بدنت باقى نمى ماند. به #برونسى بگو پيكرت را به قم ببرد و به خانواده برساند.»
🌷اين #طلبه وصيتنامهاش را نوشت و از شهيد برونسى خواست كه هر وقت شهيد شد، جنازهاش را به قم برساند. چند روز بعد #دشمن متوجه حضور ما شد و ما را به #گلوله بست. طلبه ى جوان شهيد شد و از سينه به بالا، چيزى از بدنش نماند.
📚 كتاب ١٥ آيه، صفحه ٩١
راوى: محمد قاسمى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میگوئیم #شهدا_گاهے_نگاهے خودمانے بگویم ... آنها نگاهمان مےڪنند ، ما #شرمنده نشدن را بلدیم ؟! #ال
4⃣8⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷 #جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به #پدر_و_مادر داشت و به بچه های نوجوان میگفت اگر مشکلی دارید، #دست_مادر را ببوسید تا به یکباره مشکلتان مرتفع شود
🌷 در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر میکرد،👌 « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ».
🌷به خانواده شهدای #فاطمیون درچه ارادت خاصی داشت و دائم می گفت، اینها #غریبند و باید در حد توان به آنها خدمت کرد به نحوی که می توان گفت؛ جواد محمدی شاگرد اول✨ کلاس #خدمت_رسانی به خلق خدا بود.
🌷 روحیه #شهادت_طلبیــ🕊 جواد، منوط به حضورش در #سوریه به تنهایی نبود و برای تشییع شهدا نیز این روحیه ادامه داشت، فقط کافی بود، یک شهید به درچه بیاورند، تا پایان مراسم تشییع شهید کم نمی گذاشت.
🌷وقتی #تیر به ران پایش اصابت کرد، به سرعت به بالای سر جواد رفتم و جواد در همان حالت که خون از بدنش جاری بود،😥 گفت:# منتظر شهادتـــ🕊 من نباش زیرا باید پاشنه کفشمان👞 را در #مسجدالاقصی به زمین بزنیم و در رکاب #امام_زمان شهید🌷 شویم.
🌷 وی بارها این جملات را تکرار می کرد که باید به دنبال انجام وظیفه بود و هدف ما نابودی #صهیونیسم جهانی 👊و دفاع از اسلام در هر کجای جغرافیا است.👌
🌷خاطره ای از #آقای_احمدیان
همین امسال در #طلاییه و اردوگاه شهید باکری و کنار نهر خین باهاش کلی گفتیم و خندیدیم😊 . دلاوری که وقتی بهش گفتم خوب دارید تو سوریه می خوریدا ... گفت: #تهمت، #فحش، #کنایه، #نیش و ...آخرشم ان شاءالله #گلوله. و رفت...😔
🎤راوی: ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان #شهید_جواد_محمدی
#یادش_با_صلوات🌸🍃
#شهید_بحق_ارباب_دعایی😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻رهبر انقلاب: صدای #شهید_آوینی، آن صدایی است که بزرگترین حرفها را میزد و خودش اعتقاد داشت. مثلاً می
4⃣3⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_سید_مرتضی_آوینی🕊❤️
💠 روزهای مقاومت در #خرمشهر
🌷اولین باری که با #شهیدآوینی برخورد داشتم توی #خرمشهر بود...اون ایامی که جنگ تن به تن شده بود و شهر داشت سقوط میکرد💥، همه؛ زن و مرد، پیر و جوون با هر چی که داشتند دفاع میکردند👊.
🌷 توی اون بحبوحه یهو یه #جوونی رو دیدیم که با دوربین📹 اومده و از من داره فیلم میگیره! اعصابم ریخت به هم😣...
🌷گفتم مرد حسابی الان وقت فیلم📹 گرفتنه؟! اون #تفنگ رو بردار چهارتا تیر بنداز💥سمتشون؛نمیبینی دارن پیش میان؟
🌷گفت: «من به چیز دیگهای مأمورم، #وظیفهی الان من ثبت تصاویره📼 و وظیفهی شما جنگیدن👊!.»
🌷(الان میفهمم چی گفت... کاری که اون فیلمها📽 کرد شاید #گلوله نمیکرد!)
خواستم #آرپی_جی بزنم اونم رفت پشت سرم که ازم فیلم بگیره،شلیک کردم 💥و بعد نگاه کردم پشت سرم دیدم نیست😧!
🌷نگو آتیشِ🔥 آر پی جی #پرتش کرده بود چند متر اونورتر!نگاه کردم دیدم سیاه و دوده زده 👤چسبیده به دیوار!
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#چــنــدخــطـ_دلـــتــنــ💔ــگــی
من یک #نسل_سومی هستم!
نه #جنگ دیده ام؛
و نه #شهدا را زیارت کرده ام.....
حتی زمان حیات #امام را هم درک نکرده ام.......😔😔
نه در #دوکوهه شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های #گردان_تخریب شبانه ضجّه زده ام......😭💔
نه با لالایی #گلوله به خواب رفته ام و نه با نوای #ای_لشگر_صاحب_زمان_اماده_باش از خواب برخواسته ام.....😔😔
نه پرپر شدن #رفقایم را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون #سر دویدن همرزمانم را....😭😭
نه صدای #هق_هق رفقایم را در #نمازشب شنیده ام و نه گریه های #شب عملیات را دیده ام.....😔💔
من فقط #ادعای عاشقی شهدا را دارم...😔
هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند...😭😭
#خبرشهادت رفیق شهیدم را برای #همسر جوانش نبرده ام.....😔😔
من با پرسشِ بی پاسخ #بابای_من_کجاستِ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...😭😭
ای #جانبازان_عزیز
ای #ذخایر_انقلاب
ای #یادگاران_شهدا..
ای #شهیدان_زنده..
من فقط یک #مدعی هستم......
مدعی #عاشق شهدا بودن......😔😔
اما همین #ادعا مرا بیچاره کرده.......
من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام...
اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... 😭💔
و اما شما که همه ی اینها را دیده اید
چگونه با #دلتنگی خود کنار می آید...؟ 😔
من میدانم که شما با #خاطرات زندگی میکنید
و بالاتر از خاطرت با #شوق_وصال...😔😔
شما را به قطره قطره خون #همسنگرانتان قسم میدهم وقتی در خلوت خود از #رفقایتان یادی کردید، یادی هم از ما کنید که سخت محتاج #دعایتان هستیم.😔💔🙏
#التماس_دعای_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
از سیم خاردار #نفسشان عبور کردند که توانستند از سیم خاردار عبور کنند،
👈این بود #رمز عبورشان...
قریب به اتفاقشان، اهل بخور بخواب بودند...
#گلوله خوردند و برای همیشه #خوابیدند
#سایه_جنگ را شما از مملکت برداشتید نه عشوه های ظریفانه #دیپلماستی
🌷| شادی روح شهدای مدافع حرم صلواتی نثار کنید |🌷
📸 #شهید_محمودرضا_بیضایی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
به راستی در این شرایط که از زمین و آسمان #گلوله و #موشک میبارید چه کاری میشد، انجام داد؟ که ناگاه او از راه رسید. با همان #پاترول فکسنی و #بلندگویی📢 که بر بام آن قرار گرفته بود.
حاجبخشی میآید با #سربندی بر سر و #گلابپاش بزرگی بر دوش و عطر و #بسته_شکلاتی در دست. هنوز از راه نرسیده شعار داد «کی خسته است؟» و صداهایی که از حلقوم #تشنه بچهها بیرون میآمد و در پاسخ او فریاد میزدند «دشمن!».
🔴 ـ کی بریده؟
🔴ـ آمریکا💥
🔴ـ کجا میرید؟
با این شعار حاج بخشی، لبخند بر #لبان_خشکیده بچهها مینشیند و همگی، با یک صدا فریاد میزدند
🔴-کربلا❤
🔴- منم ببرید
🔴- جا نداریم! 😁
و او با #شکلک درآوردن مثلاً به بچهها اعتراض میکند. ساعتی بعد پاتک دشمن دفع میشود و نیروها و تانکهای عراقی مجبور به #عقبنشینی میشوند
#حاجی_بخشی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔴قسمتی از وصیت نامه شهید شوشتری 🌹 ♦دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ... ♦آن
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🔴نديدم سرش را پايين بياورد
🔶در عمليات #كربلاي5 كه بيش از 20 شبانه روز طول كشيد، يك مرتبه #فرماندهان را در #كانالي در منطقه «پنجضلعي» در شمال منطقه #عملياتي كه عرضش كمتر از #يك.متر بود جمع كرديم تا براي ادامه عمليات تصميمگيري كنيم.
🔶حجم انبوه آتش #توپخانه و #هواپيماهاي عراق مانع از شكلگيرياين #جلسه ميشد.
🔶من دراين كانال حتي يك بار #نديدم كه سردار #شوشتري سرش را #پايين بياورد يا #نگراني از اصابت #گلوله يا #تركش داشته باشد.
راوی: سید یحیی رحیم صفوی – همرزم شهید و فرمانده کل سابق سپاه
#شهید_نورعلی_شوشتری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهدا_مواظب_انقلاب_هستند....
🌷همراه چند نفر از عزیزان بسیجی برای دیدار از خانواده شهدای دانش آموز به محل خانه آنها رفتیم. پدر شهید «محمد پی گم کرده» چند سالی است که از دنیا رفته است. مادر شهید با مهربانی و صمیمیت به پیشوازمان آمد. او ما را به خاطرات شهید میهمانی کرد و گفت: پسرم #شهید شده بود و مراسم خاکسپاری او تازه تمام شده بود که یک روز....
🌷كه يك روز زن همسایه آمد پیش من و گفت: محمد دیشب به #خوابم آمد و گفت: به مادرم بگویید آن #امانتی مردم را که پیش من است، باز گرداند. هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ زیرا پسرم نوجوان و مجرد بود؛ مال و منالی هم نداشت که به کسی #بدهکار باشد. روز دوم باز همان زن آمد و همان حکایت را تعریف کرد! به او گفتم: فرزندم محمد که از کسی پول یا چیزی نگرفته است که من پس بدهم. روز سوم باز هم همین اتفاق تکرار شد.
🌷....این بار رفتم جلوی تاقچه، مقابل عکس او ایستادم و گفتم: مادر چه امانتی پیش من داری که من نمی دانم؟ یک مرتبه چشمم به چند #گلوله (کلاشینکف) که محمد از جبهه به عنوان #یادگاری آورده بود؛ افتاد. گفتم: مادر نکند اینها را می گویی. گلوله ها را برداشتم و تحویل برادران #سپاه دادم. شب بعد به خوابم آمد و گفت: «مادر دستت درد نکند راحت شدم؛ #حق_الناس بسیار مهم است حتی اگر یک گلوله باشد!»
🌷از این بیان شیوای مادر شهید به #ذوق آمدم و گفتم: مادر باز تعریف کنید؛ او دو خاطره دیگر تعریف کرد: چند وقتی به خوابم نیامد طوری که #ناراحت شدم و سر قبرش رفتم و گفتم: محمد من حتماً لیاقت مادر شهید بودن را ندارم، چرا به خوابم نمی آیی؟ شب خواب دیدم پسرم محمد آمد و دست مرا گرفت و بالا برد، به ساختمانی بسیار #مجلل و زیبا و با شکوه رسیدیم، گفت: مادر اینجا را برای تو #آماده کرده اند. گفتم: چرا؟ گفت: چون #مادر_شهید هستی.
🌷....در #اغتشاشات انتخابات ریاست جمهوری و #فتنه پس از آن، کمی نگران شدم. با خود می گفتم نکند اتفاقی بیفتد که #خون_شهدا هدر رود. شب پسرم محمد به خوابم آمد دستم را گرفت و به محل با شکوهی برد. مرا از محلی عبور داد که دو طرف آن مردان تنومند و آماده و با احترام نظامی خبردار ایستاده بودند. انگار ما از آنها سان می دیدیم....
🌷گفتم: محمد اینها چه کسانی هستند؟ محمد خندید و گفت: «شهدا، اینجا ایستاده اند تا به شما #اطمینان دهند که #مواظب_انقلاب هستند و نمی گذارند اتفاقی بیفتد.» آری شهدا زنده اند و مواظب این نظام و انقلاب هستند؛ همان گونه که مقام معظم رهبری فرمودند: «مظهر #قدرت ایران شهدا هستند.»
راوی: رسول قناتی، استاد دانشگاه آزاد اسلامی و دانشکده فنی مرند
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باد که می وزد، هوا که ابری می شود، دلت بی قرار می شودُ می رود آنجا؛ که جایش گذاشتی..!! و تو را که
#یادشان_بخیــــر
🍂یاد #شلمچه بخیر
که تکرار اُحُد و عاشورا بود
و #طلائیه که ارزش طلا✨ را شکست...
🍂 یاد #کلاه_آهنی بخیر
که نگهبان سجده گاه ملائک😇 بود
#چفیه که سجاده عبادت📿 بود
و #پلاک که شماره پرواز را نشان میداد...
🍂 یاد #لباسهایی بخیر
که هیچ درجه ای نداشت❌
لباسهایی که ساده و بی اتو بودند
#پوتین هایی که بدون واکس بودن و
هیچگاه بر پدال بنز و پورشه🏎 و
لامبور گینی قرار نگرفتند🚫
🍂 یاد آفتابـ☀️ #جبهه بخیر
که به گرمی می تابید
و ماهش🌙 که شرمنده ماههای #زمینی بود
و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد
و #عطرش که بوی باروت میداد😌
🍂 یاد #گلوله هایی بخیر
که قاصد وصال بودند 💞
و ترکش هایی💥 که #امربه_معروف می کردند
🍂 یاد #گونه هایی بخیر
که بر آن اشک #استغفار می غلتید😭
و محاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست
دعای کمیلی که پایانش پاکی بود💫
و قنوتی که در آن #توفیق_شهادت طلب می شد…
🍂یاد
↵ #جهان_آرا بخیر که به آرایش جهان پرداخت
↵ #نامجو که به دنبال نام و نشان نبود
↵ #کلاهدوز که از نمدانقلاب کلاهی برای خود نساخت❌
↵ #چمران که معلم اخلاق بود
↵ #زین_الدین که زینت دین بود
↵ #باکری که مجسمه اخلاق بود
↵ #خرازی که بجز با خدا معامله نمیکرد
↵ #آبشناسان که کسی او را نشناخت و
↵ #صیاد که دلها را شکار میکرد...
🍂 یاد #پیکرهایی⚰ که
#هیچگاه برنگشت⭕️
🍂یاد #مادرانی بخیر
که بی صدا میگریستند😭
و #بچه هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند😔
#یاد_شهدا_بخیر🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شرمنده ام که #از_دنیای_من، تنها کپسول اکسیژنش سهم تو شد! و من هنوز در #غفلتم که ریه هایم را، از صدقه
#چــنــدخــطـ_دلـــتــنــ💔ــگــی
من یک #نسل_سومی هستم! .
نه #جنگ دیده ام؛
و نه #شهدا را زیارت کرده ام..... .
حتی زمان حیات #امام را هم درک نکرده ام.......😔😔
نه در #دوکوهه شب هایم را سحر کرده ام و نه در قبر های #گردان_تخریب شبانه ضجّه زده ام......😭💔
نه با لالایی #گلوله به خواب رفته ام و نه با نوای #ای_لشگر_صاحب_زمان_اماده_باش از خواب برخواسته ام.....😔😔
نه پرپر شدن #رفقایم را جلوی چشمان خیسم دیده ام و نه حتی بدون #سر دویدن همرزمانم را....😭😭
نه صدای #هق_هق رفقایم را در #نمازشب شنیده ام و نه گریه های #شب عملیات را دیده ام.....😔💔
من فقط #ادعای عاشقی شهدا را دارم...😔
. هیچ کدام از دوستانم روی پاهایم جان نداده اند...😭😭
#خبرشهادت رفیق شهیدم را برای #همسر جوانش نبرده ام.....😔😔
من با پرسشِ بی پاسخ #بابای_من_کجاستِ فرزند رفیق شهیدم مواجه نشده ام...😭😭
ای #جانبازان_عزیز
ای #ذخایر_انقلاب
ای #یادگاران_شهدا..
ای #شهیدان_زنده..
من فقط یک #مدعی هستم......
مدعی #عاشق شهدا بودن......😔😔
اما همین #ادعا مرا بیچاره کرده.......
من هیچ یک از این صحنه ها را ندیده ام...
اما تصورش هم سخت دلتنگم میکند... 😭💔
و اما شما که همه ی اینها را دیده اید
چگونه با #دلتنگی خود کنار می آید...؟ 😔
من میدانم که شما با #خاطرات زندگی میکنید
و بالاتر از خاطرات با #شوق_وصال...😔😔
شما را به قطره قطره خون #همسنگرانتان قسم میدهم وقتی در خلوت خود از #رفقایتان یادی کردید، یادی هم از ما کنید که سخت محتاج #دعایتان هستیم.😔💔🙏
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🥀✨شھید شدن اتفاقے نیست❌
اینطور نیست ڪہ بگویے:#گلولہ اے☄ خورد و مُرد..
🌾شهــــید...
رضایت نامہ📝 دارد...
و رضایت نامہ اش را اول #حسین(ع)
و علمدارش امضا✔️ میڪنند...
بعد مُھر
🥀✨حضرت# زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز #دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او زیر نگاه #مستقیم خدا زندگی ڪرده...
🌾#شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید #شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_(س)
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 0⃣3⃣#قسمت_سی_ام 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود.
💢صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق میزد و با چشمانی #شیطانی به رویم میخندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمیرسید.
💠 پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار #گلوله جیغم را در گلو خفه کرد.
💢 مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ میزدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه #تهدیدم کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی میکُشمت!»
💠 از نگاه نحسش نجاست میچکید و میدیدم برای تصاحبم لَهلَه میزند که نفسم بند آمد. قدمهایم را روی زمین عقب میکشیدم تا فرار کنم و در این #زندان راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد.
💢 از درماندگیام لذت میبرد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به #اشکم خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمیکردم انقدر زود برسی!»
💠 با همان دست زخمیاش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگیام را به رخم کشید :«با #غنیمت پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!»
💢پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. میدید تمام تنم از #ترس میلرزد و حتی صدای به هم خوردن دندانهایم را میشنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟»
💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این #بعثی بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خندهای چندشآور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط #داعش راهی نیس!»
💢همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و میدیدم میخواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری میلرزید که نفسم به زحمت بالا میآمد و دیگر بین من و #مرگ فاصلهای نبود.
💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا میکرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه میرفت تا تکان نخورم.
💢همانطور که جلو میآمد، با نگاه #جهنمیاش بدن لرزانم را تماشا میکرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو #آمرلی چیزی هم پیدا میشه؟»
💠 صورت تیرهاش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی میزد و نگاه هیزش در صورتم فرو میرفت. دیگر به یک قدمیام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمیدانستم چرا مرگم نمیرسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم #سر بریدم!»
💢 احساس کردم #حنجرهام بریده شد که نفسهایم به خسخس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمیاش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید.
💠 چشمان ریزش را روی هم فشار میداد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم #مقاوم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی میشدم که نارنجک را با دستم لمس کردم.
💢 عباس برای چنین روزی این #نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم.
💠 انگار باران #خمپاره و گلوله بر سر منطقه میبارید که زمین زیر پایمان میجوشید و در و دیوار خانه به شدت میلرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم میچرخید و با اسلحه تهدیدم میکرد تکان نخورم.
💢 چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشورههای عمو، #غیرتشان برای من میتپید و حالا همه #شهید شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰راوی: #پدر_شهید 🔸مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد🚫 یک روز #جنایات داعش را در لپ تاپش💻 به ما نش
🌳دوستان امروز ۱ آبان #هستش سالروز شهادت #شهید مدافع حرم روح الله طالبی اقدم👇
در چنین روزی در سال ۱۳۹۴ 📅که مصادف با تاسوعای حسینی بود
🌳شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم در جبهه حلب سوریه در منطقه الحمراء ظهر تاسوعای حسینی در هنگام نبرد با #دشمنان اهل بیت و در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت بصورت مظلومانه به دست گروهک مزدور داعشی جبهه النصره زبون شهادت رسید👇👇
🌳شهیدی که #گلوله خ💥ورده بود و زخمی همانند عمه زینب(س)، اسیر شد.
همانند امام حسین (ع) سرش را بریدند...
همانند #حضرت ابوالفضل (ع) دستاش را بریدندهمانند علی اکبر حسین (ع) ارباً اربا شد...😭
#روضه_مصور
جانباز #مدافع_حرم
شهید روز تاسوعای حسینی #محرم
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدم🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#ضد_گلوله
#هـاشم ...
رزمنده #ضد گلولهی🛡
دوران دفاع#مقـدس بود😳!
چون اصابت تیر دوشکا به سر😱
مجروح شدن از ناحیه فڪ😨
به دستِ تڪ تیرانداز دشمن😤
اصابت #گلوله پدافند به بدن😰
و حتی انفجار نارنجڪ و🤯
۴۰ تڪه ترڪش در دستش ،🤭
او را به#شهــادت نرساند ...!
همه این جراحتها موجب شده بود 🤔
تا روزی#هاشـم به مـادرش
ڪہ به#نـماز ایستاده بود بگوید :
« ننه من دارم جونم رو ،
قسطـی میدم ، به خـدا !😫
این مجروحیت های مـن ،
هـر ڪدامش یڪ#شهـادته ☹️
ولــی من#شهیــد نشدم ...»🤔
#شهید_سردار_هاشم_کلهر
#معاون_گردان_مقداد_لشکر۲۷
#شهادت_۶اسفند۶۲_عملیات_خیبر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ضد_گلوله #هـاشم ... رزمنده #ضد گلولهی🛡 دوران دفاع#مقـدس بود😳! چون اصابت تیر دوشکا به سر😱 مجروح ش
#سردار_شهید_هاشم_کلهر
🍂 با شروع #جنگ تحمیلی به عنوان نیروی#بسیجے عازم#جبهہ 🚌های گیلان غرب، نفت شهر و قصرشیرین شد👌 و در سال ۱۳۶۰🗓 به عضویت رسمے#سپاه پاسداران درآمد.
🍂 #هاشم چندین مرتبه در#جبهه دچار مجروحیت😔 شد ، در عملیات رمضان در اثر اصابت #ترکش خمپاره از ناحیه پای راست، در#عملیات مسلم ابن عقیل بر اثر اصابت ترکش از ناحیه گردن (نزدیک نخاع) و در#عملیات #والفجر مقدماتی بر اثر اصابت گلوله از ناحیه سر مجروح شد😱 و با اینحال با داشتن مجروحیت به نبرد ادامه داد وساعتے بعد مجددا بر اثر اصابت#گلولہ به صورتش به سختے مجروح شد😳 به گونه ای کہ ۱۴ دندان ایشان از بین رفت و بخشے از زبان و فڪ و لثه ایشان به شدت آسیب دید.😩
🍂 ایشان به هنگام#پاکسازی منطقه دالاهو، بر اثر انفجار نارنجک در دستانش یکے از دستانش از ناحیه مچ و دست دیگر از سه انگشت قطع گردید😨 و تنها دو انگشت وسط باقے ماند.🤭
🍂سرانجام در منطقه جفیر و در حین#عملیات خیبر بر اثر بمباران هواپیماهاے#دشمن در حالی کہ مسئولیت جانشین گردان#مقداد از لشکر ۲۷#محمدرسول#الله را عهده دار بود در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۶🗓 به #شهادت رسید.😔
🔻مزار شهید :بهشت زهرا (س)
قطعه ۲۸ ردیف۲۲ شماره ۱۶
#شهداراباصلواتی_یادکنید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃کاوه در تاریخ ما آوای آشنایی است.
کاوه آهنگر و داستان پر حماسه او و پسرانش که ایستادند مقابل ضحاک زمانهشان و نماد #انقلاب آنها شد همان پوستینهای که غرق عرق کارگری و زحمت و حرارت کوره #آهنگری اش بود و رقم زد #افسانه ایستادگی ایرانیان در مقابل ستمهای بیگانه که چیره بر ملت خون میمکند.
🍃بر گواه تاریخ، تاریخ تکرار خواهد شد. حال افسانه بوده باشد که خمیر مایه واقعیت دارد.
و اما کاوه زمان ما که خود را انداخت در دهان ضحاک خون خوار و با دست خالی #مقاومت کرد در برابر خونخواران زمانش، کوموله ک اندکی رحم در درون سینه نداشت و مثل قصاب سر میبرید و سلاخی میکرد ایستاد زمانی ک فقط امید داشت و شهرها یکی پس از دیگری از دست میرفت آن هم با دست خالی و بدون #گلوله و مهمات که رییس جمهور محبوب آن زمان بر جوان پیرو خط امام تحریم کرده بود..
🍃شاید چاره همه مشکلات #جنگیدن باشد نه مقاومت، اما #مقاومت امثال کاوهها معنای متفاوتی دارد، شاید جنگیدنی است که مستضعفان کمترین اثر را پذیرا باشند و جنگ بر سر جابجایی #پول و #قدرت نباشد.
و راه مقاومت بسی و اصلا هموار نخواهد بود....
✍نویسنده : #محمد_صادق_زارع
🌹به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_محمود_کاوه
📅تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۴۰
📅تاریخ شهادت : ۱۱ شهریور ۱۳۶۵
📅تاریخ انتشار : ۱۰ شهریور ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : مشهد
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بسم ربّ الزهرا(س)🍃
🍃شروع و #پایان دفتر زندگیاش در فصل برگ ریزان رقم خورد. در بحبوحه #جنگ به دنیا آمد و روحیه از خود گذشتگی را از جامعه آن روز به ارث برد.
🍃علاقهاش او را وارد دنیایی مملو از فداکاری و #ایثار کرد. نجابت و مهربانی و #ایمانش را چشمانش گواهی میدهند و این یعنی او لایق آنچه که بدان رسید را داشت. در استان محل زندگیاش، زندگیاش را در دست میگرفت و در بخش مبارزه با #مواد_مخدر خدمت میکرد.
🍃آرزوی #دفاع از حریم با عظمت #عمه_سادات را در دل میپروراند، اما او باید میماند برای دفاع از حریم امن شیعه و #ائمه_معصوم. آن روز متفاوت از همیشه از همسرش خداحافظی کرد و رفت. آن روز اصابت #گلوله قاچاقچیان مواد مخدر به سرش، او را به آرزویش رساند.
✍️نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_محمد_کلاته_نایبی
📅تاریخ تولد : ١ مهر ١٣۶٣
📅تاریخ شهادت : ٧ آبان ١٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۷ آبان ١۴٠٠
🕊محل شهادت : خوسف
🥀مزار شهید : بیرجند
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠جزئیاتی از ترور امام جماعت یک مسجد در زاهدان
فرمانده انتظامی استان سیستان و بلوچستان:
🔹 حجتالاسلام «سجاد شهرکی» امام جماعت مسجد «مولای متقیان» #زاهدان را مقابل این مسجد به شهادت رساندند.
🔹دستگیری عوامل در دستور کار ویژه #ماموران_انتظامی قرار گرفته، یک کارگروه ویژه مسئول شناسایی و دستگیری عوامل شده است.
🔹افرادی که اقدام به ترور کردند، سرنشینان دو خودرو پراید سفید و ۴۰۵ نقره ای بودند که به ضرب #گلوله کلت امام جماعت مسجد مولای متقیان را به شهادت🌷 رساندند.
🔹سرنخ هایی از این حادثه به دست آمده که دستگیری عوامل در دستور کار است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
با یه عده #طـــلبه آمدند قم.
همه #شهــــید شدند الا محــــسن. خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود. آقــــــا بهش گفته بود: "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره "
یه ســـــربند داده بود به یکےاز رفقاش، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام.
آخه از آقا خواســـتم بےســــر شهید شم. با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه. #گلوله 120خورده بود وسطـــــــشون جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت. سربند رو بستیم به سیـــنه اش.
. روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"
شهید محسن درودی••{❤️✋🏻}••
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh