eitaa logo
طرز طنز
62 دنبال‌کننده
124 عکس
6 ویدیو
2 فایل
ارائه مطالب ادبی - پژوهشی در حوزه ادبیات طنز - ارتباط با مدیر کانال: @chapaak
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 بخش‌هایی از مقاله‌ای با عنوان «تزریق نوعی نقیضه‌ی هنجارستیز طنزآمیز» نوشته‌ی دکتر سعید شفیعیون✍ [منتشر شده در مجله‌ی ادب‌پژوهی،شماره ۱۰، زمستان ۱۳۸۸] بخش سوم✏️✏️✏️ چیستان‌ها یا لُغزها و معمیّات نیز گاه چون در فضایی ابهام‌آلود و متضادگونه و به هزل و طنز آمیخته، گفته شده و قصدش به خصوص سرگرمی کودکان است، در نگاه اول با تزریق اشتباه گرفته می‌شود. در حالی که براساس گفته‌های قبل، شرط اصلی تزریق بی‌معنی بودن صرف آن است. 🔹چیستان قیچی: چیست کاندر دهان بی‌دندانش هرچه افتاد ریز ریز کند چون زدی در دو چشم او انگشت در زمان هر دو گوش تیز کند (دانش‌پژوه، ۱۳۸۱: ۹۹) 🔹چیستان قلیان: دالون دراز ملا باقر غلغل می‌کنه تا طبل آخر (ژوکوفسکی، ۱۳۸۲: ۱۳۳) البته تزریق همیشه از سر طنز و هجو گفته نمی‌شود و گاه گوینده‌ی آن به قصد اظهار قدرت در خیال‌بازی، به گفتن آن مبادرت می‌کند. چنانکه بینش در شعرش با استفاده از تناسبات و مراعات‌النظیرهای شعر فارسی و استعارات تودرتو، تزریقی جدی خلق کرده است: دیده‌ی آهو شود فانوس شمع انجمن گر رسد پروانه‌ی شوخی چشمش در ختن پرده‌ی چشم زلیخا جامه‌ی احزان بود گر نباشد پیر کنعان دیده در ره پیرهن نیست فرق از محمل لیلی و دل مجنون ما اتحاد دوستان گل کرده اندر هر چمن خواب شیرین شوخی مهتاب بیداری بود تیشه‌ی افسون تسلّی گشته بهر کوهکن «بینش» اندر طرز ترضیق ار ندادی داد طبع شاعران را شعر گشتی موی در چشم کفن (تتوی، ۱۹۵۷: ۳۹۹) @tarzetanz
📝 بخش‌هایی از مقاله‌ای با عنوان «تزریق نوعی نقیضه‌ی هنجارستیز طنزآمیز» نوشته‌ی دکتر سعید شفیعیون✍ [منتشر شده در مجله‌ی ادب‌پژوهی،شماره ۱۰، زمستان ۱۳۸۸] بخش چهارم✏️✏️✏️✏️ ولی باید اذعان کرد تناسبات شعر فوق بسیار آشکار و معنی‌سازانه است، در حالی که تناسباتی را که استاد تزریق‌گویان در شعرش ذکر کرده است به سبب برخورداری از سایر وجوه زبانی و بلاغی بیشتر استادانه و پرتداعی است. مثلاً در شعر: گر من الفم تو هم درازی چون سایه‌ی خرس بی‌نیازی خواننده، از تناسبات الف و درازی و همچنین تداعی ضرب‌المثل علف خرس و جادوی مجاورت سایه‌ی خرس مدتی فکرش مشغول می‌شود ولی یک‌مرتبه واژه‌ی بی‌ربط بی‌نیازی در متن تمام پیوندهای ذهنی او را می‌گسلاند و به تزریقی بودن آن پی می‌برد. در واقع اوج هنر خواجه هدایت‌الله در استفاده از تمام این فنون بلاغی برای آفرینش جهان بی‌معنای شعرش است. مثلاً اطناب او از نوع حشو قبیح در بیت: فرق است میان کشک و بازو ضرب‌المثل است در ترازو کاملاً بی‌معنی است و بسیار با اطناب‌های طنزآمیز دیگران تفاوت دارد، مثل: آنچه در جوی می‌رود آب است آنچه در چشم می‌رود خواب است @tarzetanz
📝 بخش‌هایی از مقاله‌ای با عنوان «تزریق نوعی نقیضه‌ی هنجارستیز طنزآمیز» نوشته‌ی دکتر سعید شفیعیون✍ [منتشر شده در مجله‌ی ادب‌پژوهی،شماره ۱۰، زمستان ۱۳۸۸] بخش پنجم✏️✏️✏️✏️✏️ به نظر می‌رسد که تزریق‌گویی گاه ضمن نقيضه‌ای بر فضا و تولیدات ادبی، حوزه‌های اعتقادی و آداب و عادات عرفی اجتماع را نیز به تمسخر گرفته است. مثلاً شواهد زیر بیش از آنکه نقيضه‌‌ی آرایه‌ی حسن‌تعلیل یا علت شاعرانه باشند، عقاید خرافی عوامانه را نشانه گرفته‌اند و یا از خُلق نصیحت‌گر ایرانیان به شکوه آمده‌اند: 🔹نقیضه‌ی اسکندرنامه: اگر ماده گاو است اگر نره فیل برآرند در سال اول سبیل ندانی که کاری به از صبر نیست کُله‌خود باران به جز ابر نیست نه هر تشنه بیدار گردد به آب نه هر مرغی انجیر بیند به خواب شنیدم که طفل چهل ساله‌ای همی گفت در گوش گوساله‌ای به گل‌میخ چرمینه پرچین کنند چهل سال و یک روز نفرین کنند عمارت کنندش به آواز فيل دهد آبش آزوغه‌ی زنجبیل درختی شود آن به غایت بزرگ بود میوه‌اش چرک دندان گرگ ولی عاقبت اصل راجع شود عمل‌های چل ساله ضایع شود مکن تا توانی دلیری به قاز به جنگ دو روباه تنها متاز حکایت کنند از قوی‌پیشه‌ای که می‌گفت با دسته‌ی تیشه‌ای اگر روبهی را ز چنگال زاغ بدزدی و پنهان کنی در دماغ مگس بهر خود زنده بر خوان نهی دو زنبور پرورده بریان نهی تباشير سجده در آتش کنی به آواز گردو دلی خوش کنی سه مازو کنی صرف اسباب او ز فندق کنی جامه‌ی خواب او بمالی سفید سفیدی‌ش صاف برون آوری پوستش از غلاف فرامش کند حق دیرینه را کند رخنه سوراخ پارینه را 🔹نقیضه‌ی خسرو و شیرین: نپنداری که سر بیرون شاخ است نگویی ... هر سوزن فراخ است نه تنها دوستی در کاهدان است مصلای محبت نردبان است کمال معرفت خاگینه‌بافی است میان کشک و نعنا سینه‌صافی است سوار تخم ریحان هرچه گوید که تا سرگین بکاری جو بروید تأمل باید اندر رشته پختن به هر بویی نشاید کشته پختن به نادانی مزن پهلو به هر مشت نخواهد رفت پیشانی به انگشت 📎📎📎 منبع: (تزریق نوعی نقیضه هنجارستیز طنزآمیز. دکتر سعید شفیعیون. صفحات۳۸-۴۲) @tarzetanz
📚 نمایشِ گاه به گاهِ کتاب 📖 تا نیفتد وضع فرهنگی درون منجلاب باز برپا شد نمایشگاهی از نشر و کتاب عده‌ای ناشر کنار عده‌ای ناشر نما! اجتماعی بی‌مثال از فاضلان و فاضلان۱! نقد کردم تا نمایشگاه را، گفتند: هیس! نیستی آیا به فکر دشمنان و آسیاب؟! نیستی اصلاً به فکر وضع فرهنگ و ادب آن طرف، این حرف‌ها دارد هزاران بازتاب این معایب مال اینجا نیست، مال خارج است نیست اصلاً بین ما و این قضایا انتساب فکر کردی ما نمی‌فهمیم این‌ها را؟، بله؟ واقعاً هم منتقد داریم ما، هم ارزیاب با وجود این‌همه نقصان که می‌گویی شما پس چرا مردم نکردند اعتراض و اعتصاب؟ این که هی هرسال، استقبال بهتر می‌شود علتش این است: هست اینجا محل اکتساب هرکسی از ظنّ خود یار نمایشگاه ماست دارد او اینجا هزاران جور، حق انتخاب این نمایشگاه دارد امتیازاتی شگرف فی‌المثل حمامِ جمعی زیر برق آفتاب آخر شب، موقع برگشت با دستان پر هی پاورلیفتینگ۲ کردن! زیر نور ماهتاب ون۳ به قدر کافی اینجا نیست اما چون که بعد خاطراتی می‌شود این‌گونه ایاب۴ و ذهاب آب مفتی را به نرخ خون خریدن؛ داغ داغ! تا بیاید دست مردم، ارزش و مقدار آب از «فلان برگر» گرفته تا فروش سیم‌کارت از «فلان‌نت» تا فروش ترشی و دوغ و کباب از فروش فیلم تا جاجیم و کشک و خاویار تا شود کارآفرینی، دارد اینجا انشعاب تازه جذب ما اصولاً هست، حداکثری در فضایی ناز و فرهنگی! به دور از التهاب هرکسی هر کار لازم دیده، دارد می‌کند هیچ‌کس حتی ندارد ذره‌ای هم اضطراب کار فرهنگی شبیه آب خوردن ساده است یک سر سوزن ندارد گیر و گور و پیچ و تاب ضمن اینکه چون هدف عالی‌ست، هر کاری کنی بی برو برگرد هم خیرست، هم دارد ثواب «سخت می‌گیرد جهان بر مردمان»۵ سخت‌گیر این‌چنین تنها خودت را می‌دهی دائم عذاب نقد باید با گل و بلبل شود همراه، پس نقد تو اصلاً ندارد ارزشی با این حساب جای ظاهر، تا درون را بنگری و حال را ۶ حال خواهی کرد با هر چیزِ در ظاهر خراب گرچه هرگز کار ما توضیح دادن نیست، لیک این همه گفتیم و حالا گشته‌ای لابد مجاب پس بیا و چشم‌هایت را بشوی و بعد از این جور دیگر بین نمایشگاه را، عالی‌جناب! 🔹پی‌نوشت‌ها: ۱. قافیه خیلی هم درست است! ۲. یکی از حرکات بدنسازی است. ۳. یک نوع وسیله‌ی جادار است مثلاً! ۴. خودم خوب می‌دانم که «ایاب» تشدید ندارد! ۵. حافظ: سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت‌کوش ۶. مولانا: ما زبان را ننگریم و قال را/ ما درون را بنگریم و حال را 🔗🔗🔗 منبع: (نخند. رضا احسان‌پور. صفحه ۹۲-۹۵) @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش اول✏️ طنز از جنبه‌هایی است که حضورش در شاهنامه اندک نیست، ولی با این‌‌حال چنان‌که باید مورد توجه شاهنامه‌پژوهان واقع نگردیده است. حضور طنز در شاهنامه‌ی فردوسی با گواژه و تعریض همراه است و مایه‌هایی از خلاقیت استاد طوس را نشان می‌دهد. غلبه‌ی این جنبه یعنی طنز در شاهنامه بر هزل و هجو نمایان‌گر گرایش‌ها و ابعاد اخلاقی فردوسی است، زیرا طنز در سطحی بالاتر و والاتر از هجو مطرح می‌شود. در شاهنامه هنگامی که به ندرت نشانی از هزل می‌بینیم باز هم در زمینه‌ای اخلاقی نشان داده شده است. اگرچه طنز می‌تواند برخوردار از گرایش‌های فردی یا اجتماعی باشد، ولی در فضای تراژدی همواره طنزها شکل فردی به خود می‌گیرند و فردوسی کوشیده است تا در حماسه نیز جنبه‌های فردی طنز را در شکل اجتماعی یا جمعی آن گسترش ندهد، زیرا مایه‌های طنز و هزل را بیشتر در راستای حوادث حاشیه‌ای و رویدادهای فرعی مطرح می‌کند و به اصطلاح گفته شده، نوعی چاشنی خنده را در تغييرلحن‌های خاص از آن اراده می‌کند. @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش دوم✏️✏️ توقع آن است که در یک زمینه‌ی حماسی و یا حتی تراژیک، طنزها برخوردار از مایه‌های مبالغه و اغراق باشند و این کیفیت در بستر حماسه یا تراژدی غریب و دور از توقع نیست و از این نظر شاید بتوان گفت که طنز در راستای همین اغراق‌ها با مضامین حماسی و یا تراژیک به آسانی گره می‌خورد و الفت مضمونی و محتوایی یا منطقی می‌یابد. همین خاصیت یا ویژگی در طنز سبب شده است تا فردوسی طنزهای خود را در قالب کنایه، لطيفه، تعریض و گواژه و غالباً با مایه‌هایی از ایهام و ابهام هنری همراه کند. در یک طبقه‌بندی اجمالی، جنبه‌های طنزگرایانه‌ی شاهنامه را می‌توان در سه محور: حماسی، تراژیک و تاریخی مطرح کرد: الف) طنز در زمینه‌های حماسی ظاهر حال چنان است که مضامین طنزآمیز در پهنه‌ی تعبیرات حماسی جایی ندارد، درحالی‌که فردوسی، نکته‌های طنزآمیز را چاشنی حماسه کرده است، برای نمونه به موارد زیر می‌توان اشاره کرد: ۱) پس از مبارزه‌ی رهام با اشکبوس و به ستوه آمدن رهام از او، طوس می‌خواهد از قلب سپاه به مقابله‌ی اشکبوس برود که رستم مانع وی می‌شود: تهمتن برآشفت و با طوس گفت که رهام را جام باده‌ست جفت به می درهمی تیغ بازی کند میان یلان سرفرازی کند @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش سوم✏️✏️✏️ ۲) کاووس که از دیر آمدن رستم برای نبرد با سهراب خشمگین است، هنگامی که رستم و گیو به نزد او می‌آیند با بی‌آزرمی از گیو می‌خواهد تا رستم را زنده بر دار کند و دیگر در مورد او بحثی به میان نیاورد، اما گیو از این بابت سخت دل آزرده و از اقدام به چنین کاری روی‌گردان است. کاووس همچنان بر اجرای فرمان نابخردانه‌ی خویش تأکید دارد و از طوس می‌خواهد که گیو و رستم هر دو را بر دار کند اما با پاسخ گواژه‌آمیز رستم روبرو می‌شود: تهمتن برآشفت با شهریار که چندین مدار آتش اندر کنار تو سهراب را زنده بر دار کن برآشوب و بدخواه را خوار کن ۳) ملامت‌های آمیخته با طنز گودرز خطاب به کاووس، آنگاه که گردونه‌ی آسمانی او سقوط می‌کند و او از پرواز به آسمان باز می‌ماند: بدو گفت گودرز بيمارسان ترا جای زیباتر از شارسان به دشمن دهی هر زمان جای خویش نگویی به کس بیهده رای خویش سه بارت چنین رنج و سختی فتاد سرت ز آزمایش نگشت اوستاد کشیدی سپه را به مازندران نگر تا چه سختی رسید اندر آن دگرباره مهمان دشمن شدی صنم بودی اکنون برهمن شدی به گیتی بجز پاک یزدان نماند که منشور تیغ ترا برنخواند به جنگ زمین سربه‌سر تاختی کنون بآسمان نیز پرداختی @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش چهارم✏️✏️✏️✏️ ۴) اشکبوس پس از رزم‌آزمایی با رهام و نبرد بی‌فرجامشان با خروش مبارزه‌طلبانه‌ی رستم مواجه شده، پنداری رستم را به چیزی نگرفته است: بدو گفت خندان که نام تو چیست تن بی‌سرت را که خواهد گریست تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی کزین پس نبینی تو کام مرا مادرم نام مرگ تو کرد زمانه مرا پتک ترگ تو کرد ۵) پاسخ رستم به پرسش و شگفتی اشکبوس از این که چرا رستم پیاده به میدان جنگ آمده نیز با طنز همراه است: پیاده ندیدی که جنگ آورد سر سرکشان زیر سنگ آورد به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هرسه به جنگ هم‌اکنون ترا ای نبرده سوار پیاده بیاموزمت کارزار پیاده مرا زان فرستاد طوس که تا اسب بستانم از اشکبوس @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش پنجم✏️✏️✏️✏️✏️ ب) طنز در تراژدی شاید تصور آن باشد که ناسازی لحن تراژدی با طنز، بیشتر از حماسه باشد، اما برای فردوسی که طنز را آمیزه‌ی مضمون‌پردازی‌های تراژدی نیز کرده است، حال آمیختگی، صورتی دیگر دارد، برای نمونه جنبه‌هایی از طنز را در تراژدی‌های رستم و اسفندیار و رستم و سهراب بدین‌سان می‌بینیم: ۱) هنگامی که سهراب به مقابله‌ی هجیر می‌شتابد، او را با بی‌اعتنایی چنین مورد خطاب قرار می‌دهد: چنین گفت با رزم‌دیده هجیر که تنها به جنگ آمدی خیره‌خیر چه مردی و نام و نشان تو چیست که زاینده را بر تو باید گریست هجیرش چنین داد پاسخ که بس به ترکی نباید مرا یار کس ۲) گرد‌آفرید پس از نبردی جانانه با سهراب، به دژ پناه می‌برد و برخلاف قولی که به سهراب داده و پیمانی که سپرده است، پس از داخل شدن به دژ، در آن را می‌بندند و گردآفرید بر فراز حصار، نظاره‌گر موقعیت سهراب می‌شود و: چو سهراب را دید بر پشت زین چنین گفت کای شاه ترکان و چین چرا رنجه گشتی کنون بازگرد هم از آمدن هم ز دشت نبرد بخندید و او را به افسوس گفت که ترکان ز ایران نیابند جفت چنین بود و روزی نبودت ز من بدین درد غمگین مکن خویشتن @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش ششم✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۳) و باز رستم، در همین داستان رستم و اسفندیار، ببر بیان می‌پوشد و به آوردگاهی روی می‌آورد که حریفش سهراب، فرزند اوست، فردوسی با تعریضی اندرزگونه که بوی طنز از آن ادراک می‌شود، احساس خود را چنین بیان می‌کند: همه تلخی از بهر بیشی بود مبادا که با آز خویشی بود ۴) پس از دست و پنجه نرم کردن دو سوار(رستم و سهراب) و به سیری رسیدن آنها از پیکار، سهراب که هنوز خود را در جولان با حریف آماده و مقاوم می‌بیند، با تمسخر چنین می‌گوید: بخندید سهراب و گفت ای سوار به زخم دلیران نه‌ای پایدار به رزم اندرون رخش گویی خرست دو دست سوار از همه بترست اگرچه گوی سرو بالا بود جوانی کند پیر کانا بود ۵) در داستان رستم و اسفندیار، آنگاه که رستم به مناسبت ورود بهمن خوان می‌آراید، خود با اشتهای هرچه بیشتر دست به طعام می‌آورد اما میل بهمن را اندک می‌بیند و با خنده می‌گوید: خورش چون بدین‌گونه داری به خوان چرا رفتی اندر دم هفت‌خوان چگونه زدی نیزه در کارزار چو خوردن چنین داری ای شهریار @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش هفتم✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۶) رستم آن‌گاه که از خوان اسفندیار برمی‌خیزد و از تهدید او سخت نگران است، از سراپرده‌ی اسفندیار خارج می‌شود: چو رستم به در شد ز پرده‌سرای زمانی همی بود بر در به پای به کریاس گفت ای سرای امید خنک روز کاندر تو بد جمشید همایون بدی گاه کاووس‌ کی همان روز کیخسرو نیک‌پی در فرهی بر تو اکنون ببست که بر تخت تو ناسزایی نشست ج) طنز در توصیف روایت‌های تاریخی گذشته از زمینه‌های حماسی و تراژدی، مواردی از طنز و تعریض‌های شاهنامه را که در نهایت هوشمندی و ذوق پرداخته شده است، در بخش تاریخی این کتاب می‌بینیم، نمونه را به مواردی اشاره می‌کنیم: ۱) اولین موردی که بدان اشاره می‌شود، طنز تمثیلی موجود در آغاز داستان خسروپرویز و بهرام چوبینه است، آنجا که گردیه‌ خوار گردوی و بهرام چوبین که دخت بهرام گشنسب است، خطاب به برادر می‌گوید: مکن رای ویرانی شهر خویش ز گیتی چو برداشتی بهر خویش برین بر یکی داستان زد کسی کجا بهره بودش ز دانش بسی که خر شد که خواهد ز گاوان سروی به یکبار گم کرد گوش و بروی @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش هشتم✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۲) توصیف گردوی نزد خسرو از برادرش بهرام چوبین، هنگامی که بهرام را از دور می‌بیند: همان خوک‌بینی و خوابیده‌چشم دل آگنده دارد تو‌ گویی به خشم بدیده ندیدی مر او را به دست کجا در جهان دشمن ایزدست نبینم همی در سرش کهتری نیابد کس او را به فرمان‌بری ۳) کوت از پهلوانان ایرانی، هنگامی که لشکر بهرام و خسرو در برابر هم صف می‌آرایند، به نزد خسرو می‌آید و درباره‌ی پهلوانی(بهرام چوبین) که خسرو از او گریخته است، چنین آغاز سخن می‌کند: به خسرو چنین گفت ای سرفراز نگه کن بدان بنده‌ی دیوساز که با او به رزم اندر آویختی چو او کامران شد تو بگریختی ببین از چپ لشکر و دست راست که تا از میان دلیران کجاست کنون تا بیاموزمش کارزار ببیند دل و رزم مردان کار چو بشنید خسرو ز کوت این سخن دلش گشت پر درد و کین کهن کجا گفت کز بنده بگریختی سليح سواران فرو ریختی ور از آن سخن هیچ پاسخ نداد دلش گشت پر خون و سر پر ز باد چنین گفت پس کوت را شهریار که رو پیش آن مرد ابلق‌سوار چو بیند ترا پیشت آید به جنگ تو مگریز تا لب نخایی ز ننگ مراد آن که خسرو از تعبیر کرت که گویای گریختن وی از بهرام است در غضب شده و با تعریضی تمسخرآمیز و ظریفانه، می‌گوید، اگر تو حریف اویی، این گوی و این میدان. @tarzetanz
📝جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه✍ بخش نهم ✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️✏️ ۴) زمانی که بهرام چوبینه، خسرو را تعقیب می‌کند، خسرو به کوه می‌گریزد و کار بر او تنگ می‌شود، به یزدان پناه می‌برد و از او یاری می‌جوید، سروش با جامه‌ی سبز به کمک او می‌آید، دست خسرو را می‌گیرد و او را بلند می‌کند و در جایگاه امنی می‌گذارد. بهرام چوبینه که از دیدن این صحنه دچار شگفتی شده، نام خدا را بر زبان می‌راند و: همی گفت تا جنگ مردم بود مبادا که مردی ز من کم بود چنان شد که جنگم کنون با پری‌ست برین بخت تیره بباید گریست مقصود بهرام آن است که من از جنگ با پهلوانان باکی ندارم اما اکنون پنداری باید با دیوان و پریان بجنگم. ۵) هنگامی‌که خسرو برای یاری خواستن، به روم رهسپار می‌شود، از راهبی درباره‌ی آینده و حال و کار خود پرسش می‌کند: بپرسید خسرو کزین انجمن که کوشد به رنج و به آزار تن چنین داد پاسخ که بستام نام گوی برمنش باشد و شادکام دگر آنک خوانی و را خال خویش بدو تازه دانی مه و سال خویش بپرهیز زان مرد ناسودمند که باشدت زو درد و رنج و گزند برآشفت خسرو به بستام گفت که با من سخن برگشا از نهفت ترا مادرت نام گستهم کرد تو گویی که بستامم اندر نبرد در اینجا نکته‌ی ظریف ظاهراً مبتنی بر ضبط مناسب‌تر این بیت است که در نسخه بدل‌های معتبر چاپ مسکو مشاهده می‌شود ولی در متن نیامده است، ضبط مناسب‌تر آن است که: ترا مادرت نام بستام کرد تو گویی که گستهمم اندر نبرد یعنی آن که مادرت نام بستام را بر تو گذاشت و تو خود را از سر خویشتن‌پرستی و نخوت، چون گستهم می‌پنداری. روشن است که سخن خسرو تعریض و تمسخری بر ضعف و ناتوانی بستام است. توضیح آن‌که تو خود را همانند گستهم پهلوان کهن و یاور کیخسرو می‌پنداری. 📎📎📎 منبع: (پژوهشنامه علوم انسانی.جنبه‌های طنز و تغییر لحن در شاهنامه. دکتر عباس سلیمی. صفحات۲۱۷-۲۲۶) @tarzetanz
📖نظر ژان‌پل‌سارتر درباره‌ی گروتسک🧐 فردریش شلگل با لحنی تاییدآمیز، ژان‌پل‌سارتر (فردریش ریشتر)، رمان‌نویس آلمانی را گروتسک‌نویس می‌نامد. جالب اینکه ژان‌پل، در اثر نظری خودش به نام مقدمات زیبایی‌شناسی(۱۸۰۴)، بخشی دارد درباره‌ی آنچه خود «ایده‌ی فکاهه‌ی نابودگر» نامیده و مقصودش آن نوع فکاهه‌ای است که دردناک و با ابهت باشد و شر و مغاک(گودال عمیق) را بشناسد. می‌بینیم که ژان‌پل عامل دیگری را به تحلیلِ شلگل از گروتسک می‌افزاید و شرارت‌باری وحشت‌انگیزی برخی از انواع فکاهه را برجسته می‌کند. هم رمان‌ها و هم نوشته‌های نظریِ ژان‌پل او را کاملاً در سنتِ فکاهی شیطانی و سیاه قرار می‌دهد. سنتی که -هنوز که هنوز است- برخی از بهترین نمونه‌های گروتسک از دل آن خلق می‌شود. @tarzetanz
📖نظر ویکتورهوگو درباره‌ی گروتسک🧐 ویکتور هوگو، در مقدمه‌ای بر نمایشنامه‌اش به نام کرامول (۱۸۲۷)، که هدف از آن ارائه‌ی برنامه‌ای‌ست برای نوع جدیدی از ادبیات (یعنی ادبیات رمانتیک)، عمدتاً به بحث درباره‌ی گروتسک به منزله‌ی وجه مشخصه‌ی هنر مدرن -در برابر هنر پیشارمانتیک- اختصاص داده است. پیشتر، در بحث از نویسندگانی که درباره گروتسک نوشته‌اند، به بخش اعظم حرف‌های هوگو اشاره کردیم، اما باید پافشاری او را بر این نکته گوشزد کنیم که گروتسک، که با رسانه‌ی نمایش کمیک منتقل می‌شود، بایست صفت بارز ادبیاتی شود که از آن پس خلق می‌شود. به این ترتیب، هوگو گروتسک را از حواشیِ خلق هنری به جایگاه مرکزی انتقال می‌دهد و بر تنوع بی‌پایانِ امور کمیک، وحشتناک و زشت -که این آخری برای او اهمیتی خاص دارد- در قیاس با محدوده‌ی تنگ امور زیبا و والا انگشت می‌گذارد. جالب است بدانیم که هوگو گروتسک را نه با فانتزی که با امر واقع‌گرایانه پیوند می‌زند و به صراحت می‌گوید که گروتسک صرفاً یک شیوه و مقوله‌ی هنری نیست بلکه در طبیعت و در جهان پیرامون ما وجود دارد. @tarzetanz
📖نظر چسترتن درباره‌ی گروتسک🧐 جی.کی چسترتن نیز در کتابش به نام رابرت براونینگ (۱۹۰۳)، این نکته‌ را مطرح کرده است که نکته‌ی بسیار مهمی است، زیرا گروتسک را از قلمرو هنر فانتزی به قلمرو هنر واقع‌گرایانه منتقل می‌کند. چسترتن چنان‌که کلِیبرا نقل کرده، مدعی است که «به کمک گروتسک می‌توان جهان را بی‌هیچ دخل و تصرفی در پرتوی جدید عرضه داشت»، و با گروتسک از جمله می‌شود کاری کرد که جهان (واقعی) را از نو ببینیم، از منظری تازه، هرچند منظری عجیب و آزاردهنده، اما در هر حال معتبر و واقع‌بینانه. این تصویری است که در سده‌ی بیستم اهمیت بیشتری می‌یابد و وقتی به مفهوم بیگانگی برسیم از محک آزمون‌مان پیروز بیرون می‌آید. چسترتن از سه زاویه به گروتسک می‌نگرد: اینکه بازتاب جهان واقعی است، یکی از شیوه‌های هنری است و محصول خلق و خویی است خاص. 🖇🖇🖇 منبع: (گروتسک. فیلیپ تامسن. ترجمه‌ی فرزانه طاهری. صفحه ۲۰-۲۱) @tarzetanz
📖رباعی‌های دودی✍ روی خر اگر نشینی و هین بکنی به زان‌که به شهر قصد ماشین بکنی! از بس که رود دود در اینجا به دماغ ریزد به زمین زغال اگر فین بکنی! 🔸🔸🔸 ای باد خزان از تو مکدر شده‌ایم مانند گل از جور تو پرپر شده‌ایم از بس که تو گرد و خاک بر پا کردی از دست تو سخت، خاک بر سر شده‌ایم 🔸🔸🔸 آنان که پی جدال با دود شدند در پای درخت دودها کود شدند در خطه‌ی ما کارشناسان همگی در دود فرو رفته و مفقود شدند...! 📎📎📎 منبع: (ابوطیاره. گزیده طنز منظوم عمران صلاحی. صفحات۳۸-۵۵) @tarzetanz
📝زیبایی یا دانش🤥 پشت کلاس مدرسه‌ی دخترانه‌ای یک لحظه گوش کردم و دادم به پای، ایست دیدم نشسته دختر مه‌رویی آن کنار ساکت، چو یک ستاره‌ی خوش‌تیپِ آرتیست در این میانه آن بتِ گل‌چهره را ز جای احضار کرد، پیر معلم ز روی لیست گفت: آن مهندسی که خشایارشا ببست با او پلی به مرمره، نامش بگوی چیست؟ دختر خموش مانده چنان پیکرِ ونوس استاده در برابر استاد و می‌گریست بدشکل دختر دگری لاغر و ضعیف از جای خود بجست، چو رقاصه روی پیست! گفتا: جواب پرسش استاد را تمام از نام و از نشانی و از جایگاهِ زیست آقا دبیر جانب آن دختر نخست با دیده‌ی عتاب، دگرباره بنگریست گفت: ای دریغ، زان‌که نیابد مراد خویش در زندگی کسی که ز فضل و ادب بری‌ست این دختری که داد سؤال مرا جواب اکنون ز علم و فضل، ورا نمره هست بیست دیری نپاید این‌که ورا روبه‌رو شود افواج خواستار، فزون از صد و دویست اما چنان تو دختر بی‌علم و فضل را پر واضح است هیچ‌کسی خواستار نیست من پشت شیشه کوفتم آهسته، کای دبیر! پامال حق مکن، که نه این رسم داوری‌ست فردا که این دو را نگرد چشم خواستار «آنگه شود پدید، که نامرد و مرد کیست؟» 📎📎📎 منابع: (قهوه قندپهلو. امید مهدی‌نژاد. صفحه۱۱۶-۱۱۷) (طنز سرایان ایران از مشروطه تا انقلاب. مرتضی فرجیان. محمدباقر نجف‌زاده بارفروش. صفحه ۱۰۷-۱۰۸) @tarzetanz
📝برشی از مقاله «جایگاه طنز در سبک زندگی اهل‌بیت(علیه‌السلام)»✍ 🔸رشد فضایل اخلاقی🔹 در رویکردی مثبت به طنز، می‌توان گفت که طنز در حالت آرمانی خود، حداقل حاوی یک ارزش اخلاقی و مذهبی است: پرهیز از خودمحوری و نوعی از خودگذشتگی؛ از دغدغه‌های شخصی فراتر رفتن و درک منافع دیگران. در هنگام شوخی و طنز؛ در واقع، انسان با غلبه بر عواطف خودمحورانه‌ی خویش، کسب فضیلت می‌کند. امام صادق (علیه‌السلام) صحابی خویش را به شوخی و بذله‌گویی با یکدیگر تشویق و در حقیقت آنها را دعوت می‌کند که به هیجان‌ها، عواطف و نیازهای یکدیگر توجه کنند: امام جعفر صادق (علیه‌السلام) فرمود: «چگونه است مزاح کردن شما با یکدیگر؟ عرض کردم: کم است. فرمود: چنین مکنید؛ زیرا با یکدیگر مزاح کردن از خوش‌خلقی است و به درستی که تو به واسطه‌ی آن، سرور و شادی را بر برادرت داخل می‌کنی و هر آینه رسول‌خدا(صلی‌الله علیه و آله و سلم) با مرد مزاح می‌کرد و می‌خواست که او را شاد کند». (کلینی، ۱۶۰۸ق، ج۲، ص۱۹۳) توجه به هیجان‌ها و عواطف دیگران، موجب می‌شود انسان در روابط اجتماعی‌اش خودمحورانه عمل نکند؛ این روش، به مرور زمان و با تکرار به ملکه تبدیل می‌شود و به‌صورت فضیلت اخلاقی ایثار در رفتار با دیگران ظهور می‌یابد. در نگاه و مکتب الهی معصوم در نگاه مربی، یک شوخی ساده با مخاطب اثری عظیم دارد و می‌تواند موجب رشد فضایل اخلاقی در انسان شود. طنز و شوخی با دعوت انسان به دوری از عواطف خودمحورانه، فضایل دیگری همچون بردباری در هنگام خشم و پرهیز از تعصب‌های قومیتی و نژادی را شکوفا می‌سازد. تحلیل این مسئله مجال دیگری می‌طلبد که از حوصله‌ی این مقاله خارج است. 🖇🖇🖇 منبع: (فصلنامه علمی-پژوهشی مطالعات اسلام و روان‌شناسی.مهدی فدایی. محمدجواد فلاح. بهار و تابستان۱۳۹۴. صفحات۱۸۳-۱۹۸) @tarzetanz
📚بچه محله‌ی امام رضا(علیه‌السلام)✏️ موره می‌بینی که شر و با صفایوم بچه محله‌ی امام رضایوم زلزلیوم حادثیوم بلایوم بچه محله‌ی امام رضایوم هر روز جمعه دلومه مبندوم به پینجله‌ی طلا و ورمگردوم کار و بارم ردیفه با خدایوم بچه محله‌ی امام رضایوم به مو بگو بیا به قله‌ی قاف اصلاً مو ره بیزر همونجه علاف! قرار مرار هر چی بیگی مو پایوم بچه محله‌ی امام رضایوم دروغ، مروغ نیست میون ما باهم الان به عنوان مثال تو حرم چند روزه که تو نخ کفترایوم بچه محله‌ی امام رضایوم چشم موره گیریفته چنتا کفتر گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر الان دروم خادماره مپایوم بچه محله‌ی امام رضایوم کفترا ره که بردم از رو گنبد مرم مو واز تونخ رفت و آمد تو نخشه‌ی او گنبد طلایوم بچه محله‌ی امام رضایوم گنبده نصب شب مده به دستم او گفته: هر وقت که بییی مو هستوم مویم که قانع و بی‌ادعایوم بچه محله‌ی امام رضایوم وخته می‌بینم توی عالم همه ازش می‌گیرن و مگن واز کمه گنبدشه اگه بده رضایوم بچه محله‌ی امام رضایوم گنبد و ممبد نموخوام باصفا سی‌ساله پای سفره ای آقا منتظر یک ژتون غذایوم بچه محله‌ی امام رضایوم 🔗🔗🔗 آدرس منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=33463 @tarzetanz
📖سرانجام✏️ با اینکه از یک ماه قبل به شب شعری دعوت بودیم جای هدیه، صدقه‌ای دادند و من نفهمیدم میزبان ما اداره‌ی ارشاد بود یا کمیته‌ی امداد! بعد ملیحه توضیح داد اداره، ارشاد شد! 📎 (مارمولک‌های هاچ‌بک.اکبر اکسیر.صفحه۱۶) 🔸🔹🔸🔹 📖نقد ادبی✏️ یکی از بچه‌ها شعری خواند بعد گفت: چطور بود؟ گفتم حرف نداشت؟!! 📎 (مارمولک‌های هاچ‌بک.اکبر اکسیر.صفحه۲۴) 🔸🔹🔸🔹 📖دفاعیه✏️ تیری در رفته تکه موزاییکی پرتاب شده چشمی درآمده دستی شکسته و چند تا نقطه این وظیفه‌ی تشخیص هویت یا پزشکی قانونی‌ست وظیفه‌ی شعر، اظهار همدردی وظیفه‌ی طنز، افشای حماقت است آقای بازپرس! 📎 (ماکوتااوناشیم.اکبر اکسیر.صفحه۳۷) 🔸🔹🔸🔹 📖بشقاب پرنده‌ها✏️ یک روز، شعر تمام می‌شود شاعران به سر زندگی خود برمی‌گردند تشکیل خانواده می‌دهند و به مادر خود سر می‌زنند در انظار عمومی ظاهر می‌شوند مردم، در کوچه و خیابان موجودات عجیب و غریبی را می‌بینند که ترکیبی از پرنده و پری دریایی‌اند اما روی دو‌ پا راه می‌روند و نام و نام خانوادگی ندارند! 📎 (ماکوتااوناشیم.اکبر اکسیر.صفحه۴۷) @tarzetanz
🧐توانگر مغرور و گدای طفیلی😢 توانگری به زیارت خانه‌ی کعبه مشرف شد و مال و اسباب و تجمل او به حدی بود که زیاده بر صد شتر بار او می‌کشیدند. چون به عرفات رسید، گدایی گرسنه، زحمت برده، تعب کشیده را رشک و حسد غلبه نموده برابر آن توانگر آمد و راه بر او گرفته گفت: روز قیامت مکافات من و تو یکسان خواهد بود، تو با این نعمت و راحت و من با این مشقت و زحمت. توانگر گفت: حاشا که مکافات من و تو یکی باشد، اگر من می‌دانستم که جزای من و تو یکسان است کی رو به این راه می‌آوردم؟ گفت: چرا؟ گفت: از آنکه من به فرمان آمدم و مرا امر نموده طلبیده‌اند و تو بی‌طلب و بی‌فرمان آمده‌ای، بلکه خلاف او کردی و تو را گفتند: «لا تُلقوا بِایدیکُم اِلیَ التَّهلُکَة»؛ یعنی «به دست خود خود را در مهلکه میندازید» و تو انداخته‌ای. بیش از این نیست که بگویی من طفیلی‌ام و یقین است که حرمت طفیلی با میهمان یکسان نخواهد بود. 📎📎📎 منبع: (بزم ایران. باب اول. صفحه ۷۳-۷۴) @tarzetanz