eitaa logo
طرز طنز
65 دنبال‌کننده
129 عکس
6 ویدیو
2 فایل
ارائه مطالب ادبی - پژوهشی در حوزه ادبیات طنز - ارتباط با مدیر کانال: @chapaak
مشاهده در ایتا
دانلود
📙نمونه‌هایی از سروده‌های سهرای سپهری با محوریت «تناقض» و «تعریض» 📖 🔸🔸🔸 ... اهل کاشانم/ نسبم شاید برسد/ به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک «سیلک»/ نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد/ پدرم پشت دوبار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف/ پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی/ پدرم پشت زمان‌ها مرده است/ پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود/ مادرم بی‌خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد/ مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟/ من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟.../ ...اهل کاشانم، اما/ شهر من کاشان نیست/ شهر من گمشده است/ منِ با تاب، منِ با تب/ خانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ام... 🔹🔹🔹 ... من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم/ حرفی از جنس زمان نشنیدم/ هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود/ کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد/ هیچ‌کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت/ من به اندازۀ یک ابر دلم می‌گیرد/ وقتی از پنجره می‌بینم حوری/-دختر بالغ همسایه-/پای کمیاب‌ترین نارون روی زمین/ فقه می‌خواند... 🔸🔸🔸 ... و نپرسیم کجاییم/ بو کنیم اطلسی تازۀ بیمارستان را/ و نپرسیم که فوارۀ اقبال کجاست/ و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است/ و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته‌اند/ پشت سر نیست فضایی زنده/ پشت سر مرغ نمی‌خواند/ پشت سر باد نمی‌آید/ پشت سر پنجرۀ سبز صنوبر بسته است/ پشت سر روی همه فرفره‌ها خاک نشسته است/ پشت سر خستگی تاریخ است/ پشت سر خاطرۀ موج به ساحل صدف سرد سکون می‌ریزد... 🔹🔹🔹 ... سر هر کوه رسولی دیدند/ ابر انکار به دوش آوردند/ باد را نازل کردیم، تا کلاه از سرشان بردارد/ خانه‌هاشان پر داوودی بود/ چشمشان را بستیم/ دستشان را نرساندیم به سرشاخۀ هوش/ جیبشان را پر عادت کردیم/ خوابشان را به صدای سفر آینه‌ها آشفتیم... 🔸🔸🔸 ... من گدایی دیدم/ دربه‌در می‌رفت آواز چکاوک می‌خواست/ و سپوری که به یک پوسته‌ی خربزه می‌برد نماز/ بره‌ای را دیدم، بادبادک می‌خورد/ من الاغی دیدم، یونجه را می‌فهمید/ در چراگاه «نصیحت» گاوی دیدم سیر... 🔹🔹🔹 ... مسجدی دور از آب/ سر بالین فقیهی نومید کوزه‌ای دیدم لبریز سوال/ قاطری دیدم بارش «انشا»/ اشتری دیدم بارش سبد خالی «پند و امثال»/ عارفی دیدم بارش «تنناها یاهو» / من قطاری دیدم، روشنایی می‌برد/ من قطاری دیدم، فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت/ من قطاری دیدم، که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت... 🔗🔗🔗 منبع: (هشت کتاب. سهراب سپهری) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📖اخوانیه‌ای برای سیدحسن حسینی✍ چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟ بیایید از عشق صحبت کنیم تمام عبادات ما عادت است به بی‌عادتی کاش عادت کنیم چه اشکال دارد پس از هر نماز دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟ به هنگام نیت برای نماز به آلاله‌ها قصد قربت کنیم چه اشکال دارد که در هر قنوت دمی «بشنو از نی حکایت» کنیم؟ چه اشکال دارد در آیینه‌ها جمال خدا را زیارت کنیم؟ مگر موج دریا ز دریا جداست چرا بر یکی حکم کثرت کنیم؟ پراکندگی حاصل کثرت است بیایید تمرین وحدت کنیم وجود تو چون عین ماهیت است چرا باز بحث اصالت کنیم؟ اگر عشق خود علت اصلی است چرا بحث «معلول» و «علت» کنیم؟ بيا جيب احساس و اندیشه را پر از نقل مهر و محبت کنیم پر از «گلشن راز» از «عقل سرخ» پر از «کیمیای سعادت» کنیم بیایید تا عین «عین‌القضات» میان دل و دین قضاوت کنیم اگر سنت اوست نوآوری نگاهی هم از نو به سنت کنیم مگو کهنه شد رسم عهد الست بیایید تجدید بیعت کنیم برادر چه شد رسم اخوانیه؟ بیا یاد عهد اخوت کنیم بگو قافیه سست یا نادرست همین بس که ما ساده صحبت کنیم خدایا دلی آفتابی بده که از باغ گلها حمایت کنیم رعایت کن آن عاشقی را که گفت: «بیا عاشقی را رعایت کنیم» منبع: (مجموعه کامل اشعار. قیصر امین‌پور. صفحات۶۳-۶۵) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📖حکایت✍ 🔸این ییلاق و قشلاق را از کجا آورده‌اید؟🔸 🔹 مرحوم میرزا ابوالحسن خان دکتر، از اولین اطبایی بود که به اسلوب طب جدید درس خوانده و بالطبع از چهار مزاج و چهار خلط قدما اطلاعی نداشت و یا اگر داشت درست نمی‌دانست. زنی برای استعلاج پیش او آمده گفت: «حکیم باشی! طبعم گرم است و استخوان‌هایم سرد، سردی می‌خورم با من نمی‌سازد و گرمی هم ضرر می‌کند. دکتر به تعجب پرسید: «خانم! این ییلاق و قشلاق را از کجا آورده‌اید؟!» 🔗🔗🔗 منبع: (خواندنی‌های ادب فارسی. علی‌اصغر حلبی. صفحه۵۳) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚شعر طنز قرن چهارم📝 🔸رنگ نان🔸 ای مجلسیان حضرت شاه دریای شما نهنگ دارد از بهر خدا مرا بگویید تا نان شما چه رنگ دارد؟! 🔹دیوان و دیوانه🔹 گویند مرا: چرا گریزی از صحبت و کار اهل ديوان۱؟ گویم: زیرا که هوشیارم دیوانه بود قرین دیوان۲ [۱. اهل دیوان: کارکنان دربار، نویسندگان نامه‌های دولتی ۲. دیوان: جمع دیو، در این مصراع ایهام دارد] 🖇🖇🖇 منبع: (لبخند بر لب شعر. اسماعیل امینی. صفحه۴۸) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚طنز و طربناکی حافظ ✍ 🔸... طنز و تجاهل‌العارف و ملاحت بیان حافظ هم جای خود دارد. طنز حافظ برعکس بزرگانی چون سعدی و عبید زاکانی هرگز به هزل نمی‌رسد تا چه رسد به هجو و بدزبانی و دریدن پرده عفاف، که هر قدر هم هنرمندانه باشد، نهایتاً غیرهنری است. کمتر شاعری با این‌همه طمأنینه و طنز و اعتماد به نفس و نکته‌گوئی و شیرین‌زبانی با معشوق خود روبرو شده یا گفت‌وگو کرده است. 🔹سر‌به‌سر گذاشتن او با مقدسات هم که از ارکان طنز اوست، امر خطیری است. اگر حافظ از خودش، یعنی ایمان خودش شک داشت، این‌همه جرأت نداشت که با تسبیح و دلق و سجاده و کار و بار معاد و بهشت و نعیم اخروی و مشایخ شهر و منبر و محراب و مسجد سر به سر بگذارد. ولی اگر فقط جرأت داشت، اما ایمان نداشت، این دست‌اندازیهای همدلانه‌اش این‌همه پسند خاطر مؤمنان راستین قرار نمی‌گرفت. 🔸در کتاب چارده‌روایت نوشته نگارنده این سطور مقالهٔ مستقلی درباره طنز حافظ آمده است. 🖇🖇🖇 منبع: (حافظ نامه. بخش اول. بهاءالدین خرمشاهی. صفحه۳۷) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📜 من و ریاکاری؟ هرگز! 👳‍♂ ✍ ابوالعلای مُرایی واعظی بوده است مشهور و معروف، و به صفت سُمعه و ریا موصوف. روزی بر سر منبر گفت: « مردم مرا مرایی می‌گویند و حال‌آنکه در کمال صدق و اخلاص‌ام و از شائبهٔ ریا و سمعه خلاص‌ام و همیشه در إخفای طاعات و ستر عبادات می‌کوشم و خیرات و مبرات خود را از جمیع بریات می‌پوشم. دوش صد رکعت نماز گزارده‌ام و امروز روزه دارم و صد درم تصدق کرده‌ام. و امشب و فردا نیز همین طاعت به‌جا خواهم آورد. و هرچه دارم در راه رضای خدای تعالی صدقه خواهم داد و آن را به هیچ احدی ظاهر نخواهم کرد، و آن میان من و خدای من است!» 📎📎📎 منبع: (از لطافت‌های زندگی. شهاب‌الدین عباسی. صفحه ۱۱۹) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚طنز و انتقاد در دوران پهلوی💀 بخش اول✏️ 🔸شعرایی که شعر فارسی را از قید قافیه و وزن سنتی آزاد ساختند، گاهی آثار طنزآمیزی از خود به‌جا گذاشتند. چون تعهد شاعر نسبت به اجتماع، یکی از مهمترین مسائل مطرح در ادبیات جدید است، طبیعی است که انتقاد از معایب و مفاسد اجتماعی قسمت قابل‌توجهی از شعر جدید فارسی را تشکیل می‌دهد و از این میان مسائل به‌صورتی سمبلیک یا طنزآمیز مطرح می‌شوند. 🔹شعرای جدید نیز مانند نویسندگان دورهٔ مشروطیت، از لحاظ زبانی از آزادی زیادی برخوردار هستند و زبان محاوره‌ای و کوچه و بازار بیشتر و بهتر بیانگر مسائل طنزآمیز اجتماعی‌اند. به‌عنوان نمونه در اینجا قسمتی از شعر «ای مرز پرگهر» فروغ فرخزاد نقل می‌شود، که در آغاز انتقادی لطیف از وضع قرطاس‌بازی در ادارات را می‌کند تا این‌که موفق می‌شود شناسنامه‌ای بگیرد و فاتح شود «و خود را به ثبت برساند.»آن‌گاه از وضع شعرای هم دورهٔ خود سخن می‌گوید: 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚طنز و انتقاد در دوران پهلوی💀 بخش دوم✏️✏️ در سرزمین شعر و گل و بلبل موهبتی است زیستن، آن هم وقتی‌که واقعیت موجود بودن تو پس از سال‌های سال پذیرفته می‌شود جایی که من با اولین نگاه رسمی‌ام از لای پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می‌بینم که، حقه‌بازها، همه در هیئت غریب گدایان در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می‌گردند و از صدای اولین قدم رسمی‌ام یکباره، از میان لجن‌زارهای تیره، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز که از سر تفنن خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر درآورده‌اند با تنبلی به‌سوی حاشیهٔ روز می‌پرند و اولین نفس زدن رسمی‌ام آغشته می‌شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ محصول کارخانجات عظیم پلاسکو موهبتی است زیستن، آری در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه‌کش وافوری و شیخ ای دل ای دل تنبک‌تبار تنبوری شهر ستارگان گران‌وزن سابق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر گهوارهٔ مؤلفان فلسفی «ای بابا بمن چه ولش کن» مهد مسابقات المپیک هوش - وای! جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می‌زنی، از آن بوق نبوغ نابغه‌ای تازه سال می‌آید و برگزیدگان فکری ملت وقتی که در کلاس اکابر حضور می‌یابند هر یک به روی سینه، ششصد و هفتاد و هشت کباب‌پز برقی و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناو زر ردیف کرده و می‌دانند که ناتوانی از خواص تهی‌کیسه بودن است، و نه نادانی 🔸🔸🔸 فاتح شدم، بله، فاتح شدم! اکنون به شادمانی این فتح در پای آینه، با افتخار، ششصد و هفتاد و هشت شمع نسیه می‌افروزم و می‌پرم به روی طاقچه تا، با اجازه، چند کلامی دربارهٔ فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگی‌ام را همراه با طنین کف زدنی پرشور بر فرق خویش بکوبم من زنده‌ام، بله، مانند زنده‌رود، که یک روز زنده بود. و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده است، بهره خواهم برد من می‌توانم فردا در کوچه‌های شهر، که سرشار از مواهب ملی‌ست و در میان سایه‌های سبک‌بار تیرهای تلگراف گردش‌کنان قدم بردارم و با غرور، ششصد و هفتاد و هشت بار، به دیوار مستراح‌های عمومی بنویسم خط نوشتم که خر کند خنده. 🖇🖇🖇 منبع: (تاریخ طنز در ادبیات فارسی. حسن جوادی. صفحات ۷۶-۷۸) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📝برشی از مقاله‌ای با عنوان «چرا در فرهنگ عامه پایان شاهنامه خوش پنداشته می‌شود؟»✏️ ... 👌خوش در معنای تهکّمی (ناخوش) 🔸از میان پژوهندگان شاهنامه، محمد محیط طباطبایی (۱۳۶۹ :۲۵۴) بیان داشته است با نابودی ساسانیان به دست تازیان، روزگاری ناخوش برای ایرانیان رقم می‌خورد و پایان یافتن خوشی آنان در آخر شاهنامه نیز بازتاب می‌یابد و «شاهنامه فردوسی در اوضاع و احوالی خاتمه می‌پذیرد که ناخوش‌ترین سرگذشت پادشاهان ایران باستان را به پایان می‌رساند». در این مثل، کلمهٔ «خوش» مدلول ناخوش اراده می‌شود؛ به سخنی دیگر، لفظ «خوش» به قصد ریشخند و ضد معنی خود، یعنی «ناخوش» است که آن را در علم بدیع و بیان، صنعت «تهکّم» می‌گویند(گرگانی، ۱۳۷۷ ۱۹۴ ؛ کزازی، ۱۳۸۱: ۱۰۸-۱۰۹). 🔹بر این بنیان، کسی که این مثل را به کار می‌برد به مخاطب می‌گوید درنگ کن و بنگر کـه پایان کار موردنظر به‌مانند پایان شاهنامه، برای تو به گونه‌ای ناخوش به پایان خواهد رسید. به‌جز محیط طباطبایی، برخی دیگر نیز به این نکته اشاره کرده‌اند. مفتاح (۱۳۳۰: ۳۵)، خالقی مطلق (۱۳۸۶: ۹۷)، سرامی (۱۳۹۲: ۱۶۹-۱۷۰؛ همو ۱۳۹۰: ۱۸۵) و باستانی پاریزی (۱۳۹۰: ۲۴) این مثل را در بردارندهٔ کنایهٔ تلخ و دردناکی می‌دانند که برآیند شکست یزدگرد از تازیان است. 🔸در یکی از طومارهای نقالی نیز واژه «خوش» در مثل معروف، در معنی تهکّمی پنداشته می‌شود و با کین‌خواهی بهمن از خاندان رستم و آزار رسانی بدانان در پیوند است. در محدودهٔ روایی غالب طومارها، کین‌خواهی بهمن از خاندان رستم آخرین داستان -و در واقع آخر شاهنامهٔ نقالان- است (طومار نقالی شاهنامه، ۱۳۹۱: ۸۶۳-۹۰۸؛ آیدنلو، ۱۳۹۰: ۳۲۹؛ چمن آرا، ۱۳۹۴: ۹). در این روایت مردمی آمده است: «برای اینکه [...] مردم بدانند معنی «شاهنامه آخرش خوش است» چیست، آنچه را که می‌گویند بهمن پور اسفندیار چه کرده است به‌عنوان یادگار می‌نویسم»(طومار شاهنامه فردوسی، ۱۳۸۱ ۱۱۰۹/۲). 🔹در جایی دیگر از این طومار گفته شده است، پس از اسیر شدن زال در دست بهمن، بهمن بدو سیلی سختی می‌زند؛ به گونه‌ای که خون از بینی زال جاری می‌شود و «شاهنامه آخرش خوش است» در اینجا معنی پیدا می‌کند که روزی رستم و دیگر پهلوانان در پیشگاه او بودند و امروز او در برابر پور اسفندیار بی‌کس است(همان، ۱۱۴۰/۲؛ آیدنلو، ۱۳۹۰ (۳۲۹) پس «خوش بودن آخر شاهنامه» مطابق با روایت نقالان در معنای تهکّمی است و به کین‌خواهی بهمن از خاندان رستم، به‌واسطهٔ مرگ پدرش، باز می‌گردد. 🔸باید این نکته را نیز افزود که در نظر برخی مقصود از پایان ناخوش شاهنامه، نه داستان پایانی آن (شکست یزدگرد و ایرانیان از اعراب) که رد شاهنامه از سوی محمود غزنوی پس از پایان یافتن آن است(محیط طباطبایی ۱۳۶۹ ۲۵۶-۲۵۴؛ امید سالار، ۱۳۹۴: ۶۶). 📎📎📎 منبع: (دوماهنامه فرهنگ و ادبیات عامه، سال۵، شماره۱۷، آذر و دی۹۶) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚لبخند😊 😉تبسم، انقلابی در کشور لب‌هاست و اخم، کودتایی در پهنهٔ پیشانی! 😄افزایش لبخندهای در حال گردش از نرخ دل‌های متورم می‌کاهد! 😅اگر کارهای برخی از سیاستمداران نبود، نسل پوزخند منقرض می‌شد! 😝بعضی‌ها معتقدند «نیشخند» لبخندی است که کله‌اش بوی قورمه‌سبزی می‌دهد! 😐دهانی که هرگز نمی‌خندد، فقط به درد مسواک زدن می‌خورد! 🥴اگر «دهن‌کجی» تربیتِ درستی داشت، لبخند می‌شد! 🤒فقر ویتامین، جسم را تهدید می‌کند و فقر لبخند، روح را! 😬لبخند برنامه‌ریزی شده از اختراعات سیاستمداران است و لبخند بی‌ریا از ابتکارات عاشقان! 🤓در جامعهٔ لب‌های در حال رشد، لبخند، شرط اول «توسعه» است! 🤣اگر برای اخم مالیات وضع می‌شد، بعضی‌ها شب و روز ریسه می‌رفتند! 👨‍👩‍👧‍👦بعضی محافظه کاران معتقدند برای خندهٔ «دسته جمعی» هم باید از مقامات مسئول، مجوز گرفت! 🧐در محلهٔ ما معمولاً ابرقدرتِ «غم نان» طرح توزیع عادلانهٔ لبخند را «وتو» می‌کند! 😎با «دل خونین» «لب خندان» آوردن، زیباترین شکل تقیه کردن است! 🥰خنده یک حادثهٔ فیزیکی در چهره نیست، یک پدیدهٔ متافیزیکی در دل است! 😆هیچ شورایی صلاحیت خنده به ریشِ دنیا را رد نمی‌کند! 👌در راهپیمایی آرام و تاریخیِ خنده‌های معنی‌دار، پلاکارد اصلی به دست عبید زاکانی است! 🔗🔗🔗 منبع: (سکانس کلمات. سعید یوسف‌نیا. صفحات۲۹۷-۲۹۹) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📖به‌قدر خنده و اشکی غزل بخوان...🍁 «رفیق جان منا»* دورهٔ رفاقت نیست سرِ گلایه ندارم که جای صحبت نیست یکی به مفتی شهر از زبان ما گوید اطاعتی که تو را می‌کنند، طاعت نیست چگونه نقشهٔ آسایش جهان بکشیم به خانه‌ای که در آن جای استراحت نیست همه به سایهٔ هم تیر می‌زنند اینجا میان سایه و دیوار هیچ الفت نیست چقدر بی تو در این شام‌ها دلم خون شد چقدر بی تو در این روزها صداقت نیست مجو عدالت از این تاجرانِ بازاری که در ترازوی‌شان نیم‌جو مروت نیست حرامیان همه دولت شدند و دولتمند گناه دولتیان و گناه دولت نیست دل شهید به ابریشم هوس دادید به چشم مخمل‌تان هیچ خوابِ راحت نیست به دام زلزله افتاده‌اید در شب مرگ نماز خواندن‌تان جز نماز وحشت نیست میان این‌همه شب‌تاب و این‌همه بی‌تاب یکی ز جمعِ کریمان با کرامت نیست بجز سکوت و تبسم چه می‌توانم گفت به واعظی که گمان می‌کند قیامت نیست هوای کعبه به‌سر دارد و دلش گرم است که در طریق هوی سختی و جراحت نیست «کجا روم؟ چه کنم؟ چاره از کجا یابم؟»** هزار سینه سخن مانده است و رخصت نیست طریقت تو همین شاعری‌ست، شعر بگو که شرع بی غزل و شعر بی شریعت نیست به‌قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من به‌قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست 🔸🔹🔸 پی‌نوشت: * [«بهار جانِ منا...» از ابوعبدالله محمدبن عبدالله جُنیدی شاعر قرن چهارم] ** [«کجا روم؟ چه کنم؟...» از حافظ است] 📎📎📎 منبع: (چمدان‌های قدیمی. علیرضا قزوه. صفحات ۵۰-۵۲) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan