eitaa logo
طرز طنز
66 دنبال‌کننده
139 عکس
7 ویدیو
2 فایل
ارائه مطالب ادبی - پژوهشی در حوزه ادبیات طنز - ارتباط با مدیر کانال: @chapaak
مشاهده در ایتا
دانلود
📚طنز و اهداف عالی آن در مثنوی✍ بخش سوم✏️✏️✏️ روشن است که این آثار شوخ‌طبعانه را نمی‌توان در زمره‌ی ادبیات صوفیانه آورد؛ اگرچه پدیدآورندگان آنها از بزرگان شعر صوفیانه باشند، زیرا بهره‌ای که از این‌گونه آثار خویش داشته‌اند، چنانکه آمد، بهره‌ای شخصی است و خاستگاهش حرص و خشم و شهوت است. بر این اساس، هدفْ طنز و شوخ‌طبعی است که به آن هویت و حیثیت و اعتبار می‌بخشد نه صورت و مضامین آن. درباره‌ی این مرزبندی و میزان اعتبار آن البته پراکندگی آرا وجود دارد. برخی عفیف بودن کلام را از بنیان‌های هنر طنزپردازی می‌دانند. ابوالفضل زرویی نصرآباد در تعریف طنز می‌نویسد: « شاید ساده‌ترین تعریفی که بتوان از طنز ارائه داد این باشد: بیان انتقادات تلخ به گونه‌ای شیرین، کنایی و خنده‌آور اما عفیف و منصفانه.» (زرویی نصرآباد، ۱۳۷۴، صفحه ۱۵) @tarzetanz
📚طنز و اهداف عالی آن در مثنوی✍ بخش چهارم✏️✏️✏️✏️ در قرن هفتم، هجو به معنی واقعی کلام در شعر مولوی تجلی کرد. جلال‌الدین محمد، که از عرفان و معارف و ادب اسلام بهره‌ی تمام داشت، برخی مضامین هزل‌آمیز را با توجه به نقد اجتماعی به کار گرفت و در اثر والای خویش -مثنوی- به مناسبت‌های گوناگون سخن راند؛ هزلی با هدف، نه به قصد تمسخر و نه براساس هزالی و شوخ‌پیشگی.(کاسب، ۱۳۶۶، صفحه ۶۳) این کیمیاگری مولاناست که هزل و هجو و شناعت را همنشین حکمت و معرفت می‌کند و فراتر از محدوده‌ی تعریف‌ها و چهارچوب‌ها قرار می‌گیرد. و به این ترتیب است که داوری درباره‌ی شوخ‌طبعی مولانا دشوار و متفاوت از کار در می‌آید. 📎📎📎 منبع: (خندمین‌تر افسانه. اسماعیل امینی. صفحات ۵۱-۵۹) @tarzetanz
📜حکایت خر گرفتن (دفتر پنجم، ۲۵۳۸) شخصی هراسان به خانه می‌گریزد از بیم آنکه در گرماگرم خرگیری به فرمان سلطان مبادا او را به جای خر بگیرند، زیرا در معرکه‌ای چنان پرهیاهو تشخیص سره از ناسره و انسان از خر چندان اعتباری ندارد. در این حکایت، تحامق(کودن‌نمایی) به قصد تعریض، طنزآفرین شده است. گویی آن رفتار نامعقول مقدمه‌ای است برای این کنایه‌ی ریشخندآمیز: چون‌که بی‌تمییزیان‌ْمان سرورند صاحبِ خر را به جای خر برند ادامه‌ی حکایت مسیری متفاوت دارد و به علم الهی و سمیع و بصیر بودن خالق هستی اشاره می‌کند. 🖇🖇🖇 منبع: (خندمین‌تر افسانه.اسماعیل امینی.صفحه ۱۱۵) @tarzetanz
📚طنزآوری در غزل‌های سعدی✍ کاروان می‌رود و بار سفر می‌بندند تا دگربار که بیند که به ما پیوندند خیلتاشان جفاکار و محبان ملول خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند آن‌همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند ما همانیم که بودیم و محبت باقی‌ست ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند عیب شیرین‌دهنان نیست که خون می‌ریزند جرم صاحب‌نظران‌ست که دل می‌بندند مرض عشق نه دردی‌ست که می‌شاید گفت با طبیبان که در این باب نه دانشمندند ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند که در این مرحله بیچاره اسیری چندند طبع خرسند نمی‌باشد و بس می‌نکند مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند مجلس یاران بی‌ناله‌ی سعدی خوش نیست شمع می‌گرید و نظارگیان می‌خندند 🔹🔹🔹 کاروان بار سفر بسته و دلداران را با خود می‌برد و مشتاقان، بیچاره و ناکام برجای مانده‌اند و در این حال درماندگی حرف‌هایی می‌زنند که هم تلخ است و هم شیرین و خنده‌دار. از شیرین‌دهنان رفع اتهام می‌کنند و خون خود را به گردن می‌گیرند که دل به آنان بسته‌اند. به طبیبان می‌گویند که شما دانش درمان مرض عشق را ندارید. در تعبیر «مرض عشق» درماندگی عاشقان نمایان است. از ساربان عاجزانه می‌خواهند که از سفر منصرف شود. اگرچه می‌دانند که آن زیبارویان از ندیدن این مشتاقان خرسندند، در بیت پایانی، ناله‌ی شاعر عاشق‌ ما را مایه‌ی خوشی یاران می‌نامد مثل گریه‌ی شمع که موجب خنده‌ی ناظران است. 🔗🔗🔗 منبع: (لبخند سعدی.اسماعیل امینی.صفحه۲۴۰-۲۴۱) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚طنزآوری در غزل‌های سعدی✍ شوخی مکن ای یار که صاحب‌نظرانند بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند اهل نظرانند که چشمی به ارادت با روی تو دارند و دگر بی‌بصرانند هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند ساقی بده آن کوزهٔ خُم‌خانه به درویش کانها که بمُردند گِل کوزه‌گرانند چشمی که جمال تو ندیده‌ست چه دیده‌ست؟ افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند تا رای کجا داری و پروای که داری؟ کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند چون می‌روی اندر طلبت جامه‌درانند «سعدی» به جفا ترک محبت نتوان گفت بر در بنشینم اگر از خانه برانند 🔸🔹🔸🔹 یار در وضعیت طنزآمیزی قرار دارد، چنان‌که بیگانه و آشنا و همه‌ی صاحب‌نظران به او نگاه می‌کنند.(آیا در کلمه‌ی پس و پیش ایهام است؟) همگان به او نظر دارند مگر آنکه از بصیرت بی‌بهره باشند. در بیت چهارم در توضیح آن گروه بی‌بصیرت می‌گوید، «هرکس غم دین دارد و هرکس غم دنیا» یعنی غیر از غم عشق هرچه هست بیهوده است و نشان بی‌بصیرتی است. طلب کوزه‌ی شراب برای درویش تهی‌دست، خنده‌دار است، اما در مصراع بعد با طنزی تلخ دلیل این طلب را بیان می‌کند. آنان که مُردند گِل کوزه‌گران شدند. در بیت بعد به حال اهل پرهیز از زیبارویان افسوس می‌خورد که عمر به غفلت می‌گذرانند و هیچ نمی‌بینند. این ندیدن بازگشتی است به همان تعبیر بی‌بصیرتی که در ابیات قبل آمد. 🖇🖇🖇 منبع: (لبخند سعدی. اسماعیل امینی. صفحه۳۵۲) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
اثری پژوهشی- تحلیلی از دکتر ، براساس بیانات حضرت امام خمینی(رضوان‌الله تعالی علیه) از اولین روزهای نهضت تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی(۱۳۴۱-۱۳۶۶ ه.ش) منتشر شده در دوره‌ی ۲۲جلدی صحیفه‌ی امام. 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📕طنزآوری‌ در غزل‌های سعدی✍ ای روبهک چرا ننشینی به‌جای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش دشمن به دشمن آن نپسندد که بی‌خرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش از دست دیگران چه شکایت کند کسی سیلی به‌دست خویش زند بر قفای خویش دزد از جفای شحنه چه فریاد می‌کند گو گردنت نمی‌زند الا جفای خویش خونت برای قالی سلطان بریختند ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش چاه است و راه و دیده‌ی بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش چندین چراغ دارد و بی‌راه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش گر گوش دل به گفته‌ی سعدی کند کسی اول رضای حق طلبد پس رضای خویش 🔸از آغاز شعر معلوم است که با سرزنشی طنزآمیز مواجهیم. روباه حقیری که با شیر زورآزمایی کرده و سزای خویش دیده است، بقیه‌ی ابیات نیز از وضعیتی مضحک حکایت دارند. کسی که به خودش پس‌گردنی می‌زند. دزدی که موجب مرگ خود می‌شود، چون به بوریای(=حصیر...) خود قانع نبوده و هوس قالی سلطانی دارد و بر همین سیاق ظالمی که برای دیگران چاه کنده و خود به چاه افتاده است. به‌ویژه تصویر کسی که با چندین چراغ به بیراهه می‌رود و توصیه به اینکه بنشین و با خونسردی نگاهش کن و بگذار تا بیفتد. 📎📎📎 (لبخند سعدی.اسماعیل امینی.ص۱۰۵) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
👌یکی از سوالات ثابت و همیشگی جوانان و نوجوانان علاقه‌مند به حوزه‌ی طنز و شوخ‌طبعی، معرفی کتاب مناسب و منسجم برای آموزش نکات کلیدی و شگردهای طنزپردازی بوده و هست که بنده این دو اثر ارزشمند را معرفی می‌کنم. 📚📚📚 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📚شعر طنز قرن چهارم📝 🔸رنگ نان🔸 ای مجلسیان حضرت شاه دریای شما نهنگ دارد از بهر خدا مرا بگویید تا نان شما چه رنگ دارد؟! 🔹دیوان و دیوانه🔹 گویند مرا: چرا گریزی از صحبت و کار اهل ديوان۱؟ گویم: زیرا که هوشیارم دیوانه بود قرین دیوان۲ [۱. اهل دیوان: کارکنان دربار، نویسندگان نامه‌های دولتی ۲. دیوان: جمع دیو، در این مصراع ایهام دارد] 🖇🖇🖇 منبع: (لبخند بر لب شعر. اسماعیل امینی. صفحه۴۸) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
📕طنزآوری‌ در غزل‌های سعدی✍ از صومعه رختم به خرابات برآرید گرد از من و سجادهٔ طامات برآرید تا خلوتیان سحر از خواب درآیند مستان صبوحی به مناجات برآرید آنان که ریاضت‌کش و سجاده‌نشینند گو همچو ملک سر به سماوات برآرید در باغ امل شاخ عبادت بنشانید وز بحر عمل دُرّ مکافات برآرید رو ملک دو عالم به میِ یک‌شبه بفروش گو زهد چهل ساله به هیهات برآرید تا گرد ریا گم شود از دامن «سعدی» رختش همه در آب خرابات برآرید 🔸تمام غزل در برائت جویی از اهل ریاضت و ریاکاری است، از همان آغاز می‌خواهد که از صومعهٔ زاهد به خرابات برود و با مستان صبوحی‌زده به مناجات بپردازد. این است که با لحنی پر از کنایه به ریاضت‌کشان و سجاده‌نشینان می‌گوید که شما چون فرشتگان به آسمان بروید و در پی رسیدن به آرزوها این‌همه عبادت کنید و منتظر پاداش باشید! اما اهل خرابات آنانند که مُلک دو عالم به میِ یک‌شبه می‌فروشند و زهد چهل ساله را به دور می‌افکنند و دامن خویش را از گرد ریا به آب خرابات می‌شویند. 📎📎📎 منبع: (لبخند سعدی.اسماعیل امینی.صفحه۳۶۲) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan
🌺به‌مناسبت روز معلم🥸 🔸حکایت آن استاد که فیل هوا می‌کرد: آن شنیدستی که آن استاد شعر بود در دستش شلنگِ بادِ شعر اهل غوغا بود، نه اهل سکوت باد می‌کرد این و آن را در سه‌سوت این یکی اسطورۀ نسل جوان آن یکی غولِ چراغِ شاعران این یکی استادِ فرم و محتوا آن یکی دلچسب، مثل باقلوا جوجه شاعرها همه می‌آمدند نزد آن استاد و کُنده می‌شدند با شلنگِ بادِ شعرِ بی‌بدیل باد می‌شد جوجه می‌شد قدّ فیل فیل‌های بادی خیلی سبک شاعران شهرت و جنجال و شوک شاعرانِ بادیِ سر در هوا شاعرانِ گندهٔ بی‌محتوا شاعرانِ بادِ جمعاً زنده‌باد زنده بادا شاعرانِ اهل باد! شاعرانِ بادیِ انبوه‌ساز جای شعر، از کاهِ واژه کوه‌ساز شعرهای سانتی مانتال قشنگ شعرهای گل‌درشت زرد رنگ با کلام خوشگلِ تودل‌برو تو دلِ خوانندهٔ خوشگل برو هی نشستی شعر خوشگل ساختی از خودت صدجور عکس انداختی این منم، این دست‌خط شعر من حال کردی جون من؟ لایک‌و بزن! مرحبا فیلی که با باد آمده با شلنگِ بادِ استاد آمده فیل ما پیدا و ناپیداست باد جانمی جان، جانِ شعرِ ماست باد فیل‌ها با نخ به استادند وصل فیل‌ها فرعند و استادست اصل چون هوای فیل‌ها را دارد او برخلافِ میلِ او چیزی نگو گر تو ناراحت کنی استاد را ول کند، خالی کند آن باد را هر کسی از نزد آن استاد رفت در افق‌ها محو شد، بر باد رفت تا بود در دستِ آن استاد باد جان فدای نامِ آن استاد باد 📎📎📎 منبع: (ببر در کوزه. اسماعیل امینی.صفحات۱۱۷-۱۱۹) 🆔 ایتا : @tarzetanz 🆔 تلگرام : @tarzetanz 🆔 اینستاگرام : @hassan__malekan