⭕️ #دانیل_دنت استدلال #اتاق_چینی جان سرل – که برای اثبات عدم #حیث_التفاتی یا معناشناسی در روباتها ارائه شده – را غیر معتبر میداند؛ نه از این لحاظ که وجود حیث التفاتی و #آگاهی از معنا را در #هوش_مصنوعی قبول دارد؛ بلکه از این جهت که اساساً قائل به وجود چنین چیزی حتی در مورد انسانها هم نیست.
⭕️ وی در پاسخ به آزمون اتاق چینی میگوید اصل مسئله برای سرل، آگاهی از معناست و در واقع به منظر اولشخص فرد حاضر در اتاق چینی تکیه دارد.
او سرل را متهم میکند که بین دو ادّعا خلط کرده است: ادّعای اشتقاقناپذیری معنا از نحو/ساختار نمادها، و ادّعای اشتقاقناپذیری آگاهی معنا از نحو. در نتیجه ایده درک اصیل زبان یا معناشناسی، از ایده آگاهی قابل تفکیک نیست. به بیان دنت، او امکان معناشناسی غیرآگاهانه را مدّنظر قرار نمیدهد.
⭕️ دنت توجه میدهد که نحو یا ساختار سمبلها در زبان کامپیوتر را نه به صورت برنامه اجرانشده (و اصطلاحاً روی طاقچه)، بلکه به صورت نحوِ در حال اجرای بدنمند در یک ماشین متناسب سریع در نظر بگیریم. او میگوید این ساختار نمادها برای تحقق معنا کافی است و این تنها نوع معناشناسی است که وجود دارد.
⭕️ در نهایت یکی از مهمترین دلالتهای استدلال دنت اینست که فرض سرل در استدلالش اشتباه است که ذهنها را دارای محتوا میداند؛ چرا که «چیزی به عنوان "حیث التفاتی درونی" وجود ندارد، به ویژه اگر به صورت ویژگیای لحاظ شود که شخص بدان آگاهی و دسترسی خصوصی دارد». (See: Dennett, 1998, The Intentional Stance, The MIT Press, pp. 335-337.)
⭕️ قبلاً پستهایی در کانال منتشر کردیم که استدلالهایی به سود جنبه پدیداری برای حیث التفاتی ارائه میکرد. حتی بسیاری از فیلسوفانی که وجود #آگاهی_پدیداری در مورد حالات التفاتی را نفی میکنند نیز دسترسی سابجکتیو به محتوای این حالات را قبول دارند.
سرل خود توضیح داده بود که معناشناسی اساسا با آگاهی شخص مفسر از نمادها (کلمات زبان) پیوند خورده و در واقع، اشتقاق معناشناسی از یکسری حرکات بدنمند فاقد آگاهی سابجکتیو از محتوا، یک تعریف کارکردگرایانه رادیکال از حیث التفاتی است.
⭕️ #حذف_گرایی دنت درباره آگاهی در واقع علاوه بر آنکه به شدت غیرشهودی است، خودشکن هم به نظر میرسد؛ چراکه طبق دیدگاه دنت، ادعای حذفگرایانه نیز نوعی محتوای توهمآمیز ذهنی خواهد بود. ضمن اینکه پذیرش و باور به توهمیبودن محتوای تفکرات و باورها و امیدها و امیال – که نقشی حیاتی در بقای ما دارند - میتواند علیه روند انتخاب طبیعی برای بقای گونهی انسانی عمل نماید و این خلاف کارکردی است که دنت برای ذهنمندی ترسیم میکند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📕هندبوک انتشارات راتلج درباره #آگاهی، توسط روکو جنارو - فیلسوف بازنمودگرا و رئیس دانشکده فلسفه دانشگاه ایندیانای جنوبی - جمعآوری و در سال 2018 در 480 صفحه بچاپ رسیده است.
📘کتاب مشتمل بر سه بخش و 34 فصل است که برای اولینبار منتشر (و نه بازنشر) میشود.
بخش اول به تاریخچه و پیشینه متافیزیکی آگاهی میپردازد و مباحثی مانند #دوئالیسم، #ماتریالیسم، #اراده_آزاد، #هویت_شخصی، #پنسایکیزم و #ایمرجنتیزم، و ... را در بر میگیرد.
📙بخش دوم به نظریههای معاصر آگاهی اختصاص دارد و مشتمل بر فصولی درباره #بازنمودگرایی، تئوری #یکپارچهسازی_اطلاعات (IIT)، تئوری #فضای_کاری_سرتاسری (GWT)، نظریات مبتنی بر توجه، #طبیعی_گرایی زیستشناختی، #نظریه_کوانتومی آگاهی و ... است.
📗بخش سوم اما عناوین مهم در پژوهشها درباره آگاهی را مدنظر قرار میدهد و بر آسیبهای روانشناختی، خواب و رؤیاها، #مدیتیشن، زمان، #هیجانات، تجربیات چندحسی، #آگاهی_حیوانی و #آگاهی_روبات، و #وحدت_آگاهی تمرکز دارد.
هر فصل با یک مقدمه کوتاه آغاز میشود و با فهرستی از منابع مرتبط به پایان میرسد که هم برای ناآشنایان با ادبیات بحث و هم برای پژوهشگران باسابقهی این حوزه مفید است.
📓مقالات فصول مختلف به قلم نویسندگانی معتبر تحریر شده که برخی از شناختهشدهترین آنها عبارتند از: ویلیام سیگر، روکو جنارو، برنارد بارس، دیوید بارت، دیوید پیت.
@PhilMind
🔸دلیل بسیار خوبی وجود دارد که یک نظریه درباره #آگاهی، باید در مورد پدیدههایی توضیح دهد که نه تنها شامل تمایزگذاری، یکپارچهسازی، گزارشکردن و کارکردهایی اینچنین باشد، بلکه #تجربه_درونی را نیز در بر گیرد. ...
🔹استدلال #دنت (بعنوان مخالف این تفکیک) بنحو بسیار جالبی، نوعی تمسک به #پدیدارشناسی است. او پدیدارشناسی خودش را بررسی میکند و به ما میگوید چیزی غیر از کارکردها نیافته تا تبیین نماید.
🔸... در وهله اوّل، اصلاً واضح نیست که حتی تمام موارد موجود در فهرست دنت - «احساس پیشبینی»، «خیالپردازیها»، «لذت و ناراحتی» - موضوعاتی صرفاً کارکردی باشند. اینکه بدون استدلال ادعا کنیم تمام آنچه برای تبیین چنین مواردی لازم داریم، کارکردهای مرتبط هستند، بنظر میرسد همان سؤال اساسی بحث باشد.
🔹و اگر این موارد بحثبرانگیز را کنار بگذاریم، بنظر میرسد فهرست دنت یک فهرست ناقص از آنچیزهایی است که باید در #تبیین_آگاهی توضیح داده شوند. «توانایی اشکریختن» و «بیتوجهی خوشدلانه نسبت به جزئیات ادراکی» پدیدههای قابل توجهی هستند، ولی با واضحترین پدیدههایی که لااقل خود من در هنگام #درون_نگری مییابم، فاصله زیادی دارند.
بسیار واضحتر، تجربه #عواطف و خود حوزه #ادراک_بصری پدیداری است و هیچکدام از توضیحات دنت دلیلی برای این باور به ما نمیدهد که چنین مواردی نیاز به تبیین ندارند یا اینکه تبیین کارکردهای مرتبط، آنها را تبیین میکند.
🔸چه اتفاقی ممکن است در اینجا افتاده باشد؟ شاید کلید اصلی در نکتهای باشد که جاهای دیگر به عنوان پایه و اساس فلسفه دنت توصیف شده است: «مطلقگرایی سوم-شخص» (third-person absolutism).
اگر فردی منظر سومشخص را درباره خودش در نظر بگیرد - به اصطلاح از بیرون به خود نگاه کند - بدون شک این واکنشها و کارکردها، کانون اصلی مشاهدات هستند. اما مسئله دشوار در مورد تبیین آگاهی، دیدگاه از منظر اوّلشخص است.
🔹تغییر به منظر سومشخص درباره منظر اولشخص - که یکی از حرکات مورد علاقه دنت است - دوباره فرض میگیرد که آنچه نیاز به تبیین دارد، موضوعاتی کارکردی مانند پردازشها و واکنشها و گزارشهاست و لذا در یک قالب دوری شکل، استدلال میکند.
🔸... دنت در مقالهاش مرا به چالش میکشد تا شواهد «مستقل» (احتمالاً شواهد رفتاری یا کارکردی) برای «بدیهیشمردن» تجربه ارائه کنم. اما او دارد نکته را از دست میدهد. تجربه آگاهانه به نوبه خود برای تبیین سایر پدیدهها «بدیهی گرفته» نمیشود؛ بلکه پدیدهای است که باید در جای خود تبیین شود.
و اگر معلوم شد که نمیتوان آن را در قالب هویات پایهایتر تبیین کرد، باید آن را تقلیلناپذیر در نظر گرفت؛ همانطور که در مورد مقولاتی مانند مکان و زمان اتفاق میافتد.
Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 31-33.
@PhilMind
♦️تونونی در استدلال برای تئوری یکپارچهسازی اطلاعات (Integrated Information Theory: IIT) میگوید این نظریه از #پدیدارشناسی شروع میشود و از آزمون فکری برای ادعای اینکه آگاهی همان اطلاعات یکپارچهشده است، استفاده میکند (Tononi, 2008, "Consciousness as integrated information: A provisional manifesto", P. 216).
♦️وی از ما میخواهد که یک دیود حساس به نور و یک شخص انسانی را تصور کنیم که هر دو به یک اتاق تاریک نگاه میکنند. به بیان تونونی، وقتی دیود حساس به نور، به اتاق تاریک نگاه میکند، تنها میتواند یک حالت را رد کند: اینکه اتاق تاریک است و نه روشن.
ولی در مورد شخص بیدار میگوید: «وضعیت کاملاً متفاوت است. شاید فکر کنید که انسان بیدار هم بین روشنایی و تاریکی اتاق همان تمایز دیود بین نور و تاریکی را انجام میدهد. حال آنکه در واقع تعداد بسیار بیشتری از تمایز بین گزینهها میگذارد و در نتیجه بیتهای اطلاعات بیشتری تولید میکند» (Ibid, p. 218).
♦️به بیان دیگر این شخص علاوه بر نفی روشنایی اتاق، هر حالت دیگری که امکان ادراک حسی آن را دارد (مثلاً حرکت فیل آبی در اتاق و ...) نیز رد میکند.
تونونی مدعی است که سطح #آگاهی مستقیماً با مقدار احتمالات ادراکی که توسط سیستم رد شده است، ارتباط دارد. این را "اصل حذف اطلاعات" (principle of information exclusion) نامیدهاند.
تونونی سپس از این اصل برای تعریف اطلاعات یکپارچه استفاده میکند: «این تحلیل پدیدارشناختی [آزمایش فکری دیود نوری] نشان میدهد که یک سیستم فیزیکی برای ایجاد آگاهی باید بتواند بین مجموعه بزرگی از حالات، تمایز قائل شود (اطلاعات) و باید این کار را بعنوان یک سیستم واحد انجام دهد؛ سیستمی که به مجموعهای از اجزای علیت مستقل تجزیه نمیشود (یکپارچه)» (Ibid, p. 219).
♦️تونونی هیچ استدلال دیگری ارائه نمیکند، بلکه در مقالات متعدد از 2003 تا 2014 به صورتبندی تعاریف ریاضیاتی اطلاعات یکپارچه میپردازد. در حالی که یکی از مشکلات اساسی با تئوری او اینست که چرا باید آگاهی را حاصل اطلاعاتی از نفی گزینهها بدانیم؟
وی از پدیدارشناسی #تجربه_حسی خودش شروع کرده. پدیدارشناسی حتماً نقشی کلیدی در درک علمی آگاهی دارد. اما همانطور که استراوسون در نقد IIT متذکر شده، افراد میتوانند براساس تجربیات سابجکتیو خودشان، به نتایج بسیار متفاوتی در مورد ویژگیهای اساسی آگاهی برسند.
♦️بار اثبات بزرگی بر دوش تونونی وجود دارد تا دلایلی فراتر از شهود شخصی و مثالهای ابتدایی برای حمایت از اصل حذف اطلاعات ارائه دهد.
ضمن اینکه بدون استدلالهای بیشتر و قویتر، معقول بنظر نمیرسد که فرض کنیم اطلاعات یکپارچه، مولد آگاهی یا معادل آنست. حتی اگر اصل حذف اطلاعات را صحیح فرض کنیم، حداکثر نشان دهنده اینست که اطلاعات یکپارچه برای آگاهی لازم است، اما چرا کافی است؟
@PhilMind
19.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️ دونالد هافمن - استاد شناختهشده دانشکده #علوم_شناختی دانشگاه ایروین کالیفرنیا - از فواید و ناکارآمدیهای #نظریه_محاسباتی_ذهن (Computational Theory of Mind: CTM) میگوید👆
❄️ اشکالات مختلفی در کانتکست فلسفی علیه #نظریه_محاسباتی مطرح شده؛ از جمله آزمون #اتاق_چینی از سوی #جان_سرل که درک معنا و #حیث_التفاتی را در رویکرد محاسباتی و #هوش_مصنوعی زیر سؤال میبرد، و اشکال #مسئله_چارچوب (frame problem) یا حس عمومی (common sense) از سوی #هیوبرت_دریفوس که #تجربه_پدیداری را پیشامفهومی و فراتر از معرفتهای گزارهای میداند.
❄️ هافمن در اینجا از تقلیل یا تبیین کارکردگرایانه در رویکرد محاسباتی سخن میگوید.
طبیعتاً اگر #آگاهی را اینهمان با/ یا حتی برآمده از کدهای برنامهای و کارکردها در مغز بدانیم، مدلهای محاسباتی و رویکردهای رفتارگرا در ساخت #روبات میتواند نویدبخش چشمانداز #هوش_مصنوعی_قوی و تولید مصنوعی آگاهی باشد.
اما اگر استدلالها علیه این تبیین کارکردی را قابل توجه بدانیم، باید بدنبال رویکردهای جایگزین در هوش مصنوعی و #آگاهی_ماشین باشیم که - برخلاف #پیوندگرایی - مجددا ذیل رویکرد محاسباتی قرار نگیرد.
@PhilMind
🎗از نظر #فلسفه_مشاء، جواهر پنج قسماند: مادّه، صورت، جسم، نفس و عقل. البته اگر مادّه و صورت که با ترکیب هم جسم را تشکیل میدهند، کنار بگذاریم، در واقع سه قسم اصلی باقی میماند: جسم، #نفس و #عقل_مفارق (مجرد تام).
عقل مفارق نه ذاتاً و نه فعلاً نیازمند مادّه نیست، نفس اما ذاتاً مجرد ولی فعلاً نیازمند به مادّه است. جسم هم که هویّتی مادّی دارد (ذاتاً).
🎗اما #ملاصدرا تعریفی از نفس ارائه میدهد که تقسیم فوق را به هم میزند. در نگاه #بوعلی و پیروانش، نفس نیز از سنخ عقول مفارق است؛ یک جوهر #مجرد_تام که فعلاً تدبیر و تصرف در یک بدن خاص دارد (مانند تدبیر و تصرّف ناخدا در کشتی).
#صدرالمتألهین اما وابستگی نفس به بدن و مادّه را طبق تفسیر #ابن_سینا، یک وابستگی عرضی میداند. کما اینکه خود شیخالرئیس و تابعینش نیز قبول دارند. در نتیجه عملاً سه نوع جوهر در دیدگاه بوعلی به دو نوع جوهر اصلی (#مجرد و #مادی) فروکاسته میشود.
🎗ملاصدرا اما تعریفی از نحوه وجود نفس دارد که آن را بعنوان جوهری سوم در کنار جسم و عقل (مجرد تام) معرفی میکند که امری بینابین است: «تصرّف نفس در بدن و تعلّق به آن، ذاتی نفس است. ... تصرفات نفس در بدن، مانند تصرف مفارقات در اجسام نیست؛ زیرا نفس در ذات خودش، مباشر در تحريكات جزئی و ادرکات جزئی است و از این طریق، منفعل میشود و استکمال میپذیرد.» (اسفار، ج8، صص348-347)
🎗بنابراین احتیاج نفس به بدن، مانند احتیاج صنعتگر به مغازهاش نیست که یک نیاز عارضی باشد و بتواند از آن جدا گردد. آلتبودن بدن برای نفس مانند ابزار اره و تیشه در دست نجار نیست که گاه آن را بردارد و گاه واگذارد. بلکه این احتیاج از همان ابتدا به مثابه یک نیاز جوهری در وجود نفس قرار دارد. چه اینکه نفس بدون بدن و قوای حسّی و طبیعی آن، استقلال در وجود ندارد.
پس نفس مادام که به عنوان نفس وجود دارد، ناقصالذات و محتاج به بدن است و هویتش بدون اتصال به بدن شکل نمیگیرد و کامل نمیشود. (اسفار، ج9، صص116-115)
🎗بدین ترتیب جدایی نفس از بدن در هنگام #مرگ، چه توضیحی خواهد یافت؟ از منظر #حکمت_متعالیه، نفس مادام که نفس باشد، تعلّق ذاتی به بدن دارد. اما میتواند از نفسیت درآمده و در #حرکت_جوهری خویش به عقل مفارق تبدیل شود. در اینصورت احتیاج و تعلق ذاتی به بدن ندارد و میتواند از آن جدا باشد.
@PhilMind
🧩 یک نتیجه قطعی از یافتههای #نوروساینس اینست که بین تجربیات آگاهانه درونی و فرآیندهای مغزی، همبستگی (#correlation) وجود دارد. و تقریبا قطعی بنظر میرسد که هر نوع خاص از تجربیات اولشخص، با گونهای خاص از فعالیتهای نورونی همبسته است؛ تجربه e1 با فرآیند عصبی n1 همبسته است، تجربه e2 با فرآیند عصبی n2 و ... .
🧩 اما آیا این یافتهها برای تبیین #آگاهی کافیاند؟
در اینجا گروهی از دانشمندان (به پیشتازی دانیل #دنت) اساسا منکر وجود پدیده اولشخص شدهاند و تمام حقیقت آگاهی را همان کارکردهای مغزی و بدنی دانستهاند. گروهی دیگر (طرفداران اینهمانی)، دادههای اولشخص را به دادههای سومشخص تقلیل میدهند. ایشان منکر وجود #تجربه_درونی نیستند، اما آن را دقیقا معادل همین همبستهها یا کارکردهای عصبشناختی (مثلا #پردازش_اطلاعات و ...) تعریف میکنند.
🧩 منظر علوم تجربی اساسا منظری سومشخص و ابجکتیو است و وقتی به سراغ مطالعه پدیدهای میرود که ماهیتا منظری اولشخص و سابجکتیو دارد، یک تفاوت متدولوژیک بکار گرفته میشود که در نهایت تبیین پدیده مورد مطالعه را مناقشهبرانگیز میسازد.
استدلالهای فلسفی مختلفی در اینباره ارائه شده که میتوان به مقاله حس و حال خفاشبودن (what it is like to be a bat) از تامس نیگل، مقاله "آنچه مری نمیدانست" از فرانک جکسون، مقاله "نامگذاری و ضرورت" از سول کریپکی، استدلال «امکان زامبی» و ... اشاره کرد که قبلاً در این کانال بدانها پرداختهایم.
🧩 بنظر میرسد برای حرکت به سمت دانشی تجربی درباره آگاهی (a science of #consciousness) باید این شکاف بین دادههای اولشخص (درباره تجربیات آگاهانه) و دادههای سومشخص (درباره فرآیندهای عصبشناختی) را به رسمیت شناخت و بجای انکار پدیده اولشخص یا تقلیل غیرموجه آن به یافتههای سومشخص، بدنبال شناسایی و فرمولیزهکردن ارتباط بین این دو سطح از دادهها بود.
🧩 به بیان #چالمرز، در جایی که بین دو دسته از دادهها همتغییری سیستماتیک وجود دارد، میتوانیم انتظار اصولی سیستماتیک داشته باشیم که زیربنا و تبیینی برای این همتغییری باشند. در مورد آگاهی، میتوان انتظار اصول پلزننده (bridging principles) را داشت که زیربنا و تبیین همتغییری بین دادههای سومشخص و دادههای اوّلشخص را فراهم آورد. یک نظریه تجربی درباره آگاهی در نهایت نظریهای درباره این اصول خواهد بود.
@PhilMind
❓#هوش_مصنوعی از یک ایده جذاب در کنفرانس کالج دارموث (۱۹۵۶) آغاز گردید: #مغز میتواند بمثابه یک پردازشگر اطلاعات لحاظ شود.
دیدگاه #پردازش_اطلاعات چشمانداز جدیدی را درباره مغز ایجاد کرد و شبکههای نورونی را بمثابه دستگاههایی مطرح ساخت که قادر به حفظ و انتقال اطلاعات هستند.
❓در نتیجه پرسش مهندسان هوش مصنوعی این شد که مغزهای زنده به چه نوعی از پردازش اطلاعات نیاز دارند تا رفتارهای هوشمندانه عجیبی که ما معمولاً در ارگانیسمها میبینیم را بروز دهند؟
مثلاً چه ساختارها و فرآیندهای اطلاعاتی لازم است تا چهره یک شخص را در کسری از ثانیه بیرون بکشد؟ چه نوعی از پردازش اطلاعات ضرورت دارد تا یک جمله زبان طبیعی را با تمام ابهامات و ساختار نحوی پیچیدهاش، تجزیه و تفسیر کند؟ طرحی برای دستیابی به یک عملکرد تعاملی پیچیده، چگونه برنامهریزی و چطور اجرا و تنظیم میشود؟
❓در ابتدا اینگونه تصوّر میشد که شاید برخی اصول ساده و عمومی – مانند معادلات نیوتن – وجود داشته باشد که تمامی جنبههای هوش را تبیین کند. اما بتدریج آشکار گردید که هوش با حجم سنگینی از اطلاعات بشدت پیچیده و پردازشهای چندلایه سروکار دارد.
❓البته با این وجود، بسیاری از محقّقان هوش مصنوعی در رشتههای فلسفه، #نوروساینس و روانشناسی اعتقاد ندارند که چنین حجمی از پیچیدگی برای دستیابی به هوش مصنوعی، ضرورت داشته باشد. آنها امیدوار به برخی میانبرها هستند که عملکرد سخت سیستم بینایی امروز – با استفاده از تعداد بسیار زیاد الگوریتمها و محاسبات سنگین جهت فیلتر و بخشبندی و جمعآوردن جریانهای ورودی و تنظیم آنها - را دور بزند.
یا مثلاً برخی از آنها اعتقاد دارند پردازشهای زبانی نمیتوانند پیچیده باشند؛ چون توسّط مغزهای ما بدون زحمت و با سرعت عالی انجام میگیرد.
❓در مقابل برخی مهندسان هوش مصنوعی بر موضوعیت پردازشهای پیچیده اصرار دارند و میگویند شاید ما به زمان بیشتری نیاز داشته باشیم تا همگان بر این تمرکز کنند که فرآیندهای پیچیده پردازش اطلاعات، چگونه میتوانند باشند (بجای آنکه استدلال کنند آیا فرآیند پردازش اطلاعات با مطالعات هوش مرتبط هست یا نه).
❓در برابر دیدگاههای اطلاعاتی، جان سرل – فیلسوف شناختهشده - یک تمایز مهم بین نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید حالات ذهنی با نیروهای علّی سیستم عصبی برای تولید روابط ورودی – خروجی را برجسته میسازد.
او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز مینامد و درباره غلطبودن این ایده که دومی برای ذهنمندی موضوعیت دارد، استدلال میآورد. وجود علیّت ورودی – خروجی، #روبات را قادر به کارکردهای عملی در جهان میگرداند. چنین روباتی میتواند یکسری رفتارها و کارکردهای شبیه انسان را از خود به نمایش بگذارد.
اما به تعبیر سرل، اینها دلالتی بر وجود علیّت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد میکند – ندارد. بلکه یک روبات موفّق میتواند بکلّی زامبی (فاقد حالات درونی) باشد.
❓بدینترتیب برخلاف نگرشهای کارکردگرایانه که صرفا بر پردازش اطلاعات ورودی و خروجی تمرکز کرده و ماده سازنده پردازشگر سیستم را فاقد اهمیت میداند، نوظهورگرایانی مانند سرل برای بیوشیمی مغز و ساختار شکلدهنده آن موضوعیت قائلاند که علت بروز #آگاهی در سطحی #نوظهوریافته میشود.
❓هرچند که بنظر میرسد علاوه بر ساختار نوروبیولوژیک، الگوی پردازشهای اطلاعاتی نیز در ظهور #آگاهی_پدیداری دخالت دارد و نوظهورگرایان باید بسمت دیدگاههایی بروند که ظهور و جهش آگاهی را بر پایهای مرکب از ساختار پردازشگر و الگوی پردازش تعریف میکند؛ چه مانند سرل این آگاهی نوظهوریافته را همچنان پدیدهای فیزیکی در نظر بگیریم (نوظهوریافتگی ضعیف) یا پدیدهای غیر فیزیکی (نوظهوریافتگی قوی).
@PhilMind
نشر خزان، کتاب «ذهن آگاه» نوشته دیوید چالمرز (۱۹۹۶) را با ترجمه سیدمصطفی حسینی بچاپ رسانده است.
در متن ترجمهشده با معادلهای مبهمی روبهرو هستیم که گاه با اصطلاحات رایج در میان اساتید فلسفه متفاوت است. مثلا «رویآورندگی» برای intentionality (بجای حیث التفاتی)، «فروکاستی» برای reductive (بجای تقلیلگرا) و ... .
گاه حتی این معادلسازیها دچار اشتباه هم میشود؛ مثلا ترجمه «هوشیاری» برای awareness که برای consciousness بکار میرود تا تمایز آن با وجه صرفا اطلاعاتی (و نه پدیداری) در awareness را یادآور شود و در اینجا برعکس عمل شده.
ارائه راهنماییهای نادرست به مخاطب؛ از جمله تعبیر از دوگانهانگاری طبیعتگرایانه (نسخه چالمرز از پنسایکیزم) به اینکه نوعی کارکردگرایی غیرتقلیلگرایانه است.
سوگیری محتوایی مترجم علیه نویسنده نیز غیرحرفهای بنظر میرسد. برای مثال دیدگاه چالمرز درباره تفاوت بین حیاتگرایی و مسئله آگاهی را «بشدت قابل مناقشه» معرفی میکند و به مقاله دنت در اینباره ارجاع میدهد.
یا مثلاً در مقدمه انتساب "انکار آگاهی" به حذفگرایی را «دیدگاه ایدئولوژیک طرفداران آگاهی» و «مدعایی بیاساس و بیدقت» نامیده؛ چراکه کسی نباید الگوی خودش از فهم یک پدیده را مسلم گرفته و دیگران را منکر آن پدیده بنامد.
حال آنکه اساسا مسئله درباره جنبه پدیداری آگاهی است و حذفگرایان خود منکر وجود این جنبه هستند و آن را صراحتا توهم میدانند و تمامیت آگاهی را در جنبه کارکردی آن خلاصه میکنند.
با تمام اینها اما ترجمه و انتشار یک کتاب مهم از فیلسوفی مرجع در حوزه آگاهی، کاری ارزشمند و مفید است.
@PhilMind
16.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️هیوبرت دریفوس - استاد فلسفه دانشگاه برکلی - درباره شکست پروژه #هوش_مصنوعی با استفاده از متدهای کنونی میگوید (2022)👆
🔺دریفوس پایهگذار اشکال حس عمومی علیه رویکردهای محاسباتی در هوش مصنوعی است که بازنمایی مفهومی از جهان را برای تولید حس عمومی، ناکام میداند. بنظر وی رفتار هوشمند انسانی منبعث از معرفت گزارهای نیست؛ بلکه از انباشت تجربیات آگاهانه درونی ناشی میشود که در هر موقعیت خاص، ممکن است واکنشی منحصربهفرد را اقتضا نماید.
🔻به اعتقاد او رویکرد کلاسیک مفهومی و بازنمایانه در تلقی دوهزارساله فیلسوفان از ساختار معرفت ریشه داشته که در قرن بیستم توسط #هایدگر و ویتگنشتاین به انتهای خط رسیده.
اما مهندسان هوش مصنوعی ابتدا بدون توجه به این شیفت پارادایمی در فلسفه، برنامه تحقیقاتی خود را بر پایه تلقی کلاسیک بنیان نهاده و وقتی در دهه هشتاد (زمستان هوش مصنوعی) با شکست مواجه شدند، با درکی سطحی از دیدگاه هایدگری، #رویکرد_محاسباتی را به سمت #بدن_مندی تغییر دادهاند. تغییری که به اعتقاد دریفوس، همچنان رفتارگرایانه و فارغ از نکته هایدگر است و حتی در ساخت #هوش_مصنوعی_ضعیف (رفتار هوشمندانه) هم ناکام بوده، تا چه رسد به ساخت #هوش_مصنوعی_قوی (#آگاهی_مصنوعی).
@PhilMind
فلسفه ذهن
نشر خزان، کتاب «ذهن آگاه» نوشته دیوید چالمرز (۱۹۹۶) را با ترجمه سیدمصطفی حسینی بچاپ رسانده است. در
📚 دیوید چالمرز در مقدمه کتابی که 14 سال پس از The Conscious Mind به چاپ رسانده، میگوید این کتاب جدید (The Character of #Consciousness) میتواند به نوعی دنباله کتاب قبلیاش – ذهن آگاه – به حساب آید که توجّهاتی بسیار بیش از انتظارش را برانگیخته.
📗 وی در عین حال اذعان میدارد که:
«آن کتاب از یک اثر کامل در این زمینه، فاصله زیادی دارد و بیشتر در قالب پایاننامه دکتری من پس از چهار سال مطالعه فلسفه نوشته شده بود. به گونهای که اگر امروز میخواستم آن را بنویسم، بسیاری از مطالبش را تغییر خواهم داد. ضمن اینکه مباحث مرتبط متعدّدی وجود دارد که در آنجا دنبال نشده است و دوست دارم چنین بیندیشم که در سالهای طیشده، برخی از موضوعات مهم بحث را نسبت به آن روز بهتر میفهمم. در این کتاب جدید – خصیصه آگاهی - میخواهم #آگاهی را با تصویری واضحتر، کاملتر و متناسبتر از تصویری که در کتاب ذهن آگاه وجود داشت، ارائه دهم».
📘 کلیت تصویری که در کتاب سال 2010 وجود دارد البته بسیار با آنچه در کتاب سال 1996 بود، سازگار است و همانطور که خودش تصریح کرده، دیدگاهش نسبت به آن روز، تحوّل گستردهای نداشته است. اگرچه کمابیش تغییراتی به چشم میخورد:
«مثلاً نسبت به آن موقع، کمتر با شبهپدیدارانگاری (Epiphenomenalism) و بیشتر با ترسیم ارتباطات نزدیک بین آگاهی و #حیث_التفاتی، همدلی دارم».
📕 برخی از فصول کتاب خصیصه آگاهی، استدلالهایی را در همان راستا که قبلاً در کتاب ذهن آگاه مطرح شده، ارائه میدهند. به طور خاص، فصول 1 و 5 و 6 و 7 ... همچنین در برخی از این فصول به انتقادات مختلف از کتاب قبلی پاسخ داده است.
فصول بخشهای 2 و 4، موضوعاتی را در ارتباط با علم آگاهی و مفاهیم آگاهی ارائه میکنند که به نحوی بسیار خلاصه در کتاب ذهن آگاه مطرح شده بود و در عین حال، بخشهای 5 و 6 در مسیری جدید حرکت میکنند که اساساً در کتاب قبلی پیگیری نشده بود.
📙 هنوز ترجمهای از کتاب خصیصه آگاهی منتشر نشده، هرچند ترجمه آن از سوی برخی کارشناسان در دست انجام است.
@PhilMind